< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 6

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي المَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِن كُنتُم مَرْضَي أَوْ عَلَي سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ (۶)

خلاصه مباحث گذشته

همان‌طوري كه عنايت فرموديد اين آيهٴ 6 سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» چهار فصل را دربردارد: فصل اوّل دربارهٴ لزوم وضو براي نماز است، فصل دوم راجع به غسل براي جنب است، فصل سوم راجع به تيمّم بدل از وضو و تيمّم بدل از غسل براي كسي كه دسترسي به آب ندارد و كيفيت تيمّم مي‌باشد و فصل چهارم هم حكمت اين احكام ياد شده؛ يعني طهارتهاي آبي و خاكي است.

بيان زمخشري در كشّاف دربارهٴ مسح پا

زمخشري در كشاف مي‌گويد كه پا‌ها را بايد شست و اين أرجل مغسول است نه ممسوح؛ ولي سرّ اينكه بر رئوس عطف شده است اين است كه چون آب در صدر اسلام كم بود و خداوند دستور داد كه صورت و دستها را بشوييد براي اينكه تذكر بدهد كه در مصرف آب صرفه جويي كنيد، شستنِ پا با اينكه واجب بود و پاها بايد مغسول باشد ولي عطف بر ممسوح كرد، نه براي اينكه پا را بايد مسح كشيد، بلكه پا را بايد شست ولي در مصرف آب بايد صرفه‌جويي كرد[1] .

جواب نقضي به زمخشري

آيا اين لعب به آيات نيست؟ با اينكه بسياري از اهل سنّت و خود فخر رازي و همچنين متأخرينِ ديگر خيلي از لطايف را از كشاف دارند، خود آنها هم اعتراف مي‌كنند و حتي صاحب تفسير المنار مي‌گويد: دأب فخررازي و ديگران آن است كه از زمخشري استفاده كنند. وقتي به اهل بيت (عليهم السّلام) مراجعه نشود، قرآن اين چنين معنا خواهد شد. مگر چقدر براي شستن صورت و دست آب مصرف مي‌شود. او خود رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت (عليهم السّلام) آنها را به قناعت در مصرف و استفادهٴ كم از آب حتي براي وضو اين حرفها را ياد دادند اما اين‌چنين كه آدم حكم بكند كه ‌«ارجل‌» مغسول است و پا‌ها مغسول است و ممسوح نيست و عطف بر ممسوح شده است، براي اين است كه به ما بفهمانند كه در آب صرفه‌جويي كنيم و زياد آب مصرف نكنيم. بيضاوي و ديگران خيليها نكاتشان را از زمخشري دارند؛ اما از او خيلي بعيد است.

بنابراين در اين آيهٴ مبارك همان‌طوري كه در لطايف روايات اهل بيت (عليهم السلام) است، چهار قسمت در فصل اوّل است كه آن اقسام چهارگانه اين است كه صورت، حدّي براي او ذكر نشد و دست، حدّي براي او ذكر شد و يك محدودي بر غير محدود عطف شده است؛ وجوه غير محدود است و ايدي محدود است و اين ايدي محدود را بر وجوه غير محدود عطف كردند. رئوس محدود نيست ‌و «ارجل‌» محدود است، اين ‌«ارجل‌ِ» محدود را بر رئوس غير محدود عطف كردند كه اين هماهنگي نيست ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ﴾.

سر مسح روي برآمدگي پا

مطلب بعدي آن است كه همهٴ اينها را مستحضريد كه هيچ كدام بدون مراجعه به روايات اهل بيت (عليهم السّلام) حجت نيست، چون اينها خطوط كلي را مشخص مي‌كند، اين مثل مطلق و عام است؛ اما تقييد مطلق و تخصيص عام به وسيله روايات است؛ ولي اصل خط كلي را مشخص مي‌كند.

نكتهٴ دوم همان است كه در بحث ديروز يا نوبتهاي قبل اشاره شد كه دربارهٴ يد فرمود: ﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾؛ ولي درباره پاها نفرمود ‌«و ارجلكم الي الكعاب‌»، فرمود: ﴿الي الكعبين﴾، براي آن است كه نوع فقهاي ما هم همين طور فتوا دادند، حالا بعضيها البته احتياط كرده‌اند؛ ولي گفتند كه انسان وقتي مسح مي‌كشد، تا برآمدگي پشت پا و اين قبهٴ پا كعبين است؛ يعني يكي طرف راست و يكي طرف چپ، يكي روي پاي راست و يكي روي پاي چپ و تا اين مقدار كافي است و اقوا هم همين است. حالا بعضيها [كه گفتند] تا پايان پا كه مفصل بين قدم و ساق است، احتياط كردند كه بعضيها احتياط لزومي و خيليها هم احتياط استحبابي كرده‌اند.

سرّش آن است كه هر پا يك كعب دارد، كعب به معناي قبةالقدم و آن برآمدگيِ پشت پا كه آن كعب است و هر پايي اگر اين‌چنين باشد مي‌شود كعبين؛ ولي اگر آن كعب مراد بود؛ يعني آن كعبي كه فاصلهٴ بين قدم و ساق است و ساق كه امتدادش تمام شد وقتي به قدم رسيد، مفصلِ بين ساق و قدم دو طرفش كعب است و هر پايي دو كعب دارد، آن‌گاه اگر آن منظور بود هر انساني چهار تا كعب داشت و دارد كه بايد بفرمايد ‌«و ارجلكم الي الكعاب‌» نه ﴿الي الكعبين﴾ و چون آن كعب؛ يعني آن استخواني كه فاصلهٴ بين ساق و قدم است منظور نيست، بلكه همين برآمدگي روي پاست و هر پايي هم يك قبه و برآمدگي دارد و دو پا دو برآمدگي دارد، لذا فرمود: ﴿الي الكعبين﴾ نه ‌«الي الكعاب‌».

در مسئلهٴ مرفق ديگر جا براي اشتباه نبود و فرمود: ﴿الي المرافق﴾؛ ولي در مسئلهٴ پا اگر مي‌فرمود ‌«الي الكعاب‌»، مردد بود و معلوم نبود كه آيا براي آن است كه هر انساني داراي چهار كعب است، چون هر پايي داراي دو كعب است يا ‌«الي الكعاب‌» ناظر به موارد است و چون كعبها زياد است؛ مثل اينكه مرفقها زياد است كه فرمود: ﴿الي المرافق﴾، اينجا هم فرمود ‌«الي الكعاب‌» و براي اينكه چنين پديده‌اي پيش نيايد فرمود: ﴿الي الكعبين﴾ تا مشخص بشود كه حدِّ اين ممسوح همان برآمدگي پشت پاست.

لذا سيدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه) هم همين را مثل خيلي از فقها اقوا مي‌دانند گرچه احتياط استحبابي مي‌كنند كه تا پايان پا باشد[2] ؛ يعني آن مفصل بين قدم و پا. چون اين قبهٴ قدم يكي است؛ يعني پاي راست يك كعب دارد و پاي چپ هم يك كعب دارد كه مي‌شود كعبين؛ ولي اگر آن استخوان منظور باشد و آن قاب منظور باشد، هر پايي دو كعب دارد؛ در پاي راست دو كعب دارد و پاي چپ هم دو كعب دارد كه مي‌شود كعاب، چون فرمود دو پا را بايد بشوييد نه يك پا را، چون دو پا بيش از دو كعب ندارد اگر به معني قبة‌القدم باشد؛ اما اگر به معناي آن استخوان مَفصل بين قدم و ساق باشد، هر انساني چهار كعب دارد كه مي‌شود كعاب، لذا نفرمود ‌«و ارجلكم الي الكعاب‌»، بلكه فرمود: ﴿وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ﴾.

حد و حدود جايگاه مسح

مطلب بعدي آن است كه همان‌طوري كه در ﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾ اين ﴿إليٰ﴾ غايت مغسول است نه غايت غسل، در ﴿وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ﴾ هم غايت ممسوح است نه غايت مسح، لذا اگر يك وقت دستور رسيد كه شما اگر خواستيد از بالا به پايين مسح بكشيد يا از پايين به بالا هر دو صحيح است، اين مخالف آيه نيست، چون آيه نمي‌فرمايد كه مسحِ شما از پايين به بالا باشد، بلكه دارد حدِّ ممسوح آن است كه تعبير روزانهٴ ما هم در مسايل عادي همين است. اگر كسي بگويد كه از اينجا تا آنجا را خريدم يا از اينجا تا آنجا را فروختم يا تا آنجا را رُفت و روب كردم يا از اينجا تا آنجا را تميز كردم يا رنگ كردم، همهٴ اين تعبيرات چه در فارسي و چه [در] عربي حدِّ آن مسبوق و مغسول و مبيع و امثال ذلك است نه حدّ غسل و بيع و امثال ذلك، پس اگر در بعضي از روايات آمده است كه ‌«مُقبِلاً و مُدبِراً‌»[3] كافي است چه از بالا به پايين و چه از پايين به بالا، نمي‌شود گفت كه اين روايات مخالف با قرآن است، بلكه قرآن حدّ مغسول يا ممسوح را بيان فرمود و كيفيت غَسل را بايد روايت مشخص كند.

اين فرق در فارسي و عربي است؛ در فارسي معمولاً اين متعلّقات را مقدم ذكر مي‌كنيم كه من از اينجا تا آنجا را خريدم و در عربي به عكس است كه فعل مقدم است. اين تعبيرات گوناگوني است كه بين فارسي و عربي است و در ساير تعبيرات هم همين‌طور است. آنها فعل را مقدم مي‌آورند و ما در تعبيرات فارسي‌ متعلق فعل را مقدم ذكر مي‌كنيم. انتهاي مغسول و انتهاي ممسوح مثل همين تعبيرات عرفي است كه اگر بگويند از اينجا تا آنجا را اصلاح كن، جارو كن، بروب يا بشوي؛ يعني از اينجا شروع بكن به آنجا يا اين حدّي است كه بايد شستشو بشود؟ چه در جمله‌هاي انشايي و چه در جمله‌هاي اخباري از اين تعبيرات فراوان است و اين را مفسّرين عرب زبان هم قبول كردند و اختصاصي به ما‌ ندارد. غايتِ مغسول ديگر حدّي ندارد؛ يعني تا آرنج بايد شسته بشود همين. حالا اگر رفتيد بر طبيب گفتيد كه دستم درد مي‌كند واو گفت كه تا آرنج را روغن بمال، يعني از پايين به بالا؟ شما چطور در تعبيرات عرفي از آن طرف برابرِ ارتكازتان درك مي‌كنيد و حالا كه به آيه رسيديد اين ارتكاز را رها مي‌كنيد! حالا اگر دست كسي درد آمد و به پزشك مراجعه كرد و پزشك گفت كه شما بايد دستتان را تا آرنج روغن بماليد، يعني اين‌طور روغن بماليد؟! اين چه حرفي است؟

غرض آن است كه اينها بي‌مهري نسبت به آيه است. در جاهاي ديگر آدم حدّ مغسول را مي‌فهمد، حالا اين معناي باز را كسي از آيه بخواهد بفهمد بگويد كه اين مثلاً بر خلاف ظاهر آيه است! تمام اين تلاشها براي آن است كه اگر روايات به ما دستور دادند كه بايد از بالا به پايين باشد[4] ، ديگر نگوييم كه اين روايت خلاف ظاهر آيه است، براي اينكه تعبير عادي ماست. شما برويد از اين طلبه‌هاي عرب زبان سؤال كنيد كه آنها هم حرف مي‌زنند. نه آسيب ديدن دست براي عجمهاست و نه روغن مالي كردن، حالا اگر يك طلبهٴ عرب زباني دستش درد گرفت و رفت نزد پزشك عرب كه به او گفت دستت را بايد الي المرافق روغن بمالي، اين چه مي‌فهمد؟ حرف عادي را چه عرب و چه عجم يكسان مي‌فهمد؛ يعني اين مقدار حدِّ آن مدهون است نه حدّ تدهين؛ يعني آن جايي كه بايد روغن بمالي اين مقدار است يا اگر گفتند دستت را تا آرنج پانسمان بكن، يعني از پايين شروع بكن؟ حالا يك عرب زباني به پزشك مراجعه كرد و يك عجمي هم به پزشك خودش مراجعه كرده و هر دو يك درد مشترك دارند كه گفتند اين دست را تا آرنج بايد پانسمان كني يا روغن بمالي، حالا اين را يا به فطرت واگذار مي‌كنند و فطرت هم اين است كه آدم دست را كه مي‌شويد از بالا به پايين بشويد يا به اهل بيت كه مرجع اصلي‌اند مراجعه مي‌كند و آنها فرمودند از بالا به پايين[5] .

غرض آن است كه ظاهر آيه اين نيست كه از پايين به بالا بشوييد، بسياري از سنيها هم از بالا به پايين شستن را جايز مي‌دانند؛ منتها مي‌گويند از پايين به بالا افضل است[6] . بعضيها اصرار و جمودي دارند كه حتماً بايد از پايين به بالا باشد وگرنه اين‌طور نيست كه از بالا به پايين شستن نزد خيليها باطل باشد. فصل دوم بحث اين است كه فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا﴾ كه اينجا دو بيان است كه هر دو را بايد به روايات تشخيص داد: يكي اينكه جنابت به چه حاصل مي‌شود؟ دوم اينكه تطهير از جنابت چگونه است؟ غُسل كه مطهر است چگونه است؟ و جنابت كه پديد مي‌آيد با چه عاملي پديد مي‌آيد؟ هر دو را بايد روايات مشخص كند، چه اينكه كرده است. اين خلاصهٴ فصل دوم است.

در فصل سوم فرمود اگر بيمار بوديد يا مسافر بوديد، ما مي‌دانيم كه براي سفر در اسلام حكم خاصي است؛ يعني موضوع است براي احكامي تعبّداً؛ مثل اينكه در حال سفر نماز قصر است، در حال سفر اگر حد مشخص داشته باشد روزه نيست.

سند اصطلاحي نبودن بحث

منظور از اين سفر هم آن سفر مصطلح شرعي نيست، بلكه اين سفر لغوي و عرفي است؛ در سفر شرعي كه موضوع است براي افطار و قصر صلات، هشت فرسخ لازم است حالا يا رفتن يا مجموع رفت و برگشت. اگر رفتن يا مجموع رفت و برگشت هفت فرسخ يا هفت فرسخ و نيم بود نماز قصر نيست و روزه هم افطار نمي‌شود؛ ولي اين مسئلهٴ ﴿أَوْ عَلي سَفَرٍ﴾ كه در آيهٴ ٤٣ سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» گذشت و همچنين در آيهٴ شش سورهٴ ‌«مائده‌» الآن محل بحث است، اين سفر اصطلاحي و لغوي است نه سفر شرعي، حالا اگر كسي هفت فرسخ و نيم مسافرت كرده و آب ندارد، اين سفري نيست كه موضوعش حكم شرعي باشد، چون سفر براي تبديلِ از وضو به تيمّمِ بدل از وضو يا از غُسل به تيمّمِ بدل از غُسل كه موضوع حكم نيست كه حالا اگر كسي مسافر شرعي بود يعني اگر هشت فرسخ سفر كرد مي‌تواند تيمّم بكند، چنين چيزي نيست، چه اينكه مرض هم همين‌طور است، اينها قيد غالبي است وگرنه منظور آن است كه آب نداشته باشي و چون دسترسي به آب در سفر كم است يا در حال مرض كم است، اين دو را ذكر فرمود.

بنابراين سفر گرچه در اسلام موضوع است براي خيلي از احكام؛ مثل افطار كردن، نماز چهار ركعتي را دو ركعت خواندن يا حتي در حدود اگر احدالزوجين مسافر بود، حد احصان بر آن جاري نيست و آن آلودگي‌اش آلودگي محصنه نيست و مانند آن، اينها هست و آنجا هم بعيد است كه سفر، سفر شرعي باشد؛ ولي به هر تقدير سفر در بعضي از موارد موضوع مستقل است براي احكام و اما اينجا هيچ دخالتي ندارد، لذا قيد مي‌شود قيد غالب، چه اينكه مرض هم همين‌طور است، چون غالباً مريض و مسافر دسترسي به آب ندارند چه در آيهٴ ٤٣ سورهٴ ‌«نساء‌» و چه در اين آيهٴ شش سورهٴ ‌«مائده‌» ذكر فرمود، چون اگر آب داشته باشد چه دليلي است؟ ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾ را قيد كرد نه مطلق سفر را. آنجا دارد كه اگر مسافر شديد بايد قصر كنيد معلوم مي‌شود كه سفر تمام الموضوع است براي قصر يا براي افطار؛ اما اينجا كه فرمود: ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾، اين ‌«فاء‌» كه جواب شرط نيست، بلكه جواب شرط آن ﴿فَتَيَمَّمُوا﴾ است.

﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَرٍ او ﴾ كذا و كذا ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا﴾ كه اين جوابش ﴿فَتَيَمَّمُوا﴾ است نه ﴿فَلَمْ تَجِدُوا﴾ و اين ﴿فَلَمْ تَجِدُوا﴾ متمّمِ شرط است و ناگزير قيد سفر يا مرض مي‌شود قيد غالبي. مرض يا براي ضرر است يا براي آن است كه نمي‌تواند به سراغ آب برود كه آب ضرر ندارد ولي او مقدورش نيست كه آب فراهم بكند، آب گرم هم هست؛ ولي حال اينكه بتواند برود از آب گرم استفاده كند آن قدرت را ندارد ضرر ندارد. چون نه آب براي او ضرر دارد و نه آب گرم؛ ولي او توان اينكه خود را به آب برساند ندارد، روي تختش خوابيده و حق حركت هم ندارد و آب هم در كنار اوست، روشويي به فاصله دو متري است ولي او توان رفتن ندارد. اين‌گونه از موارد مشمول ﴿فَلَمْ تَجِدُوا﴾ است. ﴿فَلَمْ تَجِدُوا﴾ را طبق بحث گذشته ملاحظه فرموديد كه گاهي سالبه به انتفاء موضوع است و گاهي سالبه به انتفاء محمول. يك وقتي آب نيست و يك وقتي آب هست؛ ولي او دسترسي ندارد و يك وقتي آب هست و او دسترسي دارد و مي‌فروشند؛ ولي او توان خريد ندارد و مانند آن، ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا﴾.

بنابراين مرض و سفر قيد غالبي است و هيچ موضوعيّتي ندارند؛ اما اين كلمهٴ ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾ هم نفرمود ‌«جئتم من الغائط‌»، چه اينكه در آيهٴ ٤٣ سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» هم همين‌طور بود. ظاهراً اين تعبير افصح از ‌«جئتم من الغائط‌» است، لذا آنجا هم فرمود: ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾. اين ﴿أوْ﴾ نمي‌تواند معناي خاص خود را داشته باشد، چرا؟ براي اينكه سفر يا مرض هيچ خصوصيّتي نداشت و قيد غالبي بود اين؛ ﴿أَوْ﴾ اگر بخواهد عطف بشود بر سفر يا مرض، آنها نه ناقض وضو بودند، نه مجوز تيمّم بودند و نه موجب وضو و هيچ نقشي نداشتند و فقط قيد غالبي بود؛ اما‌«مجيء من الغائط‌»؛ يعني قضاي حاجت كردن يا لمس نسا كردن ناقض وضو و موجب وضو هستند و امثال ذلك. بنابراين نمي‌شود ﴿جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ﴾ را بر سفر يا مرض عطف كرد (اين براي اين). عطف بر ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا﴾ نمي‌شود، براي اينكه خودش ﴿لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ را در بر دارد و نمي‌شود ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾ عطف بشود بر ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا﴾، چون خودش دارد كه ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ او لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ كه اين ﴿لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ يك مصداق از جنب است، لذا گفتند كه اين ﴿أَوْ﴾ به معناي واو است نه به معناي خودش. ناگزير اين‌چنين خواهد شد كه اگر بيمار بوديد يا در حال سفر بوديد و اين حالتها براي شما پيش آمد؛ بيمار بوديد يا مسافر بوديد و احتياج پيدا كرديد به وضو يا غُسل و آب نداريد كه اين ‌«و آب نداريد‌» معلوم مي‌شود كه تمام الموضوع است و آن وقت مسافر بودن يا بيمار بودن قيد غالبي است و آنها هيچ نقشي ندارند. اين اصل كلي است و آنها تمثيل است نه تعيين و معيار ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾ است.

بنابراين فصل سوم اين مي‌شود كه اگر احتياج به وضو داشتيد يا اگر سبب وضو پديد آمد يا سبب غُسل پديد آمد و آب نداشتيد كه وضو يا غُسل بگيريد، ﴿فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا﴾. اين است كه گفتند اين ﴿أَوْ﴾ در ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ﴾ نه عطف است بر ﴿إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا﴾، نه عطف است بر ﴿اِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ﴾ و نه عطف است بر ﴿أَوْ عَلي سَفَرٍ﴾ و ناگزير معناي واو پيدا مي‌كند. ﴿فَتَيَمَّمُوا﴾ يعني ‌«‌فاقصدوا» ﴿صَعيدًا طَيِّبًا﴾ كه صعيد همان وجه‌الارض است؛ منتها بايد پاك باشد و منظور از اين پاك بودن يعني از آلودگي پاك باشد و نجس نباشد و بعد هم گفتند غصبي نباشد كه آن به وسيله نصوص خاصه است، چون غصب هم خبيث است و بايد پاك باشد. حالا اين طيّب بودن را؛ همين خاكي كه روي آن پا مي‌گذارند، ديگر نمي‌شود گفت كه اين خاك كثيف است، پاك است كه اينجا جاي آن نيست، البته اگر ضرر داشته باشد حساب ديگري است؛ ولي همين خاك معمولي است. حالا در فصل چهارم معلوم مي‌شود كه اين تطهيري كه آمده كه خدا مي‌خواهد شما را پاك كند چه طهارتي منظور است؟

فرمود: ﴿فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا﴾؛ يعني ‌«فَاغْسِلُوا‌» آن‌گاه وقتي به سراغ صعيد يعني وجه‌الارض رفتيد كه طيب بود، ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ﴾ كه چه در آيهٴ ٤٣ سورهٴ ‌«نساء‌» و چه در همين آيهٴ شش سورهٴ ‌«مائده‌» اين كلمهٴ ‌«باء‌» در وجوه آمده است ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ﴾ و ايدي هم كه عطف است بر وجوه و مجرور است، آن حرف جار هم روي آن مي‌آيد كه ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ﴾، آن‌گاه اين ‌«باء‌» باي تبعيض مي‌شود و ناگزير آن وجهي كه در تيمّم بدل از وضو يا تيمّم بدل از غُسل مسح مي‌شود بعض‌الوجه در مبدَلُ منه است، چه اينكه آن دستي كه در تيمّم بدل از وضو يا تيمم بدل از غُسل مسح مي‌شود بعض يد است در مبدَلُ منه؛ آنجا تا مرفق بود در دست و در وضو و يا در غُسل تمام دست بود؛ ولي در تيمّم بدل از وضو و همچنين تيمّم بدل از غُسل بعض دست است، حالا بعضش چه مقدار است آن را بايد روايات مشخص بكند كه مشخص كرده است تا مچ دست است و همچنين صورت بايد بعض صورت باشد و آن بعض تا كجاست آن را هم بايد روايت مشخص بكند كه كرد.

﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ﴾، اين ﴿مِنْهُ﴾ را هم در بحث گذشته ملاحظه فرموديد كه اگر ظهور تام داشته باشد كه تبعيض است؛ يعني اين مسح صورت و دست بايد حتماً از زمين باشد؛ يعني بعضي از زمين بچسبد به صورت و دست و روي سنگ صاف و امثال ذلك نمي‌شود تيمّم كرد، براي اينكه چيزي از سنگ صاف به صورت و دست نمي‌چسبد، لذا عده‌اي از فقها نظير مرحوم فيض فتوا دادند كه بايد يا روي خاك باشد يا اگر روي سنگ است بايد غبار‌آلود باشد و چيزي باشد كه در هر صورت به دست بچسبد و به صورت برسد[7] و اما اگر ﴿مِنْهُ﴾ به اين معنا باشد كه از آنجا بايد مسح شروع بشود؛ يعني از آنجا بايد بگيريد و به صورت و دست بماليد و به معناي تبعيض نباشد، روي سنگ شستهٴ صاف هم مي‌شود مسح كرد كه اين را بايد به وسيلهٴ روايات تعيين كرد.

چون كلمه ﴿مِنْهُ﴾ ظهور تامي در تبعيض ندارد، لذا اطلاق آيهٴ ٤٣ سورهٴ ‌«نساء‌» به قوت خود باقي است. در آنجا فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ﴾ و ديگر ‌«منه‌» ندارد. چون كلمهٴ ﴿مِنْهُ﴾ در آيهٴ شش سورهٴ ‌«مائده‌» مشكوك‌القيديه است، نمي‌تواند مقيد اطلاق آيهٴ ٤٣ [سوره نساء‌] باشد. اگر به وسيله روايات مشخص شد كه اين قيديّت دارد، آن‌گاه مي‌توان به وسيله همين آن آيهٴ ٤٣ [سوره نساء] را تقييد كرد، چه اينكه به وسيله روايات هم مي‌شود تقييد كرد.

نبودن حرج و ضرر در دين اسلام

فصل چهارم از بحث اين آيهٴ شش سورهٴ ‌«مائده‌» اين است كه فرمود: ﴿ما يُريدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ﴾؛ وقتي خدا حرج را نخواست ضرر را به طريقه اُولي نمي‌خواهد و در هيچ كاري بر شما حرج را تحميل نكرده است. تحصيل وضو كه كار آساني است، تحصيل غسل هم كه دشوار نيست و اگر آب نداشتيد و بيمار بوديد يا مسافر بوديد خاك هم كه همراه شماست و زمين به هر تقدير هست كه تيمّم مي‌كنيد بدل از وضو يا بدل از غُسل. ﴿ما يُريدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾؛ عمده اين است كه ﴿وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾؛ همهٴ مراحل طهارت زير مجموعهٴ ﴿لِيُطَهِّرَكُمْ﴾ است. انساني كه به حدث اصغر يا به حدث اكبر آلوده شد، قذارتي دارد ولو اينكه از زير دوش بيرون آمده؛ ولي چون به نيت غُسل نرفته بود و غُسل نكرد يا وضو نگرفت، گرچه همه بدن را شست و با صابون شست؛ ولي آلوده است. حالا همين كه از دوش گرفتن بيرون آمد و شروع به سفر كرد و بدون وضوست، هنوز آلوده است، آب ندارد؛ اما خاك بيابان است و بايد با خاك تيمّم كند تا پاك بشود كه معلوم مي‌شود اين طهارت، آن طهارت نظافت طبّي و ظاهري نيست، براي اينكه اگر كسي بخواهد با گلاب وضو بگيرد يا با گلاب غُسل كند، خيلي معطر و تميز است؛ ولي به همان آلودگي باقي است؛ ولي اگر صورتش را خاك مالي كرد پاك مي‌شود. يك طهارت ظاهري نيست كه طبيب پسند باشد وگرنه با گلاب اگر كسي وضو بگيرد بايد پاك بشود، در حالي كه نيست.

بنابراين اگر كسي از دستشويي آمد و وضو نگرفت و دوش گرفت و همهٴ بدن را شست، دين مي‌گويد كه او هنوز آلوده است و پاك نيست. حالا سفر كرد و سوار اتومبيل شد و رفت به جايي كه موقع نماز است و آب ندارد، فرمود اين شخص همچنان آلوده است با اينكه دوش گرفت و شستشو كرد و با صابون به در آمد اما هنوز آلوده است. همين كه دست و صورتش را به خاك ماليد و مسح كشيد به صورت و دست، پاك مي‌شود كه معلوم مي‌شود يك قذارتي در كار است و آن و قذارتها، قذارتهاي ظاهري نيست، چه اينكه آن طهارت هم طهارت ظاهري نيست وگرنه هيچ فقيهي فتوا نداد كه اگر كسي با گلاب وضو بگيرد پاك مي‌شود، چون اين آب مضاف است و مطهّر نيست. طهارت ديگري را خدا در اين عبادتها طلب مي‌كند كه آن بندگي را طلب مي‌كند و آن خاكسار بودن است كه طلب مي‌كند، البته فوايد ظاهري هم دارد؛ وضو گرفتن و غسل كردن بدن را پاك مي‌كند؛ اما اين‌چنين نيست كه از محورهاي اصلي اين طهارت ظاهري باشد؛ اگر از محورهاي اصلي بود كه گلاب اثر داشت، در حالي كه اثر ندارد و آن دوش گرفتن بايد مؤثر مي‌بود، در حالي كه بي اثر است. فرمود: ﴿وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾ كه اينها اسرار وضو است، حالا به خواست خدا بعضي از رواياتي كه مربوط به كيفيت شستن دست و صورت است يا مسح سر و پاست بعد مي‌خوانيم تا معلوم بشود.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . ر . ك: الكشاف، ج1، ص610 و 611.
[2] . تحرير الوسيله، ج1، ص23.
[3] . تهذيب الاحكام، ج1، ص58.
[4] . ر . ك: الكافي، ج3، ص28.
[5] . ر . ك: الكافي، ج3، ص28.
[6] . ر . ك: الفقه علي المذاهب الخمسة، ج1، ص36.
[7] . الأصفيٰ في تفسير القرآن، ج1، ص212.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo