< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 6

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي المَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِن كُنتُم مَرْضَي أَوْ عَلَي سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ (۶)

بيان عهد و عقدها بين خدا و بندگان

در اوّلِ اين سورهٴ مباركهٴ مائده فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ و بنا شد كه منظور از آن عقود اعم از عقدها و پيمانهايي باشد كه انسانها با يكديگر برقرار مي‌كنند يا عهد‌هايي كه بين خداوند و بندگانش برقرار شد و تكاليف الهي همه، عقود و عهود الهي است، لذا براي امتثال آن عهدها و تكليفها و عقود الهي گاهي مي‌فرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ﴾[1] و گاهي هم مي‌فرمايد كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ﴾ كه اينها در حقيقت بيان عهدها و عقدهايي است كه بين خدا و بندگانش برقرار شد و اينها تكاليف الهي است.

تبيين معناي ‌«‌اقمت»

مطلب دوم آن است كه اين ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ﴾ گرچه ظاهرش اين است كه وقتي برخاستيد براي نماز؛ ولي همان‌طوري كه در سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» آيهٴ ١٠٢ گذشت كه ﴿و إِذا كُنْتَ فيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ﴾، اين ﴿فَأَقَمْتَ﴾ يعني ‌«اردت ان تقوم للصلاة‌» نه اينكه وقتي اقامه كردي نماز را براي اينها آن‌گاه عده‌اي در سنگر بمانند و عده‌اي به تو اقتدا كنند و اينها كه به تو اقتدا كردند بروند تا سنگر‌دار‌ها برگردند و به تو اقتدا كنند، بلكه يعني حيني كه مي‌خواهي نماز اقامه كني؛ نظير آيهٴ سورهٴ ‌«نحل‌» كه ﴿فإذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[2] كه اين هم ﴿فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ﴾؛ يعني ‌«أردت أن تقيم لهم الصلوة‌»، پس ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ﴾ در آيهٴ محل بحث يعني آيهٴ ششم سوره ‌«مائده‌»، مشابه آيهٴ ١٠٢ سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» است.

‌«‌طهارت» شرط صحت نماز

مطلب سوم آن است كه اگر به يك مركب ذي‌اجزا و شرايط امر بشود و به يكي از اجزا يا يكي از شرايط آن امر بشود، در چنين موقعيتي آنچه كه استفاده مي‌شود اوّلاً و بالاصاله شرطيّت است و حكم وضعي يا جزئيّت است و حكم وضعي، آن‌گاه آن حكم تكليفي اين حكم وضعي را همراهي مي‌كند. اگر به مركب ذي‌اجزا و شرايط به خود آن يا به بعضي از اجزا و شرايط آن امر بشود، انتزاع وضعي مي‌شود؛ يعني شرطي يا شطري، جزئي يا شرطي، آن‌گاه آن حكم تكليفي اين حكم وضعي را همراهي مي‌كند. از ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا﴾ انتزاعِ شرطيت مي‌شود؛ يعني مستفاد از اين آيه اين است كه شرط صحت صلات طهارت است (اين هم يك مطلب).

عدم ضرورت ‌«‌طاهر» بر تحصيل طهارت مجدد

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿إِلَي الصَّلاَةِ﴾ كه مطلق است، همهٴ نماز‌ها را شامل مي‌شود و اگر همه نمازها را شامل شد، پس شرط صحت هر نمازي طهارت است. از سيرهٴ حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) نقل شده است كه آن حضرت براي هر نمازي وضو مي‌گرفتند و اين آيه را قرائت مي‌كردند: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾[3] ، اين را حمل بر استحباب كردند، چون خود اهل بيت (عليهم السّلام) فرمودند كه نماز مشروط به طهارت است «لاصلاةَ الا بطَهور»[4] و اگر كسي طاهر است لازم نيست كه تحصيل طهارت كند، چون تحصيل طهارت روي طهارت معقول نيست، البته تجديد وضو مستحب است، لذا آنچه كه از حضرت امير (سلام الله عليه) نقل شده است كه براي هر نمازي وضو مي‌گرفتند، حمل بر استحباب مي‌شود.

‌«‌طهارت» اوج وصول به كمال

مطلب بعدي آن است كه آنها كه در اوج كمال‌اند؛ مثل خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، آنها نوع اعمال عبادي را با طهارت انجام مي‌دهند، گرچه در سورهٴ مباركهٴ ‌«‌واقعه» فرمود: ﴿انًه لقرآن الكريم ٭ في كِتابٍ مَكْنُونٍ ٭ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[5] و ظاهرش اين است كه كسي بدون وضو حق دست زدن يا مَسّ كردن قرآن را ندارد و بدون وضو حتي حق بوسيدن قرآن را هم ندارد براي اينكه لبش با ظاهر آيه تماس مي‌گيرد، لكن آن بزرگان هر گونه برخوردي را با طهارت انجام مي‌دادند، حتي قرائت قرآن را هم بدون وضو انجام نمي‌دادند و مي‌گفتند اين قرائت يك نحوه مساس و برخورد است. دربارهٴ خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) حديث مرسلي را مرحوم امين‌الاسلام نقل كرد به عنوان رُويه كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تمام كارها را با طهارت انجام مي‌داد و اگر محدِث مي‌شد و طهارت او نقض مي‌شد، هيچ كاري را انجام نمي‌داد تا اينكه تجديد وضو كند و براي نماز طهارت تحصيل كند آن‌گاه آن كار را انجام مي‌داد، حتي جواب سلام را[6] .

اين حديث مرسل گرچه هنوز سند آن درست بررسي نشد و مسند بودن آن روشن نيست؛ اما اگر تام باشد دلالت مي‌كند بر اينكه جواب سلام واجب فوري نيست؛ يا مشروط به طهارت است يا واجب فوري نيست، چون در آن حديث دارد كه وقتي حضرت به او سلام مي‌كردند و حضرت وضو نداشت جواب نمي‌داد تا اينكه وضو بگيرد و با وضو جواب بدهد. حالا اگر مسئله جواب سلام واجب فوري باشد يا مشروط به طهارت نباشد، اين به دليل خاص خارج شده است؛ اما نوع كارها را حضرت با طهارت انجام مي‌داد.

عبادي بودن انجام امورات بر اساس طهارت

سرّش آن است كه چنين انسان كاملي نوع كارهاي او عبادي است و او يا دربارهٴ معارف مي‌انديشد كه اين عبادت است يا سرگرم تعليم كتاب و حكمت است نسبت به امت اسلامي كه اين عبادت است يا سرگرم اصلاح امور جامعه است كه اين عبادت است يا سرگرم رفع نيازهاي مستمندان و محتاجان شخصي است كه اين عبادت است؛ اگر كسي تمام كارهاي او عبادي شد يا صبغه عبادي داشت و داد؛ يعني به قصد قربت انجام داد، سعي مي‌كند آن را با طهارت انجام بدهد. اينكه در دعاي كميل آمده است كه «و حالي في خدمتِك سرمداً»[7] ؛ يعني من هميشه در خدمت تو باشم. اگر كسي گاهي كارهاي مكروه دارد يا كارهاي مباح دارد، در اين مدّت در خدمت خدا نيست، كاري در خدمت خداست كه يا واجب باشد يا مستحب.

بنابراين آنها كه تمام احوالشان و اعمالشان براي رضاي خداست مصداق كامل اين جمله‌اند كه «و حالي في خدمتِك سرمداً»، چون چنين حالي دارد با طهارت انجام مي‌دهد. پس يا جواب سلام يا مشروط به طهارت است يا واجب فوري نيست و يا خارج شده است به دليل خاص.

بنابراين آنچه كه طبق اين حديث مرسل از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است[8] آن هم مثل آن حديثي كه درباره حضرت علي (سلام الله عليه) نقل شده است[9] حمل بر استحباب مي‌شود. نشانه‌اش آن است كه خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان عام‌الفتح و فتح مكه ـ خيليها اين‌طور بودند و مخصوص آن حضرت نبود و در جبهه‌هاي جنگ اين حادثه‌ها كم نيست كه يك شبانه روز انسان بيدار باشد و نخوابد؛ ولي در جريان عام‌الفتح ـ دارد كه وجود مبارك حضرت نماز‌هاي شبانه‌روزي را با يك طهارت خوانده است[10] ؛ نمي‌شود گفت آنجا حمل بر اضطرار است، براي اينكه در هر صورت خاك بود و كاملاً تحصيل طهارتِ ترابيه يعني تيمّم بدل از خاك ممكن بود و در سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» هم مسئلهٴ تيمّم طرح شد[11] و تيمّم اختصاص به آيهٴ شش‌ «مائده‌» ندارد. بنابراين كسي به او اعتراض كرد و به حضرت عرض كرد كه شما اين كار را كرديد يعني وضو نگرفتيد براي نماز، فرمود من عمداً اين كار را كردم تا معلوم بشود كه اين كار جايز است؛ يعني مي‌شود با يك طهارت چند نماز را خواند و آن وقتي كه براي هر نماز يك وضو گرفته مي‌شود حملِ بر استحباب خواهد شد؛ حضرت فرمود نه «عمداً فَعلتُه»[12] ؛ من عمداً اين كار را كردم، نه روي سهو بود و نه روي ضرورت بود.

اينكه فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾، اين هم از نظر محدود كردن و بيانِ مقدارِ وجه مطلق است و هم از نظر ترتيب غَسلِ وجه مطلق است؛ مقدار وجه معلوم نيست كه از كجا تا كجاست؟ گرچه به وسيله روايات اهل‌بيت(عليهم السّلام) مشخص شد كه از آن جايي كه مو مي‌رويد از جلوي پيشاني تا پايان چانه؛ ولي عده‌اي مي‌گويند وجه همان است كه در هنگام محاوره ديده مي‌شود و آن مقداري كه محاسن آن مقدار را پوشانده جزء وجه نيست و شستن او واجب نيست.

بيان حدود شستن ‌«‌وجه» از نظر اماميه

ولي به نظر اماميه آن مقداري را كه محاسن پوشانده و موي صورت پوشانده، شستن آن مقدار واجب است؛ منتها شستن هر چيزي مناسب با حال آن است؛ اگر كسي مويي در صورت نداشت، شستن پوست و روي صورت واجب است و اگر محاسني در صورت داشت، شستن همان محاسن كافي است مگر آنكه محاسن مقداري كم باشد كه پوست صورت پيدا باشد، در اينجا شستن خود پوست لازم است بنابراين وجه از اين جهات نياز به تعيين و تحديد دارد؛ يعني مقدار وجه بايد به وسيله روايات مشخص بشود، كيفيت ترتيب كه آيا از بالاست يا از پايين يا مطلق است، اين هم بايد به وسيله روايات مشخص بشود.

﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾؛ دستهايتان را تا مرفق بشوييد كه چون خطاب به مؤمنين است، لذا هم وجوه را جمع آورد و هم ايدي را جمع آورد و هم مرافق را جمع آورد.

تعيين حدود ‌«‌مرافق» در آيه

آنها كه خواستند بگويند كه مرفق داخل در مغسول است؛ يعني غايت داخل در مغياست شاهدي اقامه كردند و گفتند كه اين ﴿إِلَي المَرَافِقِ﴾، اين ﴿إليٰ﴾ به معناي مع است؛ مثل اينكه در پايان سورهٴ مباركهٴ ‌«صف‌» عيساي مسيح به حواريين فرمود: ﴿مَنْ أَنْصاري إِلَيٰ اللّهِ﴾[13] ، ﴿مَنْ أَنْصاري إِلَيٰ اللّهِ﴾؛ يعني ‌«من انصاري مع الله‌»؛ خدا ناصر من است شما هم با خدا ناصر من باشيد[14] ﴿مَنْ أَنْصاري إِلَيٰ اللّهِ﴾، لكن ﴿إليٰ﴾ به معناي مع نيست، بلكه ﴿إليٰ﴾ به معناي خودش است و به دليل خاص ثابت شده است كه مثلاً غايت داخل در مغياست و آنجا هم ﴿إليٰ﴾ به معناي مع نيست كه عيساي مسيح به حواريين فرمود: ﴿مَنْ أَنْصاري إِلَيٰ اللّهِ﴾؛ يعني در اين سيرِ إلي اللهي كه من دارم چه كسي مرا ياري مي‌كند؟ در اين سفر ﴿إِلَي اللّهِ﴾ چه كسي همراه من است؟ آنجا هم ﴿إليٰ﴾ به معناي خودش است نه اينكه ﴿إليٰ﴾ به معني مع باشد.

در مسئله ﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾ همان‌طوري كه در نوبت قبل ملاحظه فرموديد، آنچه را كه پيروان اهل بيت (عليهم السّلام) مي‌فرمايند، مخالف با ظاهر آيه نيست، چون ظاهر آيه نمي‌گويد از پايين بشوييد يا از سر انگشتان بشوييد تا مرفق و آرنج، بلكه مي‌گويد تا آرنج را بشوييد كه اين چه در امر و چه در فعل ماضي و مضارع، چه در اخبار و چه در انشا اين تعبيرات است. گاهي كسي مي‌گويد كه من زمين را تا آنجا فروختم كه اين زمين را تا آنجا فروختم يعني اين حد مبيع است نه كيفيت بيع و معنايش اين نيست كه من بيع را شروع كردم از اينجا تا آنجا، بلكه معنايش آن است كه آن مقداري كه فروخته شد تا آن قسمت زمين است كه اين حد مبيع است، آن‌گاه ﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾ اين‌چنين مي‌شود: ‌«وايديكم المستمرة الي المرافق المتحددة الي المرافق المحدودة، المقيدة و امثال ذلك الي المرافق‌» كه اين ﴿إِلَي المَرَافِقِ﴾ به آن وصفي متعلق است كه حدّ ايدي را مشخص مي‌كند نه اينكه به ايدي متعلّق باشد كه جامد باشد تا گفته شود كه مشتق به جامد متعلّق نيست.

اين تعبير، تعبير رايجي است، چه در انشا و چه در اِخبار مي‌گوييم؛ اگر به كسي گفتند كه تا فلان قسمت را مرمّت بكن، معنايش اين نيست كه از اينجا شروع كن تا آنجا يا تا فلان قسمت ديوار را رنگ كاري بكن يا تميز بكن، اين تعبير روزانهٴ همه است و اختصاصي به ما فارسي زبانها ندارد، عربها هم همين تعبير را دارند و هر كسي در محاورات خودش گاهي به صورت فعل ماضي و مضارع خبر مي‌دهد و گاهي هم به صورت امر انشا مي‌كند كه غايت آن مغسول را بيان مي‌كند نه غايت غسل را. پس كاري كه اهل بيت (عليهم السّلام) كردند و راهنمايي كردند، مخالف قرآن نيست، گذشته از اينكه در هر صورت حقيقت را بايد از اين خاندان فرا گرفت. ﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾ اين درباره غسلَتان بوده.

تقدم شستن دست راست يا دست چپ از نظر اماميه

حالا دست راست مقدم است يا دست چپ؟ اين را بايد روايات مشخص بكند. دربارهٴ كيفيت شستن دست بعضيها از بالا به پايين شستن را متعيّن مي‌دانند مثل اماميه و بعضيها مي‌گويند نمازگزار و وضو گيرنده مخيّر است كه از بالا شروع بكند يا از پايين؛ ولي اگر از سر انگشت شروع بكند تا به آرنج اُوليٰ و افضل است، نه اينكه حتماً بايد از سر انگشت شروع بكنند، چون آنها هم گاهي ديدند كه رسول مقدس اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از بالا شروع مي‌كرد به شستنِ دست، لذا آمدند گفتند وضو گيرنده مخير است كه از سر انگشت شروع بكند تا آرنج يا از آرنج شروع بكند به سر انگشت؛ ولي اگر از سر انگشت شروع بكند افضل است. عده‌اي هم شايد به آن قسمت مايل باشند كه متعيّن است كه از سر انگشت شروع بكند و اگر از آرنج شروع بكند مثلاً صحيح نيست؛ اما حق همان است كه كسي فرمود: «الحق يدور معه حيث ما دار»[15] . اينها درباره غَسل بود؛ غَسلِ وجه و غَسلِ دو دست، البته بحث همچنان درباره غَسل وجه و دست باز است.

طريقه انجام مسح سر و پا در روايات

درباره مسح‌ فرمود: ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ﴾ كه گفتند وضو غَسلتان است و مسحتان؛ دو تا شستن است و دو تا مسح. غَسل آن است كه آب جاري بشود ولو در حد روغن مالي و خيلي كم هم كه جاري بشود كافي است و مسح تر كردن است كه اگر جاري بشود ديگر مسح نيست و اگر كسي آب زايد و آب فراواني در دست اوست و با همان سبك سر را دست بكشد كه مقداري از آب جاري بشود اين غَسلِ سر كرده است نه مسح سر، لذا مي‌بينيد كه دستها را تكان مي‌دهند كه آبها و قطرات آب بريزد و فقط تري بماند كه با آن حالت سر را يا پا را مسح بكشند. مسح همان تر كردن است در قبال غَسل كه شستن است و جريان آب را به همراه دارد ولو كم ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ﴾.

دربارهٴ رأس نفرمود ‌«وَ امْسَحُوا رُؤُسَكُمْ‌»، همان‌طوري كه فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾، بلكه ‌«باء‌» را آورده كه حالا اين ‌«باء‌» باي الصاق است يا باي تبعيض است، اين خصوصيات را هم بايد روايات مشخص بكند؛ ولي مسح همهٴ سر لازم نيست، براي اينكه از بعضي از احتجاجهاي اهل بيت (عليهم السّلام) آمده است كه مسح بعضي از رأس كافي است «لمكان الباء»[16] . اين كه امام (سلام الله عليه) به زراره مي‌فرمايد: «لمكان الباء»؛ يعني اين ‌«باء‌» براي تبعيض است و اين ‌«باء‌» آمده تا ثابت كند كه رئوس مثل وجوه نيست كه غَسل مستوعب وجه است و همهٴ صورت را بايد بگيرد؛ ولي مسح مستوعب نيست كه همهٴ سر را بگيرد، مقداري از سر را بگيرد كافي است. درباره مسح سر هم ترتيبي نيست؛ يعني از بالا يا پايين يا از عرض فرقي نيست و فرقي ندارد، چون روايات خاصه‌اي نيامده است كه تعيين كند كه شما سر را از بالا مسح بكشيد يا از پايين يا عرضي و افقي، لذا فتوا دادند كه مسح سر يعني مقدم سر به هر يك از اين راههاي ياد شده مجزي است و كافي است، چه از پايين مسح بكشند، چه از بالا و چه افقي مسح بكشند.

﴿و ارجلكم﴾؛ يعني پاهايتان را مسح بكشيد كه دربارهٴ پا چند قول است اعم از آنچه كه در بين شيعه‌هاست يا اهل سنت: بعضيها مسح پا را واجب تعييني مي‌دانند، بعضيها غَسل پا را واجب تعييني مي‌دانند، بعضيها غَسل يا مسح را واجب تخييري مي‌دانند و بعضيها هم مثل بعضي ائمهٴ زيديه بين غَسل و مسح جمع مي‌كنند و مي‌گويند: واجب است پا را هم شست و هم مسح كشيد. اين اقوال چهار‌گانه ممكن است فروع ديگري را هم به همراه داشته باشد؛ ولي منشأ اين اقوال چهار‌گانه به كيفيت قرائت است و استدلال به آيه. آنها كه خواندند ‌«وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أرْجُلِكُمْ‌» به جر خواندند، گفتند كه اين ارجل عطف است بر رئوس و همان‌طوري كه سر را بايد مسح كشيد پا را هم بايد مسح كشيد و آنها كه ﴿أَرْجُلِكُمْ﴾ خواندند و به نصب خواندند باز هم گفتند كه پا بايد مسح بشود، براي اينكه اين ارجل عطف است بر رئوس و اين رئوس چون مفعول است و متعلق به ﴿امْسَحُوا﴾ گرچه ظاهراً مجرور است؛ ولي باطناً منصوب است، چون هر مفعولي باطناً منصوب است و اين ارجل بر محل رئوس و بر باطن رئوس عطف شده است نه بر ظاهرش عطف شده باشد و وقتي عطف بر مفعول شد، مي‌شود ﴿وَ امْسَحُوا أَرْجُلَكُمْ﴾. پس ارجل را چه به جر بخوانيم و چه به نصب، حكمش مسح است.

ديگران گفتند كه اين ﴿أَرْجُلِكُمْ﴾ چون منصوب است عطف است بر آن ايدي، آن‌گاه متعلق به ﴿فَاغْسِلُوا﴾ خواهد بود ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾ و همچنين ﴿وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ﴾ كه اين ارجل را بر آن ايدي عطف كردند، لذا گفتند غسل ارجل لازم است. اين تكلف را تحمّل كردند با اينكه بين اين ارجل و آن ايدي چند كلمه فاصله است مخصوصاً يك فعل كه فرمود: ﴿وَ امْسَحُوا﴾ كه اينها آمدند اين ارجل را عطف بر ايدي گرفتند تا ﴿فَاغْسِلُوا﴾ روي او بيابد يعني ﴿فَاغْسِلُوا َ أَرْجُلَكُمْ﴾، در حالي كه بين معطوف و معطوف عليه چند كلمه بلكه بعضي از فعلها هم فاصله است؛ يعني ﴿إِلَي المَرَافِقِ﴾ فاصله است ﴿وَامْسَحُوا﴾ فاصله است ﴿بِرُؤُوسِكُمْ﴾ فاصله است كه اين تكلف را تحمّل كردند تا اينكه ارجل را بشويند، البته ظاهرش همين است كه عطف است بر نزديك نه عطف است بر آن دور و آنها براي توجيه كارهاي بعضي از صحابه آمده‌اند چنين تكلّفي را تحمّل كردند.

﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ﴾، دربارهٴ ارجل هم يك بحث جدايي است كه آيا ﴿أَيْدِيَكُمْ إِلَي المَرَافِقِ﴾، ﴿وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ﴾ يك وزان دارد يا دو؟ چون به وسيلهٴ روايات بين ﴿أَيْدِيَكُمْ إِلَي المَرَافِقِ﴾، ﴿وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ﴾ فرق گذاشته شده،

سرّ شستن بدن از بالا به بائين در زمان غسل

لذا در باب غَسل گفتند حتماً بايد از بالا به پايين باشد. سرّش آن است كه به كيفيتهاي عرفي هم كه اگر موكول بشود، عرف در كيفيت شستن، دست را از بالا مي‌شويد به پايين نه از پايين به بالا بشويد و اگر گفتند تا مچ دست را بشوي، هيچ كس دستش را از پايين نمي‌شويد و اگر گفتند تا كف دست را بشوي يا تا زير انگشتان را بشوي و هر جا را كه گفتند، كيفيت غَسل به عرف موكول است و نتيجهٴ ايكال‌اش اين است كه از بالا به پايين مي‌شويد.

مطلبي كه است اين است كه دربارهٴ ايدي محدود كرد و فرمود: ﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾ و دربارهٴ ارجل هم محدود كرد و فرمود: ﴿وَأَرْجُلَكُمْ﴾؛ اما نفرمود ‌«الي الكعاب‌» فرمود: ﴿إِلَي الكَعْبَيْنِ﴾، مناسب اين‌چنين ديده مي‌شد كه همان ‌طوري كه دربارهٴ دست فرمود: ﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾ كه جمع ذكر فرمود، دربارهٴ پا هم بفرمايد ‌«و ارجلكم الي الكعاب‌» و جمع ذكر بكند. سرّش آن است كه گفتند هر دست بيش از يك مرفق ندارد؛ ولي هر پا دو تا كعب دارد؛ يعني آن استخوانهاي برجسته‌اي كه بين ساق و قَدم فاصله است از دو طرف هر كدام را مي‌گويند كعب كه اينها به هم گره خورده است و هر پايي دو تا كعب دارد؛ اگر گفته مي‌شد ‌«الي الكعاب‌» مشخص نبود كه حد و آن ممسوح و پايان مسح كدام يك از اين كعبهاست، لذا فرمود: ﴿إِلَي الكَعْبَيْنِ﴾. در خصوص مسح پا هم بايد علي حده بحث بشود كه پايان مسح پا آن برآمدگيِ روي پاست كه آن هم كعب است يا مفصلِ بين قدم و ساق است كه آن را هم كعب مي‌گويند؟

به هر تقدير در پا نكته‌اي است كه ‌«الي الكعاب‌» نفرمود و اين نكته در دست وجود ندارد و آنجا فرمود: ﴿إِلَي المَرَافِقِ﴾ و در پا فرمود: ﴿إِلَي الكَعْبَيْنِ﴾ و خصوصيات اين را در بحثهاي روايي بايد مشخص كرد و آنجا ان‌شاء الله معلوم مي‌شود. حالا اگر آن كعبين باشد، آن برآمدگي پا آن دو تا نيست، آن يكي است، لذا اين آقايان كه احتياط وجوبي مي‌كنند كه تا پايان قدم كه مفصل بين قدم و ساق است برسد، همين است كه مرحوم آيت‌الله بروجردي (رضوان الله عليه) و افراد ديگر و شخصيتهاي فقهي مثل ايشان چنين احتياطي مي‌كردند؛ اما عده‌اي مي‌گويند كه همين بر آمدگي پشت پا اين هم كعب است، حالا شايد آنها اين نكته را رعايت نفرمودند كه چطور اينجا ‌«إلي الكعاب‌» نفرمود و فرمود: ﴿إِلَي الكَعْبَيْنِ﴾؟ دربارهٴ يد فرمود ﴿إِلَي المَرَافِقِ﴾؛ ولي دربارهٴ پا نفرمود ‌«الي الكعاب‌».

اين هم خلاصه بحث تفسيري درباره مسح؛ اما بحث همچنان باز است، چون تا بحث روايي نيايد و حدود و قيود آن غَسل و اين مسح را مشخص نكند حجت نيست. اين خلاصه بحث در مقام اوّل كه ناظر به وضو گرفتن است؛ اما ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا﴾، جنب بر مفرد و تثنيه و جمع و مرد و بر زن اطلاق مي‌شود؛ يعني ‌«ذوالجنابة‌» كه مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» مبسوطاً بحث شد. فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا﴾؛ حالا يك فرقي است بين وضو و غسل كه درباره وضو به سبب امر فرمود و درباره غسل به مسبب دربارهٴ وضو كه شرط صلات است به خود غَسلتان و مَسحتان امر كرد و درباره غُسل به غُسل امر نكرد، به طهارت امر كرد كه مسبب از اين غسل است حالا غسل ترتيبي يا ارتماسي ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا﴾. كيفيت طهارت را هم بايد مشخص كرد كه چگونه انسان خود را تطهير بكند؟ اين هم مقام ثاني بحث است، چون اين قسمتِ تحصيل طهارت از جنابت در سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» مشخص شد؛ مثل آنجا كه ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا﴾ آن براي ترتيب است، اين هم براي ترتيب است؛ اما نشان مي‌دهد كه اگر خواستيد نماز بخوانيد و جنب بوديد ﴿فَاطَّهَّرُوا﴾، چون در آن سياق است؛ يعني براي عمل مشروط به طهارت تطهير لازم است وگرنه صرف جنابت، مستلزم وجوب غسل نيست و ممكن است كه غسل استحباب نفسي داشته باشد؛ ولي وجوبش مقدّمي است و شرطي است و اگر عمل مشروط به طهاره‌اي در پيش نبود تحصيلِ طهارت از جنابت واجب نيست.

﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا﴾؛ بعد از اينكه وضو و غسل را ذكر فرمود كه در مقام اوّل راجع به وضو و در مقام ثاني راجع به غسل كه اينها طهارتهاي آبي‌اند، حالا طهارتهاي ترابي و خاكي را ذكر مي‌كنند و فرمود: شما كه بايد در بعضي از موارد وضو بگيريد و در بعضي از موارد غسل بكنيد، حالا اگر بيمار بوديد و آب برايتان ضرر داشت، چه در وضو و چه در غسل يا مسافر بوديد و به آب دسترسي نداشتيد، چه در وضو و چه در غسل ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ كه در آن دو جمله اوّل به مانع اشاره كرد و در اين دو جمله دوم و دو قيد دوم به سبب اشاره كرد و به مقتضي يا به موجب اشاره كرد، فرمود: ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾

نگاه فقهي دربارهٴ واژهٴ ‌«‌غائط»

اگر يكي از شما از آن جاي منخفض آمديد، در اين كتابهاي فقهي ملاحظه فرموديد كه آن جايي كه پست است و محل وزش باد نيست، آن مكانهاي پست و منخفض را مي‌گويند غائط و چون در سفر‌ها براي رفع حاجت و قضاي حاجت به چنين مكاني مي‌رفتند، اگر كسي از اين مكان بالا مي‌آمد مي‌گفتند از غائط بالا آمده؛ يعني از مكان پست بالا آمده است كه اين كنايه از آن است كه رفته و رفع حاجت كرده آمده؛ مثل اينكه الآن ما مي‌گوييم: از دستشويي آمده كه اين معاني قبيح الفاظ فراواني دارد و سرّ اينكه معاني قبيح الفاظ فراواني دارد اين است كه تصريح به آن معنا چون ‌«يُستقبَح ذكره‌» براي او معناي كنايي ذكر مي‌كنند و آن معناي كنايي بعد از مدتي تقريباً معناي روشني مي‌شود، لذا آن مهجور خواهد شد و يك معناي تازه و يك لفظ تازه‌اي را اختيار مي‌كنند و مانند آن. براي معاني قبيحه در كتابهاي لغت الفاظ فراواني است و سرّش همين است و الآن ممكن است بعد از يك مدتي تلفظ كلمه دستشويي هم قبيح باشد و انسان يك لفظ ديگري انتخاب بكند كه كم كم اين دستشويي مثلاً كنايه از همان كار كاري است كه ‌«‌يستقذره الطبع».

آن روزي كه كلمهٴ غائط در قرآن كريم به كار رفت از فصيح‌ترين و مؤدّبانه‌ترين تعبير بود؛ يعني در 1400 و خرده‌اي [سال] قبل، چون غائط هرگز به آن مدفوع نمي‌گفتند، به آن مكاني مي‌گفتند كه كسي مي‌رفت آنجا و قضاي حاجت مي‌كرد كه اين خيلي تعبير مؤدّبانه‌اي بود. ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾، چه اينكه ﴿لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ هم كنايه از وقاع و نكاح است و اگر كسي با زنش برخوردي كرد كه احتياج به غُسل داشت يا از دستشويي آمد كه نيازي به وضو داشت ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾؛ آن بيمار بودن نشانه آن است كه ممكن است آب باشد ولي ضرر داشته باشد و مسافر بودن براي آن است كه تحصيل آب دشوار است؛ در اين دو حالت تحصيل آب دشوار نيست؛ ولي ضرر دارد يا اتفاق افتاد كه انسان دسترسي به آب نداشت و فرمود: بدل آن وضو يا بدل اين غسل ﴿فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا﴾ كه صعيد همان ‌«وجه الارض‌» را مي‌گويند؛ منتها به شرط اينكه آن زمين پاك باشد و روي زمين آلوده ولو خشك هم باشد نمي‌شود طهارتِ ترابيه تحصيل كرد. اين براي تيمّم بود و كيفيت تيمّم را در جمله‌هاي بعد ذكر مي‌كنند كه مي‌خوانيم ان‌شاءالله.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . سورهٴ مائده، آيهٴ 2.
[2] . سورهٴ نحل، آيهٴ 98.
[3] . مجمع البيان، ج3، ص253.
[4] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص33.
[5] . سورهٴ واقعه، آيات 77 ـ 79.
[6] . مجمع البيان، ج3، ص253.
[7] . اقبال الاعمال، ص709.
[8] . مجمع البيان، ج3، ص253.
[9] . مجمع البيان، ج3، ص253.
[10] . مستدرك الوسائل، ج1، ص294.
[11] . سورهٴ نساء، آيهٴ 43.
[12] . مستدرك الوسائل، ج1، ص294.
[13] . سورهٴ صف، آيهٴ 14.
[14] . التبيان في تفسير القرآن، ج3، ص450.
[15] . ر . ك: بحار الانوار، ج28، ص368.
[16] . الكافي، ج3، ص30.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo