< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 6

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي المَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِن كُنتُم مَرْضَي أَوْ عَلَي سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ (۶)

عموميت خطاب ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ در قرآن كريم

آيات قرآن كريم كه اوّلش ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ دارند به اين معنا نيست كه مضمون آن آيه مخصوص مؤمنين است، چون قرآن كريم براي هدايت همهٴ مردم نازل شده است اعم از مسلمان و غير مسلمان، چه اينكه فرمود: ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[1] و كفّار را هم عتاب و خطاب كرد و اگر كافر مانند غير كافر مكلّف نبود خطاب قرآني متوجه ايشان نمي‌شد و مورد عتاب نبود و مانند آن. سرّ اينكه در بعضي از آيات كلمهٴ ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ دارد آن است كه مؤمنين‌اند كه از معارف قرآن و احكام قرآن بهره مي‌برند، چه اينكه در اوّل سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» هم فرمود: ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾[2] ؛ با اينكه اين قرآن ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾ است اما چون متّقيان بهره مي‌برند فرمود: ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾.

بنابراين اگر اجماعي است بر اشتراك مسلمان و غير مسلمان در احكام به اينكه كفّار همان‌طوري كه به اصول مكلف‌اند به فروع هم مكلف‌اند و يا ضرورت فقه و يا بالاتر از فقه ضرورت دين ادعا شده است، سند آن اجماع و اين دعواي ضرورت همين ظواهر آيات قرآن كريم است، لذا اجماع تعبّدي در كار نيست كه يك سند مستقل باشد چون ظواهر بسياري از آيات دلالت مي‌كند كه همهٴ مردم مكلف‌اند، چه اينكه آياتي كه دارد ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ شامل همهٴ انسانها مي‌شود و اگر بعضي از عناوين به عنوان ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ خطاب به مؤمنين است براي آن است كه مؤمنين بهره مي‌برند؛ نظير ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾[3] ، نه اينكه مؤمنين منحصراً مخاطب باشند (اين مطلب اول) كه اين هم درباره اوّلين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» كه محل بحث است جا دارد و هم در آيهٴ دوم و هم در آيهٴ ششم كه فعلاً محل بحث است.

مطلب دوم آن است كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ﴾، چون غير مؤمن اهل نماز نيست گرچه بايد نماز بخواند ﴿اذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ﴾؛ يعني در زماني كه به طرف نماز برخاستيد؛ گرچه مؤمن شريف است؛ اما احكام مخصوص مؤمن نيست، براي اينكه با متن قرآن كريم مطابق نيست و آيات فراواني دلالت دارد كه خداوند بر‌اي هدايت همهٴ انسانها پيغمبر را فرستاد و كتاب نازل كرد ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[4] ، ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[5] و مانند آن.

بيان كلمه ‌«‌قمتم» در آيه

پس مطلب دوم آن است كه اين‌كه فرمود: ﴿اِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ﴾؛ يعني وقتي كه مي‌خواهيد اراده بكنيد به طرف نماز؟ يا نه، وقتي كه قائم شديد براي نماز مثل اينكه ‌«قد قامت الصلاة‌» گفتند و شما برخاستيد مي‌خواهيد وارد نماز بشويد؟ يا نه آن اراده است و نه اين قيام براي دخول، بلكه منظور آن است كه در زماني كه مي‌خواهيد نماز اقامه كنيد؟ در اين ظرف بايد اين شرط را فراهم بكنيد يعني طهارت را.

بعضيها مثل مرحوم مقدس اردبيلي و ديگران اين آيه را نظير همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ ‌«نحل‌» دانستند كه ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[6] آيهٴ ٩٨ سورهٴ ‌«نحل‌» اين است: ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ﴾، ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ﴾ نه يعني وقتي قرآن خواندي و قرآن تمام شد، يعني وقتي خواستي قرآن بخواني. ادبِ قرائت قرآن استعاذهٴ از شيطان است به خدا و پناه بردن به خداست از شيطنت شيطان كه اين معلوم است كه قبل از قرائت است نه بعد از قرائت. آنجا هم ﴿اِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ﴾ نه يعني بعد از قيام، يعني وقتي خواستيد قائم بشويد و همين كه خواستيد به طرف نماز برخيزيد بايد اين شرط را فراهم بكنيد.

‌«‌طهارت» لازمهٴ صحت نماز

مطلب سوم آن است كه از اين تعبير، شرطيّت غسلتان و مسحتان براي صلات استفاده مي‌شود كه فرمود: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ﴾ كه اين غسل صورت و دو دست و همچنين مسح سر و دو پا شرطِ صحت صلات است كه از اين گونه تعبيرها استفادهٴ شرطيّت و مقدّميّت مي‌شود و گرچه ظاهر اين آيه آن است كه هر وقتي خواستيد نماز بخوانيد بايد اين شرط را تحصيل كنيد، چه انسان متطهّر باشد و چه نباشد؛ يعني براي هر نمازي بايد وضو بگيرد خواه وضو داشته باشد خواه نه؛ ولي از شرايط ديگر و از روايات و ادله ديگر استفاده مي‌شود و از اين آيه هم تا حدودي مي‌توان استفاده كرد كه منظور آيه اين است كه طهارت، شرط صلات است، اگر نداري بايد تحصيل بكني و اگر داري بايد حفظ بكني كه با طهارت وارد نماز بشوي، نه اينكه براي هر نماز بايد وضو بگيري، بلكه هر نمازي مشروط به طهارت است. اگر از اين آيه نتوان شرطيّت طهارت را براي نماز استفاده كرد و ظاهر اين آيه اين بود كه براي هر نماز وضو لازم است ولو انسان متطهّر باشد، آن‌گاه از راه نصوص خاصه تقييد مي‌شود؛ يعني اگر كسي طهارت نداشت وضو گرفتن يا غسل كردن بر او لازم است و اگر كسي متطهّر بود چون واجد شرط است ديگر نيازي نيست. حالا استحباب تجديد وضو مطلب ديگري است.

مطلب بعدي آن است كه اصل طهارت در سوره‌هاي قبل از سورهٴ ‌«مائده‌» آمده است؛ منتها چون سورهٴ ‌«مائده‌» آخرين سوره است و از آن به بعد ديگر در اين سلسله از مسايل و احكام آيه‌اي نيامده، آخرين حرف را سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» مي‌زند، لذا وارد شده است كه اين ‌«آخر ما نزل‌»[7] است و «فأحِلّوا حلالَها و حرِّموا حرامَها»[8] ‌«‌إنّها ناسخة ليست بمنسوخة»[9] و مانند آن؛ گرچه به اين تفصيل كه طهارات ثلاث را يعني وضو و غسل و تيمّم بدل از آنها را يكجا ذكر بكند در غير سورهٴ ‌«مائده‌» نيست؛ ولي اصل تحصيل طهارت براي بعضي از امور مشروط به طهارت قبلاً هم نازل شده است؛ مثلاً مَسّ قرآن كريم كه اگر كسي خواست بدنش با قرآن كريم تماس بگيرد، حالا يا قرآن را ببوسد يا دست بزند و مانند آن، اين بايد با طهارت باشد كه ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ ٭ في كِتابٍ مَكْنُونٍ ٭ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ٭ تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[10] . اين گذشته از اينكه يك حكم تفسيري و معرفتي دارد يك حكم فقهي هم دارد و آن حكم فقهي اين است كه آن قرآن را جز مطهَّر كسي دست نمي‌زند، لذا اگر كسي طاهر نبود و وضو يا غسل كه مغني از وضو باشد نگرفت نمي‌تواند بدن خود را به هيچ آيه‌اي از آيات قرآن تماس بدهد ولو به صورت بوسيدن و بي‌وضو حق ندارد آيات را ببوسد.

اين حكمِ اصل لزوم طهارت براي مَسّ آيات قرآن كريم قبل از سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» آمده است، آن‌گاه چگونه براي وضو و ساير امور مشروط به طهارت نيامده، پس اصل اين حكم في الجمله آمده است، چه اينكه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» هم اين مسئله مطرح شد؛ در سورهٴ ‌«نساء‌» آيهٴ ٤٣ اين است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاري حَتّي تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُبًا إِلاّ عابِري سَبيلٍ حَتَّي تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُورًا﴾. در اين آيهٴ ٤٣ سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» كه قبلاً بحثش گذشت اين بود كه فرمود: شما اگر جنب هستيد حق نداريد نزديك مراكز صلات يعني مساجد بشويد مگر به عنوان رهگذر، پس معلوم مي‌شود كه اصلِ حكم طهارت براي بعضي از امور مشروط به طهارت آمده است، آن وقت چگونه حكم نماز كه مشروط به طهارت است تا آن وقت نيامده و حكم ورود در مسجد كه مشروط به طهارت است آمده است؟ اين‌چنين نيست و اين خيلي بعيد است كه نماز و ساير عباداتي كه مشروط به طهارت است و محل ابتلاي مسلمين است و روزانه بايد آن را انجام بدهند، اين حكمش بيان نشده و نيامده؛ ولي مَسّ قرآن كريم كه مشروط به طهارت است يا ورود در مسجد و مكث در مسجد كه مشروط به طهارت است يعني طهارتِ از جنابت، اين آمده باشد. پس اصل حكم آمده؛ يعني مسلمين مسئلهٴ طهارت مائيه را داشتند، وضو و اينها را و نمي‌توان گفت فقط در سورهن مباركهٴ ‌«مائده‌» است؛ اما اين تفصيلي كه طهارات ثلاث را در سورهٴ ‌«مائده‌» بيان فرمود در جاي ديگر نيست.

ضرورت ترتيب در وضو

﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾؛ صورتتان را غسل كنيد كه ظاهرش هم در مباشرت است نه تسبيب و ديگري اگر صورت انسان را بشويد اين امتثال صادق نيست، چون ظاهرش در مباشرت است؛ يعني خودتان بشوييد. يك بحث در ترتيب است كه آيا بين اين غَسلتان و مَسحتان ترتيب است؟ يعني آيا شستن صورت مقدم بر شستن دست است؟ حالا شستن دست راست مقدم بر شستن دست چپ است؟ و آيا شستنها مقدم بر مسح كردنهاست؟ آيا مسح سر مقدم بر مسح پاست؟ آيا مسح پاي راست مقدم بر مسح پاي چپ است؟ اينها فروعي است كه آيا از آيه بايد استنباط كرد يا از روايات؟ از آيه حداكثر اين استفاده مي‌شود كه اگر كسي خواست نماز بخواند، اوّلين وظيفهٴ او غَسل وجه است، صورت شستن، براي اينكه او را با ‌«فا‌ء» عطف كرده و فرمود: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا﴾؛ اما آيا بعد از غَسل صورت، شستن دستهاست يا مسح كردنهاست، آن را نمي‌توان از آيه استفاده كرد مگر از صِرف ترتيب ذكري و ترتيب ذكري هم كه ترتيب فقهي را به همراه ندارد كه انسان حكم فقهي را بخواهد از اين ترتيبِ ذكري بدست بياورد.

بيان شستن حد و حدود صورت و دست در وضو در منظر شرع

مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ كه مقدار وجه را بيان نفرمود و كيفيّت غَسل وجه را هم بيان نفرمود، حالا مقدار وجه را ما بگوييم آنچه كه عرفاً مي‌گويند صورت و در روبه‌روي انسان قرار بگيرد كه حالا حد شرعي هم براي او ذكر كردند، مثلاً آن مقداري كه انگشت ابهام و وسطا آن را زير پوشش دارد؛ اما حالا غَسل بايد از بالا به پايين باشد و از پايين به بالا كافي نيست يا عرضاً كافي نيست و حتماً بايد طولي باشد، اينها را بايد كه از جاي ديگر استفاده كرد؛ يعني از روايات استفاده كرد وگرنه آيه ندارد كه از بالا بشوييد. اين درباره غسل وجه بود و اما شستن دست: فرمود: ﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾، براي اين يد حدي ذكر فرمود كه تا آرنج است، چون يد هم در تيمّم مطرح است، هم در قطع يد سارق مطرح است، هم در مسئله وضو مطرح است و هم در موارد ديگر. آنها كه به روايات اهل بيت (عليهم السّلام) پناه نبرده بودند و افراطي حكم مي‌كردند نظير خوارج، اينها مي‌گفتند آيهٴ سورهٴ ‌«مائده‌» كه دارد: ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾[11] ، اينها دست دزد را از دوش قطع مي‌كردند[12] به سبب افراط‌گري‌شان و مي‌گفتند دست تا آنجاست، در حالي كه قطع يد سارق بار اوّل از همين انگشتها و اصول اصابع است.

بنابراين يد گاهي همين بيخ انگشت‌هاست ﴿فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾ (اين يك)، گاهي زند و مُچ است؛ نظير همين يد كه در باب تيمم آمده كه فرمود اگر آب نداشتيد ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ﴾ كه يد در باب تيمم تا همين مچ دست است و يد در باب وضو تا مرفق و آرنج است. اين حدود را بايد ذات اقدس الهي مشخص كند و به وسيله اهل‌بيت(عليهم السلام) هم به ما بفهماند. اينكه فرمود: ﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾ مشخص شد كه بالاتر از مرفق نيست؛ اما خود آرنج و مرفق هم داخل است يا نه؟ اين يك بحث است و كيفيت غَسل، آيا از بالاست به پايين يا از پايين به بالاست يا هر دو قسمش جايز است؟ يك بحث دوم؛ اما اينكه فرمود: ﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾؛ معلوم مي‌شود كه بالاتر از آرنج لازم نيست؛ اما خود مرفق را بايد شست يا نه؟ اين مربوط به قراين خارجيه است كه گاهي غايت داخل در مغياست طبق قراين خارجيه و گاهي هم خارج است و از صرف آيه نمي‌توان استفاده كرد كه مرفق هم داخل است و آرنج را هم بايد شست. گاهي غايت؛ يعني بعد از كلمه ‌«إلي‌» و ‌«حتي‌» داخل در حكم است؛ مثل اينكه فرمود: ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَي﴾[13] كه اين ﴿إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَي﴾ نه يعني تا اوّلِ مسجد الاقصيٰ كه داخل مسجد الأقصي نرفته باشد، اين‌طور كه نيست، بلكه خود مسجد هم داخل است، براي اينكه در مسجد الاقصيٰ آن نماز جماعت را رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اقتداي انبياي ديگر برگزار كرد؛ ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَي﴾ كه اين مسجد الاقصيٰ هم داخل است.

گاهي بعد از ﴿إليٰ﴾ داخل در حكم نيست؛ يعني غايت داخل در مغيا نيست؛ مثل اينكه مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَي اللَّيْلِ﴾[14] ؛ همين اوّلِ شب كه فرا رسيد جاي افطار است، ليل كه ديگر داخل در ظرف روزه نيست يا اگر كسي بدهكار بود طلبكار بايد به او مهلت بدهد ﴿فَنَظِرَةٌ﴾؛ يعني بايد منتظر بشود ﴿إِلي مَيْسَرَةٍ﴾[15] ، همين كه اين شخص براي او ميسور شد، در اوّلين لحظهٴ امكان بايد دينش را بپردازد و نبايد گفت كه اين غايت هم داخل در مغياست؛ يعني مدتي هم به او مهلت بدهيد بعد از اينكه حالا برايش ميسور است. پس طبق شواهد خارجي گاهي غايت داخل در مغياست؛ نظير ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَي﴾ و گاهي خارج از مغياست؛ نظير ﴿ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَي اللَّيْلِ﴾ يا ﴿فَنَظِرَةٌ إِلي مَيْسَرَةٍ﴾ و مانند آن؛ ﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾ اين مرفق خارج است يا داخل؟ اين را بايد روايات مشخص كند (اين يك مطلب)

بيان مقدمه وجودي و مقدمه علمي در شستن مرفق

گاهي از باب مقدمهٴ وجودي يا مقدمهٴ علمي چون تا مرفق بايد شسته بشود و ما نمي‌دانيم كه به آن حد رسيديم يا نه، مقداري از مرفق را براي اينكه مقدمهٴ علميه حاصل بشود يا احياناً در بعضي از موارد اگر شستنِ آن حد، توقف داشت بر غَسل مقداري از مرفق كه بشود مقدمه وجودي نه مقدمهٴ علمي، آنجا هم لازم است. مقدمهٴ علمي مثل اين است كه انسان قبله را نمي‌داند كه مي‌گويند به چهار طرف نماز بخوان تا علم پيدا كني كه اين چهار تا نماز خواندن مقدمهٴ علميه است تا نمازگزار علم پيدا كند كه به طرف قبله نماز خوانده است؛ اين مقدمه وجوديّه نيست، مقدمهٴ علميه است؛ يعني به طرف قبله نماز خواندن متوقف نيست بر اينكه انسان چهار ظرف نماز بخواند؛ ولي شما اگر خواستيد علم پيدا كنيد و احراز كنيد كه به طرف قبله نماز خوانديد بايد چهار طرف نماز بخوانيد.

گاهي هم در اثر مبهم بودن آن حد خارجي آن است كه اگر كسي بخواهد به آن حد عمل بكند، اين وجوداً متوقف است بر اينكه مقداري اضافه بياورد تا اينكه آن حد مشخص بشود و تحقق وجودي پيدا كند؛ به هر تقدير بين مقدمهٴ وجودي و مقدمهٴ علمي فرق است. حالا در بحث مرفق ممكن است بعضيها بگويند كه شستن مقداري از مرفق به عنوان مقدمهٴ احراز وجودي يا مقدمهٴ علمي لازم است؛ ولي آن بر خلاف اين است كه غايت داخل در مغياست؛ غايت داخل در مغيا باشد يعني مرفق هم بايد شسته بشود به عنوان ذي‌المقدمه نه به عنوان مقدمه؛ ولي اگر غايت داخل در مغيا نباشد شستنِ مرفق واجب نيست، لكن احرازِ غَسلِ آن مقدار واجب يا تحقّق شستن آن مقدار واجب موقوف است بر اينكه انسان آرنج را هم بشويد. به هر تقدير مقدمه بودن يك مطلب است و داخل در مغيا بودن يك مطلب ديگر است.

تعيين حد و حدود شستن صورت بوسيله نص خاص

مطلب بعدي آن است كه دربارهٴ غَسل وجه هيچ ندارد كه از بالا بشوييد يا از پايين و آن را بايد نص خاص مشخص كند و سيرهٴ اهل بيت(عليهم السّلام)، چه اينكه مشخص كرد[16] ؛ ولي آيا ظاهر آيه اين است كه دست را تا مرفق بشوييد؛ يعني از پايين به بالا بشوييد كه اوّل از سر انگشتان شروع بكنيد تا به آرنج كه در بين اهل سنت مرسوم است يا نه، از بالا شروع بكنيد؟ بايد ديد كه اين ﴿إِلَي المَرَافِقِ﴾ متعلّق به چيست؟ مفعول واسطه است براي چه چيزي؟ آيا اين ﴿إِلَي المَرَافِقِ﴾ مفعول واسطه است براي ﴿فَاغْسِلُوا﴾ كه غايت غسل است؟ يعني بشوييد تا مرفق؟ اين حق با آنهاست كه ظاهر آيه آن است كه غَسل پايانش آرنج است؛ ولي اگر اين ﴿إِلَي المَرَافِقِ﴾ به ﴿فَاغْسِلُوا﴾ كه از آن فاصله دارد متعلّق نبود و ‌«به ايدي متعلق بود كه به آن نزديك است و معنايش اين بود كه تا آرنج دستتان را بشوييد، نه بشوييد تا آرنج، بلكه تا آرنجِ دستتان را بشوييد كه اين غايت مغسول است نه غايت غَسل؛ مثل اينكه يك كارفرما به كارگزار مي‌گويد: اين مسجد را تا فلان قسمتِ ستون فرش كن يا شستشو و رُفت و رو بكن؛ اينكه مي‌گويد تا فلان قسمت را تميز كن اين غايت آن مغسول است نه غايت غَسل، نگفت از اينجا شروع كن تا آنجا، گفت تا آنجا را بشوي، حالا از كجا بايد شروع بكني را در اختيار خود او قرار مي‌دهد يا از راه ديگر بيان مي‌كند.

غرض آن است كه يك وقت غَسل محدود است آن است كه ما در تعبير فارسي مي‌گوييم: بشوي تا آنجا و يك وقت مغسول محدود است نه غَسل كه مي‌گوييم: تا آنجا را بشوي. در تعبيرات فارسي ما هم دو گونه است و در تعبيرات عربي هم دو گونه است. اگر آيه مفادش اين باشد كه بشوي تا آنجا كه اين ﴿إِلَي المَرَافِقِ﴾ متعلق به ﴿فَاغْسِلُوا﴾ باشد و مفعول واسطه براي ﴿فَاغْسِلُوا﴾ باشد و غايت غَسل باشد، ظاهرش اين است كه پايان غَسل آرنج است كه ناگزير از سر انگشت بايد شروع بشود؛ ولي اگر ظاهرش اين باشد كه تا آرنج را بشوييد، نه بشوييد تا آرنج، تا آرنج دستتان را بشوييد، اين ﴿فَاغْسِلُوا﴾ مقيّد نيست، آن يد مقيد است و آن مغسول مقيد است كه اگر اين‌چنين شد چه اينكه تعبيرات عرفي هم همين است، كيفيّت انتخاب را يا به عهده خود امتثال كننده مي‌گذارند يا از دليل خارج بايد فهميد.

بنابراين اگر كسي به يك رنگ‌كار بگويد كه اين ديوار شرقي مسجد را تا آن قسمت ديوار رنگ كن، معنايش اين نيست كه اوّل از اينجا شروع كن تا آنجا. اگر بگويد كه رنگ كن تا آنجا كه اين تا آنجا قيدِ فعل او باشد، معنايش اين است كه اوّل از اينجا بايد شروع بكني كه اين زودتر خشك بشود؛ اما اگر بگويد كه تا آنجا را رنگ كن و اين پنج متر را رنگ كن، حالا از هر جايي خواستي رنگ كن يا از هر جايي خواستي شروع كن. پس اگر بگويد: رنگ كن تا آنجا، دستورش اين است كه اوّل بايد از اينجا شروع بشود؛ اما اگر بگويد: اين پنج متر را رنگ كن و تا آنجا را رنگ كن كه آن مسبوق يعني آنكه سبقه مي‌پذيرد و رنگ مي‌پذيرد آن محدود و مقيد است نه سبق و رنگ كردن، آن وقت او مختار است. اگر مغسول باشد مثل اين است كه شما به كارگر مي‌گوييد: تا آنجا را بروب، معنايش اين نيست كه شما از اينجا رفت و رو را شروع كن و جارو كن. اگر مسئول شهرداري به آن پيك بهداشتش بگويد: فلان خيابان تا چهار راه را تميز كن، نه تميز كن تا چهار راه، مي‌گويد: تا چهار راه را تميز كن حالا خواه از چهار راه شروع كند خواه از اوّلِ خيابان شروع كند و اين مطلق است نه مجمل؛ اجمال نيست، اطلاق است.

آيه ظهوري ندارد كه غايتِ غَسل است تا آنها بگويند كه ظاهر قرآن اين است كه وضو را بايد از پايين شروع كرد. آيه چون ظهور ندارد به وسيلهٴ اهل بيت(عليهم السلام) كه مبيّن‌اند بايد شروع بشود و اگر آيه ظهوري مي‌داشت كه بايد غَسل از سر انگشتان شروع بشود تا آرنج، آنها مي‌توانستند بگويند كه ظاهر آيه اين است كه ما از سر انگشت شروع بكنيم تا آرنج و روايات بر خلاف آيه است و اصلاً آيه در هيچ كدام از اينها ظهور ندارد. اگر ﴿إِلَي المَرَافِقِ﴾ متعلّق باشد به ﴿فَاغْسِلُوا﴾ و مفعول واسطه باشد براي ﴿فَاغْسِلُوا﴾ اين غسل مقيّد است؛ يعني بشوييد تا آرنج كه ناگزير بايد از سر انگشت شروع بشود و به آرنج ختم بشود، چه اينكه آن آقايان مي‌گويند؛ ولي اگر براي ايدي باشد نه براي ﴿فَاغْسِلُوا﴾ يعني تا آرنجِ دستتان را بشوييد، حالا از كجا شروع بكنند؟ اين را يا به اطلاق مي‌گذارند يا اگر مقيّد است به نصوص خاصه تقييد مي‌شود يا به غريزه و فطرت مردم است كه شما اگر به ديگري خواستيد بگوييد دست را بشوي، هيچ كس كه دستش را از پايين به بالا نمي‌شويد، هميشه دست را از بالا به پايين مي‌شويند و شستن دست هميشه از بالا به پايين است؛ يا به فطرت و غريزه عرف ارجاع مي‌شود كه از بالا به پايين است و يا به نصوص اهل بيت (عليهم السّلام) است كه از بالا به پايين است. غرض آن است كه از آيه چنين استنباطي نمي‌شود كه بايد غَسل و شستن در هنگام وضو از سر انگشت شروع بشود و به آرنج ختم بشود.

اينكه ما مي‌گوييم تا آرنج دستتان را بشوييد، اين تعبير عرفي است يا تا اين قسمت سرتان را وقتي كه احتياج داشتيد به حنا، حنا بماليد كه اين تعبيرات عرفي است يا كسي به پزشك مراجعه مي‌كند و مي‌گويد: من پايم درد مي‌كند، مي‌گويد: تا فلان قسمت پا را روغن بمال، يعني از پايين به بالا يا از بالا به پايين؟ اين تعبير روزانهٴ ماست، حالا به اين تعبير روزانه كه رسيديم ترديد نمي‌كنيم آنجا كه رسيديم ترديد مي‌كنيم؟ ما بايد آيه را در فضاي فهم عرف بگيريم. ما مي‌بينيم كه شب و روز مردم اين‌طور حرف مي‌زنند؛ به طبيب مراجعه مي‌كند كه من پايم درد مي‌كند كه مي‌گويد تا آنجا را روغن بمال، اين از پايين به بالا است؟ سرم درد مي‌كند كه مي‌گويد تا آنجاي سرت را حنا بمال، يعني از پايين به بالا است؟ تا آنجاي دستت را پانسمان بكن، يعني از پايين به بالا است؟ اين غايتِ مغسول بودن يك امر محاوره‌اي است و يك چيز خلاف عادت نيست.

شما ببينيد كه در اين تعبيرات روزانه چطور مي‌فهميم و آن‌گاه برويم در خدمت قرآن؛ ما در تعبيرات روزانه اين‌چنين هستيم كه گاهي اين كلمهٴ غايت براي فعل است و گاهي براي متعلّق فعل؛ گاهي مي‌گويند از اينجا شروع بكن (اين يك) و گاهي مي‌گويند اين محدوده را انجام بده؛ مثل همهٴ مثالهايي كه ما زديم كه در اين مثالها اگر پزشكي به بيمار بگويد تا فلان قسمت پا را روغن بمال، يعني از پايين شروع بكن يا منظور آن است كه آن مقداري كه روغن مي‌مالي آن مقدار محدود است؟ اين بيانِ آن مقدار مدهون است نه مقدارِ تدهين؛ آن مقداري كه مي‌خواهي دُهن‌مالي كني آن محدود است نه اينكه شما روغن‌مالي را بايد از پايين شروع بكني يا از بالا، پس تعبيرات روزانه مردم هم همين است؛ انسان به بچه‌اش در داخل منزل مي‌گويد تا فلان قسمت را بروب يا مسئول شهرداري به پيك بهداشت مي‌گويد تا فلان قسمت چهار راه را تو تنظيف بكن كه اين حرف روزانهٴ ما است. چه عرب و چه عجم بايد ببينيم چطور حرف مي‌زنند؟ مي‌بينيم كه دو گونه حرف مي‌زنند: يك وقت است كه فعل را مقيد مي‌كنند و يك وقت است كه متعلّق فعل را مقيد مي‌كنند؛ اگر متعلق فعل مقيد شد كه تعبيرات رايج فراوان است، نمي‌شود گفت ظاهر آيه اين است كه ما در هنگام وضو از پايين به بالا شروع بكنيم كه اهل سنت مي‌گويند، نه ظاهر قرآن اين نيست. حالا اگر ظاهر قرآن اين نشد مي‌شود مطلق و اگر مطلق شد اگر دليل خاص نداشتيم، به اطلاق عمل مي‌شود و اگر دليل خاص داشتيم كما هوالحق كه سنّت و سيرت اهل بيت (عليهم السّلام) است، مشخص كرد كه از بالا به پايين بايد شروع بشود[17] .

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[4] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[6] . زبدة البيان في احكام القرآن، ص15.
[7] . ر . ك: نور الثقلين، ج1، ص582.
[8] . كنز الدقائق، ج4، ص46؛ الجامع لاحكام القرآن، ج6، ص31.
[9] . ر . ك: نور الثقلين، ج1، ص582.
[10] . سورهٴ واقعه، آيات 77 ـ 80.
[11] . سورهٴ مائده، آيهٴ 38.
[12] . التفسير الكبير، ج11، ص353.
[13] . سورهٴ ساراء، آيهٴ 1.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 187.
[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 280.
[16] . وسائل الشيعه، ج1، ص405 و 406.
[17] . وسائل الشيعه، ج1، ص405 و 406.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo