< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 5

 

﴿اليَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُوا الكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالمُحْصَنَاتُ مِنَ المُؤْمِنَاتِ وَالمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوْتُوا الكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الخَاسِرِينَ﴾ (۵)

اعلام خبر مهم ارتباط با اهل کتاب

آيه پنجم سورهٴ مباركهٴ «مائده» خبر مهمي را اعلان مي‌كند كه قبلاً نبوده است، فرمود: ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ﴾ كه البته يك سرفصل و مقدمه‌اي است براي فروع بعدي و آن فروع بعدي اين است كه:

الف: حليت طعام

طعام اهل كتاب براي شما حلال است و طعام شما هم براي آنها حلال است و ظاهر طعام موادِ گوشتي و پختني است، البته ميوه‌جات و فواكه و حبوبات را هم شامل مي‌شود. محور اصلي اين آيه عبارت از آن است كه از اين به بعد شما مشكل قطع رابطه نداريد؛ قبلاً اگر رابطه را از بيگانه‌ها قطع مي‌كرديد، الآن ديگر رابطه را قطع نكنيد و اينكه از مشركين نامي به ميان نيامده براي اين است كه مشركين مسلمان شدند و ديگر مشركي در حجاز نبود، گرچه آنها «ما اسلَموا ولکن استَسلَموا»[1] منافق شدند؛ ولي به حسب ظاهر حكم اسلام درباره آنها جاري است. خطري كه در حجاز آنها را تهديد مي‌كرد خطر اهل كتاب بود و خطر منافق بيشتر است؛ ولي منافق به حسب ظاهر محكوم به حكم اسلام است و همه احكامي كه براي مومن است در ظاهر براي منافق هم است.

ب: حليت وضعی و طهارت تکليفی

اين برقراري رابطه متقابل در ضيافت، رفت و آمد، خريد و فروش و مانند آن نشانه آن است كه اين حليت وضعي مستلزم آن طهارت تكليفي است؛ يعني آن هم طهارت است كه يك حكم وضعي است، گرچه آيه در بيان حليت و حرمت يا طهارت و نجاست نيست، آن محور اصلي آيه اين است كه آن قطع رابطه به وصل مبدل شده است، زيرا شما به جايگاهي رسيديد كه كافران از شما نااميدند؛ آن ارتباطي كه باعث مي‌شود بيگانه در شما نفوذ بكند آن ارتباط برطرف شد، چون آنها ﴿وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا﴾[2] . اگر نااميد شدند از نفوذ در دين شما ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾[3] ، پس برقراري هر گونه رابطه‌ای جايز است؛ رابطه‌هاي ضيافت و رفت و آمد خانوادگي جايز است و رابطه تشكيل خانواده يك جانبه جايز است؛ يعني از آنها زن بگيريد جايز است و البته به آنها زن بدهيد جايز نيست، چون زنها نوعاً در اثر نفوذ مرد ممكن است ـ خداي ناكرده ـ تحت تاثير آنها قرار بگيرند و از اسلام منصرف بشوند.

اگر آيه‌اي در قرآن كريم آمده است كه ﴿وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ﴾[4] كه ناظر به آن است كه معاصمِ اينها و معصم‌هاي آنها؛ يعني آنجايي كه سوار[5] و النگو را آويزان مي‌كنند كه اين كنايه از آن است كه با آنها ازدواج نكنيد، آن آيه قبل از آيه سورهٴ «مائده» است و سورهٴ «مائده» آخرين سوره مفصلي است كه بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد، لذا در رواياتي كه قبلاً خوانده شد.

معنای ناسخ غيرمنسوخ بودن سوره مائده

ملاحظه فرموديد كه سوره مائده ناسخ غير منسوخ است؛ يعني هر حكمي كه قبل از «مائده» بود با محتواي سورهٴ «مائده» نسخ شد، حالا نسخ يا به معناي حقيقي خود است يا به معني تخصيص، به هر تقدير آيات سوره «مائده» مقدم است بر آيات ساير سور؛ پس اگر در آيه ديگري آمده است كه ﴿وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ﴾؛ يعني معصم‌ها و آنجايي كه جاي آويختن النگو است كه كنايه از آن است كه با آنها ازدواج نكنيد، آن آيه با آمدن اين آيه پنجم سورهٴ «نساء» كه فرمود اگر آنها عفيف باشند مي‌توانيد با آنها ازدواج كنيد، آن آيه تخصيصِ زمانی مي‌خورد ولو كسي ممكن است از او به نسخ ياد كند؛ ولي روح اين‌گونه از نسخها به تخصيص زماني است.

ارتباط شما كه حاكم هستيد و آنها جزيه مي‌دهند، نشانه ذلت آنها است و اگر ارتباط طوري است كه آنها جزيه مي‌پردازند تحت الشعاع شما هستند و اگر اين‌چنين است اين رژيم، رژيم ارباب و رعيتي است و بازگشتش به ربوبيت الله و رعيت بودن اهل كتاب است نه ربوبيت به شخص.

اگر ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ﴾[6] مطلق كافران اعم از يهود و نصارا و مانند آن نااميد شدند و جزيه پذيرفتند، جزيه چيزي است كه نشانه ذلت است، براي اينكه فرمود: ﴿يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ﴾[7] که اين جمله حاليه را بيان كرده نه اينكه آن وقتي كه جزيه مي‌دهند سر به زير باشند و اصولاً جزيه دهنده ذليل است؛ اگر شما عزيزانه با آنها رابطه برقرار مي‌كنيد ممكن است در سايه اين ربطِ عزيزانه شما آنها را هدايت كنيد، پس مشكلي در ارتباط نيست.

غرض آن است كه محور اصلي آيه برقراريِ رابطه‌هاي ضيافت، رفت و آمد خانوادگي، تجاري و مانند آن است و همچنين برقراري رابطه تشكيل خانواده؛ منتها از يك جانب است كه اين هم نشانه عزت اسلام است، براي اينكه آنها ديگر قدرت نفوذ ندارند و حرف مستدَل آنها با براهين قاطعه اسلامي حجج داحض شده و لشكركشي اينها در فتح مكه به پايان رسيد و در ساير فتوحات هم اينها شكست خوردند و فتح براي مسلمانها بود، در چنين فضايي چرا شما رابطه انساني را قطع بكنيد؟! اصولاً در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» فرمود که

معيار رابطه قسط و عدل نسبت به کفار

خداوند شما را نهي نمي‌كند از اينكه نسبت به كافران قسط و عدل رفتار بكنيد، معلوم مي‌شود که رابطه برقرار است كه شما قسط و عدل رفتار مي‌كنيد.

در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» فرمود كه فقط كساني كه نسبت به شما بدرفتاري كرده‌اند و شما را تبعيد كردند يا توطئه عليه شما روا داشتند، با آنها رابطه را قطع كنيد يا نسبت به آنها قسط و عدل رفتار نكنيد؛ در آيه 8 و9 سورهٴ «ممتحنه» اين است كه ﴿لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ ٭ إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾؛ نسبت به كساني كه توطئه كردند در تبعيدتان، در كشتنتان و در هجرتتان نسبت به اينها رابطه قسط و عدل نداشته باشيد؛ اما نسبت به سايرين رابطه قسط و عدل داشته باشيد. اگر تشويق كرد ما را به قسط و عدل و در ذيل آيه هم فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾ و اقساط يعني عمل به قسط که در قبال غصب و جور است، اين با رابطه حاصل است و اگر قطع رابطه باشد كه سخن از قسط و عدل نيست. وقتی اسلام پيروز شد و از طرفي هم داعيه جهاني دارد دليلي ندارد كه منزويانه زندگي كن.

بنابراين محور اصلي اين آيه برقراري رابطه است كه قبلاً چنين رابطه‌ عمومي نبود، نه رابطه سياسي در سطح دولتمردان، بلكه رابطه تنگاتنگ فردي حتي در تشكيل خانواده هم نبود که اين اماره است و لازمه‌اش هم حجت است؛ از آن طرف فرمود از آنها زن بگيريد و از آن طرف هم عسر و حرج را برداشت و از آن طرف هم ما بگوييم که ذبيحه اينها و دست‌پخت اينها نجس است، اينكه زندگي نشد! لازمه اين، طهارت است، حالا شما بار ديگر برگرديد.

تبيين تفکر صاحب جواهر درباره آيات الاحکام و مباحث فقهی

به طرز تفكر صاحب جواهر[8] و مي‌بينيد که اين نشانه آن است كه آن آيات الاحكام و بحثهاي فقهي كه مستقيماً از قرآن مدد گرفته مي‌شود آنها مهجور است و نوع استدلالهاي مكاسب هم همين طور است، شما مي‌بينيد که كمتر به آيات قرآني استدلال مي‌شود. حالا اگر آيه‌اي مورد عمل اصحاب نبود اين از حجيت مي‌افتد. در اصول كه از اجماع بحث مي‌كنند معلوم مي‌شود که اجماع محصل حجت است آن هم با آن دليل و اجماع منقول معتبر نيست، چون در حد خبر واحد است و اجماع محصل هم كه يا متعذر است متأثر؛ مخصوصاً در آن عصر كه ارتباطات نبود بسياري از علما كتاب مي‌نوشتند يا رساله‌اي مي‌نگاشتند و كسي خبر نداشت، تحصيل اجماع بسيار مشكل است.

بنابراين ما قبل از اينكه به سراغ روايات برويم، به سراغ اجماع و شهرت برويم بايد به سراغ قرآن برويم به دو دليل: براي اينكه اعتبار روايات به قرآن است و ثانياً هنگام تعارض نصوص ما بايد بر كتاب خدا عرضه كنيم و اگر ما ندانيم که پيام قرآن كريم چيست چگونه نصوص متعارض را بر قرآن عرضه كنيم؟ پس اين دو بخش آيه پنج سورهٴ مباركهٴ «مائده» مي‌فرمايد که رابطه تنگاتنگ تجاري و خانوادگي جايز است و تشكيل خانواده از يك مسلمان و يك اهل كتاب جايز است؛ منتها يك جانبه و اين اماره است و لازمه‌اش حليت ذبيح اينهاست و لازمه‌اش طهارت ذاتي اينها است وگرنه عسر و حرج مي‌شود.

يك وقت است كه مي‌گوييم زن بيش از حق تمكين چيزي مرد بر عهده او ندارد که اين يک حرف ذهني است و يك وقت است که با واقعيت‌هاي خارج كار داريم و واقعيت خارج آن است كه زن مدير داخلي منزل است و تمام پخت و پز به عهده زن است، پذيرايي به عهده زن است، شست و شو به عهده زن است؛ ولي اينكه بود و همه اصحاب اين كار را مي‌كردند؛ حالا حق نداشتن يك مسئله است و زنها گذشت مي‌كردند مسئله ديگر است. سنت و سيرت متشرعين بر اين بود كه زندگي داخل منزل را زن اداره كند، آن وقت شارح بفرمايد كه مي‌توانيد از اهل كتاب زن بگيريد ولي اينها نجس‌اند، چنين زندگي عسر و حرج نيست؟! و اين هم اماره است و اصل نيست كه لازمه‌اش حجت نباشد، گرچه در صدد مقام بيان به آن صورت نيست؛ اما لازمه عرفي‌اش طهارت آنهاست؛ اگر شرابي مصرف كردند، اگر خمري، خنزيري مصرف كردند و مانند آن نجاستِ بالعرض است و چون اين زن اهل كتابيه همسرش مسلمان است او از خمر و خنزير مي‌پرهيزد، لذا نجاست عرضي هم ندارد.

مي‌بينيد که گرچه مرحوم صاحب جواهر يك فقيه فحلي است؛ اما اين تعبير تند او ترك اولي است، بفرمايد كه «لا ينبغي الاصغاء للاستدلال علی الطهارة»؛ اصلاً گوش دادن استدلال به آيه ﴿وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ لايق نيست که ما حرف كسي كه چنين استدلالي را مي‌كند گوش بدهيم و بعد هم مي‌فرمايد که اگر كسي در اين زمينه بخواهد استدلال كند براي حليت ذبيحه اهل كتاب، آدم بخواهد به حرفهاي او گوش بدهد و عمر صرف بكند و وقت تلف بكند جواب بدهد، اين اتلاف عمر است[9] نه اين چنين نيست.

اگر رابطه تنگاتنگ داشته باشيد ولو رابطه ضيافت و رابطه خانوادگي، لازمه‌اش طهارت است و اگر اين آيه نخواهد حليت را برساند و بخواهد بگويد که رابطه برقرار كنيد، باز لازمه عرفي‌اش همين است و آنچه را كه ما عرض كرديم كه محور اصلي، نه يعني محور دلالي؛ اگر فقيهانه بحث مي‌شد ظاهرِ اصلي‌اش حليت طعام است و طعام هم به معناي يا پختني است يا ذبح شده و ذبيحه است و مانند آن، فواكه و حبوبات را هم مي‌گيرد نه اينكه منحصر در فواكه باشد؛ ولي آن انگيزه نزول قرآن كريم در اينجا مطرح شد كه آيه مي‌خواهد بفرمايد كه حالا رابطه برقرار كنيد، اينكه مي‌گوييم رابطه برقرار كنيد، نه معنايش اين است كه استدلال فقهي ناتمام است. چرا در اين فضا اين آيه نازل شد؟ براي اينكه برقراري رابطه در صورت يأسِ كافران از نفوذِ در دينِ مسلمين عيب ندارد؛ اما آيه كه مستقيماً مي‌فرمايد طعام آنها بر شما حلال است و وقتي طعام آنها حلال بود و طعام هم در بسياري از مواردِ قرآن روی مواد لحوم است و ذبيحه‌هاست و در بخشي از آيات قرآني مربوط به پختني‌هاست و گاهي هم بر جو و گندم اطلاق مي‌شود، اين چنين نيست كه ما بگوييم طعام آنها بر شما حلال است يعني حبوبات حلال است، حبوبات که قبلاً هم حلال بود و حبوبات مشركين هم حلال بود، اينها قرائن حافه است.

آن وقت هم محرف بود؛ منتها الآن ممكن است تحريفش بيشتر شده باشد وگرنه در زمان نزول اين آيات ذات اقدس الهي در آيات خيلي قبل فرمود؛ اينها ﴿يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ بايديهم﴾[10] ﴿ بِئْسَما اشَتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾[11] ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾[12] و همه آياتي كه دلالت مي‌كرد و مي‌كند بر تحريف تورات و انجيل، قبل از آيات سورهٴ «مائده» نازل شد، مع ذلك در چنين فضايي فرمود که حالا اگر رابطه خانوادگي بخواهيد برقرار كنيد، رابطه ضيافت برقرار كنيد و تشكيل خانواده با زنهاي اهل كتاب بدهيد عيب ندارد؛ از آن طرف هم عسر و حرج حرام است و اگر كسي در اين فضا بگويد كه زن كتابيه نجس‌العين است و زندگي عسر و حرج هم منفي است، اين که جمع نمي‌شود، اگر او فقط براي تمتع بود و سيرت و سنت مسلمين بر اين بود كه از زن فقط براي تمتع استفاده مي‌كردند، آن عسر و حرج قابل تحمل بود يا عسر و حرج نبود؛ ولي زن در داخل مدير داخلي منزل است، بچه‌ها را بايد شير بدهد، بچه‌ها را بايد شستشو كند، بچه‌ها را بايد حمام ببرد و بچه‌ها را بايد تميز كند.

اهل كتابِ خارج را هم شامل می‌شود ولو جزيه ندهند، جزيه دادن مهم نيست، اهل كتاب بودن موضوع حكم است. وقتي طعام كه حلال بود يعني ذبيحه و پختني، حبوبات را كه روايات تصحيح كرد و مي‌ماند لحوم و خوراكي بيش از اين که نيست يا جو و گندم و ميوه و امثال ذلك است که جزء حبوبات است و خشكبار يا ذبيحه است كه شاملش مي‌شود و سياق اين يك صفحه از آيات قرآني درباره ذبيحه و اصلاً لحوم است.

[تبيين معنای طعام]

حبوبات را كه خود روايات تصريح كرد و مورد اتفاق فقهاست؛ مي‌ماند ذبايح و مطبوخات که وقتي ما به قرآن مراجعه می‌كنيم و اين يك صفحه قرآن ـ همين يك صفحه محل بحث؛ يعني آيه 2و 3 و 4 [سوره مائده] ـ همه اين محورها در سياق لحوم است به استثناي آن دو جمله ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾[13] و ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾[14] كه علي حده نازل شده است و مربوط به ولايت است و گرنه صدر و ساقه اين يك صفحه درباره لحوم است، از ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾[15] گرفته تا مسئله صيد، آن وقت اينجا كه رسيديم ما بگوييم طعام يعني گندم! با اينكه ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعًا لَكُمْ﴾[16] که در هر صورت طعام يا پختني است و يا ذبيحه است و حبوبات را هم شامل مي‌شود، ما بگوييم ساير مواردی را که قرآن كريم به كار برد آنها حجت نيست و سياق هم هيچ معتبر نيست و بعد روايات را که حالا به سراغ روايات مي‌رسيم؛ غير طعام البته محل بحث نيست، چه اينكه غير از نكاح هم محل بحث نيست، طعام حلال است و نكاح.

حالا از يك سوی مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) فتوا داد و ببينيد يك فقيه فحلي مثل محقق كه اين تمام كلماتش حساب شده است، شايد يك وقتي هم به عرضتان رسيد که شيخنا الاستاد مرحوم آقا شيخ محمد تقي آملي (رضوان الله عليه) صاحب اين مصباح الهدي ايشان اين نكته را نقل مي‌كرد.

سرّ تأکيد زياد بر عبارتهای شرايع

سرّ اينكه روی عبارتهاي شرايع خيلي فشار مي‌آورند؛ اما روی جواهر و امثال ذلك خيلي تكيه نيست، براي اين است كه فرق است بين شرح و متن؛ كتابي كه سياقش شرحي است اين جمله‌هاي مكرر را زياد دارد و جمله‌هاي توضيحي زياد دارد، چون مي‌خواهد شرح كند و باز كند و مطلب را بفهماند؛ اما كتابي كه متني است بر اساس تك تك جمله‌ها و كلمات و حروفش تكيه است، لذا اگر يك‌جا صاحب شرايع «واو» گفت يا «أو» گفت بين شارحان بحث عميقي درمي‌گيرد و يك‌جا اگر محقق فرمود «فيه تردد» بين شارحان نزاع است. كتابي نوشته شده شرح ترددات شرايع كه آنجا كه مرحوم محقق فرمود: فيه تردد، منشأ فقهي‌اش چيست؟ اما چنين كاري را كه درباره جواهر و امثال جواهر نمي‌كنند، كتابهاي متني مثل شرايع حساب ديگري دارد.

نظر محقق در شرايع در باب ذبايح

مرحوم محقق در شرايع در باب ذبايح اهل كتاب مي‌فرمايد كه درباره ذبيحه اهل كتاب «روايتان اشهرهما المنع»[17] گرچه خودشان منع را مي‌پذيرند؛ ولي مي‌فرمايند كه دو طايفه از روايتها نه دو تك روايت، دو طايفه از روايات است كه اشهر اينها منع است نه مشهورشان، بنابراين كسي نمي‌تواند آن رواياتي كه دلالت بر حليت ذبيحه اهل كتاب مي‌كند را رمي بكند به شذوذ و بر فرض هم شهرت روايي حجت باشد كه نيست، اين شهرت روايي ندارد كه در مقابلش بشود شاذِ نادر؛ هر دو مشهورند منتها يكي اشهر است و اشهر كه مشهور را از اعتبار نمي‌اندازد و بر فرضي كه آن شهرت معتبر باشد شهرت روايي است نه اشهريت؛ محقق مي‌فرمايد كه «فيه روايتان اشهرهما المنع»[18] .

صاحب جواهر به تعبير سيد الاستاد امام (رضوان الله عليه) سخنگوي مشهور است و اگر كسي بخواهد ببيند كه مشهور بين فقها چيست، اگر به جواهر مراجعه كند تقريباً اطمينان حاصل مي‌شود، چون او سخنگوي مشهور است و به تعبير ايشان «لسان المشهور» است[19] . صاحب جواهر بررسي عميقانه كرده است که درست است و فرمود: روايات اين باب دوازده طايفه است، بلكه بيشتر که دوازده طايفه را مي‌شمارد[20] ؛ شما همين روايات باب 27 كتاب وسائل الشيعه، باب ذبيحه اهل كتاب[21] را كه مطالعه می‌فرماييد كه مقداري از روايات در بحث ديروز خوانده شد و اگر رسيديم ـ انشاء الله ـ مقداري هم خوانده مي‌شود، مي‌بينيد که دوازده طايفه از اين باب درمي‌آيد.

تقيه و عرضه بر کتاب الله راه حل اختلاف بين طوايف داوزدهگانه

[آيا] حالا منشأ راه حل اين اختلافِ طوايف دوازده گانه حملِ بر تقيه است كه مرحوم شيخ طوسي فرمود[22] و شما صاحب جواهر هم پذيرفتيد يا عرض بر كتاب الله است؟ ايشان مي‌فرمايد كه شهيد ثاني خيلي با اِطناب مسئله حليت ذبيحه اهل كتاب را طرح كرد و اگر غيرِ او بود مي‌شد بگوييم که اين جزء خرافات است؛ حرفهاي شهيد ثاني را اگر ديگري مي‌زد «لعد من الخرافات»؛ اما شهيد ثاني اين حرف را زده است. بعد اظهار تأسف مي‌كند كه صاحب رياض هم بعد از اينكه حرف صاحب مسالك يعني شهيد ثاني را نقد كرد، ميلِ به جواز پيدا كرد[23] و شما به رياض هم كه مراجعه بفرماييد مي‌بينيد که اين چنين است.

صاحب رياض مي‌گويد: اگر نبود شهرت يا ادله ديگر، ما مي‌توانستيم جمع دلالي بكنيم، زيرا روايات ناهيه سه طايفه است: بعضي از روايات بالقول المطلق مي‌گويد که ذبيحه اهل كتاب حرام است، بعضي از روايات بالقول المطلق مي‌گويد که ذبيحه اهل كتاب حلال است و بعضي از روايات هم تفصيل مي‌دهد و مي‌گويد اگر اينها تسميه داشتند و نام خدا را بردند حلال است و اگر نام خدا را نبردند حرام است؛ ايشان مي‌فرمايد كه ما اين طايفه ثالثه را مي‌توانيم شاهد جمع قرار بدهيم[24] . الآن آن طوايف دوازده گانه را مي‌خوانيم؛ اما مسئله در صدر اسلام يعني در عصر عصمت هم خيلي روشن نبود؛ ابو بصير يك طرز فكر مي‌كرد و معلي بن خنيس يك طرز فكر مي‌كرد که اينها هر دو از خواص اهل بيت بودند و به تعبير مرحوم صاحب جواهر اينها جزء بطانه بودند[25] و بطانه‌ها؛ يعني آنها كه به اندرون راه دارند. بين ابي بصير و معلي كه از اصحاب ائمه (عليهم السلام) و از شاگردان ائمه (عليهم السلام)‌اند اختلاف نظر بود و مرحوم صاحب جواهر مي‌گويد كه مسئله تقيه به قدري پيچيده است كه حتي براي خواص اصحاب هم مشخص نبود[26] .

تبيين حکم ذبيحه اهل کتاب در قرآن

آن روايت شعيب عقرقوفيّ كه بطور تفصيل تهذيب نقل كرده است[27] ‌ و متأسفانه صاحب وسايل آن ذيل را نقل نكرده اين است[28] كه عده‌اي به حضور امام صادق (سلام الله عليه) مشرف شدند که ابي‌بصير هم در جمع آنها حاضر بود؛ اصحاب سؤال كردند كه ذبيحه اهل كتاب چطور است؟ فرمود كه خدا در قرآن حكمش را بيان كرده است. خدا در قرآن حكمش را بيان كرده كه چه؟ اگر اين آيه است كه دارد: ﴿وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلُّ لَكُمْ﴾ كه اين ظاهرش حلال است؛ ولي به قرينه بعد كه خود حضرت نهي مي‌كند، معلوم مي‌شود كه چون قرآن فرمود: ﴿وَ لا تَأْكُلُوا مِمّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾[29] جايي كه نام خدا برده نشد مصرف نكنيد، آنها از اين جهت كه نام خدا را نمي‌برند ذبيحه آنها حرام است نه از آن جهت كه اهل كتابند، وگرنه ما كدام آيه داريم در قرآن كريم كه دلالت بكند بر اينكه ذبيحه اهل كتاب حرام است؟! آيه‌اي كه ناظر به ذبيحه آنهاست يا طعام آنهاست همين آيه 5 سوره مائده است كه ظاهرش حليت است و آن آيه‌اي كه ناهي است و دلالت بر حرمت مي‌كند و خودِ صاحب جواهر هم به او اشاره كرده است، همان آيه‌اي است كه مي‌گويد: ﴿وَ لا تَأْكُلُوا مِمّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾[30] معلوم مي‌شود که اگر ذبيحه اهل كتاب ميته است براي آن است كه نام خدا را نمي‌برند و اگر نام خدا را بردند معلوم مي‌شود که حلال است.

بعد شاگردان عرض كردند كه ما مي‌خواهيم از خود شما بشنويم، فرمود: اگر از من مي‌خواهيد بشنويد نخوريد. اينها آمدند بيرون و ابي بصير گفت که بخوريد به گردن من، براي اينكه من مكرر از خود امام صادق (سلام الله عليه) و از پدر بزرگوارش شنيدم كه عيب ندارد، بخوريد اگر هست به گردن من، «كُلها» اگر چيزي بود في عنقي. بار ديگر همان سائل فردا به حضور امام مشرف شد و در جمع از حضرت سؤال كرد كه ذبيحه اهل كتاب چطور است؟ فرمود: مگر شما ديروز نبوديد و من براي شما شرح ندادم؟! عرض كرد که مي‌خواهم دوباره بشنوم؛ فرمود: نخوريد. وقتي بيرون آمدند باز ابي بصير گفت: «كُلها» و اگر محذوري بود في عنقي، براي اينكه از امام صادق و پدرش (عليهم السلام) شنيدم كه عيب ندارد. بار سوم شد که ابي بصير به اين سائل گفت: باز هم از حضرت سؤال بكن، گفت که من دوبار سؤال كردم بار سوم خجالت مي‌كشم[31] .

چيزي كه براي امثال ابي بصيرها مخفي است نمي‌شود يك چيز بين الرشدي باشد كه مرحوم صاحب جواهر بگويد كه حرف شهيد را اگر ديگري گفته بود جزء خرافات بود[32] يا حيف نيست كه آدم عمرش را تلف بكند[33] ؛ اما زحمتي كه مرحوم صاحب جواهر كشيده است و انصافاً سعيش بايد مشكور باشد اين است كه اين روايات را به دوازده طايفه دسته بندي كرد، البته بيش از دوازده طايفه است؛ ولي ايشان به دوازده طايفه دسته بندي كرد[34] که حالا ما فهرست اين طوايف دوازده گانه را عرض مي‌كنيم و بعد به تفصيل مراجعه كنيد.

بيان فهرست طوايف داوزدهگانه روايات

طايفه اولي نهي مطلق است؛ يعني يك طايفه دلالت دارد بر اينكه اصلاً از ذبيحه اهل كتاب استفاده نكنيد (اين يك)، مقابل اين طايفه‌اي است كه تجويز مطلق مي‌كند و آن هم نفي بأس است که لابأس؛ اينها دو طايفه مطلق‌اند و بقيه مفصلات‌اند كه از نظر فقهي مي‌تواند شاهد جمع باشند، نه شهرت قطعي در كار است و نه اجماعي در كار است، شما اينها را شاهد جمع قرار بدهيد، چرا حمل بر تقيه مي‌كنيد؟ وقتي ما روايات مفصله داشتيم و جمع دلالي داريم، نوبت به جمع سندي نمي‌رسد و اگر هم خواستيد جمع سندي بكنيد، قبلاً بر كتاب الله عرضه كنيد و ببينيد ظاهر قرآن چيست و آن طايفه‌اي كه مطابق با كتاب خداست را بگيريد و بقيه را حمل بر كراهت كنيد، همان طور كه شهيد كرده است.

طايفه سوم رواياتي است كه مي‌فرمايد که اگر شنيدي كه آنها تسميه گفتند حلال است و اگر نشنيدي حرام است كه محور تسميه است برخلافِ يكي از طوايف بعدي ـ كه به خواست خدا خواهد آمد ـ كه آنجا مدار را اصل تسميه قرار داد و اينجا مدار را سماعِ تسميه قرار داد نه اصل تسميه؛ فرمود اگر شنيدي حلال است و اگر نشنيدي ولو گفته باشند حرام است (اين طايفه سوم).

طايفه چهارم از اين وسيع‌تر است که مي‌فرمايد اگر شنيدي يا كسي گزارش داد كه آنها هنگام ذبح تسميه گفته‌اند حلال است وگرنه اگر هيچ كدام از اين دو نبود؛ نه سماع بود و نه اِخبار، حرام است.

طايفه پنجم مي‌گويد كه اگر در حضور آنها بودي مي‌تواني اكل كني، مگر اينكه خودت حاضر باشي و ببيني و بشنوي يا نشنوي كه آنها ذكر گفته باشند که قيدش حضور است و عدم تسميه.

طايفه ششم اين است كه ذبيحه آنها حلال است ولو آنها به جاي {بسم الله} بگويند «بسم المسيح» و معلل كرده در آن طايفه ششم به اينكه اينها «لانهم يريدون به الله»؛ اينكه گفتند «بسم المسيح» منظورشان الله است براساس آن تثليث باطل.

طايفه هفتم مي‌فرمايد كه از ذبيحه آنها نخوريد، براي اينكه از كجا احراز مي‌كنيد كه آنها تسميه گفتند؟! تسميه را فقط مومن مي‌گويد و شما كه در امان نيستيد كه آنها تسميه گفته باشند! معلوم مي‌شود اگر بتوانيد احراز كنيد كه آنها تسميه كردند محذوري ندارد.

طايفه هشتم محور را سماع قرار نداد و حضور را قرار نداد، محور را اصل ذكر الله قرار داد و فرمود اگر ذكر الله شد حلال است وگرنه نه که با مسلمان هيچ فرق ندارد و مسلمان هم همين طور است.

طايفه نهم تفصيل بين يهود و نصارا از يك سو و مجوس از سوي ديگر است، چون درباره اهل كتاب بودن مجوس اختلاف است.

طايفه دهم ذبيحه مجوس و نصارای تغلب را نهي كرد؛ ولي نهي از ساير اهل كتاب [را نهی] نكرد.

طايفه يازدهم از ذبيحه نصاراي عرب نهي كرد، چون اينها اهل كتاب نيستند و اگر اهل كتاب بودند نهي نمي‌شد.

طايفه دوازدهم نهي كرده كه شما در هنگام قرباني و اُذحيه، ذبح و نحر را به اهل كتاب ندهيد که اين دلالت نمي‌كند كه در حال عادي ذبيحه آنها حرام است (اين دوازده طايفه).

طايفه ديگری هم است كه حالا ايشان اينجا اشاره نكرده‌اند و آن اين است كه حضرت مي‌فرمايد كه آنها از ذبيحه شما استفاده نمي‌كنند شما مي‌خواهيد از ذبيحه آنها استفاده كنيد؟ اينكه حكم فقهي نشد.

مرحوم صاحب جواهر مي‌فرمايد كه اين اختلافات شديد يورث الفقيه القطع به اينكه اينها براي تقيه خارج شده است[35] و اگر تقيه است، تقيه چطور است؟ مگر ما اين همه مذاهب مختلف در اهل سنت داريم؟ آنها مي‌گويند ذبيحه اهل كتاب حلال است و ديگر اين تفصيلات نيست؛ اين تفصيلات نشانه‌اي از حضاضت و درجات حضاضت است و امثال ذلك؛ مگر ما در مذاهب دوازده‌گانه در اهل كتاب داشتيم تا هر كدامي در يك فضايي به رعايت راي نافذ اهل سنت آن فضا باشد؟! اين چنين كه نيست. اين اختلافات مشابه آن در فقه حمل بر درجات كراهت يا درجات فضيلت مي‌شود نه اينكه بر اصل حليت و حرمت باشد.

بنابراين اين تندروي كه ايشان درباره آيه دارند ناصواب است و اين تندروي كه درباره فقيه فحلي مثل شهيد ثاني دارند[36] اين هم نارواست و اينكه يكسان بدون اينكه به آيه مراجعه كنند به خود روايات دروني مي‌پردازند[37] ، اين نشانه مهجور بودن قرآن است در حوزه‌هاي علميه. بهترين راهش اين است كه ما عرض بر كتاب بكنيم و خود اهل بيت فرمودند كه اگر روايات مختلف باشد عرض بر كتاب بكنيد، همان كاري كه شهيد كرد؛ شهيد آمده از كتاب خدا استفاده كرده[38] سيوري در كنز العرفان مي‌گويد: من در اين مسئله مشكل دارم سيوري در كنز العرفان در طرح مسئله حليت و حرمت ذبيحه اهل كتاب مي‌گويد: من مشكل دارم و هنوز برايم حل نشده و مسئله براي من مبهم است[39] . صاحب رياض را كه آن طور رمي مي‌كنيد و شهيد را هم كه اين طور رمي مي‌كنيد و ديگران را كه اسمشان را نمي‌برد مي‌فرمايد كه عده‌اي كه دنبال صاحب مسالك راه افتادند، آنها را هم كه اينطور رمي مي‌كني[40] ، اينكه نارواست. شهرت قطعي هم كه در كار نيست و روايات دوازده‌گانه هم اِرباً اِرباست، كجا ما دوازده رأي داريم كه در هر عصر از فقهاي عامه كه هر كدام از اينها را حمل بر تقيه بكنيد؟ آنها نوعاً قايل به حليت‌اند، البته اگر روايات نفي بئس را حمل بر تقيه بكنيد مجازيد.

بنابراين راه فقهي بازي ارائه نكردند، آن وقت شما و بزرگان‌ايد و اين اقوال؛ يا حرف مشهور بين فقها را مي‌پذيريد كه صاحب جواهر (رضوان الله عليه و علي سائر الفقها) آن راه را رفتند يا حرف صدوق را، حرف شهيد را، ميل صاحب رياض را و مشكل بودن مطلب پيش فاضل مقداد در كنز العرفان را که يا فتوا به جواز مي‌دهيد نظير صاحب مسالك يا لااقل متوقف مي‌شويد احتياط مي‌كنيد نظير بعضي از ديگران «و الراي رأيكم». «والحمد لله رب العالمين»


[1] نهج البلاغه، نامه 16.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 217.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[4] ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 10.
[5] معرَّب «دستواره».
[6] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[8] جواهر الکلام، ج6، ص43 و 44.
[9] جواهر الکلام، ج6، ص43 و 44.
[10] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 44.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 90.
[12] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.
[13] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[14] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[15] سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[16] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 96.
[17] شرايع الاسلام، ج3، ص159.
[18] شرايع الاسلام، ج3، ص159.
[19] کتاب الخلل فی الصلاة، ص139.
[20] جواهر الکلام، ج36، ص80 ـ 86.
[21] وسائل الشيعه، ج24، ص52.
[22] وسائل الشيعه، ج24، ص64.
[23] جواهر الکلام، ج6، ص86.
[24] رياض المسائل، ج13، ص309 (چاپ جديد).
[25] جواهرالکلام، ج36، ص85.
[26] جواهر الکلام، ج36، ص85.
[27] تهذيب الاحکام، ج9، ص66 و 67.
[28] وسائل الشيعه، ج24، ص59.
[29] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.
[31] تهذيب الاحکام، ج9، ص66 و 67؛ وسائل الشيعه، ج24، ص59.
[32] جواهرالکلام، ج36، ص86.
[33] ر.ک: جواهر الکلام، ج6، ص44.
[34] جواهر الکلام، ج36، ص80 ـ 86.
[35] جواهر الکلام، ج36، ص85.
[36] جواهر الکلام، ج36، ص86.
[37] جواهر الکلام، ج36، ص86.
[38] مسالک الافهام، ج11، ص452 ـ 465.
[39] کنزالعرفان، ج2، ص312.
[40] جواهر الکلام، ج36، ص86.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo