< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/07/25

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 4و5

 

﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِنَ الجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾ ﴿) اليَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُوا الكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالمُحْصَنَاتُ مِنَ المُؤْمِنَاتِ وَالمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوْتُوا الكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الخَاسِرِينَ﴾ (۵)

بيان محللها و محرمها در آيه

در اين دو آيه مقداري از محلل‌ها و محرم‌ها ذكر مي‌شود؛ در آيه اوّل اين است كه ﴿يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ﴾، حليت طيبات كه در هر دو آيه آمده، گذشته از اينكه اقسام فواكه و حبوبات را شامل مي‌شود اقسام حيوانات را هم شامل مي‌شود، مگر آنچه که با دليلِ خارج تخصيص بخورد. در جاهليت طبق آيه 103 همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه بعداً به خواست خدا خواهد آمد، بدعت‌هايي مي‌گذاشتند و بعضي از حيوانهاي طيّب را حرام‌گوشت مي‌پنداشتند؛ در آيه 103 همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» مي‌فرمايد: ﴿ما جَعَلَ اللّهُ مِنْ بَحيرَةٍ وَلا سائِبَةٍ وَلا وَصيلَةٍ وَلا حامٍ وَلكِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَأَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾، بسياري از اين حيوانات حلال گوشت كه طيّب‌اند مشمول همان طيّبات‌اند و حلال‌اند و آن بدعت‌هاي جاهلي را قرآن گاهي با اطلاقِ حلال بودنِ طيّبات نفي كرده است و گاهي با نهي صريح از اين بدعت‌ها آنها را تحليل كرده است، گاهي به صورت آيه محل بحث؛ يعني آيه چهارم و پنجم و گاهي هم به صورت آيه 103 سورهٴ «مائده»، پس اينكه فرمود: ﴿أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ﴾ شامل همه اقسام فواكه و حبوبات و گوشتها خواهد شد، الا ما خرج بالدليل.

در مسئله صيد هم ظاهر آيه اين بود كه فقط صيد سگ شكاري با آن شرايط ياد شده حلال است و صيد ساير حيوانات شكاري حلال نيست كه بايد بعد از تماميتِ بحث قرآني، روايات ذيل اين آيه را هم بخوانيم؛ اما در آيه پنج فرمود: ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ﴾ كه اين ﴿الْيَوْمَ﴾ نشان مي‌دهد كه حادثه مهمي است و از اين تاريخ به بعد طيّبات براي شما حلال شد ﴿وَطَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾؛ اين طيّبات كه سرفصل است به عنوان مقدمه ياد شده است و عمده آن ﴿طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ است كه بعد از طيّبات ذكر شد و ظاهر اين آيه آن است كه آن منعي كه قبلاً بود و رابطه بين شما و كفار منقطع بود، در اثر پيروزي اسلام و يأس كافران اگر بخواهيد رابطه برقرار كنيد عيب ندارد؛ رابطه در مسايل مهماني و مهمان شدن و هديه دادن و هديه پذيرفتن درباره اقسام گوشت‌هاي محلل دوجانبه جايز است و درباره غذاها و پختني‌ها دوجانبه جايز است؛ ولي درباره تشكيل خانواده يك جانبه جايز است؛ قبلاً مجاز نبوديد كه از آنها همسر بگيريد؛ ولي الآن مجازيد، البته نسبت به همسر دادن منع همچنان باقي است.

اقسام روايات درباره صيد حيوانهای شکاری در غير سگ شکاری

بايد روايات وارده اين دو بحث را بررسي كرد؛

الف: حرمت صيد حيوانات شکاری در غير سگ شکاری

يك قسمت رواياتي است كه مي‌گويد صيد حيوانهاي شكاري در غير سگ شكاري حرام است، مگر اينكه او را كسي زنده بيابد و تذكيه كند[1] .

ب: حليت طعام اهل کتاب

دوم رواياتي است كه مربوط به حليت طعام اهل كتاب است[2] . درباره صيد حيوانات شكاري اگر غير سگ شكاري باشد مشكلي نيست، چون ظاهر آيه اين است كه بايد آن حيوان شكاري سگ باشد، چون دارد {مكلبين} که در مقام تحديد است و روايات هم همين را تأييد مي‌كند.

حليت طعام اهل کتاب در زمان تعارض روايات بر ظاهر آيات

و اما در مطلب دوم كه حلال بودن طعام اهل كتاب است؛ هم روايات دو طايفه است و معارض دارد و هم ظاهر آيه اين است كه طعام اهل كتاب براي شما حلال است و طعام هم همان طوري كه از ساير موارد قرآن كريم به دست آمد؛ هم مواد گوشتي را مي‌گويند، براي اينكه خدا فرمود: ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعامُهُ مَتاعًا لَكُمْ﴾[3] و هم غذاهاي پختني را، گرچه بر حبوبات هم اطلاق مي‌شود؛ اما در خيلي از اين موارد ياد شده كه قرآن كريم به كار برد يا مربوط به گوشت است؛ نظير ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعامُهُ مَتاعًا لَكُمْ﴾ يا مربوط به پختني‌ها است.

از طرف ديگر سياق اين آيات درباره حرام و حلال بودن مواد گوشتي است؛ يعني از اصل آيه كه فرمود: ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ اْلأَنْعامِ إِلاّ ما يُتْلي عَلَيْكُمْ﴾[4] و بعد هم كه فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾[5] که اقسام گوشت‌هاي محرم را در آيه دوم شمرد و در آيه سوم اقسام گوشت‌هاي محلل را شمرد، در آيه چهارم ديگر درباره مسئله جو و گندم سخن نمي‌گويد؛ شما مي‌بينيد که همه اين بحثها از صدر تا ذيل درباره لحوم است و وحدت سياق ظهور مي‌دهد، البته در خصوص ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾[6] و ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾[7] و مانند آن، اين دو جمله طبق قرينه‌اي كه از داخل و خارج تأييد مي‌كرد معلوم مي‌شد كه كاري با وحدت سياق ندارد؛ اما به استثناي اين، بقيه با سياق واحد است و همه اينها درباره لحوم است؛ آيه دوم درباره لحوم است، آيه سوم درباره لحوم است و اگر آيه چهارم درباره جو و گندم باشد اينكه هماهنگ نيست.

بنابراين ظاهر قرآن كه فرمود: ﴿وَطَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ حد مسلمش اين است كه لحوم را شامل مي‌شود، البته پختني‌ها را هم شامل مي‌شود؛ اگر ظاهر قرآن اين است كه ذبيحه اهل كتاب حلال است و آن‌گاه روايات ما دو طايفه بود: يك طايفه دلالت مي‌كرد بر اينكه حلال است و يك طايفه دلالت مي‌كرد بر اينكه حلال نيست، بهترين راهش عرضه بر قرآن است؛ آن رواياتي كه موافق با ظاهر قرآن است اخذ مي‌كنيم و آن رواياتي كه مخالف با ظاهر قرآن است را حمل بر كراهت و مانند آن مي‌كنيم.

اين بزرگانی نظير مرحوم شيخ طوسي و همراهانشان دو محمل ذكر كردند: يكي اينكه آن رواياتي كه مي‌گويد ذبيحه اهل كتاب براي شما حلال است آن را حمل بر حال ضرورت كردند در حالي كه لسان بعضي از آن نصوص آبي از چنين حمل است و يكي اينكه حمل بر تقيه كردند[8] که حمل بر تقيه كار آساني نيست و آدم بايد بداند که اين در چه زماني صادر شده است و در چه مكاني صادر شده است؛ در فلان عصر فتواي كدام يك از اين ائمه اهل سنت رواج داشت و در فلان شهر فتواي كدام يك از ائمه چهارگانه نافذ بود؟ ممكن است اين فتوا در يك عصري صادر شده باشد كه در آن عصر فتواي ابوحنيفه رايج نبود و فتواي مالك رايج بود يا بالعكس، يا ممكن است اين فتوا در يك مكاني و در يك شهر و روستايي صادر شده است كه مردم آن روستا تابع مذهب ابوحنيفه نبودند، تابع مذهب شافعي يا مالك بودند؛ حمل بر تقيه كار آساني نيست.

اين از بهترين راههاي فقهي مرحوم آقاي بروجردي (رضوان الله تعالي عليه) بود كه ايشان گذشته از اينكه به متن روايات عنايت داشتند مثل ساير فقها، اين رجال را طبقه بندي مي‌كردند و محيط سؤال و جواب را هم بررسي مي‌كردند كه اين سائل در كدام شهر از امام سؤال كرد، در چه روزگاري از امام سؤال كرد، در آن جو فتواي حنفي رايج بود يا فتواي شافعي يا مالكي؟ صرف اينكه بعضي از ائمه مذهب فتوا به حليت مي‌دهند و روايتي هم موافق با فتواي اوست، اين براي حمل بر تقيه كافي نيست و بايد آن شرايط هم ملحوظ بشود. بعضي از حملها تحميلي است بر روايت، چون از ائمه (عليهم السلام) سؤال مي‌كنند كه بعضي از بستگان ما مسيحي‌اند که براي ما هديه مي‌فرستند، گاهي مرغي را بريان مي‌كنند و براي ما هديه مي‌فرستند يا گاهي غذاي مرطوب و طبخ شده‌اي را براي ما هديه مي‌فرستند بخوريم يا نه؟ فرمود: بله[9] ؛ آيا ما اين را حمل بر ضرورت بكنيم و بر فرد نادر حمل بكنيم؟

اين محل حاجت خودش را سؤال مي‌كند و ضرروت در سال قحطي است يا انسان در بيابان باشد و مانند آن؛ حمل بر ضرورت حمل بر مورد نادر است [و اگر] مطلقي را حمل بر مورد نادر بكنيم در حالي كه محل ابتلاي خود را مي‌پرسد اين خلاف است. بنابراين اگر ظاهر قرآن اين است كه ذبيحه اهل كتاب حلال است و غذاهاي پخته شده اهل كتاب حلال است و روايات باب هم دو طايفه بود و معارضه هم بود، ما قبل از هر چيزي بر كتاب خدا عرضه مي‌كنيم، موافق با كتاب خدا را مي‌گيريم و مخالف را حمل بر كراهت مي‌كنيم.

فقه متوسط الاستدلالی بودن شرح لمعه

مرحوم شهيد (رضوان الله عليه) در شرح لمعه كه اين از بزرگان فقه ماست و متأسفانه اين كتابها در حوزه ترجمه مي‌شود نه تدريس؛ شرح لمعه يا مكاسب اينها تدريس نمي‌شود، ترجمه مي‌شود و اگر كسي واقعاً مكاسب را بخواند و بفهمد يقيناً در معاملات صاحب نظر است. لمعه و شرحش يك فقه متوسط الاستدلال است، شما در شرح حال بسياري از بزرگان كه مي‌خوانيد مي‌بينيد كه فلان شخص در فلان حوزه شرح لمعه تدريس مي‌كرد؛ اما تدريس مي‌كرد نه ترجمه مي‌كرد يا مكاسب تدريس مي‌كرد نه ترجمه مي‌كرد. به هر تقدير شرح لمعه از كتابهاي خوب است و فقه متوسط الاستدلالي است، گرچه به عظمت مكاسب نمي‌رسد. اما مرحوم شهيد ثاني می‌دانيد که در فقه خيلي قوي است.

حرام بودن ذبيحه اهل کتاب بر اساس اشهر اقوال در شرح لمعه

ايشان در شرح لمعه مي‌فرمايد: چند قول در مسئله است و اشهر اقوال اين است كه ذبيحه اهل كتاب حرام است؛ اشهر اين است[10] نه مشهور، در قبال اشهر مشهور است؛ يعني عده زيادي قائل‌اند كه ذبيحه اهل كتاب حلال است؛ اما آن قول كه مي‌گويد ذبيحه اهل كتاب حرام است اشهر است. اينكه مي‌بينيد فقها براي تثبيت يك مطلب مي‌گويند الاشهر بل المشهور، براي اين است كه مشهور بالاتر از اشهر است، مقابل اشهر مشهور است و مشكلي ايجاد نمي‌كند؛ اما مقابل مشهور شاذِ نادر است، لذا فقها براي اينكه يك مطلبي را تثبيت بكنند مي‌گويند اشهر بل المشهور كه مشهور بالاتر از اشهر است، چون در قبال مشهور شاذِ نادر است و مشمول آن حديث است.

اينكه مرحوم شهيد فرمود: اشهر اقوال اين است معلوم مي‌شود که قولهاي ديگری است كه آنها هم شهرتي دارند؛ منتها اشهر اين است كه ذبيحه اهل كتاب حرام است. بعد دو قول ديگر هم نقل مي‌كند كه عده‌اي قائل‌اند به اينكه ذبيحه مجوسي مطلقا حلال است و عده‌اي قائل‌اند كه بايد تسميه گفته بشود و ذبيحه مجوسي مطلقا حلال نيست، [بلکه] غير مجوسي اگر تسميه بگويد حلال است. عبارتشان اين است كه اشهر اين است كه >لا تحل ذبيحة الكافر مطلقاً< چه تسميه بگويد و چه تسميه نگويد >علي اشهر الاقوال<[11] و جماعتي گفتند که ذبيحه ذمي در صورتي كه >بسم الله< بگويد و نام خدا را ببرد حلال است و عده‌اي گفتند كه ذبيحه غير مجوسي يعني يهوديان و مسيحيان مطلقا حلال است چه >بسم الله< بگويند و چه >بسم الله< نگويند.

بعد مي‌فرمايد كه اخبار صحيحه‌اي بر اين مضمون است؛ منتها معارض است به مثل آن، لذا اين اخبار صحيحه را حمل بر تقيه يا حمل بر ضرورت كردند، اين سخن ايشان است در شرح لمعه؛ ولي از مسالك ايشان نقل شده است كه مراجعه بفرماييد.

نظر برخی فقهای قديمين درباره حليت ذبيحه غير مسلمان

كه بعضي از بزرگان ما؛ قديمين يعني ابن جنيد و ابن ابی‌عقيل عمانی از گذشته و مرحوم صدوق قائل هستند به حليت ذبيحه غير مسلمان[12] و روايات صحيحه‌اي هم در اين زمينه است كه دلالت مي‌كند بر حليت ذبيحه غير مسلمان، آن‌گاه مي‌فرمايد: روايات ديگري كه در قبال اين است و استدلال كردند به آن روايات كه ذبيحه غير مسلمان حرام است؛ آن روايات يا صحيح نيست يا دلالت ندارد يا سنداً مشكل دارد يا دلالتاً، لذا فتواي شهيد ثاني در مسالك مطابق با فتواي صدوق است كه قايل است به حليت ذبيحه غير مسلمان که آن روايات هم بايد خوانده بشود.

يك وقت است كسي فتواي اشهر را مي‌پذيرد و يك وقت كسي موافقِ فتواي مرحوم صدوق و مرحوم شهيد ثاني مي‌شود يا احياناً تفصيل قايل است واجماعي در كار نيست و شهرت قطعي هم در كار نيست كه در قبال شاذِ نادر باشد. اگر بنا بشود که براساس صناعت فني و فقهي ما رفتار بكنيم بهترين راه اين است كه اوّل ببينيم كتاب الله چه مي‌گويد و بعد عرض بر كتاب الله كنيم. حمل بر تقيه و حمل بر ضرورت جايگاه خاصی دارد؛ حمل بر ضرورت در هر موردي نيست، چون حمل مطلق بر فرد نادر است و شاهد طلب مي‌كند، حمل بر تقيه هم طبق تحليل مرحوم آقاي بروجردي كار آساني نيست، ما بايد جزم پيدا كنيم كه اين فتوا را امام در فضايي صادر كرده است كه آن فضا، فضاي خفقان بود و حال اينكه چنين جزمي دشوار است.

حليت صيد به صيد کلاب معلم از منظر روايات

روايات بحث اوّل را كه مربوط به اختصاص حليت صيد به صيد كلاب معلم است بخوانيم تا برسيم به روايات مسئله دوم، گرچه اين روايات در وسائل الشيعه است؛ ولي در تفسير شريف نورالثقلين نوع اين روايات جمع شده، البته رواياتِ مربوط به حليت ذبايح كافر همه اينها در نورالثقلين نيامده كه مقداري از اينها را از روی وسايل الشيعه مي‌خوانيم؛ تفسير شريف نورالثقلين، جلد اوّل، صفحه 590، روايت 36 روايتي است كه از من لا يحضره الفقيه نقل مي‌كند از امام صادق (سلام الله عليه): «قال في صيد الكلب ان ارسله صاحبه و سمي فليأكل كلما امسك عليه و ان قتل و ان اكل فكل ما بقي و ان كان غير معلم فعلمه ساعته حين يرسله فليأكل منه فانه معلم فاما ما خلا الكلاب مما تصيده الفهود و الصقور و اشباهه الا ان تدرك ذكاته»؛ يعني محصول صيد سگ معلم حلال است ولو تذكيه نشود، همان فرستادن سگ شكاري با تسميه خدا تذكيه اوست و اين زكات اوست؛ ولي صيد حيوان شكاريِ غير كلب حلال نيست مگر اينكه انسان زنده بيابد و آن صيد حيات مستقره دارد و او را ذبح كند.

روايت بعدي باز زراره از امام صادق (عليه السلام) نقل مي‌كند که فرمود: «اذا ارسل الرجل كلبه و نسي ان يسمي فهو بمنزلة من قد ذبح و نسي ان يسمي»[13] ؛ فرستادن سگ شكاري كه اين سگ شكاري حيواني را گاز بگيرد و حيوان حلال‌گوشتي را خفه كند و بكشد، همين تذكيه و ذبح اوست. گاهي انسان در ذبح حيوان که مرغي يا گوسفندي را بخواهد سر بِبُرد يادش مي‌رود که نام خدا را ببرد، عمدا ترك نكرد سهوا ترك كرد، آن ذبيحه حلال است و حالا هنگام فرستادن اين سگ شكاري هم يادش رفته که نام خدا را ببرد، حضرت امام صادق (سلام الله عليه) مي‌فرمايد: اين هم حلال است؛ مثل آن است كه انسان مرغي را سهوا بدون >بسم الله< سر بريد که اين حلال است، آنجا هم همين‌طور است.

روايت بعدي هم همين است[14] ؛ اما روايت سي و نهم که مضمره سماعة است، سماعة بن مهران مي‌گويد: «سالته عما امسك عليه الكلب المعلم للصيد و هو قول الله تعالي ﴿وَ مَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُوا مِمّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ﴾ قال (عليه السلام) لا بأس ان تاكلوا مما امسك الكلب مما لم يأكل الكلب منه فاذا أكل الكلب منه قبل أن تدركه فلا تأكل منه»[15] ؛ اگر سگ رفت و امين نبود و در حقيقت كلب معلم نبود و اين شكار را خورد و قبل از اينكه شما او را زنده بيابيد از بين رفت، اين مردار است و اين همان است که ﴿وَما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاّ ما ذَكَّيْتُمْ﴾[16] ؛ اين كلب معلم نيست، اين درنده است و درست تربيت نشده است. يك وقت است كه تربيت شده است و اين كار را نمي‌كرد و ملكه بود؛ ولي اگر گاهي اتفاق می‌افتاد كه مي‌خورد، اين ضرر ندارد؛ مثل اينكه آدم عادل ملكه پرهيز از گناه دارد؛ ولي معصوم نيست كه اصلاً در مدت عمر گناه نكند، گاهي هم مبتلا مي‌شود و فوراً برمي‌گردد که اين ملكه تعليم در آن كلب است.

روايت چهلم كه رفاعة بن موسي از امام صادق (سلام الله عليه) مي‌پرسد و سؤال مي‌كند كه «عن الكلب يقتل»؛ سگ آن شكار را مي‌كشد «فقال (عليه السلام) كل فقلت اكل منه»؛ من از اين شكار بخورم؟ «فقال اذا اكل منه فلم يمسك عليك انما امسك علي نفسه»[17] که مسير سؤال را برگرداند؛ اوّل حضرت فرمود: «كل» و اين دوباره سؤال كرد كه اگر خود اين حيوان >اكل منه<؛ از او خورد چه؟ فرمود: اگر اين تربيت شده نيست معلوم مي‌شود که به دنبال كار خود مي‌گردد نه به دنبال كار صيّاد، اگر اين چنين است «انما امسك علي نفسه»؛ يعني اين استدلال قرآني را دارد تفهيم مي‌كند؛ يعني شما به خود قرآن كه مراجعه كنيد قرآن مي‌فرمايد: آن حيوان و آن سگ شكاري براي شما صيد را نگه مي‌دارد نه براي خودش و آنكه خورد براي خودش نگه داشت؛ اين استدلال به آيه قرآن است تا نحوه استنباط را تفهيم كند «فقلت اكل منه فقال اذا اكل منه فلم يمسك عليك انما امسك علي نفسه»[18] پس اين مشمول آيه نيست.

روايت بعدي كه مرحوم كليني نقل كرد از ابن ابي عمير عن حماد بن عثمان عن الحلبي عن ابي عبدالله (عليه السلام) که امام صادق (سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود: «في كتاب علي (عليه السلام) في قول الله عزوجل ﴿وَ مَا عَلَّمْتُم مِنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ﴾ قال هي الكلاب»[19] که اين حصر است، چه اينكه خود آيه هم در مقام تحديد است و مفيد حصر است. روايت بعدي [اين است که] از امام صادق سؤال شده است: «ما تقول في الكلب يصيد الصيد فيقتله»؛ شكار مي‌كند ولي زنده نمي‌آورد و آن شكار را می‌کشد «قال لا بأس باكله قال قلته فانهم يقولون انه اذا قتله و أكل منه فانما امسك علي نفسه فلا تأكله؟»؛ من به امام صادق عرض كردم كه اينها مي‌گويند اگر سگ شكاري شكار را گرفت و كُشت و مقداري خورد، اين حرام است و حلال نيست، براي اينكه اين به سود خود امساك كرد نه به سود شما و قال (عليه السلام) >كُل< بخور و حرف آنها صحيح نيست، چرا؟

فرمود: «او ليس قد جامعوكم علي ان قتله ذكوته»؛ حضرت يك جدال احسن دارد که فرمود: مگر نه آن است كه آنها با شما اتفاق داريد كه سگ شكاري اگر حيواني را كشت اين به منزله تذكيه و ذبح است و اين مورد اتفاق است؟ «قال قلت بلي»؛ بله، مورد اتفاق است «قال ما يقولون في شاة ذبحها رجل»؛ از آنها سؤال بكن گوسفندي را كه كسي ذبح كرد آيا اين ذبح گوسفند تذكيه اوست يا نه؟ «أذكاها»؛ آيا تذكيه است يا نه؟ «قال قلت نعم»؛ بله، اگر كسي گوسفندي را ذبح كرد تذكيه كرد «قال فان السبع جاء بعد ما ذكاها فأكل منها بعضها ايؤكل البقية»؛ اگر كسي گوسفندي را ذبح كرد و تذكيه كرد و قبل از اينكه به منزل ببرد درنده‌اي آمد و مقداري از گوشت اين گوسفند را خورد، آيا بقيه حلال است يا نه؟ اين اكل بعد از تذكيه است و كلب معلم اگر صيدي را كشت همين تذكيه اوست و بعداً هم اگر اتفاقي افتاد و مقداري از آن را خورد اين ضرري ندارد؛ مثل آن است كه شما يك حيواني را تذكيه كنيد با ذبح و بعد درنده‌اي بيايد و مقداري از آن گوشت را بخورد «فان السبع جاء بعد ما ذكاها فاكل منها بعضها ايؤكل البقيه قلت نعم قال فاذا اجابوك الي هذا»؛ اگر آنها در چنين جدالي گفتند که جايز است «فقل لهم كيف تقولون اذا ذكي ذلك و اكل منها لم تاكلوا و اذا ذكاها هذا و اكل اكلتم»[20] چطور اگر انساني حيواني را تذكيه كرد و بعد همين سگ شكاري و مانند آن آمد و از اين حيوان خورد شما مي‌گوييد عيب ندارد؛ ولي اگر خود حيوان شكاري صيد كرد و تذكيه كرد و بعد مقداري از آن را خورد مي‌گوييد عيب دارد؟! يك وقت است كه اين كلب معلم نيست و عادتش بر اين است، اين كلب موضوعاً خارج است؛ ولي اگر كلب معلم است و امين است و گاهي اتفاق افتاد كه چنين كرد، اين منافات با تذكيه ندارد.

در روايت چهل و سوم جميل بن دراج مي‌گويد من از امام صادق (سلام الله عليه) سؤال كردم: «عن الرجل يرسل الكلب علي الصيد فيأخذه و لا يكون معه سكين يذكيه بها ايدعه حتي يقتله و يأكل منه قال لا بأس»؛ گفت سؤال كردم که سگ شكاري را با شرايط فرستاديم براي صيد و صيد را گرفت و من هم دسترسي پيدا كردم؛ ولي كارد با من نيست كه آن صيد را سر ببُرم و اين سگ هم هنوز با او دارد كلنجار مي‌رود و او را از پا درمي‌آورد آيا من صبر كنم سگ او را بكشد؟ فرمود: بله، سگ كه دارد مي‌كشد دارد او را تذكيه مي‌كند و به منزله ذبح او است «ايدعه حتي يقتله و يأكل منه قال لا بأس»، آن‌گاه استدلال فرمود: «قال الله عز وجل ﴿فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ﴾» و بعد فرمود: «ولا ينبغي أن يأكل ما قتله الفهد»[21] آنچه را كه فهد و پلنگ و يوزپلنگ و امثال اينها شكار كرده‌اند حلال نيست، چه اينكه مشابه اين در روايات بعدي هم است.

در روايت چهل و چهارم قاسم ابن سليمان مي‌گويد من از امام صادق سؤال كردم: «عن كلب افلت و لم يرسله صاحبه فصاد فادركه صاحبه و قد قتله أ ياكل منه فقال لا»؛ سگي بدون اينكه صاحبش او را بفرستد خودش رفته و حيواني را گرفته و كشته، آيا حلال است؟ فرمود: نه «و قال عليه السلام اذا صاد و قد سمّي فليأكل»؛ اگر صاحبش صيد كرد و او در هنگام شكار نام >الله< را برد آن حلال است. «و اذا صاد و لم يسم فلا يأكل»، پس دو صورت حرام است: آن صورتي كه خود سگ برود يا صورتي که صيّاد بدون نام خدا بفرستد و فقط يك صورت حلال است كه صيّاد بفرستد آن هم با نام خدا >وَ هَذا من ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ<[22] .

در مورد علم اجمالي هم فرمان احتياط دارد؛ روايت 45 اين است كه ابي بصير از امام صادق (عليه السلام) سؤال مي‌كند که «عن قوم ارسلوا كلابهم و هي معلمة كلها و قد سموا عليها فلما ان مضت الكلاب دخل فيها كلب غريب لا يعرفون له صاحبا فاشتركت جميعاً في الصيد فقال لا يؤكل منه لانك لا تدري اخذه معلم ام لا»[23] ؛ عرض کرد عده‌اي به قصد شكار رفتند و سگهاي تعليمي داشتند که همه اين كلاب هم معلم بودند و اين گروه هم اينها را تعليم دادند و اين سگها را فرستادند به دنبال شكار و يك سگ ناشناسي هم به همراه اينها رفته و حيوان را گرفته‌اند، حضرت فرمود: تو نمي‌داني كه آيا اين كلب معلم صيد كرد يا آن كلب غير معلم که حالا يا استصحاب عدم تذكيه است يا امثال ذلك، بايد تذكيه را احراز كنيد، لذا حرام گوشت است و نمي‌توانيد مصرف كنيد.

روايت چهل و ششم كه ابن مسكان عن الحلبي نقل مي‌كند كه «قال ابو عبدالله (عليه السلام) كان ابي يفتي و كنا يتقي»؛ قبلاً فتوا مي‌داد و تقيه مي‌كرد؛ اما الان «و نحن نخاف في صيد البزاة و الصقور فاما الآن فانا لا نخاف و لا يحل صيدها»؛ قبلاً ممكن بود که ما بگوييم شكار باز شكاري هم حلال است؛ ولي الآن به صراحت مي‌گوييم، چون خوف برداشته شد و اگر باز شكاري است، صقر شكاري و امثال ذلك است صيد كردنشان حلال نيست «الا ان تدرك ذكاته»؛ مگر اينكه زنده بيابي و او را ذبح كني «فانه في كتاب علی عليه السلام ان الله عز و جل قال ﴿وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ﴾ في الكلاب»[24] ؛ در كتاب حضرت امير (سلام الله عليه) دارد كه منظور از جوارح خصوصِ كلاب معلم است.

روايت بعدي دارد كه «كل شئ من السباع تمسك الصيد علي نفسها الا الكلاب المعلمة فانها تمسك علي صاحبها» و بعد فرمود: «اذا ارسلت الكلب المعلم»؛ شما وقتي كلب معلم را می‌خواهيد بفرستيد >فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ فهو ذكوته»[25] اينها عصاره بحث در مسئله اوّل است.

حليت طعام اهل کتاب از منظر روايات

در مسئله دوم كه حليت طعام اهل كتاب است رواياتِ فراواني از دو طايفه است، گر چه رواياتِ دال بر حرمت بيش از رواياتِ دال بر حليت است، چه اينكه قائلين به حرمت هم بيش از قائلين به حليت‌اند؛ ولي شما در بين اين سه مَحمِل صاحب نظريد، آيا رواياتي كه دال بر حليت ذبيحه اهل كتاب است را حمل بر تقيه می‌کنيد يا اين روايات را حمل بر ضرورت مي‌كنيد؟ كه اين دو حمل را مرحوم شيخ طوسي كرد و صاحب وسايل الشيعه هم ياد كرد[26] يا عرض بر كتاب الله مي‌كنيد؟ مي‌بينيد كه آن رواياتي كه مي‌گويد ذبيحه اهل كتاب حلال است مطابق با قرآن است و آن رواياتي كه مي‌گويد ذبيحه اهل كتاب حرام است مطابق نيستکه آن روايات را حمل بر كراهت مي‌كنيد و شواهد دلالي هم است!

در وسايل الشيعه جلد بيست و چهارم، طبع موسسه آل البيت (عليهم السلام)، كتاب صيد و ذباحه، باب بيست و هفت اين دو طايفه از روايات است[27] ؛ رواياتي كه دلالت بر منع دارد نيازي به خواندن نيست، چون زياد است، گرچه مرحوم شهيد ثاني طبق آنچه از مسالك ايشان نقل شده است اين است كه اين رواياتِ مانع دو طايفه است؛ بعضي سنداً مخدوش‌اند[28] و بعضي دلالتاً؛ ولي مشهور بين اصحاب عمل به اين روايت است. از روايات باب 27 چند نكته برمي‌آيد: يكي اينكه سرّ اينكه ذبيحه اهل كتاب حلال نيست اين است كه اينها {بسم الله} نمي‌گويند و در بعضي از روايات دارد كه مسلمان هم اگر {بسم الله} نگفت حرام است؛ در همين روايات باب 27 دارد كه اگر اهل كتاب؛ مثلاً مسيحي يا يهودي با آن شرايط که رو به قبله بود و {بسم‌الله} گفتند و امثال ذلك كه آن شرايط بايد باشد و آنها شرايط ذبح است نه ذابح؛ اما بحث در شرط ذابح است، كيفيت اينكه مذبوح رو به قبله قرار بگيرد، كيفيتي كه ذابح مثلاً چگونه بايستد يا كارد را چطور بگيرد؛ كيفيت‌هاي ذبح يك مسئله است و شرايط ذابح چيز ديگر است.

بعضي از روايات باب 27 دارد كه سرّ اينكه ذبيحه اهل كتاب حرام است براي اين است كه آنها {بسم الله} نمي‌گويند، حالا اگر {بسم الله} گفتند چطور؟ در كشور اسلامي زندگي مي‌كنند و عادت كردند به {بسم الله} يا توجيه شدند، بايد حلال باشد؛ در بعضي از روايات دارد كه اگر اهل كتاب {بسم الله} گفتند و تذكيه كردند، از آن گوشت بخوريد و اگر مسلمان {بسم الله} نگفت و سر بريد، از آن گوشت نخوريد، پس معلوم مي‌شود که معيار تذكيه است. روايت 11 همين باب دارد كه معاويه بن وهب مي‌گويد من از امام صادق (سلام الله عليه) سؤال كردم: «عن ذبائح اهل كتاب فقال لا بأس اذا ذكروا اسم الله ولكن اعني منهم من يكون علي امر موسي و عيسي (عليهما السلام)»[29] ؛ آنها البته مسيحي‌هاي واقعي‌اند. روايت 17 اين باب كه از عمر بن حنظله است: «في قول الله ﴿ فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾[30] قال اما المجوس فلا فَلَيسوا من اهل الكتاب و امّا اليهود والنصاري فلا بأس اذا سمعوا»[31] يعني اگر {بسم الله} گفتند عيب ندارد؛ اما اگر نگفتند نه، يا شما شنيديد كه آنها {بسم الله} بگويند.

روايت 31 اين باب [دارد که] «زرارة عن عمران قال سمعت ابا جعفر (عليه السلام) يقول في ذبيحة النّاصب و اليهودي و النصرانيّ لا تأكُل ذبيحَتَهُ حتي تسمعه يذكُرُ اسمَ الله»[32] معلوم مي‌شود مشكل اهل كتاب يا مشكل ديگران آن است كه ما نمي‌دانيم اينها {بسم الله} مي‌گويند يا نه! آنها كه به اين شرط معتقد نيستند؛ حالا اگر اين شرط را كسي به اينها گفت كه شما {بسم الله} بگو و بگو به نام خدا، چه اينكه روايات دارد كه اينها مي‌گويند، چون >الله< را معتقدند «فقلت المجوسي فقال نعم اذا سمعتَهُ يذكُرُ اسم الله اما سمعت قول الله ﴿ ولاتأکلوا مِمَّا يُذكَرُ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾»؛[33] فرمود سرّ اينكه ما مي‌گوييم نخوريد براي اين است كه اينها {بسم الله} نمي‌گويند، حالا اگر {بسم الله} گفتند كه محذوري ندارد، اينها موحدند.

روايت سي و سوم: «جميل و محمد بن حمران انهما سألا ابا عبدالله (عليه السلام) عن ذبائح اليهود و النصاري و المجوس فقال كل فقال بعضهم انهم لا يُسَمُّون»؛ به حضرت عرض كرد که اينها {بسم الله} نمي‌گويند «فقال فان حضرتموهم فلم يُسَمُّوا فلا تأكلوا و قال اذا غاب فكُل»[34] اگر بوديد و ديديد که نگفتند و نشنيديد که گفته باشند بله، نخوريد؛ اما اگر در غياب چيزي را كشتند شايد گفته باشند، معلوم مي‌شود كه ذابح لازم نيست مسلمان باشد؛ حالا روايات ديگري هم است كه بعد مي‌خوانيم که اين روايات را مرحوم شيخ حمل بر تقيه و ضرورت كردند[35] .

«والحمد لله رب العالمين»


[1] نورالثقلين، ج1، ص590 ـ 592.
[2] وسائل الشيعه، ج24، ص52.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 96.
[4] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[5] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[8] وسائل الشيعه، ج24، ص64.
[9] وسائل الشيعه، ج24، ص64.
[10] الروضة البهية (طبع جديد)، ج7، ص208.
[11] الروضة البهية (طبع جديد)، ج7، ص208.
[12] مسالک الافهام إلی تنقيح شرائع الاسلام، ج11، ص452.
[13] ـ نورالثقلين، ج1، ص590.
[14] . نورالثقلين، ج1، ص591.
[15] . نورالثقلين، ج1، ص591.
[16] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[17] ـ نورالثقلين، ج1، ص591.
[18] نورالثقلين، ج1، ص591.
[19] نورالثقلين، ج1، ص591.
[20] نورالثقلين، ج1، ص591.
[21] نورالثقلين، ج1، ص592.
[22] نورالثقلين، ج1، ص592.
[23] نورالثقلين، ج1، ص592.
[24] نورالثقلين، ج1، ص592.
[25] نورالثقلين، ج1، ص592 و 593.
[26] وسائل الشيعه، ج24، ص64.
[27] . وسائل الشيعه، ج24، ص52.
[28] ر.ک: مسالک الافهام الی تنقيح شرائع الاسلام، ج11، ص456.
[29] وسائل الشيعه، ج24، ص55.
[30] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 118.
[31] وسائل الشيعه، ج24، ص57.
[32] وسائل الشيعه، ج24، ص61.
[33] وسائل الشيعه، ج24، ص61.
[34] وسائل الشيعه، ج24، ص62.
[35] وسائل الشيعه، ج24، ص65.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo