< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 3

 

﴿اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۳)

خلاصه مباحث گذشته

فخر رازي در ذيل اين آيه مطالبي دارد، نظير مطالبي كه زمخشري داشت او متكلم معتزلي بود و اين يك متكلم اشعري است؛ همان طوري كه مسائل زمخشري مطرح شد و جرح و تعديل شد، مباحث فخر رازي هم بايد طرح و جرح و تعديل بشود. بعضي از مسائلي كه ايشان در تفسير دارند در خلال مباحث گذشته بيان شد.

مطلب اول سخنان فخررازی

يكي از مطالبي كه دارند اين است كه اين ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ دلالت مي‌كند بر اينكه تقيه جايز است[1] ؛ زيرا امروز ديگر ترس از بيگانه‌ها جايز نيست؛ ولي قبلاً ترس جايز بود. اين سخن ناتمام است، براي اينكه براي تقيه يك دليل ديگري است، چون هر مسبوق الهويه‌اي مجاز است براي حفظ اهم، مهم را صرف نظر كند؛ گاهي بايد بذل جان و نثار و ايثار بكند مثل ميدان جنگ و گاهي هم كه زمان جنگ نيست مجاز است كه براي حفظ خون خود تقيه كند، نظير جريان عمار كه ﴿إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإيمانِ﴾[2] و قبل از نازل شدن ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾ آيات فراواني هم نازل شده بود كه مي‌گفت از آنها نترسيد و از خدا بترسيد؛ منتها آن نهيِ آيات ديگر مولوي بود و نهيِ اين جمله ارشادي است طبق بياني كه گذشت. پس اين چنين نيست كه قبل از نزول اين آيه خشيتِ از مردم صحيح بود و امروز صحيح نيست. آن روزها هم فرمود ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی﴾[3] و مانند؛ آن جمله سورهٴ مباركهٴ احزاب هم همين معنا را تبيين مي‌كرد كه مبلغان الهي از خدا مي‌ترسند و از غير خدا نمي‌ترسند[4] و خطرها را هم تحمل مي‌كنند.

تبيين تعرض دوم فخررازی در مورد <اليوم> در آيه

مطلب دومي كه ايشان تعرض كردند اين است كه اين ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾ ظاهرش اين است كه قبل از اين روز ـ حالا منظور روز مشخص نيست، نظير روز جمعه كه نماز جمعه واجب است؛ روز يعني اين عصر يا اين روزگار ـ و قبل از اين عصر دين ناقص بود و الآن كامل شد، آن‌گاه جوابي از بعضيها نقل كرد و جوابي خودش داد[5] كه ملاحظه فرموديد يا مراجعه مي‌كنيد.

دلالت آيه مذکور به مسئله رهبری

حق در مسئله آن است كه اين ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ ناظر به قوانين و مقررات نيست؛ ناظر به مسئله رهبري است. اشكال آنها اين است كه لازمه اين ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ آن است كه دين قبل از آن جريان ناقص بود و الآن كامل شد، تالي فاسدش اين است كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قسمتِ مهم عمر خود را با دين ناقص گذراند و در حدود كمتر از سه ماه با دين كامل زندگي كرد. اين اشكال را هم اهل سنت بايد جواب بدهند و هم شيعه‌ها. خلاصه اشكال اين است كه قبل از اين آيه دين ناقص بود و لازمه‌ش آن است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همه اصحاب و مسلمين قسمت مهم عمرشان را با دين ناقص گذراندند و خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حدود اواخر عمر كمتر از سه ماه با دين كامل زندگي كرد.

جواب اصلي‌اش آن است كه اين ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ ناظر به مسايل احكام و حدود و فرائض و سنن نيست، بلكه مربوط به رهبري است كه كليد اين احكام است كه آن بحث ديگري دارد كه بحث اساسي همان است؛ ولي اگر ما بخواهيم اين اكمال دين را هم به فرائض و سنن بزنيم بايد توجه كنيم كه دين نه ناقص است و نه معيب، بلكه هميشه كامل است.

تفاوت نقض و عيب دين

بيان ذلك اين است كه ما يك نقص داريم و يك عيب داريم و يك كمال؛ نقص آن است كه يك شيء كوتاه‌تر از آن هدف باشد؛ مثلاً اگر يك اتاقي دوازده متر مساحت آن بود و شما يك فرش نو و سالم و تميزِ شش متري پهن كرده‌ايد، مي‌گوييد اين فرش ناقص است يا فرشي كه مساحتِ او ده متر يا يازده متر يا يازده متر و نيم است، مي‌گوييد اين فرش ناقص است؛ يعني مساحت دوازده متر است و اين فرش كمتر از ده متر که اين را مي‌گويند نقص. يك وقت است كه ممكن است اين فرش دوازده متر باشد؛ ولي بعضي از جاهايش سوخته است، بعضي از جاهايش خراب شده است و بعضي از جاهايش بيد خورده است که اين را مي‌گويند معيب؛ عيب غير از نقص است.

گاهي ممكن است چيزي هم ناقص باشد و هم معيب؛ ولي نقص چيزي است و عيب چيز ديگر؛ ممكن است يك امري هم ناقص باشد و هم معيب؛ ولي به هر تقدير نقص غير از عيب است. دين از همان بدء پيدايش تا نازل شدن ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ نه ناقص بود و نه معيب؛ زيرا نه يك جاهلي اين دين را تدوين كرد و نه يك غافل و ساهي و ناسي، بلكه كسي اين دين را تنظيم كرد كه ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾[6] ، نه جهل در او راه دارد و نه غفلت و سهو و نسيان، پس قانوني كه او وضع كرد نه از نظر درون فرسودگي دارد تا بشود قانونِ معيب و نه كمتر از نياز جامعه انساني بود يا هست تا بشود ناقص، بلكه او مثل يك طبيب حاذقي است كه اين طبيب حاذق لحظه به لحظه دارو تنظيم مي‌كند، اين نه نقص دارد و نه عيب، داروها را هم عوض مي‌كند؛ در نيمه اول سال مي‌گويد كه فلان دارو را مصرف بكن و در نيمه دوم سال مي‌گويد آن داروها را مصرف نكن و داروي ديگر را مصرف بكن؛ نظير اينكه در مقدار زيادي از عمر را گفتند نماز را به طرف بيت المقدس بخوانيد و بعد فرمودند به طرف كعبه بخوانيد؛ اين نه نقص است و نه عيب و ذات اقدس الهي قرآن را به عنوان شفا معرفي كرد ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾[7] .

اگر كتاب او شفا است و اگر خود او شافي و طبيب است و عليم است و حكيم و سهو و نسيان هم در او مستحيل است، مي‌داند نياز جامعه بشري از نظر قوانين فردي و جمعي چيست و هر لحظه هر قانون مورد نياز را صادر و نازل مي‌كند، بنابراين اگر بيش از آن مقدار نازل مي‌كرد جا براي نقد بود و هر مقداري كه لازم بود بدون نقص و بدون عيب نازل كرده است؛ نظير همان شبهه‌اي كه عده‌اي از اهل كتاب مي‌گفتند که چرا دين پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و كتاب او يعني قرآن يك امر تدريجي است؟ ﴿لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً﴾[8] ، چرا او هر از چندي حالا يا آيه يا يك سوره نازل مي‌كند؟ چرا مجموعه اين كتاب يكجا نازل نمي‌شود؟ همان طوري كه تورات موسي يكجا نازل شد.

ذات اقدس الهي جواب داد به اينكه اينجا سه مسئله است؛ يكي اينكه همه علوم و معارف در مخزن الهي وجود دارد (يك) و تو در عروجت به همه اين معارف رسيدي و اين همان انزال دفعي است (دو)، همه چيز را آگاهي داری در آن مقام بلند، سوم آن است كه وقتي بخواهد به نشئه تكليف بيايد كه تو و ديگران در آن تكليف يكسانيد، تدريجاً نازل مي‌شود و اين تنزيل تدريجي معنايش اين نيست كه در مخزن الهي نبود، يا وجود مبارك پيغمبر به آن عالم نبود آن نزول دفعي كه مي‌گويند قرآن يك انزال دفعي دارد و يك تنزيل تدريجي، در آن انزالِ دفعي همه معارف براي پيغمبر حاصل است، پس نه در خود دين نقص و عيب است، نه در آورنده دين نقص و عيب است و نه در تنزيل تدريجي؛ تنزيل تدريجي مثل درمان تدريجي است، بعضي از جاهاست كه كمال‌ آن در همان تدريجي بودن اوست، فرمود آنها مي‌گويند ﴿لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً﴾، اينها نمي‌دانند ﴿كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً﴾[9] ؛ ما اين چنين براي تثبيت موقعيت تو تنزيلاً و تدريجاً نازل مي‌كنيم، بنابراين تاكنون دين كامل بود و تاكنون سالم بود و تاكنون تام و هيچ نقصي در هيچ گوشه دين نبود. دين اگر به معناي مجموع عقايد و مقررات و اخلاقيات و قوانين است، او كه كامل بود و هست، ولي تدريجاً نازل مي‌شود.

ايشان بنايشان بر اين است كه اين دو آيه هماهنگ‌اند (اين يك مطلب)، در آيه اول فرمود كه امروز كافران نااميد شدند (اين دو مطلب)، پس روز اكمال دين روز يأس كافران است و اين يأس نه در روز بعثت بود، نه در روز هجرت بود، نه در روز تأسيس حكومت بود، نه در صلح حديبيه بود، نه در فتح مكه بود، نه در سال نهم هجرت با نازل شدن سورهٴ «توبه» بود و نه در حجة الوداع بود هيچ جا نبود و در هيچ يك از اين مقاطع تاريخي كافر نااميد نشد. ايشان جواب نقضي مي‌دهند و مي‌فرمايند اگر منظور از اين ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ يا {اليَومَ يَئِسَ} ناظر به احكام و فرائض و سنن باشند، دين که كامل نشده؛ چون خيلي از احكام بعد آمده؛ آنها بيراهه رفتند و اين اكمال دين را به احكام و فرائض و واجبات و مستحبات زدند که اين نقض بر ايشان وارد شد.

خود مرحوم علامه طباطبايي (رضوان الله عليه) مسير ولايت را طي كرد؛ يعني امروز دشمن نااميد شد، چرا؟ چون فكر مي‌كرد دين قائم به شخص است و بعد فهميد دين قائم به نوع است؛ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تا زنده بود مسئول رهبري مردم، صيانت دين، تبيين دين و اجراي دين بود و بعد از او اهل بيت جاي او مي‌نشينند و تنها چيزي كه مخصوص به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آن وحي تشريعي است، اين همان است كه وجود مبارك حضرت امير هم در نهج‌البلاغه دارد که فرمود «لَقَدِ انقَطَعَ بِمَوتِكَ ما لَم يَنقَطِع بِمَوتِ غَيرک»[10] ؛ به حضرت رسول عرض كرد که با ارتحال شما يك ضايعه‌اي پيش آمد كه با مرگ احدي هم پيش نيامد، آن مخصوص پيغمبر است؛ ولي اگر اين مسير طي نشود و منظور از اكمال، اكمال احكام باشد، در همه مقاطع هم نقض وارد است و هم اينكه كافر نااميد نمي‌شود، حالا اگر چند حكم بر احكام ديگر افزوده شد، آيا اين به منزله مرزبندي است که كافر نااميد بشود؟ كافر همه اينها را يا اسطوره مي‌داند يا مي‌گويد «بياض علي سواد» و مانند آن.

دين كه اگر ما قرينه نداشته باشيم بله؛ اما اينجا داريم كه ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾؛ در اين روزگار كفار نااميد شدند، كفاري كه خود قرآن مكرّر و با تعبيرات گوناگون اين جمله و مشابه آن را فرمود كه ﴿لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّي يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا﴾[11] ؛ فرمود اينها مرتب مي‌جنگند تا دين را از دست شما بگيرند و اين يك عداوت مشترك است بين مشركين و يهوديها و مسيحيها؛ نه تنها شما را از اسلام منصرف می‌كنند، بلكه يهودي مي‌كوشد شما را يهودي كند و مسيحي مي‌كوشد شما را مسيحي كند ﴿لَنْ تَرْضي عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصاري حَتّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾[12] ، حالا بر فرض مسلمين ـ معاذ الله ـ كافر مي‌شدند و بت پرست مي‌شدند، باز يهوديها و باز مسيحيها همان عداوت را تا حدودي داشتند؛ اين اميد يهوديها، اميد مسيحيها، اميد مشركين به يأس مبدل شد معلوم مي‌شود يك پديده‌اي است كه جلوي طمع اينها را گرفته و آن قوانين نيست و با قانون دشمن از پا در نمي‌آيد؛ بلکه با مجري قانون و حافظ قانون و نگهبان قانون است كه دشمن حريم مي‌گيرد.

پس اين اشكال دوم كه دين قبلاً ناقص بود و بعد كامل شد، اين به هيچ وجه وارد نيست، بلكه همواره دين كامل بود و امروز كمال رهبري را پيدا كرد؛ اين همان است كه در اين نصوصي كه دارد «بني الاسلام علي خمس علي الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج» که بعد از شمارش آن چهارتا، يكي ديگر «و الولاية» است و بعد دارد كه «و الولاية أفضل» و بعد برهان مسئله در همين حديث است که فرمود: «لأنها مفتاحهنّ و الوالي هو الدليل عليهن»[13] ، وقتي امام (عليه السلام) مي‌فرمايد كه دين پنج پايه دارد، نماز است، زكات است، روزه است، حج است و ولايت است، فرمود ولايت افضل آنهاست، براي اينكه مبادا كسي خيال كند که ولايت يعني محبت يا ولايت يعني اعتقاد به حقانيت اهل بيت (عليهم السلام) و ولايت تكويني، آنها حضرت اين وليّ را به والي منتقل كرد و فرمود «و الوالي» و وقتي والي شد مسئله حكومت مطرح مي‌شود (اين يك).

بعد فرمود «لأنها مفتاحهن و الوالي هو الدليل عليهن»، تعبير مفتاح هم دارد که كليد دين به دست والي مسلمين است؛ او دين شناس است، او دين باور است، او مبين و مفسر دين است، او مجريِ حدود دين است و او مدافع از حريم دين است، يعني اهل بيت (عليهم السلام) كه اين اوصاف ياد شده درباره آنهاست، اينها مفتاح و كليد دين‌اند، لذا اين مجموعه كامل شد نه اينكه يك سير افقي بكنيم و بگوييم مثلاً 80% دين و 90% دين و مانند آن بيان شد و الآن 10% ديگر كه مانده بود بيان شد، يعني اين سير سير افقي باشد. اصلِ مسئله ولايت را مكرّر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در طي احاديث فراواني در طي اين سالهاي گوناگون درباره حضرت امير فرمود؛ اما يك نزول قطعيِ عمومي كه به صورت يك قطعنامه دربيايد و در برابر بيش از صد هزار جمعيت از مردم نقاط مختلف محدوده اسلامي آن روز كه به همه هم ابلاغ بشود تا كنون نشده و آنكه در >روز غدير< مطرح شد مسئله قيم بودن اين دين است.

فرق امامت از نظر اماميه و اهل سنت

بر مردم پذيرش ولايتِ والي واجب است که اين جزء فروع دين است؛ اما اينكه به عقيده ما امامت جزء اصول مذهب است و ديگران اين را جزء فروع دين مي‌دانند؛ براي آن است كه ما براي امامت دو چهره قائليم: از يك چهره امامت مثل نماز و روزه و حج و زكات است و از چهره ديگر امامت مثل نبوت و رسالت است. درباره رسالت و نبوت هم دو چهره است: يكي اينكه بر مردم واجب است حرف پيغمبر را گوش بكنند بله، اين جزء فروعات دين است که بر مردم واجب است كه دستورات او را عمل بكنند و اين جزء فروع دين است.

انتخابی يا انتصابی بودن پيغمبر (ص)

البته اعتقاد مسئله ديگر است كه اعتقاد به رسالت است؛ يكي اينكه پيامبر را چه كسي تعيين مي‌كند؟ آيا انتخابي است و مردم پيغمبر را تعيين مي‌كنند يا انتصاب الهي است؟ ما مي‌گوييم اين انتصاب الهي است و اين فعل الله است، لذا بحث‌اش در فقه نمي‌گنجد و در بحث كلام مي‌گنجد؛ در كلام از فعل خدا سخن به ميان مي‌آيد كه خدا چه كرد و چه مي‌كند؟ در فقه از فعل مكلفين سخن به ميان مي‌آيد كه مكلفين بايد چه بكنند و نبايد چه بكنند؛ آنجا كه سخن از فعل و ترك مكلَّف است مسئولش فقه است كه فقه مي‌گويد اين كار را مكلفين بايد بكنند و مكلفين فلان كار را نبايد بكنند که اين را فقه مي‌گويد؛ اما آنجا كه بحث از كار خداست آن ديگر در فقه مطرح نيست؛ بحثِ از فعل مكلف موضوع كار فقه است و بحث از فعل الله كه كار فقه نيست و آن به عهده كلام است؛ در كلام بحث مي‌شود كه چون وليّ بايد معصوم باشد تعيين ولي و نصب ولي به عهده خداست و خدا يقيناً اين كار را كرد و يقيناً اين كار را مي‌كند.

بنابراين به عقيده ما مسئله امامت و خلافت يك مسئله كلامي است و جزء اصول است يعني اصول مذهب و به عقيده آنها جزء فروع دين است؛ ما مي‌گوييم فقط از >غدير< ساخته است و آنها مي‌گويند از >سقيفه< ساخته است يا از سقيفه هم ساخته است؛ ما مي‌گوييم انتصابي است و خدا بايد نصب بكند و ما بايد بپذيريم و آنها مي‌گويند انتخابي است و مردم بايد انتخاب بكنند، يعني هم قبول به عهده مردم است و هم نصب به عهده مردم است و بر مردم واجب است كه براي خود سرپرست تهيه كنند که اين مي‌شود يك كار فقهي و تشكيل سقيفه را يك كار فقهي مي‌دانند و ما جريان غدير را يك كار اصولي و يک كار كلامي مي‌دانيم. ما مي‌گوييم خدا بايد نصب بكند و كرد، آنها مي‌گويند مردم بايد براي خودشان رهبر تعيين كنند و كردند؛ مردم بايد براي خودشان رهبر تعيين كنند يك كار فقهي است، يعني «يجب علي الناس» كه «ان يفعل كذا»؛ اگر فعل مكلف موضوع يك حكم بود آن مسئله، مسئله فقهي است و ناگزير مسئله خلافت و امامت و ولايت و رهبري جزء فروع دين قرار مي‌گيرد و در حدّ ساير مسائل است، بر مردم واجب است كه خريد و فروششان اين چنين باشد، بر مردم واجب است كه خانه‌هايشان را اين چنين بسازند، بر مردم واجب است كه اين چنين ازدواج كنند، بر مردم واجب است كه اين چنين اجاره برقرار كنند و بر مردم واجب است كه براي خودشان رهبر تعيين كنند که اين مي‌شود انتخابي به فعل مكلف.

به هر تقدير ما كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ را به آن مسئله كلامي مي‌زنيم، مي‌گوييم تا كنون دين كامل بود هم اكنون هم كامل است؛ منتها كمال دين در زمان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اين بود كه او شارح دين، مبيّن دين، مفسر دين، عامل به دين، مجري حدود دين، مدافع حريم دين باشد و همه اين سمت‌ها بعد از رحلت او به خليفه‌اش برمي‌گردد نه اينكه قبلاً كامل نبود و هم اكنون كامل شد؛ قبلاً كمال‌اش به اين بود كه به دست پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن اوصاف عمل بشود و محقق بشود و بعد از ارتحال او كمال او به اين است كه به دست خليفه‌اش يعني علي (صلوات الله و سلام عليه) بشود و اگر نبود ناقص مي‌شد نه اينكه قبلاً ناقص بود و هم اكنون كامل شد؛ مي‌گوييم اگر اين كامل بدون خَلَف و خليفه واگذار مي‌شد ناقص مي‌شد که اين دو ديد با هم خيلي فرق دارد؛ يك مسئله اينكه آنها فرعي مي‌دانند ما اصلي، آنها فقهي مي‌دانند ما كلامي و يكي اينكه آنها فكر مي‌كردند كه دين قبلاً ناقص بود و هم اكنون كامل شد و به زحمت افتادند؛ ولی ما مي‌گوييم اين دينِ كامل اگر خليفه نمي‌داشت ناقص مي‌شد نه اينکه دين قبلاً ناقص بود هم اكنون كامل شد؛ اين ديني كه تا الآن كامل بود از اين به بعد كمال‌اش حفظ شد ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾، يعني «اليوم حفظت كمال دينكم» که اين برداشت با آن برداشتها خيلي فرق مي‌كند؛ تا الآن كامل بود، قيمي داشت و والي داشت و از اين به بعد هم كامل است و قيمي دارد و والي دارد؛ در هيچ مرحله نقصي نبود نه اينكه تا الآن ناقص بود و از الآن به بعد كامل شد تا دوست يا دشمن به زحمت بيفتند و بخواهند اين چنين جواب بگويند كه مثلاً اشكال اين است كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قسمت عمر خود را با دين ناقص گذارند و اين چند روز را با دين كامل گذراند؛ خطاب به مردم است كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾ که در هر سه جمله خطاب عامه مسلمين‌اند كه وجود مبارك پيغمبر هم مشمول اوست.

بنابراين نه قبلاً ناقص بود، نه قبلاً معيب بود و نه قبلاً مسخوط و نامرضي؛ قبلاً كامل بود {اليوم} كمالش حفظ شد، قبلاً تام بود {اليوم} تماميتش حفظ شد و قبلاً مرضي بود {اليوم} مرضي بودنش حفظ شد؛ منتها بيگانه فكر مي‌كرد كه دين به شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وابسته است و بعد از ارتحال او رخت برمي‌بندد چه اينكه صريحاً گفتند ﴿شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴾[14] كه اين آيه سوره طور را قبلاً خوانديم؛ يعني او يك شاعري است و بافنده‌اي است که ما منتظر منون و منيه اوييم؛ مثل ساير شعرا که با رسيدن منون و منيه و مرگ او مكتب او برچيده مي‌شود، بعد معلوم شد كه اين مكتب قائم به ولايت است و ولايت يك حقيقتي است كه روي اين چهارده معصوم سايه افكند و اينها مجلاي آن ولايت الهي‌اند.

حجيت داشتن سيره معصومين (ع)

دين به ولايت متكي است و تا پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است او وليّ الله است >هو الولي< و بعدش هم سيزده معصوم ديگر كه يكي پس از ديگري می‌آيند ولو حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه عليها) امام و پيغمبر نيست؛ اما شما مي‌بينيد که از سنت او و سيرت او به عنوان يك حجت استدلال مي‌كنند؛ وجود مبارك حضرت امير به سخن فاطمه (سلام الله عليهما) استدلال كرد، اين براي اين است كه امت را ارجاع بدهد به يك مرجع علمي وگرنه خود حضرت امير هم معصوم بود، چون اگر يك روايتي يك چيزي را از حضرت زهرا (صلوات الله و سلام عليها) نقل بكند هر فقيهي به او فتوا مي‌دهد و ما هيچ ترديدي نمي‌كنيم كه اگر يك روايتي از حضرت زهرا برسد كه حضرت اين كار را مي‌كرد، يقيناً حجت است چون حرف معصوم حجت است و سيره معصوم حجت است مگر اينكه دليل بر اختصاص باشد، فرقي از اين جهت بين علي و زهرا (سلام الله عليهما) كه نيست و هر دو مرجع فقهي‌اند براي ما و براي اينكه اين مشكل حل بشود وجود مبارك حضرت امير در بعضي از سخنان‌اش به رفتار حضرت زهرا (عليهم السلام) استدلال كرد كه فرمود فاطمه چنين فرمود[15] يا فاطمه چنين گفت.

به هر تقدير اوّل هم همين طور بود؛ منتها مصداق ولي الله كه آن اوصاف ياد شده را بايد به عهده مي‌گرفت، در عصر پيغمبر خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و بعد از ارتحال او اين معصومين ديگرند، پس «الدين كان كاملاً فكان كاملاً فکان كاملاً فكان كاملاً، فكان كاملاً فصار مرتبطا بكمال» نه اينكه قبلاً ناقص بود و هم اكنون كامل شد تا كسي بگويد پيغمبر قسمت مهم عمرش را با دين ناقص گذراند. بيگانه‌اي كه فكر مي‌كرد اين دين سرپرست ندارد الآن {يئس}؛ نااميد شد و معلوم شد كه سرپرست او ولايت است و آن ولايت گاهي به پيغمبر قائم است و گاهي به خلفاي معصومينشان.

الآن كسي ممكن است دين را از سياست جدا بداند يا در مراسم سوگ و ماتم براي اهل بيت خيلي گريه كند و خود را اهل ولايت بداند در حالي كه دين را از سياست جدا مي‌داند و به والي بودن آنها بها نمي‌دهد و براي حفظ حدود دين تلاش و كوشش نمي‌كند و فقط گريه چون كار آساني است او را مي‌پذيرد و خود را مقرب عند المعصومين مي‌داند در حالي كه ممكن است خداي ناكرده مبعَّد باشد.

والي يعني همين اوصاف ياد شده؛ مثل اينكه «الحسنُ و الحسينُ امامانِ قاما او قَعَدا»[16] ، آن وقتي هم كه منزوي بودند امام بودند، يعني اين سمت را داشتند؛ منتها بالقوه بود. آنكه خدا بايد تعيين كند كرد يعني مسئله كلامي است و آنكه مردم بايد بپذيرند كه امر فقهي است که گاهي معصيت می‌كنند و گاهي اطاعت؛ كاري كه از طرف خدا بايد بشود به نصاب رسيده است و كاري كه به عهده مردم است گاهي مي‌پذيرند و گاهي نمي‌پذيرند.

ابدی بودن اکمال دين

بنابراين اگر چنانچه ما مسئله ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ را به روال همان مفسرين عادي معنا بكنيم جواب‌اش همان اوّلي است كه در مخزن الهي همه مقررات بود (يك)، و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مسئله عروج به همه آنها دسترسي پيدا كرد چه اينكه در انزال دفعي از همه آنها باخبر شد (دو)، در مقام تنزيل تدريجي مثل درمان روزانه بيمار است كه روزانه به او نسخه مي‌دهد و روزانه به او دارو مي‌دهد که اين در هيچ مرحله نه نقص دارد و نه عيب و اين به روال عادي است و اگر به مسئله نهايي ـ كه هو الحق ـ برسيم يعني به آن مسئله ولايت، اين معنايش اين است كه دين كامل را ما حفظ كرديم، حالا اينجاهاست كه انسان متوجه مي‌شود كه ديگر اين معارف عميق قرآن را نبايد از صرف مير مير سيد شريف توقع داشت يا آن ادبيات مغني و امثال مغني؛ آنها فكرشان به اين اوج نمي‌رسد كه حالا بگوييم ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ يعني «حفظت كمال دينكم»، اكمال كه به اين معنا نيامده است.

فخر رازي در ذيل آيه ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[17] يك حرف بسيار زيبايي دارد که اين حرف از آن حرفهاي درخشان تفسيري او است؛ عده‌اي از مفسرين ادبي‌گرا به اين تلاش افتادند كه فَعَل يفعِل مصدرش تَفعُلَ نيامده و اين هلك يهلك است که مصدر ثلاثي مجردش بر وزن تفعل نيامده، اين چه صيغه‌اي است؟ ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾ ماضي‌اش كه هلك است و مضارعش يهلك است، مصدرش كه تهلك نيست که به زحمت افتادند؛ فخررازي مي‌گويد شما كه مسلمانيد و تا اينجا آمديد بعد از پذيرش اينكه قرآن وحي و اعجاز است داريد سخن مي‌گوييد نه قبل از او؛ اگر اين حرف را بيگانه بزند او بايد شواهد ادبي استشهاد كند؛ ولي شما اگر برايتان «بين الرشد» شد كه اين كلام الله است آيا از اين به بعد هم منتظريد ببينيد به اينكه امروأ القيس چه گفت يا جاحظ چه گفت يا در قاموس چه آمده يا در لسان‌العرب چه آمده و به دنبال اين مي‌گرديد؟ بعد از بيان شدن و روشن شدن اينكه اين قرآن كلام الله است آن وقت آيا به اين فكريد كه فعل يفعل، تفعل نمي‌آيد؟ نه تفعل مي‌آيد. اگر كسي قبل از تحقيق و قبل از اسلام است و قبل از اينكه قرآن براي او ثابت بشود که كلام الله است، او بايد به دنبال شواهد ادبي بگردد و مي‌گردد و پيدا مي‌كند؛ اما شما بعد از اينكه برايتان مسلم شد که اين كلام الله است اين ديگر جا براي نقد نيست[18] .

به هر تقدير ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾ يعني «حفظت كمال دينكم بخلافة علی» و دين همواره كامل بود نه اينكه دين تا چند روز قبل ناقص بود و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قسمت مهم عمرش را با دين ناقص گذراند و از اين به بعد كامل شده، اين چنين نيست.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] التفسير الکبير، ج11، ص287.
[2] . سورهٴ نحل، آيهٴ 106.
[5] التفسير الکبير، ج11، ص287.
[6] . سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[7] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[9] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 32.
[10] . نهج‌البلاغه، خطبه 235.
[11] . سورهٴ بقره، آيه 217.
[12] . سورهٴ بقره، آيهٴ 120.
[13] . الكافي، ج2، ص18.
[14] . سورهٴ طور، آيهٴ 30.
[15] ر.ک: وسائل الشيعه، ج20، ص67.
[16] . بحارالأنوار، ج43، ص291.
[17] . سورهٴ بقره، آيهٴ 195.
[18] ر.ک: التفسير الکبير، ج5، ص294.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo