< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 3

 

﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ المَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالمُنْخَنِقَةُ وَالمَوْقُوذَةُ وَالمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ ذلِكُمْ فِسْقٌ اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۳)

خلاصه مباحث گذشته

اين آيه دو فصل جداي از هم دارد؛ فصلي مربوط به بيان حكم فقهي بهايم است و فصلي هم مربوط به مسئله ولايت و امر كلامي است. طبق شواهدي كه گذشت روشن شد كه اين ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ﴾ كه يك جمله است و جمله ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً﴾ كه جمله ديگر است بين مستثنا و مستثنامنه قرار گرفته‌اند، يعني قبلاً فرمود به اينكه ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾ و مانند آن و بعد مستثنا كرد و فرمود ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾، يعني همان محرّمات نظير ميته و دم و لحم خنزير و آنچه که به نام غير خدا كشته شد و منخنق و موقوذ و متردي و نطيح و أكيل سَبُع و همچنين آنچه که روي آن احجار و براي گرامي‌داشت آن احجار كشته شد و همچنين گوشتهايي كه با قمار به دست آمد كه همه اينها فسق است، اگر كسي مضطرّ شد، براي حفظ حيات خود مي‌تواند از اين گوشت حرام استفاده كند مادامي كه متمايل به گناه نباشد ﴿غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ﴾؛ اين كلمه «جنَف» و «جَنيف» قبلاً بحثش در سوره مباركه «بقره» گذشت، در باب وصيت كه ﴿فَمَنْ خَافَ مِن مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً﴾[1] آنجا بحثش گذشت كه «جنَف» و «جَنيف» در مقابل«حنيف» است، ﴿مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ﴾ مثل متمايل لإثم است كه اينجا باب تفاعل دو طرفه نيست و مي‌گوييم اين متمايل به گناه است.

اين مستثنا با آن مستثنامنه يك پيام مستقلّي دارد و اين دو جمله ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ و ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ هيچ ارتباطي با آن مستثنا و اين مستثنامنه ندارد، از اينجا معلوم مي‌شود كه اين جمله يك جمله معترضه است كه بين مستثنا و مستثنامنه قرار گرفت و نشانه‌اش اين است كه همين مضمون در سه جاي ديگر قرآن ـ كه در سوره «انعام»[2] و «نحل»[3] كه مكّي‌اند و در مكّه نازل شد و در سوره مباركه «بقره»[4] كه در اوايل مدينه نازل شده است اين مطلب ـ در سوره «بقره» و سوره «انعام» و سوره «نحل» آمده، همين مستثنا و مستثنامنه را دارد گرچه به اين تفصيل نيست؛ ولي اين دو جمله معترضه را هم ندارد مثل ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ و ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾. پس در اين فصل اوّل يا مقام اوّلِ بحث ثابت شد كه اين دو جمله، جمله معترضه است.

فلسفه وجود جمله معترضه در زمان نزول برخی آيات

مقام ثاني بحث اين است كه در خلال نازل شدن آن مستثنا و اين مستثنامنه، اين دو جمله معترضه بر اساس اهميّتي كه داشت نازل شد؛ مثل اينكه كسي در خلال سخن گفتن در حالي كه يك امر مهمي اتفاق افتاده است يك جمله معترضه‌اي مي‌گويد، دارند با هم صحبت مي‌كنند مي‌بينند که كودكي در حال خطر است يا نابينايي در حال خطر است که مي‌گويند دستش را بگير يا در را ببند كه نرود، اين جمله‌اي كه مي‌گويند دستش را بگير يا در را ببند كه نرود و مانند آن، نه به مستثنا مرتبط است و نه به مستثنامنه، بلکه يك جمله معترضه است كه در هنگام محاوره و خطاب براي ضرورت گفته شد، جمله معترضه غالباً اين‌چنين است، يا در حين نازل شدن اين مستثنا و مستثنامنه اين دو جمله معترضه براي اهميّت نازل شد (اين يك احتمال)، يا اين دو جمله بعداً نازل شده است و طبق وحي الهي ذات مقدّس رسول گرامی(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد كه دستور بدهد تا اين دو جمله را بين مستثنا و مستثنامنهِ اين آيه قرار بدهند (اين احتمال دوم)، يا بعد از ارتحال رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هنگام تأليف و جمع، اين دو جمله به عنوان معترض بين مستثنا و مستثنامنه قرار گرفت (اين هم احتمال سوم)، يا احتمالات ديگر است، به هر تقدير اين دو جمله به هيچ وجه با مستثنا و مستثنامنه رابطه ندارد.

پس فصل اوّلِ بحث اين است كه اين دو جمله معترضه است و با اين قبل و بعد ارتباطي ندارد و فصل بعد آن است كه انحاي احتمال براي اينكه اين دو جمله در وسط قرار گرفته باشد زياد است و اين به علوم قرآن برمي‌گردد و به هر يك از اين احتمالات اگر باشد هيچ نقشي در بحث تفسيري ندارد، (اين هم فصل دوم يا مقام ثاني بحث).

پاسخ:

اگر ثابت شود كه اين دو جمله با هم نازل شده است، اين ديگر مربوط به علوم قرآن نيست؛ امّا احتمال دوم و سوم كه بعدها به دستور وحي اينجا قرار گرفت و جمله معترضه نبود، اين جمله مستثنا با مستثنامنه تام بود و با هم نازل شد و آن دو جمله هم بعداً نازل شد نه در وسطِ اين به عنوان معترضه؛ ولي به دستور وحيِ الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به كتّاب وحي امر كرد كه اين دو جمله را در وسط آن آيه قرار بدهيد و اگر اين كار را كرده حكمت بوده و اين تازه بايد ثابت بشود.

احتمال سوم اين است كه در هنگام تأليف قرآن بعداً چنين پديده‌اي رخ داد و هر سه بحث، بحث علوم قرآني است؛ چه زماني نازل شد؟ اين به تفسير بر نمي‌گردد؛ بلکه به علوم قرآن برمي‌گردد، به دستور وحي چه زماني در اين خلال قرار گرفت؟ اين به علوم قرآن برمي‌گردد يا در هنگام جمع و تأليفِ مؤلّفان اينجا جا پيدا كرد، اين به علوم قرآن برمي‌گردد نه به تفسير.

يكي از مصاديق كاملش همين است وگرنه باغي و عادي همان طور كه در جاي خود گذشت، گذشته از اينكه به معنی بغي بر امام است به همين دو قسم هم تفسير شده است، در روايات هم آمده است كه اگر كسي حالا در حال ضرورت و در حال مخمصه قرار گرفت، به اندازه شهوت از اين گوشت مردار استفاده نكند يا بيش از سدّ جوع از اين گوشت مردار استفاده نكند؛ نه براي ابتغاي شهوت گوشتِ مردار را كباب كند و نه بيش از اندازه سدّ جوع؛ نه بغي كند و نه تعدّي. به هر تقدير اين دو جمله ربطي به مستثنا و مستثنامنه ندارد (اين مقام اول بحث) و چطور شده است كه در اين وسط قرار گرفت، سه احتمال يا احتمال بيشتر است كه به علوم قرآن برمي‌گردد، (اين فصل دوم يا مقام دوم بحث).

فصل سوم يا مقام سوم بحث اين است كه گرچه اين دو جمله به قبل و بعد ارتباطي ندارند؛ ولي اين دو جمله با هم هماهنگ و منسجم هستند؛ يعني اين دوتا {اليوم} يك روز را مي‌فهمانند؛ امروز كافران نااميد شدند، امروز دين كامل شد و نعمت تمام شد و اسلام دين خداپسند شد ﴿رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً﴾؛ ديني كه خدا بپسندد امروز محقّق شده است. اين دوتا {اليوم} با هم منسجم‌اند، كمال انسجام را با هم دارند، يكي هم دليل ديگري است؛ چرا كفار نااميد شدند؟ براي اينكه دين به كمالش رسيده و كمال دين زمينه نااميدي كافران را فراهم كرده است.

پس اين دو جمله گرچه به مستثنا و مستثنامنه مرتبط نيستند و به گذشته و آينده مرتبط نيستند؛ امّا كاملاً با هم مرتبط هستند و تأييد مسئله هم اين است كه شأن نزول وقتي جريان نزول را ذكر مي‌كند، براي اين دو جمله شأن نزول ذكر مي‌كند نه براي كلّ آيه{حرِّمَت} تا آخرش؛ نمي‌گويد اين آيه ﴿حرّمت﴾ تا ﴿ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ چه زماني نازل شده است؟ مي‌گويد که اين {اليوم}ها چه زماني نازل شده‌اند؟ نه تنها در شأن نزولهايي كه در جوامع روايي خاصّه آمده است[5] ، در جوامع روايي اهل سنّت هم اين‌چنين است[6] ، آنها هم براي اين دو جمله شأن نزول ذكر مي‌كنند، پس هم شهادت سياق داخلي و هم شهادت بحثهاي علوم قرآن نشان مي‌دهد كه اين دو جمله كاملاً به هم مرتبطند گرچه از مستثنا و مستثنامنه منقطع‌اند (اين سه فصل از بحث).

تبيين معنای <اليوم> درآيه

فصل چهارم از بحث اين است كه حالا اين {اليوم}ها به چه معناست؟ تا اينجا بسياري از علماي سنّت موافقند و مي‌پذيرند كه اين {اليوم}ها مربوط به تحريم ميته و دم نيست كه صرف حرمت اين مردار با زير مجموعه آن مايه يأس كفّار بشود اين‌چنين نيست، يا مايه كمال دين و تمام نعمت بشود اين‌چنين نيست. حالا اين {اليوم}ها كدام يوم است؟ يك وقت است که يك حكم مهمّي نازل مي‌شود که اين حكم مهم در يك روزي است و در يك مكاني است که آن مكان را و آن زمان را در اثر اهميّتي كه آن حادثه پيدا كرده است اوّل ذكر مي‌كنند، گاهي در حكم فقهي است، نظير آيه پنج همين سوره «مائده» كه ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُوا الْكِتَابَ﴾ و گاهي هم درباره مسئله كلامي است، نظير ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ و ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ و در حقيقت اين ﴿الْيَوْمَ﴾ كه ظرف است و مفعولٌ فيه است و متعلّق فعل است، اين اوّل ذكر شده است و كار مبتدا را انجام مي‌دهد.

حالا اين {اليوم}ها نظير ﴿وَالْعَصْرِ﴾ كه ﴿وَالْعَصْرِ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ﴾[7] براي آن مصاديقي ذكر كرده‌اند، آيا منظور از اين ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾، >يوم بعثت< است؟ آيا روزي كه رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبعوث شده است با بعثت پيغمبر، كافران و مشركين نااميد شدند[8] ؟ اين يك احتمال، اين احتمال ناتمام است، براي اينكه كافران با بعثت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نااميد نشدند، بلكه سيزده سال پيامبر و مسلمين را در حصار فشار قرار داده بودند و مسلمانها رنج مي‌بردند نه اينکه كافران نااميد بودند، پس روز بعثت، كافر همان ميگساري خودش را در مقام عمل داشت و همان بت ‌پرستي خود را در مقام اعتقاد و ايمان داشت و چيزي از بعثت مايه يأس كافر نشده بود تا سيزده سال، پس >يوم البعثة< روز يأس كافران نيست (اين يك)، چه اينكه روز بعثت روز كمال دين نيست؛ بلکه روز آغاز دين است (اين دو)، مگر قبلاً مردم حجاز ديني داشتند كه حالا با بعثت آن دين تكميل شد، مشركيني در حجاز زندگي مي‌كردند و يك عدّه‌اي هم حنفاء بودند و تازه اسلام با بعثت ظهور كرد نه اينکه اسلام با بعثت تكامل يافته باشد؛ بلکه تازه در حجاز پيدا شد. پس طبق اين قراين منظور از اين {اليوم} >يوم بعثت< نيست، احتمال دوم اين است كه منظور از اين يوم، >يوم هجرت< باشد نه روز بعثت، زيرا هجرت زمينه تأسيس حكومت را تشكيل داد و كفّار را نااميد كرد.

پس روز بعثت منظور نيست و سيزده سال از اين جريان بعثت گذشت که هجرت آغاز شد، آيا منظور از اين روز، روز هجرت است؟ اين هم نيست؛ براي اينكه روز هجرت در حقيقت با هراس و ترس و جريان >ليلة المبيت< تشكيل شده است و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي حفظ جان خود به دستور خدا از مكّه به مدينه حركت كرده است، البته بعدها كه به مدينه تشريف آوردند حكومت را تشكيل دادند؛ امّا در روز هجرت هرگز كافران نااميد نبودند؛ مسلمين در فشار بودند که از مكّه به مدينه آمدند چه اينكه گاهي از مكه به حبشه هم مي‌رفتند، بعضي دو هجرت داشتند و بعضيها يك هجرت، پس هجرت نه زمينه كمال دين است و نه زمينه يأس كفّار؛ براي اينكه ده سال در مدينه آيات فراواني مربوط به بيان احكام نازل شد و احكام از اين به بعد نازل شد و در مكّه اصول كلّي دين و خطوط كلّي و فروع كلّي دين نازل شده است و بسياري از مسائل جزيي و فقهي و فرعي در طيّ ده سال در مدينه نازل شده است و هرگز نمي‌شود گفت كه روز هجرت روز يأس كافران است يا روز هجرت روز كمال دين است؛ نه كافر نااميد بود در روز هجرت و نه دين كامل شده بود.

اگر بگوييم منظور از اين روز اين است كه بعد از هجرت، رسول گرامي آمد و اختلافهاي داخلي را برطرف كرد و حكومت تشكيل داد، مسجد ساخت، مسلمين را به نماز جماعت دعوت كرد، اوس و خزرج با هم متّحد شدند و با تأسيس حكومت و تشكيل يك نظام حكومتي در مدينه كافران نااميد شدند، اين احتمال سوم هم ناصواب است؛ براي اينكه با تأسيس حكومت تازه جنگها شروع شد ـ آن جنگهاي خونين ـ، از جنگ بدر گرفته تا جنگهاي ديگر و بعد از تأسيس حكومت، ساليان متمادي آيات الهي نازل مي‌شد كه به همراهش احكام نازل مي‌كرد، بعد از تأسيس حكومت هم كفّار شروع به تهاجم كردند و هم آيات فراواني تا زمان رحلت رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است كه احكام فراواني را به همراه داشت.

پس زمان حكومت و تأسيس حكومت نه زمان يأس كافران است و نه زمان كمال دين، از بعثت و هجرت و حكومت كه بگذريم، مهمترين رخداد مدينه مسئلهٴ فتح مكّه بود كه بگوييم در روز فتح مكّه كافران نااميد شدند و دين كامل شده است، اين احتمال چهارم هم ناصواب است؛ براي اينكه فتح مكّه در سال هشتم هجري اتّفاق افتاد كه دالان ورودي سال نهم است؛ در فتح مكّه دو سال از زمان آن تا رحلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مانده بود، در طي اين دو سال آيات فراواني نازل شد و احكام فراواني آمده است كه در زمان فتح مكّه هرگز دين كامل نشده بود (اين يك) و كافران هم نااميد نشده بودند؛ زيرا كافر همان سنّتهاي جاهلي خود را داشت، همان مواثيقي كه با اسلام بسته بود آنها را عمل مي‌كرد، زنها برهنه حج مي‌كردند، مردها هم به آن صورت طوافشان را انجام مي‌دادند (اين هم دو)، پس چيزي در مكّه به عنوان حكومت قاهره دين ظهور نكرد، آنها مسلِم نشدند، بلكه مستَسلِم شدند. پس به اين دو نكته، نه ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ در فتح مكه آمد و نه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾، براي اينكه در طي اين دو سالِ مانده از سال هشتم تا دهم بسياري از احكام نازل شده است.

اگر بگوييم که سالِ فتح مكه منظور نيست، سالي كه سوره «توبه» نازل شد و با اعلانِ تبرّيِ خدا و پيامبر از مشركين، ديگر مشركين نمي‌توانستند طبق سنّتهاي جاهلي حجّ بكنند و طواف بكنند فرمود ﴿إِنَّمَا المُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾[9] ، اين در سال نهم هجرت بود كه سوره «توبه» نازل شد و بسياري از مشركين آن سنتهاي جاهلي را نمي‌توانستند احياء كنند؛ امّا نه كافران نااميد شدند و نه دين كامل شد؛ امّا دين كامل نشد براي اينكه يك سال هنوز از عمر پربركت رسول گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) مانده بود و در طي اين يك سال بسياري از احكام نازل شد و امّا كافران نااميد نشدند، براي اينكه آيه ندارد كه«اليوم يأس الذين أشركوا»؛ بلکه فرمود ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ و مطلق هم هست؛ هم مشركين حجاز را مي‌گيرد و هم يهوديها و مسيحيهاي حجاز را مي‌گيرد و هم كفّاري كه در ايران و روم مقتدر بودند و امپراطوري آن روز را به عهده داشتند را مي‌گيرد، اين آيه چنين پيام بازي دارد. معمولاً اگر مشركين حجاز منظور بود كه در مكه بودند مي‌فرمود که مثلاً مشركين قريش يا مشركين مكّه ديگر كاري به شما ندارند؛ ولي سخن از ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ است، ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ را هم قرآن به صورت باز روشن كرده است كه چند گروهند و عداوتهاي آنها هم چيست، پس طبق اين دو شاهد منظور از اين يوم، سالِ نهم هجري نيست و سال نزول سوره «توبه» هم نيست.

احتمال بعدي آن است كه آنچه كه در بعضي از كتابهاي اهل سنّت آمده و از >عُمَر< نقل كرده‌اند كه منظور از اين {اليوم}، روز نهم ذي‌الحجّه است که >روز عرفه< باشد و اين آيه در روز نهم در >حجّة الوداع< در عرفه نازل شده است[10] ، اين هم ناتمام است؛ براي اينكه خود حجّ يا جريان عرفه تا زمان رحلت رسول گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) سه ماه تقريباً فاصله بود؛ از نهم ذي‌الحجّه تا آخر ماه صفر كه آخر ماه صفر مثلاً حضرت رحلت كرده باشد هشتاد روز فاصله دارد، در طيّ اين هشتاد روز بسياري از آيات نازل شد و بسياري از احكام نازل شد، پس ﴿اليوم أكملتُ﴾ شامل نمي‌شود و جريان حجّ هم خود حضرت در آن سال رفت حجّ تمتّع را عرضه كرد كه حجّ تمتّع هم بعد به بازي اوّلي و دوّمي در آمد و از بين رفت، اين داخليها و دشمنهاي داخلي نااميد نشدند چه رسد به دشمنهاي خارجي؛ با تعليمِ جريان حجِ تمتّع يا با جمع كردن مردم در سرزمين عرفات دشمنهاي داخلي ساكت ننشستند چه رسد به خارجي.

پس نه حجة الوداع مي‌تواند ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ باشد و نه روز نهم آن حجّة الوداع و سرزمين عرفات مي‌تواند ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ باشد، هيچ‌كدام از اينها نيست؛ براي اينكه بسياري از اين احكام در طيّ اين هفتاد هشتاد روز نازل شده است و جريان حجّ هم ولو حجّ تمتّع هم باشد دشمنهاي داخلي را نااميد نكرد چه رسد به خارجي و صِرف يك حجّ باشكوه كه كفّار و امپراطوري‌هاي ايران و روم را نااميد نمي‌كند، كفّار مدينه را نااميد نمي‌كند؛ كفّار مدينه عبارت از يهوديها و اطرافش هم مسيحيها بودند و اينها را هم قرآن شرح داد كه تا كجا اينها ايستادگي مي‌كنند.

پس هيچ‌كدام از اين يومها نمي‌تواند مصداق {اليوم} باشد، خواه منظور از اين روز همان24 ساعت باشد يا روز در مقابل شب باشد يا منظور از اين روز روزگار باشد، عصر باشد؛ يعني روز نبوت، عصر بعثت، عصر هجرت، عصر فتح مكّه، عصر نزول سوره «توبه»، عصر حجّة الوداع، هيچ‌كدام از اين اعصار يا اين روزها و روزگارها اين دو اثر را ندارد كه مايه يأس كفّار و مايه كمال دين باشند، هيچ‌كدام از اينها نيست، چون گاهي روز در مقابل شب يا مجموع شب و روز گفته مي‌شود؛ مثل اينكه مي‌گويند صلاة ليليّه يا يوميّه يا مطلق صلاتي كه در شب و روز خوانده مي‌شود که مي‌گويند «يوميّه» و يك وقت است که روز يعني روزگار؛ مثل «الدّهر يومان؛ يومٌ لك و يومٌ عليك»[11] ، يعني روزگار دو حالت دارد، دو صحنه دارد، دو صفحه تاريخي دارد، به هر تقدير هيچ‌كدام از اينها نمي‌تواند باشد.

نظر قرآن درباره کافران مأيوس

حالا ببينيم خود قرآن كافران را كه آيس مي‌داند، قبلاً اينها را چگونه معرّفي كرد تا ما بفهميم كافري كه قبلاً طمعِ خاص داشت اكنون آن طمعش به يأس مبدّل شد؛ اوّلاً منظور از اين كافر خصوصِ مشركين نيست، بلكه مشركين و بت پرستان، يهوديها و مسيحيها چه در داخل حجاز و چه در خارج حجاز، را شامل است، چون دارد که ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ که مطلق است، نه عنوان شرك دارد و نه عنوان كفّار مدينه يا مكّه را دارد، كفّار ايران و روم هم كه دو ابر قدرت آن روز بودند آنها هم نااميد شدند ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ﴾.

قرآن كريم فرمود که دشمنان شما خواه مشركين، خواه يهوديها و خواه مسيحيها، تلاش و كوشش اينها اين است كه شما را خلع سلاح بكنند و از دين برگردانند، آنها اصرار دارند و طمع دارند كه شما دست از دين برداريد، يا با تخويف يا با تهديد، يا با ترساندن يا با تطميع مي‌خواهند که شما دست از دين برداريد و اين اختصاصي هم به مشركين ندارد گرچه درباره مشركين فرمود که آنها تلاش و كوشش مي‌كنند؛ ولي درباره اهل كتاب هم فرمود که آنها كوشششان اين است كه شما دست از دين برداريد.

آيه 109 سوره مبارکه «بقره» كه قبلاً بحث شد اين است که ﴿وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِندِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ﴾؛ با اينكه حقّ براي اينها روشن شد، روي حسادت سعي مي‌كنند كه شما دست از دينتان برداريد، اسلام را به هر وسيله‌اي است تضعيف كنند تا شما دست از اين اسلام ضعيف شده برداريد که اين اصرار و علاقه كثيري از اهل كتاب است چه اينكه در آيه 69 سوره آل‌عمران هم فرمود ﴿وَدَّت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾.

اين اهل كتاب هم اختصاصي به يهوديها ندارد گرچه عداوت آنها بيش از مسيحيهاست و اين{ودّت} يا {ودَّ}‌اي كه در سوره «بقره» و سوره «آل‌عمران» آمده است، تنها يك تهاجم فرهنگي نيست كه حالا آنها شبهه وارد كنند يا كتاب بنويسند يا مهاجّه بكنند و مانند آن، بلكه در بخشي از همان آيات خوانده شده اين بود كه ﴿وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّي يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا﴾[12] ، فرمود که اينها هميشه دست به شمشيرند، نه هميشه دست به قلم هستند، فرمود که ﴿وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّي يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا﴾، هميشه اينها صف بسته‌اند و با شما مي‌جنگند تا شما را از دين بيرون ببرند اگر بتوانند.

پس هوس اينها تنها با قلم و گفتن نبود، از قلم گرفته تا شمشير و از شمشير گرفته تا قلم مي‌خواهند شما را بي‌دين كنند و اين هم اختصاصي به مشركين مكّه ندارد ﴿وَدَّت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ﴾[13] (يك)، ﴿وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ﴾[14] (دو)، پس عدّه زيادي صف بسته‌اند تا اسلام را تضعيف كنند و شما را از دين بيرون بياورند و اگر شما بخواهيد با آنها از راه امور مالي كنار بياييد آنها كنار نمي‌آيند، بخواهيد با آنها سازش كنيد آنها كنار نمي‌آيند، آنها تا شما را بي‌دين نكنند دست بر نمي‌دارند، فرمود ﴿وَلَنْ تَرْضَي عَنكَ اليَهُودُ وَلاَ النَّصَارَي حَتَّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم﴾[15] ؛ فرمود پيغمبر! دشمنيِ اينها به صد در صد رسيده است اگر صدها معجزه بياوري در اينها كمترين اثري ندارد، اينها تا تو را مسيحي نكنند با تو در جنگند يا تا تو را يهودي نكنند با تو در جنگند و مشركين هم تا تو را بت‌پرست نكنند با تو مي‌جنگند، پس مرزِ طمع اينها مشخص است که تا كجاست.

يك وقت است كه اگر شما كار نداشته باشيد آنها كار ندارند، نه اين‌چنين نيست؛ با لن كه نفي مؤكّد است فرمود ﴿وَلَنْ تَرْضَي عَنكَ اليَهُودُ وَلاَ النَّصَارَي حَتَّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم﴾، چه اينكه كفّار هم صف بسته‌اند که ﴿وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّي يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا﴾[16] ، پس مشركين تا آنجا كه ممكن است صف مي‌بندند كه شما را بت پرست كنند، يهوديها تا آنجا كه ممكن است مي‌كوشند شما را يهودي كنند، مسيحيها تا آنجا كه ممكن است مي‌كوشند شما را مسيحي كنند و اين اختصاصي به يهوديها و مسيحيها و كفّار حجاز ندارد، همه اين آيات و شامل زرتشتهاي ايران و مسيحيهاي رومِ آن روز هم مي‌شد.

پس طمعِ بيگانه تا اين حدّ بود و سخن از معدن نفت و گاز نبود، آن روز، سخن از سرزمينها نبود؛ فرمود آنها براي چيزي مي‌جنگند كه خدا نازل كرد نه اينكه چيزی که شما داريد، شما كه چيزي نداريد تا با شما بجنگند؛ فرمود که جنگ آنها هم هميشگي است و در بين اينها دو گروه از گروه سوّم بدترند، همه بد هستند و اين دو گروه بدترند؛ مشركين و يهوديها بدتر از مسيحيها هستند. در همين سوره مباركه «مائده» فرمود به اينكه مشركين و يهوديها نسبت به مسلمين عداوتشان بيشتر است، آيه 82 سوره مباركه «مائده» اين است که ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَاري﴾؛ همين نصارايي كه تا شما را مسيحي نكند دست بر نمي‌دارد، عداوتِ اينها 99 درصد است؛ ولي آيا عداوت مشركين و يهوديها صد در صد است؟ اينكه عداوت مسيحيها 99 درصد است يا نود درصد است يا هشتاد درصد است و عداوتِ آنها كمتر است بر اساس سه دليل است، اگر عصري شد كه اين سه دليل رخت‌ بربست، اين مسيحيهايي كه نزديكترند به مسلمانها اينها هم به صف يهوديها و مشركين مي‌پيوندند.

ملاحظه بفرماييد که آيه 82 سوره مباركه «مائده» كه بعداً خواهيم خواند اين است که فرمود ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾؛ اين صهيونيست و مشركين بدترين دشمنان اسلام و مسلمين هستند ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَاري﴾.

عوامل قرابت مسيحيت با اسلام و مسلمين

نزديكترين گروه به اسلام و مسلمين را مسيحيها مي‌يابيد، چرا؟ به سه دليل؛ ﴿ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ﴾؛ اينها چون علمايي دارند و روحانيّتي دارند كه روحانيّت حقّ را به اين مردم مي‌گويد، از عداوت اينها نسبت به شما كم مي‌شود، همين مقداري كه مسيحيها به شما نزديكند يا عداوت آنها نسبت به شما كمتر است، براي داشتن روحانيّتِ حساب شده است نه روحانيّت درباري وگرنه اين قسّيس و رهبان را يهوديها هم داشتند؛ قسّيس، قسّيس نبود و اسمی ديگر داشت، همين احبار و رهبان را يهوديها هم داشتند كه ﴿لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالبَاطِلِ﴾[17] ، آن روحاني‌نما و وعّاظ و سلاطين به صفِ صهيونيست ايستاد و خودش جزء ﴿أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً﴾[18] شد؛ امّا روحانيّت حساب شده مسيحيّت جلوی اين عداوتِ مسيحيها را گرفت و نگذاشت كه آنها مانند مشركين و يهوديها نسبت به مسلمين عداوت كنند (اين دو عامل)، ﴿وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ﴾[19] ؛ خوي اينها هم خوي استكبار نيست.

حالا اگر عصري مثل عصر كنوني روحانيّتِ اينها هم به ميل اينها فتوا داد و شده وعّاظ و سلاطين و خوي اينها هم خوي استكبار شد، چون اين سه عامل رخت بربست، مسيحيّت هم مثل صهيونيست و مثل مشركين اعدا عدوِّ اسلام خواهند بود چه اينكه هستند؛ مشكل واتيكان اين است، مشكل مسيحيّت اين است و مشكل همه قشرهاي ترساها اين است كه اينها يك امامي ندارند كه مسيحيّتِ ناب عيسوي را از مسيحيّتِ آمريكاپسند و آمريكايي جدا كند، الآن كلّ مسيحيّت، مسيحيّتِ آمريكايي است و اگر در بين اينها هم يك امامي قيام مي‌كرد و آن مسيحيّتِ ناب را معرفي مي‌كرد ـ مسيحيّتِ ناب عيسوي را ـ تا از ميسحيت آمريكايي جدا بشود آن‌گاه معلوم مي‌شد كه قرآن حرفش حرف روز است.

به هر تقدير مشركين، يهوديها، مسيحيها عدوّ اسلام و مسلمين‌ هستند تا مرز كفر نه اينكه اينها عدوّند كه حالا خاك مدينه را بگيرند يا تعدّي بكنند و اموال مسلمين را مصادره بكنند اين‌چنين نيست، حالا بر فرض اگر تعدّي كردند و اموال مسلمين را مصادره كردند، خانه‌هاي آنها را گرفتند و منقول و غيرمنقول را گرفتند، باز راضي نمي‌شوند که فرمود ﴿وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّي يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا﴾[20] ، ﴿وَدَّت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ﴾[21] ، ﴿وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِندِ أَنْفُسِهِمْ﴾[22] ، پس مرز طمع اينها تا كفر مسلمين است (اين طمع)، يك حادثه‌اي اتّفاق افتاد كه اين طمع به يأس تبديل شد که فرمود ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم﴾، اينها ديگر بتوانند با شما بجنگند، تهاجم فرهنگي كنند، تهاجم نظامي كنند، محاصره اقتصادي كنند، تا حال اين كارها را مي‌كردند كه شما دست از دين برداريد، از اين تاريخ به بعد ديگر نااميد شدند، بايد امروز يك حادثه‌اي اتّفاق افتاده باشد كه آن حادثه هم جلوی ﴿وَدَّت طَائِفَةٌ﴾ را بگيرد، هم جلوی ﴿وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ﴾ را بگيرد و هم جلوی ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً﴾[23] را بگيرد، آن حادثه حادثه احكام فقهي نيست و جز به رهبري و ظهور كسي كه بتواند به جاي پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليهما) بنشيند نخواهد بود، حالا تتمّه‌اش براي بحث بعد ـ إن‌شاءالله ـ.

«وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»


[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 182.
[5] مجمع البيان، ج3، ص246.
[6] تفسير المراغی، ج6، ص54.
[7] ـ سورهٴ عصر، آيات 1 و 2.
[8] الفوانح الالهية و المفاتح الغيبيه، ج2، ص158.
[9] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 28.
[10] الدر المنثور، ج2، ص258.
[11] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 396.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 217.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 120.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 217.
[17] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 34.
[18] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 82.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 217.
[21] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 69.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 109.
[23] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 82.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo