< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/07/11

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 3

 

﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ المَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالمُنْخَنِقَةُ وَالمَوْقُوذَةُ وَالمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ ذلِكُمْ فِسْقٌ اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۳)

خلاصه مباحث گذشته و کامل نبودن برخی شأن نزولها

در بحث روايي ذيل آيه دوم روايتي از مجمع‌البيان و همچنين نورالثقلين خوانده شد كه شخصي در سال قبل آمد حضور رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اسلام نياورد و در سال بعد خواست وارد مكّه بشود، دستور رسيد كه او را راه ندهيد، چون اين مشرك است، آن‌گاه خدا نهي كرد و فرمود كه شما جلو اينها را نگيريد[1] ﴿وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾[2] ؛ شما جلو اينها را نگيريد و بگذاريد بيايند، گرچه اين نقل شده است؛ ولي با آيات قرآن و همچنين با آن نقل مورد اتّفاق سازگار نيست؛ زيرا سوره مباركه «مائده» همان طوري كه در بعضي از روايات خوانده شد تقريباً دو ماه قبل از رحلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد[3] و در جريان حجّة‌الوداع که وجود مبارك حضرت در ذي‌الحجّه كه حج كردند و بعد به طرف مدينه برگشتند، در آخر ماه صفر رحلت كردند و تقريباً دو ماه بعد از اين جريان رحلت كردند و سوره «توبه» قبل از آن نازل شد.

در سوره «توبه» آيه 28 اين‌چنين بود كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾[4] ، چنان كه در همان اوايل سوره «توبه» هم داشت كه ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾[5] و چون سوره «توبه» قبل از سوره «مائده» است و در سوره «توبه» فرمود كه مشركين حقّ دخول در مسجد الحرام را ندارند، بنابراين نمي‌شود گفت كه آن مرد مشرك عازم زيارت بيت بود و عازم ورود مسجد الحرام بود و مسلمين يا مثلاً پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خواست نگذارد كه او بيايد و بعد آيه نازل شد كه كاري به او نداشته باشيد و بگذاريد بيايد[6] ، آن وقت اين لازمه‌اش آن است كه سوره «توبه» بعد نازل شده باشد و سوره «مائده» قبل، درحالي كه اين بر خلاف اتّفاق اهل تفسير است، پس آن روايت و آن شأن نزولي كه براي اين آيه دوم ذكر شده است، آن با بررسي خود آيات و آن نقل مورد اتّفاق، آن شأن نزول تامّ نيست.

کيفيت نزول صدر و ذيل آيه محل بحث

مطلب دوم آن است كه اين آيه محلّ بحث يعني آيه سوم، براي اينكه صدر و ذيلش را خوب معنا كرده باشيم به مقدار وسع، بايد ببينيم اين صدر و ذيل با هم نازل شده‌اند و با هم مرتبط هستند يا با هم نازل نشده‌اند و به هم مرتبط نيستند؟ تا حدودي روشن شد به اينكه صدرش مربوط به چند حكم فقهي است و يك استثنايي هم دارد كه استثناي از آن صدر در ذيل آيه آمده است كه فرمود ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾؛ يعني در حال اضطرار أكل ميته و مانند آن جايز است. اين احكام فقهي، گذشته از اينكه در سوره مبارکه «بقره» آمد كه «بقره» قبل از «مائده» نازل شد، در سوره مباركه «انعام» و «نحل» هم آمد كه آنها سور مكّي‌اند، پس اين احكام قبلاً هم نازل شد[7] و مستثنا در كنار مستثنامنه آمده يعني در همه آن موارد كه سخن از حرمت ميته و دم و لحم خنزير و﴿مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ﴾ است، آنجا ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ﴾[8] در كنارش آمده و مستثنا در كنار مستثنامنه ذكر شده است.

تبيين فصلهائي از مباحث آيه

از اينجا معلوم مي‌شود كه اوّلاً با نازل شدن چند حكم فقهي كه كفّار را وادار مي‌كرد از ميته بپرهيزند در حالي كه آنها اعتنائي به اين حكم نداشتند و همچنان بر آن جاهليّت باقي بودند، با نازل شدن اينها هرگز كفار نااميد نمي‌شوند تا بگوييم که ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ﴾ (اين يك)، و اگر با نازل شدن اين احكام، كافران آئس و نااميد مي‌شدند، بايد آنچه که در سوره «بقره» است و آنچه که در سوره «انعام» هست و آنچه که در سوره «نحل» است، آن هم مايه يأس و نااميدي اينها باشد (اين دو)، در حالي كه نبود، معلوم مي‌شود كه اين ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ يقيناً مربوط به نازل شدن اين چهار يا پنج حكم فقهي نيست به همين دو دليل ياد شده و قهراً مربوط به حادثه مهمي است كه كافر را به عقب نشيني وادار مي‌كند، حالا آن يا فتح مكّه است يا حجّ باشكوه حجّة الوداع است يا نه آن است و نه اين و جريان ولايت علي(صلوات الله و سلامه عليه) است كما هو الحقّ.

به هر تقدير اين ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ كه ذيل آيه است و بين مستثنا و مستثنامنه قرار گرفت، همه بايد اين سؤال را پاسخ بدهند چه شيعه و چه سنّي، چه آنها كه مي‌گويند اين يوم يعني فتح مكّه، چه آنها كه مي‌گويند اين يوم يعني حجّة الوداع، چه آنها كه مي‌گويند اين يوم يعني جريان غدير بايد پاسخ بدهند كه بين اين مستثنا با اين مستثنامنه چرا اين فاصله شده؟ اين نه با گذشته رابطه دارد و نه با آينده، اين ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾ در غير از اين سوره «مائده» در سه جاي قرآن ذكر شد و در همه جا هم استثنا شد، يعني مضطرّ مستثناست[9] و اين مستثنا در كنار مستثنامنه براساس قاعده سياق ذكر شد مگر در سوره «مائده» كه بين مستثنا و مستثنامنه اين دوتا ﴿اليوم﴾ فاصله شده، اين پيداست كه نه به گذشته رابطه دارد و نه به آينده؛ امّا چگونه شد كه در اينجا واقع شد؟ اين ديگر مسئله علوم قرآني است نه تفسير؛ ولي به حسب شاهد داخلي معلوم مي‌شود كه در تفسير ما نبايد اين آيه را با وحدت سياق معنا كنيم و بگوييم ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ﴾ يعني حالا كه احكام فقهي مثلاً اين چند حكم فقهي نازل شده است كافران نااميد شده‌اند.

فصل اول: احکام فقهی

خب قهراً بحث در اين آيه مباركه در دو فصل است؛ فصلي مربوط به احكام فقهي است و فصلي هم مربوط به بحث كلامي است؛ امّا آنچه که مربوط به حکم فقهي است چون فرمود: ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ﴾ و بعد فرمود ﴿إِلاَّ مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾[10] ، آنچه را كه استثنا مي‌شود الآن جزء همان ﴿مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ است كه دارند بيان مي‌كنند كه اينها جزء مستثنيات حليّتِ انعام است و آن وقت از اين استثنا هم دوباره حالت اضطرار استثنا شده است که فرمود ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾؛ مردار بر شما حرام است که همه اينها به يك نحو استثنايي است از ﴿بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ﴾؛ امّا ميته كه از ﴿بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ﴾ استثناست معنايش واضح است يعني انعام اگر مردار شدند براي شما در آن حال حرام است.

خون هم استثناست از{بهيمة الأنعام}، چون در ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ﴾ نفرمود كه لحم اينها حلال است، فرمود انعام براي شما حلال است، ظاهرش اين است كه جميع منافع اينها حلال است؛ بلکه گوشتشان، خونشان و پوستشان براي شما حلال است، اين ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ﴾ چون خون را هم شامل مي‌شود، لذا خون را استثنا فرمود و اگر مي‌فرمود که لحم انعام براي شما حلال است، استثناي دم استثناي منقطع بود؛ ولي چون فرمود: ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ﴾ و اين انعام همه منافعش براي شما حلال است، خون را هم در بر مي‌گيرد، لذا استثناي دم استثناي متّصل است مانند استثناي ميته.

خنزير هم جزء انعام هست و استثنا شده است، يعني انعام را اصولاً انعام مي‌گويند براي اينكه با نعومت راه مي‌روند، نعومت يعني نرمي، ناعم يعني نرم، كودك را مي‌گويند ناعم است براي اينكه پوستش نرم است و اينها چون كه راه مي‌روند حدّت و شدتي در پاي اينها نيست، لذا نرم رو هستند و اينها را مي‌گويند انعام، همه اينها مشمول اين انعامند و اختصاصي به گاو و گوسفند و شتر ندارد، لذا جريان لحم خنزير هم استثناي متّصل است نه استثناي منقطع.

بعضيها خواستند بگويند که اين انعام مخصوص همان گاو و گوسفند و شتر است و شامل اسب و استر و حمار نمي‌شود و آنها را حلال گوشت ندانستند و از آيه سوره مباركه «نحل» خواستند استشهاد كنند، چون در سوره «نحل» فرمود ﴿وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ‌ءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ ٭ وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ ٭ وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ﴾[11] آن‌گاه در قبال انعام، خيل و بغال و حمير را ذكر كرد در آيه هشتم و فرمود ﴿وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً﴾، به اين قرينه تقابل كه تقابل قاطع شركت است (اين يك)، و اينكه فايده آفرينشِ خيل و بغال و حمير را ركوع و تزيّن قرار داد (دو)، به اين دو قرينه گفته‌اند که اين جزء انعام نيست و حلال گوشت نيست، غافل از اينكه اين مسئله حمل كردن درباره آن انعامِ قبلي هم آمده، يعني شتر و گوسفند و گاو را وقتي منافع آنها را مي‌شمرد مي‌فرمايد که ﴿وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُسِ﴾، آنها را هم به عنوان باربر معرفي كرد و اگر بعضي از منافع خيل و بغال و حمير را ذكر بكند دليل نيست بر اينكه گوشتش حرام است، بنابراين نه آن تقابل دليل هست و نه اين ذكر بعضي از منافع خيل و بغال و حمير تا ما بگوييم که انعام شامل آنها نمي‌شود و آنها حلال گوشت نيستند، پس آنها هم در اصل كلّي داخل‌اند.

در همين آيه سوم سوره «مائده» كه فرمود ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾، ميته استثنايش متّصل است، دم استثنايش متصل است، لحم خنزير هم استثنايش متصل است که لحم را ديروز بحث شد به اينكه چون اكثر منافعش لحم است ذكر كردند وگرنه خنزير طبق شواهد ديگر نه تنها لحمش حرام است بلكه چربي و روغن و مانند آن هم حرام است، چون آن كلاً حرام‌گوشت است.

﴿وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ﴾، اين ﴿مَا أُهِلَّ﴾ در چند جاي قرآن با تفاوت ذكر شده است، در بعضي از جاها دارد كه ﴿وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ﴾[12] كه اين ﴿بِهِ﴾ مقدّم است و در بعضي از جاها مثل همين آيه سه سوره «مائده» ﴿لِغَيْرِ اللّهِ﴾ مقدّم است، آنجا كه ﴿بِهِ﴾ مقدّم است براي اين است كه نكته ادبي هم همين را اقتضا مي‌كند، براي اينكه اين{به} مفعول باواسطه است و چيزي كه با «باء» متعدّي مي‌شود اَلصقِ به فعل است و بايد كنار فعل ذكر بشود؛ امّا آنجا كه ﴿لِغَيْرِ اللّهِ﴾ است براي اين است كه علّت حرمت همان ﴿لِغَيْرِ اللّهِ﴾ بودن است و بر اساس اهميتي كه آن نكته داشته، كلام مسوغ است لأجله و از آن جهت مقدّم شده است كه اينجا بر اساس آن نكته ﴿لِغَيْرِ اللّهِ﴾ مقدّم شده و انسان وقتي كه ذبح مي‌كند يا نحر مي‌كند، صدا را بلند مي‌كند که اگر بگويد به نام خدا يا «سبحان الله» يا «والحمد لله» يا«بسم الله» يا«الله أكبر» و به نام خدا صدا را بلند بكند، اين ﴿مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْه﴾[13] است؛ امّا اگر بگويد به نام نامي فلان طاغوت، اين ﴿أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ﴾ است و مي‌شود مردار در حقيقت، گرچه تذكيه شده است؛ ولي تذكيه شرعي نيست.

اين چهار قسم استثناي متصل است از آن ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ﴾[14] و پنج قسم ديگر مي‌ماند كه آن هم استثناي متصل است؛ منتها آن پنج قسم را براي يك نكته خاص از اين چهار قسم جدا كرد‌ند، فرمود ﴿وَالْمُنْخَنِقَةُ﴾؛ آنكه خفه شده است، حالا يا عمداً خفه كرده‌اند يا طناب خاص به گردن او پيچيده شد و خفه شد يا طبق علل و عوامل ديگر، آن را مي‌گويند خفه شده که مردار و حرام است. حيات دارد و اگر حياتش حيات مستقرّه باشد كه حركت بكند و مانند آن و انسان بعد از اينكه او را با حيات مستقرّه يافت تذكيه‌اش بكند حلال است وگرنه اگر با همان حال بميرد حرام است، اين«منخنقه» است.

«مَوْقُوذَةُ» آن است كه حالا يا با چوبي كه شبانها مي‌زدند يا با وسايل ديگري كه او را بزنند و با زدن كشته بشود نه اينکه سر ببرند، چنين حيواني «مَوْقُوذَةُ» يعني مضروبه، اگر حيات مسقرّه‌اي داشت و انسان رسيد و او را نحر يا ذبح كرد حلال است و اگر با همان حال مُرد حرام است.

تبيين معنای <والمتردية> و <نطيعه>

{وَالْمُتَرَدِّيَةُ} آن است كه از جايي پرت مي‌شود، حالا يا از لبه چاه به درون چاه پرت مي‌شود يا از بالاي كوه به دامنه كوه پرت مي‌شود، تردّي دارد يعني سقوط دارد: اگر چيزي پرت شد و آسيب ديد و در شرف مردن است؛ ولي حيات مستقرّ دارد و انسان رسيد و او را نحر يا ذبحش كرد حلال است و اگر به همان حال مرد حرام است.

چهارم «نطيحه» است، نطيح يعني منطوح يعني شاخ خورده، اينها كه حالا يا در جنگ حيوانات نر شاخ می‌خورند و آسيب می‌بينند يا در زد و خوردي كه بين خود حيوانات است يا احياناً يك حيوان وحشي به حيوان اهلي شاخ زده، در هر صورت منطوح است، «نطيحِ» به معناي«منطوح»، مذكّر و مؤنّث در او يكسان است و احتياجي به«تاء» ندارد؛ امّا گفته‌اند وقتی اين «نطيح» از وصف به اسم منتقل بشود براي نقل، يك تايي ذكر مي‌كنند كه اين تاء، تاء ناقله است نه تانيث؛ ولي برخلاف منخنقه و موقوذه و متردّيه، آنها انعامي هستند كه آن صفت را دارند و آن تاء تانيث است؛ امّا «نطيحه» تايش تاء ناقله است.

﴿وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ﴾، يعني «ما أكله السبع» اگر درنده‌اي و يك گرگي به يك گوسفندي حمله كرد و مقداري از او را خورد، دستش را يا پايش را گرفت و اين درنده‌هاي خام خوار او را خوردند و اين يك حيات مستقرّه‌اي دارد، اگر كسي رسيد و او را در آن حال ذبح كرد يا نحر كرد، حلال است و اگر به همان حال مُرد، مردار است و حرام. اين پنج قسم را كه ذكر فرمود، آن‌گاه فرمود ﴿إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ﴾، اين ﴿إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ﴾ به اين پنج قسم اخير مي‌خورد نه چهار قسم اوّل، آن چهار قسم اوّل يا از باب سالبه به انتفاي موضوع يا از باب سالبه به انتفاي محمول تذكيه پذير نيستند، ميته كه تذكيه پذير نيست، چون مردار شد، ﴿مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ﴾ هم كه تذكيه پذير نيست، چون او را ذبح كردند، دم كه تذكيه پذير نيست اصلاً و نمي‌شود خون را تذكيه كرد، لحم خنزير تذكيه پذير است تكويناً چون زنده است؛ ولي شرعاً چون غير قابل تذكيه است اينجا سالبه به انتفاي محمول است نه سالبه به انتفاي موضوع، پس ميته سالبه به انتفاي موضوع است.

دم سالبه به انتفاي موضوع است، ﴿مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ﴾ سالبه به انتفاي موضوع است، خنزير سالبه به انتفاي محمول است، بنابراين هيچ‌كدام از اين اقسام چهارگانه صدر آيه قابل تذكيه نيستند، پس اين ﴿إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ﴾ به آن چهار قسم نمي‌خورد. مي‌ماند اين پنج قسم آخر که اين پنج قسم آخر اگر حيوان قابل تذكيه باشد، ولي حالا يا خفه شده يا زده شده يا پرت شده يا شاخ خورده يا درنده‌اي به او حمله كرده و يك حيات مستقرّه‌اي دارد، اگر يك كسي برسد و او را نحر يا ذبح بكند حلال است ﴿إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ﴾.

کيفيت مذکّی و محلّ بودن حيوانات

مطلب ديگر آن است كه «تذكية كلّ حيوانٍ بحسبه»، گاهي تذكيه شتر است كه نحر است، گاهي تذكيه گاو و گوسفند و امثال ذٰلك است كه ذبح است، گاهي تذكيه ماهي‌ است كه به «خروجه من البحر حياً» است نه اينكه كسي او را صيد بكند و نه اينكه مسلمان آن را صيد بكند، عمده آن است كه ماهي در حالي كه زنده است از دريا بيرون بيايد و اينكه مي‌گويند مسلمان بايد اين كار را بكند، براي اين است كه ما مطمئن هستيم كه مسلمان او را زنده از دريا بيرون آورد و در بيرون دريا مرد و اگر كافر اين كار را بكند، آدم اطمينان ندارد و ممكن است ماهي كه در دريا مرده باشد آن را هم به تور بكشد وگرنه نقشي ندارد و اين نظير ذبح نيست كه ذابح بايد مسلمان باشد، لذا صيّاد اگر غير مسلمان بود ماهي صيد شده او حلال است، اين‌چنين نيست كه ذابح بايد مسلمان باشد در مسئله تذكيه ماهي. عمده آن است كه از دريا زنده خارج بشود و از آب، حالا ولو ماهيهاي پرورشي باشد، پس تذكيه سمك و ماهي حكم خاص خود را دارد.

تذكيه أجنّه يعني جنينها و حيواناتي كه در شكم ماد‌رشان هستند، تذكيه آنها به تذكيه مادر آنهاست، تذكيه پرنده‌هاي صيد شده به همان گرفتن شكار است يعني اگر باز شكاري و شاهين كه تعليم شده‌اند، اينها به نام خدا ارسال شدند و يك حيواني را در هوا گرفتند، يك پرنده حلال گوشتي را گرفتند و خفه كردند، گرفتن اينها تذكيه اينهاست؛ مثل اينكه اگر سگ شكاري و معلَّم وقتي صاحبش او را با «بسم الله» اغرا كرد و فرستاد به دنبال صيد و او صيدي را گرفت و خفه كرد و آورد، اين صيد شرعاً حلال است، اينها جزء مستثنيات است با اينكه ذبح نشده و در حقيقت تذكيه اين‌گونه از صيدها بوسيله همين حيوانات شكاري و به همين نحوه اعزام آنهاست با «بسم الله».

محرم بالعرض بودن قمار

اين پنج قسم با اين مستثنا تبيين شد، قسم هفتم و هشتم هم ديگر جا براي استثنا نيست، براي اينكه اينها هم از باب سالبه به انتفاي موضوع است؛ فرمود ﴿وَمَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ﴾، يعني حيواني كه نحر شده است يا ذبح شده است براساس آن نُصُب نه براساس اصناب، نُصُب مثل عُنُق كه گاهي بر مفرد و گاهي بر جمع اطلاق مي‌شود، آن سنگهايي بود كه در كنار كعبه بود و آنها را تقديس مي‌كردند، آنها بت نبود، چون بتها به صورتهاي خاصّي تراشيده مي‌شد و اين يك سنگ مقدّسي بود براي آنها كه روي آن چيزي را قرباني مي‌كردند يا براي تكريم او قرباني مي‌كردند و در حقيقت اين هم يك نحوه مرداري است كه چون تذكيه شرعي نيست مردار است و چون ذبح شده است، ديگر قابل استثنا نيست كه در اينجا مثلاً اين را قبل ذكر مي‌فرمود و بعد ﴿إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ﴾ آن را هم استثنا مي‌كرد، چون اين ذبح است و وقتي مذبوح شد سالبه به انتفاء موضوع است.

هفتم اين است كه ﴿وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ﴾، اينها يك شتري را مي‌خريدند و پولش را نمي‌دادند و مي‌گفتند آنكه در اين قمار باخت او بايد پول اين شتر را بدهد، اين شتر را مي‌خريدند و نحر مي‌كردند و هنوز پول را به صاحب شتر نداده بودند و بعد با آن چوب قمار بين خود تقسيم مي‌كردند، بعضي از اين چوبها يك سهم داشت، بعضي دو سهم، بعضي سه سهم، بعضي كمتر و بعضي بيشتر، بعضي از اين چوبهاي تير بي‌سهم بودند، آنها كه چوبه تير بي‌سهم سهم آنها شد، آنها در اين قمار مي‌باختند و بايد پول اين شتر را آنها مي‌دادند و آنها كه اين تيرهاي باسهم به نام اينها مي‌افتاد و به اين گوشت مثلاً اصابت مي‌كرد، آنها برابر همان سهمي كه روي آن تير تعيين مي‌شد از گوشت اين شتر بهره مي‌بردند، اينها که برنده بودند چيزي نمي‌دادند و آن بازنده‌ها پول اين شتر را بايد مي‌دادند: اين قسمت كردن منحور يا مذبوح با ازلام كه جمع زُلَم و زَلَم است ـ زُلَم و زَلَم اين چوبه تير را مي‌گويند ـ با اين راه بخواهيد شما تقسيم بكنيد اين حرام است، اين يك نحوه قمار است، اين هم ديگر قابل استثنا نيست كه بگوييم ﴿إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ﴾، چون حيواني است که نحر شده يا ذبح شده و گوشتش را تقسيم كرده‌اند؛ منتها با چوبه قمار، اين ديگر جا براي استثنا نيست.

پس اگر يك بهيمه‌اي با قمار برد و باخت شد، اين نه براي اين است كه مردار است و نه براي آن است كه منخنق يا موقوذ يا متردّي يا نطيح يا أكيل السّباع است، بلكه براي اين است كه با قمار برد و باخت شد. الآن هم همين طور است که اگر كسي قمار بكند و گوشتي را ببرد، اين در حقيقت جزء محرّمات بالعرض است، براي صاحبش حلال است؛ امّا اگر چيزي مردار بود براي همه حرام است و حرمت نفسي دارد؛ امّا اين مالِ قمار باخته که برنده بُرد، اين براي كسي كه قمار كرد حرام است وگرنه اگر كسب بكند و صاحب اصليش به حقّش برسد اينكه براي او حلال است. به نيت قمار اگر ذبح بكنند که نيت كار را حرام نمي‌كند، اين به انگيزه است، اين به عنوان خريد و فروش كه نيست تا به اين قصد باشد يا قصد محلّل و قصد محرّم باشد، انگيزه كار كه كار را حرام نمي‌كند، اگر يك كسي ذبح كرده و يا نحر كرده كه بعد رويش قمار ببازد و بعد هم پشيمان شد يا نگذاشتند که او رويش قمار ببازد، اين چرا حرام باشد؟

عدم افراط و تفريط درباره اکل ميته در حال اضطرار

آن استثنا كه در ذيل آيه است اين است كه ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾، حالا اگر كسي مضطرّ شد و در مقابل امر ضروري قرار گرفت، ضرورت انسان را وادار مي‌كند كه بپذيرد، مضطر يعني در مقابل ضروري قرار گرفت، وقتي در مقابل ضرورت و ضروري قرار گرفت، مي‌شود مضطر و اگر كسي در مقابل ضرورت قرار گرفت، مي‌تواند از همه اين محرّمات ياد شده استفاده بكند؛ امّا تعدّي نكند، فرمود ﴿غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ﴾[15] ؛ نه براي بغي شهوت باشد و نه از مقدار سدِّ جوع تعدّي كند، گرچه باغي و عادي را تطبيق كرده‌اند بر كسي كه بغيِ بر امام دارد، محارب است، خروج كرده، چنين كسي در حال اضطرار اكل ميته هم براي او حرام است.

پس آنچه به عنوان استثناء در سوره مكّي و مدني قبل از «مائده» آمده كه ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْه﴾[16] ، در ذيل آيه سه سوره «مائده» به اين سبك بيان شد که ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ﴾ يعني در قحطي و گراني و مانند آن، ﴿غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ﴾، اين جنيف نباشد بلكه حنيف باشد؛ «جنيف» به كسي مي‌گويند كه به طرف باطل ميل دارد، مي‌بينيد آن راننده‌اي كه مسئله دارد سعي مي‌كند كه به طرف پياده‌رو برود، آنكه قصد تصادف دارد يا قصد تخريب دارد يا قصد فرار دارد اين‌چنين است. «جنيف» كسي است كه ميل به طرف حاشيه راه دارد و «حنيف» به كسي مي‌گويند كه ميل به طرف وسط جاده دارد، اين كسي كه وسط جاده راه مي‌رود كه امن است و جا براي رفتن است، چنين كسي را مي‌گويند«حنيف»، كسي كه مايل است كه مسئله بيافريند و به طرف پياده‌رو گرايش دارد، به او مي‌گويند جنيف. فرمود اينها كه مسئله دارند متجانفند، يعني جنيفند، از صراط مستقيم فاصله مي‌گيرند الي إثمٍ و به طرف گناه دارند حركت مي‌كنند، چنين آدمي مردار هم براي او حلال نيست؛ امّا اگر حنيف بود يعني وقتي كه راه مي‌رفت متمايل به وسط جاده بود نه به پياده‌رو و حاشيه جاده، اگر چنين نبود آن‌گاه براي او حلال است.

پس ﴿غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ﴾، اگر متجانف بود، جنيف بود و اثم گرا و معصيت گرا بود، در حال اضطرار هم مردار براي او حلال نيست و اگر حنيف بود و طاعت طلب بود، اين در حال اضطرار مردار براي او حلال است، ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾؛ ذات اقدس الهي مي‌گذرد.

نظر علامه طباطبائی در کيفيت قتل حيوانات و اکل لحوم

سه فصل را سيدنا الإستاد(رضوان الله عليه) در ذيلِ عنوانِ كيفيّت قتل حيوانات و اكل لحو‌م ذكر كرده‌اند كه حتماً اين را ملاحظه بفرماييد[17] که يك بحث نافعي است.

فصل اولش آن است كه بشر مجهّز شده است به حيوان خوري همان طوري كه مجهّز شده است به ميوه خوري، مجهّز شده است به سبزي خوري، مجهّز شده است به غذا خوري و مانند آن، يعني دندانش و مانند آن براي خوردن گوشت آماده است، (اين جهاز اولي).

طبع او هم بعضي از اين لحوم را مي‌پذيرد و غذاهايي كه براي او ضرر داشته باشد مثل سمومات يا طبع او استقذار داشته باشد مثل مدفوع و مانند آن يا متعفّن، از اين غذاها مي‌پرهيزد که اينها يك امر مشترك انساني است چه شرق و چه غرب، چه مسلمان و چه كافر.

قسم سوم آن غذاهايي است كه بعضيها طبق عادت مي‌خورند و بعضيها طبق عادت نمي‌خورند نه طبق فطرت، يعني غذاهاي سمّي را كسي نمي‌خورد، غذاهاي متعفّن و بدبو و قذر را كسي نمي‌خورد؛ امّا از اين دو مرحله كه بگذريم بعضي از غذاهاست كه طبق عادتها و سنّتها پيش يك عدّه مطبوع است و پيش يك عدّه منفور که آنها بر اساس عادتهاست (اين يك مطلب).

مطلب ديگر در همين فصل اول آن است كه بشر از نظر خوردن گوشت حيوانات يا افراط است يا تفريط يا در حدّ اعتدال؛ افراط نظير اعراب جاهلي و همچنين برخي از ملحدان كه الآن روي زمين زندگي مي‌كنند که آنها مي‌گويند هرچه که در روي زمين مي‌جنبد قابل خوراك است، از مرغ گرفته تا مار و عقرب، براي همه اينها خوراكي است، اينها افراطي‌اند چه اينكه در جاهليّت هم مردارها را مي‌خوردند و بعد مي‌گفتند که چطور حيواني كه خودتان مي‌كشيد براي شما حلال است و امّا حيواني را كه خدا بكشد براي شما حلال نيست؟ با اين دسيسه، لذا مردار را هم تحليل مي‌كردند.

در قبال اين افراط، گروهي تفريطي بودند نظير پيروان سنّت بودا كه اينها از حيوان خوري، ذبح حيوانات و مانند آن پرهيز داشتند و الآن هم هستند افراد زيادي در هند و غير هند كه گوشت نمي‌خورند اصلاً. بين اين تفريط و آن افراط هسته مركزي است به نام فطرت كه اسلام آن را احيا كرده است، فرمود که نه هر حيواني را بخوريد و نه از اصل اكل لحم حيوان خودداري كنيد، حيوانات مخصوصي با شرايط خاص به عنوان ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ﴾[18] با ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾ و ساير مستثنيات را دين تبيين كرده است، اين اجمالِ فصل اوّل بود كه تفصيلش را حتماً ملاحظه مي‌فرماييد[19] .

فصل دوم نقدي است كه تفريطيها بر اسلام دارند[20] : افراطيها بر اسلام نقدي ندارند براي اينكه آنها بيش از اين را مي‌پذيرند، تفريطيها يعني پيروان سنّت بودا و مانند آن مي‌گويند که اسلامي كه شما از طرف خدا آورده‌ايد و داعيه اين داريد كه خدا ارحم الرّاحمين است، چگونه ذبح و نحر حيوان مظلوم را تجويز مي‌كند؟ ظلم بد است ولو نسبت به حيوان، چرا ديني كه از طرف خدايي كه ارحم الرّاحمين است اين كار را تجويز مي‌كند؟

اينجا سيدنا الاستاد يك بحث مبسوط و خوبي را نظير همه موارد دارند که خلاصه آن بحث اين است كه ديني كه از طرف ذات اقدس الهي آمده است دين عقل است نه عاطفه، عقل گاهي فرمان قساوت مي‌دهد و گاهي دستور عاطفه مي‌دهد، گاهي دستور مهر مي‌دهد و گاهي فرمان قهر مي‌دهد، همين ديني كه از طرف خدا آمده است و خدايي كه ارحم الرّاحمين است، در آيه دوم سوره مباركه «نور» فرمود ﴿الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾[21] يعني شما اگر رأفتي داريد از حق خودتان بگذريد نه از حق خدا، حقّ خدا ثبوت و سلبش به دست شما نيست تا بگذريد، از مالتان بگذريد، از وقتتان بگذريد و او را تربيت بكنيد و مانند آن؛ ولي وقتي كسي تن به تباهي داد و حكم الهي دارد اجرا مي‌شود، اينجا جا براي عاطفه نيست ﴿وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾ و اين اختصاصي هم به مسئله مرد و زن تبهكار ندارد، درباره سرقت هم اين‌چنين است، اين يك اصل كلّي است كه شما اگر خواستيد رئوف و مهربان باشيد، در حقوق خودتان مهربان باشيد نه در حقّ الله، حقّ الله را رايگان بخشيدن در اختيار شما نيست ﴿وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾.

پس همين ديني كه از طرف ذات اقدس الهي آمده است و خدا ارحم الرّاحمين است، دستور داد كه اينجاها جاي رحم نيست، رحمي كه عقل رهبري مي‌كند خوب است نه رحمي كه عاطفه او را رهبري مي‌كند. رحمي كه عاطفه او را رهبري مي‌كند مي‌شود ضعف نفس نه رحم. آن رحمتي حق است كه عقل او را هدايت بكند چه اينكه آن قساوتي حقّ است كه عقل او را هدايت بكند، و اگر قساوت را عقل رهبري نكرد و خيال و وهم رهبري كرد، همان افترا است و درّندگي و اگر گذشت را عقل رهبري نكرد، بلكه خيال و وهم هدايت كرد، همان ضعف نفس است.

فرمود که شما در مسئله حيوانات اين‌چنين نباشيد كه گرفتار ضعف نفس باشيد، يك كسي گرفتار ضعف نفس است که مي‌گويد من نمي‌توانم گوسفندي را ذبح بكنم يا مرغي را ذبح بكنم ولي مستانه از كنار فقرا مي‌گذرد، اگر كسي واقعاً اهل عاطفه باشد، هرگز با ديدن يك فقير مستمند آرام نمي‌گيرد، اين چطور با آشنائي به فقر يك عدّه‌اي غافلانه از اينها مي‌گذرد؛ و‌لي مي‌گويد من توان آن را ندارم كه يك مرغ سر ببرم، اين گرفتار ضعف نفس است نه عاطفه، البته كسي حرفه‌اش را سر بريدن قرار بدهد، كم كم قسيّ القلب خواهد شد، لذا گفته‌اند که سلّاخي مكروه است و قصّابي به اين معنا مكروه است يعني سر بريدن نه گوشت فروشي، چه اينكه اگر كسي كفن فروشي را حرفه خود قرار داد، اين شغل مكروه است، چون او توقّع رواج كسب دارد و رواجش را در مرگ و مير افراد مي‌بيند، آنچه که به اين امور برمي‌گردد را دين مكروه كرد.

ستم به حيوانات را هم دين مكروه كرده است که فرمود به مقدار زايد بر توان آن نه سوار بشو ‌و نه چيزي بر او بار بكن، اين‌چنين كه بعضي از افراد سوار مي‌شوند كه دو پا را به يك طرف آويزان مي‌كنند فرمودند که اين روا نيست؛ براي اينكه اين بار روي يك طرف و يك بدنه اسب قرار مي‌گيرد و او رنج مي‌برد، شما طوري سوار بشويد كه تعديل باشد، يعني يك پا آن طرف و يك پا اين طرف، از هر جا كه گذشتيد که آبي هست زود نگذريد، آب را بر او عرضه كنيد كه اگر تشنه است آب بنوشد و هرگز سر و صورت اسب را نزنيد و احكام ديگر كه اينها به عنوان حمايت از حيوانات در كتاب اطعمه و اشربه هست و اگر خواستيد حيوان را سر ببريد، در كنار يك حيوان ديگر سر نبريد و قبل از ذهاب روح و ذهوق روح او را تقطيع نكنيد.

همه اين ده دستوري كه مربوط به اصل رحم عاقلانه است را دين داده است؛ امّا اصلِ قتل و اصل ذبح و نحر را دين امضا كرده، براي اينكه اين تشريع مطابق آن تكوين است و خدايي كه ارحم الرّاحمين است كلّ اين نظام را دارد اداره مي‌كند، چطور نسبت به قتل حيوانات كه رسيديد اشكال مي‌كنيد؟ اين حيوانات مگر نيستند كه همه اين علفها را بي‌جان مي‌کنند؟ اصولاً اين نظام، نظام تنازع است، بعد دوباره زمين هم همه اينها را مي‌خورد، زمين را شما مي‌بينيد که اين گياهان را جذب مي‌كنند و به طرف خود در مي‌آورد، گياه را مي‌بينيد که حيوان مي‌خورد، حالا نوبت حيوان كه شد، شما داعيه رحم داريد؟ همين حيوان هم با ستم زندگي كرده است، پس اين ستم نيست در حقيقت، اين نظام بر همين معيار مي‌گردد، البته آن بزرگاني كه گفته‌اند انسان مثلاً دوران جمادي را گذراند، بعد دوران نباتي، بعد دوران حيواني و الآن دوران انساني است و از انساني هم گاهي از حدّ ملك سر در مي‌آورد و گاهي هم از ملك پرّان مي‌شود، اين معنايش اين نيست كه انسان حيوان مي‌خورد و گوشت حيوان به انسان منتقل مي‌شود كه من يك مدّتي در مرحله حيات حيواني بودم و از آنجا ترقّي كردم و انسان شدم، اين معنايش اين نيست كه من گوشت خوردم و انسان شدم، چون انسان كه حيوان نمي‌خورد چه اينكه حيوان هم نبات نمي‌خورد.

همين كه اين گوسفند اين علف را بريد، او ديگر جماد است نه نبات، او مادامي نبات است كه داراي روح نباتي باشد، وقتي بريد يا آن باغبان اين علف را درو كرد، اين ديگر شده جامد، يك دسته علف جامد را پيش گوسفند گذاشتند نه اين نبات و نامي را. گوسفندي كه ذبح شد يا شتري كه نحر شد، ديگر حيوان نيست، نبات هم نيست و آن هم جامد است، يعني در كنار سفره غذا اگر آب هست جامد است و اگر سبزي است جامد است و اگر نان است جامد است و اگر گوشت است جامد است، انسان كه حيوان نمي‌خورد.

آنكه فرمود من حيوان شدم و از حيوان به مرحله انساني رسيدم، يعني برهه‌اي از زندگي را در حيات حيواني به سر بردم كه خيليها حيوان بالفعل‌اند و انسان بالقوّه يا اين قوّه را تيره مي‌كنند و ﴿كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[22] مي‌شوند و حيواناً مي‌ميرند يا اين قوّه را شكوفا مي‌كنند و واقعاً انسان مي‌شوند، حيوانيّتي كه در طول انسانيّت است آن منظور است چه اينكه آن نباتيّتي كه در طول حيوانيّت است آن منظور است و چه اينكه آن انسانيّتي كه در طول فرشته‌هاست آن منظور است.

اين از حرفهاي نوراني مرحوم آقا سيّد نورالدّين است در اين تفسير القرآن و العقل كه در اوايل سوره «انعام» فرمود كه مشركين به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله وسلّم) گفتند كه اگر خدا پيامبري مي‌فرستد بايد فرشته باشد و ما غير فرشته را قبول نداريم، اين بزرگوار چون حكيم بود و فقيه بود حرف او مقبول شد که اين را در همان تفسير القرآن و العقل گفت که پيغمبر فرشته است، شما چه مشكلي داريد؟ شما مي‌خواهيد بال و پر داشته باشد يا حقيقتاً فرشته باشد؟ اين ظاهراً انسان است و باطناً مَلَك و حقيقتاً فرشته است؛ منتها شما درك نمي‌كنيد[23] .

اين حرفها البته از غير افرادي مثل مرحوم آقا سيّد نورالدّين كه مرجع بزرگ حضرت آيت الله عظماي اراكي(دام ظلّه) تقريض خوبي بر تفسير ايشان نوشته‌اند، چون در همان فلاتي كه زندگي مي‌كردند جناب آقاي اراكي ايشان را به عظمت علمي هم شناخته بودند و به عظمت حفظ هم شناخته بودند، شما اين مقدّمه ايشان را كه بر جلد اول تفسيرشان نوشته‌اند ملاحظه بفرماييد تا عظمت آن شخص هم مشخص بشود و اين تفسير را هم در جنگ نوشته‌اند، حكيم بود، فيلسوف بود، فقيه بود، جنگجو و مجاهد هم بود و در شرح حال خود هم مي‌گويد كه من در اين مسافرت هيچ كتابي همراه من نبود، در خدمت قرآن بودم كه قرآن را تلاوت مي‌كردم، كتاب حديثي، كتاب تفسيري، چيزي در دست من باشد كه من به آن كتاب مراجعه بكنم و از روی آن بنويسم نبود، اينها همه را بر اساس براهين عقلي نوشتم، من نوشتم اين كتاب را به عنوان القرآن و العقل تا كسي نگويد كه آيات الهي با عقل مطابق نيست، لذا با براهين عقلي تفسير كرده است و بعد هم مي‌گويد ما كه به موصل رسيديم من اين آيه را در موصل مثلاً تفسير كردم، در فلان جا اين آيه را تفسير كردم[24] ، يك چنين حالتي هم داشت.

به هر تقدير اين فحل بزرگوار فرمود به اينكه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله وسلّم) ظاهراً انسان است و باطناً ملك، آنها كه مي‌گويند بار ديگر از انسانيت سر در مي‌آورم و به ملك مي‌رسم يا از ملك پرّان مي‌شوم، يعني اين ملكِ لابشرط، انسان لابشرط، حيوان لابشرط و نبات لابشرط كه در اين مسير است، نه آن نباتِ بشرط لا يا حيوان بشرط لا.

«وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»


[1] مجمع البيان، ج3، ص237؛ نور الثقلين، ج1، ص584.
[2] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 2.
[3] نورالثقلين، ج1، ص582.
[5] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 5.
[6] مجمع البيان، ج3، ص237.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 173.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 173.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 118.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 173.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 173.
[17] الميزان، ج5، ص183.
[19] الميزان، ج5، ص183.
[20] الميزان، ج5، ص184.
[22] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[23] ر.ک: تفسير القرآن و العقل، ج1، ص434.
[24] ر.ک: تفسير القرآن و العقل، مقدمه مؤلف.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo