< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 1 و2

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾ (۱) ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الحَرَامَ وَلاَ الهَدْيَ وَلاَ القَلاَئِدَ وَلاَ آمِّينَ البَيْتَ الحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ المَسْجِدِ الحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَي البِرِّ وَالتَّقْوَي وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَي الإِثْمِ وَالعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ العِقَابِ﴾ (۲)

مايه قيام بودن شعائر الهی

آيهٴ اوّل اين سوره مباركه با امر شروع شد كه فرمود ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ و آيه دوم با نهي شروع شد كه فرمود: ﴿لاَتُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ﴾؛ آنچه كه از نشانه‌هاي الهي‌ است و عظمت اله را نشان مي‌دهد اينها در حقيقت شعائر خداست و خداوند گاهي اين شعائر را مايهٴ قيام مردم مي‌داند؛ چون موحدان در اثر گراميداشت آيات الهي به آن مقصد مي‌رسند، هم متحد مي‌شوند و هم به مقصد واحد راه پيدا مي‌كنند، لذا همين شعائر را به عنوان عامل قيام ذكر فرمود، در همين سوره «مائده» آيه 97 اين است که ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْيَ وَالْقَلاَئِدَ﴾؛ يعني همه اينها عامل قيام مردمي است، اگر بايد براي خدا قيام بكنند كه ﴿أن تقوموا لله مثنی و فرادی﴾[1] ، علل قيام، عوامل قيام يا نشانه‌هاي قيام يا معدّات قيام همين شعائر الهي است، پس گاهي از كعبه و شهر حرام و هدي و قلائد به عنوان شعائر ياد مي‌فرمايد و گاهي هم به عنوان وسائل قيام ياد مي‌كند كه ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾[2] و همچنين «وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ» «وَالْهَدْيَ وَالْقَلاَئِدَ قِيَاماً لِلنَّاسِ». هم اينها را قرار داد يعني مُحَرَّم كرد و محترم شمرد و هم اينها را وسائل قيام عمومي قرار داد، اينكه فرمود ﴿لاَتُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ﴾ شامل همه اينها خواهد شد.

معنای <انسلخ> در آيه

يكي از آن بهترين شعائر الهي همان جريان مسجد الحرام و خود حرم خداست چه اينكه ﴿وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾ ناظر به اوست، لكن نوع اين عمومات تخصيص خورد چه اينكه در اوائل سوره مباركه «توبه» دربارهٴ مشركيني كه به هيچ عهدي وفاء نمي‌كنند، در آيه پنجم سوره «توبه» فرمود ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾؛ اگر آن چهار ماهي كه با هم ميثاق عدم تعرّض بستيد آن چهار ماه تمام شد، آن‌گاه مشركيني را كه به هيچ عهدي عمل نمي‌كنند ولو در مكّه هم يافتيد آنها را از بين ببريد، منظور از اين چهار ماهي كه در سوره «توبه» است غير از آن «أشهر حُرُم» است كه ماه رجب و ذيقعده و ذيحجه و محرم باشد، اين چهار ماهي كه در آيه دوم سوره «توبه» است که ﴿فَسِيحُوا فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ﴾ و بعد در آيه پنج فرمود ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ﴾؛ يعني اين چهار ماهي كه با هم تعهّد بستيد و ميثاق بستيد كه آتش بس باشد و جنگ را ترك كنيد، وقتي اين چهار ماه تمام شد آن‌گاه حقّ تهاجم داريد، كه اين« أشهر حُرُمي» كه در سوره «توبه» است ـ يعني آيه پنج سوره «توبه» است ـ غير از آن «أشهر حرم» معروف است.

به هر تقدير فرمود ﴿لاَتُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْي وَلاَ الْقَلاَئِدَ﴾؛ قلائد همان نعل و كفشي است كه حاجي يا معتمِر در آن كفش كه نماز خوانده است آن را آويزان كند به گردن شتر يا گوسفند كه اين علامت احرام اوست، يعني اگر نيّت كرد و آن دو جامهٴ احرام را پوشيد و اين قلاده را هم ـ يعني اين كفش را هم ـ به گردن آن شتر يا گوسفند آويخت، اين تعليق قلاده به منزله تلبيه است، آن وقت مي‌شود مُحرِم يا سوقِ هدي نشانه احرام اوست. از اين بيان، آن دو حرمتي كه يكي براي احرام است و يكي براي حرم، مشخص مي‌شود؛ درباره احرام همين است كه فرمود: «هدي و قلائد» كه اينها نشانه احرام است و درباره حرم فرمود ﴿وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾، پس هم حرمت حرم در اين آيه بيان شد و هم حرمت احرام بيان شد، آن‌گاه وقتي فرمود ﴿إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا﴾، شامل هر دو خواهد شد كه آن نياز به توضيحي است كه بعداً عرض می‌کنيم.

شامل نشدن <آمين البيت الحرام> برای غيرمسلمين

مطلب ديگر آن است كه آيا اينكه فرمود ﴿لاَتُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ﴾ و بعد فرمود ﴿وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾؛ كساني كه قصد كعبه كرده‌اند، آنها را محترم بشماريد، غارت نكنيد، به جنگ آنها نرويد و خونريزي نكنيد، اين أعمّ از مسلم و مشرك است يا مخصوص مسلمين است؟ بعضيها خواستند بگويند که أعم است و بلكه شأن نزولش دربارهٴ غير مسلمين است؛ براي اينكه در سال ششم هجرت مشركين نگذاشتند که مسلمانها وارد حرم بشوند و بعد از جريان فتح مكّه هم در سال دهم که مسلمين پيروز شدند، مسلمين خواستند نگذارند که مشركين كنار كعبه بيايند، آيه نازل شد كه ﴿وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾؛ كساني كه قصد كعبه كرده‌اند، شما آنها را طرد نكنيد و آزار نكنيد، گرچه آنها در سال ششم هجري شما را منع كردند؛ ولي شما آنها را منع نكنيد، اين سخن بعضيها است و از آن شأن نزول هم كمك گرفته‌اند؛ ولي عدّه‌اي بر آنند كه اين ﴿آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾ مخصوص مسلمين است، يعني مسلماناني كه قصد كعبه كرده‌اند، شما آنها را نرنجانيد، آزار نكنيد، مزاحم اينها نباشيد و خون ايشان و مال ايشان را محترم بشماريد به دو شاهد:

يكي اينكه در صدر آيه فرمود ﴿لاَتُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ﴾ که اين يك اصل كلّي است و آنچه كه بعد از اين اصل مي‌آيد مربوط به مسائل الهي و اسلامي است و چون قصد مشركين نسبت به كعبه جزء شعائر الهي نيست بنابراين ﴿آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾ شامل مشركين نمي‌شود، اين يك شاهد كه قبل از اين {آمين} ذكر شد.

شاهد دوم آن است كه بعد فرمود ﴿يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً﴾؛ آنها از تفضّلات الهي بهره مي‌برند، خواهان رضوان الهيند، مقام رضاي الهيند و مانند آن، مشركين كه فضل را از ربّ نمي‌خواهند، فضل را از بتها طلب مي‌كنند و رضوان ربّ را مسئلت نمي‌كنند، پس طبق اين دو شاهد منظور از اين ﴿آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾ مسلمين است و أعم نيست. در حجّ هم [مشرکين] حجّ داشتند. اگر در حجّ مي‌فرمود كه مخصوص مسلمين نمي‌شد، آنها هم حجّ داشتند. اگر مسلماني قدرت پيدا كند که جلو مسلمان ديگر را بگيرد و مزاحمش باشد، اين كار را نكند چنان كه الان شما مي‌بينيد که مي‌كنند؛ الآن دولت سعودي به حسب ظاهر مسلمان است و الآن دولت اسلامي تلاش و كوششان اين است كه اين عمره مفرده را راه اندازي كند تا هفته‌ای لااقل هشت ده هزار نفری يا پانزده هزار نفری بروند؛ ولی آنها تا سه هزار نفر بيشتر موافقت نمي‌كنند. اگر عمره مفرده را دولت اسلامي با همه تلاش و كوششي كه مي‌كند آنها موافقت بكنند، بار حجّ كمتر مي‌شود. به هر تقدير فرمود ﴿ولاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾؛ ولي ظاهرش اين است كه اين مطلق است و جمله‌هاي بعد هم او را تأييد مي‌كند.

معنای لغوی آمين و جزء دعا نبودن آن

مطلب بعدي همان است كه در بحث ديروز گذشت و آن اين است كه عدّه‌اي همان طور كه ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ﴾ اصلش محلّين بود و با اضافه، نون افتاد، اينجا هم {آمّين} را «آمِّ البيتِ الحرام» قرائت كرده‌اند كه نون به اضافه ساقط بشود؛ امّا آن كلمه {آمّين} كه اسم فعل است كلام آدمي است، عربي است و دعا نيست و اگر دعا بود كه مبطل نماز نبود و كلام آدمي است و مبطل نماز است كه گفته مي‌شود؛ امّا اين جزء شعائر نيست، نظير اينكه ﴿فلارفث و لافُسُوق و لاجِدالَ في‌الحجِّ﴾[3] ؛ فسوق همه جا حرام است؛ امّا دربارهٴ حج و حال احرام يك حرمت خاص دارد كه جنبهٴ شعاري دارد، آن هم همين طور است که اصل منع هست، اصل منع حالا اگر كسي جلوي يك عدّه را گرفت و نگذاشت که بروند مثلاً فلان شهر، اين مشكلي نيست و جزء شعائر نيست، نگذاشتند بروند فلان شهر تا آثار باستاني را ببينند که اين جزء شعائر الهي نيست؛ امّا حالا اگر كسي نگذاشت که مردم بروند كعبه را زيارت بكنند، اين جزء شعائر الهي است، شعائر الهي را منع كرده است، ﴿وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾ كه ﴿يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً﴾.

تعدد مصداق و وحدت مفهووم بودن <حُرُم>

خب پس در آيه اوّل اينكه فرمود: ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾، چون {حُرُم} جمع حرام است و حرام هم به معناي مُحرم يعني كسي كه احرام بست و هم به معناي مُحرِم يعني كسي كه داخل حرم شد، پس هر دو قسم را شامل مي‌شود؛ چون اينها تعدّد مصداق و وحدت مفهوم است. در آيه دوم هم به هر دو قسم اشاره شد؛ هم راجع به حرم اشاره شد که ﴿وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾ و هم راجع به احرام اشاره شد، براي اينكه فرمود ﴿وَلاَ الْهَدْي وَلاَ الْقَلاَئِدَ﴾ كه اينها نشانه استقرار احرام هستند، وقتي به هر دو قسم اشاره شد آن‌گاه فرمود ﴿وَإِذَا حَلَلْتُمْ﴾، حالا از حرم بيرون آمديد که مي‌شود ﴿إِذَا حَلَلْتُمْ﴾، از احرام بيرون آمديد مي‌شود ﴿إِذَا حَلَلْتُمْ﴾ پس هم آيه اول جامع هر دو قسم است؛ حرَم و احرام و هم آيه دوم جامع هر دو قسم است؛ حرَم و احرام، آن‌گاه فرمود: ﴿وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا﴾.

نمونههائی از امر عقيب خطر دلالت بر رفع حرمت

مطلب بعدي آن است كه اين امر واقع عقيب خطر اين‌چنين نيست كه به صورت قطعي دلالت بر رفع حرمت داشته باشد و وجوب را نرساند، اين گاهي با قرائن خاصّه همراه است و وجوب را نمي‌رساند و گاهي هم با قرائن خاصّه همراه است و وجوب را مي‌رساند، آنجا كه با قرائن خاصّه همراه است و وجوب را نمي‌رساند يكي همين مورد است كه ﴿إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا﴾، نظير همان آيه‌اي كه در بحث ديروز اشاره شد كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا البَيْعَ﴾[4] ؛ امّا ﴿فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاَةُ فَانتَشِرُوا فِي الأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ﴾[5] ، اينكه فرمود وقتي نماز تمام شد منتشر بشويد و به دنبال كسب و كار و فضل الهي برويد، اين امر ﴿فَانتَشِرُوا﴾[6] براي وجوب نيست، بلكه براي رفع آن حرمت است، قبلاً فرمود ﴿وَذَرُوا البَيْعَ﴾ و حالا مي‌فرمايد که وقتي نماز تمام شد مي‌توانيد دنبال كارتان برويد، اين‌چنين نيست كه اگر كسي نمازش تمام شد بخواهد در مصلّيٰ بنشيند و ذكر بگويد و قرآن بخواند كار حرامي كرده باشد اين‌چنين نيست، پس براي رفع حرمت است چه اينكه مشابه آن در سوره «بقره» گذشت؛ در سوره «بقره» آيه 222 اين بود که ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذي فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ﴾؛ بر مرد حرام است که در حالت عادت با همسرش نكاح كند ﴿وَلاَ تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّي يَطْهُرْنَ﴾؛ امّا ﴿فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ﴾، اين امرِ {فَأْتُوهُنَّ} براي وجوب نيست، براي رفع حرمت است. آنچه که فرمود: ﴿فَاعْتَزِلُوا﴾ يا ﴿وَلاَ تَقْرَبُوهُنَّ﴾ كه دلالت بر حرمت داشت، الآن آن حرمت يعني وقتي اينها طاهر شدند و عادتشان تمام شد، آن حرمت برطرف شد ﴿فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ الله﴾؛ امّا گاهي همراه وجوب است، نظير همان اوائل سوره مباركه «توبه» كه فرمود ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾[7] ، قبلاً فرمود كه كاري با مشركين نداشته باشيد مگر اينكه آنها پيمان‌شكني كنند و در همان سوره مباركه «توبه» آيه اوّل تا چهارم اين بود كه با آنها نجنگيد و حرمت آنها را رعايت كنيد و آنها محترم‌اند ﴿إِلاَ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً﴾؛ مشركيني كه پيمانشان را رعايت كردند و عليه شما توطعه نكردند و به سود بيگانگان كار نكردند ﴿فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَي مُدَّتِهِمْ﴾؛ امّا ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ﴾، اين از مواردي است كه جهاد واجب است گرچه بعد از خطر واقع شد و امري است واقعِ بعد از خطر؛ امّا مع‌ذلك وجوبش محفوظ است، يعني اين‌چنين نيست كه فقط رفع حرمت باشد، پس اينكه گفته مي‌شود که امرِ واقع عقيب خطر مفيد اباحه است، اين همه جا نيست، گاهي محفوف به قرينه است و نشانه رفع حرمت است و گاهي هم محفوف به قرينه است و نشانه وجوب است، البته در اين‌گونه از آيات چون محفوف به قرينه است و عرف هم دركش اين است، بنابراين دلالت بر وجوب ندارد.

توجه به قسط و عدل در زمان قدرت نسبت به دشمنان

﴿وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا﴾ و بعد فرمود ﴿وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا﴾، جريمه همان محمول است و جرم همان حمل است چون اگر كسي معصيتي كرد و چيزي بر او تحميل مي‌شود، آنچه را كه او متحمّل مي‌شود آن را مي‌گويند جريمه؛ چون بر او تحميل مي‌شود و بر او حمل مي‌كند، «جَرَمَ» هم يعني«حَمَلَ»، فرمود ﴿وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ﴾؛ اگر با يك عدّه‌اي بد هستيد يا يك عدّه‌اي با شما بد هستند، اين بغض و عداوتِ با شما وادارتان نكند كه اگر كار به دستتان آمد بر خلاف عدل و قسط عمل كنيد، شما موظّفيد كه قسط و عدل را مراعات بكنيد ولو نسبت به دشمنانتان، اين‌چنين نيست كه حالا كه به قدرت رسيده‌ايد براي تشفّي قلبتان كار بكنيد، رعايت عدل واجب است حتيٰ نسبت به دشمن و در هر صورت دشمني يك حدّي دارد، فرمود که اگر يك كسي نسبت به شما بد كرد و حالا شما بخواهيد جبران كنيد، بايد بر معيار شرع باشد، اين جمله را گفته‌اند که ناظر به همان كاري بود كه مسلمين خواستند انجام بدهند، يعني در سال ششم هجري مشركين جلو مسلمين را گرفتند و نگذاشتند آنها به مكّه مشرّف بشوند و پيغمبر و همراهانش برگشتند به مدينه، در سال فتح مكّه كه مسلمانها پيروز شدند خواستند جلو مشركين را بگيرند كه آنها هم ديگر طواف نكنند، آيه نازل شد كه ﴿وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ﴾ كه ﴿أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا﴾؛ شما هم اگر تعدّي كنيد و جلو آنها را بگيريد، اين كار روا نيست، البته اين يك اصل كلّي است و بعد تخصيص خورده به همان آيات سوره مباركه «توبه»؛ در سوره «توبه» ـ كه باز بحثش در گذشته اشاره شد ـ آيه 28 اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾؛ فرمود آنها ديگر حقّ ندارند كنار مسجد الحرام بيايند و طواف بكنند، البته اين نسخ نيست و تخصيص است، آن يك اصل كلّي را آيه دوّم سوره «مائده» بيان كرد كه شما تعدّي نكنيد، بعد درباره خصوص مشركين تخصيص قائل شد كه اينها حقّ ورود اطراف كعبه را ندارند، ورود به مسجد الحرام ندارند و مانند آن، گرچه در خود مكّه زندگي مي‌كردند؛ امّا ﴿فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾.

پس اگر فرمود که ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾، اين تخصيص آن عامّ است يا تخصّص است در حقيقت، براي اينكه شما اگر جلو اينها را بگيريد كه تعدّي نكرده‌ايد، بلكه نهي از منكر كرده‌ايد، اين تخصيصِ از آن نهي نيست؛ چون آن لسانش عاري از تخصيص است و نمي‌فرمايد كه شما حقّ تعدّي نداريد مگر نسبت به اينها، اين تخصّص است نه تخصيص و تعدّي هرگز تخصيص پذير نيست، حكم شرعي اينها اين است كه اينها حقّ ندارند كنار مسجد الحرام بيايند و شما اگر اينها را نگذاشتيد، در حقيقت نهي از منكر كرديد نه اينكه تعدّي كرديد، پس نه نسخ است نه تخصيص. عدّه‌اي فكر مي‌كردند که اين آيه 28 سوره «مائده» ناسخ آيه دوم است، درست نيست چه اينكه تخصيص هم در حقيقت نيست، اين نهي از منكر است و تخصّصاً خارج شده است و اگر جلو مشركين را بگيرند، اين عدل است و ظلم نيست.

اينكه فرمود: ﴿وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾، براي اين است كه اينها قبلاً جلوی مسلمين را گرفته بودند چه اينكه در سوره مباركه «فتح» آيه ٢٥ اين‌چنين است كه ﴿هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ﴾؛ فرمود مشركين مكّه همانهائي بودند كه نگذاشتند شما به مكّه مشرّف بشويد، نگذاشتند اين قربانيهائي كه شما به همراه آورديد به مكّه برسد و مانند آن، ﴿هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾؛ «صدّ» را هم قبلاً ملاحظه نموديد كه «صدِّ» با صاد يعني منصرف كردن، «صدّه» يعني صرفه؛ اين گروه هم خودشان را منصرف مي‌كنند از حضور در اماكن ديني و هم جلو ديگران را مي‌گيرند، هم «يصدّون أنفسهم بالإنصراف» و هم «يصدّون غيرهم»، فرمود ﴿هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ﴾؛ اينها جلو هدي را گرفتند، جلو شما را گرفتند؛ امّا حالا كه شما به قدرت رسيديد اين كار را نكنيد، آنها که بد كردند شما بد نكنيد، ﴿وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ﴾ كه ﴿أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا﴾؛ شما هم اگر تعدّي كنيد و جلو اينها را بگيريد اين روا نيست، بلكه بگذاريد اينها به اطراف كعبه بيايند. همين مطلب را در آيه 8 همين سوره مباركه «مائده» به زبان ديگر بيان كرد؛ آيه 8 سوره «مائده» اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلاَّ تَعْدِلُوا إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي﴾؛ حالا اگر يك عدّه‌اي نسبت به شما{شنآن} داشتند، {شنآن} يعني بغضاء و عداوت، در اثر بغضاء و عداوت و كينه و بد رفتاري نسبت به شما، نسبت به شما بد كردند و حالا شما به قدرت رسيديد ديگر شما بد نكنيد، البته مسئله ﴿مَنِ إعتَديٰ عَلَيْكُم فَإعْتَدُوا عَلَيهِ بِمِثْلِ مَا إعتَديٰ عَلَيْكُم﴾[8] يك ضابطه و معيار خاص خود را دارد؛ امّا اگر آنها تهمت زدند،آنها بد گفتند، آنها بعضي از كارهاي ديگري كه نبايد مي‌كردند را كردند، شما آن كارهائي كه حرام است را نكنيد. مسئله قصاص نفس و قصاص طرف مستثناست كه ﴿مَنِ إعتَديٰ عَلَيْكُم فَإعْتَدُوا عَلَيهِ بِمِثْلِ مَا إعتَديٰ عَلَيْكُم﴾؛ امّا بر موارد ديگر مثل قذف كه در بحث گذشته اشاره شده اين‌چنين نيست، حالا اگر كسي قذف كرده، ديگري هم او را قذف بكند يا تهمت زده، او را تهمت بزند اين‌چنين نيست، بلكه اگر كسي قذف كرد يا تهمت زد، بايد به كيفر خاص خود برسد. پس اين يك اصل كلّي است كه فرمود ﴿وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلاَّ تَعْدِلُوا﴾ و اين از احكام بين المللي اسلام است، چه مسلمين، چه اهل كتاب و چه كفّار، فرمود نسبت به هيچكدام از اينها از مرز احكام اسلامي بيرون نرويد.

تبلور عدالت علی (ع) در جنگ

همان جريان معروفي كه در نهج‌البلاغه از وجود مبارك حضرت امير داشتند از همين باب است، يعني در جنگي كه امويها با حضرت امير داشتند آنها آمدند جلو آب را بستند و سر آن چاه را در اختيار خود قرار دادند و نگذاشتند آب به حضرت امير و سپاهيان حضرت امير برسد، لشكريان حضرت امير(سلام الله عليه) به آن حضرت عرض كردند كه امويان جلو آب را گرفتند و به ما نمي‌رسد، ما و اسبهايمان تشنه‌ايم. حضرت هم طبق اين نقل فرمود: «روُّوا السُّيُوف مِنَ الدِّمَاءِ تَروَوا مِنَ الماءِ»[9] ؛ فرمود چرا به من مي‌گوئيد؟ به اين شمشيرهايتان بگوئيد، اين شمشيرهايتان را از خون اينها سيراب بكنيد تا سيراب بشويد. اينها رفتند تهاجم كردند و آنها را عقب راندند و از سر چاه آب آوردند، به حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كردند که حالا اجازه بدهيد ما آب را به روي آنها ببنديم، فرمود اين كار خلاف شرع است، آب بستن صحيح نيست، آنها را تشنه كشتن يا حيوانات آنها را تشنه نگه داشتن روا نيست ولو دشمن معاويه باشد كه دارد به قصدِ قتلِ امام زمانِ خود قيام مي‌كند.

حضرت فرمود: سبّ نكنيد«إنّي أكره لکم أن تكونوا سبّابين»[10] ؛ شما فحش نگوييد، اوصاف اينها را بگوييد و خودش هم اوصاف آنها را مي‌شمرد، فرمود که اينها اين‌چنين ‌هستند، اين‌چنين ‌هستند، اين‌چنين ‌هستند، فرمود که چرا فحش مي‌گوييد؟ فحش گفتن كه صحيح نيست، شما اوصاف اينها را بشماريد مردم روشن مي‌شوند و خودش هم اوصاف اينها را مي‌شمرد كه اينها رذائلي دارند، اينها سوابق سوئي دارند تا مردم را آگاه كنند و در حقيقت افشاگري بود.

در آن آيه نه نسخ است و نه تخصيص؛ چون آيه فرمود ﴿فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾، آن وقت اگر جلو آنها را بگيرند، اين نهي از منكر است و مطابق با قرآن است، اين تعدّي نيست؛ امّا قبل از اينكه آن آيه 28 سوره «توبه» نازل بشود قبل از اينكه نازل بشود که ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾، قبل از اينكه آن نازل بشود مسلمانها حق نداشتند جلو مشركين را بگيرند.

اين حكم بين المللي ـ يعني رعايت قسط و عدل ولو نسبت به مشركين ـ زمينه را براي آن مبناي تعاون و برّ فراهم مي‌كند. بعد از اينكه فرمود ﴿وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا﴾،

تأثير برّ و تقوی در جامعه

آن‌گاه فرمود ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي﴾، اين ﴿تَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي﴾ نه يعني آدم خوبي باشيد و آدم متّقي باشيد، بلكه يك جامعه‌اي بسازيد كه يكديگر را بر محور برّ و تقويٰ كمك مي‌كنند، چون يك حكم اجتماعي است نه حکم فردی، برّ را قرآن كريم مشخص كرد، تقويٰ را در موارد زياد مشخص كرد، كسي كه پايه برّ و تقويٰ دارد آنها را هم مشخص كرد و بعد فرمود که تك‌تكِ شما كه آدم خوبي هستيد كافي نيست، بايد يك جامعه‌اي بسازيد بر اين محورها، پس چند كار را قرآن ارائه كرد؛ اوّل ساختنِ افراد صالح که آن را در سوره مباركه «بقره» مبسوطاً ملاحظه فرموديد، آيه 177 سوره «بقره» است كه ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَي الْمَالَ عَلَي حُبِّهِ ذَوي الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ الْسَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقابِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَي الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوْا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾ كه اين از جامع‌ترين آياتي است كه فضائل اخلاقي را جمع كرده است.

انسانساز بودن قرآن

يكي از بحثهاي كليدي قرآن اين است كه قرآن يك كتاب علمي نيست كه اگر بخواهد درباره يك فضيلتي بحث بكند آن فضيلت را شرح بدهد اين‌چنين نيست، قرآن نور است و تنها يك كتاب علمي نظير فلسفه و فقه و اصول و امثال ذٰلك نيست، اين كتابهاي علمي روي نظمهاي منطقي كار مي‌كنند، مثل كتابهاي اخلاق که همين طور است، همه كتابهاي اخلاقي كه بزرگان نوشته‌اند نوعاً اين است که عدالت را می‌خواهند معنا كنند، عدالت را معنا مي‌كنند و تحليل مي‌كنند كه عدالت چيست؟ العدل ما هو؟ تقوا را مي‌خواهند معنا كنند، اين كار را مي‌كنند، در هيچ كتاب رايجِ حوزوي اين‌چنين نيست كه وقتي بخواهند عدالت را معنا كنند، عادل را معرفي كنند يا وقتي بخواهند تقوي را تعريف بكنند، متّقيان را معرّفي بكنند. كتابهاي رايجي كه بشر نوشته اين است، يعني وقتي عدالت را معنا مي‌كند و تقوي را معنا مي‌كند، ديگر به معرفي عادلها و متّقي نمي‌پردازد، مي‌گويند که اين از بحث خارج شدن است؛ ولي قرآن كريم نه تنها اين كار را روا مي‌داند، بلكه اين‌چنين مشي مي‌كند، شما مي‌بينيد که اصل آيه درباره اين است كه حالا مي‌خواهد نيكي را معرّفي بكند و بحث در تبيين برّ و نيكي است، آن‌گاه وارد مسئله معرفي نيكان مي‌شود كه نيكان اين هستند، اين هستند، اين هستند، اين هستند، که اين يک حكم كليدي است و در بسياري از آيات اين است. سرّش اين است كه قرآن يك كتاب علمي نيست كه بخواهد نيكي را معنا كند، يك كتاب نوراني است که مي‌خواهد انسان را بسازد، او مي‌خواهد نيكان را بپروراند نه اينکه نيكي را معنا كند، اين نكته چون مخفي است وقتي كه به غالب تفسير مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد كه يا مضاف تقدير است يا مضاف اليه را اضافه مي‌كنند.

معرفی سيمای ابرار در قرآن

در همين آيه 177 سوره «بقره» می‌فرمايد که ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ﴾؛ برّ و نيكي اين نيست كه به سمت شرق و غرب نگاه بكنيد در نماز يا غير نماز، ﴿وَلكِنَّ الْبِرَّ ﴾؛ برّ چيست؟ ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ﴾[11] ؛ تا آخر سخن از اشخاص و ابرار است، ﴿لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ﴾، آنها كه به اين نكته عنايت نكرده‌اند مي‌گويند: «يا مضاف تقدير است، يعني لٰكن ذا البرّ كسي است كه آمن بالله[12] يا يك مضافي روي كلمه {من} در تقدير است «لكنّ البرّ برّ من آمن بالله».[13] » که خود را به زحمت انداخته‌اند که يا كلمه«ذا» در تقدير است يا كلمه«برّ» روي كلمه {من} مقدّر است يا عبارت اين چنين «ولکن ذا البرّ من آمن بالله» است يا «لكنّ البرّ برّ من آمن بالله» است و مانند آن، در حالي كه اگر يك همچين كاري بشود آن هدف اصلی قرآن از دست رفت، در بسياري از موارد قرآن وارد مي‌شود كه وصف را تعريف كند؛ ولي از موصوفها سخن به ميان مي‌آورد تا ثابت كند كه منظورم تحليل اين معاني اخلاقي نيست، بلكه تربيت متّصفين به اين اخلاق است.

پس برّ را مبسوطاً با معرفي ابرار در آيه 177 سوره «بقره» مشخص كرد؛ ابرار كساني هستند كه از نظر اعتقادي مؤمن به خدا و قيامت و فرشتگان و كتابهاي انبياء و خود انبياء باشند و از نظر مسائل انفاقي بر اساس محبّت الهي مال را به ذوي‌القربيٰ و يتامي و مساكين و ابن‌السبيل بدهند، يعني وجوه شرعي را بپردازند و از نظر مسائل عبادي نماز را اقامه كنند و زكات بدهند، آن خمس بود اين زكات، آن يكي واجب بود و اين يكي مستحبّ، مسئله انفاق را هم اوّل ذكر كرد و قبل از نماز و هم بعد از نماز ذكر كرد، هم قبل از نماز فرمود که ﴿وَآتَي الْمَالَ عَلَي حُبِّهِ ذَوي الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ الْسَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقابِ﴾ و بعد مسئله نماز را ذكر كرد که فرمود ﴿وَأَقَامَ الصَّلاَةَ﴾ و باز فرمود که ﴿وَآتَي الزَّكَاةَ﴾، اين مسائل مالي را هم قبل از نماز ذكر كرد و هم بعد از نماز ذكر كرد، بعد ﴿وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا﴾ و بعد ﴿وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ﴾؛ كساني كه در مشكلات و شدائد صابرند و نه تنها در «بأساء و ضرّاء» صابرند بلكه در {حين البأس} صابرند، آن روزها اين کلمه {حين البأس}يک مصداق خوبي داشت. يك وقت است که انسان در عصر «بأساء و ضرّاء» زندگي مي‌كند، يعني سالهاست كه سختي را بايد تحمّل كند، مثل سالهاي جنگ تحميلي و يك وقت است که {حين البأس} است، {حين البأس} مثل آن وقتي كه مناطق مسكوني بمباران مي‌شد، اين را مي‌گفتند {حين البأس} يا خط مقدّم آتش و دفاع را مي‌گويند {حين البأس} يك وقت كسي در جبهه است که اين صابرِ در «بأساء و ضرّاء» است، يك وقت است که صابر {حين البأس} است كه اين هم درجه كامله صبر است، بعد فرمود که ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوْا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾؛ ابرار و متّقيان را در اين آيه 177 سوره مباركه «بقره» مشخص كرد. يك وقت است كسي آدم خوبي است؛ ولي خوبي براي او ملكه نشد، اين‌چنين شخص نمي‌تواند به آيه دوم سوره «مائده» كه محل بحث است عمل بكند؛ آيه دوم سوره «مائده» كه محل بحث است اين است كه فرمود

تعاون نسبت به يکديگر بر اساس تقوی

﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي﴾؛ كسي مي‌تواند بر برّ و تقوي تعاون كند، يعني ديگري را كمك بكند كه خود داشته باشد، اگر به كسي گفتند كه شما در مسائل علمي كمك اين باش يعني چه؟ يعني مسئله را شما خوب بلد هستي و قدرتش را هم داريد كه علم را منتقل كنيد، اگر كسي مسئله را بلد نبود يا قدرت بيان نداشت كه علم را به ديگري منتقل كند، او ديگر معين و معاون نيست، معين و معاون به كسي مي‌گويند كه آن مطلب را داشته باشد اوّلاً و هنر انتقال را هم داشته باشد ثانياً، چنين كسي معين و معاون است. در مسائل مالي هم اين چنين است، اگر گفتند که شما در مسائل مالي به اين شخص كمك كنيد يعني چه؟ يعني در صورتي كه مال را داريد يك، و آن عُرضه و هنرِ ايثار ونثار را هم داريد كه مي‌توانيد به ديگري منتقل كنيد دو، در اين دو حال مي‌گويند که شما كمك كار او باش، اعانت كن و معين او باش.

در اين آيه دوم خدا به ما دستور مي‌دهد كه شما معاون يكديگر باشيد در برّ و تقوا، ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي﴾ و در آيه 177 [سوره بقره] ابرار را مشخص كرد، يعني كساني كه داراي برّ هستند و بعد در سوره مباركه «توبه» فرمود که تنها اين که كسي متّقي باشد كافي نيست و تنها آدم خوبی باشد كافي نيست، يك وقت است که يك كسي ميوه دارد؛ امّا درخت را خودش غرس نكرده، اين مهمانِ باغ ديگري است، فرمود اين به درد نمي‌خورد، شما بايد طوري باشيد كه درخت تقوي بكاريد كه يک ريشه‌اي داشته باشيد که از باغ خودتان به ديگري بدهيد، چنين آدمي نه تنها خوب است، بلكه درخت خوبي غرس كرد، چنين كسي نه تنها پرهيزكار است، اين درخت تقوي غرس كرد که ﴿أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي مِنَ اللّهِ﴾[14] ، حالا كه ﴿أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي مِنَ اللّهِ﴾، خدا به چنين گروهي مي‌فرمايد: حالا معين ديگري باش و تعاون كنيد بر برّ و تقوي، يعني تقوي را داريد اوّلاً و قدرت انتقال تقوي را به ديگري هم داريد ثانياً، در محورهاي تقوي معين يكديگر باشيد. آن آيه 109 سوره «توبه» يك اساسِ فردي است، اگر كسي اساسش را بر تقوي نهاد، اين مي‌تواند يك جامعه برين و مدينه فاضله بپروراند، آن‌گاه ﴿تَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي﴾.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ ٤٦.
[9] نهج البلاغه، خطبه 51.
[10] نهج البلاغه، خطبه 206.
[12] مجمع البيان، ج9، ص92.
[13] التبيان، ج2، ص95.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo