< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/07/03

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 1

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾ (۱)

بنا بود بحث سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه شروع شد، آقايان آن سوره را حفظ بكنند، نمي‌دانم اين سورهٴ مباركه «نساء» كه تمام شد حفظ هم شد يا نه؟ دربارهٴ سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه تازه شروع شد يك تعهدي داشته باشيد، چون روزي يك آيه را حفظ كردن خيلي آسان است؛ گاهي ممكن است انسان متوجه بشود كه سورهٴ مباركهٴ «مائده» تمام شد و انسان حفظ نكرد.

نظر صاحب مجمع البيان درباره مقدم و مؤخر بودن سوره مائده و نساء

بياني را مرحوم امين‌الاسلام در تناسب اوّل سورهٴ «مائده» و آخر سورهٴ «نساء» دارند که مي‌فرمايند: چون در پايان سورهٴ «نساء» بعضي از احكام فقهي ذكر شده است، در اوّل سورهٴ «مائده» هم بعضي از احكام فقهي ذكر مي‌شود كه مناسب هم می‌باشند[1] . اين بيان بر اساس نظم فعلي قرآن، نافع است؛ زيرا ترتيب قرآن ـ چه ترتيب آيات و چه ترتيب سور ـ به دستور وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است و اگر يك تناسبي براي اين نظم موجود ذكر بشود نافع است، لكن سورهٴ مباركهٴ «مائده» يا بعد از سورهٴ «فتح» در سال ششم به بعد نازل شد يا بخشي از اينها در سال دهم هجري نازل شد، سورهٴ «مائده» كه بعد از سورهٴ «نساء» نازل نشد تا گفته بشود به اينکه چون بعد از سورهٴ «نساء» است و اين ترتيب محفوظ است نظم هم محفوظ است و در سورهٴ «نساء» احكام فقهي مطرح شد و در اوّل سورهٴ «مائده» هم احكام فقهي است، چون اين برابر با ترتيب نيست و اگر گفته بشود كه گرچه در تنزيل تدريجي كه بيش از بيست سال قرآن كريم نازل شد، اينها كنار هم نبودند، يعني سورهٴ «مائده» بعد از سورهٴ «نساء» نبود؛ ولي در آن انزال دفعي كنار هم بودند.

اين انزال دفعي كه قرآن كريم دو بار نازل شده است، يك نحوه انزال دفعي و يك نحوه تنزيل تدريجي، آن انزال دفعي يك وجود جمعي است براي كل قرآن و در آن وجود جمعي سخن از كثرت نيست تا يكي سورهٴ «مائده» باشد و ديگري سورهٴ «نساء» و اينها چيده شده باشند، منظم باشند و مرتب باشند. در آن وجود جمعي سخن از كثرت نيست تا ترتيب و تقدم و تأخر مطرح باشد و اگر منظور از اين انزال دفعي نظير آن طوري است كه تورات بر وجود مبارك موساي كليم نازل شد که يك كتابي از اوّل تا آخر به موساي كليم داده شد به نام تورات؛ يك چنين كتابي به نام قرآن يعني با همين حروف و با همين كلمات، اين به پيغمبر داده شد است و در آنجا سورهٴ «نساء» قبل از سورهٴ «مائده» بود و سورهٴ «مائده» بعد از سورهٴ «نساء» بود؛ ولي در هنگام تفصيل و تدريج، سورهٴ «مائده» مثلاً در سال ششم و هفتم نازل شد يا بعضي از اينها در سال هشتم و سورهٴ «نساء» قبل از آن نازل شد، اين سخن اثباتش دشوار است؛ چون قرآن هرگز نظير تورات بر پغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) نازل نشد، آن انزال دفعي كه مي‌گويند يعني وجود جمعي نه اينکه انزال دفعي يعني كتاب‌گونه و دفعتاً نازل شده باشد و برخلاف اين تنزيل هم باشد، يعني يك كتابي به نام قرآن كه سورهٴ «نساء» به همين ترتيب است، مثلا اوّل سورهٴ «فاتحةالكتاب» است يا اوّل سور مدني است و بعد سور مكي است تا ختم بشود به سوره «ناس» و سورهٴ «نساء» هم قبل از سورهٴ «مائده» است و سورهٴ «مائده» بعد از سورهٴ «نساء» است، يك كتابي دفعتاً بر پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد و بعد اين كتاب در طي 23 سال تدريجاً كه نازل شد، نحوه نزول تدريجي اين كتاب برخلاف نحوه نزول دفعي اين كتاب باشد اين چنين كه نيست.به هر تقدير اين تلاشي كه مرحوم امين‌الاسلام دارد، چه دربارهٴ بيان نظم آيات نسبت به هم و چه دربارهٴ بيان نظم سور نسبت به هم، برابر با قرآن موجود فعلي كه به دستور پغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلّم) اينچنين شكل يافت، اين سخن لطيفي است وگرنه بر اساس آن تنزيل تدريجي اين سخن تام نيست و بر اساس آن انزال دفعي اين سخن تام است[2] .

در تنظيم به هر تقدير به دستور پغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) تنظيم شده است که كدام آيه در كدام سوره قرار بگيرد و كدام سوره اوّل و كدام سوره بعد قرار بگيرد. بعد وجود مبارك حضرت امير همين را سامان بخشيد و ديگران هم تبعيت كردند كه اين قرآن موجود قرآني است كه به دستور پغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) ترتيب يافت؛ منتها جمع اينها كه بعضيها در روي كاغذ بود و بعضيها در روي چوب بود و بعضي روي پوست بود و مانند آن، جمعش در يك جا ممكن است که بعداً شده باشد نه اينکه اصل سامان دادن و مرتّب كردن بعداً باشد.

معيار مدنی يا مکی بودن سورهها و بيان قالب آن

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ اگر در اوّل آيه قرار بگيرد گفتند که اين آيه در مدينه نازل شد و اگر آيه اوّلش ﴿ يَا أيُّهَا النَّاسُ﴾[3] باشد در مكه نازل شد[4] ، البته اين يك بيان غالبي است وگرنه سخن به عنوان يك اصل كلي نيست؛ گاهي ممكن است آيه‌اي در مدينه نازل شده باشد و با ﴿ يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ شروع بشود و آيه‌اي هم در مكه نازل شده باشد و با ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ شروع شده باشد، اين يك اصل كلّي نيست و البته يك بيان غالبي است.

تبيين معنای عقد و عهد

مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم به عقد و عهد خيلي حرمت مي‌نهد. عقد اوّلاً آن چيزي است كه بشر در كارهاي روزانه آن را در امور محسوس به كار مي‌برد و چيزي را به وسيله طناب گره مي‌زند که اين از دير زمان نزد بشر اوّلي بوده است، همين كه به وسيله طناب يا غير طناب دو چيزي به هم گره مي‌خورد، اين را مي‌گويند عقد. آن وقت همين را در امور معنوي به كار مي‌برد، آن پيمانهايي كه بين انسانهاست يا بين انسان و خداي انسان است آن را هم مي‌گويند عقد و عهد، حالا عقد عبارت است از عهد مؤكد که اين يك مطلب ديگري است كه بين عقد و عهد مي‌گويند که عموم و خصوص مطلق است، هر عقدي عهد هست؛ ولي هر عهدي عقد نيست. گفتند که عقد، آن عهد مشدد و آن عهد مؤكد است.

قرآن روي عقد و روي عهد خيلي تكيه مي‌كند و اين را جزء احكام بين المللي خود مي‌داند و مي‌گويد به اينکه هر كسي که عقدي بست خواه با شخص و خواه با يك دولت، خواه با مسلمان و خواه با كافر، اين عقد واجب ‌الاطاعه است و واجب الوفاست و بايد به اين عقد عمل كرد و نقض عهد حرام است خواه انسان عقد را با فرد ببندد يا با دولت، خواه با مسلمان ببندد خواه با كافر. نقض عهد حرام است و وفاي به عهد واجب است و مشركين را هم سرزنش مي‌كند براي اينكه آنها به عهدشان وفا نمي‌كنند. اين وفاي به عهد كه واجب است و اختصاص به حوزه اسلامي ندارد، اين نشان مي‌دهد كه اين خطاب ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ به عنوان غالب است وگرنه اصلش خطابِ {يا أيها الناس} است؛ هر كسي موظف است كه به عقدش عمل كند، چه با مسلمان عقد ببندد و چه با كافر و كسي كه عقد مي‌بندد آن هم چه مسلمان باشد و چه كافر.

قرآن خيلي روي عهد و وفاي به عهد تأكيد دارد و نقض عقد و عهد را هم توبيخ مي‌كند و منظور از اين عقد معقود است مثل خلق به معناي مخلوق؛ به عقدتان وفا كنيد يعني به آن معقود وفا كنيد وگرنه اصل اين فعل كه بستن است، اين وصف عاقد است که اين بسته شد؛ منتها بايد به مقتضاي اين عقد يعني به آن معقود عمل كرد. دربارهٴ وفاي به عقد، قرآن يك تحليلي دارد و مي‌فرمايد که سرّ فتنهٴ در عالَم آن است كه يك عدّه قدرتمدار به عهدشان وفا نمي‌كنند و به هر تقدير انسان كه نمي‌تواند تنها زندگي كند، ناچار است است با ديگري يا با ديگران به سر ببرد، چه اينكه يك دولت نمي‌تواند تنها زندگي كند و ناچار است با دول در ارتباط باشد؛ ارتباط بدون معاهده و عقود ممكن نيست، حالا يا مسائل مالي است يا حقوق ديگر و اگر عقد و عهد رعايت نشود و هر كسي که به قدرتي رسيده است عقدش را نقض كند و عهدش را زير پا بگذارد، در چنين نظامي نمي‌شود زندگي كرد.

پس فرد با افراد ديگر اگر در داخله نظام بخواهند زندگي كنند، بر اساس احترام گذاشتن به عقود و عهود متقابل است. دولتها هم اگر بخواهند يك زندگي مسالمت‌آميز داشته باشند، بر اساس احترام به عقود و عهود متقابل است. اگر افراد در يك جامعه به عقد و عهد وفا نكنند، زندگي در آن جامعه ميسّر نيست يا دولتها اگر به عقد و عهدشان وفا نكنند، زندگي در چنين جهاني ممكن نيست و قرآن كريم گذشته از اينكه كساني كه به عقد و عهدشان وفا مي‌كنند آنها را مي‌ستايد که ﴿وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا﴾[5] و امر هم مي‌كند که ﴿ وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا﴾[6] و به مطلق عقد هم امر مي‌كند كه وفا كنيد ﴿ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾، دستور مي‌دهد که با اين زورمدارهايي كه به عقد و عهدشان وفا نمي‌كنند مبارزه كنيد؛ نه براي اينكه اينها كافرند، بلكه اينها عهدشكن‌اند.

مبارزه با ائمه کفر به خاطر نداشتن ايمان و عهد

در سورهٴ مباركهٴ «توبه» بخش قابل توجهي از احترام به عقود متقابل را ذكر مي‌فرمايد كه فرمود با مشركين مبارزه كنيد ﴿ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً﴾[7] ؛ با مشركين مبارزه كنيد مگر با آنهائي كه پيمان و عهد عدم تعرض بستيد و آنها اين عهد را محترم شمردند و نقض نكردند و اگر آنها عهدشان را نقض كرده‌اند آن‌گاه بر شما حرجي نيست، بعد در آيهٴ دوازدهم سورهٴ مباركهٴ «توبه» مي‌فرمايد که ﴿ وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[8] ؛ اگر آنها پيمان‌شكني كردند يعني دولت اسلام با دولت شرك پيماني بست و آنها پيمان را رعايت نكردند و نقض كرده‌اند، با سردمداران شرك بجنگيد؛ ﴿ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾، چرا؟ چون ﴿ إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ﴾ نه «لا ايمان لهم».

استدلال قرآن كريم اين است كه اينها به عهد بين‌الملل، به ميثاق بين‌الملل، به آن قطعنامه‌هاي بين‌الملل و به آن تعهدات بين‌الملل احترام نمي‌كنند، با چنين مردمي نمي‌شود زندگي كرد؛ نه اينکه چون كافرند، چون با كافر مي‌شود كنار آمد؛ ولي با مستكبر نمي‌شود كنار آمد؛ ﴿ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾، چرا؟ چون «إنهم لا إيمان لهم»؟ يا {إنّهم لا أيمان لهم}؟ نفرمود که چون اينها مؤمن نيستند و كافرند به جنگ اينها برويد؛ خيليها هستند که كافرند و مي‌شود با آنها كنار آمد و زندگي انساني داشت؛ ولي با مستكبر كه اهل أيمان نيست يعني يمينها عقود و معاهدات را محترم نمي‌شمارند، با اينها كه نمي‌شود زندگي كرد، انسان اگر بخواهد تنها زندگي بكند كه اين زندگي انساني نيست و اگر بخواهد با كسي زندگي كند، حتماً بايد تعهد و عقد متقابل باشد و اگر آن طرف متقابل همين كه به قدرت رسيد بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[9] عمل بكند و پيمان‌شكني بكند، با او هم نمي‌شود زندگي كرد.

يك بيانِ بازي سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل اين آيه دارند به عنوان «كلام في معني العقد»[10] و بعد هم در آن ذيل مي‌فرمايند که اگر چنانچه بحث، بحث تفسيري نبود ما مي‌گفتيم كه دنيا هر چه مي‌كشد از استكبار مي‌كشد که اين حرف را ايشان تقريباً پنجاه سال قبل نوشته‌اند که مي‌بينيد اين حرف تازه‌ای است و حرف روز است. اين يك ورق را حتماً مطالعه فرماييد در ذيل همين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ که مي‌فرمايد «كلام في معني العقد»؛ مي‌فرمايد كه آنها يا روی قانون استبداد حركت كردند يا روي دمكراتي باطل حركت كردند يا روي كمونيستي حركت كردند يا روي عناوين ديگر حركت كردند و جهان را به آتش كشيدند و كشورهاي اسلامي و ملتهاي ضعيف هر چه مي‌كشند از اين بي‌عهدي مستكبران مي‌كشند. اين يك ورق را شما كه مطالعه بفرماييد مثل اينكه ايشان اين حرف را ديروز نوشته که حرف روز است[11] . خلاصه اين است كه حيّ است و اينكه «العلماء باقون مابقي الدّهرُ»[12] ؛ چون حرف ماندني دارند.

به هر تقدير تعليل قرآن كريم اين است كه ائمه كفر چون اهل أيمان و عهود نيستند با اينها بجنگيد و اگر بخواهيد زندگي كريمانه داشته باشيد بايد با مستكبر بجنگيد و اگر نخواستيد و زندگي ذليلانه داشته باشيد كه معذوريد، پس سخن در اين نيست كه با كافران كه بي‌ايمان‌ هستند بجنگيد، سخن در اين است كه با مستكبران كه بي‌أيمانند بجنگيد. الآن هم مشكل جهان همين است که هر جا قطعنامه‌ به سود استكبار است عمل مي‌كند و هر جا به سود آن نيست عمل نمي‌كند.

عموميت وفای به عهد به افراد و دولتها

خب پس اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ اختصاصي به عقدها و عهدهاي فردي يا دولتها ندارد، بلكه فرد با فرد، دولت با دولت، فرد با دولت، مسلمان با كافر، كافر با مسلمان و مانند آن، همه اينها را شامل مي‌شود. چه اينكه عهدهايي كه انسان با خدا دارد آن را هم شامل مي‌شود، نذر را شامل مي‌شود، سوگندها را شامل مي‌شود که همه اينها عهدند؛ منتها يك طرف انسان است و طرف ديگر ذات اقدس الهي است و اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ همه اينها را شامل مي‌شود و قرآن كريم روي اين وفاي به عهد خيلي تكيه كرده؛ مخصوصاً در آيات سورهٴ مباركهٴ «توبه» که فرمود مادامي كه مشركين عقدشان را و عهدشان را نشكستند، شما حق نقض عهد نداريد گرچه طرفتان مشرك است و مشركِ جاهلي است.

در آيه هفتم سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود که ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾؛ مادامي كه آنها اهل استقامت‌اند و به عقدشان و به عهدشان وفا مي‌كنند، شما هم وفا بكنيد و بعد در همان سورهٴ «توبه» آيه دوازده فرمود که ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾، براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ﴾ که اين حرف جهاني است و الآن كشورهاي غير اسلامي هم اين حرف را به عنوان يك حرف انساني بايد بپذيرند، چون آنها هم هر چه مي‌كشند از استكبار مي‌كشند و لو خودشان مسلمان نيستند؛ ولي مي‌بينند که آن كسي كه انسان را آفريد روابط انساني را هم محترم شمرده است.

بيان لطيف شيخ در تبيان درباره ﴿اوفوا بالعقود﴾

مطلب ديگر آن است كه براي اين عقد مصاديقي ذكر كرده‌اند كه بسياري از اين مصدايق اشاره شد. مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان مي‌فرمايند كه اين جمع محلي به الف و لام همه اينها را شامل مي‌شود[13] ، يعني عقدهايي كه در جاهليّت با يكديگر مي‌بستند و در مسير معصيّت و گناه نبود و يك امر عادي بود، الآن هم محترم است. عقدي كه فرد با فرد، يا فرد با دولت، يا دولت با دولت، يا دولت با فرد مي‌بندد، يا مسلمان با كافر مي‌بندد همه اينها مشمول ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ خواهد بود و هيچ كدام از اينها خارج نيست و اختصاصي هم به هيچ كدام از اينها ندارد.

همين بيان لطيف مرحوم شيخ طوسي را كه در تبيان فرمودند، مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان پذيرفتند[14] و بسياري از مفسرين بزرگ هم پذيرفتند[15] ظاهراً هم حق با اينهاست كه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ همه اينها را شامل مي‌شود.

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ آيا آن طوري كه مرحوم مقدس اردبيلي و همفكرانشان فرمودند، اين دليل بر لزوم وفای به عقد است كه هر عقدي لازم است؟ يا نه اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ مي‌گويد وفاي به هر عقدي لازم است؛ نه آن عقد لازم الوفاست؟ وفاي به هر عقدي لازم است عقود به چند قسم تقسيم مي‌شوند؛ بعضي از عقود‌اند كه لازم‌اند من الطرفين مثل اجاره، مثل بيع مانند آن که بيع هم از طرف بايع لازم است و هم از طرف مشتري لازم است الا موارد خيار؛ بعضي از عقود است كه جايز است من ‌الطرفين مثل وكالت و امثال وكالت، وديعه و امثال وديعه؛ بعضي از عقودند كه از يك طرف لازم است و از طرف ديگر جايز است مثل عقد رهن که از طرف راهن لازم است و از طرف مرتهن جايز است مرتهن مي‌تواند اين رهن را فسخ كند؛ ولي راهن حق ندارد؛ گاهي ممكن است عقدي حدوثاً لازم باشد و بقاءً جايز باشد مثل عقدي كه واجد شرط بود ابتدائاً؛ ولي بعداً تخلّفي پيدا شده است كه حالا خيار تخلّف شرط يا خيار تخلّف وصف آن عقد را در ظرف تخلّف جايز مي‌كند؛ گرچه از اوّل شرط كردند كه اگر تخلّف شد خيار بيايد يا اگر آن وصف مفقود شد خيار بيايد؛ ولي تا آن شرط يا آن وصف مفقود نشد خيار نمي‌آيد. وقتي هم خيار نيامد اين عقد به لزوم خود باقي است گرچه در معرض پديده خيار است، چنين عقدي حدوثاً لازم و بقائاً جايز است.

لزوم وفای به عقد

به هر تقدير ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ نمي‌گويد که عقد، لازم است، مي‌گويد وفای به عقد لازم است حالا آن عقد هر طور بود؛ وفاي به عقد جايز يك نحو است و وفاي به عقد لازم يك نحو است، وفاي به عقدي كه لازم است از يك طرف و جايز است از طرف ديگر، به يك نحو است و مانند آن. وفاي به عقد لازم است آن عقد هر طوري که بود، مثل اينكه انسان نذر مي‌كند كه فلان عبادت را انجام بدهد، آن عبادت اگر واجب بود که واجب است و اگر مستحب بود که مستحب است؛ ولي وفاي به نذر لازم است و نذر هرگز آن منذور را واجب نمي‌كند، حالا اگر كسي نذر كرده که نماز شب بخواند نماز شب كه واجب نمي‌شود، نماز شب را هم اگر خواست قصد وجه كند به قصد استحباب مي‌كند، وفاي به نذر واجب است نه صلاة الليل؛ يا قصد وجه لازم نيست يا اگر خواست قصد وجه كند نماز شب را به قصد استحباب مي‌آورد، اگر نماز شب را به قصد استحباب آورد به نذرش وفا كرده است و اگر نماز شب را به قصد وجوب آورد كه به نذر وفا نشده، چون او نذر كرده که صلاة الليل را انجام بدهد و صلاة الليل هم ذاتاً مستحب است.

به هر تقدير ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ نمي‌گويد كه عقد لازم است، مي‌گويد وفاي به عقد لازم است و منظور از اين عقد هم معقود خواهد بود. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ که اين يك اصل كلّي است و مواردي از اين اصل را قرآن كريم مشخص كرده که گاهي عقد مالي است و گاهي عقد نكاح است و مانند آن. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 33 قبلاً اين‌چنين گذشت که ﴿ وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيداً﴾ كه اين يك عقد خاصي است بين شما و آن گروهي كه بخواهند از مال شما استفاده كنند. دربارهٴ مسائل عقد نكاح در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً بحثش گذشت كه آيهٴ 235 سورهٴ «بقره» اين بود که ﴿وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيَما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلكِن لاَ تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَن تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً وَلاَ تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّي يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ﴾ كه در جريان پيمان زناشويي هم از او به عنوان عقد ياد كرده است؛ اين گونه از عقود خواه مربوط به نكاح باشد، خواه مربوط به اموال باشد و خواه مربوط به مسائل حقوقي ديگر باشد همه اينها زير مجموعه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ است و وفاي به عقد و به معناي عمل كردن به مقتضاي آن كائناً ما كان لازم است.

دليل بهيمه بودن کفار

حالا به عنوان نمونه بعد از ذكر آن اصل كلّي بعضي از احكام جزئي را ذكر مي‌فرمايد که ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾؛ حالا اين ﴿بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ يا اضافه، اضافه بيانيه است يعنی انعامي كه بهيمه‌اند يا ذكر فرد غالب است و منظور خصوص اين انعام ثلاث نيست يعني گاو و گوسفند و شتر؛ اينها را بهيمه گفتند براي اينكه امر اينها مبهم است، بر خلاف انسان كه انسان را خدا فرمود ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾[16] ؛ انسان مي‌فهمد که چه مي‌گويد؛ ولی بهيمه نمي‌فهمد يا حرفش مفهوم نيست، نه اينكه بهيمه نفهمد که چه مي‌گويد، بلکه حرفش مفهوم نيست و مبهم نيست وگرنه او مي‌فهمد که چه مي‌گويد؛ لذا اگر كسي اهل بيان نبود يعني حرف قابل ارائه نداشت، اين اضلّ از بهيمه است براي اينكه نه ديگران مي‌فهمند که او چه گفت و نه خودش فهميد که او چه گفت؛ كفّار را كه خدا اضل از بهيمه مي‌داند[17] همين است.

فرمود که اين انعام و اين بهايم براي شما حلال‌اند ﴿ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ که اين ﴿إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ مواردي دارد كه يكي از آن موارد همين آيهٴ سوم سورهٴ مباركهٴ «مائده» است كه بعد خواهد آمد؛ اينها بهائمي است كه محرّم‌اند كه مستثنا هستند وگرنه اصل كلّي حلّيت است، حالا بعضيها حرمت ذاتي دارند نظير لحم خنزير و بعضيها حرمتهاي عرضي دارند، پس ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾، اين همان است كه در اصول ملاحظه فرموديد که اگر يك عامي مستثني بشود به يك عنوان مبهم، نمي‌شود به آن عام تمسك كرد؛ چون معلوم نيست که آن ﴿مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ چيست.

اقسام استثناشدن حلالها

اينكه فرمود: ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ﴾؛ براي شما حلال است، در صورتي حلال است كه ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾؛ از اين حلالها دو قسم استثنا شده، يك قسم از آن بهائم استثنا شد که آن همان است كه فرمود ميته و لحم خنزير و منخنقه و متردّيه و {مَا أَكَل السَّبُع} و {مَا أُهِلَّ لِغَيرِ اللهِ} و امثال ذلك بود، يك قسمت نقص در خود آن بهيمه نيست، براي شما در حالتهاي خاص حرام است و آن اين است كه اگر شما مُحرم بوديد آن صيدهاي برّي بر شما حرام است ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾، اين صيد هم كه استثنا شد باز در آيات ديگر از اين استثنا هم استثناي ديگر به عمل آمد كه ﴿ لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[18] ، آن جا دارد كه ﴿صَيْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً﴾[19] ، پس صيد استثنا شد و از اين استثنا هم صيد بحر استثنا شد و صيد برّ مانده است، يعني در حال احرام صيد برّي بر شما حرام است و آن هم جزء انعام هست؛ ولي در خصوص اين حال بر شما حلال نيست ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾، چون در حقيقت استثناي از انعام نيست و خطاب به مؤمنين است که ﴿ أُحِلَّتْ لَكُمْ﴾، آن‌گاه قيدي يا حالي بر او ذكر فرمود که ﴿ أُحِلَّتْ لَكُمْ﴾؛ امّا در حالي كه شما در حال احرام از صيد استفاده نكنيد ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾؛ اين {حُرُم} جمع حرام است و حرام هم به معني مُحرم ﴿وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾.

سرّی بودن حلال و حرام

بعد اسرار اين را نپرسيد كه چرا فلان چيز حلال است و يا فلان چيزحرام است، ﴿ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾؛ بسياري از چيزهاست كه خواصش براي شما روشن نيست و بسياري از اسراري در حلّيتها و حرمتها نهفته است كه بعدها بايد براي بشر كشف بشود، شما اگر بخواهيد بفهميد كه چرا فلان چيز حلال است؟ چرا فلان چيز حرام است؟ چرا صيدي كه حلال است در حال احرام حرام است؟ حالا كه صيد حرام است چرا در خصوص صيد صحرايي حرام است و صيد دريايي حرام نيست؟ و مانند آن، فرمود گخ اين مسائل براي شما حل نشد و بهتر اين است كه هم به جهلتان اعتراف بكنيد و هم به علم خدا كه ﴿ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[20] است اقرار داشته باشيد ﴿ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾، اينكه خدا فعّال ما يشاء است مشخص در آيات ديگر فرمود به اينكه او حكيمانه كار مي‌كند و چون حكيمانه كار مي‌كند مصالح را مي‌داند ﴿وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾[21] ، در بعضي از موارد بالصراحه مي‌گويد كه چون خدا مي‌داند و شما نمي‌دانيد، مصلحت شما در پذيرش حكم خداست و گاهي هم دربارهٴ مسئله ارث فرمود كه شايد براي شما حل نشده باشد كه چرا اين ميراث را ما اين‌چنين تقسيم كرديم که بعضي دو برابر مي‌برند و بعضي يك برابر مي‌برند، ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾[22] ؛ شما نمي‌دانيد که كدام يك از اين بچه‌ها عاقبت به سود شما كار مي‌كند؟ وقتي ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾؛ عاقبت كار را نمي‌دانيد چه اصراري داريد كه برادر و خواهر را يكسان ارث بدهيد؟ يا بعضي را از ارث محروم بكنيد؟ در خيلي از موارد ذات اقدس الهي آن راز را برطرف مي‌كند و مصلحتش را مي‌گويد و در خيلي از موارد هم به جهل بشر اشاره مي‌كند که فرمود ﴿وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾[23] يا ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾، در بعضي از موارد هم به نحو مطلق حكم مي‌كند نظير ذيل همين آيه كه ﴿ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾؛ اين﴿ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾ براي آن است كه كسي در حليّت بر بعضي از اشيا و در حرمت بعضي از اشيا و هم‌چنين در وجوب وفای به عهد نقد و اعتراضي نداشته باشد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 


[1] مجمع البيان، ج3، ص231 و 232.
[2] مجمع البيان، ج3، ص231 و 232.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 21.
[4] الکشاف، ج1، ص89.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 177.
[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 152.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيه4.
[9] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[10] الميزان، ج5، ص158.
[11] الميزان، ج5، ص158 و 159.
[12] نهج البلاغه، حکمت 147.
[13] التبيان، ج3، ص415.
[14] مجمع البيان، ج3، ص234.
[15] الميزان، ج5، ص158.
[18] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 95.
[19] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 96.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[22] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo