< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب القضاء/ مسائل قضاء/

 

در کيفيت حکم عنايت فرموديد که بينه به عهده مدعي است و يمين به عهده منکر و مدعي‌عليه؛ و اين حکم غالبي است نه دائمي؛ هم مسئله تفريق تخصيص‌پذير و تقييدپذير بود هم مسئله تقسيم. تفريق که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[1] اين حصر تقييد‌پذير بود، يک؛ تقسيم که بينه يک طرف و يمين يک طرف، جمع بين بينه و يمين لازم نيست، اين هم تقييدپذير بود که در بعضي از موارد هم بينه لازم است هم يمين.

در جريان دعواي بر ميت صرف بينه کافي نبود. در روايت داشت که اگر خود ميت زنده بود ممکن بود از خودش دفاع کند ولي چون کسي نيست و زنده نيست صرف بينه کافي نيست[2] . مدعي دين که می‌گويد من از فلان متوفّا طلبي دارم، غير از مسئله بينه، ضميمه يمين هم لازم است. دعواي «علي الميت» به صرف بينه حل نمي‌شود، يمين هم بايد ضميمه باشد. اينجا روايت مطلق است، خواه آن ميت فرد بيگانه باشد يا مورّث باشد. فرزندان ميت از او طلبي داشتند. اينها که ادعا مي‌کنند ما نسبت به متوفّا طلبي داريم، خواه اين متوفّا از ارحام اينها باشد، پدر اينها باشد و امثال ذلک يا بيگانه باشد، اطلاق اين دليل که ميت چون خودش نيست نمي‌تواند دفاع کند مدعي گذشته از بينه بايد يمين انشاء کند، شامل آن مورد هم مي‌شود که متوفّي از اولياي اينها باشد، مورث اينها باشد و امثال ذلک. تعدي به آن متوفّايي که مورّث است، پدر مدّعي است به اطلاق دليل متوفّي شامل او هم مي‌شود، اما آيا مي‌شود از اين روايات تعدي کرد به جايي که مدعي‌عليه مجنون است يا طفل است و قدرت دفاع ندارد؟

اگر کسي نسبت به ديگری طلبي داشت که قبلاً حالش خوب بود و الآن حالش مساعد نيست و مبتلا به جنون شد يا کودکي به اذن پدرش هزينه‌اي کرد و الآن اين کودک بدهکار است مدعي مي‌گويد من از اين کودک که نابالغ است - هشت ساله است يا ده ساله است - طلبي دارم، چون اين مدعي‌عليه قدرت دفاع ندارد - حالا يا للجنون يا للصغر - آيا مدعي در اينجا گذشته از بينه بايد يمين هم انشاء کند يا نه؟ «فيه خلاف». ظاهر روايت اين است که بينه فقط وقتي ضميمه يمين مي‌شود که مدعي‌عليه مُرده باشد اما اگر مدعی‌عليه زنده بود و در اثر صغر يا در اثر جنون قدرت دفاعي نداشت در اينجا هم بايد يمين ضميمه بينه بشود يا نه؟ اينجا حکم به ملاک است. برخي از فقهاء گفتند اين ملاک در اينجا هم هست، براي اينکه در روايت دارد که چون اين شخص متوفّا زنده نيست تا از خود دفاع کند، بنابراين مدعي گذشته از بينه بايد يمين انشاء کند، همين حرف شامل آن مدعي‌عليه‌اي که در اثر جنون يا در اثر صغر قدرت دفاعي ندارد هم مي‌شود؛ لذا اين عده از فقهاء فرمودند به اينکه اگر دعوا «علي الصغير» باشد يا «علي المجنون» باشد گذشته از بينه، انشاي يمين هم لازم است. بزرگان ديگر مي‌گويند ضميمه بينه به يمين، خلاف اصل و خلاف آن اطلاقات و تقسيمات است. اين تفريق «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر» حاکم به جدايي بين بينه و يمين است، در خصوص متوفّا و ميت «خرج بالدليل» اما نسبت به مجنون و صغير، ما نمي‌توانيم اين حکم را توسعه بدهيم. اين اختلاف نظر هست.

البته احتياط اقتضاء مي‌کند که بينه به يمين ضميمه بشود، اما آيا اين احتياط احتياط وجوبي است يا خير؟ در روايتي که درباره غائب است - غائب هم کالمتوفّي است و قدرت دفاعي ندارد - امام(سلام الله عليه) فرمود اگر کسي بينه‌اي اقامه کرد و اين بينه عادله شهادت دادند که آن شخص بدهکار است، حکم مي‌شود. اگر ملاک همين باشد چون خودش حضور ندارد و قدرت دفاعي ندارد، بايد نسبت به غائب هم همين‌طور باشد در حالي که نسبت به غائب، ضميمه بينه لازم نيست.

«فهاهنا امور»: امر اول اين است که به حسب نص فقط در صورتي که مدعي‌عليه متوفّا باشد ضميمه بينه به يمين لازم است. امر دوم آن است که در صغير و مجنون اطلاقات ادله شامل حال اينها مي‌شود که در مورد اينها فقط بينه کافي است و ضميمه لازم نيست؛ يعني اگر کسي مدعي باشد «علي الصغير» يا مدعي باشد «علي المجنون» بينه اقامه کند کافي است. امر سوم آن است که آن روايتي که مي‌گويد دعواي «علي الميت» بايد با بينه ضميمه بشود، آنجا يک استدلالي دارد. در آنجا حضرت فرمود چون شخص مدعي‌عليه حضور ندارد و زنده نيست و قدرت دفاعي ندارد، مدعي بايد گذشته از بينه، يمين هم انشاء کند، اين تعليل شامل حال مجنون و صغير هم مي‌شود. آن وقت آن بزرگان نظرشان اين است که اگر اين است پس چرا در مورد دعواي «علي الغائب» که يک کسي غائب است و در دسترس نيست، مدعي به محکمه آمده که من از او طلبي دارم شاهد هم اقامه کرد سند و مدرک و امثال ذلک هم ارائه کرده است، اينجا نگفتند يمين لازم است؟!

 

پرسش: غائب قابليت حضور دارد اما ميت قابليت حضور ندارد

پاسخ: بله، اما الآن که محکمه مي‌خواهد حکم بکند دستش خالي است، طرف غائب حضور ندارد، چون الآن نيست پس مدعی صبر بکند که او بيايد و حاضر بشود بينيم بينه دارد يا ندارد؟! الآن که حاضر نيست دستش کوتاه است حکم «علي الغائب» است چگونه شما به صرف بينه فتوا مي‌دهيد؟ اين است که اگر کسي بخواهد در زمينه مجنون و صغير احتياط کند، بيش از احتياط استحبابي نمي‌تواند بکند. روايتي که مسئله غائب را مطرح مي‌کند مي‌گويد غائب وقتي که حضور ندارد هر وقت آمد نظرش را مي‌دهد(اگر دفاعی داشت دفاع می‌کند) و کافي است. پس اگر ما به اين ملاک عمل بکنيم در ظرفي که مدعي‌عليه و منکر غائب است دستش کوتاه است، پس مدعي گذشته از بينه بايد سوگند ايراد کند، يا صبر کنيد که غائب بيايد، يا اگر صبر نمي‌کنيد عجله داريد و مي‌خواهيد حکم صادر کنيد بينه با يمين ضميمه بشود.

 

«فهاهنا امور ثلاثه»: امر اول اين است که اگر مدعي‌عليه ميت باشد ضميمه بينه با يمين لازم است. امر دوم آن است که درباره صغير و مجنون شما فتوا داديد بينه کافي است با اينکه آن ملاکي که درباره متوفي بود اينجا هست. امر سوم آن است که اين مورد نسبت به غائب نقض مي‌شود. غائب هم دستش کوتاه است ولي کسي فتوا به اين نمي‌دهد که ضميمه بينه با يمين لازم باشد. اگر بخواهيد به ملاک عمل کنيد در جريان حکم «علي الغائب» پس احتياط کنيد، حالا احتياطي که درباره غائب است و احتياطي که درباره مجنون و صغير است احياناً ممکن است در يک جا احتياط لزومي باشد و در يک جا احتياط استحبابي.

حکم «علي الغائب» را در وسائل جلد 27 صفحه 294 باب 26 از ابواب کيفيت حکم آنجا مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) «عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا» نقل کرده است که فرمودند: «عَنْهُمَا ع قَالا الْغَائِبُ يُقْضَى عَلَيْهِ إِذَا قَامَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةُ» اگر دعوا «علي الغائب» بود يک کسي ادعا کرد که فلان شخصي که در دسترس نيست به من بدهکار است، اين هم شاهد، اين هم مدارک. بينه اقامه شد و مدعي‌عليه غائب است، اين دو بزرگوار فرمودند که «الْغَائِبُ يُقْضَى عَلَيْهِ إِذَا قَامَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةُ وَ يُبَاعُ مَالُهُ وَ يُقْضَى عَنْهُ دَيْنُهُ وَ هُوَ غَائِبٌ» البته اين پرونده همچنان باز است «وَ يَكُونُ الْغَائِبُ عَلَى حُجَّتِهِ إِذَا قَدِمَ قَالَ وَ لَا يُدْفَعُ الْمَالُ إِلَى الَّذِي أَقَامَ الْبَيِّنَةَ إِلَّا بِكُفَلَاءَ» چند تا حکم اينجا اضافه شده: يکي اينکه به صرف بينه حکم مي‌شود. دوم اينکه غائب همچنان «علي حجته» هست هر وقت آمد و مدرکي اقامه کرد قابل قبول است، نمي‌شود گفت بعد از حکم است و مدرک پذيرفته نمي‌شود. سوم اينکه برای مال غائب را به اين شخص مدعي بدهند بايد کفيلي بگيرند. حکم علی الغائب با اين احتياطات است. حالا در جريان مجنون و صغير يا بايد يمين را ضميمه بينه کنيد يا اگر نشد بگوييد وقتي اين صغير بالغ شد «علي حجته» و اين مجنون اگر جنونش افاقه حاصل شد «علي حجته». الآن هم که مي‌خواهيد مال را از مجنون يا از صغير بگيريد به اين مدعي بپردازيد، به کفلاء باشد. اين کار را بايد بکنيد. اگر «الْغَائِبُ عَلَى حُجَّتِهِ» است «الصغير علي حجته» است «المجنون علي حجته» است. اگر مجنون افاقه پيدا کند مي‌تواند استدلال کند، صغير هم اگر بالغ شد مي‌تواند استدلال کند. پس ما بگوييم به اينکه اين حکم رأساً، درباره مجنون و صغير نيست، اين هم درست نيست. اين جمع بين ادله است. يعني همان‌طوري که «الْغَائِبُ عَلَى حُجَّتِهِ» است، «الصغير» هم «علي حجته»، «المجنون» هم«علي حجته» است که اگر آنجا افاقه شد با احتجاج بتواند مالش را پس بگيرد و اگر صغير بالغ شد با احتجاج بتواند پس بگيرد. پس ضميمه بينه لازم نيست، اما احتياطاتي که درباره غائب کرديد - خود روايت راهنمايي کرد - همان احتياطات را نسبت به مجنون و نسبت به صغير انجام بدهيد. -

 

پرسش: ... شما هم همين است؟

پاسخ: بله.

 

پرسش: سفيه هم شبيه صغير و مجنون است؟

پاسخ: اگر يک ولي‌اي همراه او بود تأمين کرد، بله، اما بالاخره در حکم مجنون است. وقتي که قدرت استدلال ندارد اگر مادامي که سفهش برطرف نشد اين ضميمه و تعليق سرجايش محفوظ است. پس نمي‌شود مال را يکسره به مدعي داد و ارتباط آن مدعي‌عليه را از اين محکمه بالکل قطع کرد.

 

پرسش: غائب اگر وکيل فرستاد ...

پاسخ: نخير او حاضر است غائب نيست، چون وکيل کار موکل را مي‌کند. حالا يا بدن بجاي بدن است يا فعل بجاي فعل است. بحثش قبلاً گذشت. ما يک وکالت داريم يک نيابت داريم. اينهايي که وکيل مي‌شوند يک حساب دارند آنهايي که نائب مي‌شوند يک حساب دارند. در مورد اينهايي که از طرف متوفي برای نماز خواندن نائب مي‌شوند، اين‌طور نيست که حالا اگر يک مردي نائب شد از طرف زني دارد نماز قضا انجام مي‌دهد، نماز مغربينش را آهسته بخواند! چون ما يک سلسله احکامي داريم برای صلات است يک سلسله احکامي داريم برای مصلِّي است. در بحث‌هاي سابق بين وکالت و نيابت و امثال ذلک فرق گذاشته شد.

 

پرسش: ... وجه اختلاف چيست ... هم در مورد صبی هم در مورد مجنون ...

پاسخ: نه، خيلي فرق مي‌کند. چون شبيه هم هستند تعدي پيدا شد. در آنجا درباره غائب نص خاص آمده که حکم بر غائب نافذ است. درباره مجنون و درباره صبي نص خاصي نداريم همين اطلاقات ادله است. آيا اين مجنون و صبي به منزله متوفا هستند؟

 

آيا صبي و مجنون به منزله غائب هستند؟ چون درباره متوفا نص خاص داريم درباره غائب هم نص خاص داريم درباره مجنون و صبي نص خاص نداريم اين اختلاف نظر پيدا شده است. اگر ملاکي که درباره غائب هست شامل حال مجنون و صغير بشود حکم غائب را دارند. پس يا مجنون و صغير حکم متوفا را دارند تا لازم باشد بينه ضميمه يمين بشود يا مجنون و صغير حکم غائب را دارند تا ضميمه لازم نباشد. اينجاست که براي فقيه تأمل دقيق لازم است که آيا مجنون و صغير به منزله متوفا هستند تا ضميمه يمين لازم باشد يا به منزله غائب‌اند که ضميمه لازم نباشد؟ لذا بعضي فتوا دادند، بعضي احتياط وجوبي کردند، بعضي احتياط استحبابي کردند.

اگر کاري که درباره غائب شده همان کار را نسبت به مجنون و صبي بکنند کافي است. درباره غائب گفتند ضميمه بينه لازم نيست اما کفيل مي‌خواهد و اين غائب وقتي حاضر شد «علي حجته» است، اين مجنون هم وقتي برايش افاقه حاصل شد «علي حجته» است اگر برای صغير هم بلوغ حاصل شده باشد «علي حجته» است. اگر کاملاً تنظيم کردند و با حفظ کفالت، مال را پرداخت کردند اين عيب ندارد.

 

پرسش: مقتضای احتياط اين است که آنجا هم يمين ضميمه بشود ...

پاسخ: نه، احتياط در امور مالي اين است که ما همه اين سه طايفه نصوص را رعايت کنيم. اگر يک طايفه باشند بله، آدم مي‌تواند احتياط کند. احتياط بکند به معنی اينکه در مورد يک حکمي، خودش احتياط بکند بله ممکن است، اما حکم بکند، حکم به احتياط يک حکم جدي است يک فتواي رسمي است؛ وقتي که حاکم مي‌خواهد حکم بکند بايد «علي کتاب الله» حکم بکند. يک وقتي انسان در مقام عمل خودش احتياط مي‌کند اين «سهل المؤونه» است، يک وقتي فتوا به احتياط مي‌دهد اين مسئوليت دارد. يک وقتي داوري به احتياط مي‌کند اين مسئوليت دارد. اين درست است که نسبت به آن آقا عمل احتياطي است اما نسبت به قاضي عمل احتياطي نيست؛ فتواي به احتياط، فتوا است.

 

بنابراين اين بايد «علي بينة من الله» باشد، چون قاضي الآن بين سه تا دليل قرار دارد: يک دليل اين است که در ادعاي بر متوفّا ضميمه بينه لازم است، و در ادعاي بر غائب ضميمه بينه لازم نيست، آيا مجنون و صغير به منزله متوفا هستند؟ «فيه تأمل»! آيا به منزله غائب‌اند؟ «فيه تأمل»! اگر توافق کردند(طرفين صلح کردند) بسيار خوب!(بحث ديگری است) وجود مبارک پيغمبر در خيلي از موارد وقتي مسئله در محکمه قضا خوب حل نمي‌شد طرفين را دعوت به صلح و سازش و آرامش مي‌کرد که الآن بخشي از آن روايت را ما مي‌خوانيم. اين‌کار دو تا پيام دارد: يکي اينکه قاضي تا آنجا که ممکن است در موارد احتياط يک حکم قطعي صادر نکند، دعوت به صلح و سازش بکند. دوم اينکه علم غيب سند فقهي نيست. خود حضرت در آن بيانيه اول فرمود که «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[3] و اگر کسي بينه‌اي را آورد يا يميني اقامه کرد من حکمي را صادر کردم و از محکمه من مال را گرفت و حجت الهي نداشت، قطعه‌اي از آتش را به همراه مي‌برد. اين نشان مي‌دهد که علم غيب سند فقهي نيست - نه در محکمه قضا نه در فتواهاي عادي -. در اينجا هم يک نمونه‌اي است که الآن آن نمونه را مي‌خوانيم. وجود مبارک حضرت تا آنجا که ممکن بود تحقيقات قضايي انجام مي‌داد، بعد وقتي به حسب ظاهر دست محکمه کوتاه بود، دعوت به صلح و سازش مي‌کرد. اين نشانه آن است که علم غيب سند فقهي نيست. حالا برسيم به همين بخش دوم.

مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در باب ششم از ابواب کيفيت حکم، يعني وسائل جلد 27 صفحه 239 اين حديث را از تفسير امام حسن عسکري(سلام الله عليه) که منسوب به آن حضرت است - گرچه مورد مناقشه است - نقل مي‌کند. چنين نقل مي‌کند که اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اين‌طور فرمود: «ِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص» اين «کان» يعني سيره حضرت اين بود. سيره حضرت اين بود که «إِذَا تَخَاصَمَ إِلَيْهِ رَجُلَانِ» اگر دو نفر خصم يکديگر بودند به محکه حضرت مراجعه مي‌کردند حضرت به مدعي مي‌فرمود: «قَالَ لِلْمُدَّعِي أَ لَكَ حُجَّةٌ» آيا دليل داري؟ «فَإِنْ أَقَامَ بَيِّنَةً» اگر شاهد ارائه کرد اين شاهد را حضرت مي‌شناخت «فَإِنْ أَقَامَ بَيِّنَةً» که «يَرْضَاهَا وَ يَعْرِفُهَا» حضرت شاهد را هم مي‌شناخت هم از عدالتش اطلاع داشت «أَنْفَذَ الْحُكْمَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ» حکم صادر مي‌کرد.

حضرت قبل از اينکه حکم بکند به مدعی مي‌فرمود: « قَالَ لِلْمُدَّعِي أ لَكَ حُجَّةٌ فَإِنْ أَقَامَ بَيِّنَةً يَرْضَاهَا وَ يَعْرِفُهَا» اگر اين شد آن‌گاه «أَنْفَذَ الْحُكْمَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بَيِّنَةٌ» اگر مدعي بينه نداشت «حَلَّفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ بِاللَّهِ» منکر سوگند ياد مي‌کرد مي‌گفت: «مَا لِهَذَا قِبَلَهُ ذَلِكَ الَّذِي ادَّعَاهُ» اين شخص مدعي نسبت به من هيچ ادعاي صحيحي ندارد، طلبي ندارد. «مَا لِهَذَا قِبَلَهُ ذَلِكَ الَّذِي ادَّعَاهُ وَ لَا شَيْ‌ءٌ مِنْهُ» هيچ طلبي از ما ندارد؛ اما اگر سوگندي در کار نبود «وَ إِذَا جَاءَ بِشُهُودٍ» اين برای آن جايي بود که شهود را مي‌آوردند و خود حضرت شهود را مي‌شناخت و راضي بود و محکمه حکمش و کارش را انجام مي‌داد، اما اگر دعوايي طرح شد، مدعي شهودي آورد که حضرت آنها را نمي‌شناخت «وَ إِذَا جَاءَ بِشُهُودٍ لَا يَعْرِفُهُمْ بِخَيْرٍ وَ لَا شَرٍّ» اگر مدعي بينه‌اي اقامه مي‌کرد که حضرت نمي‌شناخت با اينکه حضرت آگاه به جميع اين امور بود!.

به عرضتان رسيد که از اين آيه مبارکه استفاده مي‌شود که پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) نه تنها شاهد اعمال امت خودش است شاهد اعمال امم گذشته است، يک؛ شاهد شهداي آنها هم هست، دو. در آن روز ﴿جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى‌ هؤُلاءِ شَهيداً﴾[4] ، اين «هؤلاء» تنها به امم برنمي‌گردد بلکه به امم و انبياي امم برمي‌گردد، يعني در روز قيامت ما سه تا کار را مي‌کنيم: همه امم را حاضر مي‌کنيم و انبيايشان را حاضر مي‌کنيم، سوم وجود مبارک حضرت است که او را هم حاضر مي‌کنيم. امم را در محکمه حاضر مي‌کنيم، شاهدان امم که انبياي آنها هستند را هم حاضر مي‌کنيم ﴿جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ﴾، که هر شهيد امتي پيامبر آن امت است، اما ﴿وَ جِئْنا بِكَ﴾ توي پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ﴿عَلى‌ هؤُلاءِ﴾ «هؤلاء» هم نسبت به امم هم نسبت به انبياي امم ﴿شَهيداً﴾، ﴿وَ جِئْنا بِكَ عَلى‌ هؤُلاءِ شَهيداً﴾. پيامبري که نسبت به گذشته‌ها چه زنده و چه مُرده علم الهي دارد، احتياج ندارد به اينکه از شاهد سؤال بکند که شما چه هستيد و چه نيستيد! اين معلوم مي‌شود که علم غيب سند قضائي و فتواي فقهي نيست، حالا گاهي ضرورت و اعجاز و امثال ذلک اقتضاء مي‌کند مطلبي ديگر است.

پس در بخش اول اين بود که اگر کسي ادعايي داشت و شاهدي مي‌آورد و حضرت آنها را مي‌شناخت و از آنها رضايت داشت که آدم‌هاي خوبي‌اند، حکم مي‌کرد و تمام مي‌شد مي‌رفت؛ اما اگر مدعي شاهدي آورد که حضرت او را نمي‌شناخت - اين بخش دوم است - فرمود به اينکه: «وَ إِذَا جَاءَ» اين مدعي «بِشُهُودٍ لَا يَعْرِفُهُمْ بِخَيْرٍ وَ لَا شَرٍّ» که به حسب ظاهر و به حسب علم عادي پيامبر او را نمي‌شناخت – نه از عدالتشان خبر داشت نه از فسقشان - «قَالَ لِلشُّهُودِ» به اين افرادي که شهادت مي‌دادند مي‌فرمود به اينکه «أَيْنَ قَبَائِلُكُمَا فَيَصِفَانِ أَيْنَ سُوقُكُمَا فَيَصِفَانِ أَيْنَ مَنْزِلُكُمَا فَيَصِفَانِ» شما کدام محله مي‌نشيند؟ مغازه‌تان کجاست؟ خانه‌تان کجاست؟ همه‌ اينها را کاملاً بررسي مي‌کرد، بعد «ثُمَّ يُقِيمُ الْخُصُومَ وَ الشُّهُودَ بَيْنَ يَدَيْهِ» نويسنده‌هاي حضرت و کتّاب حضرت اين امر را مي‌نوشتند «ثُمَّ يَأْمُرُ (فَيُكْتَبُ أَسَامِي الْمُدَّعِي وَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ الشُّهُودِ وَ يَصِفُ مَا شَهِدُوا) بِهِ ثُمَّ يَدْفَعُ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ الْخِيَارِ» تمام آن صورت جلسه را به يکي از کساني که مورد اطمينان حضرت بود - يک انسان خيرخواه و متدين و مورد قبول حضرت - مي‌داد «ثُمَّ مِثْلَ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ آخَرَ مِنْ خِيَارِ أَصْحَابِهِ» همين صورت جلسه را به يک فرد ديگری – که از نظر دينی صحيح و سالم بود – هم عطا مي‌کرد. پس به دو نفر، که هر کدام از ديگري بي‌خبر بود، مي‌دادند. اين صورت جلسه را به زيد مي‌داد، همين صورت جلسه را به عمرو هم مي‌داد، مي‌فرمود برويد به فلان نشانی و به فلان قبيله و به فلان بازار و به فلان منزل برويد تحقيق کنيد.

«ثُمَّ يَقُولُ لِيَذْهَبْ كُلُّ وَاحِد مِنْكُمَا مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُ الْآخَرُ إِلَى قَبَائِلِهِمَا وَ أَسْوَاقِهِمَا وَ مَحَالِّهِمَا وَ الرَّبَضِ الَّذِي يَنْزِلَانِهِ» فرمود به اينکه شما اين طرف برويد، او اين طرف برود، کاري به يکديگر نداشته باشيد. شما برويد تحقيق کنيد، او هم برود تحقيق کند. دو نفر که مورد وثوق حضرت بودند مورد اعتماد حضرت بودند اينها را برای تحقيق مي‌فرستاد. آن وقت «فَيَسْأَلَ عَنْهُمَا فَيَذْهَبَانِ وَ يَسْأَلَانِ» اين دو نفر مي‌رفتند تحقيقات محلي مي‌کردند «فَإِنْ أَتَوْا خَيْراً وَ ذَكَرُوا فَضْلًا رَجَعُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص» اگر اهل محل از اين دو تا شاهد به نيکي ياد کردند اينها برمي‌گشتند مي‌آمدند حضور حضرت «فَأَخْبَرَاهُ أَحْضَرَ الْقَوْمَ الَّذِي أَثْنَوْا عَلَيْهِمَا وَ أَحْضَرَ الشُّهُودَ» «رجعا» بايد باشد نه «رجعوا». رَجَعَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَاهُ» آن وقت به حضرت گزارش مي‌دادند. اين دو نفر مي‌گفتند که ما رفتيم تحقيق محلي کرديم- بازارشان را محله‌شان را منزلشان را - همه از اينها به نيکي ياد مي‌کردند.

آن وقت «أَحْضَرَ الْقَوْمَ الَّذِي أَثْنَوْا عَلَيْهِمَا» حضرت دوباره تحقيق مي‌کرد «وَ أَحْضَرَ الشُّهُودَ فَقَالَ لِلْقَوْمِ الْمُثْنِينَ عَلَيْهِمَا» کساني که نسبت به اين دو شهود ثناگو بودند، تعريف مي‌کردند و شهادت به وثاقت اينها ‌دادند را احضار می‌کردند «فَقَالَ لِلْقَوْمِ الْمُثْنِينَ عَلَيْهِمَا هَذَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ» اين آقا پسر فلان کس است «وَ هَذَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ» اينها را مي‌شناسيد؟ يا اينکه اين دو نفر آمدند از شما پرسيدند، شما فقط غائبانه حکم کرديد؟ «أَ تَعْرِفُونَهُمَا» آن وقت «فَيَقُولُونَ نَعَمْ» بله، ما مي‌شناسيم آدم‌هاي صالح و خوبي‌اند. آن‌گاه «فَيَقُولُ إِنَّ فُلَاناً وَ فُلَاناً جَاءَنِي عَنْكُمْ فِيمَا بَيْنَنَا بِجَمِيلٍ وَ ذِكْرٍ صَالِحٍ» اين دو نفري که من فرستادم تحقيقات محلي بکنند، از طرف شما اهل محل آمدند گزارش دادند که اينها آدم‌هاي خوبي‌اند آيا درست است؟ آنها مي‌گفتند درست است.

اين تحقيقات نهايي حضرت بود. از چند جانبه تحقيق مي‌کرد. «وَ هَذَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ أَ تَعْرِفُونَهُمَا» آن وقت اهل محل «فَيَقُولُونَ نَعَمْ فَيَقُولُ إِنَّ فُلَاناً وَ فُلَاناً جَاءَنِي عَنْكُمْ فِيمَا بَيْنَنَا بِجَمِيلٍ وَ ذِكْرٍ صَالِحٍ أَ فَكَمَا قَالا» اين دو نفري که من براي تحقيق فرستادم از طرف شما گزارش دادند که اين دو تا شاهد آدم‌هاي صالحي هستند «فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ» آن‌گاه «قَضَى حِينَئِذٍ بِشَهَادَتِهِمَا عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ».

بارها به عرضتان رسيد که آنجا(درجهنم) نه جنگلي است نه هيزمي است. ما خيال مي‌کنيم جهنم يک جايي است که اينها را داخل آن مي‌اندازند! خيلي از آيات است که واقعاً براي ما سؤال است. ظاهر آيه‌اي که دارد مي‌فرمايد که جهنم را مي‌آورند! جهنم را مي‌آورند، ما اين را نمي‌فهميم مگر جهنم آوردني است؟ بله، جهنم آوردني است. جهنم منقول است جهنم مثل زندان نيست. ﴿وَ جي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ ذيل اين آيه روايتي دارد که جهنم را کشان کشان مي‌آورند. [5] اين جناب جهنم کيست؟ جهنم مگر منقول است؟ ﴿وَ جي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى‌﴾[6] ، جهنم را مي‌آورند. اين جهنم کيست نه، چيست؟ جهنم کيست؟

آن وقت مسئله هيزم جهنم هم که مشخص شد ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[7] . اصلاً قرآن مطرح نيست پيش ما. سنگين‌ترين دقيق‌ترين مشکل‌ترين پيچيده‌ترين کتاب، کتاب الهي است. جان کَندن مي‌خواهد تا آدم قرآن را بفهمد. اين از کجا آمده، ملائکه چه مي‌فهمند؟ پيغمبر چه مي‌فهمد؟ اين جهنم کيست؟ جناب جهنم را مي‌آورند! عجب! آدم اگر يک مقداري با همين مسائل قرآني آشنا بشود بعيد است دستش به جيب ديگري باشد. بعيد است، خيلي بعيد است! اين کتاب سر تا پا ادب است. اينکه مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[8] - معاذالله - نمي‌خواهد فحش بگويد، نمي‌خواهد به کسي بد بگويد، کتاب سر تا پا ادب است. فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، بعضي واقعاً حيوان‌اند هنوز انسان نشدند ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾. ﴿لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها﴾؛[9] اين ذيل سوره مبارکه «طه» واقع تعجب‌آور است!. در روز قيامت همين‌هايي که فقط آسمان و زمين مي‌ديدند، پيشرفت علم را مي‌ديدند، مثل تاکسي مسافر مي‌برند آسمان و مي‌آورند! اما نمي‌دانند اين آسمان با اين نظم و با اين دقت علمي را چه کسی ساخت و چه کسی آفريد؟!

در آخر سوره مبارکه «طه» دارد که ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي﴾[10] اينها کور محشور مي‌شوند. او فقط در قيامت اعتراض مي‌کند که ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‌ أَعْمي‌﴾، من که در دنيا چشم داشتم الآن چرا کور هستم؟ ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي﴾، آن وقت مي‌گويد: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‌ أَعْمي‌ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً﴾[11] ، خدايا من که چشم داشتم چرا کور هستم؟ خدا مي‌فرمايد: ﴿كَذَالِكَ﴾، ما کاري نکرديم، تو چشم نداشتي. همين! همين ﴿كَذَالِكَ﴾ جواب است، جواب ديگري نمي‌دهد. اوعرض مي‌کند که خدايا: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‌ أَعْمي‌ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً﴾، اين تقريباً يک نصف سطر است. خدا جواب مي‌دهد: ﴿كَذَالِكَ﴾، همين، خبري ديگر نيست. شما همين‌طور بودي و چشم نداشتي. معلوم مي‌شود که يک حساب و کتاب ديگري است، يک چشم ديگري لازم است. فرمود ما کاري نکرديم ﴿كَذَالِكَ﴾.چون ﴿أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى‌﴾[12] .

غرض اين است که بالاخره ما بشريم اين بحث‌هاي قرآني چگونه مي‌شود در انسان اثر نکند؟!

بعد مي‌فرمايد به اينکه اگر آنها مي‌آمدند مي‌گفتند که ما اين آقايان را نمي‌شناسيم اين شهود را نمي‌شناسيم، حضرت مي‌فرمود که «اقْعُدُوا حَتَّى يَحْضُرَا فَيَقْعُدُونَ فَيُحْضِرُهُمَا فَيَقُولُ لِلْقَوْمِ أَ هُمَا هُمَا» اينجا که تحقيق مي‌کردند «فَيَقُولُونَ نَعَمْ فَإِذَا ثَبَتَ عِنْدَهُ ذَلِكَ» اگر معلوم مي‌شد که نمي‌شناختند مي‌گفتند ما اينها را نمي‌شناسيم، حضرت پرده‌دري نمي‌کرد «لَمْ يَهْتِكْ (سِتْرَ الشَّاهِدَيْنِ) وَ لَا عَابَهُمَا وَ لَا وَبَّخَهُمَا» اينها را توبيخ نمي‌کرد، آبروي اينها را نمي‌ريخت «وَ لَكِنْ يَدْعُو الْخُصُومَ إِلَى الصُّلْحِ» طرفين دعوا را به صلح دعوت مي‌کرد.

آن خُلق کريم که ديگر دومي نداشت و ندارد. در اينجا حقّش اين بود که بالاخره يک تندي بکند! وقتي تحقيق مي‌کرد مي‌ديد که مي‌گفتند ما اين آقايان را نمي‌شناسيم، حضرت هيچ کاري نداشت، اين بود آن ادب الهي و آن خُلق الهی «وَ لَا عَابَهُمَا وَ لَا وَبَّخَهُمَا وَ لَكِنْ يَدْعُو الْخُصُومَ إِلَى الصُّلْحِ فَلَا يَزَالُ بِهِمْ حَتَّى يَصْطَلِحُوا لِئَلَّا يَفْتَضِحَ الشُّهُودُ» اين قدر سفارش مي‌کرد اين قدر سفارش مي‌کرد که صلح کنند. «لِئَلَّا يَفْتَضِحَ الشُّهُودُ» اينها شهادت دادند منتها تعديل نشده بودند. شهادت دادند، ولي چون عادل نبودند حضرت حکم نمي‌کرد «وَ يَسْتُرُ عَلَيْهِمْ وَ كَانَ رَءُوفاً رَحِيماً عَطُوفاً عَلَى أُمَّتِهِ» نه نسبت به اين دو نفر «فَإِنْ كَانَ الشُّهُودُ مِنْ أَخْلَاطِ النَّاسِ غُرَبَاءَ لَا يُعْرَفُونَ وَ لَا قَبِيلَةَ لَهُمَا وَ لَا سُوقَ وَ لَا دَارَ أَقْبَلَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ فَقَالَ» اگر شهود شناسنامه داشتند محله‌اي داشتند مي‌رفتند تحقيقات محلي مي‌کردند، اگر نه، افراد عادي بودند(اهل آن شهرومکان نبودند) نشاني نداشتند محل سکونتي نداشتند بازاري نداشتند که حضرت بفرستد تحقيق بکند، به مدعي‌عليه مي‌گفت شما دليل داريد؟ «مَا تَقُولُ فِيهِمَا» اگر اين مدعي‌عليه هم مي‌گفت که «فَإِنْ قَالَ (مَا عَرَفْنَا) إِلَّا خَيْراً غَيْرَ أَنَّهُمَا قَدْ غَلِطَا فِيمَا شَهِدَا عَلَيَّ» اگر مدعي‌عليه عدالت اينها را قبول داشتند و مي‌گفتند که اشتباه علمي مي‌کنند، آن وقت حضرت «أَنْفَذَ شَهَادَتَهُمَا وَ إِنْ جَرَحَهُمَا وَ طَعَنَ عَلَيْهِمَا أَصْلَحَ بَيْنَ الْخَصْمِ وَ خَصْمِهِ وَ أَحْلَفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ قَطَعَ الْخُصُومَةَ بَيْنَهُمَا» يا به يمين حکم مي‌کرد يا دعوت به صلح و سازش مي‌کرد. اين دعوت به صلح و سازش هم در روايات قبلي هم بود.

غرض اين است که اين جز رحمت چيزي ديگر نيست ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾[13] . مستحضريد که بخش وسيعي از قرآن کريم با جهان کار دارد؛ اين ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ خيلي نيست، اما ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[14] [15] [16] ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾[17] ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾ زياد است، پيغمبر پيغمبر جهاني است. اگر جهان بخواهد آرامش داشته باشد تمدن واقعي داشته باشد هيچ چاره‌اي ندارد مگر اينکه نبوي فکر بکند.

«و الحمد لله رب العالمين»


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo