< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1402/11/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مباحث الفاظ / وضع / اشتراک لفظی / استعمال لفظ در اکثر از یک معنا / دیدگاه محقق اصفهانی

در آستانه شهادت امام کاظم (علیه السلام) هستیم این مصیبت بزرگ را محضر مبارک فرزندشان آقا و مولا امام رضا (علیه السلام9 و امام عصر (عجل الله) و شما بزرگواران تسلیت عرض می‌کنم.

فقط در مقام اهمیت توسل به ایشان همین یک کلمه بس که خطیب بغدادی عالم معروف سنی در کتاب تاریخ بغداد از ابی علی خلال شیخ الحنابلة فی عصره (وهابی‌ها فقه حنبلی دارند) این جمله را نقل می‌کند: ما اهمنی امر فقصدت قبر موسی بن جعفر، هیچ گرفتاری برای من پیش نیامد که تصمیم به زیارت قبر امام کاظم گرفتم، و توسلت به، واژه توسل را هم به کار می‌برد، الا سهل الله تعالی لی ما احب، و خداوند برای من آن چه می‌خواستم تسهیل کرد. علی‌ای حال باب الحوائج الی الله هستند و سال‌های زیادی را در حبس و زندان بودند حتی در آن حال از نشر معارف دست نکشیدند إن شاء الله همه ما بهره مند از کلمات حضرت باشیم.

همه ما خواستار دو چیز هستیم: عاقبت به خیری چون عمر انسان تمام می‌شود و مهم عاقبت به خیری است و در برخی از دعاها درخواست داریم بهترین عاقبت به خیری نصیب ما شود، و نکته دوم محشور شدن با اهل بیت و پیامبر است یعنی در زیر سایه ولایت محشور شویم امام کاظم می‌فرمایند: إِنَّ خَوَاتِیمَ أَعْمَالِکمْ قَضَاءُ حَوَائِجِ إِخْوَانِکم وَ الْإِحْسَانُ إِلَیهِمْ مَا قَدَرْتُم[1] مهر قبولی اعمال شما و پایان خوب اعمال شما و عاقبت به خیری شما این است که حاجت‌های مومنان را برآورده کنید، و این است که به اندازه‌ای که می‌توانید به مؤمنین احسان کنید و این تعبیر تکان دهنده بسیار مهم است و الا هیچ عملی از شما پذیرفته نمی‌شود، وإلا لم یقبل منکم عمل، حنوا علی إخوانکم وارحموهم تلحقوا بنا، در روایات آمده است که من سر مومنا فقد سرنی، اگر مؤمنی را مسرور کند گویا ما را مسرور کرده و من سرنا فقد سر رسول الله و من سر رسول الله فقد سر الله پس معلوم می‌شود خداوند متعال با او چگونه رفتار می‌کند پس هر کار می‌توانیم فروگذار نکنیم و با تاسی به این سیره اهل بیت واجد این دو اثر بشویم که یکی عاقبت به خیری و دیگری ملحق شده به اهل بیت علیهم السلام است.

استعمال لفظ در اکثر از معنا

عرض شد آیا می‌شود در مورد مشترک لفظی یک لفظ به کار ببریم و دو معنا قصد کنیم؟ عرض شد برخی این را ممکن ندانستند و پنج تقریر برای وجه استحاله بیان شده اولی از آنها از مرحوم آخوند که فناء لفظ بود و تقریر دوم از آقا ضیاء بود که اجتماع لحاظین آلیین فی شیء واحد تقریر سوم از محقق نائینی بود که امتناع لحاظین مستقلین فی النفس فی آن واحد که بیان شد، اما تقریر چهارم برای وجه استحاله استعمال لفظ در اکثر از معنا از محقق اصفهانی است: لامتناع کون شیء وجودا تنزیلیا لشیئین.

در مقام توضیح عرض می‌کنیم لفظ وجودی بالذات دارد و وجودی تنزیلی دارد و جود قرار دادی دارد، وجود بالذات لفظ برای خودش است و و وجود بالذات دارد، و یک وجود تنزیلی برای معنا دارد یعنی لفظ وجود پیدا کرد اما به عنوان تنزیلی برای معنا که وجود دوم لفظ است، اگر ما یک لفظ را در دو معنا به کار ببریم لازمه‌اش این است که شیء واحد دو وجود تنزیلی داشته باشد وجود تنزیلی لفظ یعنی وجود لفظ للمعنا و اگر لفظ واحد و معنا متعدد باشد دو وجود تنزیلی برای لفظ واقع می‌شود و این محال است چون شیء واحد محال است دو ماهیت داشته باشد و هنگامی که معنای اول اراده شد وجود لفظ یک ماهیت پیدا می‌کند و اگر معنای دوم اراده شد لازمه‌اش این است که لفظ ماهیت دوم پیدا می‌کند و محال است وجود واحد در آن واحد دو ماهیت داشته باشد، مثلاً محال است انسان هم حیوان ناطق باشد و در آن واحد صاهل هم باشد، یک وجود نمی‌تواند دو ماهیت داشته باشد و عین اگر وجود تنزیلی برای چشم شد نمی‌تواند وجود تنزیلی برای چشمه باشد و وقتی برای یک ماهیت شد وجود تنزیلی نمی‌تواند پیدا کند.

در مقام پاسخ برخی فرمودند کلام محقق اصفهانی به کلام آخوند بازمیگردد و به فناء لفظ در یک معنا بازمیگردد و فناء همان ماهیت است، دیگر امکان ندارد ماهیت دوم و وجود تنزیلی دوم امکان ندارد.

ایشان مسائل تکوینی را به اعتباری خلط کردند، بله در فلسفه این مطلب بیان می‌شود که هر وجود یک ماهیت دارد و انسان یک حد وماهیت دارد و نمی‌تواند ماهیت دومی داشته باشد بله تمام موجودات تکوینی نیازمند یک حد و قالب برای ماهیت هستند و نمی‌توانند دو ماهیت داشته باشند اما الاعتبار خفیف المعونة و عالم اعتبار همچین چیزی امکان دارد لذا بین عالم تکوین و اعتبار خلط نکنیم و آیا وقتی لفظ برای معنا وضع شود آیا می‌توان از این لفظ دو معنا اراده کرد؟

بنده میگویم این دیگر استعمال حقیقی نیست و منجر به استعمال مجازی می‌شود چون می‌شود استعمال موضوع للجزء علی الکل، و لفظی که برای یک معنا موضوع شده برای هر دو به کار ببریم. میگویند دست فلانی قوی است و چشم تیز بینی دارد و گاهی جزء به کار می‌رود و کل اراده می‌شود.

بیان پنجم برای استحاله استعمال لفظ در اکثر از معنا از محقق قمی صاحب قوانین است

مشکله استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد مشکله وضع است که مسأله در وضع وجود دارد: واضع لفظ را برای معنا فی حال الوحده وضع کرده و لفظ عین را برای چشم در حال وحدة وضع کرده اما اگر در اکثر از معنا بخواهد وضع شود نه استعمال حقیقی و نه مجازی است، چون استعمال حقیقی نیست چون قید فی حال الوحده حذف شد بلکه در معنای متعدد استعمال شده است، پس غیر معنای موضوع له که فی حال الوحده باشد رعایت نشد پس لفظ در معنای غیر تعدد استعمال نشد و این معنای حقیقی نیست، مجاز هم نیست چون علاقه‌ای وجود ندارد که کل را استعمال کند و جزء را اراده کند ولی اگر جزء را بگوید و کل را اراده کند مثل اینکه فلانی چشم من است و جزء کل استعمال بشود اشکال ندارد و بالعکس آن اشکال دارد که کل را بگوییم و جزء اراده شود.

معنا دو جزء دارد که معنا است بعلاوه فی حال الوحده و استعمال لفظ در اکثر از معنا این قید ساقط می‌شود و کل استعمال می‌شود و جزء اراده می‌شود و این استحاله بخاطر مشکله وضع است.

پاسخ

این فی حال الوحده قید معنا نیست که توالی فاسد شما به وجود بیاید بلکه ظرف برای معناست، و معنا چشم و چشمه است و فی حال الوحده در موضوع له دخالت ندارد که تالی فاسد شما پیش بیاید بلکه لفظ برای معنا وضع شده و به قول معروف از قضایای حینیه است یعنی وضع کردم لفظ را برای معنا فی حین انه فی حال الوحده و واضع در این حالت لفظ را وضع کرده که این لفظ به تنهایی است نه اینکه قید برای لفظ باشد و فی حال الوحده ظرف برای معناست و واضع نگفته عین برای باصره به قید تنهایی است و نمی‌گوید به قید وحدت وضع شده است. با این بیان پاسخ محقق قمی داده شد.

دیدم یکی از معاصرین قائل به جواز هستند و ادل الدلیل علی امکان شیء وقوعه و استعمال لفظ در اکثر از معنا واقع شده به شاهد این شعر که درباره پیامبر سروده شده:

المرتمی فی الدجی و المبتلی بعمی المشتکی ظمئا و المبتغی دینا

یأتون سدته من کل ناحیته و یستفیدون من نعمائه عیناً

تاریکی زده به دنبال نور است و کور دنبال چشم است و بدهکار نیازمند به ذهب و فضه است و همه از هر نقطه‌ای به ایشان متوسل می‌شوند و عین می‌خواهند که عین با هر مصرع یک معنا دارد و عین به چهار معنا به کار رفته است.

من فرمایش ایشان را نمی‌فهمم در اینجا عین در واقع یکی است اما نه اینکه در این عین در آن واحد چهار معنا باشد بلکه گویا چهار عین در شعر آمده است. و ممکن است قرینه مصرع‌ها برای عین به کار رفته و اگر در قوه تکرار لفظ باشد این بحث پیش نمی‌آید. بنده عرض می‌کنم تکرار لفظ و معانی متعدد اشکالی ندارد مثل اینکه به دختر امرء القیس گفتند پدرت کجاست؟ گفت: فاء الی الفیفاء لیفیء الفیء فاذا فاء الفیء یفیء، ذهب الی الصحراء تا برگرداند گله را و وقتی خورشید غروب کرد بازمیگردد و فاء به معنای ذهب و رجع و غیره است و تکرار لفظ است و اشکال ندارد ولی در این شعر اینگونه نیست.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo