< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/11/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /فصل اول؛ دلیل چهارم؛ قسم دوم از روایات

 

الدلیل الرابع: الأخبار المستفیضة

القسم الثاني: روايات أصالتي الحلّ و الطهارة التي استفيد منها الاستصحاب

التحقیق في هذه الاحتمالات

الاحتمالان الرابع و السابع (1)

بیان احتمالات سبعة في هذه الروایات

إشكالات ثلاثة في شمول الروایات للطهارة الواقعیة و الظاهریة

ملخص الکلام

بحث ما درباره این روایات حلّ و اصالة الطهارة بود که آیا اینها دلالت دارند یا دلالت ندارند؟

در این بحث ما به اینجا رسیدیم که سه تا اشکال محقق نائینی بر احتمال جمع بین طهارت واقعیه و ظاهریه داشتند که این احتمال هم احتمال چهارم بود اما در عین حال در احتمال هم جمع بین طهارت واقعیه و ظاهریه بود. اگر در خاطر شما باشد در احتمال هفتم جمع بین طهارت واقعیه و همچنین استصحاب.

سه تا اشکال میرزای ائینی یک به یک گفته شد و در مورد آن صحبت کردیم و بعد از این سه تا اشکال یک ملاحظاتی بر اینها داشتیم. حالا خود این سه اشکال را آنطور که در خاطر شما باشد ذکر کردیم این بود که یکجا در اشکال اول گفتند ما شیء بما هو هو را بدون لحاظ مشکوک الحکم بودن نمی توانیم به عنوان حکم طهارت واقعی برای آن ببینیم یعنی طهارت را در آن به این کیفیت ببینیم، شیء به عنوان اولی داشت و عنوان ثانوی داشت. این اشکالات را آقای خوئی خلاصه دفع کردند، اشکال دوم را هم ذکر کردیم و دفع کردند.

ملاحظاتی که گفتیم دوتا ملاحظه بود، دوتا ملاحظه اول را دیروز ذکر کردیم و رسیدیم به ملاحظه سوم.

ملاحظه سوم ناظر به آن اشکال سومی بود که جلسه قبل عرض کردیم که می گفتند آن حکم با آن عنوان عام آن نسبت به تمام افراد سرایت می کند، همه افراد را شامل می شود با عنوان عام اما نه به آن جهت خصوصیاتی که دارد، به جهت آن عنوان عام یعنی حکم برای شیء رفته است بما هو شیء، به آن عنوان اولی نه به آن عنوان ثانویه که شما می گویید بما هو مشکوک، پس حکم روی عنوان اولی است و روی عنوان ثانوی نیست. بنابراین وقتی روی عنوان اولی بوده باشد حلّیت را طهارت واقعیه می گیریم. این اشکال سومی بود که ذکر کردند و آقای خوئی هم تأیید کردند که این اشکال سوم که می گویند اینجا طهارت باید طهارت واقعیه باشد و طهارت ظاهریه نمی تواند باشد این است که شما خودتان هم استثناء می زنید یکسری از نجاسات را، می گویید کلّ شیء طاهر إلا مثلا کلب و خنزیر و سگ و اینطور چیزها.

بنابراین خود آن عنوان عام یعنی شیء بما هو شیء موضوع برای طهارت واقعیه می شود، بعد یکسری موارد از آن تخصیص زده می شود یعنی نجاسات، پس اینجا بحث از طهارت واقعیه است و طهارت ظاهریه نیست.

این اشکال را در ملاحظه اول و دوم خب ناظر به این اشکالات صحبت هایی کردیم، در ملاحظه سومن می گوییم یُمکن که جواب بدهیم از این اشکال که شما می گویید اینجا شیء به عنوان اولی آن موضوع حکم بوده است نه شیء به عنوان ثانوی، یکی از آنها بیشتر نمی تواند باشد، یا شیء به عنوان اولی را بگیرید یا شیء به عنوان ثانوی را، شیء به عنوان اولی موضوع حکم طهارت واقعیه است، اما شیء به عنوان ثانوی، عنوان ثانوی یعنی بما هو مشکوک الحکم موضوع طهارت ظاهریه است.

الثالثة: یمكن أن یجاب عن هذا الإشكال على مبنی جواز استعمال اللفظ في أكثر من معنی واحد، بأن یقال: الغایة المذكورة تفید المعنیین، فإنّها تكون قیداً للموضوع فتدلّ الروایة على الطهارة الظاهریة و تكون أیضاً مسوقة لبیان بقاء الحكم الاستصحابي بمعنی آخر من غیر أن تكون قیداً للموضوع و لا للمحمول، و حینئذٍ نفس قضیة كلّ شيء نظیف تدلّ على الطهارة الواقعیة و هذه الغایة تدلّ على حجّیة الاستصحاب.

جواب در این مسئله سوم این است که استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد جایز است طبق بعضی مبانی که ما هم گفتیم مبنایی که قائل به این حرف هستند أصح از مبنای امتناع استعمال، استحاله استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد است و می شود این غایتی که در اینجا ذکر شده است که در روایات می گویند کلّ شیء طاهر حتی تعلم أنّه قذر، این غایت حتی تعلم أنّه قذر می تواند به دوتا معنا استفاده شود از آن. یعنی قید شود برای موضوع، وقتی قید شد برای موضوع، موضوع ما دیگر کلّ شیء نیست، کلّ شیء لم یُعلم نجاسته است، هر شیئی که علم به نجاست آن نداریم، بنابراین موضوع می شود کلّ شیء مشکوک الحکم، چون علم به نجاست آن نداریم.

با توجه به این که این غایت را موضوع برای آن بگیریم می توانیم بگوییم حکم به طهارت ظاهریه را هم شامل می‌شود و از یک طرف می گوییم مسوق برای بیان حکم استصحاب هم است، کاری به این نداریم قید موضوع باشد یا قید حکم باشد، چون این را یا قید موضوع می گیرند یا قید حکم، از یک طرف مسوق برای بیان خود استصحاب هم است، یعنی این هم یک نوع معنای دوم، یعنی کأنّه، حالا بعد اشاره می کنیم، در خود همین حتی معنای استمرار هم است، یعنی کلّ شیء طاهر، هر چیزی طاهر بوده است؛ خلاصه و لبّ کلام را بگویم، می خواهیم بگوییم هم طهارت واقعیه را می گیرد و هم طهارت ظاهریه را می گیرد و هم استصحاب را.

اول می گوید کلّ شیء طاهر، خب شما وقتی می گویید کلّ شیء طاهر بعد استثناء آن می خورد، طهارت واقعیه است. بعد تا می گوید حتی، دوتا مطلب از آن درمی آورید، حتی تعلم أنّه قذر، تا این حتی را می گوید شما می‌فهمید این حکم طهارت واقعیه یک استمراری دارد، این استمرار آن بر اساس چیست؟ در ظرفی است که ما علم به نجاست نداشتید، از همینجا شما می فهمید یک طهارت ظاهریه ای در جاهایی که شما شک در نجاست کردید جعل شده است، یعنی حکم روی کلّ شیء رفته بود اما تا حتی را می آورد یعنی اگر مشکوک الحکم هم شد، شک کردید استمراراً، اینجا طهارت ظاهریه جعل شده است، این طهارت واقعیه را استمرار می دهد، اما استمرار آن طهارت واقعیه چیست؟ طهارت ظاهریه است، چون در ظرف شک در طهارت واقعیه شما آن را جعل کردید. در عین حال مبنای این طهارت ظاهریه چیست که شما قائل شدید به طهارت ظاهریه؟ یکی از مبانی آن همان استصحاب می شود، شک کردید در نجاست، استمرار حکم تا ظرف یقین به نجاست است، یعنی تا وقتی یقین به نجاست پیدا نکردید بگویید این هست. خب این هم استصحاب است، طبق مبنای استصحاب کأنّه طهارت ظاهریه را قائل شدیم، یعنی موضوع برای آن استصحاب هم درست شد، طهارت ظاهریه هم درست شد.

خلاصه حرف این است که هر سه تا را ممکن است کسی قائل شود که هست. پس یُمکن که جواب داده شود از این اشکال بر مبنای جواز استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد، خیلی هم حالا ما جواز استعمال لفظ در معنای واحد را می گوییم اما حالا بعد یک توضیح دیگری هم خدمت شما عرض می کنم. یعنی می گوییم خیلی هم مشکلی ندارد غایت حتی ممکن است بگوییم دوتا معنای متفاوتی نیست که آن قائلین به استحاله هم خیلی بدشان بیاید، ابتدا کلّ شیء طاهر، بعد این حتی دوتا ویژگی در آن باشد، به یک ویژگی استمراراً این موضوع را تقیید می‌زند، بعد ما چطوری بگوییم هم شیء به عنوان اولی و هم شیء به عنوان ثانوی؛ می گوییم کلّ شیء طاهر در اینجا اطلاق دارد، عنوان اولی و دومی، هردو را شامل می شود.

ببینید یک وقتی می گویند شما برای شیء حکم می کنید، می گویید به عنوان اولی آن می گویید یا دومی؟ می‌گوییم همه، مطلق شیء، نمی گوییم شیء فقط به عنوان اولی بلکه شیء به عنوان ثانوی هم می گوییم، هر شیئی طاهر است، به عنوان اولی یعنی همان اول کار به عنوان ذاتی خودش، به عنوان عرضی آن هم هر شیئی طاهر است، مطلقاً هر شیئی طاهر است، یعنی چه به عنوان اولی یا چه به عنوان ثانوی.

عنوان اولی و ثانوی هردو دوتا خصوصیتی است برای عنوان شیء. اگر مطلق بگیرید شیء را عنوان اولی و ثانوی هردو را شامل می شود. بأن یُقال که غایتی که ذکر شده است افاده دوتا معنا می کند، این غایت قید برای موضوع است پس روایت دلالت بر طهارت ظاهریه می کند، از یک طرف هم مسوق برای بیان بقاء حکم استصحابی است به معنای آخر، من غیر أن تکون قیداً للموضوع و لاللمحمول، البته می گوییم قید هم برای اینها باشد، برای موضوع باشد منافاتی با استصحاب هم می توانیم بگوییم ندارد و در اینجا قضیه کلّ شیء نظیف دلالت بر طهارت واقعیه می کند و این غایت دلالت بر حجیت استصحاب می کند یعنی می گوییم این دوتا را در بر می گیرد. کما این که آنجا دیدید گفتیم اگر قید موضوع هم بگیریم، نهایت شما می گویید استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد است، می گوییم خیلی خب بشود اشکالی ندارد ولی ما می گوییم لعل این را قید الموضوع بگیرید برای استصحاب هم منافاتی نداشته باشد، در عین حال طهارت واقعیه را هم داشته باشد.

ثمّ إنّه إذا كان للقضیة ظهور في المعنیین و كان أحدهما أظهر من الآخر فحینئذٍ یؤخذ بكلا الظهورین، و أمّا إذا كان أحد المعنیین هو الظاهر و المعنی الآخر كان على خلاف الظاهر فلا‌یمكن الأخذ بكلیهما و لو على مسلك القائلین بجواز استعمال اللفظ في أكثر من معنی واحد، و حینئذٍ نرجع إلى ما نحن فیه و نقول: إنّ شمول الروایة لكلا المعنیین لیس على خلاف الظاهر بل الأخذ بهما مطابق للظهور الاستغراقي لقوله: «كلّ شيء»، فإنّ قوله: «كلّ شيء» یشمل الشيء بما هو شيء و الشيء بما هو مشكوك في نفسه مع عدم لحاظ ما تقدّم من أنّ الحكم علیه بالطهارة یكون حكماً على الشيء بما هو شيء لأنّ الكلام هنا في الظهور الاستغراقي لنفس الموضوع.

بعد می گوییم یک قاعده کلی؛ قضیه ظهور در دو معنا دارد، اگر یکی از آنها أظهر از دیگری هم حتی باشد، یُمکن که شما به هر دو ظهور أخذ کنید. اما اگر یکی از معانی ظاهر باشد و یکی خلاف ظاهر باشد نمی توانید دوتا را أخذ کنید، نمی شود شما معنای خلاف ظاهر را أخذ کنید، اما اگر دوتا معنا داشته باشد یکی ظاهر و یکی أظهر، اگر اینطور باشد بر مبنای قائلین به جواز استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد شما لعل در بعضی از موارد می‌توانید قرینه داشته باشید بر این که هردو معنا صحیح است هردو را أخذ کنید. یک وقتی است که شما باید یک معنا را أخذ کنید، می دانید یکی از این معانی درست است، مردد می شوید اما یک وقتی است که وجهی برای تردید نیست، شما می گویید هردو معنا درست است یعنی اطلاق دارد، دو معنا هردو باهم جمع می شوند، در اینطور موارد به اطلاق تمسک کنید و دوتا معنا را هم أخذ کنید، ایشان نمی گوید خلاف ظاهر که نیست، اینجا می‌توانید هردو را أخذ کنید.

ببینید یک وقتی است که ما می دانیم یک روایت یک معنا دارد، باید یک جور معنا کنیم؛ اگر یکی ظاهر شد و یکی أظهر، می گوییم أظهر این است، فتوا می دهیم به آن أظهر و ظاهر را کنار می گذاریم چون می دانیم یک معنا دارد اما یک وقتی است که شما قرینه داشته باشید برای این که مفاد این روایت یک مفاد عامی است یا می‌تواند دوتا معنا را هم به ما برساند، مثل این که یک قاعده کلیه است، هم اشاره به طهارت واقعیه می کند و هم اشاره به طهارت ظاهریه می کند، هم به استصحاب، همه اینها قرینه دارد، اگر قرینه داشته باشید می توانید به هردو معنا هم أخذ کنید، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد هم اینجا اشکالی ایجاد نمی کند. اما اگر یکی از آنها خلاف ظاهر بود این را نمی گفتیم.

حالا در مسئله ما نحن فیه هم می گوییم شمول روایت نسبت به هردو معنا خلاف ظاهر نیست بلکه أخذ به این دوتا مطابق با ظهور استغراقی است، یک قرینیتی هم داریم در این ظهور استغراقی، شارع می خواهد حکم همه چیز را برای ما بیان کند، می گوید هر چیزی را شما طاهر حساب کنید تا علم به نجاست پیدا کنید. این هر چیزی را طاهر حساب کنید طهارت واقعی می شود، بعد تا می گوید حتی یعنی استمرار بدهید این را، شما می فهمید ظرف استمرار تا کجاست؟ تا جایی که علم به نجاست پیدا کنید، معلوم می شود شارع یک طهارت ظاهریه در اینجا جعل کرده است، مبنای استصحاب را هم از آن می فهمید که شما وقتی یقین به طهارت داشتید این همینطور ادامه خواهد داشت، غایت چیست؟ علم به نجاست، الا این که علم به نجاست پیدا کنید؛ این هم به این عنوان.

بنابراین این غایتی که در اینجا ذکر شد است ممکن است به معنای استمرار همان طهارت واقعیه باشد که در مسئله استمرار آن چیست؟ یعنی به طهارت ظاهریه، آن طهارت واقعیه را شارع ابتدا جعل کرده بود، در استمرار آن می شود طهارت ظاهریه، حالا دوتا معنا هم بگویید استعمال لفظ در دوتا معنا است، بگویند، اشکالی ندارد.

مطابق با ظهور استغراقی این کلّ شیء است، قول کلّ شیء شامل شیء بما هو شیء می شود و شیء بما هم مشکوک فی نفسه هم می شود با عدم لحاظ آنچه که قبلاً گفتیم که حکم بر آن به طهارت حکم بر شیء است بما هو شیء. خودشان اول آقای نائینی می گفتند وقتی حکم به طهارت می کنید اینجا شیء بما هو شیء است، نگفتید شیء بما هو مشکوک الحکم، اما وقتی این حتی را قید زدند برای موضوع گفتند می توانیم مشکوک الحکم را هم بگیریم که آخر از این حرف برگشتند، دیدند این یک معنا است که بگوییم حکم برای شیء بما هو شیء است، اما بعد دیدند آن غایت را به موضوع بزنیم کأنّه موضوع شیء بما هو مشکوک الحکم می شود.

این را می گوییم که لعل همان حرف شما درست است، طهارت واقعیه را گفته است اما از آن حتی نمی گوییم آن موضوع اولیه مقیّد شود، می خواهیم بفهمیم آن مقیّد یعنی آن شیء مشکوک الحکم هم داخل در حکم طهارت است، منتها اسم طهارت آن طهارت ظاهریه می شود یعنی طهارت اینجا مطلق است، شامل طهارت واقعیه و ظاهریه هم می شود، شیء اینجا هم مطلق است، استغراق دارد، هم شامل عنوان اولی شیء می شود و هم عنوان ثانوی آن که شیء بما هو مشکوک الحکم بود یعنی یک اطلاقی در هردو طرف بگیرید به این کیفیت. خلاصه یک استغراق و یک اطلاقی دارد.

البته ما علی المبنا حرف می زنیم، او طبق مبنای خودش، منتها ما هم علی المبنا حرف می‌زنیم می گوییم اگر این مبنا را بگیرید اشکالی ندارد.

نهایتاً این نکته را هم عرض کردم حتی می گویم اگر شما قرینه داشته باشید بر هر دو معنا در اینجا می توانید هر دو معنا را أخذ کنید، یعنی قرینه دارید یعنی کلّ شیء را خود آقای نائینی مگر نگفتند این شیء بما هو شیء است؟ اول این را گفتند. می گوییم خیلی خب شیء بما هو شیء است؛ آن حتی که آمد قرینیت دارد که این حکم برای شیء بما هو شیء بوده است و برای شیء بما هو مشکوک الحکم هم بوده است، آن طاهرٌ نسبت به شیء بما هو شیء می شود طهارت واقعیه، نسبت به آن شیء بما هو مشکوک الحکم که با حتی می خواهیم حکم را استمار بدهیم، نسبت به آن می شود طهارت ظاهریه، از یک طرف هم وقتی حکم را استمرار دادیم استصحاب می شود، دوتا حیث دارد.

الرابعة: إنّ ما أفاده المحقّق النائیني من أنّ قوله: «كُلُّ شَيءٍ طَاهِر» لایشمل الطهارة الظاهریة، لأنّ موضوعها الشيء بما هو مشكوك مما لایمكن المساعدة علیه، بل غایته أنّ الحكم بالطهارة الظاهریة للشيء المشكوك إنّما هو لخصوصیة شيئیته لا لخصوصیة كونه مشكوكاً و إلا لزم أن نقول في مثال «أكرم كلّ عالم» بعدم وجوب إكرام بعض أصنافه، مثلاً إذا كان العالم عادلاً یجب إكرامه و لكن الحیثیة التعلیلیة التي أوجبت ذلك هي كونه عالماً لا كونه عادلاً، هذا مقتضى ما أفاده من المثال، أمّا النتیجة التي أخذها من ذلك من عدم شمول الحكم للشيء بما هو مشكوك فلیس على ما ینبغي، بل لازمه هو القول بعدم وجوب إكرام العالم العادل.

هذا تمام الكلام حول الاحتمال الرابع و الساب

امر چهارم، این که گفتند کلّ شیء طاهر شامل طهارت ظاهریه نمی شود چون موضوع طهارت ظاهریه شیء بما هو مشکوک الحکم است، این را قبول نداریم، چون غایت آن این است که حکم به طهارت ظاهریه برای شیء مشکوک بخاطر خصوصیت شیئیت است نه بخاطر خصوصیت مشکوک بودن. ببینید این حرف مهم است، نهایت این است که حکم به طهارت ظاهریه را در اینجا کردیم اما برای شیء مشکوک بخاطر خصوصیت شیئیت آن، اما موضوع آن مشکوک الحکم بودن است یعنی کأنّه چطور شما گفتید وقتی حکم را روی یک عامی آوردید تمام خصوصیات را در بر می گیرد اما نه بخاطر خصوصیت آن، درست است یا نه؟ در بحث و اشکالی که آخر ذکر کردند، اشکال سوم گفتند حکم را روی عام می بریم مثل این که می گوییم أکرم کلّ عالم، حالا اگر یک کسی یک صنفی از علماء هم بود، عالم مقیّد به قید عدالت بود، اینجا هم این حکم أکرم می آید، چرا می آید؟ نه بخاطر آن عدالت بلکه بخاطر عالم بودن، اینجا هم می گوییم اینجا شما بگویید این حکم طهارت روی مورد این شیء هم می آید نه بخاطر مشکوک الحکم بودن آن بلکه بخاطر شیئیت آن اما فعلاً در مشکوک الحکم هم که یکی از اصناف شیء است، مشکوک الحکم هم یکی از اصناف شیء است، شیء مطلق هم شامل شیء بما هو شیء می شود و هم شامل شیء بما هو مشکوک الحکم، پس شما نگویید در مشکوک الحکم اینجا حکم به طهارت نمی کنیم، مثل این است که بگویید در أکرم کلّ عالم عادل ما حکم به اکرام نمی کنیم؛ می گوییم چرا؟ می گوید چون این خصوصیت عدالت را دارد. خب وقتی خصوصیت عدالت را دارد، خصوصیت عالم بودن را که از دست نداده است، به اعتبار عالم بودن این را هم اکرام کن، اینجا هم می خواهیم این را بگوییم، می گوییم اینجا اگر مشکوک الحکم شد، درست است که خصوصیت مشکوک الحکم بودن را دارد اما خصوصیت شیئیت را که دارد، کلّ شیء که هست، خب به همین اعتبار بگویید طهارت را دارد. بنابراین حکم طهارت را باید داشته باشد؛ اینجا این را می گوییم، می گوییم این بخاطر خصوصیت شیئیت است نه خصوصیت مشکوک الحکم، و الا لازم می آید در مثال أکرم کلّ عالم قائل شویم به عدم وجوب اکرام بعض اصناف، مثلا إذا کان العالم عادلاً یجب اکرامه و لکن حیثیت تعلیلیه ای که موجب این مطلب شد عالم بودن است نه عادل بودن، این مقتضای ما أفاده است، اگر ما یکدفعه اینطور بگوییم، نتیجه ای که از آن أخذ می شود این است که حکم شامل شیء بما هو مشکوک الحکم شود در حالی که حکم شامل همه اشیاء می شود، همه اشیاء چه بما هو شیء و چه بما هو مشکوک الحکم، حکم آنها طهارت است. ببینید اینطور می خواهیم اطلاق درست کنیم، حکم همه اشیاء طهارت است، بما هو شیء و بما هو مشکوک الحکم، فرقی ندارد، چون بما هو شیء شیء است، بما هو مشکوک الحکم هم شیء است، حکم آن طهارت می شود، حرف این است، همه اشیاء.

اصلا لازم هم نیست خیلی بگویید استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد؛ این را گفتیم اگر بگویید لازم می آید اشکال حل است. باز هم می گوییم قبول نداریم، استحاله این را قبول نداریم اما می گوییم اینجا یک اطلاقی است، کلّ شیء طاهر، حالا این شیء را بما هو شیء در نظر بگیرید حکم آن طهارت است، منتها اسم آن طهارت واقعیه می شود، این شیء را بما هو مشکوک الحکم در نظر بگیرید باز هم حکم آن طهارت است منتها اسم آن طهارت ظاهریه می شود، از جهت استمرار هم می گوییم حکمی که به آن داشتید ادامه دارد إلا این که علم به نجاست پیدا کنید یعنی کأنّه لاتنقض الیقین بالشک بل اُنقضه بیقین آخر، این حتی می گوید به یقین آخر آن را نقض کنید ، یعنی با شک آن را نقض نکنید، با شک این حکم برداشته نمی شود، طهارت استمرار دارد تا وقتی که به یقین به نجاست رسیدید. این هم می شود استصحاب. این در ذهن شما باشد که اینجا به این اشاره می کنیم که می خواهیم در ضمن، نوشتم تمام الکلام حول احتمال رابع و سابع است اما الان توضیح این را خدمت شما عرض کردم.

حالا برای این که در ذهن شما باشد اینجا یک چیزی هم بنویسیم که بلکه حتی در موردی که استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد را شما محال دانستید، اطلاق را که دیگر نمی توانید بگویید اطلاق را هم قبول ندارم، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد را هم اگر شما قبول نکردید باز هم اطلاق را می توانید قبول کنید. پس این آخر کار یک چیزی به این کیفیت اضافه کنیم که بل یُمکن؛ این را کجا اضافه کنیم؟ این را اول کار که یُمکن هذا الاشکال علی مبنای جواز استعمال لفظ فی أکثر من معنی واحد بأن یُقال الغایة المذکورة تفید المعنیَین؛ «بل یُمکن أن یقال بإفادة المعنیین من غیر استنادٍ إلی القول بجواز استعمال اللفظ فی أکثر من معنی واحد حیث إنّه یُمکن القول بإطلاق موضوع الشیء و شموله لکلّ ما یصدق علیه عنوان الشیء سواءٌ کان الشیء بما هو شیء أو بما هو مشکوک الحکم»، به این عنوان می گوییم، استمرار آن هم طهارت می شود، در حقیقت قاعده نقض هم، حالا توضیح بیشتر آن در اینجا می آید.

از این احتمال فارغ شدیم و سراغ احتمال اول و پنجم می رویم.

الاحتمالان الأوّل و الخامس

إنّ كلا الاحتمالین يشتركان في دلالة الروایة على الطهارة الواقعیة و يفترقان في أنّ الاحتمال الخامس هو الجمع بین الطهارة الواقعیة و الاستصحاب و الاحتمال الأوّل متمحّض في الدلالة على الطهارة الواقعیة.

این دو احتمال اول و پنجم را یک نگا کنید در این احتمالات هفت گانه، در صفحه 277 آورده بودیم، احتمال پنجم و احتمال اول؛ احتمال اول این بود که فقط حکم را واقعی بگیریم، احتمال پنجم این بود که هم طهارت واقعیه بگیریم و هم استصحاب. در خاطر شما است؟ در صفحه 276 و 277. احتمال اول اختصاص به حکم واقعی، احتمال پنجم یعنی حکم واقعی که گرفتید استصحاب را هم بگیرید، ضرر ندارد، هردو را بگیرید، الان در مورد این صحبت می کنیم.

این کِلا الاحتمالین هردو مشترک هستند در این که روایت دلالت بر طهارت واقعیه می کند، فقط فرق آنها این است که احتمال پنجم جمع بین طهارت واقعیه و استصحاب است اما احتمال اول فقط طهارت واقعیه است.

تقریر الاحتمال الأوّل

«إنّ العلم في الروایة أُخذ غایة بما أنّه طریق إلى الواقع، و تكون النجاسة أو الحرمة اللتان تعلّق بهما العلم كنایةً عن وجود سببهما، فمعنی قوله: "كُلُّ شَيءٍ طَاهِرٌ [نظیف] حَتَّی تَعلَم أَنَّهُ قَذِرٌ" بعد تخصیصه بغیر الأعیان النجسة، إنّ كلّ شيء غیر تلك الأعیان محكوم بالطهارة حتّی تعرضه النجاسة بسبب ملاقاة النجاسة أو الغلیان مثلاً، و حینئذٍ یكون المراد من الطهارة أو الحلّیة هي الطهارة أو الحلّیة الواقعیتان و تكون الغایة لهما هو حدوث ما یرفعهما».([1] )

تقریر احتمال اول این است که علم در روایت أخذ شده است غایت بما أنّه طریقٌ إلی الواقع، اینجا می گوید این غایت است بما این که طریق به واقع است، یک خلاف ظاهری باید در کار باشد، چرا؟ چون شما وقتی طهارت واقعیه گرفتید و آنها را نگرفتید، استصحاب و طهارت ظاهریه را نگرفتید، این علمی که شما اینجا ذکر می کنید، این علم چه می شود؟ این علمی که شما ذکر می کنید غایت شده است برای طهارت واقعیه؛ می خواهیم ببینیم غایت طهارت واقعیه خود نجاست یا علم به نجاست؟ خود نجاست است، آن است که طهارت واقعیه از بین می‌رود، این را اگر به عنوان غایت بگیرید یک چنین مشکلی شما دارید، این غایت آن طهارت واقعیه دیگر نمی تواند باشد إلا این که بگویید این علم طریقی است، منظور از علم به نجاست یعنی خود نجاست، یعنی مطمئن شوید نجاست است، منظور این است، این علم را همینطور طریقی آوردند، منظور آنها خود نجاست بود، یک مقدار خلاف ظاهر دارد، یک مقدار نه این که بگوییم باطل است و حکم آن اعدام است، نه، در حد این که یک مقدار خلاف ظاهر دارد. چرا می گویم؟ چون تعبیر آقای نائینی را می بینید الان، ایشان کأنّه حکم به اعدام می کنند می گویند چنین احتمالی را بدهید محال است، کنار بگذارید. می گوییم اینطور نیست، یک مقدار خلاف ظاهر است.

ببینید علم در روایت أخذ شده است غایت بما أنّه طریقٌ إلی الواقع، به این عنوان که طریقی باشد این علم و نجاست و حرمت که تعلّق بهما العلم، اینها کنایه از وجود سبب آنها است، یعنی چه؟ یعنی کلّ شیء طاهر حتی تعلم أنه قذرٌ، این عبارت آقای نائینی است، بعد از تخصیص آن بغیر اعیان نجسه، گفتیم در اعیان نجسه این حرف را نمی زنیم، هرجا اعیان نجسه آمد آنجا این حکم طهارت نیست، إنّ کلّ شیء غیر تلک الاعیان، هر چیزی غیر از این اعیان نجسه محکومٌ بالطهارة حتی تعرضه النجاسة بسبب ملاقات النجاست یا غلیان فرض کنید، اگر غلیانی شد، نجاستی ملاقات کرد، آن موقع نجس می شود. و حینئذ یکون المراد من الطهارة أو الحلّیة هی الطهارة أو الحلّیة الواقعیتان و غایت هم برای آن است، حدوث ما یرفعهما، آن که این را بردارد یعنی واقعاً نجس شود، این علم هم به عنوان امر طریقی است، یعنی می گوید بدانید نجس شد یعنی منظورم این است که نجس شد، یعنی نجس آمد، حکم نجس می آید؛ علم را به عنوان طریقی گرفته باشند.

مناقشة المحقّق النائیني في الاحتمال الأول

«لایخفی ما في حمل الروایة على ذلك من مخالفة الظهور بمرتبة كاد أن یلحق بالمستحیل».([2] )

آقای نائینی می گویند از این حرف ها نزنید، لایخفی ما فی حمل الروایة علی ذلک من مخالفة الظهور، به یک مرتبه ای مخالفت ظهور است که کاد أن یُلحق بالمستحیل، دیگر نزدیک است که اعدام شود، در این حد یعنی این احتمال را دیگر مطرح نکنید، دیگر حرف آن را نزنید.

ما می گوییم درست است خلاف ظاهر بود اما تا این حد هم دیگر نباید سرکوب کرد این احتمال را. علم گاهی وقت ها می تواند طریقی باشد اما اینجا خلاف ظاهر است، همین را بگویید خلاف ظاهر است، نه این که نزدیک به حد استحاله برسد، نه، خلی هم به حد استحاله نمی رسد.

یلاحظ علیها

إنّ ما ادّعاه من كونه خلافاً للظاهر إنّما هو في ناحیة حمل العلم على العلم الطریقي، و أمّا دلالة قوله: «كُلُّ شَيءٍ طَاهِر» على الطهارة الواقعیة فلیست مخالفة للظاهر بل قد تقدّم كلام المحقّق النائیني و المحقّق الخوئي من أنّ هذا القول ظاهر في الطهارة الواقعیة بمقتضى أنّ ما یظهر منه في نفسه هو أنّ موضوع الحكم بالطهارة هو الشيء بما هو شيء و الطهارة التي تكون حكماً له هو الطهارة الواقعیة لا الطهارة الظاهریة، لأنّ موضوع الطهارة الظاهریة هو الشيء بما هو مشكوك.

یک یلاحظ علیه برای آن نوشتیم، ما ادعاه من کونه خلافاً للظاهر این از ناحیه حمل علم است بر علم طریقی، فقط همین که علم را علم طریقی بگیریم خلاف ظاهر است، نه این که اصلا نمی شود و دور بیندازید آن را و نزدیک به استحاله است، اینطور هم نیست اما دلالت این که کلّ شیء طاهر بر طهارت واقعیه، این که دیگر مخالف ظاهر نیست، این را که خودتان هم اول کار پسندیدید و بعد در آن ایراد گرفتید، اول کار گفتید ظاهر کلّ شیء طاهر یعنی هر شیئی بما هو شیء چون عنوان را روی شیء خالی برده بودیم، قیدی روی آن نزده بودیم، این را اول کار خودتان گفتید، گفتید بنابراین ظهور دارد در طهارت واقعیه، آقای خوئی هم چنان گفت متینٌ جداً، خیلی خوب حرفی زدید بعد برمی گردد از آن اما خب اینجا حرف آقای نائینی را خوب پسندید. آقای نائینی هم این حرف را زدند که اینجا شما کلّ شیء طاهر را طهارت واقعیه بگیرید، این که مخالف ظاهر نیست، این دو بزرگوار هم پسندیدند و گفتند این قول ظاهر در طهارت واقعیه است، به مقتضای این که ما یظهر منه فی نفسه، آنچه که از آن ظاهر است این است که موضوع حکم به طهارت هو الشیء بما هو شیء است و طهارتی هم که حکم برای شیء بما هو شیء است طهارت واقعیه است نه طهارت ظاهریه چون موضوع طهارت ظاهریه شیء بما هو مشکوک الحکم است، پس اینجا که ظهور دارد در مسئله شیء بما هو شیء حکم آن باید طهارت واقعیه باشد، این را خودتان گفتید اما بعد یک چیزی این وسط گفتید، آن را که گفتید، گفتید این هم خوب حرفی است، حرف دومی که گفتید چه بود که بعد گفتید این هم خوب حرفی است؟ این بود که گفتید این قید حتی موضوع را مقیّد می کند، حتی تعلم چیست؟ یعنی معنا می شود موضوع در جایی است که این علم نباشد، کلّ شیء لاتعلم لم یُعلم بنجاسته، علم به نجاست آن نداریم، کلّ شیء لم تعلم نجاسته طاهر، یعنی این غایت موضوع را مقید می کند. این به این عنوان است.

فما یلزم في هذا الاحتمال من خلاف الظاهر لیس على مرتبة بحیث كاد أن یلحق بالمستحیل كما ادّعاه المحقّق النائیني كما أنّ الاحتمال الخامس -و هو الجمع بین الحكم الواقعي و الاستصحاب- لایقتضي حمل العلم على العلم الطریقي، و سیجيء البحث عنه إن شاء الله تعالى .

پس آنچه که در این احتمال لازم می آید از خلاف ظاهر به یک مرتبه ای نیست که کاد أن یُلحق بالمستحیل کما این که آقای نائینی ذکر کردند، کما این که احتمال پنجم هم که جمع بین حکم واقعی و استصحاب است مقتضی حمل علم بر علم طریقی نیست که ما در احتمال پنجم این را بگوییم، در احتمال پنجم شما نمی گویید علم علمِ طریقی است، می گویید این حتی از باب بیان استصحاب است، می گوییم اگر بیان استصحاب است طهارت ظاهریه را هم البته در آن می گوییم وجود دارد. حالا باز هم می ماند.

برویم سراغ تقریب احتمال خامس بنابر نظر آقای صاحب کفایه که ان شاء الله این باشد برای جلسه آتیه.


[1] . راجع أجود التقريرات، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج2، ص375.؛ و ذكر المحقق الإصفهاني تقریبین لهذا الاحتمال:التقریب الأول: في نهاية الدراية في شرح الکفاية - ط قديم، الغروي الإصفهاني، الشيخ محمد حسين، ج3، ص115.: «و أمّا الاحتمال السادس و هو أن يكون مفاد الرواية جعل الحكم الواقعي فقط، كما يوافقه ما سلكه صاحب الحدائق من تقوّم النجاسة بالعلم، فمع عدمه يكون طاهراً حقيقة، فتقريبه أن الأعيان الخارجية مختلفة؛ فبعضها ما يكون فيه خصوصية ذاتية أو عرضية مقتضية للتنفّر، و بعضها لا‌يكون كذلك، و حصول التنفّر بالفعل- و هو التقذّر بالفعل- منوط وجداناً بالاطّلاع على تلك الخصوصية، و لو بإعلام الشارع، فالدليل على النجاسة شرعاً شأنه الكشف عن خصوصية منفرة اقتضاء، و فعلية النجاسة بالعلم الموجب للتقذر بالفعل.و ينطبق على هذا التقريب موثقة عمار حيث قال: "كلّ شي‌ء نظيف حتى تعلم أنه قذر، فإذا علمت فقد قذر، و ما لم‌تعلم فليس عليك" فإنّه رتّب القذارة الفعلية على العلم، بأنه قذر أي ما هو موجب له و مقتض له، و إلّا فالعلم بالقذارة الفعلية الواقعية لا‌يعقل أن ينوط به القذارة الفعلية الواقعية، أو يرتّب الفعلية منها على العلم بالفعلية منها و ليست النجاسة بناء على المشهور من مقولة الأحكام و التكاليف، حتى يمكن فرض الواقعية الإنشائية و البعثية الفعلية فيها، فلا مناص إلّا بفرض الاقتضاء و الفعلية فيها».التقریب الثاني: «و في قبال هذا التقريب تقريب آخر ذكرناه في الفقه تصحيحاً لما أفاده المحقق الخوانساري من أن رواية "الماء كلّه طاهر" لبيان طهارة الماء واقعاً فقط، و ملخصه: أن العلم أخذ طريقياً محضاً- كما أخذ في تقريب كلام صاحب الحدائق موضوعياً محضاً- للحكم بالنجاسة، و المراد من الطريقية المحضة: أنّ قوله: "حتّى تعلم أنه قذر" بمنزلة قوله: "حتّى يتقذر" بعروض نجاسة، نظير قوله تعالى: (حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ) إلخ فإنه بمنزلة ما إذا قيل حتى يطلع الفجر، هذا».و ردّ التقریب الأول بقوله: «لكن هذا الاحتمال مخالف لظواهر أدلة النجاسات فإنّ ظاهرها ترتّب حقيقة النجاسة- الظاهرة في فعليتها، لا في اقتضائها- على الموضوعات بذواتها لا بما هي معلومة بل نفس هذه الرواية- أيضاً- ظاهرة في ذلك لمقابلة القذر مع الطاهر فيها فكما أن الطاهر يراد منه الفعلي، فكذلك فلا‌بدّ من التصرف في قوله: "فإذا علمت فقد قذر" بإرادة القذارة المؤثرة بالفعل، فكأنّ القذر الواقعي- الّذي لا أثر له- ليس بقذر، و يؤيده قوله: "و ما لم‌تعلم فليس عليك" فإنه بلحاظ الأثر».و ردّ التقریب الثاني أیضاً بقوله: «هو أيضاً خلاف الظاهر، خصوصاً بملاحظة نظائره كقوله.: "كل شي‌ء لك حلال حتى تعرف أنه حرام" فإنّه لا‌يعقل جريان هذا التقريب فيه فتدبّر»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo