< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /المقدمة؛ الامر الثاني: في ان الاستصحاب مسالة اصولیة او قاعدة فقهیة

 

المقدمة

الأمر الثاني: في أنّ الاستصحاب مسألة أصولیة أو قاعدة فقهیة

نظریة المحقّق النائیني

بحث ما در امر ثانی به این رسید که آیا استصحاب مسئله اصولی است یا قاعده فقهیه یا هردوی آنها هم مسئله اصولی هستند و هم قاعده فقهیه؟ که گفتیم میرزای نائینی این را می پسندند، می گویند استصحاب در شبهات حکمیه مسئلةٌ اصولیة است اما در شبهات موضوعیه استصحاب می شود قاعدةٌ فقهیة.

حالا تفاوت بین این دوتا چیست؟ میرزا فرق بین مسئله اصولیه و قاعده فقهیه را برای ما بیان می کنند. می گویند مسئله اصولیه یک کبریاتی است که در طریق استنباط احکام کلیه شرعیه قرار می گیرد، این را برای ما توضیح دادند اما گفتند قاعده فقهیه کبری است برای قیاس استنباط الا این که نه در طریق استنباط احکام کلیه بلکه در طریق استنباط احکام جزئیه. گفتند نتیجه حکم جزئی است در آن و تعلّق به عمل آحاد مکلفین پیدا می کند. این فرمایشی است که میرزای نائینی گفتند.

و بتقریب آخر: نتیجة المسألة الأصولیة إنّما تنفع المجتهد و لا حظّ للمقلّد فیها و من هنا لیس للمجتهد الفتوی بمضمون النتیجة، و لایجوز له أن یفتي في الرسائل العملیة بحجّیة الخبر الواحد القائم على الأحكام الشرعیة مثلاً، لأنّ تطبیق النتیجة على الخارجیات لیس بید المقلّد بل هو من وظیفة المجتهد.

و أمّا النتیجة في القاعدة الفقهیة فهي تنفع المقلّد و یجوز للمجتهد الفتوی بها و یكون أمر تطبیقها بید المقلّد، كما یفتي بقاعدة التجاوز و الفراغ و الضرر و الحرج و ما لایضمن بصحیحه لایضمن بفاسده و بالعكس و غیر ذلك من القواعد الفقهیة ... .

إذا عرفت ذلك فقد ظهر لك أنّ البحث عن حجّیة الاستصحاب الجاري في الشبهات الحكمیة یكون بحثاً عن مسألة أصولیة، فإنّ النتیجة فیه حكم كلّي لایتعلّق بعمل آحاد المكلّفین إلّا بعد تطبیقها على الأفعال أو الموضوعات الخارجیة الجزئیة و لا عبرة بیقین المقلّد و شكّه في ذلك بل العبرة بیقین المجتهد و شكّه، و هو الذي یُجري الاستصحاب و یكون بوحدته بمنزلة كلّ المكلّفین ... .

و أمّا البحث عن حجّیة الاستصحاب في الشبهات الموضوعیة فهو إنّما یكون بحثاً عن قاعدة فقهیة، لأنّ النتیجة فیه حكم عملي، له تعلّق بعمل الآحاد ابتداءً، فإنّ الیقین و الشكّ من كلّ مكلّف، مقلّداً كان أو مجتهداً، یكون موضوعاً مستقلاً لجریان الاستصحاب، كالشكّ المعتبر في قاعدة التجاوز و الفراغ، فالذي یُجري الاستصحاب في الموضوعات الخارجیة إنّما هو آحاد المكلّفین على حسب ما یعرض لهم من الشكّ و الیقین، و لیس للمجتهد إلا الفتوی بحجّیة الاستصحاب في الموضوعات، و أمّا إعماله فهو یدور مدار شكّ المقلّد و یقینه، و النتیجة لاتكون إلّا الحكم الجزئي المتعلّق بعمله الخاصّ الذي لایتعدّاه، كطهارة ثوبه و نجاسة بدنه و غیر ذلك. ([1] )

یک تقریبٍ آخر گفتند، گفتند به تقریبٍ آخر می خواهند مسئله را طور دیگری تقریب کنند برای شما. می گویند نتیجه مسئله اصولیه فقط به نفع مجتهد است و مقلّد هیچ بهره ای ندارد، روی این می خواهیم دقت کنیم. لذا مجتهد فتوا به مضمون نتجه مسئله اصولیه نمی دهد و نمی تواند، جایز نیست برای او که فتوا بدهد در رساله عملیه به حجیت خبر واحد قائم بر احکام شرعیه؟ چون تطبیق نتیجه بر خارجیات به ید مقلّد نیست، مقلّد نمی‌تواند حجیت خبر واحد را تطبیق بدهد و بگوید از این به بعد خوب شد، مرجع تقلید ما فتوا داد و ما هم وسائل الشیعه را برمی داریم و نگاه می کنیم و خودمان تطبیق می دهیم، این نمی شود در اختیار مقلّد باشد، لذا به آن نمی تواند به آن فتوا بدهد، تطبیق آن با خود مجتهد است اما نتیجه در قاعده فقهیه به نفع مقلّد است، نفع می‌دهد به مقلّد، مجتهد می تواند به آن فتوا بدهد و بگوید به او تو خودت این را تطبیق کن، کما این که فتوا می دهد به قاعده فراغ و تجاوز به ضرر و حرج و لایضمن بصحیحه لایضمن بفاسده و اینطور قواعد، این فرمایش آقای نائینی است.

یک نکته بگویم که در جلسه قبل هم عرض کردم. آقا ضیاء عراقی در تقریری که میرزا هاشم از ایشان نوشته است، این برای بیش از بیست سال قبل است، یادم است این بحث مفصل با بعضی از دوستان شد. در آنجا می گوید اگر یک کسی قریب الاجتهاد است، در بعضی از مباحث اجتهاد در او است اما مجتهد مطلق نیست، می تواند از مجتهد خودش فتوای به بعضی از مسائل اصولیه را بگیرد، مثلا بگوید من در این باب مجتهد هستم، در باب حجیت خبر نمی توانم تشخیص بدهم که آیا خبر ثقه حجت شده است یا خبر موثوق به یا هردوی آنها؟ مثلا فرض کنید، این مثال را من می گویم. اینجا می گوید من فتوای مجتهد را آنجا از او می گیرم اما در مباحث الفاظ الحمدلله خوب خواندم، خودم صاحب نظر هستم؛ در مباحث حجج بلد نیستم، آنوقت اینجا از خود اجتهاد می کند، در مباحث الفاظ اجتهاد می کند و بعد در مباحث حجج تقلید می کند، یعنی تقلید در مباحث حجج و اما اجتهاد از خودش در مباحث الفاظ دارد، چرا؟ چون مجتهد مطلق نیست اما مجتهد در بعضی از ابواب فقهیه است. این تعبیری است که بعضی ها دارند، می شود و ظاهراً هم اشکالی ندارد. یعنی این که گفتند برای مقلد نمی تواند فتوا بدهد منظور آن مقلدی است که نمی‌تواند تطبیق بدهد، بهرحال حرف میرزای نائینی مطلق است اما استدلال ایشان هم شامل مقلدی می شود که نمی تواند تطبیق بدهد. خب این که مباحث الفاظ را خوب بحث کرده است و مجتهد هم شده است می تواند تطبیق بدهد، حالا در مباحث حجج اجازه بدهید از شما تقلید کند. این اشکالی نخواهد داشت، این فرمایش آقا ضیاء عراقی است در اینجا و ظاهراً هم همینطور است.

بعد که این حرف را میرزای نائینی می گویند، می گویند حالا که این مقدمه را دانستید در فرق مسئله اصولیه و قاعده فقهیه، معلوم می شود بحث از حجیت استصحابی که در شبهات حکمیه جاری می شود، این بحث از مسئله اصولیه است، نتیجه هم در آن حکم کلی است، متعلّق به عمل عموم مکلفین است. الا این که تطبیق بر افعال و موضوعات خارجیه جزئیه خودش پیدا کند اما آنچه که او اعلام می کند برای همه مقلدین است. در اینجا هم کاری به یقین و شک مقلد نداریم دیگر، اینجا یقین و شک مجتهد است، یقین دارد به چیزی، شک می کند، آن را استصحاب می کند، شبهات حکمیه. چه مکلف یقین کند و چه نکند، چه شک کند و چه شک نکند، شک و یقین مکلف در شبهات حکمیه دخیل نیست. عبرت به یقین مجتهد و شک او است.

اما بحث در حجیت استصحاب در شبهات موضوعیه این بحث از قاعده فقهیه است چون نتیجه حکم عملی است که تعلّق به عمل آحاد مکلفین پیدا می کند ابتداءً. ملاک یقین و شک در اینجا ملاک یقین و شک مکلف است، دیگر نمی گویید آقای مجتهد یقین داشتید لباس من دیروز نجس شد، امروز شک دارید پاک شده است یا نه، آن را نمی گویید دیگر، اینجا سراغ یقین و شک خودتان می روید؛ شک کردید لباس شما نجس است یا نه، یا نجس شده بود و شک کردید پاکش ده است یا نه، آن را شستید یا نه، اینجا به یقین و شک خودتان کار دارید، حکم هم حکم جزئی می شود چون شبهه موضوعیه است.

اینجا خلاصه یقین و شک مکلف ملاک است، مقلد باشد یا مجتهد، فرقی ندارد، اینجا اعم از مقلد و مجتهد است مثل شکی که در قاعده فراغ و تجاوز است.

بنابراین در اینجا آن شک و یقین آحاد مکلفین است، مجتهد فقط فتوا می دهد به حجیت استصحاب در موضوعات به نحو کلی اما خود شما هستید که آن را اجرا می کنید در موضوعات، با یقین و شک خودتان اجرا می کنید آن را؛ او فقط به شما فتوای کلی آن را می دهد به این عنوان که می گوید آقایان مکلفین هرجا یعنی به قاعده فتوا می دهد، هرجا لباس شما، بدن شما طاهر بود شک کردید در نجاست آن، حکم طهارت در آن جاری است هم در بدن شما و هم در لباس شما، اعمال شما دائر مدار شک مقلد و یقین مقلد است و نتیجه آن هم حکم جزئی است که تعلّق به عمل خود مقلد خواهد داشت، مثل طهارت لباس او یا طهارت بدن او یا نجاست این لباس و بدن و امثال اینها. این فرمایش محقق نائینی و تفصیل دادند بین شبهات حکمیه و موضوعیه.

إیرادان علی نظرية المحقّق النائیني

دوتا ایراد به محقق نائینی شده است،

الإیراد الأوّل

إنّه لایمكن ذلك مع وحدة الدلیل الدالّ على حجّیة الاستصحاب و هو قوله: «لاتَنْقُضِ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ» فإنّ نتیجة الدلیل الواحد لایمكن أن تختلف، و تكون تارةً مسألة أصولیة و أخری قاعدة فقهیة.

ایراد اول این است که گفتند دلیل حجیت استصحاب یک دلیل بیشتر نیست، مثلا فرض کنید یا اخبار یا عقل یا بناء عقلاء یا اجماع، اینها دلیل حجیت استصحاب است. مگر می شود دلیل حجیت استصحاب را یکجا بپذیریم مثلا فرض کنید در اخبار لاتنقض الیقین، لاتنقض الیقین بالشک، مگر می شود یک دلیل لاتنقض تارةً مسئله اصولیه شود و تارةً مسئله فقهیه؟ قاعده فقهیه، مگر چنین چیزی می شود؟ یکجا مسئله اصولیه شود و یکجا مندرج در قاعده فقهیه، نمی شود؟ یا مسئلةٌ اصولیة یا قاعدة فقهیة.

الجواب عن هذا الإیراد

قال المحقق النائيني: إنّ قوله: «لاتَنْقُضِ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ» ینحلّ إلى قضایا متعدّدة حسب تعدّد أفراد الیقین و الشكّ، فلا محذور في اختلاف النتیجة حسب اختلاف مقامات الشكّ و الیقین، و أنّه في مقام الشبهة الحكمیة تكون النتیجة مسألة أصولیة و في مقام الشبهة الموضوعیة تكون النتیجة قاعدة فقهیة، و لایلزم من ذلك استعمال اللفظ في معنیین. ([2] )

حواس میرزای نائینی به فرمایش اینها است، ایشان می گویند لاتنقض الیقین بالشک منحل می شود به قضایای متعدده به حسب افراد یقین و شک. آن یقین و شکی که در شبهات حکمیه است یقین و شک مجتهد است و نتیجه آن مسئله اصولیه است، در آنجا باید بحث کنیم و الا شارع امر می کند، لاتنقض یقین خودتان را به آن شک. حالا یقین مجتهد و شک مجتهد ملاک است در جایی که شبهه حکمیه است و در جایی که شبهه حکمیه است جزو مسائل علم اصول است اما در جایی که شبهه موضوعیه است قاعده فقهیه می شود، هیچ اشکالی ندارد و استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد لازم نمی آید چون افراد یقین و شک متعدد هستند، دوتا حیث کاملاً مختلف است.

الإیراد الثاني

لازم كلامه إدخال قاعدة الطهارة الجاریة في الشبهات الحكمیة و كذا غیرها من القواعد الجاریة في الشبهة الحكمیة في المسائل الأصولیة، مع أنّه لیس كذلك، بل ظاهرهم جعلها من القواعد الفقهیة فتدبّر.

و لَإن قیل بأنّ القواعد ربما تنتج حكماً جزئیاً و أخری كلّیاً، نقول: فالاستصحاب أیضاً منها.([3] )

ایراد دوم ایشان هم مثل ایراد اولی است، خیلی لایرجع إلی محسّن. می گویند اینطور که شما حرف زدید ایراد دوم این است که لازمه کلام شما این است که قاعده طهارتی که در شبهات حکمیه جاری است داخل در علم اصول باشد، در حالی که چرا از این در قواعد فقهیه بحث می کنند و این را از قواعد فقهیه حساب کردند؟ اگر بگویید قواعد فقهیه حکم جزئی می دهد و گاهی وقت ها هم حکم کلی می دهد می گوییم استصحاب هم همینطور است، استصحاب هم گاهی کلی بود و گاهی جزئی. چرا شما این قاعده طهارت را در قواعد فقهیه شمردید در حالی که قاعده طهارت در شبهات حکمیه به اعتبار حرف شما باید مسئلةٌ اصولیة شود؛ این اشکال اینها است.

الجواب عن هذا الإیراد

إنّ المحقّق النائیني یلتزم بذلك و یقول بأنّ قاعدة الطهارة في الشبهات الحكمیة و كذا غیرها من القواعد الجاریة في الشبهة الحكمیة مندرجة في المسائل الأصولیة و لا وجه لاندراجها في القواعد الفقهیة، فهذا النقض في غیر محلّه و لذلك قال:

ما ذكرنا في اختلاف النتیجة لایختصّ بالاستصحاب، بل یطّرد في جمیع الأمارات و الأصول، فالبحث عن حجّیة الظواهر في باب الأوقاف و الأقاریر و الوصایا یرجع إلى البحث عن قاعدة فقهیة، و البحث عن حجّیتها في باب الأحكام یرجع إلى البحث عن مسألة أصولیة و قس على ذلك سائر الطرق و الأصول. ([4] )

ایشان هم می فرماید خب مسئله اصولیه بشود، اتفاقاً ما هم اعتقاد داریم، قاعده طهارت در شبهات حکمیه مسئله اصولیه است. اگر یادتان باشد در مرحوم آخوند هم در کفایه که صحبت از مسئله اصولیه می کردیم، در تعلیقه آنجا در کفایه هم همین بحث مطرح شده است، ایشان اتفاقاً ملتزم هستند و می گویند قاعده طهارت در شبهات حکمیه در مسائل علم اصول مندرج است، اصلا معنا ندارد قاعده فقهیه باشد و این نقض شما بی خود است، ما قبول داریم و می گوییم بله قاعده طهارت هم مثل استصحاب است، وقتی در شبهات حکمیه باشد مسئله اصولیه می شود، در شبهات موضوعیه قاعده فقهیه می شود. بله قاعده طهارت هم همینطور است، منتها ما در علم اصول دوباره از این بحث نمی کنیم، همان بحثی که در قاعده فقهیه بیان می کنیم کافی است، چون یک امر عامی است در علم اصول از آن بحث نمی کنیم. خلاصه در بقیه جاها هم همینطور است، حتی حجیت ظواهر در باب اقرار و وصیت و وقف و اینطور جاها هم بحث آن به قاعده فقهیه رجوع می کند. این مسئله فقط در استصحاب نیست بلکه در قاعده طهارت و حجیت ظواهر هم است، اینها می توانند دوتا حیث را داشته باشند، در شبهات حکمیه مسئلة اصولیة، در شبهات موضوعیه قاعدة فقهیة مثل استصحاب.

و الحاصل أنّ ما أفاده المحقّق النائیني من التفصیل تامّ لا غبار علیه.([5] )

ظاهراً فرمایش آقای نائینی تمام است و اشکالی به فرمایش آقای نائینی وارد نیست. حالا تحقیق بیشتر باشد برای خودتان، در پاورقی هم نگاه کنید کلماتی از محقق اصفهانی در اینجا ذکر شده است.

الأمر الثالث: في مباینة الاستصحاب لقاعدة المقتضي و المانع و قاعدة الیقین

إنّ الاستصحاب یفترق عن قاعدة المقتضي و المانع و كذا قاعدة الیقین، فلا‌بدّ من بیان مورد هاتین القاعدتین ثمّ توضيح الفرق بین الاستصحاب و بینهما.

بحث بعدی امر سوم که امر مهمی است و بحث آن را الان تمام می کنیم ان شاء الله بحث مباینت استصحاب با قاعده مقتضی و مانع و قاعده یقین است.

دو سه تا چیز است که ما باید اینها را از استصحاب معروف خودمان جدا کنیم، یکی قاعده مقتضی و مانع است که بعضی ها خیلی خلط کردند در استصحاب با قاعده مقتضی و مانع؛ یکی بحث قاعده یقین است و یکی بحث استصحاب قهقرائی است، ببینیم اینجا چکار می توانیم بکنیم. اما اول مورد قاعده مقتضی و مانع را بشناسیم و بعد مورد قاعده یقین را هم بشناسیم، فرق آنها را با استصحاب در نظر بگیریم.

در اعلامی که بعد از دوره شیخ انصاری بودند مرحوم شیخ هادی تهرانی ادله استصحاب را ناظر به قاعده مقتضی و مانع می گرفت، یعنی استصحاب را می گفت با این روایات ثابت نمی شود، این روایات مربوط به قاعده مقتضی و مانع است، یادم است یک تعلیقه ای داشت محجة العلماء رضوان الله علیه اما خب ایشان یک مقدار تند بود لذا آ شیخ هادی مکفر معروف است در یک قضیه ای که نمی خواهم عرض کنم. نظر ایشان این بود. لکن این نظر را ما قبول نداریم، ادله اخبار دال بر حجیت استصحاب است. این قاعده مقتضی و مانع را ایشان می‌خواست از این اثبات کند در حالی که اینطور نیست. بعد می رسیم و بحث این می آید.

مورد قاعدة المقتضي و المانع

أمّا قاعدة المقتضي و المانع فهي تتحقّق فیما إذا اجتمع الیقین و الشكّ لشخص واحد و لكنّهما یختلفان بحسب المتعلّق، فإنّ الیقین فیها إنّما یتعلّق بوجود المقتضي و الشكّ فیها یتعلّق بوجود المانع، و یتولّد من الشكّ في وجود المانع شكّ آخر في تحقّق المقتضى أي المعلول، لأنّ أجزاء العلّة التامّة ثلاثة: وجود المقتضي، وجود الشرط، عدم المانع. فإذا تحقّقت هذه الأجزاء یتحقّق المعلول و إلّا فمع الشكّ في أحدها یشكّ في وجود المعلول و إن تحقّق الآخران، و لذا قد یقال في بیان متعلّق الیقین و الشكّ في قاعدة المقتضي و المانع بأنّ الشكّ یتعلّق بوجود المانع (كما تری ذلك في فوائد الأصول للمحقّق النائیني ([6] )) و قد یقال بأنّ الشكّ یتعلّق بوجود المقتضى.

قاعده مقتضی و مانع جایی است که یقین و شک برای یک شخص واحد پیش آمده است و لکن متعلّق یقین و شک دوتا هستند، به این خیلی دقت کنید؛ یقین به یک چیزی تعلق گرفته است و شک به یک چیز دیگری، مثلا شما یقین دارید به این که مقتضی تحقق یک شیء تمام است، شک دارید مانع برای آن پیش آمده است یا نه؟ پس یقین شما به مقتضی است، اجزاء علت تامه چندتا هستند؟ سه تا هستند، شما وقتی یقین پیدا کردید به مقتضی و شک کردید در وجود مانع، یقین دارید به مقتضی و شک دارید مانع بر سر راه آن آمده است یا نه؟ اینجا آن شیء تحقق پیدا می کند یا نه؟ نمی تواند تحقق پیدا کند به حسب ظاهر، چون می گویید من نمی دانم همه اجزاء علت تامه محقق شدند یا نه، مقتضی را می دانم آمده است، مقتضی که آمده است قاعدتاً باید بیاید إلا این که ممکن است مانع داشته باشد، شک دارم در وجود مانع، حالا اینجا باید چکار کنیم؟ مقتضی را یقین داریم، شک در مانع داریم.

ببینید این متعلّق یقین شما یک چیز است، مثلا فرض کنید می گویید یک چراغی برای این که روشن شود نیاز به نفت دارد، این نفت مقتضی روشن شدن چراغ است، مانع هم این است که یکدفعه خدای نکرده بادی می آید، یک چیزی می آید نمی گذارد این روشن شود، شک در مانع یعنی شک در این باد و طوفان، این نمی گذارد روشن بماند، متعلّق یقین و شک دوتا هستند در اینجا اما در استصحاب متعلّق یقین و شک دوتا نیستند، تفاوت در این نکته است. یقین متعلّق به وجود مقتضی است و شک در وجود مانع. تعبیر می کنند از این شکی که در وجود مانع داریم که شک دیگری برای ما بوجود می آید چون اجزاء علت تامه سه تا هستند، وجود مقتضی، وجود شرط، عدم مانع، وقتی این اجزاء تحقق پیدا کردند معلول تحقق پیدا می کند، شک در یکی از این اجزاء پیدا کردیم شک در وجود معلول داریم، اگرچه دوتا جزء دیگر تحقق پیدا کرده باشند، سه تا جزء باید بیایند تا شیء موجود شود، یکی را که شک کردید، شک در وجود معلول دارید، شک در یکی از اجزاء علت تامه به معنای شک در وجود خارجی معلول است، شک دوم آمده است، شک در وجود خارجی معلول. لذا اینجا در قاعده مقتضی و مانع می‌گوییم شک تعلّق به وجود مانع پیدا کرده است.

البته بعضی ها تقریب دیگری دارند، می گویند لازم نیست شک را به وجود مانع بزنید، شک را بزنید به وجود مقتضی و یقین را بزنید به عدم المانع، از آنطرف هم همینطور می شود یعنی لازم نیست حتماً شک را به وجود مانع بزنید. این موضوع قاعده مقتضی و مانع می شود. می بینیم متعلّق یقین و شک دوتا شدند.

مورد قاعدة الیقین

و أمّا قاعدة الیقین فهي تتحقّق فیما إذا اتّحد متعلّق الیقین و الشكّ ذاتاً و زماناً بأن یكون المتیقّن عدالة زید یوم الخمیس و المشكوك أیضاً عدالة زید یوم الخمیس، و لكن اختلف زمان الیقین و الشك مع تقدّم زمان الیقین على زمان الشكّ و ذلك مثل أن یحصل الیقین یوم الجمعة بعدالة زید یوم الخمیس، ثمّ یشكّ في یوم السبت في نفس ما تعلّق به الیقین من عدالة زید یوم الخمی

در قاعده یقین متعلّق یقین و شک چطور است؟ در قاعده یقین متعلّق یقین و شک یکی است، اینجا شبیه با استصحاب است اما یک فرقی دارند، متعلّق یقین و شک ذاتاً و زماناً یکی است، یعنی چه ذاتاً و زماناً یکی است، یعنی جدا از این که ذاتاً یکی است مثلا شما در استصحاب در طهارت لباس خودتان شک کرده بودید، اول یقین داشتید به طهارت لباس، بعداً شک کردید دوباره در طهارت لباس اما زمان یقین و شک شما، زمان متیقّن و مشکوک شما دوتا است، می گفتید من یقین دارم به طهارت لباس خودم دیروز، شک کردم دوباره در همان طهارت لباس خودم؛ متیقّن و مشکوک یکی است، متعلّق یقین و شک که متیقّن و مشکوک باشد یکی است، دوباره همان طهارت لباس است اما یقین داشتید به متیقّن، یقین داشتید به طهارت لباس خودتان دیروز، امروز شک کردید، از خانه که بیرون آمدید ماشین رد شد و آب را روی شما ریخت، از روی آب رد شد و لباس شما را خیس کرد، حالا می گویید من شک کردم در طهارت ثوب خودم. ببینید همان طهارت، در استصحاب اینطور است، یقین داشتید امروز شک دارید، اما در قاعده یقین شکی که دارید برای طهارت امروز نیست بلکه برای همان طهارت دیروز است، می گویید نکند آن یقین من اشتباه بوده است، در استصحاب نمی گویید یقین من اشتباه بود، یقین من صد درصد درست است، شک کردم نسبت به زمان بعدی، دیروز طهارت داشت ولی امروز نمی دانم این طهارت است یا نه، چون امروز ماشین رد شد و آب را روی من پاشید، اما در قاعده یقین اینطور است که شما می گویید من دیروز که می گفتم این لباس من طاهر است حالا شک کردم نکند یقین من اشتباه بوده است؟ این قاعده یقین می شود، نکند آن یقین من غلط بوده است؟ در استصحاب نمی گویید نکند یقین من غلط بوده است، چون اگر این حرف را می گفتید یقین شما بهم خورد، شارع هیچوقت نگفت لاتنقض الیقین بالشک، تازه شارع می گوید آن یقین را بگیرید، در قاعده یقین می گویید من در همان یقین شک کردم.

بنابراین در قاعده یقین ما به این نتیجه رسیدیم که متعلّق یقین و شک یکی است، بعد هم زمان متیقّن و مشکوک یکی است، یعنی همان که به آن یقین داشتیم، الان در آن شک داریم. قبلاً به آن یقین داشتیم، الان می گوییم نکند این یقین ما اشتباه بوده است؟ مثال این را می گویند مثلا متیقن عدالت زید است روز پنجشنبه، مشکوک هم عدالت زید است روز پنجشنبه. فقط شما تا دیروز می گفتید ما پنجشنبه پشت سر این آدم نماز خواندیم، روز پنجشنبه او را عادل حساب کردیم و نماز خواندیم، حالا شک کردیم و می گوییم همان پنجشنبه که ما پشت سر او نماز خواندیم، نکند یقین ما بی خود بود؟ یعنی چیزهایی برای او می گویند که در همان یقین شک کردیم. اما خب حالا پنجشنبه نماز را خواندیم، تا دیروز هم این یقین را داشتیم، حالا یکدفعه یک حرف هایی شنیدیم و نمی‌دانیم، می گوییم این آقا که این حرف ها را زد تهمت زد، غیبت کرد یا آدم حسابی بود؟ در همان یقین شک می کنید. این مثال قاعده یقین است. قبلاً یقین داشتید و بعد شک کردید اما متعلّق یقین و شک مربوط به یک چیز است، هردو مربوط به عدالت همان روز پنجشنبه است که پشت سر او نماز خواندید. مربوط به همین است. این نسبت به قاعده یقین.

و یعبّر عن قاعدة الیقین بالشكّ الساري، و الوجه فیه هو أنّ الشكّ حاصل بعد زمان حصول الیقین فیسري و یرجع بطریق القهقری إلى زمان حصول الیقین و یوجب تخطئة الیقین و تبدّله بالشكّ.

به قاعده یقین شک ساری هم می گویند چون شکی که حاصل شده است بعد از زمان حصول یقین، این سرایت و رجوع می کند به زمانی که شما یقین حساب کردید و موجب تخطئه یقین می شود، می گوید این یقین من غلط بود، خطا کرده بودم یقین داشتم، تخطئه یقین یا تبدّل آن به شک. حالا پس ببینید فرض بین قاعده مقتضی و مانع از استصحاب کامل روشن شد.

توضيح الفرق

و تفترق قاعدة المقتضي و المانع عن الاستصحاب و قاعدة الیقین بأنّ متعلّق الیقین و الشكّ في قاعدة المقتضي و المانع یختلفان، و أمّا الشكّ في الاستصحاب و قاعدة الیقین، یتعلّق بعین ما هو متعلّق الیقین و لایتفاوت متعلّق الیقین و الشكّ في الاستصحاب و قاعدة الیقین.

تفترق قاعده مقتضی و مانع از استصحاب و همچنین قاعده یقین به این که متعلّق یقین و شک در قاعده مقتضی و مانع مختلف است، اما شک در استصحاب و قاعده یقین به عین آنچه که یقین به آن تعلّق پیدا کرده است تعلّق گرفته بود، مثلا هم در استصحاب و هم در قاعده یقین شک شما در عدالت زید است کما این که یقین شما هم به عدالت زید بود. پس در مقتضی و مانع متعلّق یقین و شک دوتا بود اما در استصحاب و قاعده یقین متعلّق یقین و شک یکی است. این از فرق بین قاعده مقتضی و مانع و قاعده استصحاب و یقین.

و تفترق قاعدة الیقین عن الاستصحاب في أنّ متعلّق الیقین متغایر زماناً مع متعلّق الشكّ في الاستصحاب، و أمّا متعلّق الیقین و الشكّ في قاعدة الیقین متّحد ذاتاً و زماناً.

اما قاعده یقین با استصحاب چطور جدا می شود؟ به این که متعلّق یقین متغایر است زماناً با متعلّق شک در استصحاب، در استصحاب می گوید پنجشنبه که پشت سر او نماز خواندم خوب کاری کردم، قاعده یقین می‌خواست تخطئه کند، می گوید خوب کاری کردم؛ اگر این دست از پا خطا کرده باشد و عدالت او بر باد رفته باشد برای جمعه به بعد است، برای پنجشنبه نیست، پنجشنبه نماز را خواندم، تا صد سال دیگر هم من اعاده نمی کنم، می‌دانم درست خواندم، یقین من صد درصد درست بود. زمانی که من در عدالت شک می کنم، الان در عدالت چه روزی است؟ در عدالت روز جمعه است، جمعه به بعد، این جمعه دیدم با یکی کتک کاری می کند، زد به صورت یکی، حالا می گویم این عادل است یا نه؟ ما پنجشنبه نماز خواندیم، آقا جمعه چکار به پنجشنبه دارد، یک روز بعد این کار را انجام داد، شک کردم در عدالت او در روز جمعه، اما در عدالت روز پنجشنبه او یقین دارم. اما قاعده یقین می گوید آن روز پنجشنبه که نماز خواندید اعاده کنید، این عادل نبود، شروع می کند به گفتن این حرف‌ها، در قاعده یقین اینطور است، قاعده یقین تخطئه یقین است، در قاعده استصحاب یقین سر و مر و گنده سر جای خودش ایستاده است و شما حق ندارید هیچ شکی در آن داشته باشید، فرق آنها این است؛ در قاعده یقین یقین را می خواهیم تخطئه کنیم، شک می آید جای یقین بنشیند اما یقین شما بی خود بود، اما در استصحاب یقین بسیار بسیار درست بود، یک شکی نسبت به عدالت پیش آمد در روز بعد از آن، این را هم می گویید فعل مؤمن را حمل بر صحت می کنید و می گویید ان شاء الله هیچ مشکلی نبوده است و می خواست حق را از ظالم بگیرید و دو سه تا از این حرف ها می زنید و کار با استصحاب درست می شود، چون می گویید من که یقین به فسق آن ندارم، این قاعده یقین می شود و استصحاب.

پس فرق بین مقتضی و مانع و استصحاب و قاعده یقین باید برای شما روشن باشد. در قاعده مقتضی و مانع متعلّق یقین و شک کاملاً جدا هستند اما در استصحاب و قاعده یقین متعلّق یکی است. فرق استصحاب با قاعده یقین این است که قاعده یقین می گوید آن یقین شما بی خود بود، آن را تخطئه می کند، شک کرده است در آن اما در استصحاب در یقین شک نکرده است، می گوید خیلی خوب و درست نماز خواندم، اعاده هم نمی کنم آن را، فقط إنما الکلام در جمعه به بعد، نماز پنجشنبه من درست است صد درصد، یقین من اشتباه نیست، از جمعه به بعد هم شک کردم و استصحاب می کنم می گویم ان شاء الله هنوز هم عدالت دارد.

مورد الاستصحاب

أمّا الاستصحاب فهو یتحقّق فیما إذا اتّحد متعلّق الیقین و الشكّ ذاتاً و اختلف متعلّقهما زماناً، و هذا یتصوّر على وجهین:

برویم سراغ مورد استصحاب؛ مورد استصحاب چه شد؟ استصحاب تحقق پیدا می کند در جایی که إتّحد متعلّق الیقین و الشک ذاتاً اما متعلّق آنها زماناً متفاوت است، ذات یکی است، ذات مثل عدالت زید است. روز پنجشنبه یقین دارم، روز جمعه مشکوک است. پس زمان متیقن عدالت زید روز پنجشنبه است، مشکوک عدالت زید از روز جمعه است. ذات متیقّن و مشکوک یکی است اما زمان آنها دوتا است. زمان متیقّن پنجشنبه و زمان مشکوک جمعه است.

این دوتا وجه دارد:

الوجه الأوّل:

أن یتقدّم زمان متعلّق الیقین على زمان متعلّق الشك فیكون الشكّ طارئاً على الیقین و لذا یسمّی هذا الشكّ بالشكّ الطاري، فیكون الشيء متیقّن الحصول سابقاً و مشكوك البقاء لاحقاً و هذا هو مورد الاستصحاب الذي نبحث عنه في المقام.

وجه اول این است که تقدم پیدا کند زمان متعلّق یقین بر زمان متعلّق شک، پس شک تاری بر یقین باشد. به این خیلی دقت کنید، اینجا استصحاب قهقرائی را می گوید. این مورد استصحاب ما، این بحث استصحاب ما این وجه اول است، وجه دوم اشاره می کند به استصحاب قهقرائی. وجه اول همین استصحابی است که الان خواندیم و قبلاً هم خواندیم، این است که زمان متعلّق یقین مقدم باشد بر زمان متعلّق شک؛ شک تاری بر یقین باشد، شک اینجا تاری است، یعنی اول یقین است، یقین دارید به عدالت زید روز پنجشنبه، شک کردید در عدالت زید، عدالت روز جمعه او، این شک بعداً پیش آمده است، متعلّق آن برای روز جمعه است، متیقّن الحصول بوده است سابقاً و مشکوک البقاء است لاحقاً، این مورد استصحاب است.

ثمّ إنّ الأعلام صرّحوا فیه بأنّ المعتبر اختلاف زمان المتیقّن و زمان المشكوك و اعتبار تقدّم زمان المتیقّن على زمان المشكوك، و أمّا زمان حصول الیقین و الشكّ فلا‌یتفاوت فیه أن یكونا متّحدین أو متغایرین.

فإنّه قد نشكّ في یوم الجمعة في عدالة زید یوم الخمیس مع أنّا نتیقّن بعدالته یوم الأربعاء، فهنا اتّحد زمان الیقین و الشكّ و لكن تقدّم زمان المتیقّن على زمان المشكوك.

اعلام تصریح کردند معتبر اختلاف زمان متیقّن و زمان مشکوک است و معتبر است زمان متیقّن یعنی عدالت مقدم باشد بر زمان عدالت مشکوکه، اما زمان حصول یقین و شک فرقی ندارد باهم متحد باشند یا متفاوت، سه تا حالت می تواند داشته باشد.

و قد نتیقّن یوم الخمیس بعدالة زید یوم الأربعاء و نشكّ یوم الجمعة في عدالته یوم الخمیس، فإنّ زمان حصول الیقین مقدّم على زمان حصول الشكّ، كما أنّ زمان المتیقّن مقدّم على زمان المشكوك.

و قد نشكّ یوم الخمیس في عدالة زید في نفس ذلك الیوم و بعد ذلك نتیقّن یوم الجمعة بعدالته یوم الأربعاء، فإنّ زمان حصول الیقین متأخّر عن زمان حصول الشكّ مع أنّ زمان المتیقّن متقدّم على زمان المشكوك.

ببینید ملاک این است که آن عدالت متیقّنه عدالت پنجشنبه باشد، عدالت مشکوکه عدالت جمعه باشد، آن عدالتی که قید شک به آن خورده است برای روز جمعه باشد اما چه زمانی یقین یا شک برای من حاصل شد؟ فرقی ندارد، باهم یقین و شک برای شما حاصل شود، اول یقین حاصل شود و بعد شک حاصل شود، اول شک حاصل شود بعد یقین حاصل شود، مثلا شما اول شک می کنید در عدالت زید در روز جمعه، بعد از آن یقین پیدا می کنید که این پنجشنبه عادل بوده است، می گویید به خوب چیزی یقین پیدا کردم، تا پنجشنبه فهمیدم عادل بوده است، اول شک برای شما پیش آمد و بعد یقین کردید، اما آن شکی که اول برای شما پیش آمد و بعد یقین پیدا کردید، شک برای عدالت جمعه بود و یقینی که بعداً پیدا کردید برای عدالت روز پنجشنبه بود؛ ملاک این است که یقین برای عدالت پنجشنبه باشد و شک برای عدالت جمعه باشد، این ملاک است. حالا چه اول شک برای شما پیش بیاید و بعد یقین یا بالعکس. خیلی اوقات ممکن است اول یقین پیش بیاید و بعد شک پیش بیاید اما برعکس آن هم باشد هیچ اشکالی ندارد، اول می گویید فلانی را جمعه که دیدم شک در عدالت او دارم، قبل از آن هم همان موقع نمی دانید واقعاً عادل بوده است یا نه، می گویید نمی دانم، فقط می دانم من این را دیدم روز جمعه این مشکوک می زد، بعد از این که این شک برای شما حاصل شد یکی رسید گفت به خدا قسم این آدم خیلی خوبی است تا پنجشنبه، تا پنجشنبه من قسم می خورم این هیچ چیز منافی عدالت انجام نداده است، خودتان هم تحقیق کردید فهمیدید این راست می گوید، تا پنجشنبه یقین داریم به عدالت او. ببینید بعداً یقین حاصل شده است، اول شک پیش آمده است در جمعه و بعد یقین حاصل شده است اما یقین برای عدالت روز پنجشنبه است.

ملاک این است که آن عدالت یقینی برای پنجشنبه باشد و آن عدالت مشکوکه برای روز جمعه باشد. اول متیقّنه باشد و دوم مشکوکه. اما زمان حصول یقین و شک باهم یکی باشند، اول یقین حاصل شود و بعد شک، اول شک حاصل شود و بعد یقین، اینها هیچ فرقی در مسئله ما نحن فیه ندارد؛ این را فقط آنجا نوشتیم، همین که توضیح دادم. این می شود استصحاب مورد بحث ما.

الوجه الثاني:

أن یتقدّم زمان متعلّق الشكّ على زمان متعلّق الیقین و ذلك بأن یكون الشيء مشكوكاً بالنسبة إلى الأزمنة السابقة و متیقّناً بالنسبة إلى الأزمنة اللّاحقة و یسمّی هذا بالاستصحاب القهقريّ و أدلّة حجّیة الاستصحاب من الأخبار الصحیحة التي سنبحث عنها إن شاء الله تعالى لاتشمل هذا الاستصحاب، لأنّ مضمون الأخبار هو تقدّم زمان المتیقّن على المشكوك حیث ورد فیها: «لِأَنَّكَ كُنْتَ عَلَى يَقِينٍ مِنْ طَهَارَتِكَ ثُمَّ شَكَكْتَ».([7] )

اما وجه دومی هم برای استصحاب است، این وجه دوم این است که زمان متعلّق شک بر زمان متعلّق یقین تقدم داشته باشد، الان یقین داریم متعلّق یقین ما الان متعلّق شک ما نسبت به گذشته است، مثلا شیئی مشکوک باشد نسبت به زمان سابق اما متیقّن باشد نسبت به زمان لاحق، مثل چه چیزی؟ در علم لغت این پیش می آمد، می‌گویید الان من یقین دارم وقتی این لفظ را می شنوم، این ظهور از آن تبادر می کند به ذهن؛ قبلاً نمی دانم این ظهور تبادر می کرد یا نه؟ الان یقین دارم، متیقّن من این است که امروز این تبادر پیدا می کند، ظهور لفظ این است اما در زمان های ائمه علیهم السلام که زمان گذشته بوده است، در آنجا شک دارم این ظهور بوده است یا نه. متعلّق شک ظهور در زمان گذشته می شود، متعلّق یقین ظهور در زمان الان، در بحث لغت این را داشتیم، می گفتند به اینجا استصحاب قهقرائی می گویند.

ادله حجیت استصحاب از اخبار صحیحه ای که از آن بحث می کنیم شامل این استصحاب قهقرائی نمی شود بلکه شامل جایی می شود که زمان متیقّن مقدم باشد بر زمان مشکوک، نه جایی که زمان مشکوک مقدم باشد بر زمان متیقّن، این استصحاب قهقرائی ربطی به این استصحابی که الان ما می کنیم ندارد. بحث حجیت استصحاب قهقرائی در باب معانی الفاظ را ان شاء الله در جلسه آینده بیان می کنیم که استصحاب قهقرائی کاری به لاتنقض الیقین بالشک ندارد، این بحث دیگری است که ان شاء الله صحبت آن را بیان می کنیم.

 


[1] فوائد الاُصول، الغروي النّائيني، الميرزا محمد حسين، ج4، ص308.، و قال في أجود التقريرات، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج2، ص344..: «الثانیة: في بیان أنّ الاستصحاب هل هو من المسائل الأصولیة أو الفقهیة أو القواعد الفقهیة أو التفصیل بین البحث عن جریانه في الشبهات الحكمیة و البحث عن جریانه في الشبهات الموضوعیة؟ ... »
[5] هنا مطالب ثلاثة:المطلب الأوّل: اختار بعض الأعلام نظریة المحقق النائیني.في كفاية الأصول - ط آل البيت، الآخوند الخراساني، ج1، ص385.: «لا‌یخفی أنّ البحث في حجّیته‌ مسألة أصولیة حیث یبحث فیها لتمهید قاعدة تقع في طریق استنباط الأحكام الفرعیة و لیس مفادها حكم العمل بلا واسطة و إن كان ینتهي إلیه كیف و ربما لا‌یكون مجری الاستصحاب إلّا حكماً أصولیاً كالحجّیة مثلاً هذا لو كان الاستصحاب عبارة عمّا ذكرنا، و أمّا لو كان عبارة عن بناء العقلاء على بقاء ما علم ثبوته أو الظنّ به الناشئ من ملاحظة ثبوته فلا إشكال في كونه مسألة أصولیة.و في حقائق الأصول، الحكيم، السيد محسن، ج2، ص392. في التعلیقة على قوله: «یبحث فیها لتمهید»: «هذا یختصّ بالاستصحاب الجاري لإثبات الحكم الأصولي أو الحكم الفرعي الكلّي دون الجاري في الموضوعات الجزئیة مثل حیاة المفقود و طهارة الإناء و الأحكام الجزئیة مثل حلّیة هذا المائع و حرمته، فإنّ ذلك لا‌یقع في طریق استنباط الأحكام الفرعیة بل هو من الأحكام الفرعیة نظیر قاعدة التجاوز و الفراغ و البناء على الأكثر و الحریة و الید و الصحة و نحوها من الأصول الحكمیة و الموضوعیة فإنّها من المسائل الفرعیة جزماً».و في عناية الأصول في شرح كفاية الأصول، الفيروز آبادي، السيد مرتضى، ج5، ص12.: «قد تقدّم في أوّل الكتاب أنّ علم الأصول هو العلم بالقواعد الممهّدة لاستنباط الأحكام الشرعیة أي الكلّیة و إن أهملوا التقیید بالكلّیة و لعلّه لوضوحه فكلّ مسألة مندرجة تحت غرض الأصول و هو استنباط الأحكام الشرعیة الكلّیة فهي مسألة أصولیة و إلّا فلا، و علیه مسألة الاستصحاب التي هي عبارة أخری عن قولك: كلّ مشكوك البقاء باقٍ حیث تقع في طریق استنباط الأحكام الشرعیة الكلّیة كما في الاستصحابات الجاریة في الشبهات الحكمیة هي من المسائل الأصولیة ... و لیست هي من المسائل الفقهیة إذ لیس مفادها حكم العمل بلا واسطة بأن یكون موضوعها عمل المكلّف و محمولها الحكم الشرعي كما في وجوب الصلاة و الزكاة و حرمة الزنا و القمار و نحو ذلك كي تكون المسألة فقهیة. نعم إذا وقعت مسألة الاستصحاب في طریق استنباط الأحكام الشرعیة الجزئیة كما في الاستصحابات الجاریة في الشبهات الموضوعیة فهي من القواعد الفقهیة نظیر قاعدة الطهارة و قاعدة الحلّ و قاعدة الفراغ و أصالة الصحّة و نحو ذلك من القواعد التي یستنبط بها أحكام شرعیة جزئیة كطهارة هذا و حلّیة ذاك أو صحّة هذا و تمامیة ذاك و هكذا».و في منتهى الدراية، المروج الجزائري، السيد محمد جعفر، ج7، ص23.: «إنّ الاستصحاب یجري تارة في الحكم الأصولي كاستصحاب حجّیة العامّ بعد الفحص عن المخصّص و استصحاب عدم وجود المعارض، و أخری في الحكم الكلّي الفرعي كنجاسة الماء المتغیّر الذي زال تغیّره من قبل نفسه، و حرمة العصیر الزبیبي إذا غلا و اشتدّ قبل ذهاب ثلثیه إذا شكّ في حلّیته و حرمته، و ثالثة في الموضوعات الخارجیة كاستصحاب حیاة زید أو عدالته مثلاً و كالجاري في الأحكام الجزئیة كاستصحاب نجاسة ثوبه ببول بعد غَسله مرّة في الكثیر، للشكّ في اعتبار التعدّد حتّی في الغسل به.أمّا الجاري في الأحكام الجزئیة و الموضوعات الخارجیة فلیس مسألة أصولیة، و یقتضیه قول المصنّف في تعریف علم الأصول في أوّل الكتاب: و مسائل الأصول العملیة في الشبهات الحكمیة، و أمّا الجاري في القسمین الأوّلین فحاصل ما أفاده فیهما هو أنّ الاستصحاب من المسائل الأصولیة سواء أ كان من الأصول العملیة التي هي وظیفة الشاكّ و یكون الشكّ موضوعها أم من الأدلّة الظنّیة؛ أمّا على الأوّل فلانطباق ضابط المسألة الأصولیة علیه، إذ یقال: إنّ نجاسة الماء المتغیّر الذي زال تغیّره بنفسه أو بعلاج ممّا شكّ في بقائه، و كلّما شكّ في بقائه فهو باقٍ، فینتج بقاء نجاسة الماء المزبور و الحكم بنجاسته في هذه الصورة حكم كلّي فرعي یتعلّق بالعمل، فالاستصحاب حینئذٍ قاعدة مهّدت لاستنباط الأحكام الفرعیة، و كلّما كان كذلك فهو مسألة أصولیة، و أمّا الاستصحاب الجاري في المسألة الأصولیة كالحجّیة فكونه من مسائل علم الأصول أظهر، إذ لیس مجراه حكماً فرعیاً حتّی یتوهّم كونه من القواعد الفقهیة، و أمّا على الثاني- و هو كون الاستصحاب بناء العقلاء على ما علم ثبوته سابقاً- فلأنّ البحث عن حجّیته بحث عن ثبوت التلازم بین الحدوث و البقاء عند العقلاء و عدمه، و على تقدیر ثبوته فهل هذا البناء منهم حجّة أم لا؟ و كذا بناء على اعتباره من باب الظنّ بالملازمة، فإنّه یبحث فیه تارة عن وجود هذا الظنّ و أخری عن حجّیته، و من المعلوم أنّ البحث عن دلیلیة الظنّ بالبقاء كالبحث عن حجّیة غیره من سائر الظنون أصولي لا فقهي، لعدم كون مفاده حكم العمل بلا واسطة كالبحث عن حجّیة خبر الواحد».و في نهاية الدراية في شرح الکفاية - ط قديم، الغروي الإصفهاني، الشيخ محمد حسين، ج1، ص20. في التعلیقة على قوله: «في الشبهات الحكمیة»: «لأنّها القابلة للمرجعیة بعد الفحص و الیأس عن الدلیل دون الجاریة في الشبهة الموضوعیة فإنّ مفادها حكم عملي محض و حال المجتهد فیها و المقلّد على السویة».المطلب الثاني: إیراد المحقّق الإصفهاني على نظریة صاحب الكفایةقال: في كلام صاحب الكفایة مواقع للنظر:الأوّل: لیس مفاد حجّیة الاستصحاب حكم العمل بلا واسطة: في نهاية الدراية في شرح الکفاية - ط قديم، الغروي الإصفهاني، الشيخ محمد حسين، ج3، ص17. في التعلیقة علیه: «هذا بناء على ما ذكرنا- من أنّ الحجّیة هي الوساطة في إثبات الحكم الواقعي عنواناً أو الوساطة في إثبات تنجّزه حقیقة- واضح، لأنّها على أيّ حال غیر وجوب الصلاة التي أخبر به العادل أو أیقن به المكلّف إلّا أنّه إنّما یجدي من یجعل الیقین السابق حجّة على الحكم في اللّاحق، إمّا بعنوان إبقاء الكاشف التامّ أو بعنوان إبقاء المنجّز. و أمّا من یجعل الاستصحاب إلزام الشارع بالإبقاء و یری أنّ النزاع في الحجّیة و عدمها نزاع في ثبوت الإلزام المزبور و عدمه- كالنزاع في حجّیة المفاهیم- فلا‌یمكنه دعوی عدم تعلّقه بالعمل بلا واسطة لأنّ كلّیة عنوان نقض الیقین، أو إبقاء الیقین بالإضافة إلى مصادیق النقض و الإبقاء، و كلّیة الإلزام المتعلّق بهما- فعلاً و تركاً- بالإضافة إلى وجوب الصلاة، و حرمة الفعل الكذائي لا‌یحقّق التوسیط، بل هو تطبیق محض فلا‌بدّ حینئذٍ في توجیهه من التشبّث بالتوسیط الكنائي، الذي قدّمناه إلّا أنّ الصحیح ما ذكرناه لعدم المصحّح لانتزاع الحجّیة إلّا ما ذكرنا من جعل إیجاب الإبقاء بعنوان إبقاء الكاشف، أو إبقاء المنجّز، لیفید الوساطة في إثبات الحكم عنواناً أو الوساطة في تنجّزه حقیقة».و في نهاية الدراية في شرح الکفاية - ط قديم، الغروي الإصفهاني، الشيخ محمد حسين، ج2، ص187. (ط.ق): بعد ذكر الإیجاب الكنائي: «و علیه ینبغي تنزیل ما أفاده شیخنا الأستاذ في أوّل الاستصحاب‌ من أنّ البحث عن الحجّیة بحث أصولي حیث لا تعلّق لها بحكم العمل بلا واسطة فإنّ الغرض منه أنّه حكم كنائي للانتقال إلى حكم حقیقي للعمل، و إلّا فلو أرید منه الحكم الحقیقي للعمل، بواسطة انطباق عنوان فهو -مع أنّه یوجب التطبیق المحض دون الاستنباط إن لم‌یكن لذات المعنون حكم یبحث عنه في الفقه و اجتماع الحكمین إن كان لذات المعنون حكم یبحث عنه في الفقه- لا‌یخرج مع ذلك عن كون البحث فقهیاً إذ لا فرق في الحكم المبحوث عنه في الفقه بین أن یترتّب على العمل بلا واسطة كوجوب الصلاة، أو بواسطة عنوان كعنوان الوفاء بالنذر و نحوه و عنوان تصدیق العادل كذلك هذا بناء على انطباق عنوان التصدیق على العمل. و أمّا بناء على كونه متولّداً من العمل فهو حكم شرعي لفعل تولیدي و لا فرق في الحكم المبحوث عنه في الفعل بین أن یتعلّق بفعل تولیدي أو غیر تولیدي فالغرض منه ما ذكرناه، و أحسن من هذا التقریب أنّ الحجّیة لیست بمعنی جعل الحكم المماثل و لا بمعنی جعل المنجّزیة بل بمعنی الوساطة في الإثبات أو التنجّز، فالحكم المماثل مصحّح الحكم على المؤدّی بأنّه الواقع، فوساطة الخبر لإثبات الواقع عنواناً هو معنی حجّیته، فالمبحوث عنه في الأصول وساطة الخبر في الإثبات و المبحوث عنه في الفقه ثبوت الحكم عنواناً أو اعتباراً، و هذا الوجه یجدي في ما كان حجّیته بمعنی جعل الحكم المماثل بلسان وجوب تصدیق العادل أو حرمة نقض الیقین بالشكّ. و أمّا ما كان بمعنی تنجیز الواقع كحجّیة الظواهر فلا».الثاني: البحث عن الاستصحاب مسألة أصولیة إذ ربما لا‌یكون مجری الاستصحاب إلّا حكماً أصولیاً كالحجّیة، و في نهایة الدرایة: «هذا لا‌ینافي كون الحجّیة حكماً عملیاً. غایة الأمر أنّ المستصحب- في مثل وجوب الصلاة- حكم عملي متعلّق بعنوان خاصّ، و في مثل الحجّیة حكم عملي متعلّق بعنوان تامّ، و الحكم المماثل المجعول في الأوّل وجوب الصلاة و في الثاني وجوب تصدیق العادل أو وجوب إبقاء الیقین عملاً، و تسمیة بعض الأحكام العملیة بالحكم الأصولي لا‌تخرج الحكم عن كونه حكماً عملیاً شرعیاً، بعد وضوح أنّ حقیقة الحكم لا‌تخلو من تعلّقها إمّا بفعل الجارحة أو بفعل الجانحة، و الأوّل حكم عملي فرعي و الثاني حكم جناني أصلي ...».الثالث: لو كان الاستصحاب عبارة عن بناء العقلاء على بقاء ما علم ثبوته فلا إشكال في كونه مسألة أصولیة و في نهایة الدرایة: «قد عرفت سابقاً أنّ بناء العقلاء عملاً و إن كان إبقاء عملیاً منهم- و یناسب مشتقّات الاستصحاب- إلّا أنّ الموصوف بالحجّیة ما هو الباعث على بنائهم و هو إمّا الیقین السابق أو الكون السابق أو الظنّ اللّاحق فبناؤهم على المؤاخذة على ترك المتیقّن بسبب أحد الأمور المزبورة هو المصحح لانتزاع الحجّیة و إمضاء بناء العقلاء بمعنی اعتبار الحجّیة شرعاً لما بنی العقلاء على المؤاخذة بسببه و أنّ ما هو المنجّز عندهم منجّز عند الشارع فیجري البحث في كونه من المسائل الأصولیة على أيّ حال؛ إذ بناء على أنّ علم الأُصول ما یبحث عن أحوال الأدلّة الأربعة لیس الموصوف بالحجّیة أحد الأدلّة، و بناء على أنّ علم الأصول ما یبحث فیه عن أحوال مطلق الحجّة فالبحث هنا عن ثبوتها لا عن لواحقها، و بناء على أنّه ما یبحث فیه عن القواعد الممهّدة لاستنباط الحكم لیست الحجّیة- بمعنی المنجّزیة- مما ینتهي إلى حكم شرعي أصلاً فلا‌بدّ من دفع الإشكال بما ذكرناه‌ بناء على اعتباره من باب الأخبار فهو في الإشكال و دفعه كالسابق».الرابع: لو كان الاستصحاب عبارة عن الظنّ ببقاء ما علم ثبوته الناشئ من ملاحظة ثبوته فلا إشكال في كونه مسألة أصولیة و في نهایة الدرایة: «الكلام تارة في ثبوت هذا الظنّ و عدمه و أخری في حجّیته، و ثالثة فیهما معاً و على أيّ حال، فجعله من المسائل الأصولیة لا‌یخلو عن الإشكال، إذ نفس هذا الظنّ و إن كان مصداق الدلیل العقلي المعدود من الأدلّة الأربعة إلّا أنّ الكلام لا‌بدّ في ثبوت شي‌ء له لا في ثبوت نفسه، و قد مرّ في البحث عن مقدّمة الواجب أنّ جعل العقل من الأدلّة- لیكون النزاع في ثبوت الإذعان له- غیر صحیح، لأنّ المهمّ لیس ثبوت الإذعان للعقل حتّی یبحث عنه، بل المهمّ ثبوت ما أذعن به، من غیر فرق بین الحكم العقلي النظري أو العملي كما أنّ البحث عن دلیلیته و حجّیته بحث عن وصفه المقوّم له فیرجع البحث إلى إثبات الموضوع بما هو موضوع، مضافاً إلى أنّ الحجّیة إمّا حكم مستنبط أو ما لا‌ینتهي إلى حكم مستنبط. و یمكن أن یقال- في دفع الإشكال عن الشقّ الثاني- بأنّ حجّیته شرعاً غیر مقوّمة لدلیلیته عقلاً كما یندفع ما بعده بما مرّ من قبل فراجع ... ».نظریة المحقق الإصفهاني:إنّ المحقّق الإصفهاني بیّن كون الاستصحاب مسألة أصولیة بعد تعریف علم الأصول و تنقیح ضابط المسألة الأصولیة فنذكر ما یتعلّق بنظریّته:وجه تبدیل صاحب الكفایة تخصیصَ القواعد بكونها واسطة في الاستنباط كما عن القوم بتعمیمها لما لا‌تقع في طریق الاستنباط بل ینتهي إلیه الأمر في مقام العمل:الوجه الأوّل: في نهایة الدرایة (ط.ق): ج‌1، ص17: «إنّ لازم التخصیص خروج جملة من المسائل المدوّنة في الأصول عن كونها كذلك و لزوم كونها استطرادیة مثل الظنّ الانسدادي على الحكومة لأنّه لا‌ینتهي إلى حكم شرعي بل ظنّ به أبداً و إنّما یستحق العقاب على مخالفته عقلاً كالقطع و مثل الأصول العملیّة في الشبهات الحكمیّة فإنّ مضامینها بأنفسها أحكام شرعیة لا أنّها واسطة في استنباطها في الشرعیة منها، و أمّا العقلیة فلا‌تنتهي إلى حكم شرعي أبداً فهذه المسائل بین ما تكون مضامینها أحكاماً شرعیة و بین ما لا‌ینتهي إلى حكم شرعي و جامعها عدم إمكان وقوعها في طریق الاستنباط، و ما یری من إعمال الأصول الشرعیة في الموارد الخاصّة إنّما هو من باب التطبیق لا التوسیط».الوجه الثاني: «بل یمكن الإشكال في جلّ مسائل الأصول فإنّ الأمارات الغیر العلمیة سنداً أو دلالةً یتطرّق فیها هذا الإشكال و هو أنّ مرجع حجّیتها إمّا إلى الحكم الشرعي أو غیر منتهٍ إلیه أبداً، و على أيّ تقدیر لیس فیها توسیط للاستنباط. توضیحه: أنّ مفاد دلیل اعتبار الأمارات الغیر العلمیة سنداً كخبر الواحد إمّا إنشاء أحكام مماثلة لما أخبر به العادل من إیجاب أو تحریم فنتیجة البحث عن حجّیتها حكم شرعي أو جعلها منجّزة للواقع بحیث یستحقّ العقاب على مخالفتها للواقع فحینئذٍ لا‌ینتهي إلى حكم شرعي أصلاً و مفاد دلیل اعتبار الأمارة الغیر العلمیة دلالة كظواهر الألفاظ كذلك بل یتعیّن فیها الوجه الثاني فإنّ دلیل حجّیة الظواهر بناء العقلاء، و من البیّن أنّ بناءهم في اتباعها على مجرّد الكاشفیة و الطریقیة، فالظاهر حجّة عندهم أي ممّا یصحّ للمولى أن یؤاخذ به عبده على مخالفته لمراده لا أنّ هناك حكماً من العقلاء مماثلاً لما دلّ علیه ظاهر اللّفظ حتّی یكون إمضاء الشارع أیضاً كذلك، و أمّا مباحث الألفاظ فهي و إن كانت نتائجها غیر مربوطة ابتداء بهذا المعنی لكن جعل تلك النتائج في طریق الاستنباط لا‌یكاد یكون إلّا بتوسّط حجّیة الظهور و قد عرفت حالها فلا‌ینتهي الأمر من هذه الجهة إلى حكم شرعي أبداً فلا مناص من التوسعة و التعمیم بحیث یعمّ موضوع فنّ الأصول ما یمكن أن یقع في طریق الاستنباط و ما ینتهي إلیه أمر المجتهد في مقام العمل، و الغرض من تدوین فنّ الأصول لابدّ من أن یجعل أعمّ، لا بأن یجعل الغرض الانتفاع بقواعدها في مقام الاستنباط و في مقام العمل فإنّ تعدّد الغرض یوجب تعدّد العلم في المورد القابل حیث أنّ القواعد التي ینتفع بها في مقام الاستنباط غیر القواعد التي ینتهي إلیها الأمر في مقام العمل بل بأن یجعل الغرض أعمّ من الغرضین لیرتفع التعدّد من البین لئلّا یلزم كون فنّ الأصول علمین».و في نهاية الدراية في شرح الکفاية - ط قديم، الغروي الإصفهاني، الشيخ محمد حسين، ج3، ص15. في التعلیقة على قوله «إنّ البحث في حجّیته مسألة أصولیّة»: «إنّ مفاد دلیل الاعتبار- سواء كان جعل الحكم المماثل أو التنجیز و الإعذار- یأبی عن دخول نتیجة البحث في مسائل علم الأصول، سواء كان فنّ الأصول ما یبحث فیه عن حال الأدلّة، أو كان ما یبحث فیه عن القواعد الممهّدة لاستنباط الأحكام الشرعیة أو كان ذلك مع البحث عن ما ینتهي إلیه أمر الفقیه في مقام العمل، بعد الفحص و الیأس عن الدلیل إذ على الأوّل یكون الحكم المماثل أو تنجیز الواقع مدلول السنة باعتبار و سنة باعتبار آخر، و على أيّ حال لا بحث عن حال السنة و لواحقها بل عن أصل ثبوتها أو ثبوت مدلولها، و على الثاني لیس نتیجة البحث ممّا یقع في طریق استنباط الحكم، بل إمّا بنفسه حكم مستنبط أو لا بنفسه مستنبط و لا‌ینتهي إلى حكم مستنبط و على الثالث و إن كان بالإضافة إلى ما نحن فیه و سائر الأصول العملیة مجدیاً، حیث أنّ نتائجها ممّا ینتهي إلیه أمر الفقیه، بعد الفحص و الیأس عن الدلیل، إلّا أنّه لا‌یجدي في الأمارات الغیر العلمیة- دلالةً و سنداً- حیث أنّها هي الحجّة على حكم العمل، لا أنّها المرجع بعد الفحص و الیأس عن الحجّة على حكم العمل ...».توهّم عدم لزوم التعمیم بالنسبة إلى ما یكون حجّة شرعاً بمعنی المنجّزة للواقع:قال في نهاية الدراية في شرح الکفاية - ط قديم، الغروي الإصفهاني، الشيخ محمد حسين، ج2، ص185. في التعلیقة على قوله: «أنّ الملاك في الأصولیّة صحّة وقوع ...» في بیان هذا التوهّم: «نظراً إلى الإلزام العقلي على طبقه فیكون مجعولاً بجعل الحجّیة شرعاً، و حاله حینئذٍ حال الجزئیّة المجعولة بجعل منشأ انتزاعها فیكون الحجّیة واقعة في طریق استنباط المجعول التبعي و هو الإلزام العقلي، بل هكذا الأمر فیما تكون حجّةً ببناء العقلاء كالظواهر أو كالخبر بناء على حجّیته ببناء العقلاء فإنّه لابدّ من إمضائها شرعاً و لیس إمضاء الاعتبارات العقلائیة إلّا باعتبار الشارع لها على حدّ اعتبار العقلاء إیّاها، فیكون الإلزام العقلي مجعولاً بتبع جعل الحجّیة ابتداء أو إمضاءً».جواب المحقّق الإصفهاني:«لكنّه توهّم فاسد؛ أمّا أوّلاً فبأنّ الإلزام العقلي لا‌یعقل إذ لا بعث و لا زجر من القوّة العاقلة بل شأنها التعقّل و لیس الحكم العقلي العملي إلّا إدراك ما ینبغي أن یؤتی به أو لا‌ینبغي أن یؤتی به، و الأحكام العقلائیة في باب التحسین و التقبیح لیست إلّا بناء العقلاء على مدح فاعل بعض الأفعال و ذمّ فاعل بعضها الآخر.و أمّا ثانیاً فبأنّ الحكم العقلائي المزبور نسبته إلى الحجّیة نسبة الحكم إلى موضوعه لا نسبة الأمر الانتزاعي إلى منشأ انتزاعه حتی یكون مجعولاً بجعله تبعاً كیف و هو مجعول من العقلاء. غایة الأمر أنّه مرتّب على موضوعه المجعول شرعاً.و أمّا ثالثاً فبأنّ الوجوب المتعلّق بالكلّ حیث أنّه مستنبط من الدلیل المتكفّل له فكذلك الجزئیة مستنبطة منه بتبع استنباط منشأ انتزاعها، بخلاف الإلزام العقلي أو الحكم العقلائي فإنّه و إن كان لازماً للحجّیة المستنبطة من دلیلها إلّا أنّه غیر مستنبط من هذا الدلیل بالتبع، و لیس مجرّد ملازمة شي‌ء لشي‌ء ملاك الاستنباط و لا‌ینتقض بما سیجي‌ء من استلزام وجوب تصدیق العادل لوجوب صلاة الجمعة حیث نكتفي به في مرحلة الاستنباط لأنّ الخبر القائم على وجوب صلاة الجمعة لا‌یستنبط منه الوجوب إلّا بواسطة حجّیة الخبر الملازمة لجعل الحكم المماثل بلسان أنّ المؤدّی هو الواقع، فحیث أنّه یجعل المؤدّی واقعاً یقال باستنباط الحكم الواقعي من الخبر بضمیمة دلیل الحجّیة و أین هذا من مجرّد الملازمة بین حكم العقلاء و الحجّیة الشرعیة؟».إیراد المحقّق الإصفهاني على تعمیم صاحب الكفایة:في ج1، ص19: «و أمّا الالتزام بالتعمیم على ما في المتن ففیه محذوران: أحدهما: لزوم فرض غرض جامع بین الغرضین لئلّا یكون فنّ الأصول فنّین. ثانیهما: أنّ مباحث حجّیة الخبر و أمثاله لیست ممّا یرجع إلیها بعد الفحص و الیأس عن الدلیل على حكم العمل إذ لا‌یناط حجّیة الأمارات بالفحص و الیأس عن الدلیل القطعي على حكم الواقعة نظیر حلّیة المشكوك، حیث أنّها لا‌یرجع إلیها إلّا بعد الفحص و الیأس عن الدلیل على حرمة شرب التتن و أمّا جعلها مرجعاً من دون تقیید بالفحص و الیأس فیدخل فیها جمیع القواعد العامّة الفقهیة، فإنّها المرجع في جزئیاتها كما لا‌یخفی.ثمّ لا‌یخفی علیك أنّ الالتزام بأعمّیة الغرض إنّما یجدي بالإضافة إلى ما لا‌یقع في طریق الاستنباط و كان ینتهي إلیه الأمر في مقام العمل لا بالنسبة إلى ما كان بنفسه حكماً مستنبطاً من غیر مرجعیة للمجتهد بعد الفحص و الیأس عن الحجّة على حكم العمل فإنّه داخل في القواعد الفقهیة الباحثة عن عوارض أفعال المكلّفین و اختصاصها أحیاناً بالمجتهد لیس من حیث كونها واسطة في الاستنباط المختصّ بالمجتهد، كیف و المفروض كونها أحكاماً مستنبطة بل من حیث أنّ تطبیق القواعد الكلّیة على مواردها موقوف على الخبرة بالتطبیق» و راجع أیضاً (ط.ق): ج2، ص186.توجیه المحقّق الإصفهاني لكون مباحث الأمارات واسطة في الاستنباط:الوجه الأوّل: في نهاية الدراية في شرح الکفاية - ط قديم، الغروي الإصفهاني، الشيخ محمد حسين، ج1، ص19.: «إلّا أنّ یوجّه مباحث الأمارات الغیر العلمیة بناء على إنشاء الحكم المماثل بأنّ الأمر بتصدیق العادل مثلاً لیس عین وجوب ما أخبر بوجوبه العادل بل لازمه ذلك كما أنّ حرمة نقض الیقین بالشكّ لیست عین وجوب ما أیقن بوجوبه سابقاً بل لازم ذلك و المبحوث عنه في الأصول بیان هذا المعنی الذي لازمه الحكم المماثل، و اللّازم و الملزوم متنافیان و هذا القدر كافٍ في التوسیط في مرحلة الاستنباط».الوجه الثاني: «بل یمكن التوجیه بناء على كون الحجّیة بمعنی تنجیز الواقع بدعوی أنّ الاستنباط لا‌یتوقّف على إحراز الحكم الشرعي بل یكفي الحجّة علیه في الاستنباط إذ لیس حقیقة الاستنباط و الاجتهاد إلّا تحصیل الحجّة على الحكم الشرعي، و من الواضح دخل حجّیة الأمارات بأيّ معنی كان في إقامة الحجّة على حكم العمل في علم الفقه، و علیه فعلم الأصول ما یبحث فیه عن القواعد الممهّدة لتحصیل الحجّة على الحكم الشرعي من دون لزوم التعمیم إلّا بالإضافة إلى ما لا بأس بخروجه كالبراءة الشرعیة التي معناها حلّیة مشكوك الحرمة و الحلّیة لا ملزومها و لا المعذّر عن الحرمة الواقعیة». و راجع أیضاً (ط.ق): ج3، ص16.و في ج2، ص187(ط.ق): بعد ذكر الوجه الثاني: «و علیه فعلم الأصول هو العلم بالقواعد الممهّدة لتحصیل الحجّة على الحكم الشرعي، بل قد ذكرنا في أوّل مبحث الاجتهاد و التقلید شیوع إطلاق العلم على مجرّد الحجّة القاطعة للعذر، و علیه فجمیع مباحث الأمارات سواء كانت حجّیتها بمعنی جعل الحكم المماثل أو تنجیز الواقع داخلٌ في علم الأصول، و هكذا الاستصحاب- سواء كان مفاد دلیل حجّیته جعل الحكم المماثل أو تنجیز الواقع- یدخل البحث عنه في علم الأصول. نعم ما كان مفاده ابتداء هو الحكم الشرعي كقاعدة الحلّ و شبهها من دون جعل الملزوم بجعل اللّازم و لا إثبات المعذّر عن الواقع فهو بحث فقهي و لا بأس بالاستطراد في مثله».و زاد في نهایة الدرایة (ط.ق): ج‌3، ص16: «إنّ تعمیم الاستنباط بالتقریب الأوّل و إن كان مفیداً في مقام التوسیط لكنّه غیر مفید في مقام إثبات الحجّیة، إذ مجرّد جعل الحكم المماثل لبّاً، أو جعل الحكم كنائیاً لا ربط له بالحجّیة بل الحجّیة إمّا بمعنی الوساطة في الإثبات أو الوساطة في التنجّز، و علیه فجعل الحكم المماثل لما أخبر بوجوبه العادل- بعنوان أنّه هو الحكم الواصل بالخبر- جعل موصلیة الخبر و وساطته لإثبات الواقع عنواناً فالواصل بالذات، و إن كان هو الحكم المماثل بنفس دلیل الاعتبار، إلّا أنّه حیث كان بلسان أنّه الواقع الواصل بالخبر، فالحكم الواقعي بالعرض یكون واصلاً و إن لم‌یكن عنواناً كنائياً أیضاً فالمبحوث عنه في الأصول وساطة الخبر لإثبات الواقع عنواناً أو لتنجّزه حقیقة و المبحوث عنه في الفقه نفس حكم العمل الذي یكون الواقع واصلاً عنواناً و بلحاظ اللبّ و الحقیقة یكون واصلاً، لوصول الحكم المماثل الحقیقي، أو المبحوث عنه هو حكم العمل من حیث كونه قامت علیه حجّة منجّزة له فالحجّیة إذا كانت بمعنی الوساطة في الإثبات صحّ إبقاء الاستنباط على ما مرّ من كونه مؤدّیاً إلى العلم بالحكم، لأنّه على التقدیر یؤدّي إلى العلم بالحكم الواقعي عنواناً، و إلى العلم بالحكم الفعلي حقیقة و إذا كانت بمعنی المنجّزیة لزم التعمیم بالتقریب الثاني».المطلب الثالث: تحقيق بعض الأساطين حول الموضوع:و قال بعض الأساطين. كما في المغني في الأصول، ج1، ص37: «التحقيق في المسألة: و التحقيق في المسألة يتّضح بمعرفة الفرق بين المسائل الأصولية، و القواعد الفقهية، و لبيان ذلك نقول: إن منشأ وجوب تحصيل الحجة أمران: العلم الإجمالي بالتكاليف الدينية، و الوجوب العقلي بالفحص في الشبهات الحكمية؛ فإنّ الأول يجعل الأحكام الواقعية في رقبة المكلف، و العقل يحكم بوجوب تحصيل الحجّة لأجل الخروج من العقاب المحتمل؛ فإنه محتمل في كل مورد یحتمل فيه الحكم، و قد أسّس علم الأصول لأجل إيجاد الحجة على الأحكام المنجزة على المكلف، فالمتكفّل لمعرفة الحجة - إثباتاً و نفياً – هو علم الأصول، و لتحصيل الحجة على الأحكام الإلهية مراتب أربع، بل خمس بالنظر الدقيق و هي:المرتبة الأولى: مرتبة القطع بالحكم الشرعي و العلم به، و العلم حجة عقلية.المرتبة الثانية: وهي ما يطلق عليها بالدليل العلمي، و منزلتها بعد فقر المرتبة الأولى، أي العلم، و المجتهد في هذه المرحلة يحتاج إلى بحثین: صغروي و كبروي؛ فالكبروي يبحث في الأصول كالبحث في حجية الظهور، أو حجية ظهور الكتاب، أو حجية خبر الثقة، و أما الصغروي فقسم منه قد بحث في الأصول، كالبحث في تشخيص الظهور، كظهور الأمر في الوجوب، و هيئة النهي في الحرمة، و المفاهيم، و قسم لم‌يبحث في الأصول، كالبحث في إثبات وثاقة الراوي؛ فإنه يبحث في علم الرجال.المرتبة الثالثة: و هي مرتبة فقدان العلم و الدليل العلمي، أو قل: مرتبة فقدان الحجة العقلية و الشرعية، و موضوعها الشك في الحكم الواقعي، و هي مرحلتان:الأولى: مرحلة الحكم الشرعي، أي ما هو حكم الشرع في مثل هذا المورد.الثانية: مرحلة الحكم العقلي، أي ما هو حكم العقل في مثله، و منه تشكّلت مباحث الأصول العقلية، كقاعدة الاشتغال، و قبح العقاب بلا بیان.و لا‌يخفى أن هذه المرحلة من جملة مباحث علم الأصول أيضاً، لأنها حجة على الحكم الشرعي قطعة، إما بالتعذير كقبح العقاب بلا بیان، أو بالتنجيز كقاعدة الاشتغال، و هي متأخرة من حيث الترتيب على سابقتها فلا‌تصل النوبة إليها إلا بعد فقدها؛ فإن النسبة بينهما هي النسبة بين العلم و العلمي.و أما الأولى من الثالثة فهي على قسمين: الأول: الاستصحاب. الثاني: الاحتياط الشرعي، و البراءة الشرعية.و الاستصحاب مقدّم من حيث الترتيب على الأصول الشرعية الأخرى، و الكلام في كون هذين القسمين من مباحث الأصول أو لا، أما الاستصحاب ۔ الذي هو محلّ بحثنا - ففيه أربعة مبان:الأول: أن دليل الاستصحاب عقلي، و بناء عليه يكون الاستصحاب من مباحث علم الأصول كما هو واضح؛ إذ مع تمامية الدليل العقلي يكون الاستصحاب حجةً على الحكم الشرعي، و المسألة الأصولية هي التي يبحث عن حجيتها على الحكم الشرعي.الثاني: أن حجية الاستصحاب من باب الظن بالحكم الشرعي الحاصل من اليقين السابق، و على هذا يكون الاستصحاب من مسائل علم الأصول أيضاً، لأن البحث على هذا المبنى: هل الظن الحاصل من اليقين السابق حجةٌ أو لا؟الثالث: أن مستند الاستصحاب هي الروايات فقط، و في هذا المبنى رأيان أيضاً:1) أن المستفاد من الروايات أمارية اليقين السابق، بمعنى أن الشارع جعل اليقين - الذي كان سابقاً - أمارة على البقاء في ظرف الشك، كما ذهب إليه عدّة من الأعاظم، و على هذا المبنى فالاستصحاب في الشبهات الحكمية مسألة أصولية أيضاً، لأن البحث في أن الشارع هل جعل اليقين السابق حجةً في ظرف الشك أو لا؟ مثله مثل البحث عن حجية الخبر.۲) أن الشارع لم‌يجعل الأمارية للاستصحاب، و إنما عن الوظيفة في ظرف الشك فقط، فيكون الاستصحاب أصلاً عملياً محرزة.و الفرق بين المبنيين: أن الشارع على الأول - جعل الاستصحاب أمارة، و على الثاني حكم ببقاء المتيقّن، و الاستصحاب على هذا المبنى - الحكم ببقاء المتيقّن - من مسائل الأصول أيضاً، لأنّ موضوع الاستصحاب اليقين و الشك، و متعلق الیقین و الشك في الأحكام الكلية هو الحكم الإلهي، فالمتعبّد به في مرتبة المحمول هو بقاء المتيقّن في ظرف الشك، و المتيقن لا‌يخرج عن أحد أمرين: إما أن يكون حكماً إلزامياً، كما لو كان المتيقّن سابقاً وجوباً أو حرمة، أو حكماً ترخيصيةً كما لو كانت الحالة السابقة هي الطهارة، فيكون الاستصحاب منجّزاً للحكم الشرعي على التقدير الأول، و معذرة عنه لو خالف الواقع على التقدير الثاني، فهو حجة شرعية على التقديرين، و هذا شأن المسألة الأصولية، فتثبت أصولية الاستصحاب على جميع المباني.فاتّضح إلى هنا: أن ما يبحث فيه عن الحجة على الأحكام الشرعية الكلية نفياً أو إثباتاً سيكون من مسائل علم الأصول، و بهذا يتّضح أن كلّ حكم فيه تنجيز أو تعذير عن الحكم الواقعي فهو مسألة أصولية، كما ينبغي التفريق - على هذا الأساس - بين الأصول العملية الجارية في الأحكام الشرعية الكلية، و بين القواعد الفقهية»
[6] فوائد الاُصول، الغروي النّائيني، الميرزا محمد حسين، ج4، ص313..: «یعتبر اختلاف متعلّق الشكّ و الیقین في قاعدة المقتضي و المانع و لایمكن أن یتّحد فإنّ الیقین فیها إنّما یتعلّق بوجود المقتضي و الشك یتعلق بوجود المانع فیختلف متعلّق الشكّ و الیقین ...»
[7] هذا المقطع قسم من صحيحة زرارة الثانية التي سيجيء البحث حولها في أدلة الاستصحاب راجع ص199.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo