< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/08/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاحتياط /تنبیه دوازدهم؛ حکم ملاقی با اطراف شبهه محصوره؛ نظریه دوم؛ ایراد محقق خویی بر نظریه صاحب کفایه

 

التنبیه الثاني عشر: ملاقي بعض أطراف الشبهة المحصورة

حکم الملاقي لبعض أطراف الشبهة المحصورة

النظریة الثانیة: تفصیل صاحب الكفایة

ملخص الکلام:

بحث ما در تنبیه دوزادهم یعنی ملاقی اطراف شبهه محصوره بود. نظر مرحوم آقای آخوند را خواندیم که تقریبا این بود که ملاقی اشکالی ندارد فقط یکجا اسم ملاقی، ملاقَی شده بود که باز می‌گفتند از این ملاقَی اجتناب لازم نیست و یک صورتی را بیان کردند که تفصیلا به آن می‌پردازیم.

علم اجمالی بعد از علم به ملاقات حاصل شود یعنی سرایت کرده و ما هم می‌دانیم این حوله اینجا افتاده بود و سرایت صورت گرفته، بعد یک قسمت از فرش نجس بوده و این حوله را روی این خیسی انداخته‌اند. حال که چنین چیزی به سرمان آمد آقای آخوند می‌گویند علم اجمالی شما بعد از ملاقات حاصل شده، یعنی ملاقی قبل از علم اجمالی بوده پس باید از همه اطراف اجتناب کرد.

إیراد المحقّق الخوئي([1]
) علی نظریة صاحب الكفایة

إنّ خروج الملاقی عن محلّ الابتلاء لایمنع عن جریان الأصل فیه لترتّب الأثر الفعلي علیه و هو نجاسة ملاقیه فما أفاده في المثال الثاني من الصورة الثانیة یلحق بالصورة الثالثة.

در کلام مرحوم آخوند این مساله صورت سوم بود که تفصیل می‌خواهد. آقای خویی بر این بیان ایرادی دارند. در این مثالی که آقای آخوند بعدا بیان کردند که اگر ملاقَی از محل ابتلا خارج شود این مانع از جریان اصل نمی‌شود. آقای خویی می‌گویند ما به این جور مثال‌ها خیلی اعتنایی نمی‌کنیم چون خروج از محل ابتلا به نظر آقای خویی مانع از جریان اصل نبود.

النظریة الثالثة: تفصیل المحقّق الخوئي
([2]
)

نظریه آقای خویی: صورت سوم آقای آخوند در کلام آقای خویی به عنوان مساله دوم مطرح است که مفصل بحث می‌کنند. ما سه مساله داریم:

الأولى: ما إذا كان العلم الإجمالي قبل الملاقاة و العلم بها،

    1. علم اجمالی قبل از ملاقات و علم به ملاقات بوده یعنی اول من علم اجمالی برایم پیش آمد که اینجا نجس است و با این علم اجمالی پا را روی فرش گذاشتم و ملاقات و علم به ملاقات حاصل شد. در این فرض اول آقای خویی عین کلام مشهور را می‌گویند که آقای نائینی فرموده بودند منتها نحوه استدلال آقای خویی کمی فرق دارد.

و الثانیة: ما إذا كانت الملاقاة و العلم بها قبل العلم الإجمالي،

    2. ملاقات و علم به ملاقات قبل از علم اجمالی بوده که این همان صورت سوم آقای آخوند است. آقای خویی این مساله را در 2 صورت مطرح می‌کنند:

     نجاست ملاقی و ملاقَی در یک زمان بوده است.

     نجاست ملاقی و ملاقَی در یک زمان نبوده و اول ملاقَی نجس شده و بعد ملاقی نجس شده است، اما آخر کار ما علم به نجاست پیدا کرده‌ایم.

و الثالثة: ما إذا كانت الملاقاة قبل العلم الإجمالي و بعد حصول العلم الإجمالي حصل العلم بالملاقاة.

    3. ملاقات قبل از علم اجمالی بوده و علم اجمالی قبل از علم به ملاقات بوده است یعنی بعد از علم به ملاقات، علم اجمالی حاصل می‌شود که یک جایی نجس است و بعد می‌فهمیم که یکی از این قسمت‌های فرش که نجس است، قبل از اینکه علم اجمالی برای من پیش بیاید، یک ملاقاتی هم این وسط صورت گرفته است. در این مساله هم دو وجه محتمل است که آقای خویی تبدل رأی داشته‌اند. قبلا قائل به وجوب اجتناب از ملاقی بوده‌اند و بعدا قائل بر عدم وجوب اجتناب شده‌اند.

تفصیل سه مساله آقای خویی:

المسألة الأولی

و هي ما إذا كان العلم الإجمالي قبل الملاقاة و العلم بها فإنّ ما أفاده المحقّق الخوئي هنا هو بعینه نظریة المشهور التي قرّرها المحقّق النائیني و لكنّه أفاد ذلك ببیان آخر و هو أنّ نجاسة الملاقي على فرض تحقّقها نجاسة جدیدة حادثة و المفروض وجود الشك في تحقّقها و الأصل عدمه.

و الوجه في عدم وجوب الاجتناب عن ملاقي النجس هو أنّ موضوع وجوب الاجتناب عن الملاقي مركّب من جزأین: 1- نجاسة الملاقی 2- ملاقاة النجس.

و العلم الإجمالي بنجاسة أحد المائعین لیس إلّا علماً بما هو جزء الموضوع و هو الجزء الأوّل أمّا الجزء الثاني و هو ملاقاة النجس فمشكوك فیه و لایكون العلم منجّزاً له، فیرجع عند الشك فیه إلى أصالة عدم ملاقاة النجس أو أصالة الطهارة.

و المتحصّل هو أنّ المحقّق الخوئي التزم في هذا المقام بمقالة المشهور التي تقدّم بیانها بتقریر المحقّق النائیني و هي طهارة ملاقي بعض أطراف العلم الإجمالي.

در مساله اول علم اجمالی قبل از ملاقات و علم به ملاقات حاصل شده است. اول فهمیدیم که این فرش نجس است و علم اجمالی بر نجس بودن یک قسمتی از فرش حاصل شد و بعدا روی فرش پا گذاشتیم مانند نظر مشهور. بیان آقای خویی با بیان مشهور فرق دارد. بیان ایشان در جاری کردن برائت از نجاست کف پا یا لباس خیس این است که وجه در عدم وجوب اجتناب از ملاقی نجس این است که موضوع وجوب اجتناب از ملاقی دو جزء دارد: یکی اینکه ملاقَی نجس باشد و دوم اینکه ملاقات خود نجس صورت گرفته باشد. ایشان می‌فرماید علم اجمالی به نجاست یکی از این دو مانع فقط علم به یکی از اجزاء موضوع است یعنی همان جزء اول یعنی نجاست ملاقَی (یک جایی از فرش نجس است) اما آیا من علم به ملاقت نجس هم که جزء دوم بود داشتم؟ نه نمی‌دانم که لباس من با نجس ملاقات داشته یا نداشته. اکثرا در بین مردم مساله نجاست و سرایت همین اولی است یعنی علم به نجاست داریم ولی علم به سرایت نداریم. همه مشهور به این مساله فتوا داده‌اند و گفته‌اند شما از کجا می‌دانید جایی که نشسته‌اید همان قسمت نجس فرش است. دلیل همین نکته شد که وقتی می‌گوئیم موضوع وجود اجتناب از ملاقی دو جزء دارد جزء اول نجاست ملاقَی است و جزء دوم ملاقات نجس است که پیش نیامده پس وجوب اجتنابی هم نخواهد بود و اصل عدم ملاقات نجس یا اصل طهارت است.

المسألة الثانیة

هنا صورتان:

و هي ما إذا كانت الملاقاة و العلم بها قبل العلم الإجمالي، و لهذه المسألة صورتان:

در مساله دوم اگر ما ملاقات و علم به ملاقات هر دو قبل از علم اجمالی باشد یعنی اول فرش نجس شده و ما هم با لباس خیس روی فرش نشسته‌ایم، بعد یک نفر به ما می‌گوید که یک جای این فرش نجس است و تو هم با لباس خیس روی فرش نشسته‌ای، حالا که این را فهمیدیم حکم چیست؟ آقای خویی 2 صورت بیان کرده‌اند:

الأولى: اتّحاد زمان نجاسة الملاقي و الملاقی.

    1. اتحاد زمان نجاست ملاقی و ملاقَی: دو تا ظرف آب بوده تا می‌خواسته یک قطره خون در یکی از این دو ظرف بیفتد همان موقع لباس هم به آب یکی از ظروف خورده است؛ یعنی اگر این آب نجس شده لباس هم نجس شده است و فاصله نداشته است.

الثانیة: سبق زمان نجاسة الملاقی على نجاسة الملاقي على تقدیر وقوعها.

    2. اول فرش نجس شده و شما روی فرش نشسته‌اید و بعد یک نفر اطلاع داده که این فرش نجس است یعنی علم اجمالی بعدا حاصل شد در اینصورت حکم چیست؟ آیا این علم اجمالی که به نجاست پیدا کردیم حالا که به کف پا و لباس خیس ما مالیده شده جزو اطراف علم اجمالی حساب می‌شود یا نه؟

الصورة الأولی

و هي اتّحاد زمان نجاسة الملاقي و نجاسة الملاقی على تقدیر وقوعها.

إنّ الأعلام اختفلوا في هذا المقام، فإنّ المشهور و منهم الشیخ العلّامة الأنصاري و المحقّق النائیني ذهبوا إلى طهارة الملاقي و قد تقدّم كلامهم مفصّلاً، و في قبالهم قال صاحب الكفایة بوجوب الاجتناب عن الملاقی و الملاقي في هذه الصورة.

و المحقّق الخوئي مال إلى نظریة صاحب الكفایة في هذا المجال و قال:

یجب الاجتناب عن الملاقي لأنّ الأصل الجاري في الملاقي و إن كان متأخّراً رتبة عن الأصل الجاري في الملاقی إلّا أنّه یكون في رتبة الأصل الجاري في الطرف الآخر، فكما یقع التعارض بین جریان الأصل في الملاقی و جریانه في الطرف الآخر، كذلك یقع التعارض بین جریان الأصل في الملاقي و جریانه في الطرف الآخر.

و نتیجة ذلك التعارض هو تساقط الأصول و تنجیز العلم الإجمالي و وجوب الاجتناب عن الجمیع أي الملاقی و الملاقي و الطرف الآخر.

در صورت اول که اتحاد بین زمان نجاست ملاقی و ملاقَی است بنابر تقدیر وقوع اختلفوا. اینجا مشهور مانند شیخ انصاری وآقای نائینی قائل به طهارت ملاقی شده‌اند و در قبال اینها صاحب کفایه به وجوب اجتناب از ملاقی و ملاقَی شده است که بحث‌شان گذشت. آقای خویی متمایل به نظر صاحب کفایه شده است و گفته واجب است اجتناب از ملاقی چون اصل جاری در ملاقی (لباس خیس و کف پا) اگرچه رتبتا متاخر از اصل جاری در ملاقَی است إلا أن یکون فیه رتبتا فی الاصل الجاری فی الطرف الآخر (در طرف آخر اصالت الحل جاری می‌شود) من که به این قسمت فرش علم داشتم و دراز کشیده و نشسته‌ام ولی در طرف دیگر فرش اصالت الطهارت جاری می‌شود. اصالت الطهارت نسبت به فرش با اصالت الطهارت نسبت به لباس من رتبتا دو تا هستند چون قرار بود اولی نجس شود بعد به من سرایت کند. اما آقای خویی یک حرف عجیبی می‌زنند و استدلال هم ذکر می‌کنند. می‌گویند این دوتا رتبتا فرق می‌کنند اما همین اصالت الطهارتی که من در ملاقی جاری می‌کنم که نسبت به این قسمت فرش رتبتا متاخر بود، نسبت به اصالت الطهارت طرف دیگر فرش در یک رتبه هستند. پس بنابراین اینها که در یک رتبه قرار می‌گیرند اصل جاری در ملاقی اگرچه متاخر از اصل جاری در خود ملاقای خودش است الا اینکه در رتبه اصل جاری در طرف دیگر است. فكما یقع التعارض بین جریان الأصل در ملاقَی و جریان اصل در طرف آخر باز هم تعارض واقع می‌شود بین جریان اصل در ملاقی (لباس نجس) و جریان‌اش در طرف دیگر. اینها با هم تعارض دارند و نتیجه تعارض تساقط اصول است و تنجیز علم اجمالی، در واقع علم اجمالی دوم هم منجز می‌شود. علم اجمالی اولی نجاست یک قسمت فرش بود که من فهمیدم و حالا که علم به سرایت هم دارم یک علم اجمالی دوم هم حاصل می‌شود که یا لباس‌های من نجس است یا طرف دیگر فرش نجس است؛ باز می‌گویند اینها در یک رتبه هستند.

هناك توهّم و دفع:

أمّا التوهّم فهو أنّ الأصل الجاري في الملاقي متأخّر عن الأصل الجاري في الطرف الآخر، و ذلك یستفاد من أمرین:

توهم: اصل جاری در ملاقی متاخر از اصل جاری در طرف دیگر است زیرا: 2 نکته

الأوّل: هو أنّ الأصل الجاري في الملاقي متأخر رتبة عن الأصل الجاري في الملاقی.

     امر اول: اصل جاری در ملاقی مسلما متاخر از اصل جاری در ملاقای خودش است. اول فرش نجس شده واحتمال نجاست فرش را می‌دهیم و در رتبه بعد ملاقات حاصل شد بین نجاست من و فرش پس اینها در دو رتبه هستند؛ اصل طهارت در این فرش مقدم است رتبتا بر اصل طهارت در من اما قسمت دیگر فرش که من ملاقاتی با آنجا نداشته‌ام آیا اصل طهارت من با طرف دیگر فرش در یک رتبه است؟ آقای خویی می‌گوید نه.

و الثاني: هو أنّ الأصل الجاري في الملاقی متّحد رتبةً مع الأصل الجاري في الطرف الآخر.

     امر دوم: اصل جاری در ملاقَی متحد است رتبتا با اصل جاری در طرف آخر. یعنی این فرش که من روی آن نشستم و ملاقای من بود، اصالت الطهارت اینجا با اصالت الطهارت طرف دیگر فرش که من آنجا ننشسته‌ام در یک رتبه هستند یا نه؟ بله یک رتبه هستند پس من متاخر از این هستم و طرف دیگر هم مساوی با آن است.

و أمّا دفع هذا التوهّم

فهو أنّ ذلك إنّما یتمّ في التقدّم و التأخّر من حیث الزمان أو من حیث الشرف، دون التقدّم و التأخّر من حیث الرتبة، لأنّ تأخر شيء عن أحد المتساویین في الرتبة لایقتضي تأخره عن الآخر أیضاً، فإنّ وجود المعلول متأخر رتبة عن وجود علّته و لیس متأخراً عن عدم علّته، مع أنّ وجود العلّة و عدمها في رتبة واحدة، لأنّه لیس بینهما علّیة و معلولیة.

اصل جاری من نسبت به ملاقَی (فرشی که روی آن نشستم) تاخر رتبی دارد و جایی هم روی آن نشستم با طرف دیگر فرش در اصالت الطهارت در یک رتبه هستند پس مال من باید متاخر باشد چرا شما یک رتبه کردید. آقای خویی می‌فرماید دفع این توهم به این گونه است که این حرف إنما یتم در تقدم و تاخر از حیث زمان یا از حیث شرف است نه در تقدم و تاخر از حیث رتبه. چون تاخر شیئی از احد المتساوین در رتبه مقتضی تاخر‌اش از دیگری نیست. مثال: وجود معلوم متاخر است رتبتا از وجود خود علت اما متاخر از عدم علت نیست؛ با اینکه وجود علت و عدم‌شان هر دو در یک رتبه واحدی هستند چون بین اینها علیت و معلولیتی نیست. وجود علت و معلولیت‌شان در یک رتبه واحد هستند. اما در عین حال وجود معلوم متاخر است رتبتا از وجود معلول‌اش اما متاخر عدم علتش نیست. آقای خویی این نتیجه را گرفته‌اند که اینجا تاخری نیست. آقای خویی بین علت و عدم نقض وارد می‌کنند که اینها در یک رتبه هستند ولی معلول و عدم علت در یک رتبه نیستند.

إیراد الأستاذ علی دفع هذا التوهم:

به نظر در مورد رتبی نمی‌توان این حرف را زد زیرا صحبت از یک قسمت فرش و صحبت از نجاست ملاقی است که برخورد دارد اصالت الطهارت‌اش با اصالت الطهارت در ملاقَی و هم رتبه های با ملاقَی و ربطی به علت و عدم علت ندارد پس مثالی که آقای خویی زده‌اند حل مطلب نمی‌کند.

اقسام عدم: عدم بدیل، عدم مناقض، عدم شیء که اقسام مختلف دارد. اینجا یک خلطی وارد شده که آقای خویی به نظر اینجا خلط کرده‌اند وگرنه ظاهرا مطلب خیلی روشن است. اینجا رتبه اصالت الطهارت در ملاقی، هم رتبه با اصالت الطهارت طرف دیگر فرش نیست و نخواهد بود بنابراین علم اجمالی جدیدی نخواهیم داشت که منجز باشد. نه خیر این یک شبهه بدویه است.

الصورة الثانیة

و هي سبق زمان نجاسة الملاقی على زمان نجاسة الملاقي على تقدیر وقوعها.

و هذه كما إذا علمنا یوم السبت بأنّ أحد هذین الإناءین كان نجساً یوم الخمیس و لاقیٰ أحدَهما ثوب یوم الجمعة.

فإنّ المحقّق الخوئي اختار في دورة سابقة نظریة المشهور و هي طهارة الملاقِي و لكنّه عدل بعد ذلك عنها و اختار وجوب الاجتناب عن الملاقي أیضاً و استدلّ على ذلك بأنّ نجاسة الملاقی و إن كانت سابقة على الملاقاة و نجاسة الملاقي على تقدیر تحقّق النجاسة، إلّا أنّها مقارنة لها بوجودها العلمي.

و التنجیز من آثار العلم بالنجاسة، لا من آثار وجودها الواقعي و حیث أنّ العلم الإجمالي متأخر عن الملاقاة و عن نجاسة الملاقي یكون الملاقي لا‌محالة أیضاً من أطرافه.

و لا أثر للتكلیف الفعلي بالنجاسة‌ الذي حصل یوم الخمیس في مفروض المثال لأنّ المكلّف كان یوم الخمیس جاهلاً بهذا التكلیف و لایتحقّق عنده الشك الفعلي حتّی یتحقّق عنده مجری الأصل العملي فلا مجال لجریان الأصول و تعارضها و تساقطها حتّی یتنجّز العلم الإجمالي و بعد تحقّق العلم الإجمالي كان الملاقي أیضاً من أطرافه فتساقط الأصول و یجب الاجتناب عن الملاقی و الملاقي و الطرف الآخر.

صورت دوم که سبق زمان نجاست ملاقی بر زمان نجاست ملاقَی است. یعنی اول فرش نجس شده و بعد ملاقات اتفاق افتاده و سپس من علم اجمالی پیدا کردم که یک قسمتی از فرش نجس است. مثل اینکه ما روز شنبه این را فهمیدیم که یکی از این دو ظرف روز پنجشنبه نجس شده و روز جمعه هم لباس‌مان به یکی از این دو ظرف برخورد کرده است. خب پنجشنبه نجاست در یکی از قسمت‌های فرش یا در یکی از این دو ظرف، روز جمعه سرایت نجاست به لباس من و شنبه علم اجمالی به نجاست حاصل شده است. مرحوم آقای خویی در دوره سابق نظریه مشهور را گرفته بودند که همان طهارت ملاقی است ولی بعدا دوباره همان حرف قبلی را گفتند یعنی وجوب اجتناب را قائل شدند.

استدلال آقای خویی این است که نجاست ملاقَی (فرش) اگرچه سابق بر ملاقات بوده و نجاست ملاقی بر تقدیر تحقق نجاست خلاصه یک امر بعدی بوده إلا أنها مقارنة لها بوجوده العلمی (مقارن با وجود علمی بوده باشد) و تنجیز از آثار علم به نجاست است نه از آثار وجود واقعی. تنجیز برای جایی است که من علم به نجاست پیدا کنم و چون علم اجمالی متاخر از ملاقات بوده یعنی شنبه علم اجمالی حاصل شده، بنابراین ملاقی لا محال از اطراف علم اجمالی است. ایشان می‌خواهد بگوید وقتی من علم اجمالی پیدا کردم لباس من یا این قسمت فرش یا طرف‌های دیگر فرش یکی نجس است پس داخل در محدوده علم اجمالی می‌شوند.

ولا أثر للتکلیف الفعلی بالنجاسة (ما کاری به تکلیف فعلی به نجاست که روز پنجشنبه پیدا شد نداریم چون مکلف روز پنجشنبه جاهل بود و هیچ شک فعلی هم نداشت که اصل علمی جاری شود پس مجرای اصل نیست که طهارت نسبت به روز پنجشنبه جاری شود پس کی جاری می‌شود روزی که علم اجمالی محقق شد یعنی روز شنبه و وقتی علم اجمالی محقق شد این ملاقی هم از اطراف علم اجمالی می‌شود پس اصول تساقط می‌کند و واجب است اجتناب هم از ملاقَی و هم از اطراف علم اجمالی).

ملاحظة علی نظریة المحقّق الخوئي

إنّ المحقّق الخوئي التزم بنظریة المشهور في المسألة الأولى و الثالثة و لكنّه خالفهم في المسألة الثانیة بكلتا صورتیها، و التحقیق عدم تمامیة ما أفاده في المسألة الثانیة، سواء قلنا بسبق زمان نجاسة الملاقی على زمان نجاسة الملاقي كما في الصورة الثانیة أم باتّحادهما كما في الصورة الأولى.

أمّا بالنسبة إلى الصورة الثانیة فلا‌بدّ من بیان مقدّمات حتّی ینكشف الأمر:

این حرف آقای خویی را هم قبول نداریم. درست است که شما شنبه علم اجمالی پیدا کردید، ولی نجاست فرش برای روز پنجشنبه بود و ملاقات روز جمعه بود. خب علم اجمالی من به نجاست قسمتی از فرش بود، زمانی که فرش نجس شد لباس که روی فرش نبود پس علم اجمالی من به این است. آقای خویی علم اجمالی دوم را با علم اجمالی اول یکی می‌کند. در صورت قبلی دو تا علم اجمالی درست کردند با فرض نادری که زمان ملاقات یکی است. فرض ما این است که یک نجاستی روی فرش است و فردایش ملاقات صورت گرفته چگونه شما می‌خواهید این را از اطراف علم اجمالی قرار بدهید. باید یک علم اجمالی دوم ایجاد کنید که این هم فایده ندارد زیرا از قبل علم اجمالی اول نسبت به بعضی از اطراف منجز شده است و شک در تلکیف جدید است نه اینکه تکلیف جدید بیاید. شک در تکلیف هم شک بدوی است که برائت جاری می‌شود.

مقدمات در بیان مساله آقای خویی:

المقدّمة الأولى: إنّ تنجیز الحكم هو بمعنی وصوله إلى المكلّف و هذا التنجیز من مراتب الحكم و العلم الإجمالي یكشف عنه، فإنّه تارةً یقال: «العلم الإجمالي منجّز» و أخری یقال: «الحكم منجّز» مع أنّ العلم كاشف و الحكم مكشوف عنه، فلا‌بدّ من بیان الفرق بین التنجیزین لئلّا یقع الخلط بینهما فإنّ التنجیز بما أنّه وصف للعلم الإجمالي دائر مداره و هذا العلم الإجمالي یكشف عن مرتبة من مراتب الحكم و هو التنجیز، و هذا التنجیز لیس وصفاً للعلم بل هو وصف للحكم الفعلي من قبل المولى.

و التكلیف الفعلي المجهول بعد وصوله إلى المكلّف یكون منجّزاً، فیجب ترتیب آثار الحكم من زمان فعلیّته لا من زمان العلم به.

    1. تنجیز حکم با تنجیز علم اجمالی فرق دارد. تنجیز حکم به معنی وصول برای مکلف است و این تنجیز از مراتب حکم است. علم اجمالی کاشف از مساله است یکه حکم منجز شد. پس گاهی وقت‌ها می‌گوئیم علم اجمالی منجز است و گاهی وقت‌ها می‌گوئیم حکم منجز است، این دو باهم خلط نشوند. علم اجمالی که منجز است در حقیقت منجز حکم است و کاشف از این است که حکم منجز شد پس علم کاشف است و حکم مشکوف عنه است و باید بین این دو تنجیز فرق بگذاریم تا خلطی واقع نشود. تنجیز بما اینکه وصف علم اجمالی است دائر مدار علم اجمالی است و این علم اجمالی کاشف از مرتبه‌ای از مراتب حکم است که تنجز حکم باشد.

تنجیز وصف برای علم نیست بلکه وصف برای حکم فعلی از قِبَل مولا است.

تکلیف فعلی مجهول بعد از اینکه وصول به مکلف پیدا کرد منجز می‌شود. آثار حکم از زمان فعلیت‌اش می‌آید نه از زمان علم. من الان علم پیدا کردم از همان روز پنجشنبه نجاست است نه اینکه بگوئیم چون من الان علم پیدا کردم پس از همین لحظه نجس است. تنجیز وصول تکلیف از روز پنجشنبه حاصل شد اما واقعا تکلیف فعلی که من نمی‌دانستم برای روز پنجشنبه بود. حالا نجاست لباس شما بر فرض اگر نجس شده باشد برای روز جمعه است و ربطی به نجاست روز پنجشنبه ندارد که آقای خویی می‌خواهند نجاستی را که روز جمعه حادث شده داخل در اطراف علم اجمالی بکنند که می‌خواهد حکم نجاست روز پنجشنبه را تنجیز کند.

المقدّمة الثانیة: إنّ هنا حكماً معلوماً بالإجمال و هو نجاسة أحد الإناءین مثلاً و لا شك في فعلیة هذا الحكم و تنجیزه بالعلم الإجمالي و أیضاً هنا حكم آخر وقع الكلام فیه و هو نجاسة الملاقي و هذا الحكم في حدّ نفسه مشكوك إلّا أنّه لو قلنا بأنّ الملاقي من أطراف العلم الإجمالي فهو منجّز على تقدیر تحقّقه و إلّا بقي على كونه مشكوكاً.

    2. حکم معلوم بالاجمال که نجاست یکی از این دو ظرف است، لا شک در فعلیت این حکم و تنجیز‌اش به علم اجمالی که مربوط به روز پنجشنبه است و اینجا یک حکم دیگری است که همان نجاست ملاقی است و مربوط به روز جمعه است و چون مشکوک فیه است برائت جاری می‌شود.

المقدّمة الثالثة: إنّ فعلیة التكلیف المعلوم بالإجمال من زمان وقوع النجاسة في أحد الإناءین و فعلیة التكلیف الآخر و هو نجاسة الملاقي على تقدیر وقوعه من زمان حصول الملاقاة.

و نتیجة هذه المقدّمات هي أنّ الحكم الفعلي المعلوم بالإجمال بعد تعلّق العلم به یكون منجّزاً من حین فعلیته أي من زمان وقوع النجاسة في أحد الإناءین و الحكم الآخر و هو نجاسة الملاقي مشكوك فیه لم‌یكن فعلیاً في ذلك الزمان بل فعلیته على تقدیر وقوعها تتحقّق في الزمان اللاحق، و لا سبیل إلى تنجیزه إلّا العلم الإجمالي الثاني إمّا بنجاسة الملاقي و الملاقی و إمّا بنجاسة الطرف الآخر، و قد تقدّم عدم تنجیز العلم الإجمالي الثاني لأنّ بعض أطرافه قد تنجّز بعلم إجمالي سابق فالأصل في النجاسة المشكوكة للملاقي لیس إلّا أصالة البراءة أو أصالة الطهارة.

    3. فعلیت تکلیف معلوم بالاجمال از زمان وقوع نجاست در یکی از این دو ظرف است اما فعلیت تکلیف دوم که نجاست ملاقی بر تقدیر وقوع است از زمان حصول ملاقات است که روز جمعه بود و این تکلیف فعلی کاری به تکلیف‌های فعلی دیگر ندارد که شما این را از اطراف آن قرار دادید. نتیجه بحث این است که اصالت البرائة جاری می‌شود.

أمّا بالنسبة إلى الصورة الأولى: «و هي اتّحاد زمان نجاسة الملاقي و نجاسة الملاقی (مثل وقوع الثوب في الإناء الأوّل كان حین وقوع الدم في أحد الإنائین)» فالتحقیق هو طهارة الملاقي أیضاً بما تقدّم في الصورة الثانیة من المقدّمات، و اتّحاد زمان نجاستهما لایوجب دخول الملاقي في أطراف العلم الإجمالي الأوّل حیث أنّه تعلّق بالحكم المعلوم بالإجمال و هو «نجاسة أحد الإناءین بالدم»، و أمّا نجاسة الثوب بواسطة اتصاله بالماء المتنجس فهو حكم آخر مشكوك فیه فتجري فیه البراءة أو أصالة الطهارة فالحقّ نظریة المشهور و هي طهارة الملاقي في جمیع الصور.

و بهذا تمّ الكلام في أصالة الاحتیاط.

در صورت اول هم حرف آقای خویی را قبول نداریم و علم اجمالی دوم منحل است. آقای خویی در فرض نادر که دوتا علم اجمالی درست کردند خیلی خوب بود. باز اینجا هم می‌گوئیم علم اجمالی اول جلوی تنجز علم اجمالی دوم را می‌گیرد چون بعضی از اطراف‌اش را شامل شده و تکلیف جدید برای شما نمی‌آورد. بحث ما در دوران بین متباینین تمام شد و این ملاقی در تمام صور نجس نمی‌شود چون تکلیف جدیدی است حتی در صورتی که آقای خویی فرمود نجاست ملاقی درست روز پنجشنبه بوده و دو تا علم اجمالی درست کرد که علم اجمالی اول منجز است که مربوط به فرش بود و علم اجمال دوم غلط است چون یک طرف نجاست لباس من بود که رتبتا متاخر بود و خود نجاست متقدم بود. حالا رتبتا هم اشکال نمی‌کردیم بازهم قبول نداشتیم زیرا علم اجمالی سابق جلوی علم اجمالی لاحق را می‌گیرد.

پس در نجاست ملاقی بر خلاف آقای آخوند و آقای خویی، مانند مشهور و شیخ در تمام صور می‌گوئیم ملاقی نجس، نجس نیست.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo