< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/08/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله61؛ فروعات فقهیه؛ فرع دوم: حد معنای شأن

 

فروعات فقهیه

ادامه فرع دوم: حد معنای شأن

خلاصه جلسات گذشته

فرع دومی که واردش شدیم، بحث تحدید معنای شأن بود. شأن را چجور تفسیر کنیم؟ بعضی مثل مرحوم آقای خوئی فرمودند شأن موکول است به عرف. و گفتند که شأن این‌جور تعریف می‌شود که «لا یلومک النّاس علی ذلک الصّرف». اگر مردم ملامتتان نکنند، می‌شود مطابق با شأنتان. اگر ملامت کردند، ملامت نشانۀ زیادۀ بر شأن است.

البتّه گفتیم این ضابطۀ خوبی نیست. حتّی ممکن است انسان یک مقدار بیشتر از شأنش هم که رفت، مردم ابتدای کار ملامت نکنند. امّا وقتی خیلی زائد بر شأن رفت ملامت بیاید. در مورد شأن هم گفتیم اصلاً ملاک این نیست که نبودنش نقص باشد. گاهی اوقات وجودش مطابق با شأن است، امّا نبودنش هم نقص نیست. یعنی باز از آن طرف هم ملامت نمی‌کنند به اینکه این کمتر است. چون دو طرف دارد این مسأله:‌ یک وقت یک چیزی مطابق با شأن شماست. اگر بروی بالاتر ملامت می‌کنند. خیلی باید بالاتر بروی تا ملامت کنند. یعنی مثلاً به جای اینکه یک سکّه بدهی، ۵ سکّه داده‌ای ملامت می‌کنند. ۲ تا سکّه دادی زائد بر شأن هست، امّا هنوز ملامت نمی‌کنند. از آن طرف هم وقتی که زیادی بیایی پایین، مردم گاهی وقت‌ها احساس نقص می‌کنند. شأن تو این بود که ۱ سکّه بدهی. ربعی هم شأنت بود. شأنت بالا و پایین دارد. فرد أعلایش این بود که یک سکّه بدهی و پایین‌اش این بود که یک ربعی بدهی. ۲۰ هزار تومن دادی. این چه کاری بود کردی؟ گاهی اوقات نقص است از آن طرف. در پایین هم وقتی زیادی می‌آید پایین، نقص است. در مثال آمدن پایینش را قبلاً در ساختمان زده بودیم. سه‌طبقه مطابق با شأنتان است. دوطبقه هم بنشینید چیزی نمی‌گویند. امّا رفته‌باشید در یک خانۀ یک‌طبقۀ درب و داغون نشسته باشید، مردم می‌گویند تو دکتری! حالا سه‌طبقه نمی‌خواهی دوطبقه بنشین. امّا سه طبقه هم مطابق با شأنت است. این پایین‌تر دو طبقه که آمد مردم به او گیر می‌دهند. امّا در خود مورد شأن گیری به او نمی‌دادند. در دوطبقه هم گیر نمی‌دادند. پس ملاک گیر دادن عرف نیست. بالاتر هم که رفتی، وقتی مثلاً اینجا سه‌طبقه را کردی چهارطبقه مردم ملامت نمی‌کنند بگویند چرا رفتی چهارطبقه گرفتی؟ بله! اگر رفتی ده‌طبقه ساختی، مردم ملامت می‌کنند. پس ملامت گاهی وقت‌ها کسی زیادی رفته باشد بالا هست، خود این ملاک نیست. نه در بالا بردن از حدّ شأن و نه در پایین آمدن. تا یک مقداری را خلاف شأن که کردی ملامت نمی‌کنند. وقتی شأن زیادی [بالا و پایین شود ملامت می‌کنند.]

پس لذا ملاک ملامت را ذکر نکنیم. ما باید خود شأن را پیدا کنیم. ملامت یک نشانه‌ای است ناقص. وقتی ملامت کردند یعنی دیگر خیلی خلاف شأنت رفتی بالا. یا خیلی بر خلاف شأنت آمدی پایین. ایراد این است. خیلی حواستان باشد به اینکه مسألۀ ملامت دو طرفش هم اشکال دارد. در هر دو طرف ما قبول نداشتیم. در مراعات فهمیدن اینکه شأن چیست سراغ ملامت نروید. نه در بالا‌تر از شأن و نه در پایین‌تر از شأن. یک نشانۀ ناقصی هست، امّا نشانۀ دقیقی نیست.

آقای بهجت که چیزی نفرموده‌ بودند. [و فرموده‌ بودند] ملاک شأنیّت خودش و عیالش است. آنی که ما می‌خواهیم اینجا پیدا نمی‌شود. در بیان آقای تبریزی هم که تفسیر کرده بودند شأنیّت را به «ما یلیق بحاله» این ترجمه بود. ما ملاک دستمان نیامد. جواب آقای لنکرانی هم چند تا ایراد داشت. مکانت اجتماعی که گفته بودند عرض کردیم نمی‌شود. شاید شخص را نشناسند در اجتماع. یعنی این فاقد شأن است؟ نشناختن و شناختن ملاک نیست. این یک. بعد آمدند شأن لائق را به مقدار حاجت تفسیر کردند. گفتیم که این قول سیّد صاحب مناهل، سیّد مجاهد طباطبایی شد. این هم که درست نیست. خلاصه آخر کار هم حرف آقای خوئی را زدند که ما قبول نداشتیم. این هم جواب را باید بگذاریم کنار.

تحقیق در جواب:

إنّ شأن کلّ امرئٍ ما یلیق به أولاً باعتبار شخصه و ثانیاً باعتبار والدیه و عائلته و قبیلته و ثالثاً من جهة رتبته العلمیة دینیةً کانت مثل الفقیه و المفسّر أو غیرها من حیث أخذ شهادة البکالوریوس و الماجستیر و الدکتوراة و رابعاً بملاحظة مکانة شغله و منصبه و خامساً من جهة ما یملکه من حیث إنّه قد یکون من أصحاب الثروة و سادساً من جهة سنّه و عمره حیث إنّه قد یکون شابّاً و قد یکون شیخاً کبیراً.

آنچه که در تحقّق شأنیّت یک شخص مؤثّر است. مردم خیلی این سؤال را می‌پرسند. یعنی وقتی می‌گویی شأنت هست یا نه؟ می‌گوید: شأن من چیست؟ خودشان تقریباً بدون استثنا یک نگاهی به هیکل خودشان می‌کنند که شأن من چیست. نمی‌فهمند شأنشان چیست. ما هم که خودمان نمی‌دانیم حواله به خودشان می‌دهیم. می‌گوییم خودتان ببینید شأنتان چقدر است. بعد بعضی‌هایشان هم ذوقی یک چیزی می‌گویند. ملاکی به آنها نداده‌ایم. می‌گوییم شأن خود و عائله‌ات را ببین. او هم یک نگاهی به عائله‌اش فوقش بکند. دیگر بالاتر از این نیست. این‌جوری فائده‌ای ندارد. شأن باید تفسیر شود.

اول و دوم: آنچه لایق شخص باشد به اعتبار خودش یا والدین و عائله اش

می‌گوییم که یکی آن انسان، علاوه بر اینکه خودش به اعتبار والدینش، ‌خودش یک شأن اجتماعی دارد. یک مقدار به اعتبار والدین و عائله و قبیله‌اش. یکی از یک خانوادۀ بزرگی است. پدرش شخص محترمی بوده، شخص بزرگی بوده بین مردم. این بچّه یک شأنی پیدا می‌کند به اعتبار پدر. پس گاهی به اعتبار پدر است.

گاهی وقت‌ها به اعتبار فامیل است. می‌گویند این از فامیل فلانی‌ها است. آنها همه آدم‌های پولداری بودند. از این طرف شأن پیدا می‌کند. گاهی وقت‌ها به اعتبار عائله و قبیله‌اش است. می‌نویسند ما از این طائفه‌ایم. پس بنابراین،‌ شخص اوّل باید شأنش را پیدا کنیم از جهت خودش، پدرش، اقوامش و عائله‌اش. این یک و دو.

سوم: از جهت رتبۀ علمیّه‌اش

حالا چه دینی می‌خواهد بوده باشد چه غیر دینی. می‌گویند فلانی پسر فلان عالم بزرگ است که مفسّر بزرگی بوده، فقیه بزرگی بوده. مثلاً شأن دینی داشته. یا اینکه نه! از جهت رتبۀ علمیّه‌ای که در امور دنیوی هست. مثلاً فرض کنید شخصی مثلاً مدرکش لیسانس است. یکی دیگر دکتراست. شما وقتی که می‌خواهی شأن اجتماعی این را در نظر بگیری، غذایی که می‌خواهد بخورد یا ماشینی که می‌خواهد سوار شود، آنی که دیپلمه هست با کسی که دکترا هست شأنشان فرق دارد. خب او این‌قدر زحمت کشیده، استعدادش قوی بوده رفته دکترا گرفته. این آقا از جهت رتبۀ علمیّه‌ای که دارد وقتی مدرک دکترا دارد، شأنش را شما ماشین خیلی بالا می‌بینید. سوار پراید بشود ملامتش می‌کنید. امّا برای کس دیگری سوار پراید شود ممکن است برعکس باشد و بگویند تو اصلاً شأن ماشین داشتن را هم نداری! به آن دکتر وقتی می‌خواهید نصیحت کنید، می‌گویید برو یک ماشین بهتر بخر. آنی که فوق‌لیسانس است به او می‌گوییم یک ماشین بهتر بگیر. آنی که دکتراست می‌گوییم برو یک ماشین بهتر بگیر. شأن او را شاسی‌بلند می‌دانیم. شأن آن فوق‌لیسانسه را یک ماشین بهتر از پراید می‌دانیم. امّا به دیپلمه می‌گوییم تو پراید را سوار شو. خود همین رتبۀ علمی شأن درست می‌کند، علاوه بر اینکه خود شخص برای خودش شأن درست می‌کند. شما باید ببینید این شأنیّت از کجا ایجاد می‌شود. گاهی از طرف اقوام ایجاد می‌شود. گاهی از طرف رتبۀ علمیّه ایجاد می‌شود.

چهارم: از جهت شغل و منصب

فرض کنید یک کسی رئیس یک اداره یا کارخانه است. آنی که در کارخانه چایی می‌ریزد و کسی منصبش در کارخانه این است که کار اداری انجام می‌دهد و کسی که منصبش در کارخانه این است که مدیریت جایی را ندارد. امّا آنی که مدیر است یک منصب خاصّی دارد که شأنیّتش بالاتر از بقیّه است. باز مدیر کارخانه هم شد، دوباره در ماشین که می‌خواهد سوار بشود، ببینید به ذهنتان چه می‌آید. یکی را می‌گویید پراید سوار شو. به یکی می‌گویید پرشیا سوار شو و به یکی می‌گویید شاسی‌بلند. یعنی این در ذهن شما هست. یعنی اینها شأن تولید می‌کند.

وقتی می‌خواهید شأن را بررسی کنید، مجموعه‌ای از اینها را باید در نظر بگیرید. همین‌جوری می‌گوییم شأنش چیست؟ تو شأنت چیست؟ شغل انسان، منصب انسان مؤثّر است. باز شغل گاهی وقت‌ها غیر منصب است. شخصی منصب ندارد، امّا شغلش متفاوت است. شغل با منصب عموم‌خصوص مطلق هستند. شغلش یک دفعه یک شغلی است خیلی مثلاً بالا و بلند، یک شغلی است که شغل ضعیفی است در جامعه. اینی که شغلش در جامعه شغل ضعیفی است، این را شما شأنش را پایین‌تر می‌بینید. امّا آنی که شغلش یک شغلی است یا مغازه‌ای دارد یا جایی کار می‌کند که در دید مردم مهم‌تر است. مثلاً‌فرض کنید حتّی در طبقه‌ای که دارد کار می‌کند شما فرق می‌گذارید. بین آنی که توی مغازه‌ای که سطح پایین است دارد کار می‌کند و بین کسی که در مغازه‌ای که سطحش خیلی بالاست کار می‌کند. تو خود اونجا بین این دو تا فرق است. مثلاً در داروخانه کار می‌کند. این را کأنّه یک چیز بالاتری می‌بینید شغلش را از آنی که پایین‌تر است. پس خود شغل هم در شأن انسان تأثیر دارد. شأن از همین جا تشکیل می‌شود. اینم یک امر چهارمی که اثر دارد.

پنجم: مالک چه چیزهایی است

گاهی وقت‌ها کسی ملکی چیزی ندارد. هیچ دارایی‌ای ندارد. حالا آدم‌های خوبی هستند. بسیار آدم‌های پاک و مؤمن و خدا برای اون ورشون گذاشته. امّا در دنیا از جهت مادّیّات ملکی چیزی خدا برایشان قرار نداده. با آن کسی که شما در نظر بگیرید ارث برده از آبا و اجداد خودش، مثلاً فرض کنید این طرف ۳ هکتار، آن طرف ۲ تا کارخانه، آن طرف ۱۰ تا خانه. اینها را وقتی در نظر می‌گیرید، شأنش در سوار شدن ماشین معلوم می‌شود. به اون یکی می‌گویی تو همان موتور و دوچرخه سوار شو. به این یکی می‌گویی سوار موتور و دورچرخه که هیچ، پراید و پژو هم از شأنت کمتر است. یعنی ما یملک اثر دارد در شأن. این باز فرق دارد با شغل و منصب. اصلاً این این‌قدر پولدار است که شغل ندارد. نه منصبی دارد و نه شغلی. نه اینکه پدرش کسی بوده باشد، بلکه یک زمینی مثلاً خریده و افتاده برِ خیابان. اینکه او مایملکی دارد برایش شأن درست می‌کند. پس گاهی اوقات ما یملک برای انسان شأن درست می‌کند و طرف می‌شود از اصحاب ثروت. به قول یک بنده‌خدایی می‌گفت برای یکی کمک می‌آوردیم، یک طویله‌ای داشت. بعد که رفتیم یک خیابان کشیده بودند در اصفهان. این طویله الان جزء بزرگ‌ترین خیابان‌های اصفهان است. یک‌دفعه دیدیم این طرف یک میلیارد بزرگ شد. از منزل تعبیر طویله می‌کردند. امّا افتاده بر خیابان در اصفهان. یعنی یک‌دفعه ما یملک به قدری بالا رفت که شأنی برایش درست کرده. شأن به امور مختلف ایجاد می‌شود.

ششم: سنّ شخص است

یک وقتی هست که یک کسی حالا یک مدرک بالای علمی هم دارد، پولی هم دارد. امّا تازه جوان است. شما بین این و آن کسی که ۶۰ سالش است در شأن باز فرق می‌گذارید. سنّش که بالا رفته، وقتی می‌خواهید شأنش را در خرج کردن در نظر بگیرید، به آن جوان می‌گویید چه خبرت است این‌قدر خرج می‌کنی؟ امّا به آن ۶۰ ساله و ۷۰ ساله که یک عمری هم زندگی کرده شأن او را بالاتر می‌دانید. در ماشینْ سوار شدن باز همین است. در خرج کردن، در مهمانی باز همین است.

پس امور متعدّدی است که در تشکیل شأن اثر دارد. ما این امور را مردم دنبالش هستند. می‌خواهند بدانند شأنشان چطوری تشکیل پیدا می‌کند. شأنشان از چه چیزهایی است که ایجاد می‌شود. این‌ها هست که باید کنار هم قرار داده شود تا شأن درست شود. یک وقت اصلاً می‌گوید من پسر فلانی هستم، زشت است که این کار را بکنم. زشت است که این‌جا بنشینم. زشت است که این‌جور خرج کنم. از جهت والدش، از جهت اقربائش، یک بار از جهت رتبۀ علمیش. مثلاً این آقا دکتراست. بخواهد ۲۰ هزار تومن بگذارد آن‌جا در شأنش نیست. امّا یکی دیگر ممکن است زیادی هم باشد و به او بگویند چرا زحمت کشیدی؟ امّا به این وقتی ۲۰ هزار تومن می‌گذارد می‌گویند تو وقتی مریض می‌بینی ۲۰۰ هزار تومن می‌گیری. چرا ۲۰ هزار تومن گذاشتی؟ خود شغل، منصب، مکانت علمی و مایملک و سنّ‌ و عمر همه یک مجموعه‌ای است.

عدم حصر عوامل در ۶ مورد

حالا شما اگر یک امر هفتمی هم پیدا کردید اضافه کنید. اینها برای انسان شأن می‌سازد. مردم وقتی سؤال می‌کنند که شأن من چقدر است مجموعۀ اینها را در نظر بگیرید. آن وقت که می‌گوید من رئیس کارخانه هستم، شأنش می‌رود بالاتر. منصبی پیدا کرده. این منصب اثر دارد. یا مدرکش اثر دارد. او دکتری دارد و شأنش بالاتر است. شأن مالی اشخاص را در نحوۀ خرج کردن زندگی در مؤونه این امور تشکیل می‌دهد. لذا یکی از نقطه‌های کور کتاب خمس که ما تقریباً تو تمام محاسبه‌های خمس، در خانه و ماشین، در همۀ اینها داریم می‌گوییم شأن. امّا این شأن باید واضح بشود. صرفاً می‌گوییم مکانت اجتماعی که گاهی وقت‌ها این‌ها تعبیر درستی نیست. یا اینکه مردم ملامت کنند یا نه خب من از کجا شأنم را پیدا کنم که چقدر است؟ حالا ما ۶ تا امر به ذهنمان آمده. این ۶ امر را در نظر می‌گیرید تا شأن یک شخص در عرف مشخّص شود. حالا مردم او را نشناسند. این آقا دکتر است. منصب بالایی هم دارد، رئیس بیمارستان است. مردم هم اصلاً نمی‌شناسندش. ملاک شناختن یا نشناختن مردم نیست. وقتی که شما می‌خواهید ببینید این چطوری می‌خواهد غذا بخورد، چطوری هدیه بدهد، اینها ملاک توش همین چیزهایی است که شأن را تشکیل داده. حالا ما می‌شود تقسیم را بیشتر کنیم و والدین را جدا کنیم از عائله و قبیله و این‌ها. امّا ما این‌ها را که هم‌ردیف است کنار می‌آوریم که هی تعدادش زیاد نشود. شما می‌توانید شغل و منصب را جدا بیاورید.

پس ۶ امر شأن را تشکیل می‌دهد: ۱. اعتبار خود شخص. ۲. والدین و عائله و قبیله. ۳. شغل و منصب. ۴. ما یملک. ۵. مدرک علمی. ۶. سنّ و عمر.

باز شما فکر کنید ببینید چیزی را از قلم انداختیم اضافه کنید. چون مردم نیاز دارند به این مسأله. مکرّر الآن از هر کسی می‌پرسی اگر زائد بر شأن است [خمس به آن تعلّق می‌گیرد] می‌گوید خدایا! به خودش نگاه می‌کند. یخورده دور و برش را نگاه می‌کند که یعنی حالا شأن من چطوری است؟ چیست باعث شأن من. شأن را همین امور می‌سازد.

گاهی وقت‌ها انسان در اثر یک‌سری نکات به غلط می‌افتد. یعنی یک‌دفعه یک پول بادآورده می‌آید، این پول قبلاً نبود و الآن آمد. به صرف‌ آمدن آن پول شأن بالا نرفته. این را حواستان باشد. یک‌دفعه یک کسی است که کارمند عادّی است. پول بادآورده یک‌دفعه رسید. همان اوّل که رسید شأن عوض نمی‌شود. مثل همان طرف که در طویله زندگی می‌کرد، یک‌دفعه شد بر خیابان. در عرض چند هفته یک‌دفعه شأن بزرگ اجتماعی پیدا نمی‌کنید. این آرام‌آرام به حسب مایملک شأنی برایش ایجاد می‌شود. و الّا این همان آدم قبلی است. امّا به حسب تغییرات یکدفعه که در چند هفته ایجاد شد، آرام‌آرام شأنش تغییر می‌کند. اینها را در ذهن خود داشته باشید. یک همچین شخصی با یک همچین خصوصیّاتی چطور باید خرج کند؟ عرف خرج کردن او را در مؤونه چطور می‌بیند؟ هدیه دادنش را چه جور می‌بینید؟

روایاتی که دلالت بر ملاک می
کنند:

ما دو تا نکته گفتیم. می‌خواهیم توی روایات هم مطلبش را بیاوریم. در مورد شأن عرفی گفتیم یکی این است که انسان، وقتی می‌گوییم مؤونۀ عرفیه، متعارف لمثله را پیدا کند. یعنی ببیند من چه کاره هستم؟ اینهایی که گفتیم همه‌اش برای این مثل است. شأن من چیست؟ یک بحث دیگر هم تعارف بین النّاس بود. در روایات به اینها هم اشاره‌ای شده گاهی. یکی همین روایت عبداللّه بن سنان است.

روایت عبداللّه بن سنان

عَلِيُّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ صَدَقَةَ الْخُفِّ وَ الظِّلْفِ[1] تُدْفَعُ إِلَى الْمُتَجَمِّلِينَ‌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَأَمَّا صَدَقَةُ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ مَا كِيلَ بِالْقَفِيزِ مِمَّا أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ فَلِلْفُقَرَاءِ الْمُدْقَعِينَ‌[2] قَالَ ابْنُ سِنَانٍ قُلْتُ وَ كَيْفَ صَارَ هَذَا كَذَا فَقَالَ لِأَنَّ هَؤُلَاءِ مُتَجَمِّلُونَ‌ يَسْتَحْيُونَ‌ مِنَ النَّاسِ فَيُدْفَعُ إِلَيْهِمْ أَجْمَلُ الْأَمْرَيْنِ عِنْدَ النَّاسِ وَ كُلٌّ صَدَقَةٌ. [3]

علیّ بن محمّد عن ابراهیم بن اسحاق عن محمّد بن سلیمان عن عبداللّه بن سنان. این روایت را خیلی‌ها قبول ندارند و معتبر نمی‌دانند.

اشکال به مبنای رجالی آقای خوئی

ما در مبنای رجالی عرض کردیم که در بعضی از مبانی رجالی آقای خوئی را ما در آن خدشه داریم. و مبانی معروفی که بعضی‌ها گفتند. بعضی‌ها انگار فقط در علم رجال نجاشی و شیخ طوسی را می‌شناسند. علم رجالشان با نجاشی و شیخ طوسی است که مال طبقۀ ۱۲ علم رجال بودند در طبقاتی که ما بیان کردیم. طبقات علم رجال به شیوه‌های مختلفی بیان شده. در طبقات علم رجال این‌ها می‌روند در طبقۀ ۱۲ام، فقط کتاب نجاشی و فقط کتاب شیخ طوسی. رجال را فهرست شیخ طوسی آن هم در رتبۀ دوم و اوّل رجال نجاشی. ما این مبناها را قبول نداریم. اینجوری علم رجال را بیاوری ببری در طبقۀ ۱۲. و دیگر تمام فقه را بخواهی با این طبقۀ ۱۲ بالا و پایین کنی. روایات را بخواهی با این طبقۀ ۱۲ [بسنجی]. این کار غلطه اصلاً. یک مقدار دور شدند از فضای خود روایات.

یک ذرّه باید به طبقات قبل برگردیم. آن طبقات قبل، کسانی که خودشان جزء روات هستند، علیّ بن ابراهیم، ابن قولویه، و صاحب نوادر. صاحب نوادر که کتاب نوشته و من او را خیلی بالاتر از نجاشی قبول دارم. حالا کاری به بقیّه ندارم. آنها بروند در طبقۀ ۱۲. ما می‌رویم در طبقۀ ۸ و ۹. مثل صاحب نوادر برمی‌دارد یک کتاب می‌نویسد و می‌گوید همۀ اینها ثقات‌اند و دیگران یک‌به‌یک اینها را بررسی کرده‌اند. نه فقط شیخ صدوق، [بلکه] استادش که طبقۀ ۸ بوده. دانه‌به‌دانه رجال کتاب نوادر را بررسی کرده. ۲۷ تاش را نشناخته. در ۲۷ تا مردّد بوده. نگفته این ۲۷ تا ضعیف هستند. دانه‌دانۀ این‌ها را بررسی کرده و ۲۷ تا را گفته اینها برای من وثاقتشان معلوم نیست. نگفته ضعیفند. شیخ صدوق، ابوالعبّاس بن نوح، اینها همه آمدند ناظر به این بودند. اصل حرف هم از صاحب‌نوادر است. صاحب‌نوادر می‌گوید همۀ اینها حتّی آن ۲۷ تا پیش من ثقه هستند. آنها توش تردید کرده‌اند و ردّ نکردند. یعنی حتّی در آن ۲۷ تا هم اگر بخواهیم تعارض توثیق و تضعیف را بیاوریم، توثیقی است که آنها جاهلند. این می‌گوید من عالمم. نگفتند که ما علم داریم به ضعف. تضعیف که نکردند تا تعارض توثیق و تضعیف بشود. لذا در این ۲۷ تا هم تعارض توثیق و تضعیف نیست. وقتی می‌گوییم صاحب‌نوادر این حرف را زده،‌ همینجوری از کنارش این اعاظم رد می‌شوند. بزرگانی مثل مرحوم خوئی از کنارش رد می‌شوند می‌روند در طبقۀ ۱۲ ببینند نجاشی چی فرموده. شما نجاشی رو ول کن. بیا صاحب‌نوادر را بگیر. صاحب‌نوادر کم نیست. نجاشی هر چقدر خودش را در علم رجال بالا و پایین بکند در طبقۀ ۱۲ رجال است. این آقا در طبقۀ ۹ است. این آقا در طبقۀ ۸ رجال است.

علیّ بن ابراهیم تفسیر نوشته می‌گوید من از ثقات دارم نقل می‌کنم. اینکه یک‌به‌یک تمام رجال نوادر را بررسی کرده‌اند و ۲۷ تا را استثنا کرده‌اند خیلی معنا دارد. یعنی این نوع توثیقات را کم حساب نکنید. فکر کنیم فقط ملاک علم رجال ما رفت توی طبقۀ ۱۲ تو نجاشی و شیخ طوسی. نه! امثال صاحب نوادر مقدّم بر آنها هستند. حتّی ابن قولویه هم [مقدّم است]. آقای خوئی روی چه حساب ابن قولویه را، رجال کامل الزّیارات را ازش دست برداشت؟ چون بعضی‌ از آنها را ضعیف می‌دانست. آقا! ابن‌قولویه این را توثیق می‌کند. شما ضعیف می‌دانید به خاطر یک سری جهات.

عدم اعتبار رمی به غلوّ

این را یک بار بعض الاساطین فرمودند که اینهایی که رمی به غلوّ می‌شوند پیش ما اعتبار ندارند. چرا؟‌ چون بعضاً معارف مربوط به مقامات اهل بیت در آن طبقه معلوم نبود. من همین مطلب را ۳۰-۳۱ سال پیش به آقای شبیری زنجانی عرض کردم. ایشان هم تأمّل کردند. فرمودند ما هم همین اعتقاد را داریم. با اینکه ایشان مبناهایشان با هم فرق می‌کند. در مسائل مقامات اهل بیت هم بعض الاساطین یک اعتقادات دیگری دارد که بعد که منقّح شد بعضی‌ها می‌خواندند، و نگاه می‌کردند می‌گفتد ما فکر می‌کردیم این حرف‌ها غلوّ است. دیدیم که مرجعمان اعتقاد دارد. با اینکه اعتقاداتشان فرق می‌کند.

طایفۀ اصلی غلات

ولیکن مع‌ذلک ایشان هم فرمودند:‌ اینهایی که رمی به غلوّ می‌شوند بعضی‌هایشان اعتبار ندارد. فقط یک طایفۀ غالیان بودند که اصلاً طایفه‌ای بودند [جداگانه]. غیر از اینکه هر کسی را رمی به غلوّ کنیم بر اساس نقل روایتش . و چون روایتش را نمی‌فهمیم بگوییم این غالی است. چون می‌بینیم روایتش یک ذرّه مطلب عمیقی دارد در مورد اهل بیت بگوییم این از غالیان است. این روش غلط است و اعتبار ندارد و مربوط به فهم آنهاست. یک طائفه‌ای بودند به اسم طائفۀ غلات. این طائفه نستجیر باللّه در أحکام شریعت هم یک سری از محرّمات را برای خود حلال کرده‌ بودند. دیگر می‌دانید خودتان. آنها را ما قبول نداریم. امّا هر کسی که یک روایتی نقل کرده و بر اساس روایتی که نقل کرده رمی به غلوّ شود، این غلوّ معتبر نیست.

توثیقات ابراهیم بن اسحاق احمری

أما علي بن محمد فهو علي بن أبي القاسم عبد الله بن عمران البرقي، المعروف أبوه بماجيلويه يكنى أبا الحسن. ثقة فاضل فقيه أديب رأى أحمد بن محمد البرقي و تأدب عليه و هو ابن بنته. صنف كتباً. [4]

أما إبراهیم بن إسحاق الأحمري: فضعّفه النجاشي و الشیخ في الفهرست: قال النجاشي: إبراهيم بن إسحاق أبو إسحاق الأحمري النهاوندي، كان ضعيفا في حديثه متهوما. و قال الشیخ في الفهرست: إبراهيم بن إسحاق أبو إسحاق الأحمري النهاوندي، كان ضعيفا في حديثه متّهماً في دينه‌.[5]

وقع في إسناد کامل الزیارات و روی عنه صاحب النوادر و بعض الأجلاء، مثل سعد بن عبد الله الأشعري، محمد بن علي بن محبوب و محمد بن الحسن الصفار.

أما تضعیف النجاشي و الشیخ فلا نقدّمه علی توثیق هؤلاء الأجلاء لأنهم في طبقة متقدمة علی طبقتهما بمراتب.

حالا در این روایت که شما می‌رسید، علیّ بن محمّد، خب این علیّ بن أبی القاسم بن عبداللّه بن عمران برقی، همان که پدرش ماجیلویه بود. کنیه‌اش أبی الحسن است. تعبیری که خود نجاشی در موردش دارد این است که ثقة فاضلٌ فقیهٌ ادیبٌ. ایشان که حرفی توش نیست. امّا می‌رویم سراغ ابراهیم‌ بن اسحاق احمری. این ابراهیم بن اسحاق احمری را نجاشی تضعیف کرده. شیخ هم تو فهرست هکذا تضعیف کرده. نجاشی تعبیر آورده «کان ضعیفاً فی حدیثه». تعبیر آورده «کان متهوماً» گاهی اوقات به جای متّهماً می‌خواستند مبالغه کنند، می‌گفتند متهوماً. شیخ هم در فهرست گفته «کان ضعیفاً فی حدیثه متّهماً فی دینه». امّا وقتی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم صاحب‌نوادر از او نقل کرده و توثیقش کرده. بعد استاد شیخ صدوق، استثنا نکرده و قائل به توثیقش شده. شیخ صدوق استثنا نکرده و قائل به توثیقش شده. اینها را تازه قائل به توثیقش شدند. ابی العبّاس بن نوح اینها همه در طبقۀ ۸ و ۹ قائل به توثیقش شدند. چندین نفر در طبقه، ۴ نفر از اعلام علم رجال در همان طبقه، قائل به توثیقش شده‌اند. کامل الزّیارات هم نقل کرده و او هم همین را گفته. او هم گفته از ثقات نقل می‌کنم. با توجه به مبنای قدیمی که خود آقای خوئی هم قبول داشتند و ما اعراضشان را از آن مبنا قبول نداریم. اینها همه قائل به توثیقش هستند. انقدر اصحابی که نزدیک به عهدش بودند و جزء سلسله‌روات بودند، قائل به توثیق هستند. حالا در طبقۀ ۱۲ می‌گویند که این متّهم در دینش است، مورد وثوق ما نیست. آقا متّهم در دینش است؟ خیلی خب! متّهم در دینش است. مگر سنّی‌ای که ثقه بوده باشد ما نداریم؟ پس صرف اتّهام در دین مقابل با وثاقت نیست.

پس اینکه می‌گویند متّهم در دینش است، این اتّهام فائده ندارد و منافی با وثاقت نیست. شما گاهی وقت‌ها می‌بینید واقفیّه است. این اتّهام در دین است دیگر. واقفیّه است، امّا روایتش را قبول می‌کنید. دینش خراب است.‌ متّهم که هیچ! مجرم صدّ در صد است. شما مجرم صدّ در صد در دین را اگر وثاقت داشته باشد قبول می‌کنید، پس این کلمۀ متّهماً فی دینه یا متهوماً به درد نمی‌خورد. فقط همانی که می‌آیید می‌گویید «کان ضعیفاً فی حدیثه». این فقط مقابل وثاقت ایستاده. حالا تازه این کذّاب هم بهش نگفتند. این کلمات را باید خیلی روش دقّت کرد. بناء بر دقّت باید یک مقدار باب شود. آن وقت متن باید بشود اینها. رجال وقتی متن شد خیلی اثر دارد.

تفاوت الفاظ در مقام تضعیف

فرق دارد که در مقام تضعیف چه بگویید. اگر در مقام تضعیف بیایید بگویید متّهم است در دین، می‌گوییم این منافات با توثیق ندارد. اگر گفتی ضعیفاً فی حدیثه چرا منافات دارد! امّا یک وقت می‌آیی می‌گویی کذّاب است. یک وقتی می‌آیی می‌گویی غالی است. این را ما قبول نداریم. کذّاب بودن خیلی بد است. اگر واقعاً کذّاب باشد اوضاعش خیلی خراب است. امّا صرف این را شما در نظر نگیرید. کذّاب که آمده‌اند و گفته‌اند خیلی بد است. اما اگر آمدی گفتی ضعیف است، گاهی‌ وقت‌ها بعضی‌ها بودن مثل عمّار ثاباتی که ثقه است، امّا عمّار ثاباتی ضعیف بوده در نقل حدیث. مثل همان روایتی که دارد که می‌گوید مثل اینکه نوافل فرائض است، بعد می‌آید نسبت می‌دهد به حضرت بعد حضرت می‌فرمایند من کی این حرف رو زدم؟ خراب می‌کرده حدیث رو. درب و داغون می‌کرده حدیث رو. یعنی مغز اون استقامت رو نداشته که درست کلام امام را بگیرد و بفهمد و نقل کند. این هم یک نوع ضعیف بودن در حدیث است. این هم بد است. امّا نه از آن بدهایی که بگویی کذّاب است. وقتی یک کسی دارد می‌گوید این ثقه است، من به وثاقتش قائلم. اگر کسی برایش وثاقت قائل باشد، این نوع تضعیف یک مقدار درجه‌اش ضعیف‌تر است. امّا کذّاب خیلی بد است.

پس در نحوۀ تضعیف شما نباید بگویید: نجاشی گفت این ضعیف است. شیخ طوسی هم فرمود ضعیفه، مخصوصاً این متّهماً فی دینه‌اش که تا انگار می‌گویند متّهماً فی دینه می‌گویند نابود شد دیگه. آقا من می‌دونم نابود شد! از جهت دینش نابود شد. من می‌خواهم ببینم وثاقتش در چه حدّ است. دینش اصلاً بی‌دین است. عامی است. دیگه بدتر از عامی؟ من از مسیحی که روایت نقل نمی‌کردم. یه عامی است و گاهی وقت‌ها ثقه است. عامی دیگه بدتر از واقفی و فطحی هست. عامی دیگر بدتر از واقفی و فطحی است. متّهم در دینش است.

باب جدیدی برای دقّت در علم رجال

الفاظ در بحث توثیق و تضعیف باب جدیدی است. آقای خوئی معجمشان بسیار کتاب فوق‌العاده عالی است. یعنی یک خدمت بزرگی کردند. امّا یک بحث‌های دیگری باید در این معجم باز شود. تمام توثیقات عامّه‌ای که داریم می‌گوییم باید نوشته شود مال طبقات متقدّمه. بعد بیایید شما روی نجاشی. ملاک رو فقط روی نجاشی و شیخ طوسی پیاده نکنید. بعد الفاظ اینها بررسی شود. آنی که در توثیقات عامّه دربارۀ این شخص وارد شده چیست؟ آن تضعیفی که دیگران گفته‌اند چیست؟ اینها را با هم بسنجیم. گاهی وقت‌ها در یک قسمت تعارض توثیق و تضعیف می‌شود. یک توثیق دیگر می‌آید مقدّم می‌شود. در بیّنه برای مرجع تقلید که یک بیّنه می‌گوید فلانی اعلم است و بیّنۀ دیگر می‌گوید این اعلم نیست، دیگری اعلم است. این دو تا ساقط می‌شوند و می‌رویم سراغ بیّنۀ سوّم. نمی‌زنیم تو سر اون و بگوییم هر بیّنۀ‌ جدیدی آمد آن هم ساقط است. اگر بیّنۀ جدیدی آمد گفت این آقا اعلم است، می‌گوییم بیّنۀ سوّم آمد. آن دو بیّنۀ اوّل ساقط شد. و الّا اگر بخواهیم همۀ بیّنه‌ها را با هم ساقط کنیم، هیچ چیز دیگر نمی‌ماند. و دیگر نباید تقلید کنیم. نمی‌شود چنین چیزی. شما خودتان آنجا می‌گویید بیّنۀ اوّل و دوم با هم ساقط می‌شوند. اینجا یک صاحب نوادر کافی است برای تقابل با شیخ طوسی. چون [تنها] صاحب نوادر نیست. محمّد بن حسن بن ولید هست. شیخ صدوق هست. ابوالعبّاس بن نوح هست. ۴ تا آدم قدر شیعه دارند می‌گویند این آقا ثقه است. دینش هم که فاسد باشد [باز] ثقه است. حالا نجاشی فرمود که متّهماً فی دینه. ضعیف است. ساقط می‌شود به همین؟ با یکی از اینها ساقط می‌شود. مرحوم نجاشی خب بگو با صاحب نوادر ساقط می‌شود. با محمّد بن حسن بن ولید ساقط می‌شود. با شیخ صدوق چی؟ با آن یکی اعلام چی؟ اینها را باید دانه‌دانه سنجید.

علم رجال ما کمی در آن دقّت اصولی ریخته نشده. باید کمی بیشتر دقّت‌های اصولی در آن ریخت. کمی بیشتر باید ملاکات تضعیف و توثیق با هم سنجیده شود. وقتی بیشتر سنجیده شود، خیلی تفاوت می‌کند. علم رجال ما یک بحث‌های عمیق علمی دیگر می‌خواهد. خیلی مهم است این قسمت. امّا تضعیف نجاشی و شیخ را ما مقدّم بر توثیق اینها نمی‌کنیم. مضافاً به منای کثرت نقل اجلّاء.

کثرت نقل اجلّاء برای ابراهیم بن اسحاق احمری

کثرت نقل اجلّاء را مثل آقای خوئی قائل نیست، امّا مثل آقای زنجانی قائل هستند. سیّد بحرالعلوم هم قائل بوده. بسیاری از بزرگان شیعه قائل بودند. آقای بهجت قائل بودند حتّی خیلی پایین‌تر از کثرت نقل اجلّاء را هم قائل بودند. جلیل واحد هم نقل می‌کرد یا دو تا شخصی که اجلّاء هستند نقل می‌کردند. بعضی‌ها مثل آقای شاه آبادی اگر دو نفر از اجلّاء نقل می‌کردند، حتّی دو نفر از ثقات نقل می‌کرد، گفتند این شهادت عملی است.

ما کثرت نقل اجلّاء را در مورد ایشان داریم. سعد بن عبداللّه اشعری هست. محمّد بن علیّ بن محبوب هست. محمّد بن حسن صفّار هست. ما اینها را مقدّم می‌کنیم.

توثیقات محمّد بن سلیمان

أما محمد بن سلیمان الدیلمي: فقد ضعّفه النجاشي من جهة رمیه بالغلو فقال: أبو محمد قيل: إن أصله من بجيلة الكوفة و كان يتجر إلى خراسان و يكثر شراء (شرى) سبي الديلم و يحملهم إلى الكوفة و غيرها فقيل: الديلمي. غمز عليه و قيل: كان غاليا كذابا. و كذلك ابنه محمد لا يعمل بما انفردا به من الرواية. له كتاب يوم و ليلة يرويه عنه ابنه محمد بن سليمان. [6]

أما تضعیف النجاشي فللرمي بالغلو و لا نساعده، لما سمعنا عن بعض الأساطین و الأستاذ المحقق السید موسی الشبیري الزنجاني من عدم اعتبار التضعیف إذا کان منشأه الرمي بالغلو لعدم تبیین معرفة مقامات أهل‌البیت( في تلک الأزمنة.

وقع في إسناد تفسیر علي بن إبراهیم القمي و إسناد کامل الزیارات لابن قولویه و إسناد المزار و روی عنه صاحب النوادر في النودر مع عدم استثناء ابن الولید و الشیخ الصدوق روایاته فهذا یعدّ أربعة توثیقات و روی عنه في و بعض الأجلة مثل یونس بن عبد الرحمن و أحمد بن محمد بن عیسی الأشعري و علي بن الحکم.

و توثیقات هؤلاء الأعلام مقدّمة علی تضعیفات النجاشي و الشیخ لتقدّم طبقتهم علی طبقتهما.

نسبت به محمّد بن سلیمان هم باز ضعّفه النّجاشی من جهة رمیه بالغلوّ. این دوباره همین است. «کان غالیاً کذّاباً» این غالیاً کذّاباً وقتی که آمد. کذّاب کنار غالی، دیگر کذّابش هم اعتبار ندارد. کذّابش مال این است که وجهش مشخّص است. یک وقتی یک کسی رو می‌بینید کذّاب است. یک وقت می‌گویید غالیاً کذّاباً. وقتی این را گفتی کذّاب‌هایت را هم می‌گذاری کنار. کذّابت را بر اساس این می‌آوری که می‌گویی این روایتش غلوّ است، پس این کذّاب است. این را ما نمی‌توانیم قبول کنیم. یعنی اینها حیثی است. استنباط شخصی شماست. استنباط آن طائفه‌ای است که بعضی‌هایشان نفی سهو عن النّبیّ را غلوّ می‌دانستند. خب ما نمی‌دانیم و مبنای شما را نمی‌توانیم بپذیریم در مسألۀ غالی بودن. اصلاً ما این روایت را می‌بوسیم. تو می‌گویی این روایت غلط و کذب است. چرا؟ چون معنایش را قبول نداری. ما الآن بزرگان ما می‌گویند خیلی روایت قشنگی است. خب شما راوی را می‌خواهی خراب کنی به خاطر اینکه این روایت را نقل کرده. نه جهت دیگری. چون این روایت را نقل کرده می‌گویی غالی کذّاب بوده. این دیگر پیش ما نمی‌تواند اعتبار پیدا کند. مبنا روی عدم اعتبارش نداریم. لذا این تضعیف به خاطر رمی به غلوّ را ما قبول نداریم. همان مطلبی که عرض کردم بعض الاساطین و آقای شبیری می‌فرمودند. همین شخص «وقع فی أسناد تفسیر علیّ بن ابراهیم قمی». تو تفسیر قمی هست اسمش. در اسناد کامل الزّیارات هست اسمش. توی کتاب مزار هست. حالا مزار را بحثش ضعیف‌تر از صاحب‌نوادر است. توی خود صاحب‌نوادر ازش نقل کرده. یعنی این شخص یک تضعیف به عنوان غالی کذّاب در کلام نجاشی هست. کلّاً می‌گذارندش کنار. حالا ببین چند تا توثیق دارد! در کتاب صاحب نوادر هست ۴ تا توثیق. در کامل الزّیارات هست ۵ تا. علیّ بن ابراهیم قوی‌تر از کامل الزّیارات است مسلّماً. البتّه اون را دو قسمش می‌کنند این باز یک بحث جدایی دارد. ۶ تا توثیق می‌شود با همین. مزار می‌شود هفتمی اگر مزار را هم ذکر کنیم. و این شخص را استثنا نکردند. اینکه می‌گویم صاحب نوادر نقل کرده، جزء مستثنیات محمّد بن حسن بن ولید نیست. جزء مستثنیاتی که گفتیم اینها استثنا از توثیق است. یعنی توثیق همۀ این ۴ تا شامل حالش می‌شود. جزء ۲۷ تا مستثنیات نیست این محمّد بن سلیمان دیلمی. لذا توثیقات متعدّده شامل حال این شخص می‌شود.

کثرت نقل اجلّاء برای محمّد بن سلیمان

جدا از اینکه بعض الأجلّاء از او نقل کرده‌اند که یکی از آنها همین أحمد بن محمّد بن عیسی است که هر کس غالی بود طردش می‌کرد و هر کس از ضعفا نقل می‌کرد طردش می‌کرد، این خودش از ایشون نقل کرده. چطور شما این را می‌گویید غالی کذّاب است؟ أحمد بن محمّد بن عیسی که اینقدر حسّاس بود که کسی از ضعفا نقل نکند، ‌علم هم دستش بود که کسی از ضعفا نقل کند پدرش را درمی‌آورم. ایشون خودش از این اقا نقل کرده این «غالی کذّاب» است؟ من می‌پذیرم غالی کذّاب است؟ اجلّائی مثل یونس بن عبد الرّحمٰن، علیّ بن حکم ازش نقل کرده. اجلّاء ازش نقل کردند. وقتی اجلّاء ازش نقل کردند دیگر با تضعیف نجاشیِ آقای خوئی نمی‌شود این روایت را کنار گذاشت. این همه توثیقات عامّه در طبقات خود روات. در طبقۀ ۸ و ۹. این همه قرینه، یک دفعه یک غالیاً کذّاباً این را از بین نمی‌برد. لذا در علم رجال ما این روایت را که نگاه می‌کنیم به نظرمان این روایت تمام است سنداً. سنداً نمی‌شود اشکالی به این روایت گرفت.

متن روایت

عَلِيُّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ صَدَقَةَ الْخُفِّ وَ الظِّلْفِ تُدْفَعُ إِلَى الْمُتَجَمِّلِينَ‌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَأَمَّا صَدَقَةُ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ مَا كِيلَ بِالْقَفِيزِ مِمَّا أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ فَلِلْفُقَرَاءِ الْمُدْقَعِينَ‌ قَالَ ابْنُ سِنَانٍ قُلْتُ وَ كَيْفَ صَارَ هَذَا كَذَا فَقَالَ لِأَنَّ هَؤُلَاءِ مُتَجَمِّلُونَ‌ يَسْتَحْيُونَ‌ مِنَ النَّاسِ فَيُدْفَعُ إِلَيْهِمْ أَجْمَلُ الْأَمْرَيْنِ عِنْدَ النَّاسِ وَ كُلٌّ صَدَقَةٌ.

خود روایت را هم عرض کنم. این انگار ملاک را آورده روی شأنیّت اشخاص. روی ملاکات دقّت کنیم. دو تا روایت مربوط به شأن آوردیم. یک روایت مربوط به تعارف.

روایت این است «قال ابوعبداللّه علیه السّلام:‌ انّ صدقة الخفّ و الضلف تدفع الی المتجمّلین من المسلمین» بعضی‌ها متجمّل از مسلمین هستند. صدقۀ خفّ و صدقۀ ضلف، چون می‌گویند خفّ مربوط به ابل است و ضلف مربوط به بقر و غنم. این کأنّه می‌گویند کنایه است. اینکه می‌گویند در مورد خفّ و ضلف می‌گویند یعنی صدقه‌ای که در مورد گوسفند و گاو و اینجور چیزها را می‌خواهد صدقه بدهد. یا خود شتر را می‌خواهد صدقه بدهد. اینکه صدقۀ خف گفته‌اند و نگفته‌اند خود شتر، تعبیر می‌کنند و بعضی می‌گویند کنایه است. نه اینکه بخواهد چیزی که مربوط به سم اسب است را بخواهد بدهد. بلکه کنایه از خود اسب است. بعضی‌ها اینجور معنی کردند. این را به متجمّلین از مسلمین می‌دهند. شأنش این است که گاو و گوسفند داشته باشد و شتر داشته باشد. اهل تجمّل است. این را بردار بده به او. صدقۀ ذهب و فضّه و «ما کیل بالقفیز ممّا أخرجت الأرض للفقراء المتقعین» این را به فقرایی می‌دهند که خاک‌نشین هستند. صدقۀ ذهب و فضّه یعنی دینار و درهم. نه اینکه بگویی ذهب و فضّه بالاتر است. یعنی دینار و درهم صدقه بده به آنهایی که فقیر هستند. اگر گاو و گوسفند و شتر می‌خواهی صدقه بدهی، این شتر را بده به آنی که متجمّل است. باید شتر داشته باشد. شأنش بالاتر از فقیرهای سطح عادّی است. یعنی برای شأن شخص که جزء متجمّلین بوده در عیون مردم، یک حیثیّتی داشته که خودش را به زیبایی نگه می‌داشته، تجمّل داشته، او هم شأن تجمّلش باید رعایت شود. یعنی در نحوۀ دادن صدقه شأن شخص را مدّ نظر گرفتند.

«قال ابن سنان: قلت: و کیف صار هذا هکذا؟ فقال لأنّ هؤلاء متجمّلون یستحیون من النّاس» اینها حیا می‌کنند از مردم. بهش دینار و درهم بدهی خجالت می‌کشد. برو بهش شتر بده. شتر خجالت نمی‌کشد. این شأنش این است که اگر به او درهم بدهی یعنی تو گدایی. تو فقیری. این شأنش این نیست. خلاف شأنش است که به او درهم بدهی. حتّی دینار هم به او بدهی برایش زشت است. شأنش بالاتر است. برو خود شتر را به او بده. ببینید چجور اهل‌بیت در دادن پول به مردم دقّت فرمودند! ،‌ پول که بدهی احساس خفّت و خواری می‌کند. یعنی من فقیرم. برو جنس بخر بهش بده. خود شتر را بهش بده. خدا رحمت کنه آقای بهجت سر درس فرمودند که می‌خواهی شما صدقه بدهی لازم نیست بگویی صدقه است. می‌خواهی زکات بدهی لازم نیست بگویید زکات است. می‌خواهید خمس بدهید لازم نیست بگویید خمس است. به عنوان هدیه بدهید. عنوانش مهم نیست. تصریح داشتند. می‌فرمودند به فتوا این جائز است. آنی که می‌خواهید به عنوان خمس بدهید به عنوان هدیه بدهید. به عنوان صدقه هم می‌خواهید بدهید به عنوان هدیه بدهید. شأن شخص رعایت شود. اینجا حضرت اصلاً خود چیزی که می‌خواهی بدهی هم فرمودند پول نباشد. به بعضی‌ها که اهل تجمّل هستند خود شتر را بده. این یک نکته در مورد شأن.


[1] الخفّ هو للإبل کالحافر للفرس، و کذا الظلف فإنّه للبقر و الغنم کالحافر للفرس.
[2] خاكنشينان.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo