درس خارج فقه استاد محمدعلی بهبهانی
1402/12/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله71؛ مطلب اول؛ بحث دوم؛ نظریه اول
المسألة 71: اداء الدین من المؤونة
بحث دوم: دین برای غیر مؤونه باشد و ادا دین از ربح سال استدانه باشد
نظریه اول: تفصیل بین صورت وجود آنچه برای غیر مؤونه است و بین صورت تلف شدنش
خلاصه مباحث گذشته
بحث ما در مسئله هفتاد و یک عروه بود، در این مسئله عبارت صاحب عروه این بود: ادا دین از مؤونه است زمانی که این مؤونه مربوط به سال حصول ربح بود و برای همین امسال بود و قرض گرفته بود و دین روی گردن شخص آمد، برای امسال بود سود به دست آورد اشکال ندارد دین را ادا کند، یا برای سابق باشد، مؤونه برای سال پیش بود و سال بعد درآمدی برای شخص به دست میآورد، اینجا هم اشکالی ندارد و ادا دین از مؤونه است اما ایشان یک قیدی میزنند: که شخص تمکن از ادا نداشته است، وقتی دین را ادا نکرد تا اینکه سال تمام شد احوط اخراج خمس اولاً است (اگر دین را ادا نکرد تا اینکه سال منقضی شداینجا احتیاطاً باید خمس را بدهد و بعد دین را ادا کند، این فرمایش ایشان بود).
عرض کردیم بحث ما در دو غالب است؛ یک دیون عرفیه و دیگری دیون شرعیه، الان بحث ما فعلاً در دیون عرفیه است (ارض و جنایات و کفارات و نذر از دیون شرعیه حساب کردیم).
مبحث اول را کامل گذراندیم، مبحث اول این بود که شخص برای مؤونه و خرج مؤونه لازم زندگی برای شأن قرض گرفته بود، از ربح همان عامی که در آن استدانه (عامی که دین روی گردن شخص آمد وقرض گرفت) کرد دین را ادا کرد، این مبحث اول ما بود که گذشت، نظریه آقای خوئی را خواندیم و نظری هم از آقای فیاض بودکه ایشان احتیاط کرده بودند و گذشت.
الان بحث ما در مبحث دوم است و این است که دینی که که گرفته برای غیر مؤونه بوده، چیز را از روی علاقه خریده و برای مؤونه نبوده است، چیزی خریداری کرده که برای خودش نگاه داری کند، اما مؤونه نبود، اسب خریداری کرده تا اسب سواری کند حال شأن شخص هم نیست، آقای خوئی مثال اسب را زدند که شخص اسب خریداری کرده است. این مثال آقای خوئی بوده که دین برای غیر مؤونه بوده و ادا این دین از ربح عام استدانه است، میخواهد از سود همان سالی که این دین به گردنش آمدو قرض گرفت و استدانه تحقق پیدا کرد، از سود همان موقع بدهد.
آقای خوئی یک تفصیلی را ذکر کردند و تعبیر این است: اکثر اعلام در اینجا نظرشان این است و ماهم نظرمان این است که وقتی استدانه صورت گرفت و چیزی را که از مؤونه نیست خریداری کرد این را هنوز باقی است یا تلف شده (مثل مثال اسبی است که تلف شده) وقتی که باقی است وقتی شخص پولی را بابتش میدهد این را نمیگویند ادا دین از مؤونه است اصلاً این اسب را برای غیر مؤونه خریداری کرده است، قرض گرفت و خریداری کرد یا به صورت دین صورت گرفت (مثل معامله کلی)، حال که میخواهد ادا دین کند انگار پولش را میدهد ولو از دیگری هم گرفته اما انگار پولش را میدهد، این به آن معنا ادا دین حساب نمیشود و کانه ادا ثمن است چون مربوط به همین امسال است، این مثل ادا ثمن است حتی عرض کردیم در معاملات کلی هم زیاد پیش میآید که خانه اضافی خریداری میکند و به ذمه خریداری میکند و بعد ادا دین میکند، دین روی گردنش میآید و بعد دین را میدهد، اضافی بوده و نمیتوان گفت ادا دین از مؤونه است، این اگر موجود بوده باشد یعنی کانه دارد پول اسب را میدهد، یعنی به تعبیری که آقای خوئی فرمودند یعنی ربح را تبدیل به ربح دیگر کرد، سود دست شخص آمده بود به مبلغ صد میلیون، با آن اسبی خریداری کرد یعنی با این سودی که دست شخص مانده بود به جای اینکه آخر سال خمس بدهد تبدیل به اسب کرد، حال با این مبلغ که اسب خریداری کرده است؛ کانه سود امسال را نمیگویند صد میلیون یا یک میلیارد بوده است، بلکه میگویند این اسب سود امسال شخص بوده است، آخر سال قیمت این اسب را به هر قیمتی باید خمس بدهد، آخر سال یک وقت ممکن است قیمت اسب دو میلیارد شود و باید دو میلیارد را خمس بدهد و یک وقت ممکن است هشتصد میلیون شود و هشتصد میلیون را خمس بدهد، دیگر خمس به فرس منتقل شده و فرس سود امسال است، مثل تاجری که وسط سال خرید و فروش میکرد و برای او جائز بود، تبدیل ربح به چیز دیگری جائز است و با ربح خرید و فروش میکند، پس اگر موجود باشد وقتی این پول را بابت دین نسبت به اسب میدهد این پولی که ربح شخص است تبدیل به اسب میشود و این اسب ربح شخص است.
اما اسبی که تلف شود، دیگر اینجا صحبت از این نیست که شخص این پول را میدهد که به ازا این پول فرس ربح شخص شود، خیر این فرس مرد، اگر این پول را میدهد برای این است که زندان نرود، یک دینی روی گردن شخص آمد میگوید: چه اشتباهی کردم این اسب را خریداری کردم، اسب را خریداری کردم و مرد حال دین روی گردن من آمده و اگر دین را ندهم زندان میروم، اینجا ادا دین از مؤونه میآید، چون زندان نرود و ثقل سنگینی روی دوش شخص آمده، دیگر ربح تبدیل به فرس نشده و باید تفصیل داد، اگر موجود باشد ربح تبدیل به فرس شده، اگر تلف شده باشد یک دینی روی گردن شخص است و باید دین را ادا کند و از نان شب واجبتر است و الا زندان میرود و آبروی شخص میرود، پس اینجا ادا دین از مؤونه است این تفصیل آقای خوئی است.
حال یک نکته مهمی پیش آمده است که دین روی گردن شخص بود به ازا این اسب، باید این را میداد و نرفت دین را بدهد، گفت: این اسب را صد میلیون خریداری کردم و این صد میلیون را کنار میگذارم تا دین را ادا کنم، اما نرفت دین را ادا کند و سال خمسی رسید و وارد سال بعدی شد، تکلیف شخص چیست؟ مسئله این است: شخص صد میلیون کنار گذاشته بابت دین، این صد میلیون مال سال قبل است و مربوط به سال بعدی نیست، از خود همان سالی که این دین روی گردن شخص آمده، صد میلیون داده این اسب را خریداری کرده است از همان پول امسال کنار گذاشته بود که ادا دین کند وقتی ادا دین میکرد این ربح تبدیل به فرس میشد، اما ادا دین نکرد و سال خمسی رسید وارد سال بعد شد این پول دست شخص آمده و آن اسب مثلاً پنج میلیون خریداری کرده است و ده میلیون شده است، حال تکلیف چیست؟ آیا خمس روی این پول ربح میآید؟ یا اینکه خمس روی پول ربح نمیآید بلکه خمس به فرس میخورد؟ به کدام یک خمس تعلق میگیرد؟
آقای خوئی تعبیرشان این است (اصلاً اشاره نمیکنند که به ربح خمس تعلق میگیرد، در حالی که مسئله را بخواهیم بیان کنیم باید بگوییم: پول را نداد و مقابلش مدیون است اما این دین به ازا مؤونه نبوده بلکه به ازا چیز اضافی بوده که خریداری کرده است، قاعده این است و عبارت آقای خوئی ناقص است ایشان فرمودند) باید دید قیمت فرس چه مقدار است (نگفتند پول ربح را که بابت دین باید میداد و نداد و دستش ماند باید خمسش را بدهد، این را نگفتند اگر گفته بودند مسئله حل بود بلکه فرمودند) این فرسی که خریداری کرده و از پنجاه میلیون تبدیل به صد میلیون شده است، قیمتش بالا رفته است بر این فرض آن پنجاه میلیون که به ازاء آن مدیون است و هنوز پول را نداده است، آن پنجاه میلیونی که اضافه شده را خمس بدهد.
میگوییم: حال این پنجاه میلیون اسب را که خمس نمیگیرد چون به ازاء آن مدیون است حکم آن پولی که دستش مانده چیست؟ روی قاعده باید ایشان بگویند خمس ربح را که باید میداده چون ادا دین نکرده و دین هم برای مؤونه نبود، پس صدق فائده میکند و خمس را باید بدهد (حرف ایشان یک مکمل میخواهد وقتی مکمل بیآید مسئله درست میشود لذا در ملاحظه اول به این مکمل اشاره کردیم که اگر بخواهید بگویید به ربح هم خمس تعلق نمیگیرد و به پنجاه میلیون اسب هم بابت اینکه شخص به ازاء آن مدیون است خمس تعلق نگیرد، این که نمیشود، مثل اینکه یک امری دو بار استثناء شود، این که ممکن نیست پس وقتی میگویند: به فرس خمس تعلق نمیگیرد طبیعتاً پولی که برای ادا دین این فرس بوده باید بگویند خمس تعلق میگیرد، این قاعده است، پولی که کنار گذاشته بود که دین فرس را بدهد و ربح سال قبل بود اگر برای دین فرس داده بود ربح تبدیل به فرس میشد، حال نداده است و باید خمس ربح را بدهد حال که خمس آن ربح را داد این فرس دیگر دوباره به خودش که خمس تعلق نمیگیرد پول این فرس را هنوز ادا نکرده، قیمتش پنجاه بوده و تبدیل به صد میلیون میشده است، پنجاه میلیون را که هنوز ادا نکرده است بله نسبت به فرس سود برده است و پنجاه میلیون به قیمتش اضافه شده و آقای خوئی میفرماید: خمس این پنجاه میلیون سود را بدهد، که حرف ایشان هم روی قاعده است منتهی این قید را حتماً باید بزنند).
[إن كان الفرس مثلاً تالفاً و] لم يؤدِّ [دينه] حتى مضت السنة فهل يستثني كما كان يستثني الدين للمؤونة؟ فيه كلام و إشكال. و الاستثناء مشكل جدّاً، نظراً إلى أنّ تلف هذا المال الخارجي الأجنبي عن التجارة لا ينافي صدق الربح في التجارة الذي هو الموضوع لوجوب الخمس، فقد ربح في تجارته و فضل عن مؤونته و إن كان في عين الحال قد وردت عليه خسارة خارجية أجنبيّة عن تلك التجارة. فاستثناء هذا الدين كما ثبت في المؤونة بدعوى أنّه لم يربح أو على تقدير الصدق لا يصدق الفاضل على المؤونة، غير وجيه في المقام، لما عرفت من عدم ارتباط الخسارة الخارجيّة بصدق الربح في هذه التجارة، فإنّها نظير الضمان أو الدية الثابت في حقّه الناشئ من إتلاف مال أحدٍ أو كسر رأسه و نحو ذلك في أنّه لو أفرغ ذمّته و صرف الربح فيما اشتغلت به الذمّة فهو، و يعدّ حينئذٍ من المؤونة، لاحتياج الإنسان إلى تفريغ ذمّته كاحتياجه إلى المأكل و الملبس و نحو ذلك. أمّا لو لم يفعل و بقي عنده الربح حتى مضت السنة بحيث صدق أنّه ربح و فضل عن المؤونة لأنّه لم يصرفه في المؤونة وجب عليه الخمس، لأنّ حاله حينئذٍ حال التقتير كما لا يخفى.[1]
این نسبت به فرضی که اسب موجود باشد، اما اگر اسب تلف شده است، پول را گذاشته است تا ادا دین کند، دین روی گردن شخص آمده بود اما ادا دین نکرد و اسب هم تلف شد و دین هم روی گردن شخص است، اینجا تکلیف چیست؟ آیا مثل مسئله قبلی بگوییم: این دین روی گردن شخص است و چون روی گردن شخص است خمس ندارد و ادا دین از مؤونه است؟ آقای خوئی میفرمایند: خیر دیگر اینجا این حرف را نمیزنیم حرف آقای خوئی این است: چون این فرس تلف شده و برای مؤونه هم نبوده است، پول دست شخص بوده و مربوط به تجارت دیگری است و سر سال خمسی هم که رسید دین را ادا نکرد دین هم برای مؤونه نبود، ایشان میفرمایند: این صد میلیونی که کنار گذاشته است خمس به آن تعلق پیدا میکند و شک و شبههای هم نیست، دینی هم که به گردن شخص هست هیچ ربطی به تجارت ندارد، تجارت سود کرده است خرج در مؤونه هم نکرده است، میخواست برای آن کاری که غیر مؤونه بود که اسب خریداری کرد و اسب هم تلف شد، یک دینی فقط روی گردن شخص آمد اشکالی ندارد این دین هیچ ربطی به تجارت شخص ندارد و از جای دیگر روی گردن شخص آمده از ناحیه فرس.
اول حرف آقای خوئی را بخوانیم و بعد ببینیم اشکال به آن وارد است یا خیر؟ ایشان میفرمایند: اگر فرس تالف باشد و دینش را هم ادا نکرد تا سال گذشت (صد میلیون بدهکار بود بابت اینکه اسب را خریداری کرده است و اسب هم تلف شد، دین روی گردن شخص آمده و در طول سال هم ادا نکرده است)، آیا این پولی که در دست شخص هست استثناء میشود؟ دینی که برای مؤونه بود استثناء میکردیم اما این دین برای مؤونه نیست آیا این را هم باز استثناء کنیم؟
ایشان میفرمایند: اینجا اشکال است، آن جایی که دین برای مؤونه بود گفتیم استثناء میشود اما اینجا دین برای مؤونه نبوده، اسب خریداری کرده بود و دین را هم وسط سال ادا نکرد و فرس هم تلف شد و دین را ادا نکرد، این تجارت یک سود داده و خمس به آن تعلق میگیرد و آن یک دینی است که روی گردن شخص آمده است، ایشان فقط به عنوان اشکالی که احتیاط بوده باشد بیان نمیکنند بلکه میفرمایند: استثناء مشکل است نظراً به اینکه تلف مال خارجی که اجنبی از تجارت است منافات با صدق ربح در تجارتی که موضوع خمس است ندارد (اینجا صدق ربح در تجارت وجود دارد، موضوع وجوب خمس صدق ربح است)، در تجارتش هم سود برده است و از مؤونهاش اضافه بیآید، این در عین حال که خسارت است اما این خسارت اجنبی از تجارت است، این دین را که در مؤونه میگفتیم اینجا سود نکرده اما اینجا بخواهیم این دین را استثناء کنیم این دیگر وجیه نیست، چون درجایی که دین برای مؤونه بود وجیه بود و میگفت: من صد میلیون خرج امسال کردم درموردی که در مؤونه بود، بعد درآمد امسال هم صد میلیون بوده و در حقیقت من سودی نکردم، صد میلیونی که به دست آوردم خرج مؤونه شده، اینجا عرف میگوید: این شخص سود نکرده ولو هنوز ادا دین نکرده است، اما صد میلیون دینی که روی گردن شخص آمد برای مؤونه امسال خانواده بود و عرف میگوید: این شخص فائده نبرده و این شخص به درد شخص نمیخورد و زندگی را با این شغل نمیتواند بچرخاند، صد میلیون ربح به دست آورده و صد میلیون خرج زندگی بوده است سودی نبرده است و دخل و خرج به زور برابر شد، این مربوط به جایی است که دین برای مؤونه بود و عرف میگفت هیچ فائدهای نبرده است، اما اینجا چنین نیست، اینجا شخص میگوید: یک خسارت خارجی بود و ربطی به مؤونه شخص نداشت و الا شخص صد میلیون سود را برده بود، حرف آقای خوئی این است که عرف نمیگوید: این شغل به درد نمیخورد بلکه میگوید این شغل خیلی خوب است و صد میلیون به دست آورد اما یک بی احتیاطی کرد و اسب خریداری کرد و آن هم مرد و صد میلیون خسارت وارد شد، اما شغل شخص درآمد داشت و هم مؤونه را چرخاند و صد میلیون هم به دست آورد، عرف این را میگوید و تجارت خوبی کرده و خوب تجارتی است، تجارت سود داشت و صدق عنوان فائده در آن هست، حرف آقای خوئی خیلی دقیق است ولو بعد اشکال وارد میکنیم اما حرف ایشان این است که در اینجا صدق فائده داریم و در این شغل میگوید: خوب شغلی دارم و صد میلیون درآمد داشتم چون صد میلیون درآمد داشتم حال یک خسارت خارجی هم وارد شد اما شغل را رها نمیکند چون صد میلیون درآمد داشته است، لما عرفت از عدم ارتباط خسارت خارجی ربطی به این ندارد.
این نظیر ضمان و دیه ثابت در حقش است، ممکن است در جایی ضامن کسی شود و دیهای بر حق شخص ثابت شود که ناشی است اتلاف مال شخصی است یا سر کسی را شکانده است و نحو اینها، در اینکه اگر ذمه خودش را فارغ کند که خیلی خوب است و این از مؤونه حساب میشد اگر ذمه را فارغ میکرد بله از مؤونه بود یعنی هیچ اشکالی نداشت و خرج کرده بود درمؤونه، و در محل خودش هم خرج شده بود و دینی به گردن شخص آمده بود چون انسان احتیاج دارد که ذمه خودش را فارغ کند مثل احتیاج به ماکل و ملبس و مثل اینها.
اما اگر انجام نداد و ربح به گردنش بماند تا سال بگذرد به گونهای که سود بردن و زائد بر مؤونه بودن صدق کند چون صرف در مؤونه نکرده است، اینجا خمس واجب است و حالش مثل حال تقتیر است در تقتیر میگفتند: خمس دارد، اما ما میگفتیم خمس ندارد، این فرمایش ایشان بود.
ملاحظه اول بر کلام محقق خوئی
ما قاله المحقق الخوئي في الفرض الأوّل- و هو كون الفرس [مقابل الدين] موجوداً- إذا أراد أنّه يستثني مقدار الدين من أرباحه و كذا لا يخمّس مقداراً من قيمة الفرس الذي وقع بإزاء مقدار الدين، فهو لا يمكن أن يلتزم به أحد، لأنّه يلزم منه أن تستثنى مؤونة واحدة -و هي هنا مقدار الدين- مرّتين.
و إن أراد أنّه يخمّس جمیع أرباحه و یخمس من الفرس الفائدة الحاصلة منه و لا یخمّس من الفرس بمقدار الدين فقط، فهو صحیحٌ، لکنّه واضح و لا فائدة في ذكره، مع أنّه خارجٌ عن فرض المسألة، ذلك لأنّ موضوع البحث هو أداء الدين من أرباح عام الاستدانة، و عدم تخمیس الفرس بمقدار الدين، ليس موضوع البحث.
انصافاً از جهت اینکه بخواهیم شغل را در نظر بگیریم شغل شخص صد میلیون سود را داده و زائد بر مؤونه است، ولیکن باید یک نکته را به ایشان گفت، اصل حرفشان خیلی خوب است و با مورد قبلی فرق دارد، یک وقت شغلی است که سودی که کرده دخلش به اندازه خرجش بوده است، در حقیقت سودی نکرده است در مورد قبلی چنین بود.
اما اینجا این دخلش بیشتر از خرجش بوده است، صد میلیون اضافهتر آورده است و حرف آقای خوئی درست، ولیکن ما یک حرف داریم: ما یک مؤونههایی داریم که اتفاقی به گردن انسان میآید و غیر مؤونهای است که خرج زندگی است، آقای خوئی درست است که این شغل، شغل خوبی است اما وقتی شخص یک مؤونه ای داشته باشد و اتفاقی روی گردن شخص آمد، فرس مؤونه شخص نبود اما وقتی تلف شد دینی که روی گردن شخص آمد ادا این دین مؤونه شخص هست یا خیر؟ یعنی جزء بار زندگی شخص هست یا خیر؟ ثقل زندگی شخص هست یا خیر؟ یک مؤونهای به گردن شخص افتاد فقط این نیست که یک خسارت خارجی باشد که هیچ ربطی به زندگی نداشته باشد، خیر یک مؤونهای است که روی گردن شخص آمده فرض کنید شخص مریض شود و یک مؤونهای روی گردن شخص آمده است، ربطی به تجارت ندارد بلکه تجارت خیلی خوب بوده است و خرج زندگی را به دست میآورد و اضافه صد میلیون هم به دست میآورد حال مریض شد و مجبور شد صد میلیون برای مریضی خرج کند یک مؤونهای روی گردن شخص افتاد، حال اینجا هم که اسب مرد مثل مؤونهای است که روی گردن شخص میافتد، در زندگی چنین است که مؤونههایی روی گردن شخص میافتد حال سوال ما از آقای خوئی این است که آیا مؤونه است یا خیر؟ درست است که دین برای غیر مؤونه بود اما وقتی فرس مرد شما که قبول داشتید این مؤونه است، وقتی قبول داشتید مؤونه است این همان مسئله است، مؤونهای به گردن شخص افتاده است و ذمه شخص گیر است و مدیون است، اگر پول را ندهد زندان میرود، این صد میلیون را باید بگذارد برای مؤونه خودش، در مؤونه یک خرج اتفاقی پیش آمده و جزء مؤونه است، اگر بگوییم جزء مؤونه نیست بله باید بگوییم هیچ ربطی به تجارت ندارد، مگر خرج زندگی ربطی به تجارت داشت؟ مؤونه تحصیل ربح که نبود تا ربط داشته باشد، مؤونه زندگی بود گاهی در مؤونه معاش یک اتفاقی میافتد که رفته اسبی خریداری کرده که سود شود اما اسب مرده و دینش روی گردن شخص مانده، این مؤونه است و وقتی مؤونه شد، پولی که شخص به دست آورده این را باید بگوید: خوب شغلی بود اما علی الاسف یک اتفاقاتی برای من افتاد که امسال سود نبردم، اگر ادا میکرد هم همین را میگفت که امسال سود نکردم و اتفاق افتاد و یک دینی به گردن من آمد حال مردن فرس باشد یا اتفاق دیگری، یک دینی به گردن من آمد و در اثر این دین من امسال سود نبردم، این اطلاق میشود.
پس باید این را توجه کنیم و نباید این حرف را مثل آقای خوئی بزنیم که فرمود: این خسارت خارجی ارتباطی به صدق ربح در این تجارت ندارد، مگر شما تجارت را فی نفسه میخواهید در نظر بگیرید و مؤونه زندگی را در نظر نگیرید؟ و در مؤونه زندگی مگر خرج اکل و شرب و ملبس را میخواهید در نظر بگیرید؟ خیر مؤونه اعم است و خودتان هم این را قبول دارید این که ربطی به تجارت ندارد این مسلم است و اکل شرب هم ربطی به تجارت ندارد، اما مؤونه شخص است، وقتی دین هم روی گردن شخص آمد ولو برای فرس بود ابتدا که فرس بود فرس ربح شخص میشد، حال که فرس مرد این دینی به گردن شخص شد که اداءَش است مؤونه است و باید ادا کند و شما هم این را قبول دارید، پس نتیجه این میشود که باید بگوییم مثل مسئله قبل آقای خوئی است که چطور میگفتید: دین برای مؤونه بود و شخص سود نکرده است، این شخص هم آخر سال میگوید: شغل خوبی بود و درآمد خوبی داشت اما اتفاقاً امسال سود نکردم چون دینی روی گردن من آمد و این صد میلیون را گذاشتم تا دین را ادا کنم پس سودی نکردم، کما اینکه اگر واقعاً این کار را انجام داده بودم در فرضی که دخل و خرج مساوی بود، صد میلیون به دست آورد وقتی میپرسند سود کردی یا خیر؟ چون خرج در مؤونه کرده میگوید: امسال سودی نکردم، آیا کسی میتواند بگوید: شما دروغ میگویی؟ پس خرج زندگی را از کجا به دست آوردی؟ درست است اینکه میگویم سود نکردم منظور این است که صد میلیونی که به دست آوردم خرج زندگی شد و بعد خرج چیزی دستم نمانده است، این معنایش این است که سود نکردم و الا خود تجارت فی نفسه صد میلیون سود داده است و با آن زندگی را چرخاندم و این هم جزء مؤونه است.
ملاحظه دوم مربوط به این حرف است و ملاحظه اول مربوط به حرفی است که آقای خوئی در قسمت اول زدند و عرض کردیم باید اصلاح شود و بگوییم: ربح سود دارد، اما ملاحظه دوم این است:
ملاحظه دوم بر کلام محقق خوئی
ما قاله بالنسبة إلى الفرس في فرض تلفها لا يمكن الالتزام به، لأنّه في فرض تلفه و قبل مضي السنة كان يجوز له أن يؤدّي دينه الذي استدانه لشرائها من أرباح تلك السنة، فمع مضي السنة بما أنّ أداء ذلك الدين كان من لوازم حياته فيمكن له أن يستثني مقدار الدين من الأرباح، فمع مضي السنة الخمسية لا يخمّس مقدار الدين من الأرباح؛ نعم إذا أدّى الدين من أرباح العام اللاحق فلا يكون ذلك مستثنىً من الخمس بل يتعلّق به الخمس، لأنّه لا يمكن أن تستثنى مؤونة واحدة مرّتين.
«ما قاله بالنسبة إلى الفرس في فرض تلفها لا يمكن الالتزام به، لأنّه في فرض تلفه و قبل مضي السنة كان يجوز له أن يؤدّي دينه الذي استدانه لشرائها من أرباح تلك السنة، فمع مضي السنة بما أنّ أداء ذلك الدين كان من لوازم حياته» ادا این دین از لوازم حیاتش است و ممکن است این مقدار دین را از ارباح استثناء کند «فمع مضي السنة الخمسية لا يخمّس مقدار الدين من الأرباح» این دیگر مقدار دین را از ارباح نباید خمسش را از ارباح بدهد چون به ازاء آن مدیون است به این مقدار امسال سودی نکرده است اگر این خرج اتفاقی به گردن نمیافتاد صد میلیون سود میکرد اما این خرج افتاد و سودی نکرده است.
پس فرمایش آقای خوئی اگرچه اصل مطلب خوب است اما روی مبنای خود ایشان یک نکته است که ادا دین از مؤونه است پس شما اینجا باید بگویید خمس تعلق نمیگیرد چون واقعاً از مؤونه خودش بوده است «نعم إذا أدّى الدين من أرباح العام اللاحق فلا يكون ذلك مستثنىً من الخمس بل يتعلّق به الخمس، لأنّه لا يمكن أن تستثنى مؤونة واحدة مرّتين.» بله اگر این صد میلیون دست شخص مانده و سال گذشت صد میلیون را گذاشته بود دین را ادا کند، اگر از سود سال بعدی صد میلیون به دست آورد و از همانجا ادا کرد این صد میلیونی که از سال پیش گذاشته بود خمس به آن تعلق میگیرد و قبلاً هم بیان کردیم، چون عرض کردیم مؤونه واحده دو بار استثناء نمیشود، اگر از سود سال جدید ادا دین کرد آن دینی که بابت خرید اسب تلف شده به گردن شخص آمد ادا کرد، اینجا دیگر آن صد میلیونی که از سود سال قبل کنار گذاشته بود و برای ادا دین بود خمس به آن تعلق میگیرد، چون از ربح جدید دین را ادا کرد.
پس این مسئله دیگر تمام شد. این نظریه اول بود که بیان کردیم ما در اصل مسئله در این نظریه اول ما این تفصیل را قبول کردیم ولیکن اینجا یک نظریه دومی هست که از صاحب جواهر است:
نظریه دوم: اداءش از مؤونه ممکن نیست حتی در صورت تلف
يظهر هذا من صاحب الجواهر: قال صاحب الجواهر: ... يعتبر في ذلك [أي: أروش الجنایات و قیم المتلفات] و في الديون و في النذور و الكفارات و نحوها سبقها أو مقارنتها لحول الربح مع الحاجة،
بل قد لا تعتبر الحاجة في الدين السابق مثلا لصيرورة وفائه بعد شغل الذمة به من الحاجة و إن لم يكن أصله كذلك.[2]
و قال الشیخ محمد حسین كاشف الغطاء: الدَين لا يخلو: إمّا أن يكون قد استدانه في عامه الذي هو فيه فعلاً أو في عامٍ سابق و الأوّل لا يخلو: إمّا أن يكون قد استدانه لشؤون الاكتساب أو لنفقته ونفقة عياله، فلا إشكال في أنّ له وفاؤه من ربح تلك السنة ولا خمس فيه أصلاً، وإمّا أن يكون استدانه لغير الاكتساب والنفقة، كشراء ضيعةٍ أو شيءٍ لا يحتاج إليه، فإذا حاول وفاءَه من ربح تلك السنة يخرج الخمس أوّلاً، ثمّ يدفع من باقي الربح وفاء الدَين.[3]
این نظر بین موجود و تلف تفصیل نمیدهد و مطلقاً میگوید: اداءش از مؤونه ممکن نیست حتی در صورت تلف که این فرمایش از صاحب جواهر است و میفرمایند: معتبر است در اروش جنایات و قیم متلفات و در دیون و نذور و کفارت سبقش و مقارنش با سال ربح همراه حاجت مفهوم این عبارت عدم استثناء دین از ربح است در فرضی که حاجت نداشته باشد یعنی برای غیر مؤونه بوده باشد ولو تلف شده باشد از ربح استثناءنمیشود، دیگر ایشان فرق نمیگذارند، آقای خوئی دقت خوبی به خرج دادند و تفصیل خوبی بین موجود تالف دادند، فرمودند: اگر تالف باشد دینش به عهده شخص است اما اگر موجود باشد خیر، اما این بزرگان تفصیل نمیدهند.
کاشف الغطاء معلق عروه هم تعبیرشان این است و میفرمایند: دین یا این را گرفته برای آن سالی که در آن بوده است یا این دین برای عام سابق است، در صورتی که برای همان عام باشد که مورد بحث ما در مبحث دوم هم همین است خالی از این صور نیست: یا به خاطر شئون کار و شغل و اکتسابش است یا برای نفقه خودش و عیالش است، این دین برای مؤونه است در این فرض اشکالی نیست که وفاءش از ربح همین سال است و خمسی ندارد چون خرج مؤونه شد و حرفی در آن نیست، اما فرض دوم که استدانه برای غیر اکتساب و نفقه باشد، یعنی برای غیر مؤونه خرج کرده باشد مثل شراء ضیعه یا چیزی که احتیاجی به آن ندارد، «فإذا حاول وفاءَه من ربح تلك السنة يخرج الخمس أوّلاً، ثمّ يدفع من باقي الربح وفاء الدَين» اینجا اول باید خمس ربح را بدهد و دیگر استثناء نمیشود، چون این ربح خرج در غیر مؤونه بوده و اول باید خمس ربح را بدهد و بعد از باقی ربح وفاء دین کند این فرمایش کاشف الغطاء است بنابراین این نوع دین مطلقاً به نظر ایشان کسر نمیشود، این از فرمایش ایشان برمیآید.
ایراد آقای حکیم بر نظریه دوم
قال المحقق الحكيم: عن ظاهر جماعة - منهم شيخنا في الجواهر - حيث قيدوا الدين المقارن بالحاجة إليه: عدم جواز وفائه قبل إخراج الخمس، لعدم كونه من المؤونة.
ایراد ایشان برگشت به همان حرفی میکند که از شیخ انصاری نقل کردیم ایشان میفرمایند: از ظاهر جماعتی از جمله صاحب جواهر بر میآید که دینی که مقارن با همین سال است این دین را به احتیاج مقید کردند که دین برای مؤونه باشد، از حرف اینها چون این تقیید را آوردند این استفاده میشود: باید اول اخراج خمس کند و بعد وفاء دین کند و قبل اخراج خمس وفاء دین جائز نیست، چون این مؤونه نبوده (این را به نحو مطلق گفتند).
و استشكل فيه شيخنا الأعظم (ره)، لأن إبراء الذمة من الدين محسوب من المؤنة عرفاً و إن كانت الاستدانة لا للحاجة. و هو في محله، بل لا ينبغي التأمل فيه، فإنّ صرف المال في وفاء الدين ليس تضييعاً له، و لا صرفاً له فيما لا ينبغي، فكيف لا يكون من المؤونة؟
نعم مع وجود ما استدان له - كما لو اشترى ضيعة من دون حاجته إليها، و لم تزل باقية. و كذا لو اشترى دابة كذلك - فان الظاهر وجوب الخمس في ذلك، لصدق الفائدة. سواء أ كانت قيمته في رأس السنة أكثر من الثمن، أم أقل، أم مساوية.[4]
شیخ انصاری از این طرف ایراد گرفتند و میفرمایند: ابراء ذمه از دین از مؤونه حساب میشود عرفاً، دین خودش مؤونه است شخص دین را ادا میکند این از مؤونه حساب میشود عرفاً، عرف میگوید: این مؤونه شخص است اگرچه استدانه برای حاجت نیست شیخ انصاری از این طرف حرف را مطلق زدند درست نقطه مقابل این اعاظم، این حرف زیاد قشنگ نیست و فرمودند: ولو برای حاجت نبوده باشد ادا دین از مؤونه است، این حرف زور است که شخص برای غیر مؤونه چیزی خریداری کند و بعد ادا دینش از مؤونه شود، این هم اشتباه است، حرف ایشان در فرض تلف شدن غیر مؤونه درست است در فرضی که تلف شده باشد ادا دین از مؤونه است، در فرض وجودش نیست، یعنی چیزی که برای حاجت نبود و شخص خریداری کرد تلف شد و از بین رفت ولو مؤونه هم نبود و دینش روی گردن شخص ماند، در این دین حرف شیخ انصاری درست است و مطلق نباید گفته شود، در فرض وجود شیء نباید گفته شود که اگر اسب بود شخص ادا دین اسب را کند و اسب هم موجود باشد و اضافی باشد و ادا دین از مؤونه باشد و خمس نداشته باشد این حرف غلط است، تعبیر شیخ انصاری مطلق است و باید تقیید شود.
محقق حکیم میفرمایند: شیخ انصاری این اشکال را کردند و این حرف درست است آقای حکیم تأیید میکنند اما بعد مقید میکنند، صرف مال در وفاء دین تضییع مال نیست صرف در مالا ینبغی نیست پس چرا مؤونه نبوده باشد؟ بعد نعم میآورند و خودشان میفرمایند: اگر آن چیزی که برای آن دین گرفته وجود داشته باشد مثل اسب حرف شیخ انصاری را اول تأیید کردند و بعد قید زدند این فرمایش شیخ در صورت تلف درست است اما اگر وجود داشته باشد اگر زمین را خریداری کرده و زمین باقی است، حاجت به زمین نداشته اما زمین هست الان که ادا دینش میکند اینجا یا وقتی اسبی را خریداری میکند که هنوز زنده است و موجود است، ظاهر وجوب خمس در اینجا است چون صدق فائده میکند همان تفصیلی است که اول عرض کردیم و کلام محقق حکیم ناظر به همان است کلام شیخ انصاری را هم تأیید میکنند اما فرض وجود فرس را خارج میکنند یعنی در فرض تلف ادا دین دین از مؤونه است. بنابراین اینکه صاحب جواهر مطلق فرمودند ادا دین از مؤونه نیست اشکال به ایشان وارد میشود که اگر تلف شد ولو آن دین برای غیر مؤونه بود اما اگر تلف شد از مؤونه است، همان حرفی که زدیم یعنی همان تفصیل درست است.
تفصیل آقای خوئی از حرف کلام آقای حکیم درآمده است، آقای حکیم حرف شیخ را مقید کردند به صورت تلف، فرمود: در صورت وجود باید خمس را بدهد، از اینجا آقای خوئی تفصیل را به دست آورده است، خیلی از کلمات آقای خوئی در فقه ناظر به مستمسک است، در فرض وجود باید خمس را بدهد در فرض تلف ادا دین از مؤونه است.