< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/03/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله61: خمس بعد از مئونه

 

المسألة61: الخمس بعد المؤونة

مقدمه

بحث ما؛ به مسئله شصت و یکم عروه رسید «الخمس بعد المؤونة»، چندین مسئله بعدِ این مسئله، در مورد مؤونه داریم، چون عمدۀ ادلۀ که در باب خمس داریم، یک ادلۀ اثبات خمس در هر فائده ای بود، که خمس در کجا می آید، یک ادله هم استثناء خمس در مؤونه است، که مفصل از تحتِ خمس خارج می کنیم، الان به استثناء رسیدیم، عمدۀ ادله بررسی می کردیم که ببینیم فائده کجا صدق می کند، می خواستیم ادلۀ صدق فائده را پیدا کنیم، مثلا آن چه در هبه بحث می کردیم اکثرا بحث های تطبیقی بود که فائده کجا صدق می کند، یا غنیمت کجا صدق می کند، اکثر این موارد تطبیق عنوان فائده بود، اما این مسئله یک سری مسائلی دارد و آن عنوان استثناء است، مخصصِ ما نسبت به عنوان فائده- که مؤونه می باشد- این مؤونه چه مواردی را در بر می گیرد، که این هم بحث مفصلی است و مصادیق زیادی دارد.

پس یک عنوان عام داشتیم، یک عنوان مخصص داشتیم، بحثِ ما اینک وارد عنوان مخصص می شود، که این ها مخصص های مسئله وجوب خمس هستند (یا مستثنیات از وجوب خمس که عنوان مؤونه است).

صاحب عروه در مسئله شصت یکم می خواهند مؤونه را تشریح کنند:

بیان کلام صاحب عروه

قال صاحب العروة:

المسألة 61 : المراد بالمؤونة مضافاً إلى ما يصرف في تحصيل الربح (هو) ما يحتاج إليه لنفسه و عياله في معاشه بحسب شأنه اللائق بحاله في العادة من المأكل و الملبس و المسكن و ما يحتاج إليه لصدقاته و زياراته و هداياه و جوائزه و أضيافه و الحقوق اللازمة له بنذر أو كفارة أو أداء[1] دين- أو أرش جناية أو غرامة ما أتلفه عمداً أو خطأً و كذا ما يحتاج إليه من دابة أو جارية أو عبد أو أسباب أو ظرف أو فرش أو كتب بل و ما يحتاج إليه لتزويج أولاده أو ختانهم و نحو ذلك مثل ما يحتاج إليه في المرض و في موت أولاده أو عياله إلى غير ذلك مما يحتاج إليه في معاشه و لو زاد على ما يليق بحاله مما يعدّ[2] سفها و سرفا[3] بالنسبة إليه لا يحسب منها[4] ‌.

ایشان می فرمایند: مراد از مؤونه، مضافا به آنچه صرف در تحصیل ربح می شود، آن چیزی است که شخص در معاش- به حسب شأن لائق به حالش - برای خودش یا عیالش، به آن احتیاج دارد، که عبارت است از؛ آن چه برای خوراک، یا لباس یا مسکن( ببینید این ها را داخل در شأن لائق به حالش آورده)، و آنچه به آن احتیاج دارد؛ بخاطر صدقات، زیارات( می خواهد زیارت برود باید مقداری پول داشته باشد نمی شود که بگوییم بخور و نمیر)، هدیه دادن به دیگران، یا جائزه دادن به دیگران، و یا مهمانی گرفتن، برای حقوقی که برای او لازم می شود، یک حقوقی که گاهی می خواهد نذری بکند یا کفاره ای می خواهد بدهد، یا دینی می خواهد اداء بکند، یا ارش جنایت، یا غرامتی باید بابت چیزی که عمداً یا خطأً تلف کرده بپردازد.

همچنین چیز هایی که احتیاج دارد مثل؛ چهار پا، جاریه، عبد، اسباب، ظرف، فرش، و یا کتاب. همۀ این ها هکذا.

و آن چه که بخاطر تزویج اولاد و ختنه کردن آن‌ها (این ها مهم است ببینید ایشان دارند مصادیق را برای شما بیان می کنند)، و مثل این ها از آن چیز هایی که در مریضی و یا موت اولاد و عیال، به آن احتیاج دارد، یا غیر این مواردی که ذکر کردیم که در معاش به آن احتیاج دارد.

بله اگر خرجی بکند که سفهی باشد یا اسرافی باشد، این را قبول نمی کنند، و این را جزءِ مؤونه حساب نمی کنند، مؤونۀ اسرافی جزءِ مؤونه حساب نمی شود، لذا خیلی از اعلام قید می زنند، می فرمایند: به حد اقتصاد (در گذشته عرض کردیم که اعلام کلمۀ حد اقتصاد را می آوردند)، یعنی میانه روی کنی، اسراف نکنی، یک وقت خرجی نکنی که اسراف باشد، که اینها را جزء مؤونه حساب نمی کنیم، این مورد استثناء نیست، زیاده روی در خرج بیشتر از حد عرف (اگر خط قرمز را رد کردی هر مقدار که خط قرمز را رد کردی) باید خمس آن را بدهی، هر مقدار اسراف کردی باید خمس آن را بدهی.

این مسئله اول بود.

مطلب اول: معنای لغویِ مؤونه

یک نکته بسیار مهم در این مسئله وجود دارد، که خیلی فتاوا را عوض می کند و ما در مطلب اول آوردیم، و در بحث های قبلی تأثیر این مطلب را مشاهده کردین، و آن بحث این است که؛ ما مؤونه را از جهت لغوی چطور معنا کنیم؟ لغتاً این مؤونه را چطور معنا کنیم، در لغت معانی متعددی است، آقای بهجت در این قسمت فتوا خاصی داشتند، برخی مؤونه را به معنای قوت می گیرند، اما ایشان خیر( اینجور معنا نمیکنن)؛ مؤونه در کلام ایشان هر چیزی است که بار و ثقل زندگی است.

قبل از بحث از مؤونه، به معانی لغوی واصطلاحی مؤونه اشاره می کنیم معانی که برای مؤونه ذکر کردند عبارت است از؛

معنای اول: تکلف

في العين: الْمَؤُونَةُ: فعولة من مانَهم يَمُونُهم، أي: يتكلَّف مؤونتهم. و الْمَائِنَةُ: اسم ما يمون، أي: يتكلف من المؤونة. [5]

آن چه که برای انسان تکلف دارد، « مانَهم یَمُونُهُم » یعنی « یتکلف مؤونتهم »، برخی از این باب گرفتند یعنی؛ « المَؤُونَةُ: فعولة من مانَهم یَمُونُهُم »، آنچه مؤونه می شود را به «ما یتکلف » معنی کردند. که عبارت است از مؤونه، این یک نوع تفسیر است.

معنای دوم: تعب و شدت

و في هذین المعنیین إیماء إلی معنی الثقل أیضاً.

برخی معنای تعب و شدت را نقل کردند، که ما می گوییم این تعب و شدت، ایماء دارد به معنای سوم(ثقل)، که ما خیلی با این معنا کار داریم.

کلام جوهری در صحاح

قال الجوهري في الصحاح: المَؤُونَةُ تُهْمَزُ و لا تُهْمَزُ ، وَ هِيَ فَعُولَةٌ. وقال الفراء: قالَ الفرَّاءُ: هي مَفْعَلةٌ مِن الأَيْنِ، و هو التَّعَبُ و الشدَّةُ[6] . ويقال:[7] هي مَفْعُلَةٌ من‌ الأَوْنِ‌ و هو الخُرْجُ[8] و العِدْلُ ، لأنَّها ثِقْلٌ على الإنْسانِ.[9] قال الخليل: و لو كانَ مَفْعُلة لكانَ‌ مَئِينةً مِثْلَ مَعِيشةٍ. و عنْدَ الأَخْفَش يَجوزُ أنْ تكونَ مَفْعُلة.[10] ومَأَنتُ القومَ أَمؤُنُهم مَأناً إذا احتملتُ مَؤُونَتَهُم. ومن ترك الهمز قال: مُنْتُهُمْ أمونُهُمْ.

مؤونه که گاهی با همزه می آید گاهی بدون همزه، بر وزن فَعُولَةٌ است،«قال الفراء»: وزن را مَفعَلةٌ، می فرمایند: این معنای دوم از تعب و شدت است.

تعبیر دیگری دارند: « مَفعُلَةٌ من الاَون و هو الخُرجُ و العِدلُ»- حالا برخی «من الأَین» گرفتند ایشان می فرمایند: «من الأَون»- این خرج و عدل را می فرمایند: « لأنَّها ثِقلٌ علی الإنسان »، وقتی باری روی دابه می گذارند، خرجین که می گذاشتند در دو طرف دو عدل داشت، این هر طرف مؤونه را، آن چیزی که قرار می دادند مؤونۀ ثقل می شد، کانه یک سنگینی، و یک خرج و عدلی داشت، هر کدام در هر طرف یک عدل داشت، این را مؤونه می گویند، چون برای انسان ثقل و سنگین است، روی دو طرف دابه قرار می دهند.

این معنای خرج و عدل، یک نوع مصداق است، که به معنای ثقل باز می گردد، یعنی اگر این را بخواهیم جزء معانی حساب کنیم، از باب اشتباه مصداق و مفهموم می شود، مال مفهوم نیست، چرا آمدند تعبیر کردند به خرج( مثل خرجین که دو طرف حیوان می گذارند)، چرا می گویند مؤونه؟ چون ثقل برای انسان است، یعنی بخاطر این که معنای ثقل را داشته و الا خودش( خرج و عدل ) وجهی برای این که به آن مؤونه گفته بشود ندارد، بخاطر ثقلی که دارد، و مؤونه به معنای ثقل است، این هم سنگینی است و دو طرف حیوان می گذارند، یعنی یک نوع مصداق است و خرج و عدل، جزء معانی نیست بلکه بخاطر این است که یکی از مصادیق امر سنگین است، پس مؤونه یعنی سنگینی، یک بار است( کانه مثل این است که؛ بار دو سرف حیوان که می گذارند، این مؤونه هم یک نوع بار زندگی روی دوش انسان است خلاصه خرجین زندگی است) بار منظور است، فرق دارد یک وقت شما می گویید، قوت که در معنای چهارم بیان می کنیم اما یک وقت می گویید بار.

حالا دو معنای بعدی را ملاحظه کنید. در همین معنای تعب و شدت که عرض کردیم به ثقل اشاره کردند، از همین جهت است یعنی یک نوع اشاره دارند که معنای ثقل این جا داریم.

معنای سوم: ثقل

کلام فیومی در مصباح

في المصباح: الْمَؤُونَةُ: الثِّقْلُ وَ فِيهَا لُغَاتٌ إِحْدَاهَا عَلَى فَعُولَةٍ بِفَتْحِ الْفَاء و بِهَمْزَةٍ مَضْمُومَةٍ وَ الْجَمْعُ‌ مَؤُونَاتٍ‌ عَلَى لَفْظِهَا وَ (مَأَنْتُ‌) الْقَوْمَ (أَمْأَنُهُمْ‌) مَهْمُوزٌ بِفَتْحَتَيْنِ و اللُّغَةُ الثَّانِيَةُ (مُؤْنَةُ) بِهَمْزَةٍ سَاكِنَةٍ قَالَ الشَّاعِرُ: أَمِيرُنَا مُؤنَتُه خَفِيفَه‌

وَ الْجَمْعُ (مُؤَنٌ‌) مِثْلُ غُرْفَةٍ و غُرَفٍ و (الثَّالِثَةُ) (مُونَةٌ) بِالْوَاوِ وَ الْجَمْعُ (مُوَنُ) مِثْلُ سُورَةٍ وَ سُوَرٍ يُقَالُ مِنْهَا (مَانَهُ) (يَمُونُهُ) مِنْ بَابِ قَالَ. [11]

مؤونه به معنای ثقل است که لغت های مختلفی دارد یکی بر وزن فَعُولَةٌ است، یا «مَأَنتُ القومَ أَمأَنُهُم»،(سنگین کرد قوم را سنگینی شان) که در لغات مؤونه است که به چه کیفیتی نوشته شود، ببینید این جا مؤونه را به معنای ثقل گرفتند و جمع آن هم می شود، مُؤَن.

معنای چهارم: قوت

کلام ابن منظور در لسان العرب

في لسان العرب: المَؤُونة: القُوتُ. مأَنَ‌ القومَ و مانهم: قام عليهم‌ ... الفراء: أَتاني و ما مأَنْتُ‌ مأْنَه‌ أَي من غير أَن تهيَّأْتُ و لا أَعدَدْتُ و لا عَمِلْتُ فيه، و نحو ذلك قال أَبو منصور، و هذا يدل على أَن‌ المؤُونة في الأَصل مهموزة، و قيل: المَؤُونة فَعُولة من مُنْتُه أَمُونُه موْناً، و همزةُ مَؤُونة لانضمام واوها، قال: و هذا حسن. و قال الليث: المائِنة اسمُ ما يُمَوَّنُ أَي يُتكَلَّفُ من‌ المَؤُونة ... قال ابن بري: إن جَعلْتَ‌ المَؤُونة من مانَهم يَمُونهم لم تهمز، و إن جعلتها من‌ مأَنْتُ‌ همزتها. [12]

مؤونه به معنای قوت است، «مأَن القوم و مانهم» یعنی «قام علیهم»، «أَتانی و ما مأَنتُ مأنَه» یعنی من کاری برای آن ها انجام ندادم، برای آن ها چیزی آماده نکردم، چیزی مهیا نکردم، و چیزی برای آن ها درست نکردم، این جا به معنای قوت گرفتند، این دو معنا خیلی با هم تفاوت دارد؛ یعنی ما اگر به معنای قوت گرفتیم، در آینده، در بحث مصداق مؤونه، پولی دست شماست مثلا برای جهاز دختر یا برای مسکن باید الان این پول را تهیه کرده باشی، اما این پول که قوت نیست، خیلی از آقایون که مؤونه را به معنای قوت گرفتند؛ مثل قوت یا مخارجی که باید صرف در زندگی بکنیم، «ما یصرف»( آنچه که صرف می شود)، به این معنا که می گیرند این الان صرف هم نشده است، شما الان برای زندگی مالی را در دست بگیرید این جزء مؤونه نیست، چون «ما یصرف فی الحیاة» نیست، حتی بعضی تعبیر می کنند «یصرف»، صرف بشود، اما این جا که صرف نشده، یا می گویند قوت است، این که قوت نشده است، شما پول را نگه دارید برای خرید منزل، این جزء مؤونه حساب نمی شود، اما اگر معنای ثقل را گفتیم؛ که در معنای سوم گذشت؛ ثقل حیات است سنگینی حیات است قوت را هم از باب این که ثقل حیات است، مؤونه می گویند، ثقل؛ ببینید همان گونه که در خرج و عدل( خرجین را به مؤونه تعبیر کردند) بعد فرمودند: بخاطر این که ثقل است این تعبیر را به کار برند، یک باری روی دوش انسان است، این هم باری است روی دوش انسان. شما الان یکی از بار های که امسال باید روی دوش بگیری، این است که، مقداری از پول خانه ای که بعدا می توانی تهیه کنی- الان لازم داری و نمی توانی تهیه کنی- الان باید یک مقداری از پول را تا جایی که توانستی جمع کنی، چهار پنج سال پول را جمع کنی تا بتوانی خونه را بخری، این می شود بار این می شود ثقل، و لو قوت نباشد، و لو «ما یصرف فی الحیاة» نباشد ببینید معنای لغوی است، نه این که وقتی آقای بهجت این موارد را مؤونه حساب می کردند، می خواستند از معنای لغوی توسعه بدهند، خیر، اتفاقاً این معنای لغوی است، بحث معنای لغوی مؤونه که عرض کردیم بخاطر این است، ثقل حیات- که قبلا در هبه در بحث های سابق چندین بار اشاره کردیم- بحث آن این جاست، در آ« جا در مقام فتوا اشاره کردیم، اما جای آن بحث این جاست. بحث مؤونه که وارد می شودیم معنای آن ثقل است.

نکته معنای اقل یا اکثر در مؤونة

یکی از معانی لغوی که در کلمات لغوی ذکر شده اخص است و دیگری اعم، در این جا باید چه کرد؟ بگوییم مؤونه را به معنای اخص بگیریم یا اعم؟ هر جا واقعا معنای مؤونه صدق کرد، و لو اعم باشد( یک جا اعم ذکر کردند مثل ثقل)، هر جا صدق کرد جزءِ مستثنیات می شود، این گونه نیست که یکی درست باشد، معنای ثقل مثلا غلط باشد، و ما مردد بین اقل و اکثر باشیم، بگوییم لعل معنای مؤونه همان معنای اقل است، و قدر متیقن را بگیریم، خیر اتفاقاً در این جا مؤونه به معنای ثقل از جهت وضع لغوی، بر برخی مصادیق صدق می کند مثل خرجین، که خرج و عدل را ذکر کردند بر این مصادیق صدق می کند، از این باب به این مصادیق هم مؤونه می گفتند، خرجین که روی حیوان می گذاشتند می گفتند مؤونه.

پس این از باب ثقل است وضع لغوی این جا هست، وضع لغوی از هر آن چه ثقل زندگی شد، و شما الان باید بار را بر داری این می شود مؤونه، خیلی معنا فرق می کند، دیدین فتواء آقای بهجت با بعضی آقایان در مسائل هبه و بعضی از مسائل بعدی در راس المال چقدر فرق می کند، این برای این مصداق است، معنای وضعی مؤونه است، این جا اقل و اکثری نیست که بخواهیم؛ در مقام استثناء قدر متیقن بگیریم، بلکه معنای اکثری ما- که معنای ثقل است- قطعا معنای وضعی است و شاهد هم داریم.

ببینید پس اشتباه نشود، برخی فکر می کنند که؛ ما اگر یک عامی داشته باشیم، مثل عمومات وجوب خمس، استثناء مؤونه است، اگر اسثتناء – مخصص- مردد بین اقل و اکثر بشود، اقل را می گیرند، این جا مردد بین اقل و اکثر نیست، معنی اکثر قطعا جزء معانی لغویه است، نه این که مردد باشیم، وقتی معنای لغوی بود؛ مؤونه تمام این موارد را در بر می‌گیرد، به قوت می گویند، به هر ثقل و بار زندگی هم می گویند، تمام این ها از عام- وجوب خمس در هر فائده- استثناء می شود، حالا هر فائده ای که ثقل زندگی شما شده استثناء می شود و خمس ندارد.

شاگرد: به قرینه مقام نمی توانیم بگوییم قوت هم جزء معانی لغویه است؟

جواب استاد: خیر ما داریم می گوییم ثقل است، و می گوییم چنین چیزی در اینجا نیست، اقل و اکثری نیست، معنی لغوی می شود ثقل، داریم بر این مطلب شاهد می آوریم.

یک وقت برای کسی شبهه پیش می آید، ما داریم بر عکس این شخص دلیل می آوریم که ثقل معنایِ لغویِ مؤونه است، حتی اسم برخی موارد را در لغت مؤونه گذاشتند بخاطر این که؛ از مصادیق ثقل است، که خرج و عدل را جوهری در صحاح ذکر کرده بود، چون مصداق ثقل است به آن ها گفتند مؤونه، این در مصباح هم ذکر شده بود.

پس اگر به قوت مؤونه می گویند؛ یا این است که قوت از باب مصداق معنا است، یا نه بگوییم قوت هم معناست اشکالی ندارد به قوت هم بگوییم معنا، اگرچه در خرج و عدل عرض کردیم، که از باب مصداق است و خودش معنا نبوده، اما اگر معنا هم حساب کنید، باز هم با معنای ثقل منافات ندارد، این معنای لغوی است که داریم ذکر می کنیم.

حال در آن جا وقتی معنای اخص ذکر شد، معنای اخص در دل معنای اعم وجود دارد، حال بحث پیش می آید که اگر ما مردد بشویم در این که آن را معنا حساب کنیم یا نکنیم یک قول جدید ممکن است باشد؛ و آن این است که؛ معنای اخص از باب یکی از مصادیق است، یا یکی از اصناف معنای کلی است، نه این که خود معنای کلی باشد، یعنی قوت از مصادیق مؤونه است، چون مؤونه اعم است هم قوت را شامل می شود هم سائر چیز های که ثقل زندگی هستند ولی قوت نیستند، این‌ها هم همه مؤونه است، پس اگر به قوت مؤونه گفتند از باب این است که یکی از اصنافِ مهم مؤونه می باشد، و به آن اطلاق مؤونه می شود.

پس اشتباه نشود، یا به معنای مصداق آن معنا است، یا از اصناف آن معنا است، نباید بگوییم معنای کلی لغوی را خراب کنیم بعد بگوییم حالا این جزیی است( مثل این است که کسی بگوید من فقط به آن خرجین که روی حیوان قرار می گیرد مؤونه می گویم، خیر این هم یکی از مصادیق مؤونه است، معنای کلی را که نباید خراب کرد، به خرجین هم اگر می گویند مؤونه چون ثقل زندگی است)، اگر به قوت هم می گویید مؤونه بخاطر این است که این هم از اصناف ثقل زندگی است، حال یا می گوییم مصداق ثقل است یا از اصناف ثقل است.

پس معنای مؤونه وقتی اعم شد می رویم سراغ مبنای آقای بهجت که در گذشته بیان شد، در بحث های سابق اشاره می کردیم که بعدا بحث می شود، الان جای آن بحث این جا است.

شاگرد 2: آیا برای شما محرز شده از باب این که مصداق است به آن قوت می گوییم؟ مشترک لفظی نمی گیرید قطعا؟

جواب استاد: یا مصداق است یا صنف، فرقی ندارد.

خیر مشترک لفظی نیست چون ثقل شامل قوت هم می شود، یا مصداق است یا صنف است، چون ثقل را تطبیق دادند، آن چه ثقل و بار زندگی است یک قسمت قوت است که مال خوراک می باشد، حتی به خانه قوت نمی گویند، زیرا قوت را به مورد غذایی می گویند پس معلوم می شود خیلی از مصادیق مؤونه را که خیلی از فقهاء صد در صد فرمودند؛ مؤونه است قوت نیست.

می گویند قوت غالب، مسکن را که قوت غالب نمی گویند.

پس کلمۀ قوت فقط به معنی مؤونه نیست، بلکه یکی از اصناف مؤونه است، هیچ کدام از فقهاء نمی گویند مؤونه فقط قوت است، پس قوت یا یکی از مصادیق یا یکی از اصناف است، ما بهتر است بگوییم اصناف، یعنی وقتی مؤونه را تقسیم می کنید اصنافی دارد به هر قسم می گویند مؤونه، مثلا شما یک کلی دارین سه قسم دارد یا چهار قسم دارد یا پنج قسم، بستگی دارد شما چگونه تنبیه کنید، یک قسم می شود قوت، یک سری قسم های دیگر داخل در قوت نیست ولی مسلما داخل در مؤونه است، این مواردی که صاحب عروه ذکر کردند، حالا وقتی اصناف را ذکر می کنیم کلی ما ثقل است، ببینید معنی خرج و عدل را جوهری در صحاح گفت: از باب ثقل بودن، مؤونه می گوییم، کلی را که به دست آوریم می بینیم مبنای آقای بهجت دقیق تر بود، یعنی توسعه ای که در مؤونه می دادند، عین معنای لغویِ مؤونه بود.

پس معانیِ دیگر را باید یا از مصادیق بگیریم یا از اصناف که اگر اصناف بگوییم بهتر است، مصداق که می گوییم مثل بحث خرج و عدل است که از مصادیق خارجی است، یعنی صنف نیست، خرجین را مؤونه می گویند، اما نه این که صنفی از اصناف مؤونه است، یک مصداق بوده وسیله ای بوده که روی حیوان می گذاشتند به عنوان بار، ببینید این یک نوع مصداق است و اگر کسی بخواهد این را جزء معانی ذکر بکند می گوییم اشتباه مفهوم و مصداق است، لذا ما این را جزء معانی حساب نکردیم چون اشتباه مفهوم و مصداق می شود، این از همان مواردی است که؛ صاحب کفایه و دیگران اشکال می کردند و می فرمودند از اشتباهات مفهوم و مصداق است، خرج و عدل از این موارد است.

اما صنف را نمی گوییم از اشتباهات مفهوم و مصداق است، بلکه از اصناف است، سه یا چهار قسم داشته باشد، یک قسم می شود قوت، اقسام دیگر هم دارد، کلی ثقل است، وقتی کلی ثقل باشد خیلی حرف ما در فتوا عوض می شود.

کلام محقق میلانی

قال المحقق الميلاني: المؤونة - على ما يفهم من اللغة - ما ينفقه المرء في ما يرومه. و النفقة هي التي تصرف و تبيد. ثم إنها على قسمين: أحدهما: ما هو مقدمة للاسترباح من الغرامات التي تصرف لأجله، كأجرة المحلّ‌، و أجرة الصانع و الدلاّل، و غير ذلك. ثانيهما - ما كان الاسترباح مقدمة له من النفقات التي تصرف لأجل المعاش و غير ذلك.[13]

ایشان می فرمایند: مؤونه- طبق آن چه از لغت فهمیده می شود- « ما ینفقه المرء فی ما یرومه»، و نفقه هم چیزی است که صرف می شود و از بین می رود، ببینید این روی مبنایی است که روی قوت می سنجند، و یک مقدار در قوت توسعه می دهند، ایشان مؤونه را نفقه حساب کردند، که ما در ذیل معنی رابع آوردیم، بعد می فرمایند: آن چه صرف می شود و از بین می رود، که ما این قید را قبول نداریم، ثقل زندگی شاید صرف نشود و از بین نرود، فرمودند آن چه صرف می شود و از بین می رود حال سوال اینجاست خانه از بین می رود؟ ثقل زندگی اعم از آن چیزی است که « تصرف و تبید»، این ها یک صنف آن است،خیلی ها در کلمه «ما تصرف» که در مؤونه ذکر شده ( ببینید بسیاری از فتوا ها عوض شده سر این کلمه، فقط در خمس را در نظر بگیرید، خیلی از فتوا ها عوض شده)، اگر شما «ما تصرف» را بگیرید، خیلی از موارد ثقل زندگی «ما تصرف» نیست، این نکته باید دقت شود.

در ادامه می فرمایند این نفقه بر دوقسم است:

اول: آن چه که مقدمۀ ربح است از غراماتی که باید بخاطر ربح پرداخت کند مثل؛ اجرت محل، و اجرت صانع و دلال، و غیر این ها.( یعنی این موارد مؤونه تحصیل ربح است)

دوم: مؤونه ای که استرباح مقدمۀ آن است، مثل نفقاتی که صرف در زندگی می شود.

پس ما دو نوع داریم؛ یک مؤونه داریم که مقدمۀ کسب است، یک مؤونه داریم که کسب مقدمۀ آن است، فرق این است، این مقدمة المقدمه است، مؤونه تحصیل ربح مقدمه استرباح شما است، شما باید خرجی بکنید تا کسب راه بیفتد، مثلا مغازه را اجاره می کنی پول بابت مغازه می دهی، این ها مقدمۀ کسب است، و خود کسب مقدمۀ یک مؤونه دیگر است که مؤونه زندگی است.

این تعبیر آقای میلانی بود.

مطلب اول که بسیار مهم بود تمام کردیم، می رسیم به مطلب دوم: که خود مؤونه تحصیل ربح را مسلم جزء مؤونه حساب می کنیم، تعبیر اعلام را که ملاحظه بکنید:

مطلب دوم: مؤونۀ تحصیل ربح

ظاهر کلام شیخ طوسی در خلاف

و ظاهر الشيخ الطوسي في الخلاف: يجب الخمس في جميع المستفاد من أرباح التجارات، و الغلات، و الثمار على اختلاف أجناسها بعد إخراج حقوقها و مؤنها، و إخراج مؤنة الرجل لنفسه و مؤنة عياله سنة. و لم يوافقنا على ذلك أحد من الفقهاء. [14]

خمس در جمیع آن چه از ارباح تجارات و غلات و ثمار بدست آورده واجب است، اما بعد از آن که حقوق و مؤونه را خارج کرد، و مؤونه خودش و عیالش را جدا کرد. بعد از این موارد خمس واجب است. که هیچ کدام از فقهاءِ عامه در این مطلب با ما موافق نیستند. این تعبیر ایشان بود. آن مؤَنی که قبل از «مؤنة الرجل لنفسه و مؤنة عیاله سنة» آوردند، آن مؤَن یعنی بعد از اخراج حقوق اجناس، مؤونۀ تحصیل ربح می شود.

چون برخی شبهه دارند، که این مؤونه ای که گفته شده آیا مؤونۀ تحصیل ربح را شامل می شود یا خیر؟ ما می گوییم، قطعا در کلمات فقهاء هست.

کلام محقق نراقی در مستند

المحقق النراقي في المستند: يشترط في وجوب الخمس في الفوائد المكتسبة بأقسامها الخمسة[15] : وضع مؤونة التحصيل التي يحتاج إليها في التوصّل إلى هذه الأمور، من حفظ الغنيمة و نقلها، و أجرة حفر المعدن و إخراجه و إصلاحه و آلاته، و آلات الغوص أو أرشها، و اجرة الغوص و غير ذلك، و مؤونة التجارة من الكراية، و اجرة الدلاّل و المنزل، و مؤونة السفر و العشور و نحوها، و كذا مؤونة الزراعة و الصناعة[16] ممّا يحتاج إليها حتى آلات الصناعة[17] .[18]

در وجوب خمس در فوائد مکتسبه ( به اقسام پنج گانه) شرط شده؛ برای این که به کسبش برسد به این مؤونه تحصیل احتیاج دارد، مثلا خود غنیمت را می خواهد حفظ کند یا انتقال بدهد، اجرت حفرِ معدن( معدن خودش کسب است اما اجرتِ حفرِ معدن مؤونه است)، «اخراجه، و اصلاحه و آلاته، و آلات الغوص أو أرشها، و اجرة الغوص و غیر ذلک»، همۀ این ها مؤونۀ تحصیل ربح است.

تمام مواردی که در تجارت است از قبیل؛ کرایه، اجرتِ دلال و منزل، مؤونۀ سفر و عشور( مثلا وارد یک کشور دیگه می خواستند بشوند مبلغی را به عنوان گمرکی پرداخت می کردند) همۀ این ها مؤونه تحصیل ربح می باشد.

تمام مواردی که در صناعت به آن احتیاج دارد حتی آلات صناعت هم جزءِ مؤونۀ تحصیل ربح می باشد. همه جزء مستثنیات این کار می شود.

کلام صاحب جواهر در نجاة العباد

قال صاحب الجواهر في نجاة العباد: الخمس في هذا القسم و إن شارك غيره في توقّف تعلّقه شرعا على اخراج سائر الغرامات الّتي حصل بسببها النّماء و الرّبح لكنّه يزيد باختصاص تعلّقه بالفاضل عن مؤونة السّنة. [19]

ببینید ایشان هم اشاره کردند به؛ اخراج سائر غرامات که به وسیله آن ها نماءِ ربح حاصل می شود، این نماء که برای شما فائده بود چیزی سبب آن می شود، درخت را شما باید رسیدگی کنید تا نماء حاصل شود، به این گوسفندها باید رسیدگی کنید تا نماء داشته باشد، آن خرجی که می کنید تا این نماء ( نماء می شود فائده) داشته باشد، اما خرج قبلی دارد، درخت را باید آب یاری کنی، هزینه ای که برای آب یاری پرداخت می کنی، هزینه ای که برای کارگرمی دهی که آبیاری کند، همۀ این ها می شود هزینه ای که سبب نماء، همۀ این ها می شود مؤونه تحصیل ربح، چون فائدۀ شما نماء است، این ها برای حصول فائده است، پس به منظور ایشان همۀ این ها می شود مؤونه تحصیل ربح.

کلام محقق خویی

المحقق الخوئي: المراد من مؤنة التحصيل كل مال يصرفه الإنسان في سبيل الحصول على الربح، كأجرة الحمال، و الدلال، و الكاتب، و الحارس، و الدكان، و ضرائب السلطان، و غير ذلك فإن جميع هذه الأمور تخرج من الربح، ثم يخمس الباقي، و من هذا القبيل ما ينقص من ماله في سبيل الحصول على الربح كالمصانع، و السيارات، و آلات الصناعة، و الخياطة، و الزراعة، و غير ذلك فإن ما يرد على هذه من النقص باستعمالها أثناء السنة يتدارك من الربح، مثلا إذا اشترى سيارة بألفي دينار و آجرها سنة بأربعمائة دينار، و كانت قيمة السيارة نهاية السنة من جهة الاستعمال ألفا و ثمانمائة دينار لم يجب الخمس إلا في المائتين، و المائتان الباقيتان من المؤونة. [20]

آقای خویی تعبیری آوردند که تعبیرشان خوب است؛ مراد از مؤونه تحصیل هر مالی است که انسان، در سبیل حصول ربح صرف می کند، مثل اجرت حمال و دلال، و نویسنده، و حارس، دکان، ضرائب سلطان( مالیات های سلطان) و غیر این موارد، بینید حتی مالیات سلطان را هم مؤونۀ تحصیل ربح حساب می کنند، چون سلطان از کشاورز مالیات می گیرد، این را هم می فرمایند جزء مؤونۀ تحصیل ربح حساب می شود، همۀ این موارد که ذکر شد از ربح خارج می شود، و سپس مابقی خمس داده می شود.

و «من هذا القبیل»، آن چه از مالش در سبیل حصول ربح نقص می شود، مثل مصانع و سیارات، یعنی اگر ماشین شما افت قیمت پیدا کرد، افت قیمت می شود مؤونه تحصیل ربح و این باید کسر شود،( این را خیلی حواسشان نیست، و الا در محاسبه خمس باید این را حساب می کردند شخص می آید خمس را حساب کند، می پرسید شما چقدر فائده بردی، چقدر سرمایه ‌ات رفته بالا و خمس را می گیرید، و شخصی که خمس می دهد این مسئله را بلد نبوده) مثلا شخصی کارخانه دارد می‌آید و می‌گوید که کارخانه من یک سال کار کرد، این کارخانه ده سال کار کند بیست سال کار کند صفر می شود، می گوید، قیمت دستگاه من، ده میلیارد بود، می گویند خب ده میلیارد قیمت دارد الان یک بیستم قیمتش افتاد، افت قیمت پیدا کرد، از فوائد کسر کنی، ( برخی از خلق الله به این مطلب توجه ندارند)، کارخانه دار است، اگر از کارخانه، یک مقدار افت کردباید از مؤونه کسر کند، چون همان آلات کسب هم کارکرده حساب می شود و از قیمت میفتد، پس یک مقدار از فائده را برای جبران قیمت این بگذار، این می شود جزء مؤونه تحصیل ربح، یعنی این مقدار رو سود نکردی( نکته ای که مؤونه تحصیل ربح دارد این است که؛ موردی است که اصلا فائده ای نبردی، آن مؤونه ای که استثناء می شد، مؤونه رجل و عیال بود، این مؤونه تحصیل ربح استثناء نمی شود، این مؤونه تا کسر نشود فائده صدق نمی کند، لذا اگر این را کسر نکنی فائده هنوز صدق نکرده است)، یا ماشین هر روز کهنه می شود سال به سال که می گذرد قیمت این افت می کند، «و آلات الصناعة، و الخیاطة، و الزراعة، و غیر ذلک»، اگر در اثناء سنه بر این موارد نقص وارد شود از ربح کسر می شود یعنی به همان مقدار شما فائده نبردی، مثلا شما ماشینی را دو هزار دینار خریدی و چهارصد دینار اجاره دادی، این چهارصد دینار سود شما نیست، چون قیمت این ماشین افت کرده، درست است که چهارصد اجاره دادی اما دویست دینار از قیمت این ماشین افت کرده، پس دویست دینار از فائده کسر می شود پس در حقیقت شما دویست دینار سود بردی، چون دویست دینار کهنه شدن ماشین را باید کسر کنی، هر مقدار از این ماشین در آمد اضافه آوردی، دویست دینار کهنه شدن ماشین را باید کسر کنی.

برخی توجه ندارند و می گویند دویست دینار سود من است و خمس را باید پرداخت کنم درحالی که باید دویست دینار افت ماشین را کسر می کردی. « لم يجب الخمس إلا في المائتين، و المائتان الباقيتان من المؤونة.» این می شود مؤونۀ تحصیل ربح.

کلام دیگری از محقق خویی( در مسئلۀ دیگر)

قال في مسألة أخرى: كل ما يصرفه الإنسان في سبيل حصول الربح يستثنى من الأرباح كما مر، و لا يفرق في ذلك بين حصول الربح في سنة الصرف و حصوله فيما بعد، فكما لو صرف مالاً في سبيل إخراج معدنٍ استثنى ذلك من المُخرَج و لو كان الإخراج بعد مضي سنة أو أكثر فكذلك لو صرف مالاً في سبيل حصول الربح، و من ذلك النقص الوارد على المصانع، و السيارات، و آلات الصنائع و غير ذلك مما يستعمل في سبيل تحصيل الربح. [21]

هر آن چه که؛ انسان در سبیل حصول ربح مصرف می کند از ارباح استثناء می شود، فرقی نیست بین این که « حصول الربح في سنة الصرف و حصوله فيما بعد»، همانطور که اگر مالی را در سبیل اخراج معدن صرف کرد، این از آن فائده اخراج می شود، و اگر اخراج بعد از گذشت سال یا بیشتر باشد، این هم در سبیل حصول ربح صرف شده است، و اگر نقصی به مصانع و ماشین ها و آلات صنائع وارد شود این موارد هم در سبیل حصول ربح است و از مؤونۀ تحصیل ربح کسر می شود.

ادلۀ استثناء کردن مؤونۀ تحصیل ربح

حال دلیل این که ما مؤونه تحصیل ربح را استثناء می کنیم چیست؟

دلیل اول: انصرافِ آیۀ غنیمت، از آن چه در مؤَن صرف می شود

کلام محقق بروجردی

قال المحقق البروجردي: يمكن دعوى انصراف آية الاغتنام عن المؤونه رأسا؛ لأنّ الأعمال الصادرة من الإنسان في التجارات يوما بيوم، أو في الصناعات، أو الزراعات، إنّما يتحمل مشاقها لرفع حوائجه و صرف ما يحصله منها فيما يحتاج إليه من المأكل و المشرب و الملبس و المسكن و ما يتشعب منها لنفسه و من يعوله، و العرف لا يعد ما يصرفه في هذه غنيمة، بل يطلقها على الزائد على ذلك. و بعبارة اخرى الأرباح لدى العرف هى الزائد على مؤونته لا ما يساويها و يستوعبها، سواء صرفت في تحصيل الربح و مقدماته أم في مؤونته و مؤونة عياله. و أمّا ما يستفيده بالغلبة في الحرب فحيث لم يكن مقصوداً له أولا، و لم يكن في سبيل اكتسابه، بل انّما كان قاصدا للظفر على اعدائه أولا، و الظفر على أموالهم بتبع الظفر عليهم، و يعد هذا المال عند العرف غنيمة بمجرد الظفر عليه من دون استثناء المؤونة. نعم، يستثنى منه ما يصرف في تجهيز الجند و سائر مقدمات الحرب، فلا يرى العرف ما يصرف في قيام الحرب غنيمة. [22]

ایشان نکتۀ جالبی را ذکر می کنند؛ایشان از مؤونۀ راساً حتی مؤونۀ رجل را هم وارد می کنند، مؤونه زندگی را هم ایشان می فرمایند: کانه انصراف دارد، یعنی از باب استنثناء نیست بلکه از باب انصراف است،(البته ما مؤونۀ تحصیل ربح حرف ایشان را قبول داریم، اما در مؤونه زندگی اکثر اعلام این حرف را قبول نمی کنند، ایشان بیش از اندازه توسعه دادند) اصن آیۀ غنیمت از هر دو قسم- هم مؤونۀ تحصیل ربح، هم مؤونه ای که غایت کسب ما بود، که می خواستیم مؤونه را از آن بدست بیاوریم- منصرف است، یعنی می خواهند بفرمایند؛ آن چیزی را شما امسال فائده بردی، که هم هزینۀ تحصیل این فائدۀ را استثناء کنی( مثلا دو میلیارد برای شما در آمد داشت یک میلیارد هزینه کردی تا این مزرعه به شما یک میلیارد سود داده است، میوه داده است یا زراعت داده، این یک میلیارد مؤونه تحصیل ربح است، حال یک میلیارد دیگر، هشتصد میلیون را هزینه خانواده می کن، دویست میلیون باقی می ماند، ایشان می فرمایند؛ آیۀ غنیمت این دویست میلیون را شامل می شود، از هیچ کدام از این دو مؤونه را شامل نمی شود) اکثر اعلام می فرمایند: فائده بر این مؤونه تحصیل ربح مسلم صدق نمی کند، اما شما باید فائده را بدست بیاوری بعد می توانی در مؤونه زندگی خرج کنی، آن فائده ای که به دست آوردی و در مؤونۀ زندگی خرج می کنی نه این که آیۀ غنیمت، بگوید چون این فائده در مؤونۀ زندگی خرج شد من شامل آن نمی شوم، نه آیۀ غنیمت یعنی هر فائده ای بدست آوردی و در مؤونه زندگی خرج کردی این صدق غنیمت می کند و انصراف ندارد، اما آقای بروجردی مسئله را مطلق گرفتند.

در ادامه عبارت می فرمایند: اعمالی که از انسان در تجارات روزانه یا صناعات یا زراعات صادر می شود، فقط این مشقت ها را در راه رفع حوائج تحمل می کند و آن ها را در آن چه به آن احتیاج دارد از قبلی مأکل و مشرب و ملبس و مسکن، صرف می کند، و عرف به این موارد غنیمت نمی گوید، بلکه به زائد از این موارد غنیمت می گوید.( ببینید ما می گوییم؛ عرف به زائد بر مؤونۀ تحصیل ربح می گوید غنیمت نه هر زائدی، زائد بر زندگی این جا می گوید فائده را در زندگی خرج کردم)، چه بگوییم در تحصیل ربح و مقدمات صرف شده، چه بگوییم در مؤونۀ خود و عیالش، همۀ این موارد را می گویند از آیۀ غنیمت خارج است، یعنی همۀ این موارد از فائده خارج شود، اگر شما فائده ای در طول روز بدست آوردی، کسی به شما هدیه داد یا کار کردی و فائده ای بدست آوردی، نمی توانی بگویی این فائده است، نمی توانی بگویی این غنیمت است، دیگر آقای بروجردی نباید اطلاق را بکار می بردند، بنظر این اطلاق درست نیست.

اما در جنگ که فائده ای به دست می آورد( چون وقتی می گوییم غنیمت این مورد را هم شامل می شود شاید در زندگی مصرف شود، ایشان این مورد را می خواهند توجیه کنند، حرف ایشان اطلاق داشت و غنیمت را حتی از مؤونۀ زندگی منصرف کرد، خب شخصی می گوید غنیمت جنگی هم، چنین است، شاید بعد از جنگ این پول را صرف در زندگی کند، ایشان به این اشکال که برخوردند، می خواهند توجیه کنند) این غنیمت مقصود اولی نبوده است، و در راه کسب این غنیمت نبوده، بلکه قصد ظفر یافتن بر دشمن را داشته است، و ظفر به اموال آن ها به تبع ظفر بر آن ها است، «و یعد هذا المال عند العرف غنیمة بمجرد الظفر علیه من دون استثناء المؤونة»، ما عرض کردیم نباید این چنین اطلاق را بیان می کردند تا به این مشکل بخورند، بله آن چه که در تجهیز سرباز و سائر مقدمات جنگ صرف شده استثناء می شود، عرف در این موارد می گوید غنیمت نیست، اما خود آن چه در جنگ به دست می آورد و در زندگی خرج می کند، به آن غنیمت می گویند، در زندگی هم، چنین است، غنیمت یعنی فائده، فائده ای که در مؤونه مصرف شود غنیمت است.

پس این انصراف ایشان بنظر درست نیست.

 

یلاحظ علیه

أن العرف یری أنّما یصرفه في سبیل تحصیل الربح، خارجاً عن الفائدة و الغنیمة و أمّا ما یصرفه لمعیشة نفسه و عیاله فهو تصدق علیه الفائدة و الغنیمة بلا اشکال.

این موارد را دیگر نباید بگوییم این موارد هم غنیمت است، و عرض کردیم این انصراف درست نیست.

این دلیل اول بود.

دلیل اول نسبت به مؤونۀ تحصیل ربح مشخص است که به آن فائده و غنیمت نمی گویند.

دلیل دوم: اخبار مستفیضه

روایت اول: روایت ابن شجاع

في التهذيب: سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ شُجَاعٍ النَّيْسَابُورِيُ‌ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ الثَّالِثَ عَنْ رَجُلٍ أَصَابَ مِنْ ضَيْعَتِهِ مِنَ الْحِنْطَةِ مِائَةَ كُرٍّ مَا يُزَكَّى فَأُخِذَ مِنْهُ الْعُشْرُ عَشَرَةُ أَكْرَارٍ وَ ذَهَبَ مِنْهُ بِسَبَبِ عِمَارَةِ الضَّيْعَةِ ثَلَاثُونَ‌ كُرّاً وَ بَقِيَ فِي يَدِهِ سِتُّونَ كُرّاً مَا الَّذِي يَجِبُ لَكَ مِنْ ذَلِكَ وَ هَلْ يَجِبُ لِأَصْحَابِهِ مِنْ ذَلِكَ عَلَيْهِ شَيْ‌ءٌ فَوَقَّعَ لِي مِنْهُ الْخُمُسُ مِمَّا يَفْضُلُ مِنْ مَؤُونَتِهِ. [23]

شخصی صد کر از اجناس به دست آورده است، یک دهم را از این شخص گرفتند، « و ذهب منه بسبب عمارة الضیعة ثلاثون کراً »، ببینید این عمارت ضیعه یعنی تحصیل ربع، برای عمارت ضیعه که می خواهد این صد کر را از آن به دست بی آورد، سی کر هزینه کرده، پس چهل تا از دست داده، شصت کرددر دستش باقی مانده « مَا الَّذِي يَجِبُ لَكَ مِنْ ذَلِكَ وَ هَلْ يَجِبُ لِأَصْحَابِهِ مِنْ ذَلِكَ عَلَيْهِ شَيْ‌ءٌ فَوَقَّعَ لِي مِنْهُ الْخُمُسُ مِمَّا يَفْضُلُ مِنْ مَؤُونَتِهِ»، هر آن چه زائذ بر مؤونه می شود، می خواهند بفر مایند کانه این هارا در سوال پرسیده و مؤونۀ تحصیل ربح را تصریح می کند، سی کر که خرج در شغل و زمین و ضیعه کردم، تا بتوانم این صد کر را به دست بیاوردم، آن ها کسر می شود شصت تا باقی مانده هم هر چقدر زائد بر مؤونه بود خمس به آن تعلق می گیرد.

استدلال صاحب جواهر

استدل بها صاحب الجواهر[24] و قال السيد الميلاني في وجه الاستدلال بها: فتقرير الإمام لما صرفه في عمارة الضيعة، بناء على أن المراد من ذلك هي المصارف التي يتوقف عليها الاسترباح و إصابة تلك الأكرار، يشهد لما ذكرناه.

تقریر امام علیه السلام برای آن چه صرف در عمارت ضیعه شده بنابراین است که مراد مصارفی که استرباح بر آن متوقف است را امام علیه السلام کسر کردند باشد.

 


[1] صدر الدين الصدر: إن كانت الثلاثة حاصلة في سنة الربح.
[2] تقي القمّي: بل ولو لم يعد سفهاً وسرفاً؛ فإنّ‌ الميزان في عدم الاحتساب الزيادة عمّا يليق‌بحاله وشأنه ولو كان حسناً وعقلائيّاً.
[3] مهدي الشيرازي: بل وإن لم يُعدّ كذلك.
[4] عبدالهادي الشيرازي، الروحاني: على‌ الأحوط.زين الدين: ولا يستثنى‌ كذلك ما زاد على‌ ما يليق بحاله وإن كان ممّا لا يُعدّ سفهاً ولا سرفاً وإن كان من المؤونة، فالمدار في الاستثناء علىٰ المؤونة المتعارفة التي تليق بحاله.
[6] لسان العرب، ابن منظور، ج13، ص396. في اللسان: المعنى أنه عظيم التعب في الإنفاق على من يعول.
[7] هو المازني كما في اللسان.
[8] من الخُرج، و هو ما یوضع علی الدابّة (خورجین در دو طرف دابه)؛ قالَ ابنُ بَرِّي: و الذي نَقَلَه الجَوْهرِيُّ مِن مَذْهبِ الفرَّاء أنَ‌ مَؤُونَةَ مِن الأيْنِ، و هو التَّعَبُ الشدَّةُ، صَحيحٌ إلَّا أنَّه أسْقَط تَمامَ الكَلامِ؛ فأمَّا الذي‌ غيَّره فهو قوْلُه: إنَ‌ الأَوْنَ‌ هو الخُرْجُ، و ليسَ هو الخُرْجَ، و إنَّما قالَ: و الأَوْنانِ جانِبَا الخُرْجِ، و هو الصَّحِيحُ، لأنَّ أوْنَ الخُرْجِ جانِبُه و ليسَ إيَّاه.
[9] و قال المازني بعد هذا الكلام: و يقالُ للأَتانِ إذا أقْرَبَتْ و عَظُمَ بطْنُها: قد أونتْ، و إذا أكَلَ الإنْسانُ و امْتَلأَ بَطْنُه و انْتَفَخَتْ خاصِرَتاه، قيلَ: أوَّنَ تأْوِيناً.
[10] قال ابن بري: و أَما قول الجوهري قال الخليل لو كان مَفْعُلة لكان مَئينةً، قال: صوابه أَن يقول لو كان مَفْعُلة من الأَيْن دون الأَوْن، لأَن قياسها من الأَيْنِ مَئينة و من الأَوْن مَؤُونة، و على قياس مذهب الأَخفش أَنَّ مَفْعُلة من الأَيْنِ مَؤُونة، خلاف قول الخليل، و أَصلها على مذهب الأَخفش مأْيُنَة، فنقلت حركة الياء إِلى الهمزة فصارت مَؤويْنَة، فانقلبت الياء واواً لسكونها و انضمام ما قبلها، قال: و هذا مذهب الأَخفش‌.
[13] محاضرات في فقه الإمامية، ص81.
[15] الموارد الخمسة هي الغنائم بالمعنى الأخصّ و المعدن و الكنز و الغوص و المكاسب، و أمّا أرض الذمّي المشتراة من مسلم، و المال المختلط بالحرام فهما و إن لم أوجب الخمس فيها إلّا أنهما ليستا من الفوائد المكتسبة، و قد تردد في الأخير بأن الخمس الواجب فيه ليس من الخمس الاصطلاحي و قد مرّ في المجلد الثاني.
[16] في نسخة: الصياغة.
[17] في نسخة: الصياغة.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo