< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1401/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله59؛ خمس سرمایه؛ در ادامه نظریه چهارم؛ ایراد دوم بر نظریه چهارم

 

مسئلۀ پنجاه و نه: خمس رأس المال

ادامۀ مطلب اول: نظریات أعلام در خمس رأس المال

خلاصه جلسه گذشته

بحث ما، دربارۀ رأس‌المال قول چهارم بودیم، می‌خواهیم وارد قول پنجم شویم، نظریۀ چهارم از آقای حکیم بود که ایشان کلامی داشتند که ما عرض کردیم باید تقیید بزنیم، یک عدّه‌ای ایراد به ایشان وارد کردند، که ما ایرادات این اعلام را قبول نداشتیم، تعبیر ایراد این بزگواران این‌است؛ که باید صرف در معیشت شود، اگر صرف نشود ما این را قبول نمی‌کنیم، آن‌چه صرف در معیشت نشده را ما قبول نمی‌کنیم که بگوییم این رأس‌المال را به‌حسب شأن احتیاج و نیاز دارد، این‌مورد قبول نیست و باید در معیشت صرف شود. این فرمایشی که فرموده بودند این بود که باید صرف در معیشت شود، و الّا در صدق مؤونه کفایت نمی‌کند، لذا مبنایی که آقای حکیم داشتند که گفتند؛ اگر شما یک سرمایه داری، برای تحصیل مؤونه هم نیست، امّا شأن تو این‌است که داشته باشی، محتاج هستی به آن فی نفسه، به جهت این‌که شأن تو این‌است که واجد آن باشی، مالک چنین پولی باشی، اگر به این‌صورت باشد ایشان فرمودند: ما می‌گوییم این‌مورد هم خمس ندارد.

البته این را عرض کردیم که ما با ادلۀ دیگری می‌گوییم بله اصل حرف شما را قبول داریم، یعنی یک سرمایه‌ای دارد که گاهی باید همین را داشته باشد امّا میزان این را چه چیزی برای خمس قرار می‌دهیم؟ ملاک خمس در آن چیست؟ من همین‌طوری یک سرمایه را می‌خواهم جمع کنم بگویم شأن من این‌است که داشته باشم، با ادله‌ای که نهی از اسراف کرده می‌گوید این را نگاه ندار، چه حدی را حق دارم نگاه دارم؟ که شرع به من بگوید چنین سرمایه‌ای را برای اعتبار و شأن خود می‌توانی نگاه داری که اگر برای خودش نگاه دارد اشکال ندارد و اسراف نکرده است (بنابر تعبیری که برخی از بزرگان آورده بودند که در مدار اسراف رفته بودند) آن‌چه که برای زندگی به درد بخورد و به حد شأن باشد و لو برای سال‌های بعد باشد. شاید بگویند این سال‌های بعد را، شما می‌گویی امّا آقای حکیم این را نمی‌گوید می‌فرماید: آن‌چه که تو باید الان داشته باشی، ملاک چیست؟صد میلیارد را که نمی‌توانی بگویی شأن هست، خیر این اسراف است بلکه معصیت کردی که این را نگاه داشتی، آن‌چه که ذخیره کنی استفاده نکنی و بگویی شأن من است این معصیت شماست، آن‌چه به درد شما می‌خورد و معصیت نیست (و طبق قاعده می‌باشد) آن‌است که به سرمایه احتیاج داری و لو الان از آن استفاده نمی‌کنی، ملاک احتیاج چیست؟ این‌است که برای زندگی در حد شأن باید این مال را داشته باشی، این‌مقدار را ما قبول داریم، بیشتر از این را قبول نداریم، چون مرز‌ها باید جدا شود، نمی‌شود که همین‌طوری بگوییم هزار میلیارد شأن من است که داشته باشم، هزار میلیارد، هزار میلیارد جمع کنم؟ و لو استفاده نکردم؟ این که دیگر بحث معصیت است و جزءِ گناهان حساب می‌شود که بیای ذخیره کنی.

آن میزانی که می‌توانی بگویی شأن من است داشته باشم آن سرمایه‌ای است که؛ زندگی خود شما را در حدّ شأن به دست بیاورد، لذا ما می‌گوییم این قید را باید بزنیم، و الّا کسی متوجه نمی‌شود مرز بین اسراف و سرمایه‌ای که شارع می‌خواهد شما داشته باشی، شأن این‌است که این مقدار را داشته باشی اشکال ندارد، و الّا مرز‌ها باهم خلط می‌شود.

پس این قید را ما زدیم، کلام آقای حکیم خیلی نکته داشت، در استدلال ایشان هم نکته‌ای بود که ایشان اشکال و جوابی کردند که بعد دوباره ادعای احتیاج را کردند، امّا ادعای احتیاج در جواب اشکال فائده نداشت، وقتی وجه احتیاج را بیان می‌کنند می‌فرمایند: احتیاج این‌است که شأن من است که این را داشته باشم پس به این مال محتاجم و شأن من است.

به نظر ما این سرمایه محصل مؤونۀ من است پس من باید این سرمایه را داشته باشم، وجه احتیاج این‌است. لذا سرمایه‌ای که برای تحصیل مؤونه در حد شأن من است، آن سرمایه خمس ندارد.

کلام استاد در ایراد اول

ایراد این اعاظم را نمی‌پذیریم می‌گوییم: مؤونه یک امر عرفی است گاهی به‌معنای ذیق تفسیر می‌کنید کما این‌که مستشکل این‌گونه تفسیر کرده فکر کردند مؤونه آن‌است که باید صرف شود، و استهلاکی باشد. در آن‌چه که «ینتفع به و یحتاج مباشرتاً» حرفی نداریم امّا این‌که حتماً باید صرف استهلاکی باشد را خیر قبول نداریم، صرفی بشود که دیگر تمام شود و از بین برود خیر. این مؤونه الزاماً نیست که صرف استهلاکی داشته باشد، صرف استهلاکی لازم نیست اصلاً شما نگاه دار و از منافع استفاده کن این هم مؤونۀ شماست مثل خانه و ماشین و درخت و امثال این امور، از نماء این‌موارد استفاده کن.

این قید دوم که مثل آقای هاشمی شاهرودی زدند که «أن یکون بمقدار المتعارف الذی یکون فی شأنه» این قید خوبی است همان قیدی است که عرض کردین آقای حکیم باید اضافه کنند، امّا کلمۀ متعارف ایشان به معنای شأن جامعه نیست بلکه شأن خود شماست، یعنی در عرف شأن شما باشد منظور متعارف در شأن خود شماست و شخصی است، متعارفی که در حد شأن باشد، در این حد باشد می‌گوییم خمس ندارد. این قید دوم را قبول داریم.

امّا این‌که مؤونه را امر صرفی می‌گیرند این‌که می‌گویند مؤونه آن‌است که در زندگی صرف شود را قبول نداریم، چرا حتماً باید صرف شود؟ لازم نیست خود آن صرف شود، این هم نسبت به کلام ایشان.

نکته:

یک نکته‌ای بگوییم؛ ما قبول داریم در خود کلمۀ صرف باید صرف استهلاکی را نگیریم، کلمۀ صرف استهلاکی را نگیریم بلکه صرفی که باقی باشد صرف به معنای استعمال باشد درست است، ما می‌گوییم اتفاقاً صرف را به این ترتیب هم می‌توانیم معنا کنیم معنای خوبی است.

چون گاهی یک چیزی صرف می‌شود یعنی استعمال می‌شود، مثلاً شما این درخت را از آن استفاده می‌کنید از خانه استفاده می‌کنید، ببینید استعمال و استفاده است از خانه استفاده می‌شود، این‌مورد هم یک نوع صرف است، درست است که مؤونۀ شما با پول منافع این خانه-اگر به شما می‌دادند- می‌رفتید یک خانه اجاره می‌کردید خانه اگر ملک شما نباشد طوری نیست، امّا خود خانه را دارید استفاده و صرف می‌کنید از سقف و دیوار استفاده می‌کنید، از درب استفاده می‌کنید، این‌موارد مصروف است و صرف استهلاکی نیست، مؤونه به معنای صرف شامل این‌مورد هم می‌شود امّا آقای حکیم بالاتر از این را فرمودند، می‌فرمایند: اگر من صرف هم نکرده باشم ولی این مقدار را باید داشته باشم در حد شأن باید داشته باشم ،این‌مورد هم جزء محتاجٌ الیه گرفتند و جزءِ مؤونه حساب می‌کنند، مؤونه را به معنای چیزی که باید داشته باشد و لو صرف هم نشود گرفتند، ما این حرف را فی الجمله قبول داریم امّا نیاز به قید دارد، مثل جهیزیه را شما صرف نمی‌کنید بلکه خریدید و کنار گذاشتید امّا باید امسال یک قسمت از آن را تهیه کنید، خانه‌ای است که شما باید زمین را تهیه کنید، از زمین الان استفاده نمی‌کنید، آهن آلات را امسال می‌خرید می‌گویید همه را که نمی توانم در یک سال بخرم، آهن را که می‌خری صرف نمی‌کنی نه صرف استهلاکی نه صرف استعمالی، امّا چون باید بخری می‌گوییم این‌مورد هم خمس ندارد، چون امسال به آن احتیاج داری، نه این‌که احتیاج داری برای استعمال، خیر، مؤونه و بار زندگی در امسال است، برای زندگی کردن (اگر می‌خواهی زندگی کنی) و خانه دار شدن، باید آهن آلات را امسال خریداری کنی این برا زندگی شما در امسال است، یعنی کسی بخواهد بار زندگی شما را تقسیم کند می‌گوید امسال باید این‌موارد را خریداری کنی، پس این بار زندگی امسال شما می‌شود و این مؤونه می‌شود، حتماً نباید صرف به‌آن معنا باشد، امّا عرض کردیم بی قید و بند هم نگذاریم و کلام آقای حکیم باید مقید شود، مثل تعبیری که امثال آقای هاشمی شاهرودی در قسمت دوم آوردند، تعبیر ایشان خوب بود به‌مقدار متعارف باشد، و در حد شأن باشد نه مثل موارد اسراف و تبذیر در استهلاک، یعنی سرمایه‌ای که شما می‌خواهی کنار بگذاری و بگویی شأن من این‌است صد میلیارد داشته باشم این جزءِ اسراف و معصیت است اگر از آن استفاده نکنی، این‌موارد جزء حرام‌هایی است که انجام دادی، جزءِ عبادات نیست که تصور کنی خمس هم به آن تعلق نمی‌گیرد و تصور کنی محتاجٌ الیه در حد شأن است.

ایراد دوم: ملاحظه‌ای از جهت تقیید به سنۀ حالیه

ما این ملاحظه را از دو جهت در نظر گرفتیم:

جهت اول

چاره‌ای نیست از تقیید رأس‌المال به‌مقداری که در تحصیل معاش به حسبِ شأن به‌آن احتیاج دارد، نه رأس‌المالی که زائد بر آن چیزی باشد که در تحصیل معاش به‌آن احتیاج دارد.

جهت دوم

ما تقیید احتیاج را به رأس المال سنۀ حالیه قبول نداریم. کما این‌که آقای حکیم در سنۀ حالیه فرمودند: شما احتیاج داری و شأن شما این‌است که این‌مقدار را داشته باشی، حتی اگر در سال‌های آتیه هم به آن احتیاج داشته باشی این‌مورد را هم شامل می‌شود، امّا قید دارد که بعداً قید را می‌زنیم، به چه شرطی؟ به شرطی که در سال‌های آتیه نتوانی آن را تهیه کنی، یعنی اگر شما می‌گویی رأس‌المال را من برای سال‌های آینده زندگی نیاز دارم، بعداً نمی‌توانم آن را تهیه کنم، اگر الان بخواهم این‌مقدار را مصرف کنم بعداً در رأس المال گیر می‌کنم آیا می‌توانم این پول را نگاه دارم؟ بله می‌توانی این را نگاه داری شیخ انصاری و آقای بهجت هم قائل هستند. البته نسبت به آقای بهجت احتیاطی هست که بعد عرض می‌کنیم.

(تطبیقی که ایشان دارند را بنده یک مقدار راحت تر بیان کردم مثلاً عرض می‌کنم در آن‌زمان اگر کسی می‌گفت ماشین، نمی‌گفتند مؤونۀ زندگی شماست، چون در ایران شاید صد نفر ماشین داشتند، شما آن موقع باید فرضاً پول اتوبوس را پیدا می‌کردید، امّا الان دیگر ماشین را نمی‌توانی بگویی مؤونۀ زندگی نیست، موبایل اگر در محله یکی داشت کافی بود، یا یک‌نفر تلفن داشت کافی بود، الان که نمی توانی بگویی موبایل مؤونۀ زندگی من نیست، در زندگی‌ها به حسب شأن متفاوت است، در گذشته در استفتائات آقای خویی -هم این‌مورد را متذکر شدیم- مسئله‌ای بود که ایشان گفتند مؤونه نیست الان ما عرض کردیم این‌مورد مال عصر گذشته بوده، عصرها متفاوت است، هر عصری به حسب مؤونۀ زندگی شما باید سنجیده شود).

علی‌ایّ‌حال می‌خواهیم بگوییم اگر برای سنین آتیه هم باشد -مثل جهیزیه و امثال این‌موارد فتوایی که دادند- این فتواء در رأس المال هم می‌آید- چطور الان جهیزیه را تهیه می‌کنیم، می‌گوییم یک ساله نمی‌توانم تهیه کنم، اگر بخواهم یک ساله تهیه کنم مکافات دارد، باید از سنین قبل آماده کنم و خمس به‌آن تعلق نمی‌گیرد، در رأس‌المال و خانه هم چنین است.

تفاسیر شأنیت

یک نکته‌ای را عرض کنیم که شأنیت تفاسیری دارد:

تفسیر اول: یک‌وقت تفسیر می‌کنیم به این‌که نداشتن آن حرجی باشد و موجب حرج شود، نداشته باشی حرج است.

تفسیر دوم: آن‌است که حرج پیش نمی‌آید امّا نداشتن آن به نظر عرف نقص است، عرف که نگاه می‌کند می‌گوید نقص است. برخی این‌مورد را هم جزءِ حرج گرفتند، یعنی گفتند اگر در عرفی چیزی برای من نقص باشد حرجی است. ببینید نقص عند العرف، همیشه کوچیک شدن بدین‌معنا نیست که حرج باشد لذا ما این‌مورد را جدا کردیم، گاهی اوقات نقص در حدی نیست که به حرج برسد، نقص است امّا به حرج نمی‌رسد که بگویی زشت است، زشت نیست امّا نقص است، اگر زشت باشد حرج می‌شود، می‌گفتی دیگر سرمایه ندارم زشت است برای من، به گونه‌ای بود که اگر نبود حرج بود، امّا حرج نیست و نقص است.

تفسیر سوم: همان‌موردی که در طبقۀ چهارم عرض کردیم، چهار طبقه هم که دارد نمی‌گوید نقص دارید و پنج طبقه باید داشته باشید، هیچ‌فردی این را نمی‌گویند امّا وقتی پنج طبقه هم که بود می‌گوییم این شخص تاجر بازاری است و باید داشته باشد، نمی‌گویید زائد بر شأن است. می‌گویی مهمان زیاد دارد، اولاد زیاد دارد، نمی‌گویید زائد بر شأن است، زائد بر شأن نیست امّا نبودن آن هم نقص نیست، باز هم این‌مورد را می‌گوییم شأن است، پس حرج نیست، عرف هم نقص حساب نمی‌کند، امّا این طبقۀ پنجم که دارد این را عرف نمی‌گوید زائد بر شأن است، می‌گوید این هم در شأن است، نداشتی هم مشکلی نبود و نقص نبود، امّا حال که داری در شأن است، این هم داخل در شأن است. یعنی حتماً دائره را ذیق نکنیم تا به حرج بیندازیم، یعنی تا به حرج نرسی ما می‌گوییم خمس دارد، حرج افتادی می‌گوییم خمس ندارد، حتماً به حدی برسد که در عرف بگویند این شخص ناقص است در این‌مورد می‌گوییم خمس ندارد. به این‌ترتیب نباید سخت گرفت، در حدی که وقتی داشته باشی نه نبودن آن حرج است نه نقصی در شماست، امّا بودن آن هم برای شأن شماست اشکال ندارد و خمس به‌آن تعلق پیدا نمی‌کند. شأن را این‌طوری معنا می‌کنیم، برخی دو پله پایین‌تر معنا می‌کنند، یعنی حتماً باید به حرج برسی تا خمس ندهی، خیر به شأن بستگی دارد، شأن بالاتر از این‌است حرج هم نیست به نقص هم نمی‌رسد امّا باز هم ما می‌گوییم خمس ندارد.

تفسیر چهارم: این‌است که حتی برای امسال هم نباشد برای سنین آتیه باشد وقتی برای سنین آتیه لازم است و باید باشد به سب مقام او باید باشد، یعنی این‌موارد را نمی‌توانم در امسال تهیه کنم. یعنی تا این سه مرحله برای شأن شما بود برای سنۀ حالیه است، امّا الان باید برای سنین لاحقه باشد (این همان حرفی است که شیخ انصاری می‌زنند) یعنی در زندگی فقط امسال را ملاک قرار نده یعنی فعالیت کنی برای همین امسال، اگر به‌حسب سنین لاحقه شأن شماست، عین چیزی که در جهیزیه عرض کردیم در رأس‌المال هم می‌آید، در جهیزیه چطور گفتید باید همین امسال تهیه کنیم در رأس‌المال هم همین حرف هست. یعنی دوباره یک توسعۀ چهارمی در شأن می‌دهیم که به حسب سنین لاحقه است. بسیاری از مردم مبتلاء هستند، می‌گویید من الان دارم کار می‌کنم دوروز دیگر که سن بالاتر رفت باید چه کنم؟ برخی تعبیرشان این است می‌گویند؛ باید یک‌مقداری را برای پیری نگاه دارم (وقتی که در خمس گرفتن سخت گیری صورت بگیرد ممکن است کسی این حرف را بزند)، می‌گوید من در پیری که نمی‌توانم کار کنم باید رأس‌المالی را الان درست کنم، رأس‌المالی باید داشته باشم برای آن موقع، باید پولی کنار بگذارم، برخی نمی‌توانند کار کنند پول را می‌دهند به دیگری و به صورت مضاربه‌ای کار می‌کنند، که در سن پیری به مشکل نخورند، ببینید این الان لازم می‌داند که برای آن‌موقع سرمایه‌ای نگاه دارد، وقتی خمس این شخص را می‌خواهی حساب کنی، می‌گویی اگر واقعاً لازمۀ حیات است و لو برای سنین لاحقه باشد خمس ندارد.

حال آقای شیخ انصاری در مثال درخت این را مطرح می‌کنند، آقای بهجت هم این مثال را می‌زنند، در سرمایه ایشان احتیاط می‌کنند شیخ در سرمایه نقدی مطرح نمی‌کند. حال در مثال درخت باید بکارید تا شش سال دیگر میوه بدهد، میوه را نیاز دارم، برخی می‌گویند خمس این درخت را باید بدهی، این را درست کرده برای سنین لاحقه، نمی‌توانی بگویی خمس دارد، چون نیاز داشته امّا الان باید درست کند تا شش سال دیگر به ثمر برسد، این را هم شیخ انصاری می‌فرماید خمس ندارد و لو برای سنین لاحقه است. آقای بهجت هم این را فرمودند ولی اصل حرف از شیخ انصاری است.

آقای بهجت در سرمایۀ نقدی حرفی دارند که عرض می‌کنیم.

قائل به شأنیت این سه مورد اول را گفت امّا مورد چهارم را دیگر قائل نیست، امّا حرف دیگری هم گفت و لو اصلاً صرف هم نکنی استعمال هم نکنی باز ما می‌گوییم خمس ندارد.

نظریۀ پنجم: تفصیل بین محتاجٌ الیه برای معاش لائق و غیر آن

آقای نایینی و خیلی از بزرگان قائل به این نظریه هستند، آقا جمال گلپایگانی که اکثر فتاوای ایشان با آقای نایینی مشترک هست، آقای شاهرودی آقای بجنوردی آقای سید عبد الاعلی سبزواری قائل به این نظریه هستند.

بیان فرق بین نظریۀ پنجم و نظریۀ چهارم

موارد قابل تصور چند مورد است:

اول: در تحصیل حوائج لازمۀ ضروریه در حیات خود، احتیاج به رأس‌المال داشته باشد، که به‌آن شأن می‌گوییم، حوائج یک وقت می‌گوییم ضروریه است.

دوم: در تحصیل حوائج به حسب شأن به رأس‌المال احتیاج دارد.

نکته:

ببینید به حسب ضرورت با به حسب شأن فرق دارد، خیلی مهم است در بحث قبلی تفسیر موارد شأن را عرض کردم در آن‌جا مراتب شأن را عرض کردیم در این‌جا برخی می‌گویند حوائج ضروریه که غیر حوائج شأنیه است، اگر دیدید فقیهی در کتاب خود گفته به حد حوائج ضروریه خمس ندارد خیلی دائره را أخصّ گرفته، یعنی همۀ موارد را گفته باید خمس بدهی، الّا آن‌که ضرورت دارد، حوائج ضروریه به حسب شأن، چون شما نگاه می‌کنی شخصی سرمایه دار است و می‌خواهد مکان دیگری برود این شخص شأن او بالاتر از این‌است پیاده برود، امّا می‌تواند با یک ماشین پانصد میلیونی برود یا با ماشین یک‌میلیاردی برود، یعنی شما وقتی گفتی حوائج ضروریه آن شخص به ضرورت هم می‌تواند اکتفاء کند، این ضرورت به حسب شأن نیست بلکه ضرورت حیات است، یعنی اگر بگویند ضرورت حیات شخصی را بده نان، پنیر و این‌موارد را می‌دهند، دیگر بالاتر از این نیست، چون ضرورت حیات است نمی‌گوید ضرورت به حسب شأن، اگر قید شأن را به ضرورت اضافه می‌کرد کار درست می‌شد امّا می‌گوید ضرورت حیات یعنی زنده بمانی.

مثلا کسی امسال می‌خواهد ببیند مستطیع شده یا نه؟ می‌تواند مکه برود یا نه؟ کار می‌کند و می‌بیند آیا با زندگی به حسب شأن می‌تواند مکه برود یا نه؟ می‌گویند بله تو مستطیع شدی و می‌توانی بروی، مثلاً صد و پنجاه میلیون داری اضافه هست و زائد بر رأس‌المال می‌باشد پس برو مکه. همین شخص مثلاً صد و پنجاه نداشت بلکه پنجاه داشت، اگر بخواهد مکه برود می‌گفت می‌توانم بروم مکه مثلاً یک‌مقدار راه را پیاده برو، یک‌مقدار را با کشتی برو یا با یک کاروان برو و کارگری کن تا ببرندت، می‌گوید شأن من نیست که کارگری کنم، می‌گویند مشکلی نیست در این کاروان‌هایی که می‌برند به عنوان کارگر می‌برند تا کار‌های مردم را انجام دهی، گفتند کارگر شوی و خدمه شوی هم باید مکه بروی، می‌گوید شأن من نیست که خدمه بشوم. ببینید می‌شود به این شخص بگوییم باید بروی؟ خیر اگر شأن او نیست واجب نیست، می‌گویند هنوز مستطیع نشدی چون شأن تو نیست به‌عنوان خدمه بروی یا یک‌مقدار راه را پیاده بروی، شأن نیست.

امّا همین شخص اگر بیاید پیش شخصی و بگوید: من پنج سال پیش آدم سرمایه داری بودم ولی ورشکست شدم مکه هم نرفتم، حال سرمایه ندارم. چیزی ندارم در حد پنجاه‌میلیون دارم، در حالی که الان باید صد و پنجاه‌میلیون داشته باشی تا بتوانی بروی مکه، با پنجاه میلیون می‌توانم بروم؟ می‌گویند در حد شأن تو نیست باید خدمه شوی یا یک‌مقدار را باید پیاده بروی، امّا شما می‌گویی واجب است بروی، خدمه شوی و بروی چون پنج سال پیش واجب الحج شده بود حج روی گردن او آمده و مستقر شده، دیگر شأن ملاک نیست، در حد ضروریات می‌توانی بروی باید بروی مثلاً خادم شوی، کارگر شوی و بروی، در آن‌جا هم کار کن پول بگیر از مردم، می‌گویند چون تو واجب الحج شدی آن‌موقع که در حد شأن تو بود و نرفتی حال باید به این صورت مکه بروی، یعنی باید به خودت سختی بدهی کارگری کنی و بروی، چون حج مستقر شده می‌خواستی همان موقع در حد شأن بروی حال که نرفتی الان که سرمایه از دست رفته باید مثل کارگر هم شده بروی، یعنی کأنه همراه با جمعی که فقیر هستند باید بروی با هر مکافاتی که شده باید بروی چون آن‌روز که در حد شأن داشتی نرفتی حج روی دوش آمد الان که واجب است به ضروریات حیات باید اکتفا کنی، ببینید دیگر شأن مطرح نیست، شأن را گفتیم مراتب دارد امّا این‌جا دیگر فقها می‌گویند شأن را نمی‌خواهد لحاظ کنی هر طور که راه پیدا کردی باید بروی.

اگر کسی این ملاک را بگیرد، حوائج لازمۀ ضروریۀ حیات؛ کار سخت می‌شود این را تقیید به شأن نکردند. امّا بعد تقیید به شأن می‌کنیم در تقیید به شأن یک‌وقت تحصیل حوائج لازمۀ به‌حسب شأن.

سوم: به راس المال احتیاج دارد چون در شان اون نیست که عامل دیگری باشد بلکه شان او این است که خودش سرمایه داشته باشد.

عاملاً للغیر است شخصی که با کارگری و عامل دیگری بودن زندگی را می‌گذارند، پولی که برای دیگری کار کند امّا می‌گوید شأن من این‌است که صاحب کار باشم زشت است برای من که برای دیگری کار کنم، برای اعتبار من بد است که شخصی من را ببینید بگوید فلانی در دفتر شخص دیگری کار می‌کند، و لو زندگی در حد شأن بچرخد حقوق خوب می‌دهند ولی شأن نیست، این شخص باید رأس‌المال داشته باشد این رأس‌المال به حسب شأن او مورد نیاز می‌شود.

چهارم: این‌مورد همان حرف آقای حکیم است که به رأس‌المال فی نفسه احتیاج دارد چون شأن او این‌است که مالک باشد و صاحب کار باشد و لو از آن استفاده نکند. (چه برای امسال باشد چه سنین لاحقه)

قائلین به نظریۀ پنجم از اطلاق عباراتشان ظاهر می‌شود که عدم وجوب را به دو مورد اول تقیید کردند، در دو مورد اول گفتند واجب نیست، در حد شأن باید باشد امّا شأن را در کدام مرحله قرار دادند؟ در مرحله دوم گرفتند حتی در مرحله سوم نگفتند چه برسد به چهارم و پنجم، مرحله سوم چی بود؟ می‌گوید من کارمند هستم زندگی من به حسب شأن اداره می‌شود، آیا باید رأس‌المال داشته باشم؟ می‌گویند اگر زندگیت اداره می‌شود به سرمایه خمس تعلق می‌گیرد، سخت گیری این أعلام در مرحلۀ سوم است، (داریم اطلاق عبارات قائلین نظریۀ پنجم را می‌گوییم) ممکن است برخی بعداً تقیید بزنند، عباراتی که این‌جا آوردند مطلق است، اطلاق این عبارات با امر دوم می‌سازد، در مورد اول و دوم، در جایی که شخص پنجاه میلیون داشته باشد می‌گویند خمس ندارد اگر صد و پنجاه میلیون داشته باشد باز هم می‌گویند خمس ندارد، امّا در جایی که شخص می‌گوید من کارمندم و شأن من این‌است که تاجر باشم، می‌گویند آیا کارمندی زندگی را در حدحیات می‌چرخاند؟ می‌گوید: بله در جواب می‌گویند: پس خمس سرمایه را باید بدهی، زندگی در حد شأن را داری برخی از آقایان در این مرحله سخت‌گیری می‌کنند، در همین مرحلۀ سوم به شما می‌رسند می‌گویند شما که حقوق داری پس خمس سرمایه را بده، نیاز به سرمایه نداری چون زندگی در حد شأن رامی‌توانی با کار کردن تحصیل کنی، می‌گوید شأن من این‌است که صاحب کار باشم، می‌گوید فرق ندارد زندگی در حد شأن به صورت کارمندی بتوانی بچرخانی باید بقیه را خمس بدهی. قائلین به این نظریه فقط چیزی که قید کردند این‌است که معاش در حد لائق به شأن باشد، شأن را برای وجاهت نگفتند. آقای حکیم عبارتی اضافه می‌کردند که شأن به حسب وجاهت باشد، امّا در این‌جا می‌گویند کار به وجاهت نداریم بلکه معاش در حد شأن باشد مکفی است.

پس در مورد سوم اگر سرمایه داشته باشی خمس می‌گیرد، در مورد چهارم سرمایه را برای سال‌های بعد قرار می‌دهی، درخت را الان بکار یا سرمایه را جمع کن برای سال‌های بعد، این را می‌گویند خمس دارد، درخت کاشتی شش سال بعد میوه می‌دهد، اگر سال دیگر هم میوه بدهد باز هم خمس باید بدهی، فقط در فرض این‌که امسال میوه می‌داد خمس نداشت و الّا این را سرمایه کردی برای سال آینده هم باشد باید خمس بدهی این طبق نظریه چهارم است.

نسبت به نظریۀ پنجم می‌گویی: من سرمایه دارم و از آن استفاده نکردم، می‌گویند باید خمس آن را بدهی، آقای حکیم می‌فرمود: من نیاز به این سرمایه دارم (پس خمس ندارد) امّا این‌جا می‌گویند: زندگی باید لائق در حد شأن باشد که هست کارمند هستی می‌گویی من نیاز دارم و شأن من این‌است که این پول را داشته باشم می‌گویند: حتما باید خمس را بدهی، این نظر پنجم اطلاق عبارات این‌است فقط زندگی در حد شأن مهم است، این سه مورد دیگر را باید خمس بدهی.

اطلاق کلمات را نگاه کنید یکی اطلاق کلمات صاحب جواهر است:

کلام صاحب جواهر

می‌فرمایند: تتمیم رأس‌المال برای کسی که به‌آن در معاش احتیاج دارد، این از مؤونه است، ببینید در معاش به‌آن نیاز دارد، یعنی باید برای معاش به این سرمایه نیاز داشته باشد، در این‌مورد خمس تعلق نمی‌گیرد مگر این‌که احتیاط مستحبی است. شیخ انصاری هم فرموده خالی از قوت نیست. (این مورد را شیخ به عنوان فتواء گرفتند و این قوت ایشان برای عدم تعلق خمس است نه برای احتیاط مستحب)

کلام آقای نایینی و آقای گلپایگانی

می‌فرمایند: اگر در مؤونۀ سال به حسب زیّ محتاج به رأس‌المالی که با آن تجارت کند باشد، این رأس‌المالی است که محتاج باشد برای معاش لائق به او، یا کالاهایی دارین یا زمینی دارین که از فائدۀ آن استفاده می‌کنید، در این‌صورت خمس واجب نیست. تا این حد گرفتند یعنی اگر تا این حد شما سرمایه داشته باشی خمس ندارد.

آقای نایینی می‌فرماید: أقوی این‌است که هرچه در مؤونه احتیاج داشته باشد، خمس ندارد. یعنی این شخص اگر سرمایۀ جدا داشته باشد اگر کاری داشت، همۀ این أعلام می‌فرمایند: خمس این سرمایه را بده. امّا در صورتی که به سرمایه احتیاج دارد. کار دیگری ندارد این را می‌گویند خمس ندارد احتیاج به سرمایه داری در حدّی که لائق به شأن باشد این‌مورد خمس ندارد. ولی اگر از جای دیگری کاری و سرمایه‌ای داشتی، این سرمایه خمس دارد چون با آن پول می‌توانسی زندگی لائق به شأن را اداره کنی. عبارت ایشان فقط سرمایه است با قید احتیاج در زندگی به حسب شأن. مؤونۀ زندگی را به حسب شأن می‌گیرند، وجاهت شخص را داخل نکردند.

کلام سید محمود حسینی شاهرودی

می‌فرمایند: اقوی این‌است که اگر در مؤونۀ سال احتیاج به سرمایه نداشته باشد، باید خمس بدهد و اگر احتیاج داشته باشد، خمس ندارد.

کلام سید فانی

آقای فانی هم همین تعبیر را دارند.

ایراد سید خلخالی

می‌فرمایند: این قول مبتنی است بر این‌که مؤونه صدق می‌کند بر مطلق مالی که در معیشت به‌آن احتیاج داشته باشی. چه به صرف باشد مباشرتاً یا به استرباح و صرف ربح در زندگی باشد، یعنی یک‌وقت سرمایه دارم که خود سرمایه را در زندگی مصرف می‌کنم. یک‌وقت استرباح می‌کنم یعنی سرمایه دارم و از آن سود به‌دست می‌آورم و سود را صرف می‌کنم. می‌فرمایند: معنای قول شما این‌است که هر دو معنا مورد نظر باشد، این أخصّ از قول دوم است (قول دوم در جایی است که تقیید به شأنیت بشود که نظریۀ محقق حکیم است عبارتی که از آقای حکیم می‌آورند خیلی دقیق است) دو تعبیر دارند؛ «لعدم اعتبار الحاجة في ذاك؛ لأن العبرة فيه بمجرد الشأنية» أخصّ از قول دوم است چون حاجت معتبر نیست زیرا عبرت به مجرد شأنیت است، طبق نظر آقای حکیم ملاک فقط شأنیت است، «و إن لم يكن محتاجا إليه في المعيشة» و احتیاج در معیشت ندارد اگرچه احتیاج به معیشت نداشته باشد امّا شأن او این‌است که این سرمایه را داشته باشد در این‌صورت خمس به‌آن تعلق می‌گیرد، ایشان می‌فرماید: این قول فرق می‌کند، در قول آقای حکیم توسعه داده بودند و این قول أخصّ از قول آقای حکیم است.

این حرف ایشان تمام نیست. آقای حکیم احتیاج در مؤونه را می‌گفتند؛ شما گفتید بخاطر عدم‌اعتبار حاجت، در حالی که آقای حکیم این احتیاج را قبول داشتند، می‌فرمودند: آن‌چه در شأن است حاجت به آن داری، در شأن است که این سرمایه را داشته باشی پس به‌آن حاجت داری، اصل حاجت را انکار نمی‌کردند، در اشکال و جوابی که در آخر عبارت آقای حکیم آمد، در آن‌جا توضیح دادیم، آقای حکیم نفرموده بود که حاجت نداری (عبارت ایشان یک مقدار مشکل داشت که بیان کردیم)، در آن اشکال گفتند: به این رأس‌المال احتیاج نداری، بعد فرض حاجت را کرد امّا باز هم مطلب را درست بیان نکردند طبق نظر خودشان، عرض کردیم باید عبارت را طبق نظر خودشان می‌آوردند باید می‌گفتند: من احتیاج دارم نه برای تحصیل مؤونه، چون شأن من است که این پول را داشته باشم اگر نداشته باشم زشت است پس به این پول نیاز دارم، باید یک‌میلیارد داشته باشم اگر نداشته باشم برای من زشت است، آبرو از بین می‌رود شأن من این‌است که این یک‌میلیارد را داشته باشم، پس به این یک‌میلیارد احتیاج دارم، آقای حکیم نفرمود احتیاج ندارم، بلکه گفتند برای مؤونه به‌آن احتیاج ندارم، مؤونه را شخص دیگری می‌دهد مؤونه را پدر می‌دهد و کفیل هست، امّا این یک‌میلیارد را احتیاج دارم برای شأن، پس سید خلخالی قول آقای حکیم را خوب نقل نکردند، بیان قول ایشان در اینجا خوب نیامده است.

(این‌که سید خلخالی فرموده در قول ایشان اعتبار حاجت نیست) بلکه در تعبیر آقای حکیم اعتبار حاجت است، «هذا التعبیر غیرُ صحیحٍ لما تقدّم لأنَّ المحقق الحکیم یعتقد بالاعتبار الحاجة الی رأس‌المال فی نفسه لا لتحصیل المؤونة السنة»، (این کلام را استاد به متن اضافه کردند) ببینید ایشان این‌جا تعبیر آورده که حاجت فی نفسه است نه برای مؤونۀ سنۀ خود شخص، در عبارت آقای حکیم ملاحظه کنید حاجت را قبول داشتند، عبارت آقای حکیم را خوب نقل نکرده است.

سپس مناقشه کردند؛ فرمودند: صرف این‌که معیشت متوقف بر چیزی باشد صدق مؤونه نمی‌کند چون اعم است، مؤونه محتاجٌ الیه است، امّا هر‌چه محتاجٌ الیه باشد مؤونه نیست. (این کلام ایشان درست نیست)، مؤونه مورد احتیاج هست امّا هرچه که مورد احتیاج در زندگی باشد مؤونه نیست، حال در این‌جا بازحرفشان خوب است باز تأیید کردند که آقای حکیم این مورد را محتاجٌ الیه برای شأن دانسته اند، امّا مؤونه نمی‌شود این‌جا درست کردند، در آن‌جا که گفتند عدم اعتبار حاجت را نسبت به آقای حکیم دادند غلط بود، امّا این‌جا حاجت را نسبت دادند.

حال دلیل کلام ایشان این‌است که مؤونه آن‌چیزی است که باید صرف شود، مهم در مؤونه آن است که باید صرف شود، حال یا با استهلاک از بین برود، یا به انتفاع مباشر مثل لباس برای پوشیدن، یا خانه برای سکنی که استهلاک نیست امّا انتفاع مباشر است. امّا اتّجار به مال تبدیل مالی است به مال أنفع، این صرف در معیشت نمی‌شود، این حرف را هم می‌گوییم غلط است از این هم انتفاع می‌بری، مثل انتفاع در خانه است، حال استهلاکی نیست امّا استفاده می‌کنی، این‌مورد هم مثل لباس است، امّا ایشان این حرف را زدند. در ادامه می‌فرماید: زمینی را می‌خرد تا از غلّات آن استفاده کند و بوستانی می‌خرد تا از ثمره استفاده کند یا گاو و گوسفندی که از شیر آن استفاده کند، این‌موارد عرفاً از مصادیق صرف در مؤونه است (این‌موارد را صرف در مؤونه گرفتند سرمایه را هم صرف حساب می‌کنند ولی رأس‌المال را حساب نمی‌کنند، این‌موارد را مؤونه حساب می‌کنند بر خلاف رأس‌المال)، چون این‌موارد مثل سکنی در خانه و لباس است امّا با استرباح مال مقایسه نکن. (ما می‌گوییم اتفاقاً باید قیاس کرد، استرباح هم مثل همین‌موارد است و باید از آن استفاده کنم و زندگی را بچرخانم، سرمایه هم مثل خانه و بقر و شجری که از میوه استفاده کنی است، در این‌مورد هم از میوه و منافع این سرمایه می‌خواهی استفاده کنی، به این سرمایه نیاز داری، میوه را نمی‌گفتی میروم از بازار می‌خرم بلکه درخت کاشتی تا از منافع استفاده کنی، این سرمایه هم چنین است).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo