< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1401/10/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله59؛ خمس سرمایه؛ در ایرادات بر نظریه سوم؛ ایراد سوم از سید خلخالی

 

خلاصۀ جلسه گذشته

مرور نظریه سوم:

بحث ما، در نظریۀ سوم (نظریۀ آقای خویی و آقای صدر، و آقای تبریزی) بود، فی الجمله عرض کردیم این بزرگواران می‌فرمایند: رأس المال به مقداری که شما هر سال مؤونه دارین، سالی هشتاد میلیون خرج دارین به این مقدار از رأس المال، خمس تعلق نمی‌گیرد، مثلا فرمودند خرج شما امسال سیصدو شصت دینار است، می‌توانید این سیصد و شصت دینار را در صندوق قرار دهید و کم کم استفاده کنید، هم می‌توانید با آن ماشین بخرید، از ربح حاصل از این ماشین و از درآمد ماشین زندگی خود را بچرخانید پس به سیصد و شصت دینار خمس تعلق پیدا نمی‌کند. این مطلب فرمایش این بزرگواران است.

ایراد استاد بر نظریه سوم:

ایراد ما به فرمایش آقای خویی این بود: عرض کردیم که این پولی که شما در صندوق قرار دادی تا خرج نکردی مؤونه نشده، و خمس به آن تعلق می‌گیرد، هر کدام که برداشتی و خرج کردی مؤونه می‌شود، این سیصد و شصت دینار را در صندوق قرار دادی، خود شما می‌گویید خمس به آن تعلق نمی‌گیرد اما به این صورت ذکر کردین که؛ این سیصد و شصت دینار مؤونه است می‌خواهی در صندوق قرار بده یا ماشین بخر، پس ماشینی هم که خریدی باز مؤونۀ شما می‌شود، این درست نیست، این سیصد و شصت دینار معادل مؤونه‌ای است که شما در طول سال دارین امّا هنوز مؤونه نشده، اگر در صندوق قرار دادی و خرج نکردی خمس به آن تعلق می‌گیرد، اگر با آن ماشین خریداری کردی باز هم به آن خمس تعلق می‌گیرد، الّا این که آن را صرف کنی، حال شما ماشین خریدی و فائدۀ دیگری هم به‌دست آوردی آن فائده را خرج در مؤونه کردی پس به آن سیصد و شصت دینار و ماشین خمس تعلق می‌گیرد. طبق مبنای خود شما این حرف را می‌زنیم طبق مبنای خود شما این پولی که معادل با خرج سال شما بود با آن ماشین خریداری شده و از فائدۀ دوم که از ماشین حاصل شده و با این فوائد زندگی را چرخاندی، پس این فوائد که از ماشین به‌دست آوردی خمس ندارد اما ماشین خمس دارد، چون مؤونه نشد.

این نسبت به ایراد ما به آقای خویی بر مبنای خود ایشان بود.

یک ایراد نقضی هم بود و آن این‌است که طبق فرمایش شما و طبق مبنای شما، استثناء مؤونه دو بار می‌شود، که حال شبیه به این ایراد را آقای خلخالی هم می‌کنند، در ایراد ثالث یک‌مقدار ایراد ایشان فرق دارد اما شبیه به همین ایراد است.

ایراد سوم: از سید خلخالی

لو سلم كفاية الجامع بين صرف رأس المال و صرف أرباحه في صدق المؤونة لزم تخميس رأس المال لكفاية أرباحه في الحاجة، كما هو المفروض في المثال، فإن المفروض أن ربح رأس المال يكون بقدره و بذلك يخرج رأس المال عن كونه مؤونةً، لزيادته عليها لكفاية ربحها في المؤونة.[1]

ایشان می‌فرمایند: این که شما گفتین: مؤونه‌ای که ما استثناء کردیم جامع بین این‌است که خود هشتاد میلیون را صرف کنیم و بین این که ربح آن را استفاده کنیم، هر دو مورد مؤونه صدق می‌کند، فرمودند: این هشتاد میلیون مؤونۀ شماست می‌خواهی خود این را خرج کن یا تبدیل به سرمایه کن و از منافع آن زندگی را بچرخان ( این فرمایش آقای خویی بود)، ایشان می‌فرمایند: اگر بپذیریم کفایت جامع بین رأس المال و صرف ارباح بر صدق مؤونه، بگوییم در هر دو صدق مؤونه می‌کند، و لو این حرف اصلاً غلط است، اصلاً مؤونه در هیچ کدام صدق نمی‌کند الّا وقتی که صرف شود، رأس المال را ایشان صرف رأس المال اسم گذاشتن، آقای خلخالی می‌فرمایند: ما عرض کردیم اصلاً صرف نیست ایشان توسعه در معنای صرف دادند، ما عرض کردیم اصلا این رأس المال ابقاء شده، فائدۀ آن صرف شده.

علی‌ایّ‌حال اگر ما این جامع را قبول کنیم (این ایراد آقای خلخالی است می‌فرمایند) «لزم تخميس رأس المال لكفاية أرباحه في الحاجة»، اگر این‌طور باشد که شما می‌گویی باید بگوییم خمس رأس المال را بدهد، زیرا فوائدی که از رأس المال به‌دست آورده صرف در حاجت شد، خود رأس المال مصروف در حاجت نشد و مؤونه نشد، پس بنابراین باید بگوییم رأس المال خمس دارد، چون مفروض این‌است که ربح رأس المال به مقدار مؤونه است، پس بنابراین رأس المال از این‌که مؤونه باشد خارج می‌شود.

شاگرد: آقای خویی جامع را محتاجٌ الیه گرفتند؟ و ماشین که خریده در این جا محتاجٌ الیه است و طبق مبنای خودشان به این ماشین خمس تعلق نمی‌گیرد؟

استاد: خیر، ببینید ماشین را محتاجٌ الیه نگرفتند بلکه فرمودند هشتاد میلیون داری با آن ماشین خریداری می‌کنی، (محتاجٌ الیه کلام ماست) شما ماشین را سرمایه می‌گیری که برای زندگی به آن احتیاج داری حرف ما چیز دیگری بود و حرف آقای خویی چیز دیگری بود.

آقای خویی می‌فرماید: هشتاد میلیون یا به قول خودشان سیصد و شصت دینار معادل خرج شماست، این هشتاد میلیون مؤونۀ شماست می‌خوای خود آن را صرف کن می‌خوای منافع آن را صرف کن این‌گونه تعبیر می‌کنند گفتن منافع را که صرف کنی صرف این سیصد و شصت دینار است، صرف رأس المال است، توسعه دارد. صرف فقط این نیست که خود آن را صرف کنی، سرمایه کردی و از سود استفاده می‌کنی. این مورد هم صرف است. عرض کردیم حرف اقتصاد دان‌ها را گوش بده و کار راه بیانداز به جای این‌که از اصل سرمایه استفاده کنی، از منافع استفاده کن، این حرف ایشان است.

شما که جامع را این گرفتی و فرمودی صرف اعم است از این که خود شی صرف شود یا منافع آن. ما می‌گوییم مؤونه که دوبار استثناء نمی‌شود الان کدام صرف در مؤونه شد؟ نمی‌شود که هر دو صرف در مؤونه شود، دو سیصد و شصت نمی‌شود در مؤونه صرف شود، شما یک سیصد و شصت دینار صرف در مؤونه لازم داشتی اما حال دو سیصد و شصت دینار صرف در مؤونه می‌کنی یک سیصدو شصت دینار ماشین است یک سیصد و شصت دینار فائد‌ه‌ای است که از ماشین به‌دست آوردی، شما دو سیصد و شصت دینار را استثناء می‌کنید. لذا ما ایراد را به این بیان آوردیم (که شما دو سیصد و شصت دینار را استثناء می‌کنید در حالی که در مؤونه یک سیصد و شصت دینار داشتی) اما ایراد سید خلخالی این‌است که؛ این سیصد و شصت دینار دوم که منافع بود و خرج کردی پس سیصد و شصت اول دیگر جزء مؤونه نیست و خمس آن را باید بدهی، چون یک سیصد و شصت برای مؤونۀ زندگی لازم داشتی به قول ما می‌گوییم یک هشتاد میلیون برای مؤونه نیاز داشتی چرا دو هشتاد میلیون استثناء می‌کنی؟ حرف ایشان این‌است، هشتاد میلیون که صرف کردی استثناء قبول، اما هشتاد میلیون دوم را استثناء نکن.

ایراد چهارم: از صاحب مبانی

قال صاحب المباني في شرح العروة: و يرد عليه: أنّه لو لم نقل بسقوط الخمس عن رأس المال فلا وجه لسقوطه عن السيارة [مثلاً]، إذ المفروض كونها زائدة، و قد فرض عدم صرفها في المؤونة فهذا التفصيل لا يرجع الى محصّل.[2]

و قال في المباني: ما معنى الحاجة إلى رأس المال‌؟ فإن كان المراد انه بحاجة في هذه السنة إلى رأس المال فليس الأمر كذلك لأنه يمكنه أن يصرفه في هذه السنة في مصارفه و لا حاجة إلى رأس المال و إن كان المراد أنّه بحاجة إلى جعله رأس المال بالنسبة الى السنوات الآتية ففيه ان المستثنى من وجوب الخمس مؤنة سنة الربح لا غيرها فالنتيجة وجوب الخمس مطلقاً.[3]

ایشان در مبانی می‌فرمایند: حاجت به رأس المال چیست؟ اگر مراد این‌است که امسال به رأس المال نیاز دارم، این درست نیست، چون من می‌توانم همین امسال در مصارف خودم خرج کنم و حاجتی هم به رأس المال نداشته باشم چون سیصد و شصت دینار را دارم، پس نیازی به صرف در رأس المال ندارم، اگر مراد این باشد که من نیاز دارم که این پول را رأس المال قرار دهم نسبت به سنوات آتیه، در این‌صورت جواب این است که؛ رأس المالی که مربوط به سنوات آتیه است، جزءِ مؤونۀ مستثنی نیست. خداوند کدام مورد را استثناء کرد؟ فرمود: «الخمس بعد المؤونة» یعنی بعد از مؤونۀ سال نه بعد از مؤونۀ سال های بعد، پس حق نداری امسال پولی را کنار بگذاری که به‌عنوان رأس المالِ سال آینده است، این جزءِ استثناء نیست، مؤونۀ سال های آتیه -رأس المالی که برای سال های آتیه است- برای امسال حساب نمی‌شود، استثناء مؤونۀ سال است، نه مؤونۀ سنوات آتیه.

این ایراد صاحب مبانی به آقای خویی است.

کلام استاد

إنّ الإیراد علی مبنی المحقق الخوئي صحیحٌ و لکنّا نعتقد بأنّ رأس المال من المؤونة، لاحتاجه إلیه عرفاً لمعاشه في هذه السنة و السنین اللاحقة بناءً علی ما التزمنا به من تفسیر المؤونة بالمعنی الأعم فیمکن علی هذا أن یکون رأس المال و الربح معاً من المؤونة.

البته ما به ایشان می‌گوییم؛ علی مبنای آقای خویی ایراد شما صحیح است، اما علی مبنای ما غلط است، بعداً می‌خوانیم که اصلاً گاهی ما عرفا احتیاج داریم که مالی داشته باشیم و الّا نقص برای ماست، همان‌طور که عرفاً احتیاج داریم خانه و ماشین داشته باشیم، مؤونۀ من کرایۀ ماشین نیست، گاهی خود ماشین مؤونه است، شأن شما این‌است که ماشین داشته باشید نه این‌که پول کرایۀ ماشین داشته باشین، شأن شما این‌است که خانه داشته باشی نه این‌که پول اجارۀ خانه داشته باشی، کرایۀ خانه یعنی منافع، شأن شما این‌نیست که فقط منافع داشته باشی. شأن شما این‌است که یک اصلی را داشته باشی که از منافع آن استفاده کنی مثل این‌که شما نیاز به شیر داری (مثالی که خود خلخالی به خودشان نقض کردند و فرمودند: به بقر مثال نزن اتفاقا ما می‌گوییم می‌خواهیم به بقر مثال بزنیم)، گاو مؤونه است، برای این‌که از شیر می‌خواهی استفاده کنی، گاهی من به منافع گاو که شیر باشد نیاز دارم، این مؤونۀ من است اما شأن من این‌است که اصل گاو را داشته باشم و از منافع آن استفاده کنم نه این‌که در مغازه بروم و شیر بخرم چطور شما در مورد گاو این حرف را می‌زنید؟ در مورد ماشین و خانه هم این حرف را بزن، در مورد اکثر مواردی که رأس المال هستند هم این حرف را بزن، من به منافع این رأس المال نیاز دارم پس باید رأس المال داشته باشم و رأس المال خانه می‌شود، مثل موردی که به منافع گاو نیاز داشتی (مثال‌ها شبیه هم هستند) که شیر بود پس خود گاو مؤونه شد، به منافع ماشین نیاز داشتی خود ماشین مؤونه می شود، شأن شما این‌است که خود ماشین را بگیری و خود ماشین مؤونۀ شماست و لو نیاز شما به منافع است در خانه هم، چنین است، نیاز شما به منافع خانه است، می‌توانی در خانۀ اجاره‌ای هم باشی و کرایه بدهی امّا باید خانه داشته باشی و خانه مؤونه می‌شود، در رأس المال هم، چنین است. چطور در گاو می‌پذیرید ولی در اشباه گاو قبول نمی‌کنید، گاهی ما حرفی می‌زنیم مثلا در جهیزیه حرفی را می‌زنیم حال جهیزیه در جایی که عرف باشد، کم کم باید تهیه کنم، مثل جهیزیه هم موارد دیگر است حتما باید جهیزیه باشد؟ شخصی که می‌خواهد خانه بخرد خانه مثل جهیزیه است. آن شخصی که می‌خواهد جهیزیه بخرد چطور در چند سال می‌خرد لازمۀ زندگی او است و شأن او است و عرف هم این‌است که کم کم بخرد در خانه هم چنین است، چرا در جهیزیه فتواء بدهیم و در موردی که مثل جهیزیه است فتواء ندهیم؟ مثل خانه و ماشین و گاو بگوییم اما در رأس المال نگوییم؟ رأس المال هم چنین است، شأن شخص این‌است که رأس المال داشته باشد.

ایراد پنجم: کلام استاد

إن المؤونة علی ما مضی و ما سیجيء هي ثقل الحیاة فتشمل ما یحتاج إلیه لصرفه في معاشه و ما یحتاج إلیه من السبب المحصّل لما یصرفه في معاشه لصدق المؤونة علی الموردین.

ایراد پنجم مبنایی است بر مبنایی است که مؤونه را به معنای صرف گرفتید: خود همین کسانی که به آقای خویی اشکال می‌کردند(مثل صاحب مبانی، سید خلخالی)، این بزرگواران مؤونه را به معنای صرف گرفتند آن چیزی که صرف می‌شود، لذا در مبنای فکری این اشخاص این‌است که مؤونه باید صرف شود، آن چیزی که باقی می‌ماند مؤونه نیست و در بقر گیر کردند و فرمودند: با بقر قیاس نکنید چرا با بقر قیاس نکنیم؟ بلکه در بقر هم، چنین باید بگویید. این بزرگواران فرمودند: باید صرف شود. در منهاج هم آقای خویی همین حرف را زدند این دلیل نمی باشد بر این که باید صرف شود، در مورد خانه شما باید خانه را داشته باشید، شأن شماست در این مورد منافع را صرف در مؤونه کنی، شأن شما این‌است که خانه را داشته باشی. مؤونه اصلاً به معنای صرف نیست که اگر به معنای صرف کردین گیر می‌کنید یعنی باید مصرف شود و استهلاک پیدا کند، و از بین برود و تلف شود. کلمۀ استهلاک و تلف را به کار بردند. آن چیزی که استهلاک و تلف می‌شود، مؤونه را بدین ترتیب معنا کردین. ما مؤونه را این‌گونه معنا نمی‌کنیم، چرا می‌گویید آن‌چیزی که در زندگی صرف شود. بلکه مؤونه آن‌چیزی است که باید در زندگی باشد، نه آن‌چیزی که باید صرف شود،

ببینید اشتباه کردند، به نظر ما یک فکر غلط هم در قائل به این نظریه است هم در مستشکلین ایشان است، مستشکلین می‌گویند: چرا می‌گویی ماشین خمس ندارد؟ خمس ماشین را هم باید بدهید بله روی مبنای خودشان این اشکال درست است اما مبنا غلط است، شما درست می‌گویید ما هم عرض کردیم علی المبنی این ایراد هست و آقای خویی دو بار مؤونه را استثناء می‌کنند، یک هشتاد میلیون نیاز دارد ولی دو هشتاد میلیون به‌عنوان مؤونه استثناء می‌کند، یک هشتاد میلیون به عنوان درآمدی که از ماشین به دست آورده بود و صرف در مؤونه کرد یک هشتاد میلیون خود ماشین که اسم آن را صرف گذاشته، ماشین صرف شده و منافع هم صرف شده می‌گویند صرف اعم است، بله صرف اعم است اما دو مورد را که نباید استثناء کنید. پس از مبنای صرف دست بردارید به جای این‌که صرف را اعم معنا کنید بلکه بگویید مؤونه به معنای آن چه در زندگی مصرف شود نیست، اشتباه فقط در این کلمه است، تقریبا می‌توان گفت اکثر اعلام مؤونه را به معنای صرف می‌گیرند، مشکل ما در این‌مورد است.

مثل آقای بهجت مؤونه را به معنای صرف نگرفتند، می‌فرمایند: مؤونه آن‌چیزی است که در زندگی باید باشد آن باری است که من باید به دوش بگیرم و انجام دهم الان باید داشته باشم، این مؤونه است. که از تفصیل لغوی ثقل الحیات ما این را استفاده کردیم وقتی گفتید باید باشد کار درست می‌شود، و لو صرف نشود اما باید باشد، منافع باید استفاده و صرف شود امّا خودش باید باشد، خانه و ماشین و بقره باید باشد تا شما منافع را صرف در زندگی کنید، شأن شما اقتضاء می‌کند که این‌موارد را داشته باشید.

پس مؤونه به معنای آن‌چه که صرف می‌شود نیست، این ایراد اساسی به این اعلام است، یعنی ریشۀ فکر باید عوض شود، مؤونه را باید به ثقل الحیات معنا کنیم.

از قول سوم فارغ شدیم و نسبت به فرمایش آقای خویی جمع بندی کردیم، و برخی از بزرگان مثل آقای تبریزی و آقای صدر هم با قیودی همین نظر را داشتند. و ما عرض کردیم نمی‌توانیم این نظر را قبول کنیم.

نظریۀ چهارم: تفصیل بین موردی که لائق شأن باشد و غیر آن

رسیدیم به نظری که ما قبول می‌کنیم که این جا هم قیوداتی دارد که باید ابتداء قیودات آن را بیان کنیم تا تفصیلات بیاید، قول چهارم و پنجم و ششم را باید بررسی کنیم.

نکته:

یک نکته در مورد شأنیت و آن‌چه در زندگی می‌خواهی صرف کنی- حال گاهی به آن‌چه که باید باشد یا آن چه که صرف می‌کنی- بگویم، این‌که مؤونۀ شما باید در حد شأن باشد مؤونۀ لائق به شأن باشد، ببینید گاهی آن چیزی که مؤونۀ شماست برخی تصور می‌کنند مؤونه یعنی ضروریات زندگی، ضروریات زندگی خیلی ذیق است، شخصی شأن او این‌است که فرض کنید در سال صد میلیون یا صد و بیست میلیون خرج کند ماهی ده میلیون خرج او است اگر ضروریات زندگی را بگویید شاید با شصت میلیون هم بتواند بگذراند بخور و نمیر باشد مثلا میوه نخرد، خیلی از کار ها را انجام ندهد، پیاده روی کند و برای سلامتی خوب است و ماشین نمی‌خواهد، همۀ این‌موارد به عنوان ضروریات زندگی می‌شود، تازه می‌گویند پیاده‌روی برای سلامتی خوب است بدین صورت می‌شود ضروریات زندگی، اما مؤونۀ عرفی این‌گونه نیست، مؤونه لائق شأن است مطابق با شأن است، این ضروریات زندگی شد.

حال می‌رویم سراغ مؤونۀ شأن، مؤونه‌ای که می‌گویند در حد شأن من است و فقط ضرویات زندگی نیست، به دو صورت تفسیر می‌شود:

برخی می‌گویند شأن شخص باید در نظر گرفته شود یعنی اگر نداشته باشد برای او حرج است، برای او مهانت است یعنی یک نوع استهانه و سستی است و برای او زشت است، عدم آن مهانت است این تعبیری است که برخی اعاظم دارند (عدم آن مهانت است)، این را باید داشته باشد این را مؤونه می‌گویند. حال در این‌مورد برخی می‌گویند چرا قید شأن را آوردید؟ از باب لاحرج است برای من حرج می‌شود اگر این مورد را نداشته باشم، مثلا شخصی که دکتری است که سوار پراید شده و ماشین خوبی که باید سوار شود ندارد برای این شخص زشت است، و همه او را نگاه می‌کنند و خجالت می‌کشد این می‌شود زشت، در شأن او نیست. در شأن او نیست که سوار موتور شود، می‌گوید با موتور هم می‌تواند برای این شخص زشت است، این مورد را حرج می‌گویند و مؤونه است.یک ساختمان دارد که پنج طبقه است اگر این پنج طبقه تبدیل به چهار طبقه شود که دیگر برای او زشت نیست، اگر ساختمان مثلاً یک طبقه باشد و قدیمی باشد می‌گوید برای من زشت است اما بین پنج طبقه و چهار طبقه نمی‌گویید برای او زشت است اما می‌گویید این پنج طبقه مطابق شأن او است این معنای دیگری برای شأن شد.

شما یک یک وقت شأن را می‌گفتید نبودن آن برای او زشت است، اما گاهی یک خانه پنج طبقه می‌بینید حالا می‌شد که چهار طبقه هم باشد این‌مورد را می‌گویید در شأن او است، اما نبودن آن برای او زشت نیست این پنج طبقه اگر چهار طبقه بود این شخص می‌گوید من خجالت می‌کشم این‌مورد را دیگر نمی‌گویید. نمی‌گویید نبودن آن برای او مهانت است امّا می‌گویید بودن آن در حد شأن او است، این یک نوع مرتبه شأن است. این‌مورد دیگر با دلیل حرج استفاده نمی‌شود، چون در فرض قبلی این شخص دکتر که پراید دارد برای او حرج است برای او زشت است و خجالت می‌کشد اما در این مورد خجالت ندارد اما باز هم می‌گوییم در حد شأن او است.

پس ما شأنی که عرفاً می‌گوییم بالاتر از آن‌موردی است که اعاظم فرمودند که نبودن آن مهانت است، پس دلیل شأن دو مرحله دارد، برخی قائلند مؤونه باید مطابق با شأن باشد به این معنا که نبودن آن مهانت و حرج باشد، اما برخی قائل نیستند نمی‌گویند نبودن آن برای او مهانت باشد بلکه می‌گویند عرفاً باید شأن او باشد و لو نبودن آن برای او مهانت نباشد.

این دو تفسیر برای شأن بود یکی عرفی یکی از باب حرج که فقدان آن حرج شود.

نکتۀ دیگری را هم تصور کنید؛ ببینید وقتی می‌گوییم مؤونه در شأن باشد نباید فقط در ذهن مال و پول بیاید، گاهی شغل هم، چنین است یعنی شغل شخص هم باید در شأن او باشد ( این نکته در رأس المال بدرد می‌خورد)، من می‌گویم باید چقدر درآمد داشته باشم مطابق شأن که حرج نباشد؟ می‌گویم دویست میلیون یا دویست و چهل میلیون و باید ماهی بیست میلیون خرج کنم، اگر شأن را به‌این‌صورت ذکر کرد حال کسی می‌گوید شما نیاز نیست سرمایه داشته باشی برو کار کن، ملاک در مؤونه که می‌گوییم شأنی است نه این که پول در حد شأن باشد برو کار کن و تجارت کن برای شخصی، کار کن و حقوق بگیر مثلاً ماهی بیست میلیون به شما می‌دهد ببینید نمی‌گوید شأن من نیست، یک وقت شأن او است اما خود شغل مطابق شأن او نیست، شأن من این‌است که رأس المالی داشته باشم و از رأس المال فائده به دست بیاورم.

پس ملاک در مؤونه میزان مال نیست که بگوییم پول در حد شأن باشد، بلکه راه تحصیل پول و شغل هم باید در شأن او باشد، پس این‌که می‌گوییم مطابقت مؤونه بر شأن دو نکته دارد:

یک: مقدار آن مؤونه‌-ای که به قول این آقایان باید در حیات مصرف کند- مطابق شأن باشد،

دو: آن راهی که باید مؤونه را به دست آوری هم باید در شأن باشد اگر به غیر شأن باشد فائده ندارد،

لذا می‌گویند شأن او این‌است که تاجری باشد که چند میلیارد داشته باشد و بتواند مقدار پولی که مطابق شأن او است تحصیل کند، چنین سرمایه و درآمدی باید داشته باشد، شغل او باید تجارت باشد. الان برخی باز در این مورد ذیق می‌کنند، ذیق در تعبیر ( که الان هم برخی این را می‌گویند و در تطبیق هم همین نظر را دارند) می‌گویند: لازم نیست خانه داشته باشد و لازم نیست شغل او تاجر باشد اگر بتواند کار کند و این پول را به دست بیاورد مثلا کارمند است می‌تواند کار کند و این پول را به دست بیاورد، به آن سرمایه خمس تعلق می‌گیرد، یا خانه به آن خمس می‌گیرد، وقتی می‌خواهند بسنجند شغل را ملاک نمی‌گیرند بلکه پول را ملاک می‌گیرند و می‌گویند به این مقدار می‌توانی پول داشته باشی برو کار کن، از راه کار می‌توانی این پول را داشته باشی لذا وقتی شخصی تاجر است و در جای دیگر هم اشتغال دارد می‌گویند همان شغل برای تو کافی است آن سرمایه را باید خمس بدهی، به این صورت حساب می‌کنند. زمان محاسبه برخی می‌گویند شما مگر کار نداری؟ کار تو وافی به زندگی هست تا بگویی وافی است می‌گویند خمس سرمایه را بده، این روی چه فکری است؟ مؤونه را فقط روی میزان درآمد پیاده کرده روی شأن پیاده نکرده، شأن این شخص این‌است که تاجر هم باشد شأن او این‌است که سرمایه هم داشته باشد.

ثقل زندگی باید مطابق با شأنیت باشد، خود مؤونه باید مطابق با شأن باشد این‌موارد در عرض هم نیستند صفت خود مؤونه شأنیت است ثقل زندگی مؤونه می‌شود، حال این مؤونه چطور باید باشد؟ در شأن شخص باید باشد، حال شأن چند معنا داشت. برخی ضرورت حیات می‌گرفتند ما عرض کردیم این شأن نیست بلکه ضرورت حیات است، برخی می‌گفتند نبودن آن مهانت و حرج است برخی می‌گویند خیر و لو نبودن مؤونه حرج نباشد ولی شأن شخص است، بعد هم فقط مال ملاک نیست، شغل هم ملاک است، یعنی شما باید شغل تجارت را داشته باشی زشت است که تاجر نباشی شأن شما نیست که فقط برای دیگری کار کنی، باید از خودت کار داشته باشی یعنی صاحب کار بودن در شأن شما است، بخوای عامل دیگری باشی در شأن شما نیست لذا سرمایۀ صاحب کار بودن داشته باشی در شأن شماست و به آن خمس تعلق نمی‌گیرد. این کلام آقای بهجت و شیخ انصاری است و لو سرمایه ( این مطلب در آینده می‌آید) فقط برای امسال نباشد بلکه برای سال های آتیه هم باشد شأن من این‌است که این سرمایه را داشته باشم. پس مؤونه یعنی آن چه که باید داشته باشم.

حال قائلین به نظریۀ چهارم می‌فرماید: اگر این سرمایه برای شأن شخص لازم باشد خمس ندارد( این وجاهت که عطف کردند و برخی ذکر کردند برای موردی است که فقط نمی‌خواهم بگویم این دویست میلیون مطابق با شأن من است این دویست و چهل میلیون مطابق شأن است، فقط این را نمی‌گوید بلکه می‌فرماید مطابق وجاهت باید باشد وجاهت من این‌است که سرمایه‌ای داشته باشم وجاهت من این‌نیست که شاگرد شخص دیگری باشم، و به من این مبلغ را بدهند بلکه شأن من این‌است که صاحب کار باشم نه شاگرد این می‌شود لازم برای وجاهت شخص، یعنی وجاهت شخص باید در نظر گرفته شود، اعتبار این شخص به این نیست که شاگرد باشد و برای او زشت است و این شخص باید صاحب کار باشد).

کلام آقا جمال الدین الگلپایگانی:

جمال الدین الگلپایگاني: لو کان في مؤونة سنته محتاجاً بحسب زیّه إلی رأس مال یتّجر به، أو ضیاع یتعیّش بفائدتها لمیجب الخمس في ما یفي وارداته بمؤونته علی الأقوی[4] .

آقا جمال الگلپایگانی می فرمایند: «لو کان فی مؤونة سنته محتاجاً بحسب زیّه»، این که می‌فرمایند: کأنّه هم شأن را می‌فرمایند هم وجاهت را، به حسب ضی این شخص نمی‌خواهند فقط مال را بگویند، در مؤونۀ سنه محتاج باشد به حسب ضیّ او «الی رأس المال یتَّجر به» به رأس المالی که با آن تجارت می‌کند، «أو ضیاءٍ یتَعَیَّشُ فائدتها»کالاهایی را داشته باشد یا اجناسی را داشته باشد، که با فائدۀ آن زندگی کند «لم یجب الخمس فیما یفیء وارداته بمؤونته علی الاقوی» خمس بر او واجب نیست واردات یعنی نتایج آن وافی به مؤونه است این سرمایه و واردات یعنی در آمد های شخص وافی به زندگی است آن سرمایه خمس ندارد.

کلام محقق حکیم در تعلیقۀ عروه:

قال السيد المحقق الحكيم في التعليقة على العروة: قويّ‌، إلّاإذا كان بحيث لا بدّ له منه وبدونه يكون في مهانة، وكذا إذا كان يحتاج كذلك إلىٰ‌ مالٍ‌ آخر، فيكون كالفراش والأواني، وكذا في ما بعده.[5]

ایشان کلامی دارند که جای تأمّل دارد، می‌فرمایند: تعبیر مؤونه را نگفتند باید صرف شود این تعبیر قشنگی است یعنی چیزی که باید باشد. در منهاج می‌فرمایند مؤونه یعنی آن چه که صرف شوداما ایشان می‌فرمایند: «لابّد منه» یعنی باید داشته باشد نه آن چیزی که باید صرف شود.

ببینید خیلی فرق است -در بحث مؤونه بعداً می‌آید- در این مسئله بحث ما رأس المال است، مسئلۀ شصت و یک بحث مؤونه است، در آن‌جا بحث مؤونه را مطرح می‌کنیم اما ما این‌جا می‌گوییم که بحث رأس المال روشن شود اما اصل بحث در آینده می‌آید.

پس ملاک در مؤونه چیست؟ مؤونه آن‌است که باید داشته باشد، و بدون آن در مهانت میافتند، در قید ایشان مهانت را آوردند، این شأنیت پایین تری است ما مورد بالاتری را می‌گوییم این عبارت ایشان شأنیت پایین تر است پس اولاً باید داشته باشد اگر نداشته باشد مهانت است، بعد کذا اضافه می‌کنند -که مربوط به مسئله بعدی منهاج می‌شود- اگر احتیاج به مال دیگری داشته باشد این‌مورد هم مثل فراش و أوانی می‌شود، ظرف باید در خانه داشته باشد، مثلاً فرش و رخت‌خواب باید داشته باشد، این‌ها را باید داشته باشد نه آن چیزی که صرف کرده این‌ها که صرف نمی‌شوند اما چیزهایی هستند که باید داشته باشد، می‌خواهند بفرمایند در سرمایه هم، چنین است چطور در خانه نمی‌گویی. حتماً دیدید برخی کاری می‌خواهند می‌گوییم برو کرایه کن، می‌گویید نه من باید داشته باشم چطور فرش و ظرف را باید داشته باشم و کرایه‌ای نیست، این سرمایه را هم باید داشته باشم.

کلام محقق حکیم در مستمسک:

قال المحقق الحكيم في المستمسك: قال في الغنائم: «لا إشكال في أن رأس المال، و ما لا يُعدّ للصرف و يُدَّخر للقِنية[6] - كالفرش، و الظروف، و نفس الضيعة التي هي مستغلّ لها، و أمثال ذلك - لا يحسب من المؤونة».[7]

 

در مستمسک تعبیری را آوردند: از غنائم نقل می‌کنند و بعد می‌خواهند جمع کنند عبارت غنائم با هم تنافی دارد بعد جمع می‌کنند فی الجمله وقتی که جمع می‌کنند بعد می‌فرمایند مسئلۀ مؤونه اعم از این مطلب است، مسئلۀ مؤونه این‌است که من گاهی «معدودة عرفاً» آن چیزی را من نیاز دارم که عرفا به آن مؤونه بگویند این از شأنیت اعم به دست می‌آید عرفا مؤونۀ من باشد، ببینید در جایی که عدم آن مهانت باشد دلیل حرج است، اما در این جا دلیل مؤونۀ عرفی است. یعنی دو استدلال مختلف است، مثل باب حج. گاهی می‌گویند اگر نداشته باشد به حرج میافتد، اما در این باب گاهی تعبیر ما این‌نیست که فقط نداشته باشد مهانت باشد و به حرج بیافتد خیر بلکه عرفاً باید داشته باشد «لابد منه»، این همان طبقه پنج است که مثال زدیم. که تفصیل این کلام جلسه بعد می آید.

 


[1] فقه الشیعة (الخمس)، ج2، ص191-192.
[2] الغایة القصوی، ص201.
[3] مباني منهاج الصالحين، الطباطبائي القمي، السيد تقي، ج7، ص72. قال السيد محمود الهاشمي الشاهرودي.: دعوى أنّ‌ المستثنى من الأرباح مقدار مؤونة السنة، فلو كانت مؤونته خلال السنة ثلاثمائة دينار أمكنه احتساب هذا المقدار من الفوائد التي استحصلها مئونته، كما اذا كان قد صرفها بعينها في مئونته، فلا خمس فيه.و هذا الوجه واضح المناقشة: فانّ‌ المستثنى ما يصرف في المئونة فعلا، لا ما يعادل مقدار المئونة و لو لم يصرفه فيها بالفعل، على ما سوف تأتي الإشارة إليه، فإذا فرض عدم صرف المبلغ المذكور في مئونته بالفعل بل جعله رأس المال للتجارة و ربح به بمقداره و صرف الربح في مئونته لم يسقط خمسه، لأنه ربح أو فائدة غير مصروفة في مئونته بالفعل. بحوث في الفقه (الخمس)، ج2، ص228
[6] أي الاقتناء.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo