< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1401/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله56؛ نظریه دوم

 

خلاصه مباحث قبل

بحث ما در ادلّه این نظریّه اولی بود که در نظریّه اولی آمدیم گفتیم که شما باید یک سال خمسی داشته باشید. نه بیشتر. چه دلیلی بر این نظریّه هست؟ ۴ تا دلیل را خواندیم. وجه چهارم فرمایشی بود که مرحوم حاج‌آقا رضا همدانی فرموده بودند که آن هم گفتیم تمام نیست. که گفته بودند حکم «یتعلّق بالطّبیعة دون الافراد». مفصّل در موردش جواب دادیم. دلیل سوّم هم که یادتان هست. دیگر من اینها را تکرار نکنم. بعد جمع‌بندی می‌کنم.

دلیل پنجم بر نظریّه اول

حالا دلیل پنجم را یک ملاحظه‌ای بکنید. دلیل پنجم این است که بعضی‌ها استدلال کرده‌اند. گفته‌اند که آن چیزی که در موضوع خمس اخذ شده، اگرچه گفتیم هر ربحی و بعد استثناء کردیم مؤونه را از ربح، الّا اینکه دلیل استثناء مؤونه در مقام بیان نیست از جهت اینکه آیا مؤونه هر ربح‌ربح را استثناء کردیم یا مجموعه ارباح را؟ اینجا در مقام بیان نبوده. فقط می‌خواسته بیان بکند استثنای مؤونه از ربح را. امّا خصوصیّت مستثنی‌منه، هریک از ربح‌ها جداجدا، کلّ ربحٍ‌ربحٍ است یا اینکه نه! مجموعه ارباح است؟ مستثنی منه ما کدام است؟ این برای ما مبهم است.

چون مستثنی منه را نمی‌دانیم، باید قدر متیقّن را اخذ کنیم. چون در مقام بیان نبوده. نمی‌دانیم. استثناء شده. امّا این استثناء یعنی از تمام ارباح سالمان استثناء شده یا از هر یک‌به‌یک می‌آید استثناء می‌شود. چون نمی‌دانیم دلیل استثناء چجوری است، می‌گوییم قدر متیقّینش را بگیر. خب قدر متیقّن -اگر خواستیم بگیریم- در این باب چیست؟ قدر متیقّن می‌شود بگویید چجوری است؟ چجوری ما باید قدر متیقّن بگیریم در این باب؟ قدر متیقّن این است که ما فرض کنید ۱۰ تا درآمد داشتیم، یا ۱۰۰ تا درآمد داشتیم. آن درآمد اوّلی منشأ شد، مثلاً فرض کنید ظهور این درآمد یا شروع به اکتسابش منشأ شد برای سال خمسی اوّل ما. مثلاً اوّل محرّم بود. اوّلین سال خمسی من اوّل محرّم سال بعد شد.

حالا اگر قائل بشویم به نظریّه دوّم، سال خمسی دوّمی پیدا می‌کنم. مثلاً درآمد دوّم من، اوّل ربیع است. سال خمسی دوّم من می‌شود نسبت به این مال، اوّل ربیع. بعد دوباره مثلاً پنجم ربیع، سیزدهم ربیع، و همینجور ... هر ربحی که پیدا کردم، یک سال جدید پیدا می‌کنم. خب حالا من می‌خواهم قدر متیقّن بگیرم چه می‌گویم؟ می‌گویم چه قائل به نظریّه اوّل باشم، چه به نظریّه دوّم. این اوّل محرّم سال خمسی من هست. بقیّه را نمی‌دانم سال خمسی من هست یا نه. چون نمی‌دانم، اخذ به قدر متیقّن می‌کنم. قدر متیقّنش همان سال خمسی اوّل است. یعنی مطابق با نظریّه اوّل. در نظریّه اوّل چه می‌گفتند؟ نظریّه اوّل می‌گفتند: فقط اوّل محرّم سال خمسی تو است. یعنی چه صد تا سال خمسی برای خودت درست کردی بعدش؟ همان اوّل محرّم. درست است؟ خب اگر بخواهیم بر طبق متیقّن هم بگیریم، این یکی متیقّن است. بقیّه همه می‌شود مشکوک. می‌گوید: همان قدر متیقّن را بگیرید. ما که نمی‌دانیم دلیل استثنای مؤونه چجوری است. چون نمی‌دانیم، می‌گوییم همان یکی را بگیرید. مطابق شد با قول اوّل. این فرمایش ایشان.

فرمایششان را ملاحظه کنید تا بعد ببینیم جواب داریم بهشون بدیم یا نه. عبارت را ملاحظه کنید. دلیل خامس، در صفحه ۵۲۰ آورده‌ایم.

قال صاحب المرتقى: أن المأخوذ في موضوع الخمس و ان كان كل ربح، و قد ورد استثناء المؤنة من الربح الثابت فيه الخمس، الا أن دليل استثناء المؤونة ليس في مقام البيان من جهة استثناء المؤونة من كل ربح ربح أو من مجموع الارباح، بل هو ليس الا في مقام بيان استثناء المؤونة من الربح لا اكثر، أما خصوصيات المستثنى منه و انه كل ربح أو المجموع، فذلك مما لا نظر للكلام اليه.

و عليه، فالكلام مجمل من هذه الناحية، و يؤخذ بالقدر المتيقن منه، و هو الاستثناء من مجموع الارباح، اذ المتيقن من الدليل استثناء المؤنة بهذا النحو، فيرجع في غيره الى دليل ثبوت الخمس في الربح، فان الدليل يدل على ثبوت الخمس في الربح فعلا و مطلقا و دليل المؤنة اقتضى تأخيره[1] استثناء مقدار منه، و القدر المتيقن منه هو التأخير الى نهاية سنة الربح الاول و استثناء مقدار المؤنة لذلك الحد، فيبقى الباقي تحت دليل ثبوت الخمس و لزوم ادائه.[2]

مأخوذ در موضوع خمس، «و ان كان كل ربح». هر ربحی است.

«و قد ورد استثناء ». استثناء کردیم ازش مؤونه را از ربحی که ثابت شده درش خمس. الّا اینکه دلیل استثنای مؤونه «ليس في مقام البيان من جهة استثناء المؤونة من كل ربح ربح أو من مجموع الارباح». یعنی در مقام بیان نیست از این جهت که آیا استثنای مؤونه شده «من كلّ ربحٍ‌ربحٍ» یا از مجموع ارباح.

«بل هو ليس الا في مقام بيان استثناء المؤونة من الربح لا اكثر». فقط دارد می‌گوید که خلاصه استثنای مؤونه از ربح باید بوده باشد. بیشتر از این نمی‌خواهد بیان کند. خصوصیّات مستثنی منه که «کلّ ربحٍ» است یا مجموع ارباح است.

«فذلك مما لا نظر للكلام اليه». خصوصیّات مستثنی‌منه تو دلیل نیست. چون در دلیل نیست و ما هم نمی‌دانیم، چه‌کار بکنیم؟ «و عليه، فالكلام مجمل من هذه الناحية». کلام می‌شود مجمل. «و يؤخذ بالقدر المتيقن منه». کلام شد مجمل. قدر متیقّن را می‌گیریم. «و هو الاستثناء من مجموع الارباح». استثناء از مجموع ارباح یعنی همان اوّل سال خمس است. نتیجه این است که اوّل سال، خمسی را بگیر. استثناء از مجموع ارباح بگیر. چون متیقّن از دلیل استثنای مؤونه بهذا النّحو، همین است.

«اذ المتيقن من الدليل استثناء المؤنة بهذا النحو، فيرجع في غيره الى دليل ثبوت الخمس في الربح، فان الدليل يدل على ثبوت الخمس في الربح فعلا و مطلقا». همه می‌آیند می‌گویند که خمس در ربح هست. فعلاً و مطلقاً. «و دليل المؤنة اقتضى تأخيره استثناء مقدار منه». دلیل مؤونه می‌گفت: یک‌مقدارش را کنار بگذار. چه‌مقدار متیقّنی دارد؟ قدر متیقّنش تأخیر به نهایت سنه ربح اوّل است. «و استثناء مقدار المؤنة لذلك الحد، فيبقى الباقي تحت دليل ثبوت الخمس و لزوم ادائه». این‌ها را هم باید همان سر سال خمسی اوّل بدهید. این فرمایش ایشان.

ملاحظه بر دلیل پنجم

إنّ المؤونة تستثنی من وجوب الخمس و قد قلنا بانحلال وجوب الخمس بتعدّد الفوائد، فما استثنیت منه المؤونة هو كلّ فرد فرد من أفراد الوجوب، فلا وجه لأخذ قدر المتیقّن في المقام.

ما یک ایرادی می‌گیریم به این حرف. می‌گوییم که «إنّ المؤونة تستثنی من وجوب الخمس و قد قلنا بانحلال وجوب الخمس بتعدّد الفوائد، فما استثنیت منه المؤونة هو كلّ فرد فرد من أفراد الوجوب، فلا وجه لأخذ قدر المتیقّن في المقام». شما می‌گویید ما شک داریم.

یک اشتباه ایشان کرده‌اند و در جای دیگر هم این اشتباهشان هست. بعد جوابشان را می‌دهیم. و آن این است که اصلاً خیال کرده‌اند ما باید برویم سراغ دلیل استثنای مؤونه. ما چه‌کار داریم به دلیل استثنای مؤونه؟ من کار دارم در این بحث به دلیل کیفیّت تعلّق خمس. مؤونه استثناء شده. امّا می‌خواهم ببینم مؤونه‌ای که از خمس استثناء شده، کیفیّت تعلّق خمس چجوری است؟ خمس رفته روی مجموع ارباح یعنی روی طبیعت است یا روی فرد است؟ خمس روی مجموع رفته یا روی فرد رفته؟ کاری به دلیل استثنای مؤونه ندارم. مؤونه آمده استثناء شده از چی؟ از آن مورد خمس. حالا این خمس به چه نحو است؟ خمس همه اینها یک وجوب دارد یا نه؛ افراد متعدّدش هرکدام برای خودشان یک وجوب دارند. این ملاک بحث است.

اگر یادتان باشد، در بحث محقّق همدانی که دیروز بحثش را کردیم، در آن دلیلی که می‌گفتند، می‌گفتند: حکم «یتعلّق بالطّبیعة». دون الافراد. می‌آمدند حکم را به طبیعت می‌زدند؛ دون افراد. حالا بعد می‌رسیم و در این مورد می‌خوانیم باز. دلیل اوّل در نظریّه ثانیه. اونجا هم همین بحث بود که نحوه تعلّق خمس چجوری است؟ آنجا هم همین بحث بود که نحوه تعلّق خمس چجوری است؟ تعلّق حکم به طبیعت است؛ دون الافراد. اینجوری اینها می‌گفتند. اگر تعلّق حکم خمس به‌ طبیعت بوده باشد، استثناء هم می‌رود روی همان طبیعت. حالا به‌قول ایشان طبیعت زیادتر می‌شود.

امّا اگر دلیل وجوب خمس روی کلّ‌ فردٍ‌فردٍ باشد، ما دلیل داریم دیگر که استثنای مؤونه هم از همین کلّ فردٍفردٍ است. کما اینکه ظاهر عبارت هم این است. خمس در هر چیزی هست. استثناء می‌کنیم مؤونه را. مؤونه که خواست استثناء بشود، مؤونه استثناء می‌شود از وجوب خمس. وجوب خمس هم متعدّد است. پس این هم متعدّد است. استثناء هم می‌شود متعدّد. ما یک‌عالمه استثناء داریم. برای هر وجوب خمسی یک استثناء داریم. این مقتضای دلیلمان بود. دیگر قدر متیقّن چه چیزی را بگیریم؟ مقتضای دلیل ما این است که شما در این اموالت هزار تا ربح داشتی، هزار تا وجوب خمس دارید. استثنای مؤونه هم به هرکدام از این وجوب خمس‌ها خورده. چون «الخمس بعد المؤونة». هزار تا وجوب خمس داری، هزار تا استثنای مؤونه هم داری. دیگر این خیلی واضح است دیگر! استثناء خورده به خمس. مشکل ما این است که بگوییم یک دانه خمس به گردن من است یا هزار تا؟ وقتی هزار تا شد، هزار تا استثنای مؤونه هم داریم. چون «الخمس بعد المؤونة». پس این استدلال تمام نیست.

دلیل ششم بر نظریّه اولی

قال صاحب المرتقى: ما يظهر من النصوص من ايجاب الخمس في الارباح التي يعلم عادة بعدم وفائها بمؤونة السنة، كربح الصانع بيده و ربح الخياط خمسة دوانيق و ربح مطلق الكسب الشامل للكسب القليل، فانه لو التزم بحساب سنة لكل ربح خاصة لم يثبت الخمس على هؤلاء الا نادراً جداً، و هو لا يتلاءم مع الاهتمام ببيان وجوب الخمس و التأكيد عليه، كما يظهر من قوله في رواية عبد الله بن سنان المتقدمة «حتى الخياط يخيط قميصا بخمسة دوانيق فلنا منه دانق».[3]

در دلیل ششم از باب ندرت آمده‌اند جلو. گفته‌اند اگر شما بخواهی طبق نظریّه دوّم خمس بدهی که برای هیچ‌ چیز نباید خمس بدهی. اتّفاقاً خیلی هم کار مردم راحت می‌شود واقعاً. یعنی خیلی موارد دیگر خمس نمی‌خواهند بدهند. به قول شما این هر پولی که دستش آمد، به ماه هم نمی‌کشد. چه برسد به سال بکشد! من چه خمسی بدهم؟ هرچه که درآمد دستم می‌آید، آخر ماه نرسیده تمام است. آن‌وقت شما داری می‌گویی که به سال برسد؟ من سال ندارم. برای هرکدام یک سالی بخواهی قرار بدهی، هیچ‌وقت به ماه هم نمی‌رسی. چه برسد به سال. خب بنابراین شما دیگر خیلی راحتی دیگر. آن سال خمسی مال درآمدی بود که ۱۱ ماه پیش تلف شد و ازبین رفت. بنابراین هیچ خمسی به گردن شما نخواهد بود. ایشان اشکالشان اینجوری است که اصلاً کسی خمس نمیدهد. نادر شده‌اند کسانی که خمس بدهند.

«قال» به اینکه «ما يظهر من النصوص من ايجاب الخمس في الارباح التي يعلم عادة بعدم وفائها بمؤونة السنة، كربح الصانع بيده و ربح الخياط خمسة دوانيق و ربح مطلق الكسب» که شامل کسب مطلق قلیل هم می‌شود. اگر ملتزم بشویم به حساب سال، «لكلّ ربحٍ خاصّة» «لم يثبت الخمس على هؤلاء الا نادراً جداً». یک چیز خیلی نادری می‌شود.

«و هو لا يتلاءم مع الاهتمام ببيان وجوب الخمس و التأكيد عليه». این(نظریه که به حداقل پرداخت خمس می‌انجامد) با این جور در نمی‌آید که اینقدر اهتمام به وجوب خمس کرده‌اند و تأکید بر آن کرده‌اند. «كما يظهر من قوله في رواية عبد الله بن سنان المتقدمة «حتى الخياط يخيط قميصا بخمسة دوانيق فلنا منه دانق»». یک بندش از ماست. یک نخش از ماست. ۵ تا نخ دارد، یکیش از ماست.

اگر یک‌دفعه -شما هم که اینقدر وضعتان خراب است و حقوقتان تا سر ماه نمی‌کشد-، یک کسی برای شما یک پارچه‌ای آورد، یک هدیه‌ای آورد یا یک چیزی خریدید و تا سر سال خمسی استفاده نکردید (می‌گویید می‌توانستم استفاده کنم، ولی استفاده نکردم)، باید خمسش را بدهید.

در زندگی همه افراد پیش می‌آید. مواردی هست که یک چیزی به‌دستشان می‌رسد. پارچه‌ای چیزی گذاشته‌اند کنار و ندوخته‌اند. از این‌جور چیزها دارند. این هم خمس به گردنش هست. یعنی می‌خواهیم بگوییم که اینجوری نیست که اصلاً خمسی به گردنش نخواهد آمد. نه! خمس به گردنش خواهد آمد. امّا بله! خیلی از موارد هم نیست. مواردی که خمس باید بدهند کم است. همان موارد کمش مطمئن باشید که همان کافی است. خود حضرات خلاصه اینجا از شما بیشتر از این نخواسته‌اند. نادر را نباید به‌کار ببرند. همان موارد افراد خاصّی که اینها درآمد هایشان برایشان باقی نمی‌ماند، از اینها بگذرید. اشکالی ندارد.

شاگرد: آیا اين اصل از لحاظ فقهی صحیح است؟ اگر یک تفسیری کردیم که نادر شد، دلیل می‌شود؟

استاد: ایشان از باب اینکه این لا یتلائم مع الاهتمام. یعنی می‌گویند با بقیّه نصوص نمی‌سازد. چون یک اهتمامی شده. ما می‌گوییم: می‌سازد. مثلاً‌ در بعضی موارد، می‌شود همچین چیزی باشد. می‌شود تصویر شود. امّا ما می‌گوییم اینجا به‌نظر ما تصویر نمی‌شود. یعنی در بعضی جاها اگر واقعاً جور درنیاید، می‌گویند: آقا مثلاً شارع امر به یک چیزی کرده. به‌خاطر تحفّظ بر امری، می‌گوییم اینجوری اصلاً نمی‌شود تحفّظ کرد. یا مثلاً یک‌جوری فرموده پولی جمع کنید برای فقرا. ما یک‌جوری فتوا بدهیم که اصلاً پولی باقی نمی‌ماند. اگر یک همچین چیزی بوده باشد، می‌گوییم: خب جور درنمی‌آید. اینکه نقض غرض است. امّا اینجا نقض غرض نیست. با آن اهتمام هم سازگاری دارد. هیچ مشکلی پیش نمی‌آید.

ملاحظه بر دلیل ششم

إنّ الشارع اهتمّ بوجوب الخمس في ما زاد علی مؤونة الشخص و ندرته بالنسبة إلی بعض الأفراد لا ینافي ذلك، فإنّ كثیراً من المكلّفین تحصل لهم أموال كثیرة زائدة علی مؤونتهم و تبقی عندهم بعد سنین متعدّدة. فهنا أشخاص كثیرون هم مكلّفون بالخمس و إن جعلنا سنة خاصة لكلّ ربح.

حالا نادر بشوند. مثلاً چطور می‌شود؟ حالا اوّلاً نادر نمی‌شوند. خیلی‌ها اموالی که به دستشان می‌آید و در طول سال هم که درنظر می‌گیرند، اموالی است که خیلی بیشتر از خرج زندگی‌شان است. شما با بازاری‌ها ننشسته‌ای. نادر هم نیستند. آنهایی که می‌آیند خمس می‌دهند. آن طبقات پایینی که شما می‌خواهی خمس حقوقشان را بگیری، آنها چیزی هم بهتون خمس نمی‌دهند. آنها را همان بهتر است که عفوشان هم بکنی. آنهایی که بناست به شما خمس بدهند، آن چند تا بازاری‌هایی هستند که وقتی دارد کار می‌کند، قشنگ ۱۰ میلیارد تومان اضافه‌تر دارد در سالش. ماه که هیچ چیز. این پولش را تا ۲۰ سال دیگر هم بخواهد فقط درآمد امسالش را خرج کند، جا دارد. خمس به ایشان می‌گیرد.

خلاصه خیلی غصّه نادر بودنش را نمی‌خواهد بکنید. از این جهت نمی‌خواهد بگویید که آقا اینجوری خمس بده، نادر می‌شود. نه! خمس یک عدّه می‌دهند. چون درآمدهای سنگینی دارند. تعدادشان کمتر. امّا خمسشان چندین برابر بیشتر. به همان‌ها خمس بگیرد، کافی است. شما نمی‌خواهد از این اقشار ضعیف بدبخت جامعه که پولشان تا سر ماه نمی‌رسد، از اینها دیگر نمی‌خواهد خمس بگیرید. اینها همین بهشون خمس نگیرد، بهتر است. شخصی که درآمدش به سالش نمی‌رسد، شما می‌خواهید، از این خمس بگیرید؟ این اصلاً خمس گرفتن ندارد. از همانی بگیر که در یک سال سودی به‌دست بیاورد که برای چند سالش می‌تواند ذخیره کند. پس خیلی این دلیل هم دلیل درستی نیست.

نادر باشد، اوّلاً نادر نیست. کم است. بله! امّا در حدّ نادر نیست که شما بگویی نادرٌ جدّاً. نه! نادر نیست جدّاً. و این بندگان خدا را هم ازشون چشم‌پوشی کنید.

این یلاحظ علیه‌اش. که می‌گوییم شارع «إنّ الشارع اهتمّ بوجوب الخمس في ما زاد علی مؤونة الشخص». و ندرتش نسبت به بعضی از افراد، «و ندرته بالنسبة إلی بعض الأفراد لا ینافي ذلك، فإنّ كثیراً من المكلّفین تحصل لهم أموال كثیرة زائدة علی مؤونتهم و تبقی عندهم بعد سنین متعدّدة». یعنی پولی که برایشان باقی می‌ماند، «یبقی یا تبقی عندهم الفوائد» می‌توانید بنویسید. حالا فرقی ندارد. «یحصل لهم اموال». حالا اموال کثیره زائده بر مؤونه‌شان که «تبقی عندهم» یعنی این اموال «بعد سنین متعدّدة. فهنا أشخاص كثیرون هم مكلّفون بالخمس و إن جعلنا سنة خاصة لكلّ ربح».

نظریّه دوّم: جعل سنه برای هر ربحی مختصّ به آن

کلّ بحثمان در نظریّه اوّل و استدلالاتش تمام شد. ببینید. من یک جمع‌بندی کنم بین ادلّه و بعد برویم سراغ نظریّه دوّم. صفحه ۵۱۴ آن مسأله بیان شیخ انصاری و آقای حکیم بود که «ظهور المؤونة فی مؤونة السّنة». ما این را قبول نکردیم. عبارت شیخ انصاری و عبارت آقای حکیم آمد. به هر دو ایراد گرفتیم. گفتیم این از روایت استظهار نمی‌شود. آن مؤونه را هم دوباره نسبت به فرمایش آقای حکیم جواب دادیم. این نسبت به این مسأله.

نسبت به استدلال دوّم صفحه ۵۱۷، استدلال شیخ انصاری که گفته‌ بودند متعارف بین مردم اینجوری است، گفتیم ما متعارف بودن این را قبول داریم، امّل گفتیم راه دیگری هم هست. ولو خیلی متعارف نباشد. امّا راه را شارع برای ما باز کرده. از نصوص استفاده کردیم. همین هم اقتضای قاعده است. هم بر نصوص استدلال کردیم و هم از قاعده. هم «فهی واجبة‌ علیهم فی كلّ عام» گفتیم می‌خورد به «واجبة». هم قاعده را ضمیمه کردیم و گفتیم در قاعده هم همینجور است. استثنای مؤونه‌اش در ادلّه استثنای مؤونه خورده به خمس. خمس هم واجب است در هر موردی. پس مؤونه هم نسبت به هر موردی، استثناء می‌شود. هرجا وجوب خمس داریم که انحلالی هم هست، یک استثنای مؤونه‌ای هم داریم. پس این هم ایرادی نیست. ما از این روایت هم این استظهار را کردیم.

دلیل سوّم آن استدلالی بود که می‌گفت: به‌اعتبار وجود تدریجی‌شان ربح واحد حساب می‌شود مجموعه ارباح به‌نظر عرف و می‌شود یک ربح. گفتیم این غلط است. به‌نظر ما ربح واحد حساب نمی‌شود و جواب دادند. گفتند:‌ چطور شما ربح واحد حساب می‌کنید؟ بعضی‌هایش پول است. بعضی‌هایش جنس است. بعضی‌هایش فاصله کثیر دارد. چندین ماه باهاشون فاصله شده. چطور شما این را مجموعه واحده حساب می‌کنید؟ غلط است. عرفاً بگویی مجموعه واحده غلط است. این هم دلیل سوّم بود.

دلیل چهارم حرف حاج‌آقا رضا همدانی بود که حکم تعلّق به طبیعت پیدا می‌کند. باز از باب طبیعت خواست دوباره این را یک امر واحدی بگیرد. حالا آن می‌آمد می‌گفت: همه اینها یک وجود واحد دارد در نظر عرف. ایشان اصلاً متعلّق را آمد طبیعت گرفت؛ دون الافراد. این هم گفتیم غلط است و مبنایش را قبول نداریم. این وجه دلیل پنجم هم که آمدند از باب قدر متیقّن آمدند گفتند. این هم قبول نداریم. گفتیم قدر متیقّن این درست نیست. ما می‌گوییم: موارد ما دلیل داریم برایش. وجهی ندارد که قدر متیقّن بگیریم. قدر متیقّن در جایی است که مثلاً شکّ در اطلاقی کنیم. ما اینجا شک نداریم. اقتضای دلیلمان همین است. روایتی که آمده با همان قاعده‌ای که گفتیم، همین معنا را دارد. این وجه ششم هم که گفت ندرت، این ندرت هم به‌درد نمی‌خورد. شیش تا دلیل آوردند که هیچ‌کدام به‌درد ما نخورد که استدلال کنیم به قول اوّل. لذا ولو خیلی دلمان هم بخواهد که به قول اوّل قائل بشویم، دلیل نداریم که حتماً قائل به قول اوّل بشویم.

شاگرد: در ایرادی که صاحب المرتقی بر دلیل حاج‌آقا رضا همدانی گرفتند، آن مثال تصدّق هنگام ولد، این برای هر ولدی یک تصدّق باید می‌داد؟

استاد: نه! لازم نیست. همان تصدّق. مثالی که آنها می‌زدند، می‌گفت که هروقت پسردار شدی، صدقه بده. حالا چه یک پسر، دو پسر، سه پسر. همه اینها یک صدقه. ایشان می‌گویند مثال اینجا اصلاً فرق می‌کند یا مانحن‌فیه. در باب خمس، آنجا مثال را عوض بکنید. مثل آنجا که می‌گفتی پسر، پسر جنسش با آن پولی که شما می‌خواستی بدهی، فرق می‌کرد. ۱۰ تا هم که ضمیمه می‌شدند، شما یک پول جدایی می‌خواستی بدهی. می‌آمدی اینجوری مثال می‌زدی. می‌گفتی هر پولی برایت گیر آمد، یک‌دهمش را بده. آن‌موقع فرق می‌کرد. آن‌وقت می‌دیدی که آن مثال غلط است. مثال با ما نحن فیه قیاسش مع الفارق است.

شاگرد: مگر خود حاج‌آقا رضا نمی‌فرمود که هر چه موضوع دوباره به‌وجود بیاید، دوباره توسعه در همان موضوع اوّلی می‌شود؟

استاد: توسعه در موضوع می‌شود امّا حکم چه بوده؟ وجوب دادن ۲۰۰ هزار تومان مثلاً.

شاگرد: خب دیگر! این موضوعش توسعه پیدا می‌کند.

استاد: موضوع یعنی شرط. موضوع غیر از متعلّق است. موضوع مثل شرط است. کلّ شرطٍ موضوعٌ. یعنی متعلّق چیست؟ گفته‌اند که یجب به اینکه ۲۰۰ هزار تومان بدهی. این ۲۰۰ هزار تومان متعلّق است. موضوعش چیست؟ موضوع همانی است که می‌گویند شرطش است. یعنی موضوع حکم شرط را دارد. موضوع را با لسان شرط بیان می‌کنند به‌قول میرزای نائینی. یعنی شرطش چیست؟ شرطش بچّه‌دار شدن است. حالا یک بچّه بخواهی پیدا کنی یا ۱۰ تا بچّه. امّا متعلّق یکی است. حالا شما می‌آمدی مثال را به جایی می‌زدی که این متعلّق از جنس خود موضوع می‌بود. بعد هم هر موضوعی که اضافه می‌شد، یک چیزی رویش می‌آمد. اینجوری مثال می‌زدید. حالا آن مثال هم گفتم که احتمال دارد آنجوری هم بگیریم. آن را هم عرض کردم. که بیاییم بگوییم هر پسری که اضافه شد، شما یه‌ذرّه روی این ۲۰۰ هزار تومان بگذار. بگو مثلاً ۲۰۰ هزار تومان. پسر دوّم، چهارصد هزار تومان. باز هم فایده ندارد. چون اینها دو تا جنس هستند. شما بیا مثال بزن رو جایی که اینها اصلاً یک جنس هستند. از خود همان ۲۰۰ هزار تومان، از خود همان پولی که به‌دستت آمده، باید یک‌دهم را بدهی. آن‌موقع می‌بینی که نه! می‌شود تکالیف متعدّده. تکالیف می‌شود متعدّده.

حالا این در ذهنتان باشد. جمع‌بندی‌ای که کردیم، نظریّه اوّل دلیل نداشت.

کلام شهید در الرّوضة

الشهيد الثاني في الروضة: و لو حصل الربح في الحول تدريجاً اُعتبر لكلّ خارجٍ حولٌ بانفراده. نعم تُوزَّع المؤونة في المدة المشتركة - بينه [الربح المتأخر] و بين ما سبق [علی الربح المتأخر]، عليهما [الجار و المجرور في قوله علیهما، متعلّق بقوله توزّع، أي توزّع علی الربح الأول و الثاني] و يختص بالباقي و هكذا.[4]

نظریّه دوّم، قول شهید ثانی است. شهید ثانی در لمعه «و لو حصل الربح في الحول تدريجاً». خیلی دقّت کنید عبارتشان را. ربحی در حول تدریجیاً حاصل شد. «اُعتبر لكلّ خارجٍ حولٌ بانفراده». برای هرکدام از این ربح‌ها یک سالی بانفراده قرار بده.

«نعم تُوزَّع المؤونة في المدة المشتركة». مؤونه در آن مدّتی که مشترک بین این دو تا ربح است، توزیع می‌شود بین آن ربح متأخّر و بین ما سبق بر آن ربح متأخّر. یعنی توزیع می‌شود. شما الان ربح دوّمی برایتان حاصل شده و یک مؤونه‌ای برایتان آمد. خب این مؤونه هم برای ربح دوّمی است و هم برای ربح اوّلی که سبق بر ربح دوّم. هم بر ربح متأخّر است و هم بر ما سبق الیه. سبق الیه مثلاً ربح اوّل است. حالا اگر این ربح متأخّر ربح دهم شما باشد و ۹ بار قبلش سود داشتید و این دهمی است. این توزیع می‌شود بین این دهمی و آن قبلی‌ها. درآمدهای قبلی مادامی که آن درآمدهای قبلی ازبین نرفته. تماماً خرج نشده. این می‌شود مدّت مشترکه.

ببینید،‌«توزّع» این مؤونه بین این دو تا «عليهما». این علیهما یعنی توزّع بر ربح اوّل و دوّم. علیهما بر ربح اوّل و دوّم. این متعلّق به آن توزّع است. «توزّع علیهما المؤونة فی المدّة المشتركه» بین آن ربح متأخّر و بین ما سبق. توزیع می‌شود بر آن دو تا. این علیهما متعلّق به آن توزّع است. اگر ننویسید همه گیج می‌شوند. لذا مفصّل این را برداشتم نوشتم چون یک‌دفعه اینجوری می‌خوانید «بین ما سبق علیهما». می‌گویید بین او و بین ما سبق علیهما. نه! «توزّع المؤونة فی المدّة المشتركة بینه و بین ما سبق علیهما». نه ما سبق علیهما. این متعلّق به سبق نیست ها! متعلّق به توزّع است. می‌گویید این چی شد سبق علیهما. آخه ما تا چیز نداشتیم که سبق علیهما. خیلی عبارت اینجا مهمّ است که معنای غلط است. سبق علیهما نخوانید. برای همین کاما رو گذاشتم. چون تو عبارت شهید کاما و اینها ندارد. بنابراین شما «سبق علیهما» می‌خوانید. آدم مغرش قاطی می‌کند. هر کاری که می‌کند حل نمی‌شود. این «علیهما» یک کاما قبلش می‌خواهد. این متعلّق به آن «توزّع» است. «بینه و بین ما سبق. و يختص بالباقي و هكذا».

کلام شهید در مسالک

و قال في المسالك: و إنما يعتبر الحول بسبب الربح فأوله ظهور الربح فيعتبر منه مؤونة السنة المستقبلة. و لو تجدد ربح آخر في أثناء الحول كانت مؤونة بقية حول الأول معتبرة منهما [أي موزّعٌ بینهما]، و له تأخير إخراج خمس الربح الثاني إلى آخر حوله، و يختص بمؤنة بقية حوله بعد انقضاء حول الأول و هكذا، فإن المراد بالسنة هنا ما تجددت [أي السنة] بعد الربح، لا بحسب اختيار المكتسب.[5]

در مسالک هم شهید ثانی آمده این را گفته: «و إنما يعتبر الحول بسبب الربح». حول، آن سال، اعتبار می‌شود به سبب ربح. «فأوله ظهور الربح فيعتبر منه مؤونة السنة المستقبلة». مؤونه سنه مستقبله از اینجا، از موقع ظهور ربح مستثنا می‌شود.

«و لو تجدد ربح آخر في أثناء الحول». فرض کنید یک ربح دوّمی هم حاصل شد اثناء حول. «كانت مؤونة بقية حول الأول معتبرة منهما». یعنی «أي موزّعٌ بینهما». آن اوّلی، اوّل محرّم بود. آرام‌آرام برویم جلو. تا این عبارت هم یخورده سختی دارد. راحت بشود. آن یکی که خیلی بیچار کرده. ما گفتیم آخر کاما بود این وسط. «سبق علیهما» یعنی چه؟ سبق این علیهما به آنجا.

حالا این‌یکی عبارت را نگاه کنید. فرض کنید ربح اوّلی در محرّم بود. سال خمسی شما می‌شود محرّم. حالا تجدّد ربح آخری در ماه ربیع. «و لو تجدد ربح آخر في أثناء الحول كانت مؤونة بقية حول الأول معتبرة منهما». بقیّه سال اوّل، یعنی چی؟ یعنی از حالا به ربیع‌الاوّل رسیدی. بقیّه سال اوّلش می‌رود تا سر محرّم. درست است یا نه؟ سال اوّلی محرّم است دیگر. این مؤونه‌ای که شما داری، در این دو تا مدّت تقسیم می‌شود. یعنی یک خرجی انجام دادی. دو تا ربح قبلش بوده. بین این دو تا تقسیم می‌شود.

«و له تأخير إخراج خمس الربح الثاني إلى آخر حوله». شما می‌توانی آن ربح دوّمی که ربیع الاوّل آمد، این را تا آخر سال خودش تأخیر بیندازی. لازم نیست این را تا سر محرّم که شد، اوّل محرّم بگویی سال خمسی من رسید. نه! این را تأخیر بینداز تا سر سال خود که اوّل ربیع الاوّل است. نمی‌خواهد سر محرّم خمسش را بدهی.

«و يختص بمؤنة بقية حوله بعد انقضاء حول الأول». یک مؤونه مختصّه خودش را دارد. مؤونه مختصّه این ربح ثانی چیست؟ یک مؤونه مشترک داشت از ربیع الاوّل تا اوّل محرّم هر خرجی که می‌کردی مشترک بود. تا اوّل محرّم سال خمسی ربح اوّل درآمد، ربح اوّل دیگر هر چه بود، دیگر تمام شد سالش. دیگر سالش که تمام شد، هرچه ازش خوردی و مؤونه شد که خمسش را داده‌ای. اگر کلّش را خوردی، چه‌ بهتر! اگر چیزی هم ماند، باید همان موقع خمسش را بدهی. حالا از این به بعد، در این دو ماهی که می‌خواهی به ربیع برسی، در این دو ماه چه‌کار می‌کنی؟ مؤونه را از چه کسر می‌کنی؟ از ربح اوّل کسر می‌کنی؟ ربح اوّل که تمام شد سالش. از ربح دوّم کسر می‌کنی. درست است؟ این مؤونه مختصّ به ربح دوّمی است. این را می‌خواهند بگویند.

«و له تأخير إخراج خمس الربح الثاني إلى آخر حوله. و يختص بمؤنة بقية حوله». یعنی همان دو ماه بعدی، بعد از محرّم تا ربیع الاوّل بعد از انقضاء حول اوّل. چون حول اوّلی دیگر منقضی شد دیگر. سر محرّم سال بعد که رسید، دیگر سالش تمام شد و هکذا.

بعد می‌فرماید: «فإن المراد بالسنة هنا ما تجددت [أي السنة] بعد الربح، لا بحسب اختيار المكتسب». می‌گویند اینجا مراد ما از سال، آنی است که هی متجدّد می‌شود بعد ربح. سال یعنی چه؟ یعنی هروقت یک ربحی آمد، یک سال جدیدی هم التماس دعا! اضافه می‌شود. هر بار یک سال جدید. «ما تجددت [أي السنة] بعد الربح، لا بحسب اختيار المكتسب». اینجوری اختیاری نیست که بگویی من یک‌دانه را اختیار کردم و این سال خمسی من است. نه! هربار ربحی به‌دست آمد، قهراً سنه خودش را دارد.

ببینید، قهری است. هر ربحی. صد تا ربح پیش آمد. هر ربحی که پیش آمد، سال خودش را دارد. این حرف شهید است. می‌گویند قهراً ایجاد می‌شود. اینجوری نیست که اختیاری باشد. الان مردم اینجور فکر می‌کنند که من سالم را کی قرار بدهم؟ مگر دست خودت است؟ اگر فتوای آقای خوئی بوده باشد، هر ربحی برای خودش یک سالی دارد. فتوای آقای خوئی هم که نبوده باشد، آن هم تازه می‌گویند به اختیار مکتسب نیست. اوّل ظهور ربح سالش می‌شود سال خمسی شما. یا اوّل شروع در اکتساب،‌ سر سالش می‌شود سال خمسی شما. اینجوری نیست که به اختیار مکتسب بوده باشد. این حرف شهید.

دلیل اوّل بر نظریّه دوّم

ما نقله المحقق الهمداني في الاستدلال علی النظرية الثانیة:

تحقّق الطبيعة في ضمن الفرد الأول من الربح كالخمسة دوانيق التي اكتسبها الخياط[6] في اليوم الأول في المثال المفروض، سبب تام لوجوب خمسه مشروطاً بذلك الشرط [بشرط زيادته عن مؤونة السنة]، و هكذا، فحدوث كلّ‌ فرد من الربح سبب مستقلّ‌ لوجوب خمسه بشرط زيادته عن مؤونة السنة، فكيف يجعل مبدأ السنة التي اعتبرت زيادة مؤونتها شرطاً في الوجوب بالنسبة إلى الأسباب اللاحقة من حين حصول الفرد الأول!

نعم، تعلّق الحكم بالطبيعة دون الأفراد إنّما يجدي في الأفراد المجتمعة دون المتعاقبة، حيث إنّ‌ مجموعها على تقدير الاجتماع سبب واحد لتنجّز التكليف بخمس المجموع مشروطاً بكذا، لا الأفراد المتعاقبة التي يكون كلّ‌ واحد منها بمقتضى تعلّق الحكم بالطبيعة من حيث هي سبباً لحدوث تكليف كذلك، فلا يتفاوت الحال حينئذ بين جعل متعلّق الحكم الطبيعة أو الأفراد.[7]

دلیل شهید چیست؟ برویم سراغ دلیل شهید. این قسمت را من آرام می‌خوانم. قبلاً‌ عبارت حاج‌آقا رضا همدانی را در ضمن آن ادلّه نظریّه اوّل خواندیم. اینجا اصل عبارتشان است. ببینید چه می‌گویند. اصل عبارتشان اینجاست. آنجا من خلاصه‌اش را آوردم. بعد، ایراد بهش هم گذشت.

می‌گویند: «تحقّق الطبيعة في ضمن الفرد الأول من الربح». فرد اوّل ربح رو پیدا کردی «كالخمسة دوانيق» که اکتسابش کرده. ۵ تا دانق اکتساب کرده. آن فرد اوّلش از ربح، مثل این خمسة داونیقی که این خیّاط به‌دستش آورده، در روز اوّل در مثال مفروض، «سبب تام لوجوب خمسه». این یک سبب تامّی است برای وجوب خمس. امّا یک شرط دارد.

«مشروطاً بذلك الشرط». یعنی به‌شرط زیاده‌اش بر مؤونه سنه. این اگر زائد بر مؤونه سنه آمد، یک وجوب خمسی دارد. شرطش زیاده بر مؤونه سنه است دیگر. پس این یک خمس می‌آید «مشروطاً بذلك الشّرط»‌ یعنی زیاده بر مؤونه سنه.

«و هكذا، فحدوث كلّ‌ فرد من الربح». هر فردی از ربح که حادث شد، «سبب مستقلّ‌ لوجوب خمسه بشرط زيادته عن مؤونة السنة». هرکدام از اینها، یک سبب مستقلّی هستند برای وجوب خمس، به شرط زیاده‌اش بر مؤونه سنه.

«فكيف يجعل مبدأ السنة»ای که «اعتبرت زيادة مؤونتها شرطاً في الوجوب بالنسبة إلى الأسباب اللاحقة من حين حصول الفرد الأول»! یعنی چه که شما بیایید نسبت فرد اوّل بخواهید فقط سال خمسی را قرار بدهید، هرکدام از اینها، برای خودشان یک مبدأ سنه‌ای دارند. به‌شرط اینکه زیاد بیایند نسبت به مؤونه سال. نسبت به سال خمسی، زیاد بماند. بعد یک حرفی آمده‌اند زده‌اند.

«نعم». این حرف یک دقّتی می‌خواهد. در این دقّت می‌گوید که، اگر ما بیاییم بگوییم حکم به طبیعت خورده. ببینید من قبلاً یک توضیحی بدهم. یک دقّتی بکنیم. اگر ما بگوییم حکم به فرد نخورده و به طبیعت خورده، وقتی گفتیم حکم به طبیعت خورده، طبیعت شامل تمام این افراد ربح می‌شود دیگر! خب حکم خورده به طبیعت ربح. یک حکم وجوب خمس می‌آید. همه این افراد ربح، همشون با هم می‌شوند یک طبیعت و یک وجوب خمس می‌خواهد بیاید. یک‌دانه وجوب خمس. اگر ما نظرمان این بود که وجوب خمس تعلّق به طبیعت پیدا کرده، ظاهراً خیلی‌ها می‌گفتند آقا اگر ما این قول را انتخاب کردیم، دیگر باید بیاییم بگوییم که بنابراین چون یک وجوب خمس هست، یک سال خمسی هم باید باشد.

ایشان می‌گویند: نه! همچین لازمه‌ای هم ندارد. فرض کنید که ما قائل شدیم که خمس تعلّق پیدا کرده به طبیعت ربح. شامل تمامی این افراد می‌شود. این وقتی من می‌توانم بیایم بگویم یک وجوب خمس هست که افراد این طبیعت همه مجتمعه در وجود باشند. مثلاً همه الان یک‌دفعه برای من حاصل بشوند. ۲۰ تا فرد ربح الان با هم جمع شد. خمس خورده به طبیعت و این ۲۰ تا فرد برای من همین الان جمع شد. مجتمعة فی الوجود بود. بنابراین نتیجه می‌گیریم وقتی‌که این ۲۰ تا فرد مجتمع در وجود است، می‌گوییم یک خمس است.

امّا اگر افراد تدریجی بودند، افراد متعاقبه بودند. خمس خورده‌ بود به طبیعت، امّا افراد این طبیعت متعاقبه بودند. این فرد اوّلش، آن‌یکی فرد دوّمش بعد یک ماه دیگر می‌آید. آن فرد سوّمش بعد دو ماه دیگر می‌آید. اینجوری که نمی‌توانم بیایم بگویم این یک طبیعت واحده است و یک وجوب خمس آمده. اصلاً شما این وجوب خمس وقتی آمد روی این فرد اوّل، هنوز آن فرد دوّم یک ماه دیگر می‌خواهد بیاید. من این را خوردم و تمام شد رفت.

وقتی خوردم و تمام شد و رفت، اصلاً دیگر چیزی باقی نماند برای خمس. بعد دوباره شما می‌خواهی بگویی ربح بعدی که آمد، این دوباره آن طبیعت وجود دارد؟ توسعه دارد پیدا می‌کند؟ اصلاً رفت. تمام شد و رفت. دو ماه فاصله شده. این را دیگر نمی‌توانیم همان فرد وجوب بگیریم. این را که نمی‌توانیم بگوییم این همان وجوب خمس است که به طبیعت خورده بود و قبلاً یک فردی داشت، این هم همان است. این همان وجوب خمس است. آقا، آن فرد مرد! رفت! خرج شد به‌قول شما! به‌ سر ماه هم نرسید. وسط ماه تمام شد و رفت. بعد شما دارید وجوبش را هنوز باقی نگه‌می‌دارید تا فرد دوّمی که برای ماه آینده که حقوق می‌خواهی بگیری، آن هم داخل در همین طبیعت بکنید؟ آقا طبیعت متلاشی شد. تمام ربح را تا ۱۵ ام، ۱۷ام، ۱۸ام، ۲۰ام دیگر تمامش کردم. درست است یا نه؟ دیگر وجوب خمس مرتفع شد. نمی‌توانی اینجوری بگویی. می‌خواهند بگویند در جاهایی که افراد متعاقبه بوده باشند، شما نمی‌توانی یک وجوب خمس بگیری. بعضی موارد نمی‌توانی. افراد متعاقبه هستند. عرف هم اصلاً قبول نمی‌کند. این حرف ایشان در نعم است. خودشان این حرف را می‌زنند.

«نعم تعلّق الحكم بالطبيعة دون الأفراد»، فقط کی به‌درد شما می‌خورد که بخواهی بیای بگویی ما یک وجوب خمس داریم پس یک سال خمسی پیدا می‌کنیم؟ این وقتی به‌درد شما می‌خورد که افراد مجتمعه بوده باشند. تعلّق حکم بالطّبیعة دون الافراد «إنّما يجدي»، به‌درد شما می‌خورد فقط «في الأفراد المجتمعة دون المتعاقبة، حيث إنّ‌ مجموعها على تقدير الاجتماع سبب واحد». مجموعش، وقتی‌که اجتماع کرده باشند، سبب واحد می‌شوند.

«لتنجّز التكليف بخمس المجموع مشروطاً». به اینکه زیاده بیاید در سر سال. «لا الأفراد المتعاقبة التي يكون كلّ‌ واحد منها بمقتضى تعلّق الحكم بالطبيعة من حيث هي سبباً لحدوث تكليف كذلك». در افراد متعاقبه، هرکدام یک سببی است برای حدوث تکلیف.

«فلا يتفاوت الحال حينئذ بين جعل متعلّق الحكم الطبيعة أو الأفراد». می‌گویند اینکه بیایی بگویی طبیعت است، فایده به حالت ندارد. حالا ایشان کامل توضیح نداده. من این توضیحی که دادم برای همین است. در افراد متعاقبه، اینجا نمی‌توانی بگویی همان وجوب است. چه‌بسا اصلاً وقتی‌که می‌خواهد آن دوّمین فرد به‌وجود بیاید، آن تکلیف به آن فائده اوّلی ازبین رفته. شما خوردی، تمام شده رفته. گاهی وقت‌ها در ربح اوّل اینجور می‌شود دیگر! اصلاً همان اوّل مؤونه شد و رفت. به ماه دوّم نرسید. چطور شما می‌خواهی بگویی متعلّق هی دارد توسعه پیدا می‌کند؟ خیلی متعلّقش دارد توسعه پیدا می‌کند؟ آرام‌آرام دارد زیاد می‌شود متعلّق. یا حالا به‌تعبیر شما موضوع هی دارد زیاد می‌شود. این را چطوری می‌خواهید بگویید؟ آن را خوردم و رفت. اگر وجوبی هم داشت، التماس دعا! بگو یک وجوب دیگر بیاید.

ایراد محقّق همدانی بر این استدلال

الطبيعة من حيث هي لا تتكرّر، و إنّما المتكرّر أشخاصها، و القيد اعتبر قيدا للطبيعة لا لأشخاصها، فالعبرة بزيادة مطلق الربح عن مئونة السنة، لا كلّ‌ ربح ربح، فسببية الفرد الأول لتنجّز التكليف بخمسه بخصوصه مشروطا بزيادته عن المئونة، لا لمدخلية خصوصية فيه، بل لانحصار الطبيعة فيه في ذلك الوقت، فإذا وجد ربح آخر فقد ازداد متعلّق ذلك الحكم، لا أنّه تنجّز في حقّه حكم آخر وراء ذلك الحكم؛ إذ المفروض أنّه لا مدخلية لخصوصيات الأشخاص في الموضوعية، كي يكون لكلّ‌ فرد فرد حكم مقيّد بما بعد المئونة، بل الحكم ثابت لمطلق ربحه الذي يفضل عن مئونة سنته.[8]

اصلاً می‌خواهم بگویم یعنی اینجا خود ایشان این نعم را زده‌اند. بعد خودشان ایراد گرفته‌اند به این نعم. یعنی اوّل حرف قشنگی زده‌اند در نعم. بعد ایراد گرفته‌اند. چون ایشان قائل به استدلال قائلین به نظریّه ثانیه نیست. یادتان بوده باشد، این حرفی که الان در ایراد ذکر می‌کنند، این حرف را ما آوردیم به‌عنوان دلیل در نظریّه اوّل. همینجا را خلاصه کردیم آوردیم.

ایرادشان چیست؟ می‌گویند: «الطبيعة من حيث هي لا تتكرّر، و إنّما المتكرّر أشخاصها». خود طبیعت تکرار نمی‌شود. تکرّر مال اشخاص است. «و القيد اعتبر قيدا للطبيعة لا لأشخاصها». قید معتبر شده برای طبیعت؛ نه برای اشخاص. «فالعبرة بزيادة مطلق الربح عن مئونة السنة، لا كلّ‌ ربح ربح». ملاک زیاده مطلق ربح است از مؤونه سنه؛ نه هر ربحی‌ربحی. پس سببیّت فرد اوّل برای تنجّز تکلیف به خمس، بخصوصه، این مشروط بر زیادتش بر مؤونه سال است.

«لا لمدخلية خصوصية فيه». این به‌خاطر خصوصیّت افراد نیست. اصلاً ما کاری به افراد نیست. بلکه به‌خاطر انحصار طبیعت در این فرد است در این زمان. پس وقتی یک ربح دوّمی آمد، «فقد ازداد متعلّق ذلك الحكم». این ازداد متعلّق ذلک الحکم که می‌گفتیم، مال این عبارتشان بود.

«لا أنّه تنجّز في حقّه حكم آخر وراء ذلك الحكم». حکم جدیدی که نمی‌خواهد بیاید. فقط متعلّق دارد توسعه پیدا می‌کند.«إذ المفروض أنّه لا مدخلية لخصوصيات الأشخاص في الموضوعية، كي يكون لكلّ‌ فرد فرد حكم مقيّد بما بعد المئونة». بلکه حکم ثابت است برای مطلق ربحی که «يفضل عن مئونة سنته».

ملاحظه بر ایراد محقّق همدانی

قد تقدّم في الدلیل الرابع علی النظریة الأولی بطلان هذا الإیراد، فراج

اینجا بنویسید که «الایراد علیه و فیه قد تقدّم فی الدّلیل الرّابع علی النظریّة الاولی بطلان هذا الایراد، فراجع». این از این. می‌رسیم به دلیل دوّم.

 


[1] قال: «هذا يبتني على كون زمن الوجوب بعد المؤنة كما سنحققه في الجهة الآتية».
[2] المرتقی إلی الفقه الأرقی (الخمس)، ص214.
[3] المرتقی إلی الفقه الأرقی (الخمس)، ص214، و قال في الوجه و الوجه الذي يليه: «و هذان الوجهان لا مناقشة فيهما، و بهما يتعين الالتزام بما هو المشهور من استثناء مئونة السنة من مجموع الارباح، فتدبر».
[6] إشارة إلى ما في التهذيب: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَى كُلِّ امْرِئٍ غَنِمَ‌ أَوِ اكْتَسَبَ‌ الْخُمُسُ مِمَّا أَصَابَ لِفَاطِمَةَ. وَ لِمَنْ يَلِي أَمْرَهَا مِنْ بَعْدِهَا مِنْ ذُرِّيَّتِهَا الْحُجَجِ عَلَى النَّاسِ فَذَاكَ لَهُمْ خَاصَّةً يَضَعُونَهُ حَيْثُ شَاءُوا وَ حُرِّمَ عَلَيْهِمُ الصَّدَقَةُ حَتَّى الْخَيَّاطُ يَخِيطُ قَمِيصاً بِخَمْسَةِ دَوَانِيقَ فَلَنَا مِنْهُ دَانِقٌ إِلَّا مَنْ أَحْلَلْنَاهُ مِنْ شِيعَتِنَا لِتَطِيبَ لَهُمْ بِهِ الْوِلَادَةُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْ‌ءٍ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْظمَ مِنَ الزِّنَا إِنَّهُ لَيَقُومُ صَاحِبُ الْخُمُسِ فَيَقُولُ يَا رَبِّ سَلْ هَؤُلَاءِ بِمَا أُبِيحُوا وسائل الشيعة، ج‌9، ص503

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo