درس خارج فقه حضرت آیت الله بهجت
88/02/13
بسم الله الرحمن الرحیم
( الطرف الخامس في أحكام الغنيمة و ) تمام الكلام يحصل ب ( النظر في الأقسام وأحكام الأرض المفتوحة وكيفية القسمة ، أما الأول فالغنيمة غنيمت فايدهي مكتسبه است از هر چيزي ولو از حيازت مخصوص به غنائم دارالحرب نيست. بله غنائم دارالحرب احكام خاصهاي دارد
هي الفائدة المكتسبة سواء اكتسبت برأس مال كأرباح التجارات كه خمس دارد آن هم غنائم است أو بغيره كما يستفاد من دار الحرب) اكتساباتي كه به محاربه تحصيل ميشود در دارالحرب تحصيل ميشود. حالا نظر ما در غنائم دارالحرب است كه اينجا ميخواهيم صحبت كنيم. و الا غنائم منحصر نيست به فوايد مكتسبه به قهر و غلبه از دار الحرب يا به غير قهر و غلبه از دار الحرب. أو ما يحصل من حيازة المباحات أو نحو ذلك مما تقدم في كتاب الخمس الذي يشهد له مضافا إلي اللغة النصوص المفسرة لها في الآية بالفائدة ،
خمس واجب است در غير غنائم حرب. در ارباح تجارات. ارباح تكسبات. ولذا وجب الخمس عندنا في غير غنائم دار الحرب ، خلافا للعامة فخصوه بها بدعوي انسياق ذلك من قوله تعالي " غنمتم " آنها ندارند آن روايتي را كه ميگويد الغنائم هو الفوائد يا آنچه كه در ارباح تجارات ذكر شده است و لذا كانه غنائم همان غنائم دارالحرب است. انما غنمتم من شئ. اگر عمل ميكرد اجرتي دارد اجرت اگر زائد بر مؤونهي سال باشد خمس دارد أو نقلها إليه المردودة علي مدعيها خصوصا بعد النص والفتوي علي أنها مطلق الاستفادة بالتكسب ( و ) لو بالأعمال .
نعم ( النظر هنا يتعلق بالقسم الأخير ) غنائم دارالحرب الذي هو ما أخذته الفئة المجاهدة بالقهر والغلبة والحرب وإيجاف الخيل والركاب ( وهي إقسام ثلاثة غنائم دارالحرب : ما ينقل منقولات كالذهب والفضة والأمتعة ، وما لا ينقل كالأرض والعقار ، به قهر و غلبه اينها هم مملوك ميشود براي مكتسبين. منتها به ارجاع به امام يا نايب خاص امام وما هو سبي كالنساء والأطفال ،
والأول منقولات. ذهب و فضه آنكه يحل للمسلم تملكه اين هم از غنائم دارالحرب است ينقسم إلي ما يصح تملكه للمسلم ، وذلك يدخل في الغنيمة ، وهذا القسم مختص به الغانمون اينها ملك غانمين ميشود. ولو تبرعات و امتيازات و تخصيصات بعد از قسمت است بعد از تعين امام يا نايب امام است. بعد الخمس والجعائل ) خمس غنائم دارالحرب مال ذوالقربي است. جعائلي هم باشد كه قرار دادهاند مثلا كسي كه فتح كند اين حصن را برايش چه چيز است. آنچه از اين حصن استفاده شد از منقولات جزو غنائم دارالحرب است.
التي يجعلها الإمام عليه السلام أو نائبه للمصالح كالدليل علي عورة أو طريق أو غير ذلك مما قرره الإمام عليه السلام أو نائبه كسي نشان دهد راه رفتن به اين حصن را ظاهرا غير خود اهل حصن طوري ميكنند كسي نفهمد بس كه پيچ و خم دارد. اگر گفت كسي همچنين دلالتي بكند مقتول نميشود شايد هم بگويد اسير نميشود شايد هم بگويد فلان قدر بهش ميدهيم. هرچه از اين حصن استفاده شد اگر استفاده شد بعد از خمسي كه به امام مخصوص است اين هم از جملهي جعائل ميشود. البته بايد حفظ آنچه كه بايد محفوظ باشد تا برسد به امام لابد اجرت دارد و بايد اجرتش هم از غنيمت اسقاط شود و بعد تقسيم ميشود يا شبان گوسفندهايي ميشود بعد بايد تقسيم شود من أجرة حافظ أو راع أو نحو ذلك فيبدء بأخذ ذلك منها ثم يقسم الباقي بين الغانمين آنطوري كه اين مستثنيات استثنا شوئد از غنايم. از مكتسب از دارالحرب بعد تقسيم ميشود به نظر امام. كما صرح به غير واحد ،
بل لا أجد فيه خلافا بل عن الغنية والمنتهي الاجماع عليه مستثنيات را اسقاط كند خمس را هم براي امام ثابت كن بعد از آن مابقي را تقسيم كند بين همين غانمين به طوري كه امام امر بفرمايد يا نايبش. بله تصرفات خصوصي جايز نيست تا انكه امام يا نايبش غنايم دارالحرب را بين الغانمين از دارالحرب ، بل لعله محصل ، مضافا إلي ما تقدم في الخمس من النصوص. ( و ) حينئذ
ف ( لا يجوز لهم التصرف في شئ منه إلا بعد القسمة والاختصاص ) و الا مشتركات هستند هنوز. از اين مشتركات جعائل اسقاط ميشود از اين مشتركات يك كسي كه راعي است اجرتش را اسقاط ميكنند. كساني كه كار به آنها محول شده است. كساني كه به بعضي از اصطلاحات دشتي هستند. ميروند جلوتر نگاه ميكنند كه آيا در كمين سربازان اسلام كساني هستند تا اينها را متنبه كند به عدد آنها و عدد خودشان كه تناسب براي جنگ داشته باشد يا اگر فوقالعاده است ميروند به جايي كه جيش اسلامي در آنجا مناسب است با خصومشان در عدد و عده.
كما عن الشيخ في النهاية والحلبي والقاضي والحلي منا اينها فرمودهاند كه تصرف خصوصي نميتواند بكند تا مادامي كه نرسانده است به امام. و تا مادامي كه امام هم قسمت نكرده است. امام عمومي مثل اينكه هركه دابه دارد براي جنگ اين دابه را نگاه داشته است بايد علف دابه كند و هرچه از علفها محل حاجت دابه است آنها را هم براي آنها جدا كند. لوازم طريق و استطراق را هم مقرر كند و بعد توي غنائم. حالا چه چيزها را محتاجاند. معلوم است و مختلف است مواقعشان. علوفهي دوابي كه دارند بايد از همين غنائم اخراج شود قبل از قسمت. خوب يك چيزي هم در اين بين روز يا شب بايد اكل كنند. ناچارند.ضابطي ندارد كه چه باشد و چقدر باشد؟ ضابطش حاجت است زائد بر حاجت نميتواند آنهم حاجت مشتركه زخمي شدند محتاج به مداوا هستند خوب بايد مخارج مداوا و معالجه را از توي همين غنائم در بياورد ديگر ظاهرا اين نيست كه فرض كنيد كه با خودش داشته باشد دواب و مايستعمله فيالطريق يا نداشته باشد. و علي هذا با اين خصوصياتش كه مستثنا ميشود .مستثنا ميشود حتي اگر مخارجي دارد بعضي از اين مجروحين به مريضخانه بروند و در آنجا مدتي براي معالجه بروند.. ، والزهري عن العامة ، كغيره من الأموال المشتركة أو الإذن من ذوي الحق ، وفي النبوي " من كان يؤمن بالله واليوم الآخر فلا يلبس ثوبا من فيئ المسلمين حتي إذا خلقه رده فيه " ونزع أمير المؤمنين عليه السلام إياهم حلل اليمن معلوم ( وقيل ) والقائل الشيخ في المبسوط والإسكافي والفاضل وثاني الشهيدين وغيرهم علي ما حكي عن بعضهم :
( يجوز لهم تناول ما لا بد منه كعليق الدابة وأكل الطعام ) اكل طعام كه لابد من الاكل است براي جيش من غير ضمان نه پولش را بايد بيتالمال بدهد. ولو كان غنيا ، مطلق حيوان را نميتواند با خودش ببرد. بدون سؤال حاجت اعم است پس بايد امير جيش تعليم كند براي هر طايفهاي كه چه چيزهايي را از غنيمت بردارد. نه اينكه با خودش به منزل ببرد و حوايج خودش را تأمين كند اين مال بعد از قسمت است. هركسي حق خودش را ميبرد به شهر و خودش و جاي خودش معين ميكند كه بايد در اكل طعام صرف شود. والمتناول حيوانا للأكل للأصل وظاهر ما تسمعه من الأدلة ، وإن احتمله في المنتهي في الحيوان ، ولكن لا يخفي ضعفه ، بل لعله المشهور ، بل ربما ظهر من عبارة الإسكافي عدم الخلاف فيه ، بل في المنتهي قد أجمع أهل العلم علي جواز التصرف في الطعام وعلف الدواب إلا من شذ " ونحوه في التذكرة ، لخبر مسعدة بن صدقة عن الصادق عليه السلام المتقدم سابقا المشتمل علي وصية النبي صلي الله عليه وآله " لا تقطعوا شجرة مثمرة ، ولا تحرقوا زرعا قطع نكنند و نسوزانند. بلكه معين است كه مقدار حاجت و خصوصيت حاجت را خود حاجت تعيين ميكند. تجاوز از حاجت نكند چيزي را كه ازش سؤال كنند كه چرا اين را برداشتي و چرا اينقدر برداشتي همهي اينها را حاجت معين است و اگر عرض بر رييس جيش شد بتواند در جواب او اثبات كند چون خود او هم مشروط بر... بود مقدم است بر تقسيماتي است كه بعد از وصول به يد امام است. ديگر اين تقريبا حدي ندارد. جوان و صغير و معين حدش حد حاجت است. بايد تقريبا رييس جيش را حاضر بداند يا حاضر ببيند بگويد اين را من را نگهداشتم. يكي هم عسر و حرج است اگر بنا باشد ممنوع باشد از تصرفات محتاج اليها در همين سفرش به سوي امام و نايب امام يك عسر وحرج عجيبي لازم ميآيد. اينها از جملهي مصالح خود حرب است اگر بدانند در وقتي كه به امام برسانند هرگونه احتياجي داشته باشند گرسنه باشند و تشنه باشند آب هم دارند ميبراند حق ندارند استفاده كنند تقسيم نشده هنوز. نخير اينطور نيست اگر اينطور باشد اصلا براي جهاد نميرود. متمكن نيستيم از چنين چيزي لأنكم لا تدرون لعلكم تحتاجون إليه ، ولا تعقروا من البهائم ما يؤكل لحمه إلا ما لا بد لكم من أكله " وغيره من النصوص المعتضدة بقاعدة العسر والحرج ، خصوصا العلف ونحوه مما لا يمكن نقله إلي دار الحرب ولا شراؤه ولو لعدم الثمن ،
وبالمروي في طرق العامة عن ابن عمر كنا نصيب العسل والفواكه في مغازينا فنأكله ولا نرفعه " ديگر نقل نميكنيم و همينجا استفاده ميكنيم. عرض كرديم عسر و حرج و احتياج و لوازم مغازي و محلي براي استراحت فيالجمله براي بعضيها و از اين قبيل همهي اينها را خود حاجت تعيين ميكند به طوري كه رييس را حاضر بدانند اگر رييس سؤال كرد تا اين اندازه چرا جواب ميدهند كه اين اندازه براي اينكه اگر تا اين اندازه نميشد مستقيم نميشد.