درس خارج فقه حضرت آیت الله بهجت
88/01/16
بسم الله الرحمن الرحیم
كلام در جعالة بود. بالنسبه به اساري.
( ولو كانت الجعالة جارية فأسلمت قبل الفتح لم تدفع إليه ) به مجعول له دفع نميشود جاريهي مسلمان سواء كان مسلما أو كافرا ، لخروجها عن قابلية الاسترقاق چون مسلمان مسترق نميشود ( و ) لكن ( دفعت ) إليه ( القيمة ) براي اين زحمتي كه كشيده است قيمت جاريه را براي جاعل هست كه قيمتش را به مجعول به بدهد عوضا عنها كما صرح به غير واحد ، ولعله لكونه أقرب من استحقاق أجرة المثل ، بالاخره همان مجعول له مستحق است. عينش نميشود بواسطهي الاسلام يعلو و لايعلي عليه. لكن عمل او جعاله بالاصل باطل نميشود. اگر دفع نشود قيمت اين عين را بهش بدهند. ديگر كاري به اجرة المثل نداريم زيرا خود اين جعاله اگر صحيح باشد مؤثر است. در عين اشكال دارد اما در بدل عين اشكال ندارد. كاري به اجرت المثل ديگر نداريم. جعاله باطل نيست. بلكه مثل جعالههايي كه نتيجهاش اين است كه در يد مجعول له واقع ميشود مسلمان. نميتواند مجعول له بگيرد چيزي را كه قابليت گرفتن ندارد. مثلا دائن بر او هست كه جعاله كه صحيح است بياثرنباشد عين نشد، قيمت. كاري ديگر به اجرة المثل نداريم. آن در وقتي ميشود كه جعاله قابل صحت نباشد.
وربما استدل عليه بأن النبي صلي الله عليه وآله صالح أهل مكة عام الحديبية علي أن من جاء منهم رده إليهم ، فلما جاءت نساء مسلمات منعه الله تعالي من ردهن إلي أزواجهن وأمره برد مهورهن وفسخ ما وقع من الهدنة بالاخره كه كلام در صحت است در جعاله. كه منتهي شده است به يك اسلام. لكن عرض كرديم الاسلام يجب هيچ احتياجي ندارد به قبل الفتح و بعد الفتح اين مقدم است بر هرچه با اين مخالف است. تمام اين قضايا و محاربهها براي وصول به اسلام است براي اينكه اين كرامت را به مردم برساند. چكار داريم كه اين اجرة المثل اين عمل چيست. نخير جعاله صحيح است منتها گرفتن مسلمان در دست هركه باشد. اسير باشد يا غير آن جايز نيست. لكن جعل تبديل به قيمت ميشود. وإن كان هو كما تري ظاهرش اين است كه نه، اشكال ندارد كه كما تري گفته است. نخير جعاله صحيح است لكن اشكالي كه دارد اين است كه نميشود بدهيم به كسي كه مجعول له است. عزت اسلام مانع از اين كار است. بايد اگر جعاله صحيح است بياثر نيست. اثر دارد در قيمتش. اين اشكال در قيمت نيست.
( وكذا ) الكلام ( لو أسلمت بعد الفتح وكان المجعول له كافرا ) لعدم ملك الكافر المسلم ابتداء ، ووجوب نقله عنه استدامة ، نعم لو كان المجعول له مسلما دفعت إليه ، لأن الاسلام لا يرفع الملك الحاصل بالفتح ، كما لو أسلم المسبي بعد سبيه ( ولو ماتت قبل الفتح أو بعده ) حالا اگر آمد وفات كرد بعد الاسلام. چه قبل از فتح باشد و چه بعد الفتح باشد. كسي ديگر ضامن موتش نباشد و تفريطي در كار نباشد. عوض براي مجعول له هست يا نه؟ آمد مجعول له كاري كرد كه اين پيدا شد و مسلمان شد. بعد قيمت را به مجعول له ميدهند اما اگر قبل از اينكه قيمت را بهش بدهند وفات كرد. آيا مال او مال كيست؟ وفات كرد به مجعول له چيزي ميدهند خودش را نشد بدلش را. يا اينكه هيچي بهش نميدهند. اين مثل اين است كه پيدا نكرده است. مثل اينكه غير مسلمي بدست او مسلمان نشده باشد. بايد چه بشود؟ به حسب ظاهر مسلم كه شد اگر پيدا شود وارث مسلم برايش ولو در اعقابش بايد به او داد اگر پيدا نشد بايد به ولي بيتالمال داد. اگر امام باشد كه معلوم است اگر نايب خاص هم باشد همچنين. اما نايب عام باشد به او بدهند؟ ممكن است بگوييم مربوط به بيتالمال است و هركسي كه تصرف در بيتالمال برايش جايز است.ظاهرش اين است كه مسلمان كه شد آيا وارث خاص ممكن است برايش ولو به توسط خيلي از كفار. ميرسد به آنها. اگر پيدا نشد مال امام است. مال ولي من لاولي له وارث من لا وارث له. مال بيتالمال است اگر به اذن امام و اذن مأذون امام تصرفهاي كند.
ولا تفريط بالدفع ( لم يكن له عوض ) عنها كما صرح به الشيخ فيما حكي عنه وغيره ، بل والشافعي في أحد قوليه ، لأن حقه فيها ففات بفواتها ، خلافا للشافعي في القول الآخر ، فتدفع له القيمة ، كما لو تعذر تسليهما بالاسلام ، وفيه أن التسليم في المسلمة ممكن ، ولكن منع منه الشرع فجبر بالقيمة جمعا بين الحقين بخلاف الفرض الذي تعذر التسليم فيه عقلا من دون تفريط ، ولا دليل علي استحقاق غيره ، بل الأصل ينفيه ، والله العالم .
( الطرف الرابع في الأساري وهم ذكور وإناث فالإناث )كلام در اساري است. چه ذكور باشند و چه اناث باشند. از همين كفار اصلي حربي. چيزي در كار نباشد اماني، هدنهاي، عصمتي در كارش نباشد من الكفار الأصليين الحربيين غير معتصمين بذمة أو عهد أو أمان
( يملكن بالسبي ولو كانت الحرب قائمة ، وكذا الذراري ) أي غير البالغين بلا خلاف أجده في شئ من ذلك آيا در حرب مملوك ميشود اسير. اسير بودنش اسير شأني است. اينكه گرفت بايد برساندش به امام. برساندش به بيتالمال و ولي بيتالمال. به مجرد اينكه كافر را گرفت، خود اين گيرنده مالك ميشود؟ به چه مناسبت؟ اين در ضمن ساير مسلمين است اگر مسلمين هم مالك شدند اين هم حق دارد درش. نه اينكه همه را اين مالك شود.
اين مطلب محتاج به نظر است. يملكن بالسبي. يعني تمام آحاد اهل حرب هركه را هركه گرفت مالك او ميشود؟ خير مالك در ضمن ملاك. ببنيم امام چكار ميكند. به اينها چه ميدهد به اهل حرب چه ميدهد؟ شايد غنائم باشد اين هم از جملهي اينهاست. آنكه امر غنائم بدست اوست ميآورد بذل ميكند به اينهايي كه محارب بودند. چقدر سوارها پيادهها اينها به نظر امام است و به نظر ولي بيتالمال است. به مجرد سبي اين مالك بشود قبول نيست. اين هم پشتيبانش ساير افراد مجاهدين است. به تنهايي نميتوانست اين را بگيرد. تازه هم همه سبايا و اسرا گرفتهاند. فرد فرد هركه را گرفت مالك نيست. خير مالكش امام است يا نايب خاص امام است يا ولي بيتالمال هركه باشد. بله صدق سبي بايد بكند كه به قهر و غلبه گرفته باشد نه اينكه همين كه وضعيت كرد برش اين شد سبي؟ نخير صادق نيست. آنهايي كه يك مجاهدهاي بكنند بگيرند. تازه وقتي گرفتند خودش كاحد من الملاك تا ببنيم امام نايب خاص ولي بيتالمال چطور تقسيم ميكند اين سبايا را در توي اين همه جمعيت مجاهدين.
خوب حالا اين قهر وفلان مستمر باشد؟ نه لازم نيست. اگر فرار كند تفحص ميكنند اگر پيدا كنند مثل اين است فرار نكرده. فرقي نميكند نه اينكه اگر مستمر نشد علامت اين است كه اين مسبي نبوده؟ نخير به مجرد اينكه به قهر و غلبه اين را گرفت صدق ميكند سبي. شد مال بيتالمال. فرار كرد. مال بيتالمال است فرار كرده است در همان محل بيتالمال از آنجا يك راهي پيدا كرد و فرار كرد. استمرار ندارد قهر و غلبه؟ سبي صادق نيست؟ نه قبول نداريم سبي صادق ميشود كه به قهر و غلبه گرفته شد لكن خوب محال كه نيست كه مسبي فرار كند و از بيتالمال خارج شود. هر وقت خارج شد حكم مسبي دارد لو هرب. بالاخره خوب يك كاري ميكند . كاري كرد كه ديگران هم جرأت براي فرار داشته باشند.
فقط مسلمين مالك سبايا نيستند. آمدند تبرع كردند كفار چون فهميدند كه حق با مسلمين است و مشغول جهاد شدند و سبي هم كردند. به قهر و غلبه گرفتند براي مسلمانان وبراي بيتالمال براي امام و براي نايب امام. اين هم مثل اين است كه مسلمان باشد و اين كار را بكند. اين عمل حق دارد و استحقاق دارد كه مسلمانان هم يك كاري بكنند. اگر هيچي نداشته باشد چون كافر است معنايش اين است كه راه اين مطلب بسته شود كه كفار نيايند براي حمايت اسلام و مسلمين. ميشود كه اينها فيالجمله به اسلام نزديك باشند مانعي ندارد مثل اينكه حالا خيلي از كفار ميفهمند كه اسلام حق است ميآيند با مسلمانان يك توافقي ميكنند و يك اعانتهايي ميكنند. همچنانكه ميفهمند يك نفر غالب است براي اينكه مبادا مورد شكايت يا مورد ايذاء باشند يك چيزهايي ميفرستن براي قشون همان كفار براي اينكه اينها را اذيت نكنند اما اينجا براي تشويق است البته راستگويي شرط مطلب است نكند كسي باشد كه اينها مقدمهي جاسوسي است كه بياد توي مسلمانان يك چيزهايي بياد بفهمد و برود خبر بدهد و اينها را مبتلا كند. اين را بايد در اينجا نظر ولي امر و نظر صاحب بيتالمال و امام كه معلوم است نايب خاصش. اينها بايد نظر داشته باشند. تمييز بدهند و فطن باشند. امام و نايب خاصش سرجاي خودش. ديگران هم بايد فطن باشند. تشخيص بدهد جاسوس و غير جاسوس را. و قهرا راستگويي شرط مطلب است و اين بسيار مهم است لكن اينها مثل حمل بر صحت و يا اصلا مثلا فرض كنيد كه گفتهاند ما حمايت ميكنيم از شما راستگو بودهاند. عرض كرديم در اين امر اختيار با هر فرد فرد نيست. بايد امر اساري را امام يا نايب امام يا ولي بيتالمال از طرف امام آنها بايد تشخيص بدهند.
كما اعترف به في المنتهي بل عن الغنية والتذكرة الاجماع عليه ، وهو الحجة مع ما أرسله في المنتهي من أن البني صلي الله عليه وآله نهي عن قتل النساء والولدان ، وكان يسترقهم إذا سباهم ، نعم يعتبر في التملك تحقق صدق السبي والقهر ، لأصالة عدمه مع عدمها ، فلا يكفي مجرد النظر ولا وضع اليد ولا غير ذلك مما لا يتحقق معه صدقهما ، نعم لا يعتبر استمرار القهر ، فيبقي علي الملك لو هرب كالصيد الذي ما نحن فيه نحوه بعد أن أباح الشارع تملكهم بذلك ، بل الظاهر عدم اعتبار نية التملك بعد الاستيلاء علي الوجه المزبور كما قلناه في حيازة المباح ، بل الظاهر عدم اختصاص التملك بهما بالمسلمين ، فلو قهر بعضهم بعضا ملكه كما يملك الصيد باصطياده وقد دلت عليه جملة من النصوص المذكورة في كتاب البيع من الحيوان بل عن بعض مشائخنا دعوي الاجماع بقسميه عليه ، وإن كان لولا ذلك لم يخل الحكم من نظر ، فلاحظ وتأمل
قيل : ويلحق الخنثي المشكل والممسوح البالغان بالنساء خنثاي مشكل و ممسوح كه بالغ باشند اينها به حسب ظاهر ملحق به نساء هستند. چون معلوم نيست مثلا رجوليتش. بايد كشت يا نه؟ معلوم نيست انوثيت و رجوليتش نبايد كشد. رجال معلوم الرجولية منتهي ميشود امرش به كشتن. يا در محاربه يا بعد از اينكه آنها را تسليم بيتالمال كرد. اينها مثل اينكه خنثاي مشكل يا ممسوح را به نساء ملحق كردهاند. يك ترجيح منع از قتل و كشتن رجال در حال حرب اينها مثل نساءاند. هيچي از اينها بر نميآيد. خنثاي مشكل خواص رجال را ندارد. خواص نساء را ندارد يا اگر هم ندارد معارضه به مثل است وعلي هذا بايد خودش كاري نكند. اگر بفهمد كه خنثي است. اما حالا در توي محاربه هستند و همه همديگر را ميكشند. آيا در اينجا هم بايد نكشد كه شايد خنثاي مشكل باشد يا ممسوح باشد. مقام مقام تمييز نيست. همه با هم در حال مقاتله هستند. مشكل است اين امر. بايد اصلا يا جنگ نكند كه مغلوبيت اسلام است. اگر جنگ كند مهلت بدهد تشخيص بدهد مشكل را از غير مشكل. ممسوح را از غير ممسوح. وقت تمييز نيست. جاي تمييز نيست. و علي هذا اگر مأذون است در جهاد ظاهرش اين است كه تا بداند اينكه مشكل نيست رجوليتش غالب است و ممسوح نيست سلامتش غالب است. بله خوب نميدانيم اين طفل است. تا كشته نشود يا بالغ است تا مثل ديگران چون در مقام جنگ آمده. هركسي كه در مقام جنگ باشد ولو طفوليتش ثابت شود ممسوحيتش ثابت شود خنثي بودنش ثابت شود آيا ميشود او را كشت؟ خير بايد او را گرفت. في الاسترقاق للشبهة الدارئة للقتل ، وقد يناقش إن لم يكن اجماعا بأن ذلك لا يقتضي جواز الاسترقاق مطلقا إلا أن يثبت جواز استرقاقهم علي وجه يكون ذلك كالأصل . ( و ) علي كل حال ،
ف ( لو اشتبه الطفل بالبالغ اعتبر بالانبات ) انبات شعر، همانطوري كه در غير حال حرب امارة است براي بلوغ حالا هم همانطور است اعتبر بالانبات البته اعتبر بالانبات مال توي حال حرب و همديگر را دارند ميكشند. نيست. اينجا جاي اين است كه علامات بلوغ را اعمال كند ببيند هست يا نيست؟ بله آن وقتي كه او را تحويل ولي امر داد يا تحويل ولي بيتالمال داد يا متصدي بيتالمال داد. او بايد ببيند كه آيا او هنوز بالغ نيست. مقتضاي استصحاب عدم بلوغش است اين بالغ نشده استخبار و استعلام كند اگر ديد از ذراري است لايقتل بلكه كاري كنند كه از اين كه در مقام مقاتله بيايد ممنوع باشد نه اينكه برود مثل سابق ميكشت با اين كه كوچك بود به خاطر اينكه پدرش هم در اين كار داخل بود
للشعر الخشن علي العانة باللمس أو النظر اينها خودشان بايد در اين مطلب استاد باشند. اهل خبره باشند. نه مجرد نظر كافي باشد. بلكه چه بسا شعر خشن خود صاحبش گفته است بالغ نيستم. با اينكه علامت دارد و علامتهاي ديگر را مثلا درش بيابند. بالاخره بايد مواظب باشد مبادا در غير جايش به اين علامتها اعتماد كند.
( فمن لم ينبت وجهل سنه ) ولم يحصل العلم بالبلوغ ولو من أمارات متعددة لم ينص الشارع عليها بالخصوص جمع بين امارات ظنيه ولو يكي يكي كافي نيست. همان يكي يكي كافي بودنش با اطمينان به خلاف معلوم نيست.
( الحق بالذراري ) استصحاب اقتضا ميكند كه نشده است نرسيده به جايي كه الآن به سبي يقتل
بلا خلاف أجده في شئ من ذلك بله در اينجا معرفت و خبرويت ولي بيتالمال و متصدي بيتالمال تأثير دارد. هركسي را نبايد بيتالمال را بدستش داد و گفت اينجا جاي ذراري و خنثاي مشكله نيست بلكه اهليت بايد داشته باشد براي اينكه اهل خبره باشد.