درس خارج فقه حضرت آیت الله بهجت
87/12/26
بسم الله الرحمن الرحیم
( ولو جعل للمشرك فدية عن أسراء المسلمين لم يجب الوفاء ، لأنه لا عوض للحر ) كما صرح بذلك غير واحد من غير فرق بين الشراء وغيره ، نه به حسب ظاهر وجوب كفايياش را نميتوان انكار كرد. كسي بشود اين كار مقدمات فديهاش طوري باشد كه آسان باشد بذلش ميسور باشد به حرج و عسر و مشقت و اجحاف و اينطور چيزها رفع نشود. واجب است علي الكفاية كه انسان يك مشركي را مسلمان كند ولو بالفداء. مانعي ندارد وجوب كفايياش را نميتوان انكار كرد. بله با تعيناش هم در واحد مثلا. اضرار مجحفي نباشد عسر و حرجي در اين كار نباشد اين هم واجب است. عرض كردم ارتكاز اسلام اقتضا ميكند وجوب اين كار. اسير مسلمانان را در دست مشركين انسان به يك مقدار وجهي فداء بشود؟ اسم فداء لازم نيست تا بگوييد لاعوض للحر اين چه حري است كه در دست كفار گرفتار است؟ بالاخره وجوب كفايياش بلكه تعيناش را و انحصار وعينيتاش را با عدم عسر و حرج و اجحاف و امثال ذلك نبايد انكار كرد اگر روايتي هم بود بايستي تأويل كنيم اينطور چيزها را. اين همان است كه عرض كردم ارتكاز ديني اين مطلب را افاده ميكند و محتاج به روايت و خبر و اينطور چيزها نيستيم. لئن يهدي الله بك رجلا خير مما تطلعت عليه الشمس اين را بگوييم مستحب مؤكد است؟ ما ميدانيم خيريتش به نحو وجوب است اما للمتمكن لمن لا حرج عليه لمن لا اضرار عليه اجحافا. حالا از نعمش هم شايد همين استفاده شود
نعم لو جعل جعلا علي رفع الأسر عنه ممن يجوز له الجعالة علي ذلك علي وجه يدخل في الجعالة الشرعية وجب الوفاء ، جعالت شرعيه قيدي دارد خصوصيتي دارد، علي وجه هم لازم نيست. فداء هم بعنوان عوضيت لازم نيست. استنقاذ مسلم از شرك و از دارالشرك واجب كفايي است بلكه عيني است. مع الانحصار و عدم الطريق و عدم العسر و الحرج
ولو دخل الحربي بأمان فقال له الإمام عليه السلام إن رجعت إلي دار الحرب وإلا حكمت عليك حكم أهل الذمة فأقام سنة ففي المنتهي جاز أن يأخذ منه الجزية ، نه يك سنة هم مثل يك ماه است اما براي متعذري كه معلوم است مريض است و طبيبش هم علي الانحصار اينجا هست آنوقت بگوييم كه نه اقامهي سنة اين مخالفت است با امام. البته امام اصل را نميتوانيم با ديگران قياس كنيم. چيزهايي كه او ميبيند چه كسي غير او ميبيند حتي منصوب او از قبل او. بالاخره به سنة مقيد نيست بلكه اگر در يك هفته كارش خلاص ميشود و ديگر اقامهاش لازم نيست. اگر امام بفرمايد بايد بروي اينكه معلوم است غير امام هم اگر بدانيم كه غرضي ندارد احتمال دارد كه اينجاتجسس كند و يك چيزهايي از مسلمانان بفهمدو خبر بدهد و امثال ذلك.
وإن قال له : اخرج إلي دار الحرب فإن أقمت عندنا صيرت نفسك ذميا فأقام سنة ثم قال أقمت لحاجة نه براي آنكه مرض تويش هست. قبل قوله ، به جهت اينكه اين احتياج داشتن از ناحيهي او معلوم ميشود منتها تفحصي لازم است كه مبادا دروغ وتجسس در كار باشد واقعيت معلوم شود. ولم يجز أخذ الجزية منه ، لأصل البراءة ، اصل برائت هم در اينجاها بايد مقرون به فحص و تجسس و تفحص باشد نه اينكه حمل بر صحت كنيم. چه چيزي را حمل بر صحت كنيم. ميشود كافر را دراقوال و آراءاش حمل بر صحت كرد؟ نه بايد اطمينان پيدا كند از ناحيهي تفحص
بل يرد إلي مأمنه ، اگر اينجا حاجتي نيست و لزومي. بله يرد الي مأمنه. اسباب كار برگشتش به محلش را فراهم ميكنيم.
وقال الشيخ : وإن قلنا يصير ذميا كان قويا ، بايد نگاه كند كه آيا لحاجة مشروعة لحاجة اقامة ميكند ذمي نميشود. لا لحاجة بعضي از اقسامش حرام است و بعضي از اقسامش حكم ذمي را دارد. لأنه خالف الإمام عليه السلام ،
وفيه منع المخالفة بعد فرض كون المراد من الإقامة التوطن لا مثل الفرض ميخواهد اينجا بماند مثل اينكه در وطن خودش مانده غرض و مرضي نيست.
الذي لم يعلم فيه ذلك بعد قوله : إني أقمت لحاجة ، وهو شئ لا يعلم إلا من قبله مثلا كبدش درد ميكند كسان ديگر كه نميفهمند كبد او درد ميكند. طبيب كبد هم اينجاست نه آنجا
ويجوز الأمان لمن قال من المشركين : أنا أفتح لكم الحصن مثلا لاطلاق الأدلة ، بلكه ميتوان گفت واجب است اگر محاربهي منتهي به قتل واجب است. اينكه گفته است من فتح حصن ميكنم و شما مرا نكشيد قطعا اين هم واجب است اين هم يك قسمي از محاربه است مثل محاربههايي كه حالا كفار با مسلمانان دارند به غير حصون و با چيزهاي ديگري مثلا انفجارها و كسي را نگذارند معامله كنند با مسلمانان. از اين غلطهايي كه دارند. اينجا يجوز فرموده است بايد گفت يجب. توي جنگ كسي براي آدم فتح حصن كند بدون اينكه يك مسلمان كشته شود آيا اين يجوز و يجوز تركه؟ ابدا چنين چيزي نيست. بالاخره ما بواسطهي اينكه دليل ارتكاز ديني كارگر است جاهايي كه ادلهي لفظيه كارگر نيستند بلكه هم ادله لفظيه و اينطور چيزها را تأويل ميكنيم. چه حرفهايي است يعني اينطور از اسلام دوريم؟ كه هيچ نميفهميم اسلام در كجا راه است و كجا چاه است. ما اين فرمايشان را قبول نداريم. حالا نوشتهاند.
وحينئذ لو فتح ثم اشتبه بين أهل الحصن اين حصن است يا حصن ديگر است فلا يقتل أحد منهم للمقدمة بل عن الشافعي ولا يسترق لذلك أيضا حالا دليل لفظي در خصوص اين مورد نباشد در عمومش شايد باشد درعمومش هم اگر نباشد قلوب مسلمانان اين مطلب را ميفهمد.
وعن بعض الجمهور استخراجه بالقرعة مشتبه نيست تا با قرعه استخراج كنيم. مسلمان صاحب ارتكاز صحيح بر او شبههاي نيست كه آن حصن با آن حصن مشتبه شدند هر دو را ميتوان كشت هر دو را ميتوان نگرفت. اين چه حرفهايي است. هيچكدام را نميشود گرفت چون امر دائر بين مسلم بالقوة است و كافر بالفعل. نه نميتواند استرقاق و نميتواند قتل مادامي كه ممكن است مسلمي ناجي باشد از قتل و از استرقاق.
ثم يسترق الباقون ، والاحتياط في الدم لا يأتي مثله في الاسترقاق قبول نداريم استرقاق هم همينطور است. استرقاق هم تقريبا همين است آزادي ندارد. اسلام با آزادي ملازم است. استرقاق هم مثل قتل است.
ولكنه كما تري ، نه قتل و نه استرقاق مسلمان بايد آزاد باشد. كي گفته؟ عقول صحيحهي اهل اسلام. ارتكازيات مسلمين ومقتضي المقدمة عدم جوازهما معا ،
وكذا لو أسلم واحد منهم قبل الفتح فقال : كل واحد منهم أنا هو ، آن مسلماني كه قبل الفتح مسلمان شده است من بودم. حالا قولش قبول ميشود يا نه يا تفحص بايد بكنند؟ احتمال عقلايي اسلام با محافظهكاري بر مسلمين كه مبادا اين اشتباه كرده باشد فضلا از اينكه دروغگو باشد. وعن الأوزاعي يسعي كل واحد منهم في قيمة نفسه ويترك له عشر قيمته ، ولا دليل عليه ، بل مقتضي الدليل خلافه ، اين خلاف... بر مسلمان است والله العالم .