درس خارج فقه حضرت آیت الله بهجت
87/08/11
بسم الله الرحمن الرحیم
فرمودند:
اما اينکه ميفرمايد لاتنقطع الهجرة حتي تنقطع التوبة و لاتنقطع التوبة حتي تطلع الشمس من مغربها. يعني آخر دنيا. آيا اين ارتباطي به توبه دارد؟ لذا است که اين نبوي پيش ما حجيت ندارد. تقريبا، حکم عقل است به طريق حکم عقل اين را ميفهميم. آنوقت آيا ميشود انسان با يک نقلي از حکم عقل تجاوز کند؟
(و) علي كل حال ف( الهجرة باقية ما دام الكفر باقيا) كما صرح به الفاضل و الشهيدان و غيرهم، اين مطلب علي القاعده است و محتاج به اجماعات و عدم الخلاف نيست جايي که نميتوانيد به دين عمل کنيد به جايي برويد که بتوانيد عمل کنيد. همان تکاليف واقعيه که براي عمل به احکام دينيه هست همان ميگويد که جابجا کن تا بتواني آنها را انجام دهيد. اين هم که نبوي دارد لاهجرة بعد الفتح مطابق قاعده است چيز تازهاي نيست تا بگوييم از طرق ما نيست. بعد از فتح، بلد، بلد اسلام شد بلد شرک نيست. احتياج به طريق نداريم.
التي لايتمكن فيها المؤمن من إقامة شعار الايمان، فتجب عليه الهجرة مع الامكان إلي بلد يتمكن فيها من إقامة ذلك،
و استحسنه الكركي، علاوه بر اينکه اين استحسان از محقق ثاني است خودش هم ناقل اين مطلب است که اين مطلب از شهيد است. گرچه در کتابهاي ديگر شهيد نباشد همين جامعالمقاصد از او نقل ميکند و جامع المقاصد کسي نيست که بشود در رواياتش توقف کرد.
لكن قال: "الظاهر أن هذا إنما يكون حال وجود الإمام عليه السلام و ارتفاع التقية،
در زماني که امام باشد و بسط يد داشته باشد بايد انسان به سوي بلد ايمان هجرت کند. آيا قبل از ظهور ميشود گفت همه جا بلد خلاف است و تقيه همه جا مرتفع باشد؟
أما مع غيبته و بقاء التقية فهذا الحكم غير ظاهر،
لأن جميع البلاد لايظهر فيها شعار الايمان ايشان ميفرمايد نميشود انسان در تمام بلاد اهل خلاف، شعائر ايمان را اظهار کند. اينجا جاي تقيه است. و لايمكن إنفاذها إلا بالمسارة، مثلا سرّاً وضوي خودش را بگيرد يا سراً نماز خود را بخواند و امثال اينها. و اينکه تمکن از اظهار ايمان نيست. و إن تفاوتت في ذلك" ايشان هم جواب ميدهد که نصوص ترغيب ميکند به تقيه و موافقت با اينها.
قلت: قد يظهر من النصوص - الواردة في الحث علي التقية و الترغيب فيها، حتي ورد أن المصلي معهم كمن صلي مع رسول الله صلي الله عليه وآله في الصف الأول،
همه ميدانيم که صلاة با رسول الله در غير نماز جمعه وجوب ندارد. و لذا هر قبيلهاي مسجدي داشت و در آنجا اجتماع ميکردند. همه نميرسند به صلاة حضرت رسول آنهم در وقتش.
و النصوص الواردة في الأمر بحسن المعاشرة و المصاحبة معهم و استعمال عيادة مرضاهم
اينها معلوم است، عيادت مرضاي آنها اشکالي ندارد. و تشييع جنائزهم، محبت به آنها سبب ميشود که آنها هم محبت به اينها پيدا کنند. و السيرة المستمرة علي كثرة الممارسة لهم و المجاورة و نحو ذلك -عدم وجوب المهاجرة في زمن الغيبة نه، اين دلالت ندارد که مهاجرت واجب نيست. بلکه براي اينکه عمل به دين کند مع التمکن و عدم المانع به نحو واجب تعليقي واجب است. در آن زمان اگر من بروم ميتوانم عمل کنم. چه بسا گاهي خيلي دور هم نيست.
و إن تمكن من بلاد يظهر فيها شعار الايمان، لأن الزمان زمان تقية
حتي يظهر ولي الأمر روحي له الفداء. عرض کرديم مشکل است بگوييم که در همهي افعال و اقوال و ايقاعات و عقود و همه چيزها تقيه واجب است. نه، نميتوانيم بگوييم اينهاواجب است. بله، ميتوانيم بگوييم در يک جاهايي نميتواند ترک تقيه کند الا به مهاجرت.
بل لعل ذلك معلوم من مذهب الإمامية قولا و فعلا،
آيا اين مطلب تازهاي است؟ شما چه ميفرماييد!؟ ما ميگوييم بالاخره ما معترفيم به فهم و فضل مثل صاحب جواهر. اما نميتوانيم با آنها معامله معصوم کنيم. حتي خود معصوم تقيه را ترک کرد. ثلاثة لا اتقي فيها احدها المسح علي الخفين ...
آن که از مذهب معلوم است جواز تقيه است. مخصوصا وجوب تقيه در مثل عرض و نفس و مهمات دينيه و صوم و صلاه که موافق با ما نيستند. خير، همان تکليف به صوم واقعي و صلاة واقعي با اينکه خودش ميفرمايد ذلک الي امام المسلمين ان صام صمنا و ان افطر افطرنا بعد هم از مجلس که پاشد فرمود لان افطر يوما و اقضيه احب الي من ان يضرب عنقي.
فمن الغريب ما سمعته عن الشهيد، و لمأعرف ذلك لغيره،
بل و لا له أيضا في كتاب من كتبه المعروفة بلکه نقل جامع المقاصد بهتر از کتابهاي خود شهيد است. و تازه هم شايد شما همهي نسخههايش را نديديد با اختلاف نسخ.
ثم إن الظاهر كون المراد بالتمكن من إظهار شعار الاسلام
در بلد شرک الذي يسقط معه وجوب الهجرة هو عدم المعارضة و الأذية من العمل علي ما يقتضيه دينه في واجب أو ندب، فلو تمكن من بعض دون بعض وجبت هجرت واجب است يک تکليف را من دارم با اينها تقيه ميکنم. خير همان يک تلکيف اقتضا دارد به نحو وجوب تعليقي برود تا آن زمان همان يک تکليف را بهش عمل کند. خصوصا إذا كان المتروك مثل الصوم و الصلاة و الحج و نحوها که يقينا در اينها اختلاف بين فريقين هست. مما هو من أعظم الشعائر، بل الظاهر إرادة التجاهر بما يقتضيه الاسلام، فلايكفي في عدم وجوبها وجوب هجرت الاتيان بها متخفيا، ميتواند اينها را مخفيا بجا آورد. مگر ميشود؟! آيا انسان ميداند که هميشه ميتواند اختفا کند؟ همان زمان اختفا اميرشان فرماني دارد که بايد انجام دهيد.
كما أنه لايكفي الاتيان بها علي مقتضي مذهبهم تقية،
خير، نبايد خلاف واقع بکنيد و برويد به جايي که بتوانيد خلاف واقع بکنيد. بايد اين کار را بکنيد اما به طوري که همين را حجت قرار ندهند که من با اينها مخالفم. فإن التقية الدينية غير مشروعة في مذهبنا من غير أهل الخلاف من المسلمين، والله العالم. در غير اهل خلاف اين تقيه مشروع نيست. از غير اهل خلاف يعني از مشرکين مشروع نيست. اهل خلاف هم همينطور است تقيه از آنها واجب نيست الا با عدم تمکن. از جمع بين اينها بدست ميآيد.