درس خارج فقه حضرت آیت الله بهجت
87/07/27
بسم الله الرحمن الرحیم
در جواهر فرمود و كيف كان فقد تلخص مما ذكرنا أن الجهاد علي أقسام: آيا جهاد حقيقت شرعيهاي دارد؟ يا حقيقت متشرعيهاي دارد؟ يا بر معناي عرفي لغوي خودش است؟ از شروط و غيره ميفهميم که همين جهادي که در عرف جهاد است همان جهاد بالمعني المقابل للدفاع شروطي دارد و اما ما يعم الدفاع، آن شروط را ندارد.
أحدها أن يكون ابتداء من المسلمين للدعاء إلي الاسلام همانطور که در صدر اول بوده، که دعوت به اسلام ميکردند و اگر قبول نميکردند محاربه ميکنند. و هذا هو المشروط بالشروط المزبورة قسمي از جهاد عرفي است که مشروط به شروطي است. آن همان است که براي دعوت به اسلام است يا مسبوق به دعوت اسلام است. لکن جهاد به معناي لغوي عرفي هست ولي چون براي دعوت به اسلام است شروط خاصي در آن هست، و الذي وجوبه كفائي، البته در صورتي که من به الکفاية باشد همين وجوبم هم نيست ولو جهاد بالمعني الاخص است. و الثاني أن يدهم المسلمين عدو من الكفار يخشي منه علي البيضة. أو يريد الاستيلاء علي بلادهم و أسرهم و سبيهم و أخذ أموالهم. ظاهرا همين هم خوف بر بيضه اسلام است اگر خوف بر بيضهي اسلام است در حکم جهاد ابتدايي است بلکه چه بسا از محاربه ابتدايي که مقارن يا مسبوق به دعوت اسلام است اين اولي است زيرا همان خوف بر بيضه در اينها هست و اين شروط درش نميشود باشد. بلکه علاوه بر استيلا بر مملکت اسلامي ولو فرضا در يک شهر، ميخواهند مسلمانان نباشند لو فعلا به شهر ديگر کاري ندارند. فرقي نميکند، خوف بر بيضه اسلام در همه اينها هست. نابودي مسلمانان را در اين شهر ميخواهد نه فقط زيد و عمرو و بکر و الثاني أن يدهم المسلمين عدو من الكفار يخشي منه علي البيضة. أو يريد الاستيلاء علي بلادهم و أسرهم و سبيهم و أخذ أموالهم. اين دو متقابل نيستند. کسي بخواهد مسلمانان اين شهر نابود شود،آيا اين ميشود با اسلام مخالف نباشد؟ و الا احترام اسلام اقتضا دارد که نبايد شما فلان کار را که به ضرر ماست نکنيد. ولو بر ضرر اسلام و بر خلاف نيست. خير، نميشود که بخواهد مسلمانان اين شهر را نابود کند اما کاري به بيضهي اسلام ندارد. و الا بيضهي اسلام مانع است از اينکه مسلمانان را نابود کند. به هر جهتي که باشدو هذا واجب علي الحر و العبد والذكر والأنثي والسليم والمريض والأعمي والأعرج وغيرهم إن احتيج إليهم، بلکه ميتوان گفت که اگر احتمالي در اين هست که اين کشندهي خودش را بکشد و کشته نشود يک احتمال دهد. اگر سرجايش بنشيند و کار نداشته باشد، کافر ميکشد، اما احتمال ميدهد اگر او هم با او مقابله کند کشته نميشود. مسلمان حفظ نفسش واجب است. در اين صورت القاء به تهلکه نبايد بکند و نبايد مخالفت کند و نبايد بايستد تا او بکشد. يک احتمال ضعيفي دارد که او کشته نشود،حالا او اگر کشته شود بهتر اگر کشته هم نشود از کشتن او عاجز شود. احتمال قليلي باشد که محاربه کند و تسليم نشود همان احتمال سبب اين است که مسلمان نفسش را از کشته شدن در برابر کافر حفظ کند که اگر بايستد و هيچ مخالفت نکند و مقابله نکند او را ميکشد اگر فرضا اينطور است که وضعيت طوري است که او اطمينان دارد که او قصد قتل دارد و احتمال ولو يک در هزار ميدهد که اين بتواند او را بکشد و کافر او را نکشد. و يا نفس مؤمنهي ديگري را ميخواهد بکشد او بايد مانع شود به طوري که اگر محاربه کند احتمال دارد و اگر محاربه نکند او مسلمان ديگر را ميکشد. و لايتوقف علي حضور الإمام عليه السلام و لا إذنه، آن که دعوت ابتدايي نيست و آنها بر مسلمانان مخصوص حمله کردهاند ولو مسلمانان اين شهر. بايد محاربه کند نه اينکه برود از امام استيذان کند. تا برود از امام يا منصوب امام استيذان کند او کار خودش را کرده است. و لايختص بمن قصدوه من المسلمين، من را اگر بکشد من ميتوانم جلوگيري کنم. اما اگر مسلمان ديگري بکشد با من کاري ندارد پس من نبايد کاري کنم. خير فرقي نميکند تو و غير. چون مسلمان نبايد کشته شود و شما احتمالي ميدهيد که اگر مقابله با او بکنيد از کشتن مسلمان چه خودم باشد و چه مسلمان ديگري باشد جلوگيري ميشود. و او قدرت پيدا نميکند. ولو فرض کنيم اگر دستهايش را قطع کند نميتواند شمشير بردارد و کاري کند و امثال اينها. بل يجب علي من علم بالحال النهوض إذا لميعلم قدرة المقصودين علي المقاومة، احتمال ميدهد که او نميتواند مقاومت کند و من ميتوانم به هر وسيلهاي او را دفع کنم. احتمالش کافي است. مسئلهي لاتلغوا بايديکم الي التهلکه مخصوص به علم نيست احتمالش هم که شد تسليم شدن براي قاتل حرام است و بگوييم که او که قاصد قتل من يا مسلم ديگري هست ما هم ممکن است کشته شويم. ممکن است غير از اين است که احتمالش را هم نميدهم. و يتأكد الوجوب علي الأقربين فالأقربين، هرقدر نزديکتر شد. لازم نيست خيلي دورتر بروم تا ببينم مسلماني هست يا نه؟ البته اگر احتمال کالعدمي باشد بله. اما اگر احتمال صحيح باشد ولو ضعيف در احتمال باشد ولو يک در هزار احتمال ميدهم خودم يا مسلمان ديگري کشته نشود. بايد بکند. نفس است. عرض هم همينطور است. الثالث ان يكون بين المشركين مقيما أو أسيرا أو بأمان و يغشاهم عدو و يخشي المسلم علي نفسه فيدفع عن نفسه بحسب الامكان، و هذا غير مشروط بالشروط السابقة أيضا. فقط چيزي که هست اينکه احتمال اينکه کشته نشود خودش يا مسلمان ديگري سبب است براي مقابله. و اگر مقابله نکند اطمينان دارد خودش يا مسلمان ديگري کشته شود. دور و نزديکي هم فرق نميکند. قدرتش بايد کامله باشد. احتمالش کافي است ولو به اينکه راه زيادي برود.
(و) كيف كان فلا خلاف نقلا و تحصيلا في أنه (يسقط فرض الجهاد) بالمعني الأول
مقابل دفاع يعني آنکه وجوبش کفايي بود. (بأعذار أربعة: العمي و الزمن كالمُقعد و المرض المانع من الركوب و العدو در مقام فرار يا در مقام رسيدن به دشمن و دفع او، و الفقر الذي يعجز معه عن نفقة طريقه وعياله و ثمن سلاحه و) إن كان (يختلف ذلك بحسب الأحوال) بل الاجماع بقسميه عليه، اينهايي که غير قادرند به اينها اصلا واجب کفايي هم نيست اصلا بر غير قادر واجب نيست. بله، نادرا، اگر همينجا نشسته است و نميتواند حرکتي کند. ميتواند با سلاح خودش يکي را که مطمئن است مسلمي را خواهد کشت چه من باشم و چه مسلمان ديگري باشد، ولو مقعد است و فرض کرديم سلاحش به او ميرسد و هو الحجة بعد قاعدة نفي الحرج، اگر بر اينهايي که اين عذرها را دارند واجب باشد. اين وجوب حرجي است و قوله تعالي "ليس علي الضعفاء ولا علي المرضي ولا علي الذين لا يجدون ما ينفقون حرج إذا نصحوا لله و رسوله، مثل اينکه ميتواند از اينجا صدا بزند و بگويد يک کسي را بگويد فلاني از آنهاست و ملتفت باش که تو را يا مسلمان ديگري را بکشد ما علي المحسنين من سبيل، و الله غفور رحيم" به حسب ظاهر اين واجب است و چون واجب است ديگر ضامن هيچ چيزي نيست نه مال و نه نفس و نه چيزهاي ديگر. که بگوييم با اينکه واجب است مع ذلک واجب است. ضمان با وجوب دليل ميخواهد بدون دليل مقتضاي ايجاب اين است مثل اين است که مولي خودش انجام داده است به جهت اينکه اعم است از تسبب و مباشرت و قوله تعالي : " ليس علي الأعمي حرج ولا علي الأعرج حرج " وقوله تعالي: "و لا علي الذين إذا ما أتوك لتحملهم قلت : لا أجد ما أحملكم عليه تولوا وأعينهم تفيض من الدمع حزنا ألا يجدوا ما ينفقون " امثال اينهايي که قدرت مالي ندارند و نميتوانند که اين کار را انجام دهند بل وقوله تعالي: " لا يستوي القاعدون من المؤمنين غير أولي الضرر والمجاهدون " لايستوي تقليل است نه اينکه معنايش اين است که عمل واجب دارند ميکنند وغير ذلك . نعم يتحقق العمي بذهاب البصر من العينين معا، مثل البصير ذو عينين نيست و به عين واحده بايد ببيند به حسب ظاهر عين واحده کافي است در قدرتي که شرط تکليف و شرط ايجاب است. فيسقط حينئذ عنه الجهاد و إن وجد قائدا، اعمي است آيا به قائد واجب ميشود اگر قائد حاضر است و مانعي ندارد؟ و با قائد هم کاري ندارند. به حسب ظاهر فرقي نميکند که با قائد باشد يا قائدي هم نباشد. اينکه اعمي است و قائدي پيدا کرده است. عرض کرديم احتمال اينکه مسلماني کشته نشود هرقدر ضعيف باشد با وجوب و ايجاب منافات ندارد. بلکه ضمان هم نيست نه به نفس و نه به مال مگر اينکه دليلي باشد أما الأعور فالجهاد واجب عليه، لامكانه منه، فيبقي علي عموم الأدلة جاهدوا باموالکم الخ، بل في المسالك و كذا الأعشي و غيره مما لا يصدق عليه العمي، که در شب نميتواند ولي در روز ميتواند بجنگد والزمانة بالاقعاد ونحوه ، ولعله المراد بالعرج الذي يسقط معه الجهاد، بخلاف اليسير منه الذي يمكنه الركوب و المشي معه و إن تعذر عليه شدة العدو، فإنه واجب عليه، لعموم الأدلة ، وكذا المرض اليسير نحو وجع الضرس دندان انسان درد کند که مانع از اين نيست که به جهادبرود چه برود و چه نرود اين درد سرجايش هست و نحوه مما يتمكن معه من الجهاد بل قد سمعت ما في المتن من اعتبار كونه مانعا من الركوب والعدو بل في المسالك " أي المانع من مجموعهما، رکوب کار عدو را ميکند. تمکن از عدو هم کار رکوب را ميکند. مانعِ از يکي از آنها مسقط نيست مانع از هردو مسقط است. پس بايد من دليلهما بايد بگويد نه من مجموعهما فإن الراكب قد يحتاج إلي العدو مگر اينکه رکوب کار همان عدو را بکند. با همان دابهي خودش به طرف او ميرود يا فرار ميکند بأن يصير ماشيا لقتل دابته و نحوه، و من يقدر علي العدو قد يحتاج إلي الركوب" يعني رکوب کار عدو را نميکند مثلا شتر سوار استرخوب با شتر نميتواند زود فرار کند يا زود خودش را برساند و قهرا پياده ميشود که زودتر خودش را برساند و إن كان هو لايخلو من مناقشة باعتبار كون العنوان في السقوط صدق المرض نه صدق مرض کافي نيست بلکه کون المرض مانعا بحيث يعجز عن المقصود مع ذلک المرض لازم است.، نعم الظاهر انسياق المتعذر أو المتعسر معه الجهاد كما هو الغالب دون غيره اگر اين مرضها راداشت غالب در امراض را ما قبول نداريم. آيا غالب در امراض اين است که مانع باشد؟ از سوي ديگر کاري به غلبهاش نداريم. کل شخص له وظيفة خاصة، و أما عدم وجدان النفقة فهو مختلف بحسب أحوال الشخص بالنسبة إلي ما يحتاج إليه من النفقة له و لعياله و ما يحتاج إليه من السلاح من سيف و فرس و سهام و رمح و غير ذلك فإن من الناس من يحسن الضرب بالسهم خاصة با نيزه نميتواند کاري کند اما با سهم ميتواند فيعتبر في حقه، و منهم من يحسنه بالسيف فيعتبر في حقه، و منهم من يعتاد النفقة الواسعة و هو من أهلها فتعتبر في حقه، و هكذا، بل في المسالك "و كذلك الفقر يختلف الحال فيه بحسب اختلاف الأشخاص، نوعا مجاهدين در صدر اول اسلام فقير بودند و چيزي نداشتند و لذا خيلي به غنائم احتياج داشتند. فقد يطلق الفقر علي شخص مع ملكه لمال كثير، و غيره يعد غنيا بذلك المال، مال کثير دارد، ولي وصولش به آن مال ممکن نيست جاي دوري است و طريقي به آنجا ندارد. مال داشتن و نداشتن فرقي نميکند. کلام در اين است که با آن مالش بتواند به مقصود از جهاد برسد. و يجوز اعتباره في المرض أيضا فإن الأمراض تختلف في اغتفارها بالنسبة إلي أحوال الجهاد وأنواعه، هر مرضي مانع نيست فإن بعض أفراد الجهاد لايحتاج إلي ركوب و لاعدو فلايعتبران في المرض "و إن كان لا يخلو من مناقشة بكون المدار علي تحقق عنوان السقوط بالمرض چه کار داريم ميگويند يسقط بالمرض. مرضي بايد باشد که مسقط باشد نه اينکه هر مرضي مسقط است و الا کساني که در جهادند قهرا بعضي مبتلا به زخمي و ضربي ميشوند ولي هنوز رمق دارند و ميتوانند جهاد کنند. بايد بگوييم همينکه مشغول شدند و تيراندازي از طرفين شد ديگر ساقط ميشود و بروند پي کارشان و طرف مقابل غالب شود؟ و عدم الوجدان ، نعم قد يختلف الأخير بالنسبة إلي أحوال المجاهدين وأنواع الجهاد فقد تكون المسافة قصيرة لا يحتاج معها إلي الحمولة بخلاف المسافة الطويلة معها إليها ، وعن الشيخ اعتبار مسافة التقصير، مسافت به سوي عدو گاهي دراز است و محتاج است به چيزي که با او بتواند طي اين مسافت را بکند. مسافت تقصير يا کمتر يا زيادتر از آن،اينجا جاي آن مطلب نيست. اينجا بايد مسافتي باشد که با او بتواند به دشمن برسد. ميخواهدمسافت تقصير باشد يا بالاتر باشد و لادليل عليه و الظاهر تحقق الوجدان بالبذل فرقي نميکند خودش مالک بوده است يا اينکه در وسط کار اسب به او دادهاند. علي نحو الحج كما ستسمع إنشاء الله .