درس خارج فقه حضرت آیت الله بهجت
87/07/23
بسم الله الرحمن الرحیم
و كيف كان في( لا يتعين إلا أن يعينه الإمام عليه السلام ) علي شخص خاص أو أشخاص كذلك (لاقتضاء المصلحة) في الخصوصية (أو لقصور القائمين عن) القيام به أو الدفع إلا بالاجتماع) علي اي حال در همان جهاد بالمعني الاخص که ابتدائا بر اسلام ادخال ميکند. بقاء اين ايجاب موقوف است به اينکه اينها بدل نداشته باشند، کمتر از مقدار لازم نباشد اگر اينطور شد بازهم ميشود گفت با اذن يا امر امام ممکن است آن خصوصيات تبديل شود به خصوصيات ديگر، متعين نميشود. مگر اينکه امام خصوصيت ديگري را تعيين کند مثلا زيد عمرو بکر ... آنوقت واجب تعييني ميشود. بازهم اگر اين مقدار کم آمد بر عده ديگري هم واجب ميشود که به اندازه لزوم با آنها ضميمه شوند. کما اينکه اگر زائد بر مقدار حاجت شد از ِقبل امام مأذون است نه اينکه واجب است امر کند، و ميتوانند براي فرضا واجبات ديگر لاقتضاء المصلحة بالخصوص از جهاد کنارهگيري کنند. چيزي که هست اگر امام تعيين کرد ديگر لايسئل عن فعله. آيا امام در اينها خصوصيتي قائل است يانه؟ بايد ظهور فرمايش امام را ملاحظه کنيم و عمل کنيم. بخلاف غير امام که ممکن است از آنها سؤال شود. نائب غيبت هم همينطور است؟ بله، اگر او نائب است به طور عام در جهاد و غير جهاد و در احکام شرعيه و در حکم بين متنازعين، او هم همين حکم را دارد يعني اگر کشته شدند شهيد ميشوند و احکام شهيد را دارند يُصلي عليه ولايُغسَّل و لايکفن و يکفن في ثيابه. پس اگر از امام، تعييني استفاده شد ديگر تغيير پذير نيست، مگر اينکه تعيينش معلق باشد به اينکه عدهديگري جاي آنها نيايند. فيعين الإمام عليه السلام من يتم به القيام بذلك، و إلا وجب كفاية أيضا كأصله (أو يعينه علي نفسه بنذر و شبهه) خودش گفت به اينکه اين دفعه که براي جهاد ميروند من هم فاعل جهاد باشم. كالعهد و اليمين و الإجارة بگويد من هم کارگر براي مجاهدين باشم. براي اينها طبخ کنم و مريضانشان را معالجه کنم أو غير ذلك مما يكون سببا للتعيين المخرِج له عن الكفائية، و منه إذا التقي الزحفان و تقابل الفئتان، قال الله تعالي:" إذا لقيتم فئة فاثبتوا" در صورت التقاء فريقين متزاحمين اينهم معيِّن است.. اذا لقيتم فئة فاثبتوا يعني در حرب و : "إذا لقيتم الذين كفروا زحفا به شما حمله ميکنند فلا تولوهم الأدبار" مگر اينکه الي فئةٍ اقوي باشد متحيزا الي فئة باشد. مصلحتي باشد در اينکه از اينجا کناره گيري کنند و بروند جايي که اهم از اينجاست را تکميل کنند. هذا، و قد أطنب في المسالك في بيان قصور العبارة من حيث عطف قوله : "أو لقصور" علي المستثني أو علي قوله: "مصلحة" و لكن لا فائدة مهمة بعد وضوح المراد، و الله العالم. (و قد تجب المحاربة علي وجه الدفع) آنها حمله کنند و اينها بخواهند دفاع کنند. ميتوانيم بگوييم که أولي است به اينکه انسان تسليم نشود و اينها را ولو به حرب دفع کنند. اما مدافع ولو دفاع واجب است، احکام شهيد را ندارد که مثلا لايغسل و لايکفن و يصلي عليه و يدفن بثيابه. من دون وجود الإمام عليه السلام و لامنصوبه دفاع شخصي از خودش يا طائفهاي از اهل ايمان ميتواند بکند. خصوصا اگر در آنهايي که حمله برشان شده است قوت نباشد (كأن يكون) بين قوم يغشاهم عدو يُخشي منه علي بيضة الاسلام، ديده که بر يک طايفهاي از اهل اسلام يک طايفهي ديگري حمله کرده که اگر اينها مغلوب شوند بر بيضهي اسلام خوف است و واجب است اينها را تقويت کنند به اندازهاي که بتوانند دفع کنند. اما آيا اين، جهاد بالمعني الاخص است يا فقط دفاع است؟ زيرا خشيت بر اسلام شد، بعيد نيست که بگوييم جهاد بالمعني الاخص است و احکام او را دارد. در اين صورت اگر آنها حمله نکنند اينکه انسان از اينها دفاع کند، اولي است از اينکه ابتداء آنها را داخل در اسلام کند. آنها مخالف اسلام هستند و يخشي منهم علي بيضة الاسلام. آيا مگر اينطور است که حتما نبايد دفع صادق باشد؟ و ما حتما بايد ابتداء آنها را داخل اسلام کنيم؟. ما بايد ابتداء با آنها محاربه کنيم؟ که اگر آنها ابتداء محاربه کردند ولي قصد در هر دو يکي است که اسلام تقويت شود يا تضعيف نشود؟ احتمال دارد بگوييم اين هم جهاد بالمعني الاخص باشد و مقتول شهيد باشد و احکام شهادت را داشته باشد نه فقط دفاع که هيچ احکام شهادت را ندارد و بايد حتي تغسيل و تکفين هرچه ممکن است انجام گيرد و آن شخص خودش و مسلمانان را بايد از دست اينهايي که حمله کردهاند و کساني که ميخواهند مال يا بلادشان را بگيرند نجات دهد. أو يريد الاستيلاء علي بلادهم أو أسرهم وأخذ مالهم، أو يكون ( بين أهل الحرب ) فضلا عن غيرهم (و يغشاهم عدو يَخشي منه علي نفسه فيساعدهم دفعا عن نفسه ) چون خودش در اينهاست. معلوم است دفاع محض نيست. بايد دفاع از بيضه اسلام باشد تا جهاد صادق باشد. آنوقت ابتداء آنها را داخل در اسلام بکنند جهاد صادق است حالا آنها آمدهاند و ميخواهند اسلام را تضعيف کنند يا از بين ببرند. اين اولي است به صدق جهاد و احکام جهاد قال طلحة بن زيد" سألت أبا عبد الله عليه السلام عن رجل دخل أرض الحرب بأمان از آنها امان داشت. فغزا القوم الذين دخل عليهم قوم آخرون، رفت داخل اهل حرب لکن يک عدهاي با همين جماعتي که دخل عليهم، غزو کردند خوب چه کند؟ فرمود: قال: علي المسلم أن يمنع عن نفسه و يقاتل علي حكم الله و حكم رسوله، و أما أن يقاتل علي حكم الجور و دينهم فلا يحل له ذلك" دفاع از خودش ميکند و لازمه دفع از خودش دفع از همينهايي است که مسلمان نيستند و او مهمان آنها شده است. اين بابش باب دفاع است. اگر يخشي علي بيضة الاسلام باشد ميتوان گفت که اين داخل در جهاد بالمعني الاخص است (و لايكون) ذلك و نحوه (جهادا) چون دفع از شخص خودش است اينها هم که آمدهاند با اسلام کار ندارند با اشخاص اين مسلمانان کار دارند که مال يا طلايشان را مثلا بگيرند. بالمعني الأخص الذي يعتبر فيه الشرائط المزبورة ، بل في المسالك " أشار المصنف بذلك ، يعني لايکون جهادا، إلي عدم جريان حكم الفرار و الغنيمة اين دفع از شخص است معارضه با اشخاصي است نه اينکه با اسلام مخالف است با مسلمانان مخالف است اما اگر با اينها محاربه کند لايخشي، و نه اينکه اگر نکند يخشي علي بيضة الاسلام و شهادة المقتول فيه علي وجه لايغسّل و لايكفّن" بل في الدروس نسبته إلي ظاهر الأصحاب، قال بعد أن ذكر الدفاع عن البيضة مع الجائر و عن النفس: " و ظاهر الأصحاب عدم تسمية ذلك كله جهادا، بل دفاع، وقتي دفاع از بيضهي اسلام باشد بايد جائر باشد و از نفس هم باشد. شرطش اين نيست که در جهاد اصطلاحي خاص دفاع صدق نکند. خير، هرچه با اسلام اينها مخالفت دارد و اگر محاربه را ترک کنند يخشي بر اصل اسلام. اينها کارشان با اسلام است. تقريبا مثلا همين حالا حکومتهاي کفر هم اگر بخواهند محاربه کنند يا مثل محاربه کاري کنند. با مسلمانيِ اينها کاري ندارند بلکه خودشان دينداري درستي بر تنصر يا تهود هم ندارند. فقط تسلط بر اينها يا خاص يا عام را ميخواهند و تظهر الفائدة في حكم الشهادة و الفرار و قسمة الغنيمة و شبهها" پس در جهاد شرط نيست که دفاع صدق نکند بلکه در دفاع بالمعني الاخص شرط است که جهاد نباشد که ادخال در اسلام يا محاربه با کساني که با اسلام مخالفند و ميخواهند اسلام ضعيف شود. لکن به حسب ظاهر تمام محاربههاي روز نه بخاطر اين است که اسلام نباشد و بر عليه اسلام ميخواهند کاري کنند خودشان نصراني يا يهودي نيستند فقط و فقط تسلط بر اينها و اينکه بعد از مغلوب کردن اينها حکومت در دست اينها باشد را ميخواهند قلت : قد يقال بجريان الأحكام المزبورة عليه إذا كان مع إمام عادل عليه السلام أو منصوبه وإن كان هو دفاعا أيضا لكنه مع ذلك هو جهاد كما وقع لرسول الله صلي الله عليه وآله لما دهمه المشركون إلي المدينة و إطلاق المصنف و غيره نفي الجهاد عنه إنما هو مع عدم وجود الإمام العادل عليه السلام و لامنصوبه، فهو حينئذ ليس إلا دفاعا. نه همان هم قبول نداريم معين باشد. اگر بر ضد اسلام است و يخاف منهم علي الاسلام. ميگويند با احکام اسلام ما نميتوانيم مسلط بشويم. و بنابراين به حسب ظاهر جهاد، براي بيضه اسلام است يا ادخال کفار در اسلام يا منع آنها از اينکه با اسلام طرف شوند. بيضه اسلام بايد محفوظ باشد هم با وجود شرطي که امام يا نائب امام تعيين کند. بلکه اگر امام و تعيين امام هم نباشد آيا ميشود براي ادخال در اسلام جهاد کرد. امام يا منصوبش بگوييم آنها عالم به خصوصياتند. لايسئلون عن افعالهم. منصوبش هم -اگر معلوم شد في مايعم الجهاد منصوب است- همينطور است. اگر در اينصورت که ميخواهد ادخال در اسلام کند و ميداند قادر است. در اينجا جهاد است و دفاع است. آيا احکام جهاد بالمعني الاخص مترتب ميشود. اگر اين کار را کرد؟ با اينکه امام اصل مبسوط اليد نيست. ولو اينکه در جهاد بالمعني الاخص مأذون است ؟
كما وقع لرسول الله صلي الله عليه وآله لما دهمه المشركون إلي المدينة
آنها به مدينه حمله کردند و إطلاق المصنف و غيره نفي الجهاد عنه إنما هو مع عدم وجود الإمام العادل عليه السلام و لامنصوبه، فهو حينئذ ليس إلا دفاعا مستفادا من النصوص المزبورة وغيرها اگر اينطور باشد و مشرکين حمله کردند دفاع است و جهاد نيست بل هو كالضروري، بل ظاهر غير واحد كون الدفاع عن بيضة الاسلام مع هجوم العدو ولو في زمن الغيبة من الجهاد ، لاطلاق الأدلة ، واختصاص النواهي بالجهاد ابتداء للدعاء إلي الاسلام من دون إمام عادل عليه السلام أو منصوبه، بخلاف المفروض الذي هو من الجهاد من دون اشتراط حضور الإمام و لامنصوبه ولا إذنهما في زمان بسط اليد، امام عادل هست، لکن دفاع از بيضة الاسلام است. آيا اين جهاد است يا نه؟ با اينکه امام يا نيست يا متمکن و مبسوط اليد نيست. که اگر فهميديم که اگر امام بود و مبسوط اليد بود بجاي اذن، امر به حفظ بيضة الاسلام ميکرد. اين امر و رضاي تقديري، يعني چون خودشان غايب شدند و مباشرت نکردن حفظ بيضة الاسلام نکردند.ژ، شيعيانشان هم نميتوانند حفظ کنند؟ ابتداءً هم بخواهند بروند تازه همينطور است. حفظ قدرت کردند و علم به قدرت دارند بگوييم چون امام نيست، نميتوانند؟ ميدانيم اگر امام بود اين کار را ميکرد و ادخال در اسلام ميکرد حالا اگر آنها هجوم کردند به طريق اولي بيضه الاسلام را حفظ ميکرد. پس در جهاد بايد معلوم باشد که غرض در مسلمين، حفظ بيضة الاسلام باشد يا ادخال در اسلام باشد. حفظ بيضة الاسلام شايد اقواي در ادخال ديگران در اسلام است. علي هذا بايد ببينيم احکام جهاد بالمعني الاخص در اينجا محقق است يا نه؟ شايد بتوان گفت در اينجا هم محقق است. زيرا امام براي حفظ بيضة الاسلام غايب شده است و الا براي شخص خودش که غايب نشده است.
و الأصل بقاؤه علي حاله و احتمال عدم كونه جهادا حتي في ذلك الوقت مخالف لاطلاق الأدلة وإن كان قد يظهر من خبر يونس الآتي في المرابطة كون الجهاد هو الابتداء إلا أنه محمول علي إرادة كون ذلك الأكمل من أفراده و إلا فالجهاد أعم كما يشعر به تقسيمهم إياه إلي الابتداء و إليه، بل قد تقدم في كتاب الطهارة تصريح جماعة بكون المقتول فيه شهيدا كالمقتول بين يدي الإمام عليه السلام، فلا يغسّل ولا يكفن
جماعتي بر آن تصريح کردهاند و قول نادر نيست. که با عدم امام و عدم منصوب خاصش براي اعم از اينها که الآن طايفهاي آمدهاند و با اسلام مخالفت دارند و ميخواهند اسلام را از بين ببرند آيا چون امام نيست اين را بگوييم جهاد نيست؟ يا اينکه نه، بگوييم ميدانيم اگر امام بود ميکرد. مثلا فرضا مال امام را ميدهيم به کساني که مشغول به تقنين قوانين هستند. اين تقنين قوانين اولي است از اجراي قانون مصوب. علي هذا همين طلابي که مشتغل هستند. بنابراين به حسب ظاهر ميدانيم «اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواة احاديثا. چه مستفاد است از ادله؟ حفظ بيضه اسلام مستفاد است. نميتوانيم بگوييم بنشينيم تا بيايد و هرکاري ميخواهد با مسلمانان بکند حتي بلادشان هم بگيرد بنشينيم. چرا چون خودمان نميتوانيم ابتداء داخل شويم اينها را مسلمان کنيم. امام نيست شرطش که نيست. پس حالا شرطش نيست احتمال هم دارد که منصوب خاص هم اگر نداشته باشد عدول مؤمنين هم جايگزين منصوب خاص باشند. علي هذا به حسب ظاهر نميتوانيم. اين خلاف احتياط است که ما بنشينيم در خانهيمان و آنها بيايند و با اسلام مخالفت کنند و بر خلاف اسلام رسميت بيندازند. اينها اينطور گفتهاند. جماعتي هم گفتهاند که مقتول فيه شهيد هستند کالمقتول بين يدي الامام فلايغسل و لايکفن بل حكاه بعضهم عن الغنية و الإشارة و المعتبر و الذكري و الدروس و جامع المقاصد و الروضة و الروض و غيرها، و إن نفاه آخرون كما عن المقنعة و المبسوط و النهاية و المراسم و السرائر و الوسيلة و المهذب و الجامع و القواعد و التحرير و المنتهي و المسالك بل ربما نسب إلي الأصحاب، که ظاهرش اتفاق است. بل هو ظاهر المصنف في أحكام الأموات و قد تقدم الكلام في ذلك هناك، فلاحظ و تأمل، و تسمع إنشاء الله بعض الكلام في ذلك أيضا. نه اينها چيزهايي است ارتکازي و معلوم دليل هم نميخواهد. اگر تمام جهاد براي ادخال در اسلام است پس اخراج از اسلام اگر ديديم هست اولي است که نميشيند در خانهي خودش در را ببندد. تازه در بستن هم کافي نيست. چون همينکه گمان کنند کسي هست که از اصل اسلام دفاع ميکند در خانهاش را ميشکنند. پس ظاهرا جهاد بالمعني الاخص صادق است در صورتي که امام نباشد و مبسوط اليد نباشد، اما اسلام را ميخواهند از بين ببرند اين خلاف احتياط است که بگوييم احکام خاصه جهاد را ندارد.