< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مصطفی اشرفی‌شاهرودی

1402/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: طهارت/ مطهّر دوم زمین/ آیا حکم مطهریت زمین شامل کفش متنجس هم می‌شود یا تنها اختصاص به پای متنجس دارد/ مراد از بعض ثانی در تعلیلی که در روایات وارد شده «إِنَّ الْأَرْضَ يُطَهِّرُ بَعْضُهَا بَعْضاً» چیست؟

قال السید ره فی العروه: الثاني من المطهّرات الأرض و هي تطهّر باطن القدم و النعل بالمشي عليها أو المسح بها...

زمین یکی از مطهرات است مدّعا این است که کف پا و کف کفش اگر نجس باشد بوسیله راه رفتن بر روی زمین طاهر یا مالیدن پا و کفش بر زمین طاهر به مقداری که موجب زوال عین نجاست شود، تطهیر می‌شود. آب مطهر هر نجاستی است ولی زمین مطهر برخی از نجاسات «نجاست ته کفش و ته پا» است همچنان که شمس مطهر برخی از نجاسات است که بحث آن خواهد آمد.

سوال این است که آیا حکم مزبور اختصاص به کف پا دارد یا شامل کف کفش متنجس و بلکه چیزهای دیگری که در معرض ملاقات با زمین هستند نیز می‌شود مثل: تهِ عصا و چرخ درشکه و پایِ چوبی که فرد معلول از آن برای راه رفتن استفاده می‌کند؟ برخی حکم مزبور را به همه این امور سرایت داده‌اند در مقابل برخی دیگر با توجه به این که حکم مزبور برخلاف قاعده است زیرا متنجس تنها با آب طاهر می‌شود، اکتفا نموده‌اند به کف پا و کف کفش که مورد نص است برخی هم مثل مرحوم بهبهانی و مرحوم فیض در وافی معتقدند که روایات باب دلالت بر مطهریت زمین ندارد.

بحث امروز در این است که حکم مزبور طبق روایات اختصاص به کف پا ندارد بلکه شامل کفِ کفش و نعلین نیز می‌شود اگر چه در سه روایت از روایات باب تصریح شده به این که خصوص کف پا بوسیله زمین تطهیر می‌شود و در یکی از این سه روایت «معلی بن خنیس» عبارت حافِياً ذکر شده است و در داستان بشر حافی کلمه حافی اشاره به دویدن پای برهنه بشر دارد.[1] با این حال برخی از روایات مطلق است و اختصاص به پای برهنه ندارد.

اما روایاتی که حکم مزبور را اختصاص به پای برهنه «رِجل» داده است:

     روایت اول: صحیحه زراره است که راوی سوال از قدم گذاردن پا بر روی نجس کرد «رَجُلٌ وَطِئَ عَلَى عَذِرَةٍ‌ فَسَاخَتْ رِجْلُهُ

فِيهَا» و امام در جواب فرمود: «لَا يَغْسِلُهَا.»

     روایت دوم: روایت معلی بن خنیس است که راوی سوال از راه رفتن با پای برهنه بر روی نجس کرد «أَمُرُّ عَلَيْهِ حَافِياً.»

     روایت سوم: روایت حلبی از مفضل بن عمر است «إِنَّ طَرِيقِي إِلَى الْمَسْجِدِ فِي زُقَاقٍ يُبَالُ فيهِ... فَيَلْصَقُ بِرِجْلِي مِنْ نَدَاوَتِهِ.»

     روایت چهارم: موثقه عمار است که مورد آن پای برهنه است «يَمْشِي حَافِياً وَ رِجْلُهُ رَطْبَةٌ.» این چهار روایت در باب 32 ابواب نجاسات به ترتیب حدیث 3 و 7 و 8 و 9 ذکر شده است. اما متن سه روایت:

    1. صحيحة زرارة بن أعين: وَ بِالْإِسْنَادِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ رَجُلٌ وَطِئَ عَلَى عَذِرَةٍ‌ فَسَاخَتْ رِجْلُهُ فِيهَا أَ يَنْقُضُ ذَلِكَ وُضُوءَهُ وَ هَلْ يَجِبُ عَلَيْهِ غَسْلُهَا؟ فَقَالَ لَا يَغْسِلُهَا إِلَّا أَنْ يَقْذَرَهَا وَ لَكِنَّهُ يَمْسَحُهَا حَتَّى يَذْهَبَ أَثَرُهَا وَ يُصَلِّي. [2]

ترجمه: زرارة به امام باقر عرض کرد: مردی در مسیر راه پای خود را بر روی عذره گذاشته است. آیا موجب نقض وضو می‌شود و تطهیر آن لازم است یا خیر؟ حضرت فرمود: تطهیر آن «شرعاً» لازم نیست «مگر این که خواسته باشد آنچه در نظر او از قذارت عرفی است رفع شود» ولی برای نماز لازم است بر روی زمین طاهر بمالد تا اثر نجاست از آن برطرف شود.

    2. رواية معلى بن خنيس: وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْخِنْزِيرِ يَخْرُجُ مِنَ الْمَاءِ فَيَمُرُّ عَلَى الطَّرِيقِ فَيَسِيلُ مِنْهُ الْمَاءُ أَمُرُّ عَلَيْهِ حَافِياً؟ فَقَالَ أَ لَيْسَ وَرَاءَهُ شَيْ‌ءٌ جَافٌّ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَلَا بَأْسَ إِنَّ الْأَرْضَ يُطَهِّرُ بَعْضُهَا بَعْضاً. [3]

راوی سوال کرد از خنزیری که از آب خارج شده و بر روی زمین راه رفته و آب بدن خنزیروی بر رزمین ریخته است. آیا راه رفتن پا برهنه بر آن زمین جائز است؟ حضرت فرمود: آیا در اطراف آن زمین، زمین خشک وجود نداشته است؟ راوی عرض کرد: آری. حضرت فرمود: «فَلَا بَأْسَ إِنَّ الْأَرْضَ يُطَهِّرُ بَعْضُهَا بَعْضاً.»

    3. موثّقة عمّار بن موسى: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنِ الرَّجُلِ يَتَوَضَّأُ وَ يَمْشِي حَافِياً وَ رِجْلُهُ رَطْبَةٌ؟ قَالَ إِنْ كَانَتْ أَرْضُكُمْ مُبَلَّطَةً أَجْزَأَكُمُ الْمَشْيُ عَلَيْهَا. فَقَالَ أَمَّا نَحْنُ فَيَجُوزُ لَنَا ذَلِكَ لِأَنَّ أَرْضَنَا مُبَلَّطَةٌ يَعْنِي مَفْرُوشَةً بِالْحَصَى. [4]

ترجمه: راوی سوال کرد از مردی که با پای برهنه و مرطوب روی زمین راه رفته است؟ حضرت فرمود: اگر زمین آن «مبلّطه» بوده

یعنی مفروش به سنگ ریزه و صاف بوده، همین راه رفتن کافی در طهارت کف پا است. سپس فرمود: ما هم از چنین زمینی عبور می‌کنیم «و مانعی هم ندارد» زیرا زمین مفروش به سنگ‌ریزه است «و بعد از راه رفتن بر چنین زمینی کف پا طاهر می‌شود.» مورد این روایت خصوص کف پا است.

    4. حسنه حلبی: مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ نَوَادِرِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنَّ طَرِيقِي إِلَى الْمَسْجِدِ فِي زُقَاقٍ يُبَالُ فِيهِ فَرُبَّمَا مَرَرْتُ فِيهِ وَ لَيْسَ عَلَيَّ حِذَاءٌ فَيَلْصَقُ بِرِجْلِي مِنْ نَدَاوَتِهِ فَقَالَ أَ لَيْسَ تَمْشِي بَعْدَ ذَلِكَ فِي أَرْضٍ يَابِسَةٍ؟ قُلْتُ بَلَى. قَالَ فَلَا بَأْسَ إِنَّ الْأَرْضَ يُطَهِّرُ بَعْضُهَا بَعْضاً قُلْتُ فَأَطَأُ عَلَى الرَّوْثِ الرَّطْبِ قَالَ لَا بَأْسَ أَنَا وَ اللَّهِ رُبَّمَا وَطِئْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ قُلْتُ بَلَى أُصَلِّي وَ لَا أَغْسِلُهُ.[5]

راوی می‌گوید: وارد مدینه شدیم و به خانه‌ای وارد شدیم. در مسیر آن خانه تا مسجد زمینی بود که آغشته به کثافات و نجاسات بود از این جهت از امام صادق سوال کردم که در مسیر منزل ما تا مسجد چنین مکانی است «یا خود حضرت این مساله را مطرح کردند و سپس در جواب» حضرت فرمود: «لَا بَأْسَ الْأَرْضُ تُطَهِّرُ بَعْضُهَا بَعْضاً» راوی سوال کرد که اگر در مسیر راه، سرگین مرطوب حیوانات باشد آیا باز هم منعی ندارد؟ حضرت فرمود: اشکالی ندارد. «از این جهت که معمولا سرگین حیوانات حلال گوشت مثل گوسفند و گاو در مسیر بوده و سرگین این حیوانات طاهر است.»

در مقابل این چهار روایت، تعدادی از روایات مطلق است و به اطلاق شامل کف کفش هم می‌شود. ضمن این که در روایت حفص بن عیسی سوال از خصوص کفش نجس شده است «إِنِّي وَطِئْتُ عَذِرَةً بِخُفِّي» در روایت حلبی هم که به طریق دیگری از اسحاق بن عمار نقل شده، سوال مطلق است و به اطلاق شامل ته کفش نجس نیز می‌شود.

موثقه حلبي: وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ قَالَ: نَزَلْنَا فِي مَكَانٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ الْمَسْجِدِ زُقَاقٌ قَذِرٌ. فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ أَيْنَ نَزَلْتُمْ فَقُلْتُ نَزَلْنَا فِي دَارِ فُلَانٍ فَقَالَ إِنَّ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الْمَسْجِدِ زُقَاقاً قَذِراً أَوْ قُلْنَا لَهُ إِنَّ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ الْمَسْجِدِ زُقَاقاً قَذِراً فَقَالَ لَا بَأْسَ الْأَرْضُ تُطَهِّرُ بَعْضُهَا بَعْضاً قُلْتُ فَالسِّرْقِينُ الرَّطْبُ أَطَأُ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ لَا يَضُرُّكَ مِثْلُهُ. [6]

در این که دو روایت فوق «روایت چهارم و روایت نهم باب 32 نجاسات با توجه به این که مفاد هر دو یکی است و هر دو از حلبی نقل شده است» در حقیقت یک روایت بوده که به صورت اجمال و تفصیل یکی از اسحاق بن عمار و دیگری از مفضل بن عمر نقل شده یا دو روایت بوده که در یکی از خصوص پای متنجس سوال شده و در دیگری از مطلق راه رفتن بر روی متنجس سوال شده است «اعم از پا و کفش» در این جهت اختلاف است برخی هر دو روایت را در واقع یک روایت دانسته‌ و چون اختلاف در الفاظ دارد این امر را موجب ضعف دلالت دانسته‌اند از این جهت که مفاد هر یک منافات با مفاد دیگری دارد در یکی حکم اختصاص به پای نجس دارد و در دیگری حکم آن مطلق ذکر شده است. نهایتا ناگزیریم که اکتفا به قدر متیقن کنیم که همان اختصاص به پای متنجس باشد.

مرحوم استاد خویی می‌فرماید: مانعی نیست که دو روایت مزبور را حمل بر دو واقعه نماییم به این صورت که راوی یکبار سوال از خصوص پای متنجس نموده و بار دیگر سوال از مطلق راه رفتن بر روی زمین نجس نموده است اعم از این که با پا روی زمین متنجس راه رفته باشد یا با کفش. طبق این بیان دو روایت مثبتین هستند و مانعی نیست که به اطلاق روایت مطلقه اخذ نماییم.[7]

مرحوم استاد خویی و مرحوم حکیم همین قول «تعمیم به کفش» را اختیار نموده‌اند درست است که در چهار روایت فوق سوال از پای برهنه شده ولی این روایات نمی‌تواند دلیل بر اختصاص حکم مزبور به پای برهنه باشد زیرا در برخی روایات مثل صحیحه احول حکم مزبور روی خصوص پای برهنه نرفته بلکه حکم به نحو مطلق ذکر شده است از طرفی نسبت بین روایات مطلقه و روایات مقیده مثبتین است و روایات مقیده نمی‌تواند مقید روایات مطلقه باشد. با این حال برای حکم به تعمیم نسبت به کفش سه دلیل ذکر شده است:

دلیل اول: تمسک به روایت حفص بن أَبي عِيسى

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنِ الْمُفِيدِ عَنْ أَبِي الْقَاسِمِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ وَ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى جَمِيعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ أَبِي عِيسَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي وَطِئْتُ عَذِرَةً بِخُفِّي وَ مَسَحْتُهُ حَتَّى لَمْ أَرَ فِيهِ شَيْئاً مَا تَقُولُ فِي الصَّلَاةِ فِيهِ قَالَ لَا بَأْسَ.[8]

مورد این روایت کفش است «وَطِئْتُ عَذِرَةً بِخُفِّي» لکن از مرحوم شیخ نقل شده که وجه عدم باس در کلام امام آن است که کفش مما لا تتم فیه الصلوه است. طبق این بیان این روایت نمی‌تواند دلیل بر تطهیر کفش بوسیله زمین باشد. اما بسیاری از فقها به مرحوم شیخ اشکال کرده‌اند. مرحوم بهبهانی این امر را غفلت از ایشان شمرده که بحث از آن در جلسات گذشت ولی با این حال مرحوم استاد خویی به جهت مجهول بودن حفص بن ابی عیسی روایت را ضعیف السند دانسته است.[9]

دلیل دوم: تمسک به صحيحه احول

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْأَحْوَلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: فِي الرَّجُلِ يَطَأُ عَلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي لَيْسَ بِنَظِيفٍ ثُمَّ يَطَأُ بَعْدَهُ مَكَاناً نَظِيفاً؟ فَقَالَ لَا بَأْسَ إِذَا كَانَ خَمْسَةَ عَشَرَ ذِرَاعاً أَوْ نَحْوَ ذَلِكَ.[10]

ترجمه: راوی سوال کرد از مردی که پا بر روی زمین نجس گذاشته و بعد با همان حال بر روی زمین طاهر راه رفته است، امام فرمود: اگر به مقدار پانزده زراع و مانند آن بر روی زمین راه رفته مانعی ندارد.[11]

در این روایت راوی سوال کرد از قدم گذاشتن بر مکانی که نجس است «الرَّجُلِ يَطَأُ عَلَى الْمَوْضِعِ لَيْسَ بِنَظِيفٍ» این روایت اختصاص به پای نجس ندارد زیرا وطي على الأرض یعنی قدم گذاشتن بر زمین اطلاق دارد و به اطلاق شامل پا و کفش نجس نیز می‌شود.

ان قلت: این حدیث اگر چه از نظر سندی معتبر است ولی در بین فقها کسی در تطهیر کف پای نجس راه رفتن به مقدار پانزده ذراع[12] را معتبر ندانسته و مشهور فقها از تحدید مزبور اعراض نموده‌اند ضمن این که تحدید مزبور، مخالف با روایاتی است که مسح بر زمین را کافی در حصول طهارت دانسته است لذا در ما نحن فیه نمی‌توان به این روایت تمسک نمود.

قلت: اولاً پانزده قدم حد اعلای آن است و به قول مرحوم حکیم حمل بر استحباب می‌شود. ثانیاً در ذیل حدیث این عبارت آمده «أَوْ نَحْوَ ذَلِكَ» و از آن استفاده می‌شود که پانزده ذراع به عنوان مقدار تقریبی برای زوال نجاست ذکر شده است نه این که این مقدار حتما لازم است. ثالثاً اگر هم اعراض مشهور از تحدید پانزده ذراع را بپذیریم این امر موجب نمی‌شود که از اصل مطهریت زمین که و اطلاق آن دست برداریم زیرا روایت اختصاص به پای نجس ندارد و وطي على الأرض اطلاق دارد و به اطلاق شامل پای نجس و کفش متنجس نیز می‌شود.

دلیل سوم: تمسک به تعلیل مذکور در روایات

عمده دلیل بر تعمیم، تعلیلی است که در موثقة حلبي و برخی دیگر از روایات باب ذکر شده است که فرمود: «لَا بَأْسَ إِنَّ الْأَرْضَ يُطَهِّرُ بَعْضُهَا بَعْضاً.» در اصول خوانده‌ایم که «العله تعمم و تخصص» همانطور که اگر گفته شود «لا تاکل الرّمان لانه حامض» می‌توان حکم به ممنوعیت هر حامضی کرد در اینجا هم تعلیل مزبور شامل ته کفش هم می‌شود.

مرحوم استاد شیخ حسین حلی در جهت تایید قول به تعمیم چند روایت دیگر نیز از طریق عامه نقل نموده است:

    1. حدیث نبوی اذا وطأ احدکم الاذی بخفیه فطهوره التراب.[13] ذکر هذه الروایه بهذا المتن ایضاً: قال: فمن وطأ الاذی بخفیه

فطهوره التراب.[14]

    2. و فی النبوی آخر: إذا وطِئ أحدُكم بنعلِه الأذَى فإنَّ التُّرابَ له طَهورٌ.[15] و فی المحلی ذکر هذه الحدیث بهذا المتن: اذا جاء احدکم الی الصلوه فلینظر الی نعلیه فان کان فیها قذر او اذی کان التراب الطهور. [16]

    3. ام ولد ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف از ام سلمه همسر پیامبر سؤال کرد: من زنی هستم که پایین دامنم را دراز می‌کنم و از محلی که نجاست در آن هست عبور می‌کنم حکم آن چیست؟ «إِنِّي امْرَأَةٌ أُطِيلُ ذَيْلِي وَأَمْشِي فِي الْمَكَانِ الْقَذِرِ» أم سلمة در جواب از قول پیامبر گفت: «يُطَهِّرُهُ مَا بَعْدَهُ» آنچه بعد از نجاست است «خاک» آن را پاک می‌کند.[17]

اقول: لکن الظاهر منه اختصاصه بما کان یابساً لا یلصق به شیء من النجاسه فاذا کان رطب مثلا یطهر بالغسل و قال مالک هو ان یطا الارض بالقذر ثم یطأ الارض الیابسه فان بعضها یطهر بعضا. فاما النجاسه مثل البول و نحوه یعیب الثوب و بعض الجسد فان ذلک لا یطهره الا الماء اجماعاً.

سوال این است که مراد از تعلیل «لَا بَأْسَ إِنَّ الْأَرْضَ يُطَهِّرُ بَعْضُهَا بَعْضاً» در روایات باب چیست؟

بیان مرحوم استاد خویی

مراد از بعض ثانی که بوسیله زمین طاهر، پاک می‌شود نجاستی است که از زمین نجس به کف کفش یا کف پا اصابت کرده است این نجاست حاصله در ته کفش بوسیله ملاقات با بخش طاهر زمین و ازاله عین نجاست طاهر می‌شود اما این که طهارت به زمین دوم اسناد داده شده نه به کفش از باب علاقه سبب و مسبب است در حقیقت زمین طاهر موجب طهارت کف کفش شده نه موجب طهارت زمین نجس ولی از باب علاقه سبب و مسبب طهارت به زمین نجس اسناد داده شده است «مجازا لحصول النجاسة في الرجل لسبب ملاقاته‌ للأرض النّجسة فيكون معنى هذه الجملة: إن بعض الأرض يطهر النجاسة الحاصلة بالبعض الأخر منها، أى: إنّ أسفل القدم أو النعل إذا تنجس بملاقاة بعض الأرض النجسة» از این جهت که زمین نجس سبب نجاست کفش شده است مثل این که گفته شود آب مطهر بول است. مراد از این کلام آن است که آب مطهر شیء متنجس به بول است نه این که آب خود بول را طاهر می‌کند زیرا بول قابل تطهیر نیست یا از باب حال و محل است زیرا در واقع با راه رفتن کفش طاهر می‌شود ولی طهارت به محل آن اسناد داده شده است.

تفسیر مرحوم وحید بهبهانی: مراد از بعض ارض با توجه به این که بعض مبهم است بعض زمین به نحو موجبه جزئیه است یعنی

همان نقطه از نجس زمین که پا بر آن نهاده شده طاهر می‌شود لذا شامل نمی‌شود زمینی که مطلق اشیاء «ماشین یا درشکه» بر آن عبور کرده است «و عليه لا يمكن الاستدلال بإطلاقه بالنسبة إلى مطلق ما يمشى به لإبهام المطهر» لکن مرحوم استاد خویی این احتمال را نپذیرفته و می‌فرماید: «و لا ينبغي الالتفات إليه في مقابل الظهور العرفي الذي ذكرناه... و لا الى تفسيرها بما عن الوحيد البهبهاني من أن معناها أن بعض‌ ان الأرض أي الطاهرة منها يطهر بعض المتنجسات كالنعل، لمكان أن بعضا نكرة.[18]

قال ره فی المستمسک: ما ذكره في الوافي فساقط جدا، لمخالفته لمورده في الحسنين، فان رطوبة البول أو الماء اللاصقة بالرجل لا يتوقف زوالها على المشي على الأرض، و لم يكن السؤال من جهة وجودهما العيني بل من جهة أثرهما الحكمي. و أيضاً فإن بيان المعنى المذكور مما ليس وظيفة للشارع، بل هو أمر عرفي، فحمل الكلام عليه خلاف الظاهر.[19]

کلام مرحوم صاحب وافی: مراد از تطهیر بعضِ زمین، آن است که با انتقال نجاست از زمین نجس به زمین‌های دیگر بواسطه تکرّر بر قدم گذاردن بر زمین نجس، دیگر اثری از نجاست بر زمین نجس باقی نمی‌ماند از این جهت حکم به طهارت زمین نجس بواسطه انتقال نجاست به محل‌های دیگر زمین می‌شود.

قال ره في الوافي: الوجه في هذا التطهير انتقال النجاسة بالوطي عليها من موضع إلى آخر مرّة بعد اخرى، حتّى يستحيل ولا يبقى منها شي‌ء وقيل غير ذلك.[20]

تعلیلی که در صحیحه محمد بن مسلم ذکر شده با توجه به این که عذره خشک بوده و موجب نجاست کفش نمی‌شود وجه این تعلیل معلوم نیست زیرا وقتی عذره خشک بوده موجبی برای نجاست کفش نیست تا نیاز به تعلیل مزبور در روایت باشد ولی با این حال این امر موجب نمی‌شود که از تعلیل در روایات دیگر دست برداریم.

نکته: در جواب از این شبهه می‌توان گفت: در روایت آمده است: «وَطِئْتَ عَلَى عَذِرَةٍ» طبعاً وقتی پا بر روی عذره گذاشته شود ولو این که عذره خشک باشد لا محاله موجب انتقال مقداری از عذره به ته پا یا کفش می‌شود به این اعتبار صحیح است گفته شود کفش نجس شده است و تعلیلی هم که امام بیان نمودند صحیح و بجا است زیرا با قدم گذاشتن بر روی عذره مقداری از عذره به ته کفش ‌چسبیده و صحیح است حکم به نجاست کفش شود و بگوییم که بعد از قدم زدن و از بین رفتن عذره چسبیده به ته کفش ،کفش طاهر می‌شود.

صحيحة محمد بن مسلم: وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: كُنْتُ مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ إِذْ مَرَّ عَلَى عَذِرَةٍ يَابِسَةٍ فَوَطِئَ عَلَيْهَا فَأَصَابَتْ ثَوْبَهُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ وَطِئْتَ عَلَى عَذِرَةٍ فَأَصَابَتْ ثَوْبَكَ. فَقَالَ أَ لَيْسَ هِيَ يَابِسَةً؟

فَقُلْتُ بَلَى. فَقَالَ: لَا بَأْسَ إِنَّ الْأَرْضَ يُطَهِّرُ بَعْضُهَا بَعْضاً. [21]

راوی می‌گوید: همراه امام باقر بودم که دیدم حضرت قدم بر روی عذره خشکی گذاشتند و لباس حضرت هم ناخواسته با آن اصابت کرد. جریان را به عرض آن حضرت رساندم که کفش و لباستان به آن اصابت کرده است؟ حضرت فرمود: مگر عذره خشک نبود؟ عرض کرد: آری. حضرت فرمود: «لَا بَأْسَ إِنَّ الْأَرْضَ يُطَهِّرُ بَعْضُهَا بَعْضاً» کنایه از این که زمین مطهر است و بخش طاهر آن موجب طهارت کف پا می‌شود.


[1] بشر حافی یکی از ثروتمندان اشراف زاده‌ای بود که شبانه‌روز به عیاشی و فسق و فجور اشتغال داشت. خانه‌اش مرکز عیش و نوش و رقص و غنا و فساد بود تا جایی که صدای آن از بیرون هم شنیده می‌شد. روزی که در خانه‌اش مجلس گناه برپا بود، کنیزش با ظرف خاکروبه، درب منزل آمد تا آن را خالی کند. در این هنگام موسی بن جعفر. از درب آن خانه عبور کرد و صدای ساز و رقص به گوشش رسید. از کنیز پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ کنیز جواب داد: البته که آزاد و آقا است. امام فرمود: راست گفتی؛ اگر بنده بود اینچنین در معصیت گستاخ نبود. کنیز به داخل منزل برگشت. بشر که بر سفره شراب نشسته بود از کنیز پرسید: چرا دیر آمدی؟ کنیز داستان مرد ناشناس و جواب خود را نقل کرد. بشر پرسید: آن مرد در جواب تو چه گفت؟ کنیز گفت: سخن آن مرد این بود: راست گفتی، اگر صاحب‌خانه آزاد نبود «و خودش را بنده خدا می‌دانست» از مولای خود می‌ترسید و در معصیت اینچنین گستاخ نبود. سخن کوتاه موسی‌بن‌جعفر همانند تیر بر دل او نشست و مانند جرقه‌ آتشین قلبش را نورانی و دگرگون ساخت. سفره شراب را ترک کرد و با پای برهنه بیرون دوید تا خود را به آن حضرت برساند. دوان دوان خودش را به موسی‌بن‌جعفر رسانید و عرض کرد: آقای من! معذرت می‌خواهم. من بنده خدا بوده و هستم، لیکن بندگی خود را فراموش کرده بودم. بدین جهت، چنین گستاخانه معصیت می‌کردم. ولی اکنون از اعمال گذشته‌ام توبه می‌کنم. آیا توبه‌ام قبول است؟ حضرت فرمود: آری خدا توبه‌ات را قبول می‌کند. از گناهان خود خارج شو و معصیت را برای همیشه ترک کن. الکنی و الألقاب، محدّث قمی، ج2، ص168
[7] فقه الشيعة‌، الموسوي الخلخالي، السيد محمد مهدي، ج5، ص200.. فرض تعدد السؤال فيهما- كما ليس ببعيد- إذ يؤيده قوله في أوليهما «فربّما مررت فيه و ليس على حذاء فيلصق برجلي من نداوته». الظاهر في كونه قضيّة اتفاقية، لأنّ المشي حافيا خصوصا من مثل «الحلبي» لم تجر العادة به، فيكون سئواله هذا عما يحدث صدفة فيمتاز مضمونه عن السؤال في رواية «السرائر» فإنه وقع عن المرور- في الزقاق القذر- إلى المسجد، و هو يعم مطلق ما يمشى به، فيمكن الاستدلال بها على مطهرية الأرض لمطلق ما يمشى به
[9] تنقيح المقال للمامقانى ج2 ص351 و معجم رجال الحديث ج6 ص132.
[11] از آرنج تا سر نوك انگشت وسط دست را ذراع گويند، كه گفته شده در انسانهاى متوسّط القامة، چيزى برابر 46 سانتيمتر و به مقدار تقریبی یک قدم متعارف است.
[12] از آرنج تا سر نوك انگشت وسط دست را ذراع گويند، كه در انسان ‌هاى متوسّط القامة، چيزى برابر 46 سانتيمتر است.
[13] کنزل العمال ج5 ص188 ح1879.
[14] و فی المحلی ص93.
[15] کنزل العمال ج5 ص88.
[16] کنزل العمال ج5 ص88.
[17] صحیح44/27.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo