< فهرست دروس

درس تفسیر استاد هادی عباسی خراسانی

99/10/14

بسم الله الرحمن الرحیم

محتويات

1- خلاصه جلسه گذشته
2- تفسیر آیه25
2.1- 2،کمال انسان به تسبیح و افت انسان به سفک دماء و افساد در زمین است
2.2- 2،انسان، حیوان ناطق متأله حامد است
2.3- 2،خلیفه بودن انسان، به جهت مسبِّح بودن وی است
2.4- 2،اختلاف نظر مفسرین در اینکه همه ملائکه منظور هستند یا بعضی از آنها
2.4.1- 2،4،نظر صاحب تفسیر تبیان
2.4.2- 2،4،نظر صاحب تفسیر منهج الصادقین
2.5- 2،اشاره به بحث اصولی: جمع مُحَلَّی به (ال)، دال بر عموم نیست
2.6- 2،تفاوت خلافت در این آیه با خلافت بعضی از انبیا
2.6.1- 2،6،تفاوت اول: خلافت در این آیه، نوعی است، ولی خلافت انبیا فردی است
2.6.2- 2،6،تفاوت دوم: خلافت در این آیه همیشگی ولی خلافت انبیا در زمان خاصی است
2.6.3- 2،6،تفاوت سوم: خلافت در این آیه، بدون واسطه، ولی خلافت انبیا با واسطه است
2.6.4- 2،6،تفاوت چهارم: «فی الأرض» در این آیه، قید جاعل است، ولی در مورد بعضی از انبیا قید خلیفه است
2.7- 2،احتمالات در معنای خلیفه
2.7.1- 2،7،احتمال اول: شخص حضرت آدم علیه‌السلام
2.7.2- 2،7،احتمال دوم: انسان کامل
2.7.3- 2،7،احتمال سوم: انسان‌های مؤمن
2.7.4- 2،7،احتمال چهارم: همه انسان‌ها
2.8- 2،نظر مختار در معنای خلیفه: خلیفه نوع انسان است به صورت تشکیکی
2.9- 2،خلافت دارای مراتب مختلف است
2.10- 2،مرتبه اعلای خلافت، رسیدن به مقام مستخلف عنه است
2.11- 2،انسان در دنیا نوع دارای افراد و در آخرت فرد دارای انواع است
2.12- 2،جعل خلیفه «فی الأرض» است نه بقای آن

 

 

موضوع: تفسیر ترتیبی (سوره بقره) / تفسیر آیه25/خلافت نوعی انسان

﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[1]

1- خلاصه جلسه گذشته

عرض شد این آیه شریفه، گویا تعلیل برای آیات قبلی است؛ پیش‌نیاز برای آیات بعدی است؛ حلقه اتصال بین آیات قبل و بعد است؛ یعنی اگر سوال شود چرا انسان سه عالم دنیا و برزخ و قیامت را دارد یا عالم جسم و مثال و عقل را دارد و چرا تمام آنچه در زمین و آسمان است، هفت آسمان، اینها در اختیار انسان است و برای انسان آفریده شده است؟ علتش این است که انسان، خلیفه فی الارض است.

قول در اینجا نسبت به حضرت حق، اظهار ما فی الضمیر است؛ نه قول با ابزار که انسان دارد؛ سخن گفتن حق، سخن گفتن با القای کلمات است؛ قول مطلق است. قول در قرآن، اعم از قول اصطلاحی است.

«تسبیح» را گفتیم از «سبح» است. یعنی حرکت در یک مسیر حقانی و حقیقت، بدون ضعف و انحراف؛ پس دو جهت در تسبیح لحاظ شده است؛ هم حرکت در مسیر حق، و هم اینکه از ضعف و انحراف نباشد.[2]

تقدیس، تطهیر است.[3] تسبیح، منزه کردن خدا از شریک و تقدیس، تنزیه از هر عیبی از نقایص طبیعی و مادی است؛ می‌شود گفت عموم و خصوص مطلق است؛ به عبارت بهتر تقدیس، اعم و تسبیح، به جهاتی اخص است.

2- تفسیر آیه25

2.1- 2،کمال انسان به تسبیح و افت انسان به سفک دماء و افساد در زمین است

از اینکه در آیه کریمه تقابل بین «تسبیح» و «تقدیس» و «افساد فی الارض» و «سفک دماء» قرار داده شده است، می‌شود این را استفاده کرد که کمال انسان در تسبیح است و اوج کمال او در تسبیح و تقدیس است؛ و از آن سو، نهایت افت انسان و شرّ در سفک دماء ‌و افساد فی الارض است؛ افساد فی الارض، آخرین مرحله و نهایت شرور می‌شود. تسبیح به حمد و تقدیس، مقام کمال خیری می‌شود.

2.2- 2،انسان، حیوان ناطق متأله حامد است

اگر خاطر مبارک‌تان باشد، در سوره مبارکه حمد که رسیدیم، گفتیم از سوره حمد، یک تعریف ویژه قرآنی برای انسان استفاده می‌شود؛ و آن اینکه انسان، حیوان ناطقِ متألهِ حامد است؛ حامد را به عنوان وصف حقیقی انسان گرفتیم؛ تعریف حقیقی انسان، این وصف است؛ وصف عجیبی است در قرآن که انسان، حیوان ناطق حامد است؛ اینجا هم تسبیح به حمد تعلق گرفته است.

2.3- 2،خلیفه بودن انسان، به جهت مسبِّح بودن وی است

در تناسب آیات، گویا غایت و علت برای نعمت‌های انسان که همان مقام حمدی است، اینجا «و اذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة» به کار گرفته شده است.

هم آیه تعلیل آیات قبل و هم در مقام تعریف حقیقی انسان به لحاظ آیات شریفه قرآن است. انسان قرآنی، مسبح به حمد است؛ تا بشر به حمد نرسد، انسان‌نما است؛ نه انسان حقیقی.

یعنی انسان به لحاظ قرآن، خلیفه است و خلیفه بودنش، به لحاظ مسبح و مقدس بودن است؛ مسبح به حمد بودن، اوج کمال انسان است.

2.4- 2،اختلاف نظر مفسرین در اینکه همه ملائکه منظور هستند یا بعضی از آنها

نکته بعدی: «و اذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة»

پروردگار برای ملائکه این سخن را گفت که «انی جاعل فی الارض خلیفة»؛

مراد به ملائکه، چه ملائکه‌ای است؟ لغتش را تحلیل کردیم؛ به معنای قدرت، احاطه و اینکه از ملئک یا مئلک است؛[4] چه فرشته‌هایی هستند؟ گروه خاصی یا کل آن؟

2.4.1- 2،4،نظر صاحب تفسیر تبیان

صاحب تبیان، شیخ طوسی رحمه‌الله نظرشان این است که فرشته‌ها اینجا ملائکه‌ای هستند که در زمین پس از جن ساکن شده‌اند. «لأن الملائکة کانوا سکان الأرض»؛[5] برخی روایات مانند روایت امام عسکری علیه السلام در تفاسیر روایی «و اذ قال ربک للملائکة» می فرمایند: «الذین کانوا فی الارض مع ابلیس»؛[6]

2.4.2- 2،4،نظر صاحب تفسیر منهج الصادقین

این یک احتمال بود؛ احتمال دیگر این است که مراد به ملائکه به دلیل عموم «الملائکة»، «عموم ملائکه» باشد؛ تفسیر منهج‌الصادقین ملافتح‌الله کاشانی این را می‌فرمایند.[7]

2.5- 2،اشاره به بحث اصولی: جمع مُحَلَّی به (ال)، دال بر عموم نیست

البته برخی خواستند بگویند استفاده عموم هم از جمع است و هم جمع محلی به الف و لام؛ بحثی است که این آیا مفید عموم به وضع است یا خیر؟ اگر در نظرات اصولی به این نظر رسیدید که جمع محلی به الف و لام، مفید عموم است، مراد به ملائکه همه آنها است؛ عموم به وضع می‌شود. دلیلی که جمع محلی به الف و لام، دال بر عموم باشد، نداریم؛ در این صورت، الدماء هم مفید عموم می‌شود. در صورت نبود مخصص، احتمال دارد عموم از مقدمات حکمت استفاده شود.

بحث فرشته‌ها، بحث مهمی است. تفسیر کبیر فخر و مجمع و برخی دیگر پیش‌نیاز مطالعه است و در تفسیر کبیر، خیلی حرف دارد؛ اقسام آنها را گفته است؛ انواعی دارند. برخی شاید خبر از برخی دیگر ندارند. مهیمن، ساجد، راکع، مدبرات، ناشرات و اصطلاحاتی که در قرآن آمده است و باید موقعی بحث شود.[8]

2.6- 2،تفاوت خلافت در این آیه با خلافت بعضی از انبیا

2.6.1- 2،6،تفاوت اول: خلافت در این آیه، نوعی است، ولی خلافت انبیا فردی است

نکته دیگر: عنوان «انی جاعل فی الارض خلیفة»

ظاهرا تمامی ملائکه، مورد خطاب باشند؛ خطاب و گفتمان حضرت حق با فرشته‌ها برای این جهت است که «انی جاعل فی الارض خلیفة». حرف تاکید «إنّ» در جمله اسمیه «إنی جاعل فی الأرض خلیفة»، دلیل بر این است که خداوند تبارک و تعالی تصمیم جدی دارد بر اینکه جعل خلیفه در زمین کند؛ خودش مستخلف عنه بشود؛ به خصوص که کلمه «جاعل» اگر صفت مشبهه باشد، دال بر استمرار است. گاهی می‌فرماید: ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾[9] که فعل ماضی است. اینجا جمله اسمیه است و دال بر استمرار است. تفاوت این دو جمله در این است که اینجا صحبت از خلافت نوعی است؛ ولی در آنجا صحبت از خلافت فردی است؛ این دو با هم تفاوت دارد؛ در یکی مفید عموم است و در دیگری نیست؛ مگر مبنایی که در اصول داریم که موارد در آیات و روایات، تمثیل است نه تخصیص؛ اگر اینجا آیه دوم مفید تمثیل باشد، شاید مفید عمومیت باشد؛ ولی به نظر ما با هم خیلی تفاوت دارد.

2.6.2- 2،6،تفاوت دوم: خلافت در این آیه همیشگی ولی خلافت انبیا در زمان خاصی است

در یکی صحبت این است که داوود خلیفه در زمین است؛ در اینجا می‌فرماید: «إنی جاعل فی الأرض خلیفة»؛ خلیفه متعلق جعل است، نه مجعول. و در واقع حضرت حق می‌خواهد به فرشته‌ها بگوید: من در زمین، همیشه جانشین دارم. لذا این گفتمان بعدی که «قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک»، قابل اهمیت است.

در خیلی از موارد خطاب، خطاب کلی است؛ گاهی خطاب، شخصی است؛ اینجا خطاب، ضمیر متکلم وحده است؛ «انّی»؛ من این کار را کردم. آنجا می‌فرماید: «إنا جلعناک خلیفة فی الارض».

گاهی می‌فرماید: ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾؛[10] ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ﴾؛[11] گاهی صحبت متکلم مع‌الغیر است؛ گاهی متکلم وحده است.

2.6.3- 2،6،تفاوت سوم: خلافت در این آیه، بدون واسطه، ولی خلافت انبیا با واسطه است

می‌توانیم این حرف را بگوییم که فرقش این است که در جعل خلیفه در زمین، گویا هیچ واسطه‌ای نبوده است. در «إنّا» شاید واسطه‌های دیگری در کار باشد. این تفاوت بین این است که در یک جا گویا وساطت فرشته‌ها هم نبوده است؛ در نفس جعل خلیفه، مانند مراحل خلقت نبوده است. از این می‌شود استفاده کرد که فرشتگان الهی، محکوم به حالات سجود و رکوع و تعلیم و جعل و... هستند که شاید یکی از دیگری خبر ندارد.

2.6.4- 2،6،تفاوت چهارم: «فی الأرض» در این آیه، قید جاعل است، ولی در مورد بعضی از انبیا قید خلیفه است

عنوان «فی الأرض»: این «فی الأرض»، قید خود جعل است؛ نه اینکه قید مجعول باشد که خلافت باشد؛ یعنی در اینجا ما می‌بینیم کلمه «فی الأرض»، بر کلمه خلیفه مقدم شده؛ این خود، اهمیتش را می‌رساند. در کریمه «یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الارض»، قید خلیفه است؛ ولی اینجا قید جاعل است؛ این فرق مهمی بین این دو است. به عبارت بهتر از آیه کریمه با توجه به اینکه «فی الأرض» قید جعل است، استفاده می شود که جعل خلیفه در زمین بوده، ولی منحصر در زمین نیست. آغاز جعل، در زمین است؛ ولی پایان جعل، در زمین نیست. همه عوالم، متعلق خلیفه الهی است؛ گرچه آغاز خلافت در زمین باشد.

2.7- 2،احتمالات در معنای خلیفه

نکته بعد اینکه مراد به خلیفه، چه کسی است؟

چند احتمال هست:

2.7.1- 2،7،احتمال اول: شخص حضرت آدم علیه‌السلام

2.7.2- 2،7،احتمال دوم: انسان کامل

2.7.3- 2،7،احتمال سوم: انسان‌های مؤمن

2.7.4- 2،7،احتمال چهارم: همه انسان‌ها

2.8- 2،نظر مختار در معنای خلیفه: خلیفه نوع انسان است به صورت تشکیکی

با کمال معذرت و احترام به همه کسانی که این احتمالات را مطرح کردند، ما عرضی داریم که:

اولا: جعل خلیفه، در زمین اتفاق افتاده است.

ثانیا: جعل خلیفه، به مخلوق موجود فی الارض تعلق گرفته است؛ کسی که زمینی است. این، تعلق به شایسته‌ترین موجود زمینی یعنی انسان تعلق گرفته است؛ نگفت «إنّا»؛ فرمود: «إنی» که دیگران شریک نباشند.

این خلیفه، نوع انسان است؛ ولی نوع انسان، مقول به تشکیک است؛ نه متواطی. با توجه به این، می‌توانیم بگوییم جعل خلیفه، به نوع آدمی‌زاد است.

در آیه بعدی می‌رسیم که آدم هم آنجا گرچه اسم آدم است، ولی شخص ایشان نیست و نوع است.

انسان دارای مراتب است. عنایت دارید که ماهیت، مقول به تشکیک نیست؛ اما ماهیت به تبع وجود، تشکیک دارد؛ ماهیت انسان نه، بلکه انسان‌های موجود؛ انسان موجود و انسان‌های موجوده، خلیفه در زمین هستند.

2.9- 2،خلافت دارای مراتب مختلف است

خلافت هم دارای مراتب مختلفی است. انسان و خلافت متعلق به آن، دارای مراتب مختلف است. اگر قرار باشد مراتب را اجمالی کنیم مرتبه ضعیف، متوسط و اعلای اعلی. می‌توان گفت: در یک مرتبه از مراتب وجودی انسان، این مرتبه بالاتر از آن مرتبه باشد. «إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة».

2.10- 2،مرتبه اعلای خلافت، رسیدن به مقام مستخلف عنه است

آخرین سخن اینکه این خلافت به جایی می‌رسد که آخرین مراتب سیر وجودی را به خود اختصاص می‌دهد. پله بعد از خلافت، مستخلف عنه است.

نتیجه اینکه این جعل، تا روز قیامت تداوم دارد. این خلافت هم از نوع انسان است؛ این شایستگی برای انسان است. منشأ خلافت هم همان اسما و صفات باری تعالی است. چون این خصوصیات را دارد، این گونه است. این نوع، دارای مراتب است.

2.11- 2،انسان در دنیا نوع دارای افراد و در آخرت فرد دارای انواع است

جمله‌ای که بعدا خواهیم رسید که انسان در دنیا، نوعی است که دارای افراد است؛ ولی در آخرت، فردی است که دارای انواع است. این انسان به جهتی، مشرف بر آخرت است. در دنیا است؛ ولی با دنیا نیست؛ «الدنیا مزرعة الآخرة»،[12] مرادش همین است. زمین، آغاز جعل هست؛ ولی تمام جعل نیست.

2.12- 2،جعل خلیفه «فی الأرض» است نه بقای آن

در تشبیه مناقشه نیست؛ هواپیمای با پروازی در کارگاهی در زمین ساخته شده، ولی منافات ندارد که به فرودگاه‌های دیگر حرکت کند؛ ساختش در یک کارخانه‌ای است، ولی خصوصیتش خاص به آنجا نیست. جعل خلیفه، «فی الأرض» بود و آغازش زمینی بود؛ ولی پایانش، زمینی نیست. شاید دوباره در همین زمین بیاید. خلافت برای نوع انسان است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo