< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد هادی عباسی خراسانی

99/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: خارج اصول/السیرةالعقلائیة /مداخله سیره عقلاء در تنقیح تمام موضوع

 

1- خلاصه جلسه گذشته

رسیدیم به بحث اقسام سیره. گفته شد سیره عقلائیه و ارتکازات علمیه برای استنباط احکام شرعی بسیار موثر است. به خصوص برای استنباط مسایل مستحدثه ای که ما در طول زمان مواجه می شویم با مسایلی که اینها قبلا نبوده یا با این خصوصیات نبوده.

و یکی از ادله ای که ما را کمک کی کند در رسیدن به حکم تکلیفی و وضعیه، عنوان سیره عقلائیه است. گفته شد که چند قسم است؛ قسم دوم سیره عقلائیه ای است که بر نوع دوم از قسم دوم؛ یعنی سیر عقلائیه مربوط به حکم شرعی.

قسمی از آن، قسمی بود که خود سیره عقلائیه موضوع حکم شرعی بود؛ مثل جایی که روایت داشته باشیم که فلان سنت را نگه دارید و سنت حسنه باید تایید بشود و سنت غیر حسنه نباید تایید بشود.

2- سیره عقلاء دخیل در تنقیح موضوع و اقسام آن

قسم دیگر این بود که سیره عقلاء دخالت در تنقیح موضوع داشت و ثابت می کرد که موضوعی برای حکم شرعی وجود دارد. این قسم خودش دو قسم است:

 

2.1- توضیح سیره عقلائیة ای که تمام موضوع را تنقیح می‌کند

سیره عقلائی بیان می کند که موضوع حکم شرعی اینگونه است و در نتیجه از بیان این سیره عقلائیه ما این را استفاده می کنیم که آیا حکم ما دوام دارد یا ندارد.

بیان مثال خیار مدت آن

مثلا اگر مشتری خلال ثلاثة ایام معامله را برگرداند، آیا این بیع لازم هست یا نیست؟ آیا بیعی محقق شده است یا نه؟ اگر محقق شده است و اگر برگرداندن صورت آن بهم خورده است یا نه؟ یا اینکه از همان اول معامله و بیع روی دو پایه متزلزل بوده است و الآن یکی از پایه ها ریخت دیگری محکم شده.

با رجوع به عرف می بینیم می گوید نفی بیع لازم و ثبوت خیار تاخیر است. اینکه این روایت را داریم «علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن جميل، وابن بكير، عن زرارة، عن أبي جعفر (عليه السلام) قال: سمعته يقول: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): البيعان بالخيار حتى يفترقا، وصاحب الحيوان ثلاثة أيام...»[1] به این توضیح که اگر در سه روز پس آورد و مراجعه کرد فسخ خواهد بود فلا بیع بینهما و در غیر این صورت بیع محقق است، وقتی مراجعه به عرف می کنیم می بینیم که نتیجه این روایت می شود که برای خریدار، خیار فسخ و خیار تاخیر تجویز شده است.

همچنین عرف از کلمه «ثلاثة أیام» در روایت می فهمد که معامله تا سه روز متزلزل است. به این صورت که روایت ما مطلبی را بیان کرد که این مطلب، تمام موضوع را بیان می کند و تمام موضوع در بیان سیره عقلائیه تنقیح می شود؛ به عقلاء مراجعه می کنیم، می گویند لازمه این حرف تزلزل بیع است تا سه روز.

بیان مثال طهارت به ماء

یا اینکه مولا گفته است که طهارت داشته باشید، غسل بگیرد و ازاله نجاست کنید به وسیله «ماء» برای نماز خواندن و اقامه صلاة. ما میرویم به سراغ کلمه «ماء» که یک حقیقتی است که یطلق علی مایع سیال؛ اطلاق می شود بر هر مایع روان؛ مثل قطره، دریا، استخر و ... که عرف می گوید اینها «ماء» هستند.

حال سوال می کنیم آیا بر آبی که مخلوط شده با شیء دیگری _که در تعبیر فقهایمان هست که ماء مضاف_آیا در اینجا می توانیم با آن طهارت کنیم؟

به عبارت دیگر مولا گفته با آب یا همان «ماء» وضوء بگیرید. می رویم سراغ عرف تا ببینیم آیا کلمه آب را بر آب ممتزج مضاف اطلاق می کنند یا نه؛ مثل آب کاه که وقتی کاه را می خیسانند، آب غساله آن را برای خوراک دام می برند. حال آیا می شود با آن وضو گرفت که عصاره آب کاه است. آیا می شود «ماء» را بر آن ها اطلاق کرد یا نه؟

تا این که در مرحله بعد این سوال را مطرح کنیم که آیا این اطلاق عرفی بر اساس سیره عرفیة و اطلاق عقلی بر اساس سیره عقلائیة در اینجا مساوی با اطلاق شرعی و سیره شرعیة هم هست یا نه؟

می توانیم بگوییم که عرف معمولا ماء را بر این آب مضاف که ناخالصی آن غالب نشده، اطلاق می کند.

بیان مثال گندم

وقتی خرمن یا یک مشت گندم را می فروشند، معمولا مخلوط با خاک یا گل است. آیا عرف گندم را بر خالص دانه های آن اطلاق می کند یا بر گندمی در آن کمی خاک یا گل مخلوط شده باشد هم اطلاق می کند؟

در نتیجه در تنقیح موضوعات باید به سراغ عرف رفت.

2.2- تعریف عرف، عادت و سیره عقلاء

البته عرف را تعریف کردیم که عرف معمولا تکرار جمعی یک فعل، و عادت تکرار فردی یک فعل است. سیره عقلاء هم روشی است که برداشته شده از اندیشه روزمره ای عقلاء بما هم عقلاء است. باید دانست که بین عقلاء بده بستان هایی هست که باید مورد توجه قرار بدهیم.

پس بنابراین می توانیم از این مثال ها استفاده کنیم که عرف، سیره و روشی دارد که منقح میکند موضوع را و میشود در این مثال های گفته شده به عرف رجوع کرد و موضوع شناسی انجام داد. یعنی می توان به سیره عرفیة رجوع کرد.

2.3- فرق بین سیره عرفیه و سیره عقلائیّه

فرق اول

البته باید بگوییم به اعتبار کاربرد و تطبیق، فرق است بین سیره عرفیه و سیره عقلاء. به این توضیح که مرجع در تطبیق بین مفاهیم و عناوینِ مصادیق خارجه عقل و سیره عقلاء است نه عرف و سیره عرفیة؛ مثلا در تطبیق بین عنوان آب و آب ممتزج و عنوان ذهب و ذهب مخلوط شده با فلزات دیگر و ...، مرجع این تطبیق عقل است سیره عقلاء. این بین علماء مشهور است.

دلیل این مدعی این است که بررسی چیستی و تطبیق مفاهیم به وسیله عقل صورت می گیرد؛ مثلا در اینجا بین مفهوم ماء و ماء ممتزج و مضاف، تطبیقشان را عقل بررسی می کند نه عرف! و اینکه سوال شود «ماء» یا «ماء ممتزج» معنایش چیست؟ «ساع حنطة مخلوطة» معنایش چیست؟

اما تطبیق فلان مفهوم بر مصداق خارجی به وسیله عرف و سیره عرفیة انجام می‌پذیرد نه عقل و سیره عقلائیة؛ مثل تطبیق «ماء» بر آب مضاف معین در خارج(مصداق) و این که پرسیده شود آب چیست و مصداق آن در خارج چیست؟!

 

یا مثل اینکه عرف بگوید دیگر این شترنج بازی در زمان ما، مصداق نیست برای شطرنج حرام که منطبق است بر شطرنج شرطبندی گونه ، مصداق شطرنج حرام زائل میشود و این شطرنج در زمان ما حرام نخواهد بود.

همینطور آلت قمار...مفهوم آلت قمار را عرف میگوید یعنی آلتی که با آن قمار میکنند. در مرحله بعدی عرف میگوید این مصداق خارجی معین مصداق آلت قمار هست یا نیست.

فرق دوم

از اینجا نتیجه می‌گیریم که سیره عقلاء و عقلاء صاحب اندیشه است و نه مصداق شناس، لکن سیره عرفیة و عرف نیازی نیست صاحب اندیشه باشد، بلکه باید مصداق شناس باشد.

خلاصه اینکه مصداق‌شناسی کار عرف و سیره عرفیة، و مفهوم‌شناسی بر عهده عقل و سیرة عقلائیه است.

کاربرد این تفاوت در بحث تفسیر

این مسأله در بحث تفسیر هم بسیار کابرد دارد. گاهی در مباحث تفسیر بین تفسیر آیات و تطبیق آیات اشتباه می‌شود. خیلی از اوقات و در خیلی از مراحل بعضی از تفاسیر تطبیقات هست نه اینکه تفاسیر آیات باشند؛ یعنی بیان مصداق آیات غیر از تبیین و تفسیر آیات قرآن است. در تطبیق باید عرفی عمل کرد تا دقیق بشود اما در تبیین مفهوم آیه نباید عرفی عمل کرد و باید از عقل استفاده کرد.

3- نسبت بین موضوع، مفهوم، و مصداق

نتیجه دیگر اینکه نسبت بین موضوع و مصداق، تسایق جزئی است، یعنی گاهی عین هم هستند و گاهی با هم تفاوت دارند.

به این توضیح که گاهی موضوع، همان مصداق خارجی است، اما گاهی موضوع عنوان و مفهوم در ذهن است و متفاوت با مصداق خارجی.

 

4- تطبیق و توضیح متن

و من أجل ذلک نرتّب الآثار الشرعیه المترتبه فی الأدله علی عنوان الماء علی المیاه الممتزجه بالجصّ و نحوه مما لا یخلو منه الماء غالبا، و الآثار الشرعیه المترتبه علی عنوان الذهب علی ما هو مخلوط منه و من مقدار یسیر من غیره، و الآثار الشرعیه علی عنوان الصاع من الحنطه علی الصاع المشتمل علیها و علی شیء سیر من تراب[2]

أو تبن، فلا ینافی ترتیب الآثار المذکوره علی المذکورات و الإجتزاء بها فی مقام الإمتثال، القول بأنّ المرجع فی التّطبیق هو العقل لا العرف – کما هو المشهور – إذ یرجع الأمر فی مثل هذه الموارد إلی تعیین المفهوم، لا التطبیق علی المصداق.

و کیف کان، فمن المعلوم أن للعرف فیما ذکر من الأمثله للنّحو الأول من السیره المنقحه للموضوع فی مقام الثبوت دخلا فی تمام الموضوع ؛ بحیث لو زال الأمر المتعارف لزال عنوان آله قمار وو لباس الکفار و الظهور بتمامه.

ثم إنّه بعد زوال ما ذکر، فهل یبقی الحکم الذی کان ثابتاً قبل الزوال أم لا؟

هذا تابع لتحدید ما هو الموضوع فی الدلیل، أهو نفس العناوین المذکوره، أم هی مقیده بزمانٍ خاص؟[3]

 

و من أجل ذلک

به خاطر این که ما می بینیم سیره عقلائیه با مرتکزات عرفیه و ارتکازات علمی و مفهوم متدوال از الفاظ و کلمات استفاده این را می کنند،[مشار الیه ذلک، ارتباط بین حکم و بین موضوع] که آثار مترتب میشود بر عنوان آب و صدق آب بر آبی که مخلوط شده است با گچ که معمولا آب خالی نیست و مانند آن از آب هایی که خالص نیست.[در روایات آمده با آب وضوء بگیرد؛ آیا با این آب می شود یا نه؟]

و الآثار الشرعیه المترتبه علی عنوان الذّهب

یا طلاء ناخالص که عرف به عنوان طلای محک نخورده یاد می کند، طلا می داند و قدر کمی از ناخالصی را در نظر نمی گیرد و عنوان طلا را تغییر نمی دهد. [خوب است این را بگوییم که مرحوم امام خمینی ره خیلی برای عرف جایگاه خاصی قائل اند؛ عرفی که دقت عقلی را در نظر نمی گیرد و عرف دارای تسامح هایی هست در تنقیح موضوعات].

و الآثار الشرعیه علی عنوان الصاع من الحنطة

و آثار شرعیه مترتبه بر عنوان ساع از حنطه هست بر ساعی که مشتمل بر آن هست و مخلوط با کمی خاک و مانند ان است؛ گندم مخلوط با کمی خاک یا گل را تحت عنوان «الصاع من الحنطة» می داند.

فلا ینافی ترتیب الآثار المذکوره علی المذکورات

در نتیجه منافاتی ندارد که آثار احکام بر اینها بار بشود؛ اگر چه تسامحا فلان موضوع خاص را برای این احکام تشخیص داده است.

آثار مذکوره اولی به معنای مفهوم است؛ یعنی آثار مترتبه مذکوره مفهومه از این عناوین بر مذکورات گفته شده مثل ذهب، ماء ای که ناخالصی دارد و ... که تسامحا عرف آن را طلا یا آب می داند

و اینکه اجتزاء به این عنوان هایی که عرف تنقیح موضوع کرده. این در بحث آب مضاف خیلی تاثیر دارد؛ مثلا اختلاط آب با کچ تا به نحوی نبوده است که گچ غلبه پیدا کند، اشکال نداره که با آن وضو گرفت.

و الإجتزاء بها فی مقام الإمتثال

در نتیجه در مقام امتثال امر مولا، مجزی و مکفی است که آنچه عرف به عنوان مصداق تشخیص داده است محقق شود. مولا گفته یک ساع گندم به عنوان گندم بده، که عرف اگر گندم مقداری مخلوط با خاک و گل بود را هم گندم می داند و در صورت آوردن یک ساع گندم مخلوط_البته اگر ناخالصی غالب بر آن نباشد_ امتثال امر مولا شده است.

القول بأنّ المرجع فی التّطبیق هو العقل لا العرف

مرجع در تطبیق هو العقل لاالعرف بین این مصادیق و مفاهیم. بین عنوان حنطه و حنطه ممتزج با خاک و گل. یعنی سیره عقلائیه در این جا مرجع تشخیص است.

یک وقت هست که می خواهیم ببینیم که آیا مفهوم ما چپونه مصداقی دارد، در اینجا باید به سراغ عرف رفت. پس در سیره عرفیه بیان مصادیق است اما در سیره عقلائیه بیان مفاهیم است.

مثلا آب مضاف چیست؟ باید رفت به سراغ عرف که به چه چیزی اطلاق می کند. اما وقتی خواستیم بفهمیم ماء ممتزج چه معنایی دارد باید بروریم به سراغ سیره عقلاء.

خلاصه اینکه در مثام تبیین امری جای حکم عقلاء است، اما در مقام امتثال حکم عرف است که بیان مصداق کند.

إذ یرجع الأمر فی مثل هذه الموارد إلی تعیین المفهوم، لا التطبیق علی المصداق

چرا که در این موارد اولین مرحله، تعیین و تبیین مفهوم است که بدست عقل و سیره عقلاء انجام میپذیرد، نه عرف. بلکه سیره عرفیة برای تشخیص مصداق مفهومی است که تبیین شده و در مرحله دوم قرار دارد.

و کیف کان، فمن المعلوم أن للعرف فیما ذکر

و هرگونه که باشد برای سیره عرفیة دخل و دخالتی است در تنقیح تمام موضوع؛ اما نه برای تبیین مفهوم آن، بلکه در تطبیق مفهوم و عنوان بر مصداق عینی خارجی.

بحیث لو زال الأمر المتعارف

اینگونه که اگر امر متعارف از بین برود، و بگوید عنوان و مفهوم مبیَّن قمار یا لباس کفار به وسیله سیره عقلاء، دیگر مصداق خارجی ندارد یا بر فلان مصداق خارجی صدق نمیکند، دیگر آن حکم بر فلان موضوع هم زائل میشود و مصداقی نخواهد داشت؛ مثل اینکه عرف بگوید دیگر این شترنج بازی در زمان ما، مصداق نیست برای شطرنج حرام که منطبق است بر شطرنج شرطبندی گونه ، مصداق شطرنج حرام زائل میشود و این شطرنج در زمان ما حرام نخواهد بود.

همینطور آلت قمار...مفهوم آلت قمار را عرف میگوید یعنی آلتی که با آن قمار میکنند. در مرحله بعدی عرف میگوید این مصداق خارجی معین مصداق آلت قمار هست یا نیست.

ثم إنّه بعد زوال ما ذکر

بعد از زوال این عناوین این بحث مطرح میشود که آیا این حکمی که بوده قبل از زوال آیا ثابت هست یا نیست. مثلا این «حنطة» قبلا «حنطة» بود، اما عرف الان این مصداق را دیگر تحت عنوان «حنطة» نمیداند. در این صورت آیا هنوز «گندم» هست یا نیست؟ در این جا بحث اصول عملیه پیش میآید. در این اصول فرقی بین عالم، مجتهد و عوام نیست؛ چرا که بحث تشخیص مصداق است.

هذا تابع لتحدید ما هو الموضوع فی الدلیل

این تابع این متغیر است که خصوصیات مطرح شده در آن موضوع چگونه است؟ آیا نفس عناوین مذکوره است یا مقید شده به زمان خاص و اینکه حکم را می توانیم سرایت بدهیم یا نه؟ گفته شد در این صورت اگر خواستیم مفهوم آن را بشناسیم میرویم سراغ عقل و سیره عقلائیة و اگر خواستیم در مورد مصداق آن مفهوم صحبت کنیم، میرویم سراغ عرف و سیره عرفیة.

 


[2] الفائق في الأصول، ج1، ص15.
[3] الفائق في الأصول، ج1، ص16.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo