درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری
1402/09/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه السیاسه/حکومت فقیه /بررسی دلایل یازده تا پانزدهم مرحوم منتظری بر نظریه انتخابی حاکم
مروری بر مباحث گذشته
بحث در فقه السیاسه در رابطه با بیاناتی بود که در کتاب ولایت فقیه آورده شده و گاهی تمسّک شده به کلمات امیرالمؤمنین علیهالسلام که به نوعی دلالت میکند بر مشروعیت انتخاب مردم نسبت به حاکم و حاکمیت که یکی از آنها خطبه 92 بود «دَعُونِي والْتَمِسُوا غَيْرِي ـ فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً ـ لَه وُجُوه وأَلْوَانٌ ـ لَا تَقُومُ لَه الْقُلُوبُ ـ ولَا تَثْبُتُ عَلَيْه الْعُقُولُ وإِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ والْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ واعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ ـ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ ـ ولَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وعَتْبِ الْعَاتِبِ ـ وإِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ ـ ولَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وأَطْوَعُكُمْ ـ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوه أَمْرَكُمْ ـ وأَنَا لَكُمْ وَزِيراً ـ خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً!»[1] که ایشان آورد «الامر الثامن: ما في نهج البلاغة لما أرادوا بيعته بعد قتل عثمان قال (عليه السلام): " دعوني والتمسوا غيري... واعلموا إن أجبتكم ركبت بكم ما أعلم ولم أصغ إلى قول القائل وعتب العاتب، وإن تركتموني فأنا كأحدكم، ولعلي أسمعكم وأطوعكم لمن وليتموه أمركم، وأنالكم وزيرا خير لكم مني أميرا. " ونحوه في تاريخ الطبري والكامل لابن الأثير. يظهر من الحديث أن الأمر أمر المسلمين وأن توليته بأيديهم.»[2] و ما نقض آوردیم و گفتیم که اوّلاً این بیان یک بیان خاصّی است. حضرت بیاناتی به صورت جدلی دارند و دارند طرف مقابل را ساکت می کنند، بنابر مبنایی که دارند در حاکمیت که روی بیعت طرف مقابل تکیه می کند. حضرت آن را به رخ می کشد. اگر بحث بیعت است که بیشترین مردم با من بیعت کردند.
بیان جدلی حضرت امیر در نامه به معاویه
مخصوصاً آن نامههایی که با معاویه حضرت ردّ و بدل میکنند؛ چند نامه هست که در آن جا خیلی به این مسئله تکیه میکنند. مثلاً بهعنوانمثال در نامه ششم میفرمایند که «إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَابَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ»[3] ؛ بنابر همان نحوهای که مردم با او بیعت کردند که اسلام را پیاده کنند. بعد حضرت آن مسئله بسیار مهم را بیان میکنند که: «فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ»؛ آن کسی که شاهد است که عموم مردم آمدند بیعت کردند، او اختیار میکند. «وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ»؛ آن کسی هم که نبوده است میگوید ما که نبودیم. خوب معاویه نبوده است دیگر. در هیچ یک از این عرصهها، قبلیها را نبوده است این جا را هم نبوده است. چطور آن جا سربلند نکرده، این جا سربلند کرده؟ اینها را دارند حضرت بیان میکنند. بعدش هم دلایل دیگر را عرض کنیم، به ادامه این بیان برسیم.
دلیل یازدهم آقای منتظری بر انتخابی بودن حاکم و ردّ آن
ایشان در دلیل یازدهمش به این کلام علی علیهالسلام تمسّک کرده است که نامه ششم باشد. «الأمر الحادي عشر: ما في نهج البلاغة: " وإنما الشورى للمهاجرين والأنصار، فإن اجتمعوا على رجل و سموه إماما كان ذلك (لله) رضا، فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلى ما خرج منه، فإن أبى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين، وولاه الله ما تولى.»[4] خوب این هم به این عبارت فقط: «وَ اِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْاَنْصَارِ فَاِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ اِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا»[5] ؛ خدا این را قبول دارد. خوب قطعاً معلوم میشود که این بیان، بیان جدلی است و الّا ایشان آن بیاناتی که در برابر شورا دارد که من تخیّل نمیکردم که غیر من را سراغش بروند، این در برابر شوراست. پس معنایش این است که حال که این امر تحقّق پیدا کرده است و جامعه سر و سامانی پیدا کرده است، آن سر و سامان را پایبند باشیم. «فَاِنْ خَرَجَ عَنْ اَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ اَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ اِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ»؛ خوب این شورا یعنی در واقع بیعت شد دیگر. خوب این بیعت که با من انجام شده است، مقتضای شورا و بیعت این است که کسی از امر این مردم که آمدهاند و حاکمیت را به پا کرده اند، یعنی قبول کردند این حاکمیت را خارج شد، باید او را برگردانند. «فَاِنْ اَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّی»؛ خوب این ها روشن است، حضرت مقصودش چیست؟ بعد میفرمایند: «وَ لَعَمْرِي يَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ»[6] ؛ که آن بهانه های معاویه است.
بعدش هم در نامه نهم حضرت یک توضیحی می دهند و این روال را بیان میکنند که: «فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَ اِجْتِيَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا اَلْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا اَلْأَفَاعِيلَ وَ مَنَعُونَا اَلْعَذْبَ»[7] ؛ همه اینها دلالت میکند که این جایگاه ماست و اینها مخالفت کردند. «وَ أَحْلَسُونَا اَلْخَوْفَ وَ اِضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ اَلْحَرْبِ فَعَزَمَ اَللَّهُ لَنَا عَلَى اَلذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ اَلرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ . مُؤْمِنُنَا يَبْغِي بِذَلِكَ اَلْأَجْرَ وَ كَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ اَلْأَصْلِ وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ بِحِلْفٍ يَمْنَعُهُ أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ»[8] تا به این جا میرسد که «فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ یُقْرَنُ بِی مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِی وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ کَسَابِقَتِی»[9] ؛ نسبت به معاویه دارد این نکات را حضرت بیان میکنند که توجّه شود. غرضم این بیاناتی که باید بیانات علی علیهالسلام را با همدیگر معنا کرد. هم آن جنبه های جدلیاش را و هم بیانات دیگری را که در مقابل این بیان است.
دلیل دوازدهم آقای منتظری بر انتخابی بودن حاکم و ردّ آن
چند دلیل ایشان میآورند در ادامه، یکی هم بیان دوازدهم ایشان است که از روی کتابشان عرض میکنم «الأمر الثاني عشر: ما في كتاب أمير المؤمنين (عليه السلام) إلى شيعته: " وقد كان رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) عهد إلي عهدا فقال: يا بن أبي طالب لك ولاء أمتي، فإن ولوك في عافية وأجمعوا عليك بالرضا فقم بأمرهم، وإن اختلفوا عليك فدعهم وما هم فيه. " فإن الولاء وإن كان لأمير المؤمنين (عليه السلام) بالنصب عندنا ويدل عليه الخبر أيضا، ولكن يظهر منه أن لتولية الأمة أيضا أثرا وأن الأمر أمرهم فيكون في طول النص و في الرتبة المتأخرة، فتأمل.»[10] . روایتی را از سیّد بن طاووس در کشف المهجّة نقل میکنند که رسول خدا صلواة الله علی و آله به علی علیهالسلام عهدی کردند که «یا ابن أبیطالب لک ولاءُ أمَّتی فإن ولّوک فی عافیَةٍ و أجمَعوا علیک بالرِّضاء فَقُم بأمرِهم و إن اختلَفوا علیک فدَعَهم بما هم فیه»[11] . ایشان تعبیرشان این است که از این بیان استفاده میشود که برای تولیت امّت یک اثری است و امر، امرِ ایشان است و در طول نصّ و در رتبه متأخّر است. خوب این اصلاً یعنی چه؟ این که در طول نصّ است، آیا جواز را دارد بیان می کند؟ یک وقت است که یک امر واقع شده را حضرت دارند بیان میکنند. یک وقت است که می خواهیم بگوییم که چنین چیزی از نظر شرعی جواز دارد یا ندارد؟ با این بیان اصلاً جواز استفاده نمیشود. «فإن ولّوک فی عافیَةٍ»؛ این ولّوک یعنی این ها این طور. با آن بیان قبلی اش چیست؟ «لک ولاء أمّتی». این «لک ولاء امّتی، فإن ولّوک فی عافیةٍ»، مقصود این است که آمدند و این ولایت فعلیت پیدا کرد، ایشان میخواهند از این بیانات مشروعیت ولایت را از ناحیه امّت استفاده کنند. خلط بین مشروعیت و مقبولیت است.
عرض ما این است که هیچ دلالتی بر مشروعیت ندارد؛ بلکه دلالت بر مقبولیت دارد.
دلیل سیزدهم مرحوم منتظری بر انتخابی بودن حاکم
و همین طور دلیل بعدی که از ابن ابی الحدید می آورد که این بیان در بحار هم آمده است، جلد 38 صفحه 138 که حذیفه از رسول خدا (ص) سؤال میکند «الأمر الثالث عشر: ما في شرح ابن أبي الحديد عن رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) أنه قال: إن تولوها عليا تجدوه هاديا مهديا. فنسب (صلى الله عليه وآله وسلم) التولية إلى الأمة.»[12] که «ألا تستخلِف علیّاً علیه السلام؟»[13] آیا شما علی را جانشین خودت نمیکنی؟ حضرت میفرمایند: «إن تولَّوها علیّاً»، اگر علی را والی کنند مردم، «تجِدوه هادیّاً مهدیّاً»؛ او را هادی و مهدی میبینید. ایشان از این «تولّوها» استفاده تولیت به امّت را کرده است. «یَسلِک بکم الطّریقَ المستقیم» که ادامه روایت است. این هم اصلاً، اگر نسبتش به نبیّ اکرم صحیح باشد، هیچ دلالتی بر مشروعیت ولایت از ناحیه مردم ندارد.
دلیل چهاردهم آقای منتظری بر نظریه انتخاب
دلیل چهاردم ایشان تمسّک به کلام امام حسن علیه السلام است به معاویه که شبیه فرمایش علی علیه السلام است به مردم و آن بعضی نامه هایی که خواندهایم «الأمر الرابع عشر: ما في كتاب الحسن بن علي - عليهما السلام - إلى معاوية: " إن عليا لما مضى لسبيله... ولاني المسلمون الأمر بعده... فدع التمادي في الباطل وادخل فيما دخل فيه الناس من بيعتي فإنك تعلم أني أحق بهذا الأمر منك. يظهر من الحديث أن التولية حق للمسلمين. والاعتراض على ذلك بكونه جدلا قد مر الجواب عنه ويأتي أيضا.»[14] . «إنّ علیّاً لمّا مضی لسبیلِه ولّانی المسلمونَ الأمرَ بعده»[15] ؛ بعد حضرت به معاویه می نویسد: « فدَعِ التمادی فی الباطل»[16] ؛ فرو رفتن در باطل را رها کن «و ادخُل فیما دخَل فیه النّاس مِن بیعتی. فإنّک تعلَم أنّی أحقُّ بهذا الأمرِ منک»[17] . این را هم ایشان باز استفاده کرده است که تولیت حقّ است برای مسلمین و همان جواب را که بحث جدل را رد کرده، این جا هم تکرار میکند.
دلیل پانزدهم آقای متظری بر انتخاب
دلیل پانزدهم ایشان هم در مقام صلح امام حسن با معاویه این را بیان میکند «الأمر الخامس عشر: ما في كتاب صلح الحسن (عليه السلام) مع معاوية: " صالحه على أن يسلم إليه ولاية أمر المسلمين على أن يعمل فيهم بكتاب الله وسنة رسوله (صلى الله عليه وآله وسلم) وسيرة الخلفاء الصالحين. وليس لمعاوية بن أبي سفيان أن يعهد إلى أحد من بعهده عهدا، بل يكون الأمر من بعده شورى بين المسلمين. " يظهر من الحديث أنه مع عدم التمكن من العمل بالنص بأي دليل كان تصل النوبة إلى شورى المسلمين وآرائهم، فتأمل.»[18] : «صالَحَه علی أن یُسَلِّمَ إلیه ولایَةَ أمر المسلمین علی أن یَعمَلَ فیهم بکتاب الله وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ سِیرَةِ الْخُلَفَاءِ الصَّالِحِینَ وَ لَیْسَ لِمُعَاوِیَةِ بْنِ أَبِی سُفْیُانَ أَنْ یَعْهَدَ لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ عَهْداً، بَلْ یَکُونُ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِهِ شُوْرَی بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ»[19] ؛ ایشان باز هم استفاده کرده است با عدم تمکّن از عمل به نصّ، به هر صورت که شد، نوبت به شورا و آراء مسلمانان میرسد.
اشاره به سیره امام حسن علیهالسلام در پاسخ به دو استدلال اخیر
خوب ما اگر سیره امام حسن علیهالسلام را ملاحظه کنیم که چند شاهد آوردهام از فرمایشات حضرت، نشان دهنده آن ارتباط جدلی و بحث مجادلهای با معاویه است. در جلد 44 بحار، صفحه 70 یک روایت طولانی هست «روي عن الشعبي وأبي مخنف ، ويزيد بن أبي حبيب المصري أنهم قالوا : لم يكن في الاسلام يوم في مشاجرة قوم اجتمعوا في محفل أكثر ضجيجا ولا أعلا كلاما ولا أشد مبالغة في قول ، من يوم اجتمع فيه عند معاوية بن أبي سفيان عمرو بن عثمان بن عفان ، وعمرو بن العاص ، وعتبة بن أبي سفيان ، والوليد بن عتبة بن أبي معيط ، والمغيرة بن شعبة ، وقد تواطؤوا على أمر واحد.»[20] که عدهای گفتند که دور معاویه لعنة الله علیه جمع شدند و گفتند که خوب است که حسن بن علی را دعوت کنیم و به تعبیر خودشان خواستند حضرت را دست بیندازند. همه اشرار با هم جمع شدند. عمرو بن عثمان بن عفّان که ظاهراً پسر عثمان است و عمرو بن عاص، عتبة بن أبی سفیان، ولید بن عتبة و مغیرة بن شعبة. معاویه گفت که من میترسم که مطالبی را بر گردنتان بیندازد که نتوانید دیگر از آن رها شوید و شما را شرمنده کند. آنها گفتند که تو از خودت میترسی که بیاید تو را آبرو ریزی کند. خلاصه سراغ امام حسن علیهالسلام فرستادند. به امام حسن علیهالسلام گفتند که معاویه تو را خوانده است و این افراد هم دور و بر او هستند. آن کسی که این پیام را رساند، خیال میکرد که امام حسن علیهالسلام از این واقعه میترسد و نمیآید؛ بعد حضرت فرمود: «ما لَهم خرَّ علیهم السَّقف مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ»[21] . لباسشان را بر تن میکنند و به مجلس میآیند. خیلی طولانی است؛ به هر یک از این خبیثها، حضرت مطالبی را بیان میکنند بعد از این که هر یک از اینها یک توهیناتی به جایگاه آن حضرت دارند. یک خطابی به معاویه دارند که این قسمتش را عرض میکنم. «ثم قال لمعاوية : إنه لعمر الله يا أزرق ما شتمني غيرك ، وما هؤلاء شتموني ولا سبني غيرك وما هؤلاء سبوني ، ولكن شتمتني وسببتني ، فحشا منك ، وسوء رأي ، وبغيا وعدوانا وحسدا علينا ، وعداوة لمحمد قديما وحديثا.»[22] . بعد می فرمایند که « وإنه والله لو كنت أنا وهؤلاء يا أزرق! مثاورين في مسجد رسول الله وحولنا المهاجرون والانصار ، ما قدروا أن يتكلموا بمثل ما تكلموا به ، ولا...»[23] . بعد یکییکی از این خبیثها اقراراتی میگیرد بر آن جایگاه خودشان و اثبات حقّانیت خودشان. روایت را إن شاء الله رجوع کنید که از صفحه 70 است تا صفحه 86 که همهاش بیانگر آن جایگاه امامت خودشان است.
روایت دوّمی هم که کوتاه است این را میخوانم. در بین جمع، معاویه هم بود، حضرت وعظ کردند که «مَن عرَفنی فقد عرَفَنی و من لم یعرِفنی فأنا حسنُ بن علیٍّ»[24] تا یکی یکی بیان میکنند. معاویه به حضرت گفت که «فاغتاظ معاوية وقال : خذ في نعت الرطب ودع ذا ، فقال : الريح تنفخه والحر ينضجه ، وبرد الليل يطيبه ، ثم عاد فقال :أنا ابن الشفيع المطاع ، أنا ابن من قاتل معه الملائكة ، أنا ابن من خضعت له قريش ، أنا ابن إمام الخلق وابن محمد رسول الله فخشي معاوية أن يفتتن به الناس ، فقال : يا أبا محمد انزل فقد كفى ما جرى فنزل فقال له معاوية : ظننت أن ستكون خليفة ، وما أنت وذاك ، فقال الحسن 7 : إنما الخليلفة من سار بكتاب الله ، وسنة رسول الله ، ليس الخليفة من سار بالجور وعطل السنة ، واتخذ الدنيا أبا واما ، ملك ملكا متع به قليلا ، ثم تنقطع لذته ، وتبقى تبعته»[25] ؛ با نفرین حضرت تغییر جنسیت میدهد. «لِیَعتَبِرَ به». بعد دیدند که این شخص، زن شد و ریشهایش ریخته شد و حضرت به او فرمودند که از مجلس بیرون برو. بعدش هم از عمرو عاص مطالبی را سؤال کرد.
غرضم این که این بیانات، نشاندهنده آن جایگاه حضرت است این سخنانی که ایشان این جا مطرح کرده است، سخنان جدلی است و هیچ دلالتی بر جواز جعل حاکمیت برای امّت ندارد که امّت بیاید مشروعیت بدهد. بعدش هم یک استدلالات به نظر میرسد سستتری را در ادامه بیان کردهاند که این نمونههایی بود که عرض کردیم. إن شاء الله اشاره به این بیانات کوتاهی که ایشان در این رابطه دارند، برای اثبات آن سخنشان عرض خواهد شد.