درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری
1402/08/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه السیاسه/حاکمیت فقیه /بررسی شئون حاکمیتی پیامبر( ص) و ائمه (ع) در آیات و روایات
یک مروری در مباحث گذشته داشتیم که اجمالا روشن شود که چه مباحثی مطرح شده است؟! بعد، از حکم عقل در مباحث سیاسی که احکامی داشت مبنی بر لزوم حاکمیت در جامعه انسانی و پذیرش دین الهی، استفاده کردیم که ما باید در نحوه و جزئیات حکومت دینی، به متن دین رجوع کنیم که در این جا، هم منبع متن دین است که قرآن و سنّت باشد و هم اعتبارات عقلائی. این را دقّت داشته باشیم. منبع در فقه السّیاسة، اولاً اعتبارات عقلائی است که اعتبارات عقلائی تکیه می کند به یک سری احکام عقلی در رابطه با وجود انسان و ضرورت ثانوی تشکیل جامعه و این که در جامعه باید حاکمیت باشد و بعد هم مباحث دیگر مطرح می شود که این جزئیات چه طور باید دنبال شود؟
عرض شد که اساس همه این مباحث، در همه عقلاء، در همه جوامع هست که یک نوع بحث فطری است و بیاناتی هم که عقل حکم می کند که ما باید به متن دین رجوع کنیم، این بیانات، هم مستدلّ است و هم مؤیّد همان درک های فطری انسان؛ و به نوعی از آن به اعتبار عقلاء تعبیر می کنیم. اعتبارات عقلاء در درک امور، یک درک های فطری است؛ منتهی در حیطه های خاصّ. این ها را دقّت داشته باشیم که جایگاه اعتبارات عقلائی از جهت معرفتی روشن شود. چون مسائل فطری، یک وقت آن مباحث اولیه مطرح می شود و یک وقت مباحث ثانویه. مباحث ثانویه هم در امور فطری داریم.
پرسش: توضیحی راجع به ثانویه می دهید.
پاسخ: ثانویه یعنی غیر از آن تمایلات فطری در وجود هر فرد.
• به خدا رسیدن که منظور نیست.
• خیر؛ کمال یابی و حقیقت جویی امر فطری اوّلیه است که این ها ما را به مسائل دیگری می کشاند که آن ها هم مسائل عقلی است که مسائل بینشی عقلی هم باز به نوعی می شود مباحث فطری اوّلیه. آن وقت یک درک هایی از خود داریم که نیازهایی است. این نیازها ما را می کشاند به رفع آن که این هم به نوعی عقلی است و رفع آن به این است که ما در پرتو اعتماد و تعاون از یکدیگر این را شکل دهیم. این می شود امر فطری ثانویه؛ یعنی لزوم تشکیل جامعه که بعضی ها می گویند که انسان مدنیٌّ بالطَبع است که طبیعت ثانویه می شود، نه طبیعت اوّلیه. گاهی خلط می شود و بعضی ها خیال می کنند که این، طبیعت اولیه است و از امور فطری اولیه است. خیر، این از امور فطری ثانویه است که در پرتو آن عقل وارد می شود که برای تشکیل این جامعه، این امر فطری، خودمان به تنهایی نمی توانیم این را به طور کامل تشکیل دهیم و اداره کنیم؛ به لحاظ همان ابعاد عقلی که از خودمان درک کرده ایم که یک موجود دارای روح است و کمالات خاصّ می خواهد و امثال این ها که این ها باز به همدیگر مرتبط می شود.
•
غرض این است که مباحثی که در قرآن مطرح شد، این ها از مباحث عقلیِ تأییدیِ آن مباحث فطری است که شئون پیامبر(ص) را بیان فرمود.
یکی از آیاتی که به آن اشاره کردیم، آیه ﴿النّبی أولی بالمؤمنین من أنفسِهم﴾[1] است که همان مسئله ولایت پیامبر را بیان می کند که عرض کردیم که آن اموری که در رابطه نبی اکرم(ص) مطرح میشود، دو جنبه دارد: یک جنبه اوّلیه است که خدا به او داده است و یک جنبه ثانویه است که رابطه مردم را با او معیّن میکند که در هر دو مسئله حاکمیت منطوی و محرز است. این جنبه ثانویه، مسئله اطاعت است. این آیاتی که امر به اطاعت میکند، مستلزم این است که او یک ولایتی داشته باشد. حال، ولایت بر تشریع، ولایت در تقنین در پرتو تشریع و بعد ولایت در اجرا. این دو، ولایت در قضاء را هم به دنبال میآورد. علاوه بر این قرآن کریم، برای عدّه دیگری هم، هم مسئله ولایت را مطرح میکند و هم مسئله اطاعت را بر مردم نسبت به ایشان. آیه ﴿إنّما ولیُّکم الله﴾[2] ، این حقیقت را بیان میکند که این ولایت، یک ولایت تشریعی و طولی است. یک ولایت است که در سه وجهه ظهور پیدا میکند و مطلق هم هست که توضیحش با آیات نفی تولّی یهود و نصاری که در سوره مائده آمده است، بیان شده است؛ دقیقاً معنای این ولایت روشن میشود که نصرت نیست و مسئله حاکمیت است.
و آیه ﴿أطیعوا الله و أطیعوا الرَّسول و أولی الأمر﴾[3] هم از این طرف، آن را تحکیم میکند که مخصوصاً در این جا، در اولی الأمر، أطیعوا دیگر نیامده است و نشان میدهد که مطاع بودن اولی الأمر، در طول مطاع بودن رسول است و رسول هم مطاع بودنش در طول مطاع بودن خدای متعال است که عقل حکم میکند که باید در ارتباط با مولا، ارتباط خضوعی داشت. این حکم عقلی است و این ها حکم ارشادی میشود. این ﴿أطیعوا الله و أطیعوا الرَّسول﴾، فرموده اند: این ها احکام ارشادی است. احکام ارشادی، احکامی است که ملاکاتش را عقل درک میکند. آن وقت با این مسئله، مرحوم علّامه (ره) بحث خیلی عمیق و شریفی را در همین جا بیان کردهاند که چرا این اولی الأمر تکرار نشده است؟ میفرماید «وأما أولوا الأمر فهم ـ كائنين من كانوا ـ لا نصيب لهم من الوحي ، وإنما شأنهم الرأي الذي يستصوبونه فلهم افتراض الطاعة نظير ما للرسول في رأيهم وقولهم ، ولذلك لما ذكر وجوب الرد والتسليم عند المشاجرة لم يذكرهم بل خص الله والرسول فقال : ( فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ»[4] که اطاعت خدا مربوط میشود به آن دستورات اوّلیّه حقّ تعالی. اطاعت رسول مربوط میشود به آن دستوراتی که رسول (ص) دارند که به هر حال مشخّص است که برای رسول است و اطاعت از رسول است. اگرچه اطاعت از رسول در آن آیه «﴿و من یُطِعِ الرَّسول فقد أطاعَ الله﴾[5] » بیان شده است، اما میخواهد امر رسول را به طور مشخّص روشن کند و جایگاه رسول را معیّن کند که جایگاه خاصّی است.
آن وقت اولی الأمر، آن جایگاه رسول را که جنبه رسالت باشد را ندارد؛ اما آن جنبه اطاعت را دارد. این جنبه اطاعت را داشتن، مخصوصاً فرمود «منکم»، باید کسی باشد که در ردیف رسول باشد. ملاکات اطاعت رسول را او هم داشته باشد. ملاک اوّلیّه اش، علم به مطاعٌ فیه است که در چه چیزی اطاعت شود؟ دوّم عصمت رسول است که در آن امری که میکند، اوّلاً منافع در کنارش نباشد، در جهتش نباشد و طبق هوای نفس هم فرمان ندهد. با آن آیاتی که نهی از اطاعت عدهای میکند. «﴿لا تُطیعوا أمرَ المُسرِفین﴾[6] » و ... . وقتی که این ها را به طور کلّی ملاحظه میکنیم - که البته نسبت به رسول که روشن است، هم عصمتش و هم جایگاه علمیاش - این اولی الأمر هم به همین صورت روشن میشود که باید چه کسی باشد؟
یک بحثی است در این جا که یک بحث تفسیری است و یک بحث روایی. از جهت بحث تفسیری، ما ظاهر آیه را با این تحلیلها ملاحظه میکنیم و نتیجهای میگیریم؛ این نتیجه منافات با نتیجهای که وقتی به روایات رجوع میکنیم، ندارد. چون اگر روایات در ذیل آیهای یک معنایی را افاده میکند، باید آن معنا را با مضمون آیه بسنجیم که چطور است؟ آیا آن روایت، روایت تفسیری است یا تطبیقی یا بطنی؟ چون روایات مختلف است. در ذیل این آیه شریفه ما دو دسته از روایات داریم. یک دسته، آن روایاتی که می فرمایند که این اولی الأمر فقط أئمّه علیهمالسلام است که این مسلّم است. با این تحلیل ظاهری از آیه، این معنا روشن میشود که باید اولی الأمر کسانی باشند که این ویژگی را داشته باشند.
مرحوم علامه (ره)، این از ویژگیهای تفسیر ایشان است، تفسیر خالص قرآن که با تفسیر آیه به آیه تأیید میشود، خیلی از معارف اهل بیت را اثبات میکنند؛ بدون این که به حسب ظاهر نیاز باشد که به روایات رجوع کنید. یعنی ایشان با این بحث تفسیری اثبات میکنند که این آیه مفاد اولیهاش این است که اولی الأمر، در حدّ نبیّ اکرم(ص) از جهت عصمت باشد «ولا ينبغي أن يرتاب في أن هذه الإطاعة المأمور بها في قوله : أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ ، إطاعة مطلقة غير مشروطة بشرط ، ولا مقيدة بقيد وهو الدليل على أن الرسول لا يأمر بشيء ، ولا ينهى عن شيء يخالف حكم الله في الواقعة وإلا كان فرض طاعته تناقضا منه تعالى وتقدس ولا يتم ذلك إلا بعصمة فيه صلىاللهعليهوآله... الآية دالة ـ كما عرفت ـ على عصمة أولي الأمر وقد اضطر إلى قبول ذلك القائلون بهذا المعنى من المفسرين.»[7] . آن وقت مصداقش کیست؟ روایات مصداق را بیان می کنند. نه این که روایات معنای آیه را بیان کنند. این را دقت داشته باشد. یک وقت هست که با روایات می خواهید معنای آیه را بیان کنید، یک وقت هست که میخواهیم مصداق مفاد آیه را اثبات و روشن کنیم. مثل آیه ولایت: ﴿إنّما ولیُّکم الله و رَسولُه و الّذین آمنوا الّذین یُقیمون الصَّلاة و یؤتونَ الزَّکاة﴾[8] که این« ﴿الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزَّکاة﴾»، به حسب ظاهر عام است؛ اما وقتی که تحلیلش میکنیم یک مصداق بیشتر ندارد و آن امیرالمؤمنین علی علیهالسلام است و یک چنین کاربردهایی در قرآن کریم داریم که گاهی یک تعبیر عامّی میکنیم؛ منتهی مقصد اوّلیه و اراده جدّی خدای متعال از آن، یک فرد بیشتر نیست. مصادیقی مرحوم علّامه (ره) در ذیل آیه ولایت میآورند و این مطلب را خوب باز میکنند. إن شاء الله رجوع شود«فقد ظهر أن الآيتين أعني قوله تعالی: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ ... إلى آخر الآيتين لا تشاركان السياق السابق عليهما لو فرض أنه متعرض لحال ولاية النصرة، ولا يغرنك قوله تعالى في آخر الآية الثانية: فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغالِبُونَ، فإن الغلبة كما تناسب الولاية بمعنى النصرة، كذلك تناسب ولاية التصرف وكذا ولاية المحبة والمودة، والغلبة الدينية التي هي آخر بغية أهل الدين تتحصل باتصال المؤمنين بالله ورسوله بأي وسيلة تمت وحصلت، وقد قرع الله سبحانه أسماعهم ذلك بصريح وعده حيث قال : كَتَبَ اللهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي: المجادلة: ٢١ ، وقال : وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَإِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ. : الصافات : ١٧٣. على أن الروايات متكاثرة من طرق الشيعة وأهل السنة على أن الآيتين نازلتان في أمير المؤمنين علي عليهالسلام لما تصدق بخاتمه وهو في الصلاة ، فالآيتان خاصتان غير عامتين ، وسيجيء نقل جل ما ورد من الروايات في ذلك في البحث الروائي التالي إن شاء الله تعالى.»[9] .
به بنی اسرائیل خدای متعال میفرماید: ﴿و جَعَلَکم ملوکاً﴾[10] ؛ شما را ملوک قرار داد؛ به صورت خطابی عامّ در صورتی که ما میدانیم که در بنی اسرائیل چند تا بیشتر حاکم نداشتیم. از این قبیل آیات را ایشان شاهد میآورند برای اثبات مفاد آیه. مفاد آیه، یک مفاد خاصّی است و این استناد به آیات دیگر شاهد است. در آیه ﴿أطیعوا﴾ هم به همین صورت است. «ثم قال: وَجَعَلَكُمْ مُلُوكاً أي مستقلين بأنفسكم خارجين من ذل استرقاق الفراعنة وتحكم الجبابرة ، وليس الملك إلا من استقل في أمر نفسه وأهله وماله ، وقد كان بنو إسرائيل في زمن موسى يسيرون بسنة اجتماعية هي أحسن السنن وهي سنة التوحيد التي تأمرهم بطاعة الله ورسوله ، والعدل التام في مجتمعهم ، وعدم الاعتداء على غيرهم من الأمم من غير أن يتأمر عليهم بعضهم أو يختلف طبقاتهم اختلافا يختل به أمر المجتمع ، وما عليهم إلا موسى وهو نبي غير سائر سيرة ملك أو رئيس عشيرة يستعلي عليهم بغير الحق.»[11]
حال برای تکمیل بحث، در آیه تبلیغ و آیه اکمال دین که هر دو، مسئله حاکمیت بعد از نبی اکرم(ص) را اثبات میکند، ایشان همین روش را دنبال کردهاند. خیلی بیان عمیق تفسیری است که از مختصّات ایشان است که این را از روایات الهام گرفتهاند که ما به خود آیات، با ظواهرش، با دقّت رجوع کنیم با تدبّر در آیات. تدبّر یعنی همواره پشت سرهم رجوع کردن به صدر و ذیل آیه. این ﴿یا أیّهاالرَّسول بَلِّغ ما أُنزِلَ إلیک من ربِّک فإن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه إنَّ اللهَ لایَهدی القَومَ الکافَرین﴾[12] . ایشان صدر و ذیل این روایت را تحلیل می کند و رفت و آمد میکند و میفرماید که این باید یک تبلیغ خاصّ باشد که با این تهدید دارد...«معنى الآية في نفسها ظاهر فإنها تتضمن أمر الرسول صلىاللهعليهوآله بالتبليغ في صورة التهديد ، ووعده صلىاللهعليهوآله بالعصمة من الناس ، غير أن التدبر في الآية من حيث وقوعها موقعها الذي وقعت فيه ، وقد حففتها الآيات المتعرضة لحال أهل الكتاب وذمهم وتوبيخهم بما كانوا يتعاورونه من أقسام التعدي إلى محارم الله والكفر بآياته. وقد اتصلت بها من جانبيها الآيتان، أعني قوله: وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَالْإِنْجِيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ (الآية)، وقوله تعالى: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَالْإِنْجِيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ الآية»[13] ، آن وقت احتمالات را میآورند و هر کدام را که خلاف این ظاهر است میفرماید که با سیاق و ظاهر نمیسازد «وسياق الآية يأباه فإن قوله: وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ يدل على أن هذا الحكم المنزل المأمور بتبليغه أمر مهم فيه مخافة الخطر على نفس النبي صلىاللهعليهوآله أو على دين الله تعالى من حيث نجاح تبليغه ، ولم يكن من شأن اليهود ولا النصارى في عهد النبي صلىاللهعليهوآله أن يتوجه إليه من ناحيتهم خطر يسوغ له صلىاللهعليهوآله أن يمسك عن التبليغ أو يؤخره إلى حين فيبلغ الأمر إلى حيث يحتاج إلى أن يعده الله بالعصمة منهم إن بلغ ما أمر به فيهم حتى في أوائل هجرته صلىاللهعليهوآله إلى المدينة وعنده حدة اليهود وشدتهم حتى انتهى إلى وقائع خيبر وغيرها.»[14] . آن وقت آیه اکمال دین هم به همین صورت است.
اگر ما این روش را دنبال کنیم، گاهی بعضی از آیات به خاطر بعضی از مصالح در وسط آیه قرار گرفته است؛ ما مفادّ آن را هم درک میکنیم که مفادش با قبل و بعد مناسبت ندارد. مثل آیه تطهیر که ایشان در آیه تطهیر هم، همین مطلب را با بحث تفسیری خالص اثبات میکنند که این ها افراد خاصّی هستند. حال به عنوان تأیید مطالب و رجوع دقیق تر این را عرض کردیم.
یک دسته دیگر از روایات در ذیل آیه «أطیعوا» ما را به فقیهان رجوع می دهند. امام(ره) تمسّک به این آیه میکنند[15] برای حجیت رجوع به عالمان دینی. این دسته از روایت، آن معانی بطنی آیه را بیان میکند و این ها با همدیگر تنافی ندارد که ظاهر آیه از اولی الأمر افراد خاصّی مقصود باشند و با توجّه به روایات، یک مقدار گستردگی از آن استفاده شود. اجمالاً این را میخواستیم عرض کنیم که از آیات قرآنی مسئله حاکمیت دینی در وجود نبیّ اکرم و عدّهای مانند ائمه علیهم السلام اثبات میشود و با توجّه به این ادلّه عقلیّه و این ادلّه نقلیه این را نتیجه میگیریم که این حاکمیت از امور همیشگی این دین است که در هیچ زمانی، خدای متعال از آن دست برنداشته است؛ منتهی در هر زمانی با ویژگی خودش. این یک نکته.
نکته بعد که إن شاء الله در جلسه آینده به نمونهها اشاره میکنیم، برای گسترش این حاکمیت، خود ائمّه علیهماالسلام فیالجمله عدهای را نصب کردهاند که این نصب ائمّه فیالجمله برای بعضی از شئون، نشان دهنده گستردگی این حاکمیت است و از این نصب در زمان خودشان ما ادلّه دیگری داریم که این نصب را در زمانهای بعد هم اثبات میکنند که عمده ادلّه ولایت فقیه، روایی، این معنا را گویاست.
این خلاصه عرایضمان و اشارهای هم بعداً إن شاء الله به نصبها و روایاتی که در این جهت استناد شده است و ما بحثش را کردهایم؛ اما برای این که روال بحث به طور منظم بیان شود، لذا به این صورت این مطالب را عرض کردیم.