درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری
1402/08/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه السیاسه/حاکمیت فقیه /ملاکات حقیقی و اعتباری حاکمان دین
بحث ما در بحث مسئله فقه السیاسه به این جا رسید که ما علاوه بر ادلّه عقلی و عقلائی بر ضرورت وجود حاکمیت در جامعه انسانی، با ادلّه عقلی ما به وحی رسیدیم و بیانات وحی را به طور قهری باید بررسی کنیم و رسیدگی کنیم که چه بیاناتی در این رابطه دارند که ادلّه عامّه شرعی و ادلّه خاصّی شرعی در لزوم حاکمیت در نظام دینی بیان شده است که ما تا مقداری که لازم بوده است، عرض کردیم.
در جلسه گذشته یک نکتهای را عرض کردیم که نکته حائز اهمیت است که هم جنبه معرفتی دارد و هم جنبه تشریعی دارد. عرض کردیم که مبنای حاکمیت دینی، این است که حاکمان الهی دارنده یک ملاکات حقیقی هستند که آن ملاکات حقیقی، از جانب خدای متعال، پشتوانه برای این حاکمیتشان شده است که این حاکمیت جنبه اعتباری دارد؛ اما این جنبه اعتباری به آن جنبه حقیقی تکیه میکند. جنبه اعتباری همان حقّ آمریت و ناهویت است در شئون گوناگون زندگی که از آن به نظام سیاسی تعبیر میکنیم که شئون دیگر هم دارد. این بر چه اساسی باید باشد؟ که اجمالاً در مسائل اعتقادی به آن پرداخته میشود. یکی دو روایت را خواستیم در این زمینه عرض کنیم که بحث را با این روایت ادامه دهیم، به نظر رسید که خیلی حائز اهمّیت است که البته عرض کردم که قرآن کریم در آیاتی، آن ملاکات را بیان میکند به طور کلّی که مسئله وحی، آن ملاک حقیقی برای این جنبه است که یک ارتباط خاصّ جان نبیّ است با عالم غیب. این جان باید یک قابلیت خاصّی داشته باشد که این ارتباط را برقرار کند؛ هم در گرفتن قوانین و هم در توان اجرا و بعدش هم در تشریع قوانین.
این روایتی که میخواهم عرض کنم، هم آن مبانی را بیان میکند و هم آن جنبه اجرایی و منصبی که خدای متعال برای پیامبر و امام معیّن میکند که آن منصب، منصب نبوّت و شارعیت است و منصب امامت است. یک بابی هست در اصول کافی، به نام باب تفویض إلی رسول الله (ص) و الأئمّة علیهمالسلام[1] . هشت، نه روایت در این باب آمده است که نکات بسیار مهمّی دارد.
روایت اوّلش این است که راوی میگوید که من به امام صادق علیهالسلام وارد شدم، حضرت فرمود: «إنّ الله عزّ و جلّ أدّب نبیَّه علی محبّتِه»[2] ؛ خدای متعال پیامبر خودش را بر محبت خودش تأدیب کرد. یعنی باید این شخصیت، محبّت تامّ الهی را داشته باشد. محبّت تامّ الهی مقتضیاتی دارد. محبّت همان رابطه جذب و انجذاب بین دو موجود است؛ چون خدای متعال کمال حقیقی و مطلق است، این شخصیت به سوی او کشش خاصّ دارد و این کشش با خضوع خاصّ ظهور پیدا میکند که از لوازم محبّت است. آیه شریفه فرمود: ﴿إن کُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فاتَّبِعونی﴾[3] ؛ که این محبت را خوب باید تحلیل کرد؛ خیلی مطالب دارد و فقط به صورت فی الجمله عرض می کنم. منتهی این محبّت گاهی نوعاً دوطرفی است و این تعبیرات، «محبة النّبی لله» معنا میشود که معنای عمومیاش است. یک معنای عمیقتری هم دارد و آن هم «محبّة الله له». خدای متعال تأدیب کرد پیامبرش را بر محبّت خودش نسبت به او؛ آن وقت یک معنای بسیار عمیق معرفتی دیگر خواهد داشت. البته چنین برگرداندنهایی در روایات داریم که این آیه شریفه که﴿إن الصَّلاةَ تَنهی عَن الفَحشاء و المُنکَر... و لذِکرُ الله أکبر...﴾[4] ، روایت است که دو جور معنا شده است. معنای ظاهریاش، «ذکرکم ایّاه أکبر منَ الصَّلاة»[5] میشود. طبق این روایت، «ذکرُ الله إیّاکم أکبرُ من ذِکرِکم إیّاه»[6] میشود.
غرضم این است که این علی محَبَّتِه را هم میشود دوگونه ضمیرها را برگردانیم منتهی باید طبق یک احتمال، مطلبی را در تقدیر بگیریم؛ «علی محَبَّة الله إیّاه»، که این ضمیر «ه» مفعول میشود و الله که محذوف است، فاعل خواهد بود. بنابر ظاهرش، محبّة النَّبی، «للّه» محذوف است. پس در هر صورت باید یک حذفی داشته باشیم تا این که این جمله را معنا کنیم. بنابراین هردو، بیانگر این است که یک جایگاه خاصّی دارد.
معنای دوّم، آن جایگاه وجودی را نشان میدهد که نبیّ اکرم از یک جایگاه وجودی نزد خدای متعال برخوردار است و آن جایگاه وجودی که قرب وجودی به خدای متعال است باعث شده است که ایشان واسطه در فیض شود که به نوعی از جهت بیانات علمی، آن سیر نزولی را بیان میکند. بنابر معنای اوّل، سیر صعودی را بیان میکند که پیامبر در توجّهش به حقّ تعالی و کشش به سوی او، در یک مرحله کشش خاصّی است. در بین پرانتز برگردیم به زیارت آل یاسین که «لا حبیبَ له إلّا هو و أهلُه»[7] ؛ این جا هم حبیب، از آن جا که صفت مشبّه هم به معنای اسم فاعل میآید و هم اسم مفعول، هر دوی آنها درست است منتهی هر یک لوازمی دارد؛ «لا مُحِبَّ تامّاً له إلّا هو و أهله یا لا محبوبَ کاملاً لله إلّا هو و أهله». در زیارت جامعه هم میخوانیم:«و التّامّین فی محَبَة الله»[8] . این ها را باید با هم جمع کرد. در قرآن هم داریم دیگر که «﴿والّذین آمنوا أشَدُّ حبّاً لله﴾[9] » که این از این طرف میشود که مؤمنین أشدّ حبّاً لله است. به هر حال غرضم این است که این ملاک اوّلیه.
بعد حضرت فرمود:« فقال و إنَّک لعَلی خلُقٍ عظیمٍ»[10] ؛ تو بر اخلاق عظیمی هستی. این اخلاق عظیم دو جنبه را متکفّل است. اوّل آن جنبه فردی و دوّم آن جنبه اجتماعی و در ارتباط با دیگران. منتهی تمسّک حضرت به آیه بعدی، جنبه بعدی را بیان میکند:« ثمَّ فوَّضَ إلیه»[11] ؛ سپس تفویض کرد خدا به پیامبر. این تفویض در این جا مطلق است؛ تفویض در نظام خلقت و در نظام تشریع. منتهی این تفویض را هم باید در این جا معنا کرد. آن معنای صحیحش باید باشد که باید همان مقام وساطت معنایش باشد.
«فقال عزّ و جلّ:«و ما آتاکُم الرَّسول فخذوه»[12] ؛ آن وقت به این آیه که تمسّک میکنند. مقصود، تفویض در نظام شریعت است که او امر میکند و باید شما بگیرید. دو طرف را بیان میکند: یکی حقّ آمریت و ناهویت را به آن حضرت میدهد به طور مطلق و دوّم حقّ مأموریت که ما باید به امر آن حضرت مأمور شویم و به نهی ایشان منتهی بشویم که برای ما بیان میکنند. بعدش هم میفرماید که «و قال عزّ و جلّ و إن یُطِعِ الرَّسول فقد أطاعَ الله»[13] . این تقریباً تفویض را معنا میکند؛ تفویض همان طولیّت محضه است. نه این که کار از دست خدا خارج شده باشد در برابر آن نظر باطل مفوِّضه.
«قال ثمَّ قال و إنَّ نبیَّ اللهِ فوَّض إلی علیٍّ و ائتَمَنَه»[14] ؛ آن حضرت را امین دانست. خود این امین خیلی مهمّ است که در زیارات و... میخوانیم، اینها ملاکات این جنبه اعتباری است که به آن ها از جانب خدای متعال اعطاء میشود. این ملاکات باید باشد، این ملاکات در همه حاکمیتها باید باشد. این به طور کلّی؛ باید هر حاکمیتی یک ملاکاتی داشته باشد، هر حاکمی آن ملاکات را داشته باشد. منتهی رنگ حاکمیتها فرق میکند. حاکم معصوم باید در آن مرحله اوج باشد که جنبههای تضمینی دارد و حاکمهای بعدی.
بعد حضرت فرمودند که خوبی شما این است که باید تسلیم باشد در برابر این اولیاء. «فَسَلَّمْتُمْ وَ جَحَدَ النَّاسُ فَوَ اللَّهِ لَنُحِبُّکُمْ أَنْ تَقُولُوا إِذَا قُلْنَا وَ أَنْ تَصْمُتُوا إِذَا صَمَتْنَا وَ نَحْنُ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ اللَّهِ»[15] ؛ این یک تهدیدی است که ما داریم احکام را از جانب خدای متعال میگوییم. «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِأَحَدٍ خَیْراً فِی خِلَافِ أَمْرِنَا»[16] ؛ این روایت اوّل باب تفویض بود.
روایت چهارمش را هم بخوانم. در روایت چهارم، چند نمونه از تشریعیات نبیّ اکرم(ص) بیان میکنند. از امام صادق علیهالسلام هم هست. این روایت چهارم به جهتی پرمغز تر است از روایت اوّل؛ آن مقدّمات اوّلش را دارد.
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَدَّبَ نَبِیَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَکْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَ الدِّینِ وَ الْأُمَّه لِیَسُوسَ عِبَادَهُ»[17] ؛ بحث سیاست در این جا خیلی شاخص است؛ ما در عبارات روایات متعدّد داریم و در زیارت جامعه هم داریم که و ساسَة العِبادِ[18] . « فَقَالَ عَزَّوَجَلَّ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) کَانَ مُسَدَّداً»[19] ؛ آن ملاکات را دارند بیان میکنند. «مُوَفَّقاً مُؤَیَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا یَزِلُّ وَ لَا یُخْطِئُ فِی شَیْءٍ مِمَّا یَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ»[20] ؛ یعنی در همه سیاستها هیچ خطا و تزلزلی در کار نیست. «فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّه»؛ ادب عبودی را حضرت به طور کامل اظهار کردند. «ثمَّ إنَّ الله عزّ و جلّ فرضَ الصّلاةَ رکعَتین»؛ حال این فرض صلاة به دو رکعت، نقش نبیّ اکرم(ص) در این جا چیست؟ نقش رساننده است؛ در این جا شارع اوّلیّه نیست، شارع اوّل ذات اقدس الهی است. حال نحوه دو رکعت و... چیزهای دیگری است که ما حالا نمیفهمیم و خیلی سسختتر ازاین مباحث است. بعد فرمود: ده رکعت واجب اوّلیّه «فأضافَ رسولُ الله(ص) إلی الرَّکعتَین رکعَتَین»؛ به دو رکعت، دو رکعت که چهار رکعتیها شد نماز ظهر و عصر و عشاء و «إلی المَغرِبِ رکعَةً»؛ به مغرب هم یک رکعت «فصارَت عدیلَ الفَریضَةِ»؛ یعنی این دو رکعتها که اضافه کردند، عدیل فریضة الله شد. آن هایی که از جانب خدای متعال مستقیماً آمده است، اصطلاحاً گفته میشود سنَّة الله. آنهایی که از جانب نبیّ اکرم(ص) است، سنَّة النَّبی. آن وقت، این یک رکعت در مغرب را هم که حضرت اضافه کردند، خدا آن را سنَّة الله قرار داده است. «لا یجوزُ ترکُهنَّ إلّا فی سفر و أفرَد الرَّکعَةَ فی المَغرِب فتَرکها قائمةً فی السَّفر و الحظَر»؛ حضرت این کار را کردند، «فأجازَ الله عزّ و جلّ له ذلک»[21] ؛ یعنی ببینید چه جایگاهی دارد حضرت در درگاه الهی، این کار را انجام دادهاند که آن وقت حقّ تعالی هم اجازه دادهاند که همان سنّة الله میشود.
پرسش: آیا این شأن، همان شأن حقیقی است؟
پاسخ: بله؛ آن شأن حقیقی است که این جایگاه را دارد که هر چه میگوید از آن جا میگوید و از خودش نیست. در این جا اصلاً خودیّتی در کار نیست.
پرسش: این روایت، مشخّصاً ملاک های حقیقی در پیغمبر را بیان میکند؛ ولی این که این ملاکات باید در هر حاکمی باشد، این را از کجا آوردیم؟
پاسخ: نه این ملاکات؛ اصل ملاکات که حال عرض میکنیم. ویژگیهایی که باید داشته باشد؛ مانند علم، قابلیّت مدیریّت و یک نحوه مصونیت که اصل است و باید به آن دقّت کرد که عرض کردیم که اصل این مطالب هم امور عقلائیه است که مطالبی هم که در شرع گفته میشود، تحکیم آن امور عقلائی است و در همان راستاست و تکیه بر مسائل عقلی هم میکند. هردو. لذا سیر این فقه را این طور عرض کردیم که باید هم مبانی عقلی در آن باشد و هم به روش عقلائی تکیه میشود و روش تعبّدی.
إن شاء الله در جلسات بعد مباحث دیگر را عرض خواهیم کرد.