< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری

1402/02/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فقه السیاسه/حاکمیت فقیه /بررسی اقوال مرحوم منتظری در ادلّه حاکمیت فقیه

 

ادلّه دالّ بر حاکمیت فقیه

بحثی را که در فقه‌السیاسة دنبال می‌کردیم، در این قسمت بحث از استدلال به روایاتی است که مدعا این است که به طور خاصّ دلالت بر حاکمیت فقیه می‌کند که عمدتاً مقصود این است که این حاکمیت که مشروعیتش بیان می‌شود، ازجانب نصب امام مشروعیت پیدا می‌کند. البته در اینجا دو بحث است: یکی اصل مشروعیت حاکمیت فقیه و دوم لزوم تقبّل فقیه با آن خصوصیاتی که نسبت به این مسئله آمده است که حال ممکن است که بعضی‌ها امر اول را بگویند و امر دوّم را نگویند؛ در اینجا بحث است.

شئون انبیاء و جنبه وارثیت علماء

یکی از ادله‌ای که روایات متعددی دراین باب را دارد؛ مسئله روایاتی است که می‌فرماید که علماء ورثه انبیاء (علیهم‌السلام) هستند؛ حال اشارتاً عرض می‌کنیم:

نکته اول: انبیاء علیهم‌السلام، دو شأن کلّی دارند؛ یک شأن اختصاصی که مقام نبوت است که آن ارث بردار نیست و دوّم آن شأن اعتباری[1] است؛ یعنی انبیاء یک شأن حقیقی[2] و یک شأن اعتباری دارند. آنچه که قابلیت برای وارثیت را دارد، آن شأن اعتباری می‌شود.

نکته دوم: مقصود از این علماء ائمّه علیهم‌السلام نیستند؛ چون قطعاً با ادلّه دیگر، این معنا محرز است. البته بیانات مختلفی در این باب هست.

اشکالات آیتالله منتظری بر روایت «العلماء ورثة الأنبیاء»

اینجا چند اشکال بر این مسئله وراثت شده است؛ که آیا این اشکالات جا دارد یا خیر؟ در کتاب ولایت فقیه آیت‌الله منتظری این اشکالات آمده است؛ ایشان بعد از اینکه وجوه استدلال را بیان می‌کنند که ما اجمالاً عرض کردیم؛ ایشان می‌گویند که ظاهر این روایات، جمله خبریّه است «ولكن لا يخفى أن الظاهر عدم كون الجملة إنشائية متضمنة للجعل والتشريع، بل خبرية حاكية عن أمر تكويني وهو انتقال العلم إلى العلماء. ولسان الروايات لسان بيان الفضيلة للعلم والتعلم والطالبين للعلم، كما يشهد بذلك قوله: " إن الأنبياء لم يورثوا دينارا ولا درهما ولكن ورثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظ وافر. " فالمراد بالوراثة هي الوراثة في العلوم والمعارف. ومع وجود هذه القرينة المتصلة يشكل الحمل على الإنشاء وإثبات جميع شؤون الأنبياء لهم بالجعل والتشريع. هذا مضافا إلى أن ما يشترك فيه جميع الأنبياء هو العلم بالمعارف والأحكام. وأما الولاية فلا دليل على ثبوتها للجميع ولاسيما في الأنبياء الموجودين في عصر وصقع واحد، ككثير من أنبياء بني إسرائيل. وعدم دخالة الوصف العنواني في الموضوع وكونه عنوانا مشيرا خلاف الظاهر جدا»[3] و دارد یک چیزی را خبر می‌دهد و انشائی نیست. خبر هم از یک امر تکوینی می‌دهد؛ آن امر تکوینی چیست؟ انتقال علم از انبیاء به علماء است و این یک امر تکوینی است؛ مثل اخباری که شخص خبر زیدٌ قامَ می‌دهد که این امر خارجی را دارد حکایت می‌کند و بحث انشاء در آن نیست. ایشان می‌گویند که ذیلش شاهد بر این معناست و اینکه انبیاء درهم و دیناری را ارث نگذاشته‌ بلکه علم را ارث گذاشته‌اند. حال ایشان تبیین نکرده‌اند، اما ظاهر بیانش این است که ارث درهم و دینار، ارث اعتباری می‌شود؛ نقل و انتقال ملکیت امر اعتباری است. اما در اینجا علم است و علم، امر اعتباری نیست. البته تعبیر انتقال دارد که ما هم اشکال می‌کنیم بر روی این انتقال که مقصود چیست! اما نبیّ آن علم را دارد و او شبیه‌سازی می‌شود؛ علماء شبیه آن علم را دارا می‌شوند. علاوه بر این اشکال سوّمی که می‌کند، اینکه همه انبیاء یک مشترکی را داشته‌اند؛ این اشاره به آن مشترک است و آن مشترک، علم به معارف احکام است. اما اینکه آیا همه آنها ولایت داشته‌اند تا اینکه به ارث برده شود؟ ایشان می‌گویند که دلیلی برای ثبوت ولایت برای همه انبیاء، مخصوصاً آنها که در یک زمان و در یک مکان بوده‌اند، نداریم. این که این وصفِ عنوانی انبیاء، دخالت در موضوع نداشته باشد، بر خلاف ظاهر است.

اشکالات وارد بر کلام آیتالله منتظری

به نظر می‌رسد که چند اشکال بر این کلام هست:

مراد از وراثت مذکور در روایت

اولاً: معنای وراثت، وراثت معنوی است؛ نه وراثت مادی که روشن است. وراثت معنوی هم معنایش این است که آن مورِّث، آن چیزی را که دارد از دست نمی‌دهد. در عین حالی که دارد، نمودش در وارث جلوه می‌کند که حال این را در آخر عرض می‌کنم که این در حقیقت معنای استخلاف است که این خلیفه او است. نمونه‌اش برای او هست، معنایش این می‌شود.

نحوههای تحقق جایگاه اقامه دین در انبیاء

ثانیاً: می‌فرمایند که علماء ورثه انبیاء هستند. وقتی که به آیات قرآنی رجوع می‌کنیم، می‌بینیم که انبیاء را دارای شئونی همه‌جانبه در جنبه تبلیغ و اقامه دین قائل هستند. همان طور که آیه‌اش را در سوره شوری عرض کردیم. در سوره شوری آیه 13 ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰ ۖ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ ۚ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ ۚ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ﴾[4] انبیاء اولوا‌العزم را بیان کرد؛ اما ما به آیات دیگر نسبت به انبیاء دیگر رجوع کنیم، می‌بینیم که آن جایگاه اقامه دین هم برای آن‌ها هست. منتهی این جایگاه دو نحوه است: یکی بالاستقلال است که انبیاء اولوالعزم این جایگاه را بالإستقلال دارند. دیگری بالتّبعیة که انبیاء غیر اولوالعزم این جایگاه را بالتّبعیة دارند. یعنی هر نبیّ غیر اولوالعزمی در ذیل نبیّ اولوالعزم کار می‌کند. حال چه هم‌زمان باشند چه نباشند، روایت منزلت همین را بیان می‌کند «أنتَ مِنّى بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسى، اِلّا أنّه لا نَبىَّ بَعدى»[5] ؛ منزله علی علیه‌السلام نسبت به پیامبر صلی‌الله علیه و آله به منزله هارون نسبت به حضرت موسی علیه‌السلام الّا أنّه لا نبیَّ بعدی است. یعنی آن مسئله نبوت دیگر نیست؛ اما در حضرت هارون (ع) هم نبوّت است و هم همه شئونی که حضرت موسی (ع) داشت. این شئون را حضرت هارون (ع) هم داشت و تأکید بر آن اُخلُفنی است که در آیه شریفه در نبودش این را به صورت تأکید آورده است که دیگران بفهمند که این همان کارهای من را انجام می‌دهد.

فرق بین رسول اولوالعزم و غیر اولوالعزم و نبیّ غیر رسول

یک نکته را باید توجّه داشته باشیم، اینکه آن نبی که کارش فقط اخذ معارف از ناحیه خدای متعال باشد، این اصلاً جنبه رسالت ندارد که جنبه تبلیغ و... را داشته باشد. اینها را باید تفکیک کرد. مرحوم علّامه (ره) فرق بین رسول اولوالعزم و رسول غیر اولوالعزم را همین بیان کردند که در نبیّ غیر اولوالعزم هم جایگاه رسالت را دارد و نبیّ اولوالعزم آن جایگاه اصلی را دارد. حال اگر ثابت شد که یک نبیّ غیر از رسول داشته باشیم، این دیگر نبیّ خودش است؛ وراثت دیگر در او نیست. این وراثت مربوط به آن انبیائی می‌شود که جنبه رسالتی هم دارند که نوع انبیاء این چنین بوده‌اند؛ آن وقت این مقامات برای همه‌شان هست.

ولایت انبیاء موجود در زمان واحد

ایشان بیان کرده‌اند که اینها در یک زمان که جمع شوند، همه‌شان ولایت ندارند؛ از کجا؟ فرق آنها با ما این است که آنها دعوا نمی‌کنند و تابع هوای نفس نیستند. امر و کلام یکی از انبیاء، امر و کلام دیگری است. حال اینکه انجام می‌دهند یا خیر؛ بحثی دیگر است. اما اینکه در لسان روایات ما این است که ما دو امام در یک زمان نداریم؛ دو امام، یعنی امام بالفعل که این امام یک امری کند و او هم در برابر یک امر دیگری بکند. بلکه امر امام اوّل را امضاء می‌کند؛ این به این صورت است. اما اگر یک امری کرد، این بر خلاف آن است؟ قطعاً اینها این چنین نیستند؛ لذا امام (ره) که فرمود انبیاء در یک جا جمع بشوند با هم هیچ اختلافی ندارند، منشئش همین است، آنها تابع هوای نفس نیستند. پس بنابراین اگر در یک زمان و در یک مکان هم جمع شوند، همان جایگاه ولایت را دارند.

 

پرسش: پس فرمایش حضرتعالی این است که امام، امام است ولو این که امامتش را اتمام نکند؟

پاسخ: بله؛ یعنی آن امامت، بالفعل است منتهی جنبه اجرائی‌اش بعد از این امام قبلی است.

 

     روایاتی که وجود دارد بر این که دو امام در یک زمان نداریم

     یعنی دو امام بالفعل. اینها را باید به این معنا کرد. روایات دیگری هم داریم که نکته دیگرش را بیان می‌کنند که امامت را دارند. باید جمع بین این ادلّه را داشته باشیم.

مراد از وراثت در علم

حال بر فرض بگوییم که این وراثت در علم است. این وراثت در علم یعنی چه؟ این را باید تبیین کنیم. یعنی آیا مفاهیم منتقل می‌شود یا آن معارف حقّه که لازمه‌اش جنبه اجرا را دارد؟ اینکه ایشان بیان می‌کنند که علماء در علم جانشین و وارث هستند «كما يشهد بذلك قوله: " إن الأنبياء لم يورثوا دينارا ولا درهما ولكن ورثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظ وافر. " فالمراد بالوراثة هي الوراثة في العلوم والمعارف. ومع وجود هذه القرينة المتصلة يشكل الحمل على الإنشاء وإثبات جميع شؤون الأنبياء لهم بالجعل والتشريع. هذا مضافا إلى أن ما يشترك فيه جميع الأنبياء هو العلم بالمعارف والأحكام»[6] و در امور دیگر نیستند، این باید روشن شود. علوم انبیاء علیهم‌السلام مربوط به جنبه‌های مختلف جامعه می‌شود. یکی از آنها جنبه‌های سیاست است که خود ایشان هم در یک جا در صفحه 472 جلد اوّل، حفظ اسلام را این طور تبیین کرده است: «وليس حفظ الإسلام بالاعتزال في زاوية والتلاعب بالكتب فحسب. وإنما يحفظ باستنباط الأحكام، ونشرها، وتعليمها، وتطبيقها على الحوادث الواقعة و الموضوعات المستحدثة، وإجرائها وتنفيذها، وبسط العدالة، وإجراء الحدود الشرعية، وسد الثغور، ودفع هجمات الأعداء ورفعها، وجمع الضرائب وصرفها في مصالح المسلمين. ولا يحصل جميع ذلك إلا بإقامة الدولة وتحصيل القدرة و نصب العمال والقضاة ونحو ذلك»[7] ؛ یعنی حفظ اسلام محقّق می‌شود به این امور: استنباط احکام، نشر احکام، تعلیم آن، تطبیق آن بر حوادث واقعه (موضوعات مستحدثه)، اجرای آن‌ها، تنفیذ آن‌ها، بسط عدالت، اجرای حدود شرعی، سدّ ثغور، مرز داری، دفع هجمه‌های دشمنان، جمع مالیّات و صرف آنها در مصالح»؛ همه اینها اعمال ولایت است. بعد می‌گوید که اینها هیچ کدام محقّق نمی‌شود مگر به اقامه دولت و تحصیل دولت و قدرت و نصب عمّال و قضات و... باشد؛ بنابراین به نظر می‌رسد که این بیان ناقص است.

ظهور خبر در انشاء

علاوه بر‌این که نکته بعد این است که در بحث اصول دیده‌ایم که گاهی جمله خبریه ظهورش در انشاء[8] از جمله انشائیه در انشاء اقوی مثل یُعید درباره نماز که یعنی أعد است؛ در اینجا هم همین است و نمی‌خواهد یک خبری را بدهد که این واقعه و مسئله هست. آن هم البته به نظر می‌رسد که امر تکوینی به نظر می‌رسد که اصلاً معنا ندارد.

 

عدم انتقال علم از عالم به متعلّم

این هم اشکال ششم که انتقال نیست. علم هیچ‌گاه از عالم به متعلّم منتقل نمی‌شود که در مباحث عقلی این بحث آمده است که معلّم و ارتباط علمی، تجهیز می‌کند و زمینه را فراهم می‌کند که از عالم غیب این علم افاضه می‌شود.

 

اشکال: وقتی که یک نوری داشته باشد، انتقال معنا پیدا می‌کند.

پاسخ: بله؛ نور همان علم یعنی روشن کردن است. اما غرضم این است که این رابطه چه رابطه‌ای است؟ که این بحث، یک بحث عقلی می‌شود که آیا علم به طور کلّی، عالم آن را در نفس متعلّم ایجاد می‌کند یا خیر؟ چون علم یک موجود و وجود است. وجود از موجِد ظهور پیدا می‌کند؛ منتی در عالم مادّه یک زمینه‌هایی می‌خواهد؛ مثل صوَر نوعیه‌ای[9] که در عالم مثل نبات محقّق می‌شود. این صورت نبات، یک صورت نوعیه با استجماع زمینه‌ها است. این امر بالفعل، از یک امر بالفعلی افاضه می‌شود که خدای متعال است منتهی با یک زمینه‌هایی. آیات قرآنی هم دلالت می‌کند که ﴿أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ﴾[10] ؛ در سوره واقعه، سه مسئله را بیان می‌کند: ﴿أَفَرَأَيْتُمْ مَا تُمْنُونَ، َأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾[11] ؛ این رابطه استعدادی، علّت معدّه را در بین ما و علّت موجِده و فاعل بالإستقلال را حقّ تعالی بیان می‌کند؛ در این جا هم همچنین است. حال اگر بگوییم که انبیاء علیهم‌السلام واسطه در فیض هم هستند، در آن جا هم به همین صورت می‌شود. غرض این است که این جا عمده‌اش این نازل منزله کردن علما است در امور اعتباری که نبیّ دارد؛ نه اینکه در امور حقیقی‌اش دارد. وظیفه می‌آورد برای عالم که باید تعلیم کنی. این وجوب تعلیم یک امر اعتباری است؛ وقتی که عالم شد، باید تعلیم کند. باید قضاء داشته باشد؛ سراغ قضاء برود. این وجوب قضاء یک امر اعتباری است که برای نبیّ هست و بالوراثة برای عالم می‌آید؛ بنابراین این وراثت در امور اعتباری مربوط به مقام نبوّت است نه اینکه در امور حقیقی نبیّ باشد. و یک اشکال دیگر این که نبیّ علومش عین واقع است؛ اما ما این طور نیستیم؛ ما نشان‌دهنده واقع است؛ پس نمی‌شود امر تکوینی معنا کرد که آن علمی که برای او عین واقع است، برای عالم هم همان است. این خودش دلیل بر آن است که در این جا آن جنبه‌های اعتباری مقصود است.

 

اشکال: مرتبه‌ای از واقع را به هر حال دارد.

پاسخ: بله نشان می‌دهد؛ بحث‌های اصولی همین یعنی طریقیت یا سببیت یا... بیان می‌کند؛ امّا خود واقع که نیست. ما معتقدیم که برای انبیاء خود واقع منکشف می‌شود. وحی این چنین به صور مختلفه است. گاهی در خواب؛ ﴿يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى﴾[12] . یعنی خود این امر تشریعی که در بیداری سراغ ذبح فرزند رفت را در خواب دید؛ این واقعیت را دید. از این امر حقیقی[13] ، این امر اعتباری[14] جلوه کرد. حال امر اختباری بوده است؛ اما به هر حال این‌گونه است آن علومی که این اولیاء دارند.

به هر حال به نظر می‌رسد که این وراثت با این جنبه‌های گوناگونی که دارد، این طور که ایشان بیان کردند، نباشد. حال یک اشکالاتی را در روایت فقهاء أمناء‌الرّسل دارند، شبیه همین آن را عرض می‌کنیم و جواب این اشکالات را ان شاء الله عرض خواهیم کرد.

 


[1] ولایت اعتباری یا تشریعی: مقام ومنصب قانونی‌است که از طرف خداوند به فردی از افراد به عنوان‌مقام رسمی داده‌می‌شود تا به امور اجتماعی رسیدگی نماید که البته بستگی به ملاک و شایستگیهای ذاتی و اکتسابی نیز دارد و به‌صورت گزاف و بدون ملاک نخواهد بود.
[2] ولایت حقیقی یا تکوینی: ولایت تکوینی که عبارت است از سلطه بر تکوینیات (جهان هستی) از امور باطنی و صفات نفسانی و نعمتهای ربانی است که با داشتن آن، شخص می‌تواند در جهان هستی نفوذ و تصرف کند و این صفت از لحاظ قوّه و ضعف دارای مراتبی است که در اثر قرب و بُعد به‌سوی ولیّ مطلق یعنی پروردگار جهان، به افرادی از انسانها داده شده است و این ولایت از صفات خداست، نه از مناصب اعطایی و بالاترین صفتی است که یک انسان می‌تواند دارا باشد، و در جهان هستی اعمال نفوذ نماید که این جهان در تسخیر اوست.
[5] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج8، ص107.حدیث منزلت روایتی است که جایگاه امام علی(ع) را نسبت به پیامبر اکرم(ص)، همانند جایگاه هارون نسبت به حضرت موسی معرفی می‌کند. این حدیث از احادیث مشهور نبوی و مورد قبولِ عالمان شیعه و اهل سنت است. عالمان شیعه به این حدیث برای اثبات جانشینی حضرت علی(ع) پس از پیامبر و نیز برتری موقعیت ایشان بر دیگر اصحاب استدلال می‌کنند. از نظر عالمان شیعی این حدیث متواتر. است
[8] کاربرد جمله خبری در مقام بیان حکم شرعی مانند «... تَغتَسِل، تُعیدُ الصَّلاةَ، یتَوَضَّأ، إذا حالَ الحَولُ اخرَجَ زکاتَه» بدون شک به معنای اخبار از وقوع فعل توسط مکلّف نیست؛ بلکه مراد طلب فعل و بر انگیختن مکلّف بر انجام دادن عمل است؛ لیکن بحث و اختلاف در این است که آیا کاربرد جمله خبری در معنای طلب مجازی است یا حقیقی؟ و نیز بنابر قول دوم آیا استعمال آن در معنای حقیقی (خبر دادن) با غرض بعث و طلب است یا با غرض و داعی اعلام و اخبار به تحقق فعل از مکلّف، به لحاظ تحقق مقتضی و علت آن (اراده و طلب از جانب مولا)؛ بدین معنا که مولا چون از مکلّف وقوع فعل را می‌خواهد و خواست و اراده او علّت صدور فعل از مکلّف می‌باشد- هرچند به لحاظ حکم عقل به وجوب اطاعت و امتثال مولا- معلول (عمل) را در خارج- به سبب تحقق علّت آن- محقق می‌بیند و خبر به وقوع آن از سوی مکلّف می‌دهد.در اینکه جمله خبری به کار رفته در مقام انشاء طلب و بعث، همانند جمله انشایی (صیغه امر و نهی)- بنابر قول به ظهور آن در وجوب و حرمت- ظهور. در وجوب و حرمت دارد یا نه، اختلاف است. برخی گفته‌اند: ظهور جمله خبری در وجوب یا حرمت، بیشتر و شدیدتر از جمله انشایی است؛ زیرا حقیقت جمله خبری اخبار از تحقق فعل به ادعای حتمیت وقوع امتثال آن از مکلّف است در مقابل، برخی جمله خبری را ظاهر در وجوب یا حرمت ندانسته‌اند
[9] صورت نوعیه واژه‌ای مرکب از «صورت» و «نوع» می‌باشد. «صورت» در لغت به معنای شکل و قیافه است و در اصطلاح فلاسفه چیزی را گویند که منشأ همه آثار در شیء است. و «نوع» در لغت به معنای صنف و گروه است و در اصطلاح فلاسفه و منطق‌دانان، چیزی است که شامل همه اجزاء ماهیت شیء (جنس و فصل) باشد. مثلاً حقیقت. حیوان ناطق را که «انسان» است نوع می‌نامند
[13] امر حقیقی، مقابل امر صوری بوده و به امری گفته می‌شود که اراده حقیقی مولا به ایجاد متعلق آن در خارج تعلق گرفته است؛ به بیان دیگر، اگر متعلق امر به سبب مصلحت‌دار بودن، مطلوب حقیقی مولا باشد، موجب تعلق اراده حقیقی و جدی مولا به ایجاد آن در خارج می‌گردد و به دنبال آن، امری از جانب مولا صادر و به وسیله آن مکلف به سوی انجام مطلوب در خارج روانه می‌شود؛ بر خلاف امر صوری که متعلق امر، هیچ مصلحتی ندارد و اراده حقیقی مولا به آن تعلق نگرفته است. بر امتثال امر حقیقی، ثواب و بر مخالفت با آن، عقاب. مرتب می‌گردد. (الفصول الغرویة فی الاصول الفقهیة، ص۱۰۹)
[14] اعتبار، در فلسفه، منطق و اصول با معانی مختلفی به‌کار برده می‌شود؛ مانند این‌که گفته شده: مفاهیم اعتبارى، برخلاف مفاهیم حقیقى؛ مفاهیمى هستند که این قابلیت را ندارند که هم در ذهن بیایند و هم در خارج موجود شوند. در امور اعتبارى، اعتبارکننده؛ یا شرع است و یا عرف و عقلا. در برخى موارد نظر شرع و عرف در امر اعتبارى یکسان است و در برخى موارد نظر آنها مختلف است؛ مثلاً ملکیت پسر بزرگ‌تر بر برخى اموال میت مانند شمشیر و غلاف‌ آن، انگشتر، و لباس مصرف شده میت. ملکیت فقرا و سادات در خمس و زکات، از اعتبارات شرع مقدس است، و در موارد بسیارى مانند ملکیت انسان نسبت به مال خود، هم شرع آن‌را معتبر می‌داند و هم عرف و عقلا. (فرهنگ اصطلاحات اصول فقه، ج1، ص148- 150).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo