درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری
1402/02/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه السیاسه/ضرورت حکومت دینی /بررسی دلالت حاکم دینی در ادلّه خاص
بحث ما در رابطه با فقهالسیاسه به اینجا رسید که ادلة گوناگون عقلی و نقلی را بر لزوم حاکمیت و حکومت هم در جامعة انسانی و بالأخص در جامعة دینی بیان کردیم و شاخصههایی را دراینرابطه عرض کردیم؛ منتهی بعد از بیانات گوناگون از روایات که در روایات، در مباحث مختلف، نسبت به مسئلة امامت تأکید شده است که این دالّ بر این است که شارع مقدس، به مسئلة رهبریت در امور جزئی و امور کلی دینی عنایت دارد، به ادلة خاص میرسیم.
عدم انحصار لزوم اجرای قوانین دینی به زمانی خاصّ
این ادله بیانگر این نکته هم هست که مسئلة قابلیت و لزوم اجرای قوانین دینی، منحصر به زمانی دون زمانی نیست. این ها از مسائل مسلّم است که با خاتمیت دین و نبوت این مسائل به صورت قطعی هست و این که شرع مقدس لحظهای از اجرای قوانینش دست برنداشته است.
مجریان قوانین الهی در جامعه
بعد از همة اینها، در یک برهه، این اجرا بر عهدة افرادی خاص قرار داده شده که اول خود نبی اکرم صلّیاللهعلیهوآله و سپس ائمه علیهمالسلام میباشند. بحث این است که آیا در زمان خود ائمه علیهمالسلام، در حضورشان و در غیبتشان، آیا از این مباحث چشمپوشی شده یا باز هم جاری است؟ و اگر جاری است، بر عهدهی چه کسی است؟ اولا: جریان متصدی امور برای اجرا که مسلم و قطعی است؛ و ثانیا: قطعا کسانی طبق آیات، روایات و روش عقلاء باید آن را اجرا کنند که علم به دین داشته و منطق دین را بدانند و اوصاف دیگر را دارا باشندکه اینها به عنوان علماء یا فقهاء تعبیر میشود.
با این مباحث، روایاتی در اینجا هست که جایگاه عالمان دینی را بیان میکند که ما با تمسک به این روایات که عرض کردیم که جنبههای تأییدی دارد، میخواهیم آن مسئلة حاکمیت دینی را بیان کنیم که بر عهدة این علما است؛ منتهی فرقش با آن کسانی که برای اجرا معین شدهاند، این است که بر آنها وجوب عینی هست؛ منتهی با شرایط بخصوص خود که اگر این شرایط وجود داشت، آن حاکمیت را تحقق ببخشند. چون مسئلهی حاکمیت طرفینی است. شرایط به این معنا که قطعا از آنجا که معصوم هستند، لحظه ای گناه و خطا ندارند؛ و با یک چنین دیدگاههای عقلی و مسلّم آنها و با شرایط، در مقام اجرا هستند و ادلّهای را هم در این رابطه، اجمالاً عرض کردیم و خود حضرات هم فیالجمله به آن رسیدند و إن شاء الله بالجمله هم میرسند.
نظام وکالت در زمان حضور معصوم (ع)
در زمان خود ائمه علیهمالسلام، از آن جا که از جهت طبیعی نمیتوانستند در همة نقاط حضور داشته باشند، کسانی را به عنوان معتمد خودشان معرّفی و تحریک و نصب میکردند، یعنی آنها را منصوب بر فتوا، بر قضا و بر آن چیزهایی که توان برای اجرا و رساندن دستورات مقدّس شرع را دارد میکردند که این نظام وکالت[1] یک باب دیگری است که در جای خود مطرح خواهد شد و بعضی از اساتید هم در این رابطه کتابهایی نوشتهاند که رجوع به آنها خوب است. دو جلد کتاب، آقای دکتر جبّاری،[2] تاریخنویس نوشته که کتاب بسیار محقّقانهای است که زحمت بسیاری کشیده و بنده هم استفاده میکنم.
این نظام وکالت، مسائل مهمی را به ما ارائه میدهد؛ مسئلة وکالت و توکیل ائمه، یک مسئلة ساده نبوده؛ بلکه مسئلة تحقّق جایگاه خودشان در زمانهای مختلف بوده است که این عمدتاً بیشتر از اواخر زمان امام صادق علیهالسلام و موسیبنجعفر علیهماالسلام شروع شد و همینطور در زمان ائمه دیگر نیز ادامه پیدا کرد که انشاءالله در بعضی از توقیعات شریف هم میخوانیم، یکی از جنبههایش همین است که این مسئلة وکالت، در آن، مورد توجه قرار گرفته است. حال غیر از آن به هر حال این روایات آمده است که این جایگاهها را برای علماء بیان میکنند.
یک دسته از روایات هست که امروز این دسته از روایات را میخواهیم بررسی کنیم که علماء را وارثان و امین انبیاء معرفی کردهاند.
پرسش: همین دستهای که از وکالت فرمودید، آیا در ین بحث مورد نظرتان نیست؟
پاسخ: آن هم هست؛ البته بحث مستقلی را میطلبد. إن شاء الله عرض میکنیم. الآن فقط اشاره کردم. میتواند یکی از ادلّه باشد و تنها مؤیّد نیست؛ بلکه از ادلة برای تحقّق حاکمیت، هم از طریق امامان معصوم و هم عالمان مورد وثوق ائمّه علیهمالصّلاةوالسلام هستند.
روایت دالّ بر وراثت علماء از انبیاء الهی
این روایات شریف در اصول کافی آمده است و آن روایت العلماء ورثة الأنبیاء است؛ جلد یک چاپ عربی اصول کافی، صفحة 32 روایت دوّم[3] که البته آن را شنیدهایم، منتهی در اینجا یک بررسی علمی میکنیم.
ابتدا از راویان حدیث شروع میکنیم؛ «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ» که به نظر میرسد که همگی موثّق هستند. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ عليهالسلام، قَالَ: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ ، وَذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَلَا دِينَاراً»[4] ؛ اول این قاعده ی کلّی را بیان میکنند که علماء وارث از انبیاء هستند. و دوّم جنبهی وراثت را بیان میکنند که وراثت دو نوع است: یک وراثت دنیایی که عمدتاً باید مورِّث از دنیا برود و وارث جایگزین مورّث شود و دوّم اینکه این چیزی که ارث برده شده، از ملکیّت مورِّث به ملکیّت وارث منتقل می شود؛ اما اینجا این گونه نیست؛ هم در زمان انبیاء این وراثت هست و هم از انبیاء چیزی جدا نمیشود. یعنی در عین حالی که انبیاء آن را دارند ما به یورَث، این را علماء دارند. معلوم میشود که این جنبهی مادّی ندارد. حضرت دارند توضیح میدهند. «وَإِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِيثَ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ»؛ اینها احادیث انبیاء را به ارث بردهاند، «فَمَنْ أَخَذَ بِشَيْءٍ مِنْهَا ، فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً»؛ کسی که این احادیث را حفظ کند، بهرهی زیادی برده است. «فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ؟ فَإِنَّ فِينَا ـ أَهْلَ الْبَيْتِ ـ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَانْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَتَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ»[5] ؛ در بین ما اهل بیت در هر خلفی، یک عدولی هست که از ما اهل بیت، تحریف غالین و روش مبطلین و تاویل جاهیلین را نفی میکنند؛ این سه کار را عالمان انجام میدهند.
جایگاه عالمان
حضرت دارند جایگاه عالمان را بیان میکنند که چه جایگاهی است؟! خیلی ابعاد بسیار شریفی دارد؛ انبیاء علیهمالسلام دو شأن کلّی دارند: یک شأن مختصّ که از جانب خدای متعال به آن اختصاص داده شدهاند که آن مقام گرفتن وحی، رساندن وحی و اقامة وحی که همان مسئلة عمل است که در هر سه باید عصمت داشته باشند. این سه تا به طور خاص، دوتایش – یعنی گرفتن وحی و رساندن وحی – که قطعاً اینچنین است و مختص به انبیاء است؛ عمل به آن به عنوان نبوّت و تشریع مختصّ است؛ اما به عنوان اینکه خودشان مکلّف هستند، مختصّ به انبیاء نیست.
پس آن چیزی که به ارث برده میشود، آن جنبه اختصاصی قطعاً نیست؛ بلکه آن جنبة عمومی مقام نبوّت است. یعنی مقام نبوّت یک جنبة اختصاصی دارد که اصلاً به ارث برده نمیشود و یک جنبة غیر اختصاصی دارد که این تحلیل را باید دقّت داشته باشید. در روایات دیگر هم این را باید ملاحظه کرد؛ مثلاً در روایت هست که فرمود: «الفقهاءُ أُمَناءُ الرُّسُلِ»[6] که این را هم عرض میکنیم که یک روایت خاصّتری است.
تقیید یا عدم تقیید روایت به علم
اشکال: این روایتی که فرمودید، صراحت در ساحت علم دارد نه ساحت اجراء؛ «وَإِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِيثَ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ»[7] .
پاسخ: بعدش را نگاه کنید که حضرت علّت میآورند. «فَإِنَّ فِينَا ـ أَهْلَ الْبَيْتِ ـ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ».
• باز دوباره تحریف غالین که یک جنبة فکری دارد را نفی میکنند.
• بله این جنبة فکری است؛ اما بعدی «وَانْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَتَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ»[8] ؛ انتحال مبطلین فقط مسئلة فکری نیست؛ بلکه در جنبة عملی هم هست.
• به قرینة صدر روایت، به نظر میرسد که انتحال مبطلین در حیطة نظر است.
• خیر، قرینه ندارد. ورثةُالأنبیاء را نگاه کنید؛ کار نبوّت چه بوده است؟ کار نبوّت فقط تعلیم و تعلّم بوده است.
• حرف شما متین است اگر ما العلماء ورثة الأنبیاء داشتیم؛ میگفتیم که مطلق است اما...
• ببینید یک قسمت را فرموده است؛ قسمت بعدی را هم در آخر روایت فرموده است. انتحال مبطلین در عرصة عمل چگونه است؟ طرف زیر بار حاکمیت طاغوت میرود و مبطِل حاکمیت انبیاء است. این انتحال و نحله را نفی میکند. یعنی همة نحلههایی که از جهت فکری و هم از جهت عملی در برابر نحلة انبیاء هستند. همه را شامل میشود؛ بنابراین باید آن اطلاق روایت را ملاحظه کرد.
آن روایت بعدی که عرض کردم در همین اصول کافی است در صفحة 46 که این روایت را بخوانیم؛ حال اگر چیزی باقی ماند...
روایت نهی علماء از اتّباع سلاطین جور
روایت پنجم، باب المستأکِلُ بعلمه و المباهی به[9] ؛ در اصول کافی است و روایت بسیار شریفی دارد که انشاءالله رجوع کنیم. این روایت هم موثّقة است. «عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ :عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ عليهالسلام، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلىاللهعليهوآلهوسلم : الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ مَا لَمْ يَدْخُلُوا فِي الدُّنْيَا»؛ تا وقتی که در دنیا داخل نشوند. «قِيلَ: يَا رَسُولَ اللهِ، وَمَا دُخُولُهُمْ فِي الدُّنْيَا؟» چه طور اینها داخل در دنیا میشوند؟ «قَالَ: اتِّبَاعُ السُّلْطَانِ»؛ اینجا نشان میدهد که نباید زیر بلیط حاکمیت جور بروند و باید خودشان آن حاکمیت رسول را داشته باشند. «فَإِذَا فَعَلُوا ذلِكَ، فَاحْذَرُوهُمْ عَلى دِينِكُمْ»[10] ؛ این روایت هم بسیار روایت شریفی است که باید آن جنبة امین بودن فقهاء را ملاحظه کنیم که در همة جنبهها از جهت حفظ معارفشان از جهت علمی و هم از جهت حفظ معارفشان از جهت عملی است. همانطور که خود انبیاء امین الله در جهت پیاده کردن حاکمیت الهی و با تحقّق و اجرای حاکمیت الهی بودند، این فقهاء هم باید اینگونه باشند. حال این یکی دو روایت را عرض کردیم و روایات دیگر را هم انشاءالله در جلسات آینده با توضیحی که به ذهن قاصر میرسد، عرض خواهد شد.