درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری
1401/12/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه السیاسه/ضرورت حکومت دینی /شأن امام در روایات
بحث ما در رابطه با اثبات ضرورت حاکمیت و حاکمیت دینی در شریعت اسلام، با تمسک به دلایل گوناگون بود که در مباحث بعد، ویژگیهای این حاکم، اجمالاً بیان میشود که این ویژگیها هم عقلاً و هم نقلاً بررسی میشود.
روایت سفیان ثوری از امام صادق (ع) در باب شأن امام
یکی از عناوینی که روی آن در بعضی از آیات و نوعا در روایات توجه شده، عنوان امام است که در مرحلة اول، این عنوان بر امام معصوم منطبق میشود؛ اما این طور نیست که در همه جا مقصود، تنها امام معصوم علیهالسلام باشد. بلکه آن نظام امامتی است که در شرع مقدّس برای اجرای احکام، در شئون گوناگون وظایف دینی، به آن عنایت و لزومش بیان شده است. در این رابطه روایتی را عرض کردیم که خیلی حساس هم هست؛ در باب ما امر النّبی صلّی الله علیه و آله و سلّم بالنّصیحة لأئمة المسلمین[1] ، صفحة 403، اصول کافی چاپ عربی، روایت دوم که از سفیان ثوری روایت شده است که به رفیقش، حکم بن مسکین میگوید که بیا نزد جعفر بن محمد علیهماالسلام برویم. خدمت حضرت میرسند؛ حضرت سوار بر استرشان شده بودند و داشتند میرفتند که سفیان عرض میکند که آقا خطبهای را که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد خیف اظهار داشتند، برای ما بفرمایید. حضرت فرمود: حال برای وقت دیگری بگذار؛ من سراغ کار میروم. گاهی برخی اصرارها بر علیه خود شخص هم تمام میشود و ماهیت شخص را نشان میدهد. اصرار میکند و حضرت را قسم میدهد که «بقرابتک من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم» آن را بیان کنید. حضرت پایین آمدند و سفیان به رفیقش میگوید که دوات و کاغذی به من بده تا آن را بنویسم. حضرت فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* خُطْبَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا» که روایت گذشته هم، ابتدایش همین بود. خدا شکوفا کند کسی را که مقاله مرا بشنود و آن را حفظ کند. «و بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ يَا أَيُّهَا النَّاسُ لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ثَلَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ»؛ خوب این تکه را تا این جا حدیث گذشته هم بود که «فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَأُ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ يَدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ يَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ» این را سفیان نوشت و به حضرت عرضه کرد. و حضرت سوار شده و رفتند. راوی می گوید که من با سفیان آمدیم و در راه سفیان گفت که صبر کن، ایشان یک کلامی را گفته است، باید بفهمیم که چیست؟ راوی می گوید که به سفیان گفتم که امام صادق - علیه السلام - به هر حال تو را به چیزی ملزم کرده است و باید به آن ملتزم شوی. سفیان گفت چه چیزی؟ گفتم که حضرت فرمود: «ثَلَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ؛ من هؤلاء الأئمة؟» این ائمه چه کسانی هستند که نصیحت آن ها بر ما واجب است؟ مراد از نصیحت همان خیرخواهی است که با دلسوزی همراه است. «مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ؟ وَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ؟ وَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ؟ وَ كُلُّ مَنْ لَا تَجُوزُ شَهَادَتُهُ عِنْدَنَا وَ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ خَلْفَهُمْ؟ وَ قَوْلُهُ وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ فَأَيُّ الْجَمَاعَةِ؟- مُرْجِئٌ يَقُولُ مَنْ لَمْ يُصَلِّ وَ لَمْ يَصُمْ وَ لَمْ يَغْتَسِلْ مِنْ جَنَابَةٍ وَ هَدَمَ الْكَعْبَةَ وَ نَكَحَ أُمَّهُ فَهُوَ عَلَى إِيمَانِ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ أَوْ قَدَرِيٌّ يَقُولُ لَا يَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَكُونُ مَا شَاءَ إِبْلِيسُ أَوْ حَرُورِيٌّ يَتَبَرَّأُ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ شَهِدَ عَلَيْهِ بِالْكُفْرِ أَوْ جَهْمِيٌّ يَقُولُ إِنَّمَا هِيَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ وَحْدَهُ لَيْسَ الْإِيمَانُ شَيْءٌ غَيْرُهَا قَالَ وَيْحَكَ وَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُونَ این را بر چه چیزی حمل کنیم؟ فَقُلْتُ يَقُولُونَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع وَ اللَّهِ الْإِمَامُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْنَا نَصِيحَتُهُ وَ لُزُومُ جَمَاعَتِهِمْ، أَهْلُ بَيْتِهِ؛ قَالَ فَأَخَذَ الْكِتَابَ فَخَرَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَا تُخْبِرْ بِهَا أَحَداً».[2]
حقّ امام بر رعیّت و حقّ رعیّت بر امام
غرضم این مسئلة جایگاه امامت است که در موارد مختلف به آن تمسک شده است. در باب بعدی که البته در روایات مختلف این مسئله آمده است، باب ما یجب من حقّ الإمام علی الرّعیّة و حقّ الرّعیّة علی الإمام[3] ؛ یک نمونههایی از روایات را در اصول کافی عرض میکنیم. به هر حال روایات متعدّدی است و ما اشارهای به این روایت سوم میکنیم. «عنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لَا تَخْتَانُوا وُلَاتَكُمْ وَ لَا تَغُشُّوا هُدَاتَكُمْ وَ لَا تَجْهَلُوا أَئِمَّتَكُمْ وَ لَا تَصَدَّعُوا عَنْ حَبْلِكُمْ فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ عَلَى هَذَا فَلْيَكُنْ تَأْسِيسُ أُمُورِكُمْ»؛ یعنی مسئلة امامت یک مسئلة اساسی است که این ارتباط حاکمیتی با این حاکمان الهی باید شکل بگیرد. اگر چه که برفرض در امور جزئی شخص این ارتباط را نداشته باشد؛ اما در این امر اساسی و کلی باید این اعتقاد و التزام عملی را داشته باشد. «وَ الْزَمُوا هَذِهِ الطَّرِيقَةَ»؛ که خوب همان طور که عرض کردیم این نظام، ارتباطی با نظام عالم دیگر دارد. ویژگی حاکمیّت دینی این است. عبارت بعدی، مطالب بسیار سنگین و وظایف خاصی را بیان میکند. «فَإِنَّكُمْ لَوْ عَايَنْتُمْ مَا عَايَنَ مَنْ قَدْ مَاتَ مِنْكُمْ مِمَّنْ خَالَفَ مَا قَدْ تُدْعَوْنَ إِلَيْهِ لَبَدَرْتُمْ وَ خَرَجْتُمْ وَ لَسَمِعْتُمْ وَ لَكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ مَا قَدْ عَايَنُوا وَ قَرِيباً مَا يُطْرَحُ الْحِجَابُ»[4] یعنی زندگی بعدی، ارتباط تنگاتنگ با این نحوه ی زندگی دارد. خیلی مهم و عجیب است. این روایت را شنیدهایم که فاطمه بنت اسد وقتی که از دنیا میرود و وصیّتی داشتهاند و حضرت علی علیه السلام میآیند و خبر رحلت مادرشان را میدهند، به خاطر جلالت قدر ایشان حضرت میفرماید که أمّی؛ ایشان مادر من هم بوده است. بعد لباسشان را میدهند که به عنوان کفن باشد. بعد از مراحل، خود حضرت داخل قبر میروند و خودشان تلقین را میخوانند و به بحث امامت که میرسند میفرمایند «هذا الجالس»؛ نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زنده بودند؛ اما مسئله امامت – این هم باز مسئله دیگر است که اشاره میکنم – یک جنبه فعلی است نه اینکه شأنی باشد. اجرایش جنبه شأنی پیدا میکند. یعنی آن کسی که مقام امامت به او داده شده است و ما قائلیم که باید منصوب من قِبل الله باشد، آمدهاست؛ پیاده شدنش نیاز به بودن جمعیت دارد. مشروعیت، متفرّع بر بودن مردم و پذیرش مردم نیست. بین پرانتز، همین بحث در ولایت فقیه هم مطرح میشود که مشروعیت من قبل الله است و مقبولیّت از جانب مردم است که کلمات گوناگونی از علی علیه السلام در نهج البلاغه هم هست که «أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَة لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا»[5] من حبل را به گردن[6] دیگری میانداختم. مقصود از این، تحقّق جایگاه الهی است که قبل از تحقّقش، این امور نبود؛ منتها خودشان را در معرض قرار دادهاند. این معرضیت، وظیفه حاکم الهی است که باز هم فرمودهاند که صدیقه کبری سلام الله علیها هم در رابطه فرمود؛ وقتی که محمود بن لبید میآید و میبیند که حضرت شکایت دارند و... مطالبی را از حضرت سؤال میکند که پس چرا علی علیه السلام نرفتند؟ حضرت فرمودند که «مَثلُ الإمامِ مثلُ الکعبة یُجاء و لا یَجیء»[7] ؛ البته معنای این فرمایش این نیست که در خانه بنشیند؛ بلکه به این معناست که مانند رسول نیست. رسول ملزم است که بنا بر جایگاهش، به هر صورت که شده است، در بین مردم برود ؛ چه پذیرش بشود و چه نشود. امّا امام اینطور نیست. فرق بین جایگاه امامت و رسالت همین است. غرض، عناوینی است که به آن باید توجه کرد و لوازم بسیار مهمی دارد که ان شاء الله عرض میکنیم. در نهج البلاغه هم که الی ما شاء الله بیاناتی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام در این رابطه تحت عنوان امام و تحت عنوان ولی به صورت متعدد داریم که مهم ترین فرمایش حضرت یکی در فرمان به مالک اشتر در نامه 53 و دو خطبه خیلی مهم 164 که عبارت های بسیار گوناگونی حضرت دارند و ظاهرا 173 که ان شاء الله بعداً عرض خواهیم کرد.
اشکال ضعف سندی روایت سفیان ثوری
اشکال: روایت سفیان ثوری که شما فرمودید، روایتش مرسل و ضعیف است.
پاسخ: عبارت روایت اول هم با این روایت هم مضمون است. منتها از طرفی هم منطق این آقایان همین است؛ ولو این که مرسل هم باشد، باطناً التزام امامتی نداشتهاند. یعنی از روایات دیگر هم این را استفاده میکنیم؛ حال ولو مرسل هم باشد و نتوانیم دقیقاً تمام کلام را به امام نسبت دهیم. اما به هر حال این روش از این آقایان دیده شده است و هست.
اشکال: فرمایش شما درست است؛ اما روایتی که ثقل بحث قرار میگیرد، به هر حال بایستی بررسی سندی شود.
پاسخ: ما این روایت را ثقل بحث قرار ندادیم. این ها به عنوان روایات تأییدی است که دلیل سوم است که یک مجموعهای از روایات وقتی مطلبی را بیان کند، تواتر اجمالی یا معنوی از آن استفاده میشود. ولو این که بعضی از آنها قابلیت استناد به تنهایی را ندارد.
اشکال: اینکه میفرمایید که چندین روایت دیگر هم این عبارت را گفتهاند، باید جست و جو شود و خود این مطلب صرفاً یک ادّعاست. اما این که میفرمایید به عنوان مؤیّد میخواهیم استفاده کنیم، بازهم روایاتی که مرسل و مبهم است را نمیتوان بهره برد.
پاسخ: یکی دو مورد از آنها مرسل است. عرض کردم که در هر بابی از اصول کافی، نوعاً روایتی که اول آمده است، قطعی و صحیح است. یک یا دو روایت بعدش هم عمدتاً صحیح است و بعد از آن مؤید میشود.
اشکال: اما در کافی گاهی این طور نیست و همان روایت اول هم ضعیف است.
پاسخ: عرض کردم نوعاً این طور است؛ نه اینکه همگی آنها باشد. نوعاً روایات اول هر باب صحیح است.
اشکال: اما اگر روایاتی را که بحث و مطرح میشود، از لحاظ سندی بررسی شود، شاید بهتر باشد.
پاسخ: آن روایاتی را که به صورت مستقل بر آنها تکیه میکنیم، سندش را بررسی میکنیم؛ منتها چون این روایات به صورت مستقل مطرح نمیشود، خیلی به سندش به طور خاص توجه نمیشود. این را مجموعاً از آن این مطلب را به دست میآوریم. ان شاء الله این نکته را در ادامه خواهیم پرداخت.
خطبة 164 نهجالبلاغه
یک بیانی را از نهجالبلاغه در مقابلة با عثمان در رفت و آمدهایی که حضرت داشتهاند، خیلی تعبیرات عجیبی است. حضرت در این خطبة 164 مطالب متعددی مطرح کردهاند؛ یکی از آنها این است: «إنَّ أفضَلَ عِبادِاللهِ إمامٌ عادِلٌ»[8] . جایگاه امامت را دارند بیان میکنند؛ چون که این مقام را به دوش کشیده است. مقام حفظ شریعت که هم از انحراف به دور شود و هم این که در هر شرایطی این را برساند. «وإنَّ شرَّ النَّاسِ عند الله إمامٌ جائرٌ ضَلَّ و ضُلَّ به»؛ این ها بیاناتی است که عرض کردیم که اولّش به آن جایگاه اوّلیّه دلالت دارد که آن امامت الهیه را بیان میکند. اول این خطبه این است که حضرت فرمودند که مردم آمده بودند در پشت دارالإمارة و جمع شده بودند «إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَقَدِ اسْتَسْفَرُونِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ، وَ وَاللهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ»؛ دیگر حضرت از دست او عاصی شده بودند، از این جهت که بسیار واسطه شده بودند و او را نصیحت کرده بودند. «مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ، وَلاَ أَدُلُّكَ عَلَى أَمْر لاَ تَعْرِفُهُ. إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ»؛ آنچه را که ما میدانیم تو نیز میدانی. «ما سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْء فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ، وَلاَ خَلَوْنَا بِشَيْء فَنُبَلِّغَكَهُ. وَقَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا، وَسَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا، وَصَحِبْتَ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) كَما صَحِبْنَا»؛ ببینید چه قدر کار سخت شده بود که به اولی و دومی تمسک میکند. «وَمَا ابْنُ أبِي قُحَافَةَ وَلاَ ابْنُ اَلْخَطَّابِ بِاَوْلى بِعَمَلِ الحَقِّ مِنْكَ وَاَنْتَ اَقْرَبُ اِلى اَبِي رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللهِ عِنْدَ اللهِ إِمَامٌ عَادِلٌ، هُدِيَ وَهَدَى، فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَأَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً (منزوكه). وَإِنَّ السُّنَنَ (السير) لَنَيِّرَةٌ، لَهَا أَعْلاَمٌ، وَإِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ، لَهَا أَعْلاَمٌ. وَإِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً (معلومة)، وَأَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً. وَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) يَقُولُ: يُؤْتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالاْمَامِ الْجَائِرِ» این ها عناوین کلی است؛ به این توجه داشته باشید. «لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَلاَ عَاذِرٌ، فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ، فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى، ثُمَّ يَرْتَبِطُ (يرتبك) فِي قَعْرِهَا. وَإِنِّي أَنْشُدُكَ اللهَ أَلاَّ تَكُونَ إِمَامَ هذِهِ الاُمَّةِ الْمَقْتُولَ»؛ پیش بینی میکند که اگر امام کشی راه بیفتد دیگر نمیتوان جلویش را گرفت. «فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ: يُقْتَلُ فِي هذِهِ الاُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَالْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[9] ؛ حضرت دلخوشی ندارد؛ اما دنبال اصول دیگر است. این خیلی مهم است که ما در این امور، آن اصول را دنبال کنیم که بعد از نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، حضرت دست برنداشتند، کنار زده شدند؛ اما دست برداشتن بسیار غلط است و با زیر بنای شریعت مناسبت ندارد که کسی تفوّق کند؛ چه برسد به این که معتقد باشد که در این صورت حضرت اعتقاد اسلامیاش زیر سؤال میرود.