درس خارج فقه آیت الله سبحانی
97/11/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: عقد مسابقه و رمایة
همانطور که میدانید در کتاب شرع لمعه، کتابی بنام: «کتاب السبق و الرمایة» داریم که ما نیز آن را در اینجا مطرح میکنیم، البته اینجا کلمه معامله را نمیشود به کار برد، مکاسب نمیشود گفت، بلکه باید بگوییم عقد، یعنی «العقود المحلّلة»، اگر همه اینها را تحت عنوان:«العقود المحلّله» بیاوریم، بهتر از این است که بگوییم:« المکاسب المحلّلة».
یکی از برنامههای نظامی اسلام،«عقد مسابقه و عقد رمایه» است، آقایان فقها می گویند عقود مسابقه احتیاج به ایجاب و قبول دارد، یعنی طرفین باید ایجاب و قبول بخوانند، یک طرف باید ایجاب را بخواند، طرف دیگر هم قبول را بخواند، آیا مبلغی را که در میان میگذارند، حتماً باید طرفین در میان بگذارند، یا اینکه ثالث هم میتواند آن را به عهده بگیرد؟
البته گاهی از اوقات خودِ طرفین درمیان میگذارند، گاهی از اوقات حاکم شرع در میان میگذارد و آن را به عهده میگیرد و میخواهد سربازها را آموزش بدهد و ولذا میگوید هرکس که تیر را به هدف بزند، یک چنین مبلغی را در اختیارش میگذارم، بعید است که بگوییم حتماً باید خودِ طرفین در میان بگذارد، بلکه هردو جایز است، یعنی هم ممکن است طرفین در میان بگذارند و بگویند: هرکس که فلان هدف را بزند، باید این مبلغ را بردارد و هم ممکن است حاکم شرع آن را به عهده بگیرد، دراینجا یک روایتی داریم که باید آن را معنی کنیم، روایت این است:« لا سبق إلا فی نصل أو خُفّ أو حافر» البته آقایان این عبارت را به دوگونه میخوانند، گاهی میگویند:« لا سَبقَ – بفتح سین و سکون باء – و میگویند:« لا سَبَقَ – بفتح السین و الباء - فرق این دو تعبیر ( لا سَبقَ – بفتح السین و سکون الباء – و ( لا سَبَقَ – بفتح السین و الباء - چیست؟
اگر عقد باشد، در عقد میگویند: «سَبقُ المسابقة»- یعنی بفتح السین و سکون الباء-، سبق - بفتح السین و سکون الباء- آن عقد را میگویند، اما اگر رهان ومال باشد، به آن میگویند:« سبق» - بفتح السین و الباء - اگر ما کلمه «سبق» را - بفتح السین و الباء – بخوانیم،معنایش این است که رهان، جایز و آن وجه فقط در سه تا جایز است، اما در سایر چیزها مانند (والیبال، فوتبال و امثالش) جایز نیست.
اما اگر کلمه «سَبقَ» را - بفتح السین و سکون الباء- بخوانیم، مراد عقد است و این «عقد» فقط در سه مورد است، یک موردش نصل است، کلمه « نصل» در لغت عرب به آن آهنی میگویند که در تیر، در نیزه و در شمشیر است، کلمه «خُفّ» در واقع جوراب است، مانند (إبل و فیل)، إبل (شتر) و فیل حالت خفی دارند، البته در لغت میگویند:« خُفّ» هو الإبل، ولی توضیح نمیدهند که چرا به «إبل» میگویند:« خُفّ»، «خُفّ» در واقع همان جورابی است که انسان به پا میکند، کأنّه آنها (یعنی إبل و فیل) جورابی به پا دارند ولذا فیل از این قبیل است، إبل و شتر نیز از این قبیل است.
اما «حافر» به معنی حیوان ناخن دار است، که قهراً شامل اسب، الاغ و امثالش میشود، منتها ما باید در همه اینها یک کلمه «ذی» را مقدر کنیم و بگوییم: «لا سَبقَ»- بفتح السین و سکون الباء- أو «لا سَبَقَ»- بفتح السین و الباء - إلّا فی ذی نصل- یعنی آنکه آهن دارد- أو ذی خُفّ - یعنی شتر،- أو ذی حافر- یعنی اسب،- در همه اینها باید کلمه:« ذی» را مقدرکنیم.
پس در روایت ما آمده که: « سبق إلّا فی نصل أو خُفّ أو حافر» اگر لفظ « سَبَقَ» را- بفتح السین و سکون الباء- خواندیم به معنی عقد است، اما اگر کلمه:« سبق» را- بفتح السین و الباء - خواندیم، به معنای مال است.
نکته دیگر این است که در همه اینها باید کلمه« ذی» را مقدر کنیم و بگوییم:« لا سبق إلا فی نصل، أی فی ذی نصل» مثل شمشیر، تیر و نیزه، أو« ذی خُف» که «خفّ» همان جوراب است که پای فیل و شتر حکم جوراب را دارند، «أو فی ذی حافر»، چون کلمه «حافر» به معنای ناخن است، «ذی حافر»، صاحب ناخن و ناخن دار،
پس در همه اینها کلمه «ذی» مقدر است.
دلیل بر مشروعیت عقد سبق و رمایهحال باید ببینیم که دلیل ما از آیات بر مشروعیت سبق و رمایه، چیست؟ هر چند این حدیث را داریم و این حدیث، حدیث خوبی است، منتها بحث ما بحث روایی نیست، بلکه بحث قرآنی است ولذا باید از آیات قرآن دلیل بیاوریم، آیا در قرآن مجید دلیل بر مشروعیت سبق و رمایه داریم؟
الآیة الأولیبعضیها با این آیهای که در سوره یوسف آمده استدلال کردهاند، آن آیه این است:« قَالُوا يا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ»[1]
ترجمه: گفتند: «اي پدر! ما رفتيم و مشغول مسابقه شديم، و يوسف را نزد اثاث خود گذارديم؛ و گرگ او را خورد! تو هرگز سخن ما را باور نخواهي کرد، هر چند راستگو باشيم!
در این آیه مبارکه، کلمه:« نَسْتَبِقُ» آمده، پس معلوم میشود که مسابقه جایز بوده.
اشکالبعضیها بر این استدلال اشکال کردهاند و گفتهاند اگر این آیه دلیل بر جواز مسابقه باشد، این مربوط است به شرائع پیشین و ربطی به شریعت اسلام ندارد.
جواب
ما در جواب این اشکال قبلاً گفتیم که اگر چیزی در شرائع پیشین جایز بود و اسلام آنها را رد نکرد، این نشان میدهد که در اسلام نیز جایز است و نیاز به استصحاب هم نداریم، زیرا قرآن کتاب قصه و داستان نیست، بلکه برای آموزش است، ولذا هر چه در قرآن (از شرایع پیشین) نقل شده برای ما نیز حجت است، مگر اینکه منسوخ شده باشد، یا« بیّن البطلان» باشد، پس این آیه دلیل بر این سه مسابقه است.
اشکالبله، فقط یک اشکال بر این استدلال است و آن اینکه کیفیت مسابقه بیان نشده، یعنی معلوم نیست که مسابقه آنها چه بوده، آیا مسابقه آنها شمشیر بازی بوده، یا شتر سواری بوده، «لعلّ» مسابقه آنان بالا رفتن به کوه و پایین آمدن از کوه بوده، «لعلّ» مسابقه آنان وزنه برداری بوده، اگر کیفیت مسابقه آنان در این آیه مبارکه بیان شده بود که مسابقه آنها با تیر بوده یا با ابل یا با حافر بوده، یک حرفی بود و میشد با این آیه استدلال کرد،« لعل» مسابقه آنها غیر از آن مسابقه ثلاثه بوده است، مثلاً، لعل مسابقه شان برداشتن سنگ بزرگ (وزنه برداری) بوده، یا بالا رفتن به قله کوه و امثال اینها بوده.
بنابراین، این آیه مبارکه کوچکترین دلالت بر محل بحث ما ندارد، یعنی مسابقهای که در آن برد و باخت باشد، چون بحث ما در آن مسابقهای است که شرع مقدس برد و باخت را در آن تجویز کرده باشد، شرع مقدس که مخالف قمار است، ولی در اینجا این مسئله را تصویب میکند و میفرماید:« لا سبق إلّا فی ذی نصل أو خف أو ذی حافر»، این آیه میگوید: « نَسْتَبِقُ» معلوم نیست که مسابقه آنان یکی از این تا بوده، چون » لعلّ» غیر این سه تا بوده، مقصود ما این سهتایی است که در آن برد و باخت باشد.
الآیة الثانیة«وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يوَفَّ إِلَيكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ»[2]
ترجمه: هر نيرويي در قدرت داريد، براي مقابله با آنها [= دشمنان]، آماده سازيد! و (همچنين) اسبهاي ورزيده (براي ميدان نبرد)، تا به وسيله آن، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد! و (همچنين) گروه ديگري غير از اينها را، که شما نميشناسيد و خدا آنها را ميشناسد! و هر چه در راه خدا (و تقويت بنيه دفاعي اسلام) انفاق کنيد، بطور کامل به شما بازگردانده ميشود، و به شما ستم نخواهد شد!
معنای مفردات آیة1: «أَعِدُّوا»: من الإعداد: اتخاذ الشیء لغیره، ممّا یحتاج إلیه فی أمره.
2:« اسْتَطَعْتُمْ»: أی قدرتم
3:« رِبَاطِ»: ربط الفرس، دی شدّه فی مکان للحفظ، و منه رباط الخیل و سمّی المکان الذی یُخصّ باقامة حفظه فیه: رباطاً.
4: «تُرْهِبُونَ»: من الإرهاب، إزعاج النفس بالخوف.
البته ما این آیه مبارکه را در باب جهاد خواندیم، ولی در اینجا از زاویه دیگر میخوانیم، یعنی از این جهت میخوانیم که بگوییم مسابقه و برد و باخت جایز است، مسأله برد و باخت است، «وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيلِ» از قبیل اضافه صفت به موصوف است، « رِبَاطِ الْخَيلِ» رباط الخیل، یعنی «الخَیلُ المربوطة» آن اسبهایی که آنها را در مراکزی بسته اند، البته ما اسم آن را طویله نمیگذاریم، چون «لعلّ» یک مراکز بزرگی بوده که اسبها را در آنجا پرورش میدادند و میبستند، «الخیل المربوطة»، البته آنها را برای پرورش می بستند و به آنها رسیدگی میکردند و سپس تمرین میدادند تا در روز جنگ بتوانند حمله کنند،« وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ» اول کلی بیان میکند و میگوید: « وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ »، آنگاه روی مصداق واضحش انگشت میگذارد و میفرماید: «وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيلِ»، بعداً فلسفه آن را بیان میکند و میگوید:« تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ»
کلمه: «أَعِدُّوا» از «إعداد» گرفته شده و «إعداد» به معنی آماده کردن است، اگر انسان چیزی را برای دیگری آماده کند، عرب به آن اعداد میگویند، «مَا اسْتَطَعْتُمْ» هر چه میتوانید، «مِنْ قُوَّةٍ» أی «من قدرة»، منتها این قدرت به حسب زمانها فرق میکند، مثلاً در زمان رسول خدا، «قُوَّةٍ» و «قدرت» شمشیر، تیر، نیزه، سپر، اسب، شتر و امثالش بوده، اما در زمان ما هیچکدام از اینها کار ساز نیست، ولذا اول گفته: «مِنْ قُوَّةٍ» این « قُوَّةٍ» در هر زمانی برای خود مصداق خاص پیدا میکند.
بنابراین، این آیه مبارکه، ابتدا به یک معنای کلی اشاره میکند و میفرماید: « وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» و سپس یک مصداق واضح آن را متذکر میشود میگوید: «وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيلِ» و در آخر کار فلسفه وعلت آن را بیان میکند و میفرماید: «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ».
از میان فقهای ما، فقط شهید ثانی روشنگریهایی خوبی دارد، ایشان این مسئله را مطرح کرده که آیا سبق و عقد مسابقه منحصر به این سه تاست یا ما میتوانیم از این سه تا تجاوز کنیم؟
ایشان در مقام جواب میفرماید: این مسئله بستگی دارد که ما حدیث را چه گونه بخوانیم، اگر «لا سبق» را به سکون «با»، مراد از «لا سبق» میشود عقد مسابقه، و فقط همین سه تا را شامل میشود، یعنی حق نداریم که از این سه تا تجاوز کنیم، با این معنی، آب پاکی روی دست نظامیان میریزد و میگوید پیغمبر فرموده:« لا سبق»،یعنی عقد مسابقه فقط در این سه تاست و شامل سایر مسابقات نمیشود.
بله اگر بگوییم:« لا سَبَقَ» - بفتح السین و الباء- حدیث شامل همه مسابقات میشود و میگوید عقد مسابقه اشکال ندارد، منتها برد و باخت مال این سه تاست، در اولی، به کلی ریشه را میزند و میگوید عقد مسابقه فقط مال این سه تاست، ولی در دومی عقد مسابقه را قبول دارد، فقط برد و باخت را منحصر به این سه تا میکند، این کلام شهید ثانی است، بعداً میفرماید افضل این است که بگوییم عقد مسابقه منحصر به این سه تا نیست.
ولی ما چه میگوییم؟ اگر بنا باشد که شما «لا سبق» را به سکون« با» بخوانید که به معنی عقد مسابقه است، یا «لا سبق» - بفتح السین و الباء – بخوانید که به معنی رهان است،« لا سَبَقَ» یعنی نفی رهان ( نه نفی جواز عقد)، این آیه مبارکه، میشود یک آیه متروک، پس آیه مبارکه به درد امروز نمیخورد، و حال آنکه قرآن برای همه زمانها حجت است، خودِ آیه مبارکه میگوید: « وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» ولذا ما نمیتوانیم منحصر به این سه تا کنیم، و الا معنایش این میشود که آیه مبارکه در زمان ما کارساز نباشد، چون الآن نه تیری به درد میخورد و نه اسبی و نه نیزهای و نه شمشیری.
ما اگر بخواهیم این آیه مبارکه الآن نیز کار ساز باشد، باید بگوییم همانطور که امروز دشمنان اسلام با هواپیماهای جنگی میجنگند، ما نیز باید آنها را داشته باشیم تا در موقع ضرورت از آنها استفاده کنیم، پس ظاهر این است که این آیه مبارکه همه را میگیرد.
بله، فقط اشکال شهید ثانی باقی میماند و اینکه ما اشکال ایشان را چگونه حل کنیم که میفرماید:« لا سبق إلّا فی الثلاثة» عقد را منحصر به سه تا میکند و حال آنکه ما میخواهیم عقد را گسترش بدهیم؟
جوابش این است که این ناظر به آن مسابقات دوران پیغمبر بوده که غیر از این سه تا، مسابقات دیگری هم داشتند، مثلاً مسابقه میگذاشتند که بالای کوه بروند و بر گردند یا هرکس که این سنگ را بردارد هرکس که کشتی بگیرد، نفی آنها را میکند نه نفی اینها را.
خلاصه مطلب اینکه: ما نیز قبول داریم که:« لا سبق» به سکون باء است، یعنی« لا عقد مسابقه» مگر در این سه تا، منتها نفی این، نفی مطلق نیست، بلکه نفیش، نفی نسبی است، یعنی آن مسابقات و بازیهای که در زمان پیغمبر بوده و برد وباختی هم تویش بوده، آن را نفی میکند، یعنی حق ندارید که شما در برداشتن سنگ بزرگ، رهان و گرو بگذارید، یا در بالا رفتن به قلهای کوه، رهان و گرو بگذارید، نفی آنها را میکند (نه نفی اینها).
ثمّ إنّ الشهید الثانی بنی المسألة (الاقتصار و عدمه) علی قراءة السبق فی الحدیث بالسکون أو بالفتح، فلو قُرِأَ بالسکون یُراد به (عقد المسابقة و فعلها) فتکون النتیجة لا یقع إلّا فی الثلاثة، فیکون ما عداها غیر جائز، و أمّا لو قُرِأَ بالفتح یُراد به المال لا العمل، فتدلّ علی وجوب الاقتصار علی الثلاثة دون العمل.
ثمّ إنّ الشهید الثانی استقرب الجواز، لکونه موافقاً للأصل خصوصاً مع ترتب غرض صحیح علی تلک الأعمال»[3] .
أقول: لو قلنا بالاقتصار علی النصل و الخفّ و الحافر، تُصبِحُ الآیة مختصّة بالعصور السالفة، حیث کانت الحرب معتمدة علی هذه الوسائل، و هذا بعید عن شأن الکتاب الخالد و الشریعة الخاتمة، ولذلک نری أنّ الأمم المتحضِّرة – امتهای متمدن - یُقیمون مناورات عسکریة تشترک فیها الطائرات المقاتلة و السفن الحربیة و أنواع الآلیات و الدبابات قاذفات الصواریخ.
یقسّمون جیوشهم إلی قسمین، بافتراض قسم منهم یمثلون العدو، و قسم آخر یمثّلون المدافعون عن البلاد، و تجری المناورات و المسابقات بین القسمین، و یحدد الفائز، و المنتصر حسب تحقیقه للأهداف المرسومة له، و کلّ هذا یدخل فی الإعداد و التّهیؤ للقتال و الدفاع.
به نظر ما در این گونه موارد هم اگر رهان و گرو بگذارند، اشکال ندارد، اما اگر رهان و گرو نباشد، اصلاً جای بحث نیست، بحث ما در جایی است که مسأله رهان و گرو در کار باشد، از نظر ما ظاهراً اینها را میگیرد.
*** 9 الشفعة«شُفعَه» این است که دو نفر در یک زمینی با هم شریکند، یکی از شرکا سهم خود را به دیگری میفروشد، البته به شرط اینکه تقسیم نشده باشد، اگر زمینی مشاع است و یک طرف سهم خود را به دیگری میفروشد، این دیگری حق دارد که معامله را بهم بزند و آن را به همان قیمت از شریک خود بگیرد.
آیا در قرآن مجید برای شفعه دلیل داریم؟ به عنوان شفعه دلیلی نیست، اما از اطلاقات میشود استفاده کرده، از کدام اطلاقات؟ « وَمَا جَعَلَ عَلَيكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»[4] و هکذا آیه: «يرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيسْرَ وَلَا يرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»[5]
اگر واقعاً این آدم سهم خود را به دیگری بفروشد، برای من ضیق است، برای من حرج است، شاید این آیه بتواند شفعه را ثابت کند،«يرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيسْرَ وَلَا يرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ» اگر شرع مقدس در اینجا شفعه را تصویب نکند، برای طرف دیگر عسر است.
بنابراین، من نتوانستم آیهای برای خصوص شفعه پیدا کنیم، مگر همین اطلاقات و عمومات.
«و عُرِّفت الشفعة بأنّها: استحقاق أحد الشریکین حصّة شریکه بسبب انتقالها بالبیع»[6]
و موضوعها عند الإمامیة: کلّ عقار مشترک بین اثنین فیبیع أحدهما حصّته لغیره فللآخر الانتزاع من ا لمشتری مع بذل الثم له، و لها شروط مذکورة فی الکتب الفقهیة، و فائدتها إزالة الضیق و الضرر الحاصل من الشرکة الجدیدة.
هذه هی حقیقة الشفعة لا علی خصوصیتها بالآیات النافیة للحرج و أنّه سبحان یرید الیسر لا العصر، قال تعالی: « وَمَا جَعَلَ عَلَيكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»، و قال تعالی: «يرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيسْرَ وَلَا يرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ».
خاتمةإلی هنا تمّ ما یرجع إلی العقود، بقی فی المقام أمور لا صلة لها بالعقود لکن لها صلة بأموال الناس و إلیک دراستها:
1؛اللقطة«لقطه» عبارت است از:« المال الملقوط» هر موقع کلمه « لقطه» بگویند، مراد از آن «المال الملقوط» است، مالی که پیدا کرده، «لَقَطَ» به معنی «وَجَدَ» است، اگر انسان چیزی را ناخود آگاه پیدا کند، عرب به آن میگویند:« اللقیط»، یعنی:« المال الملقوط»، آیا من این مالِ ملقوط را بردارم یا نه؟ البته ما در این مسئله، آیهای در قرآن کریم نداریم، کلمه لقط در قرآن آمده، کجا؟ «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ»[7]
ترجمه: (هنگامي که مادر بفرمان خدا او را به دريا افکند) خاندان فرعون او را از آب گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد! مسلما فرعون و هامان و لشکريانشان خطاکار بودند.
خلاصه، من دلیلی برای لقطه پیدا نکردم، جز یکدانه آیه که عبارت باشد از:« وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى»[8]
اسبی که گم شده بگیرید، پولی که در راه افتاده بگیرید، چرا؟ چون این کار شما، کمک به کار نیک است، آن را بگیرید و سپس اعلام بکنید، ممکن است صاحبش پیدا بشود، آنگاه آن را به صاحبش رد کنید و اگر صاحبش پیدا نشد، از طرف صاحبش صدقه بدهید.
بنابراین، آیه خاصی در باره « لقطه» نداریم مگر همین آیه، یعنی: « وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى»، برداشتن لقطه میشود واجب، خصوصاً اگر حیوانی باشد که در حال هلاکت است، حتماً گرفتنش واجب است، آن را می گیرند. چرا؟ «لأنّه تعاون علی البرّ و التقوی»، آن را اعلام میکند، اگر صاحبش پیدا شد، به صاحبش رد میکند و اگر صاحبش پیدا نشد، از طرف صاحبش صدقه میدهد.
یک ما آیه دیگر هم در باره «لقطه» داریم که عبارت باشد از:« مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ»[9]
قال الشیخ: أخد اللقیط واجب علی الکفایة، لأنّه تعاون علی البرّ، و لأنّه دفع لضرورت المضطر، و یقول المحقق بعد نقل هذا الکلام: الوجه الاستحباب. و یشیری الشیخ بقوله: تعاون علی البرّ إلی قوله سبحانه: وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى» و الأولی الترکیز فی الکتب المؤلفة حول آیات الأحکام، الاقتصار علی الموضوعات التی ورد فیها النصّ فی الذکر الحکیم، و الإشارة إلی الموضوعات التی لم یرد فیها نصّ إلّا العمومات و الإطلاقات کما هو الحال فی السبق و الرمایة و الشفعة و اللقطة.
2؛ حکم الغصب«عُرِّف الغصب بأنّه الاستیلاء علی مال الغیر بغیر حقّ».
و عَرَّفه المحقق بقوله: «هو الاستقلال بإثبات الید علی ما الغیر عدواناً، و لا یکفی رفع ید المالک ما لم یثبت الغاصب یده[10] ، و یمکن استنباط حکمه من بعض العمومات، کما فی قوله سبحانه:« وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَينَكُمْ بِالْبَاطِلِ»[11] [12] و قوله:« إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ»[13]
من در قرآن کریم، آیه خاصی برای «غصب» پیدا نکردم، جز این آیه مبارکه: « وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَينَكُمْ بِالْبَاطِلِ».یا این آیه که میفرماید: « إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ» مسلّماً مال د یگری را غصب کردن، از قبیل اکل المال بالباطل است.
بنابراین، «غصب» داخل است تحت اکل المال بالباطل.