درس خارج فقه آیت الله سبحانی
قواعد فقهیه
93/01/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تبعیة الأحکام
للاسماء
بحث ما در باره قاعده « الأحکام تابعة للإسماء» میباشد،هر موقع اسم صدق نکرد، حکم هم نیست، مسلماً این یک قاعده روشنی است، اما صغریاتش محل بحث است، خمر اگر تبدیل به سرکه شود، معلوم است که این پاک است و انقلاب واقعی در آن رخ داده،چون ماهیت عوض شده، ولی مواردی است که انسان گیر میکند و نمیداند که به این قاعده عمل کند یا به استصحاب؟
فرض کنید گل نجس تبدیل به آجر شد، یا گندم یا آرد نجس را پختیم و تبدیل به نان شد، اینجا چه کنیم؟ یا آب نجس را منجمد کردیم، در این موارد چه کنیم، اسماء صدق نمیکند، چون آجر غیر از گل است، یا شیر نجس را تبدیل به پنیر کردیم، پنیر غیر از شیر است،نان هم غیر از آرد است همان گونه که یخ هم غیر از آب است، در این موارد چه کنیم؟
در مورد اول ممکن است که ما قائل به انقلاب بشویم، مورد اول کدام است؟ خشب تبدیل به زغال شد، گل نجس تبدیل به آجر شد،بعید نیست که در اینجا بگوییم صورت نوعیه عوض شده،نجاست قائم با صورت نوعیه بود،الآن صورت نوعیه نیست، هیچکس نمیگوید که زغال عیناً خشب است، یا آجر همان گل است فلذا بعید نیست که در این موارد قائل به انقلاب و طهارت بشویم،استصحاب نجاست نکنیم بلکه قاعده طهارت جاری کنیم، یعنی در جایی که خشب تبدیل به زغال بشود یا گل تبدیل به آجر بشود.
اما در مرحله پایین تر،بعید نیست که استصحاب کنیم،گندم نجس را تبدیل به آرد کردیم،آرد را هم پختیم و تبدیل به نان شد، در اینجا بعید نیست که بگوییم صورت نوعیه باقی است،خیلی اختلاف شدید نیست، در اولی اختلاف شدید است، آجر کجا و گل کجا؟! چون با گل نمیشود خانه ساخت،اما با آجر میشود چند طبقه خانه ساخت، فاصله خیلی زیاد است فلذا ممکن است قائل به انقلاب بشویم و استصحاب نکنیم.
اما در اینجا فاصله کمتر است، یعنی اینکه آرد را تبدیل به نان کنیم،یا گندم را تبدیل به آرد کنیم و بگوییم در اینجا انقلاب صدق نمیکند، قهراً حالت سابقه را استصحاب میکنیم.
سومی اسوء حالاً است، یعنی اینکه آب نجس را تبدیل به یخ کنند، فکر نمیکنم احدی در اینجا قائل به انقلاب بشود.
فلذا ما در دو صورت اول قائل به انقلاب هستیم، یعنی اینکه خشب تبدیل به زغال بشود، یا گل تبدیل به آجر بشود،در دومی استصحاب را جاری میکنیم، اما در سومی که اسوأ حالاً است، نمیتوانیم قائل به انقلاب بشویم.
بیان استاد سبحانی
ولی ما در اینجا یک بیانی داریم و با این بیان ممکن است حتی در اولی هم استصحاب کنیم، چون اشکال کردیم که موضوع باقی نیست، گفتیم قضیه متیقنه غیر از قضیه مشکوکه است، حال بر گردیم حتی در اولی هم استصحاب جاری کنیم. چه رقم؟
آن این است که حکمی را از عنوانی به عنوان بردن، قیاس است، اسراء حکم من عنوان إلی عنوان آخر أو من موضوع إلی موضوع آخر، این خودش قیاس است، انگور خودش یک عنوانی است و برای خودش حکمی دارد،حکم انگور را روی زبیب بردن قیاس است، اسراء حکم عنب و انگور روی زبیب از قبیل اسراء حکم من عنوان إلی عنوان آخر است، با اینکه من بر این اعتراف میکنم، ولی قائل استصحاب خواهیم بود، انگور اگر میجوشید، نجس یا حرام میشد، کشمش هم اگر بگوشد این حکم را دارد، چطور تناقض نیست؟ اگر بخواهیم حکم عنوانی را روی عنوان دیگر ببریم، این قیاس است، أین العنب من الزبیب؟
اما ما از راه دیگر وارد میشویم و آن اینکه دست روی انگور میگذاریم و میگوییم:« هذا إن غلی یحرم»، با کلمه «هذا» به این ماهیت خارجی اشاره میکنم نه به عنوان عنب، بعد این «هذا» آفتاب خورد و تبدیل به کشمش شد، میگوییم هاذویتش محفوظ است.
پس اگر بخواهیم حکم عنب را ببریم روی زبیب، این قیاس است،اما اگر حکم که مال عنب است،عنبی که در دکان بقالی است، دست روی آن میگذاریم (یعنی کار روی عنوان عنب نداریم) بلکه روی آن دست میگذارم و میگویم:« هذا إن غلی یحرم»، فرض این است که این هذا با آن هذا در خارچ یکی هستند، تفاوتش این است که یکی آب دارد،دیگری آب ندارد، بنابراین، نخواستیم حکم عنب را ببریم روی زبیب، بلکه حکم عنب را آوردیم روی این عنب خارجی، انگشت گذاشتیم روی آن و عنوان را نادیده گرفتیم و گفتیم:« هذا إن غلی یحرم»، حالا آفتاب خورد،این هم « إن غلی یحرم».
بنابراین، اگر علمای قائل به استصحاب تعلیقی هستند، از این راه وارد میشوند نه از رواه اول، چون راه اول قیاس است.
اگر ما از از این راه وارد بشویم، بسیاری از مشکلاتی که در استصحاب است، از ما بر طرف میشود، عین این مسئله را در آجر و گل پیاده میکنیم و میگوییم موقعی که گل بود، میگوییم:« هذا نجس»، آفتاب آمد یا در کوره آجر پزی گذاشتند و تبدیل به آجر شد، میگوییم هاذویت محفوظ است، ولو عنوان محفوظ نیست، اما هاذویت محفوظ است. مانند دوران بچگی و دوران جوانی، جوانی غیر از دوران بچگی است،ولی هاذویت محفوظ است، اگر انسانی در شانزده سالگی آدمی را کشت، این شده الآن سی ساله،موقع کشتن این نوجوان بود، الآن انسان کاملی است، میگوییم عناوین هر چند عوض شده، اما هاذویت محفوظ است، ما از این راه خیلی از اشکالات استصحاب را حل کردیم،موضوع استصحاب هاذویت است نه اینکه موضوع استصحاب عنب باشد تا بگویید عنب غیر از زبیب است.
تا اینجا دو مطلب برای ما روشن شد، در بیان اول درجه بندی کردیم، در اولی قائل به انقلاب شدیم، در دومی گفتیم فاصله کم است فلذا استصحاب نمودیم، سومی که حتماً نجس است.
در بیان دوم گفتیم بعید نیست که در اولی هم استصحاب نجاست کنیم،اما نه اینکه حکم طین را روی عنوان آجر ببریم،چون طین یک عنوان است، آجر هم عنوان دیگر است، فحم (زغال) یک عنوان است، خشب هم عنوان دیگر است، هر کس حکم خشب را روی فحم ببرد،این از قبیل اسراء حکم من موضوع إلی موضوع آخر است و قیاس.
ولی ما این کار را نمیکنیم، بلکه از عنوان استفاده میکنیم، همین که عنوان منطبق شد، عنوان را کنار میگذاریم، اشاره به این خارج میکنیم و میگوییم مادامی که هاذویت محفوظ است استصحاب میکنیم، موضوع استصحاب عنوان نیست، بلکه موضوع استصحاب هاذویت است.
بنابراین، ما دو مبنا پیدا کردیم، در بیان اول قائل به انقلاب شدیم، در بیان دوم گفتیم قابل استصحاب است.
تطبیق قاعدة
این قاعده ما در فقه مساحت زیادی دارد
1: أوانی الفضة و الذهب یحرم عملها و استعمالها فإن غیّر شیء منها علی نحو زال الاسم السابق، فهل تبقی علی الحرمة أو لا؟
کاری کردیم که آن عنوان بر آنها صدق نمیکند، مثلاً سوراخ کردیم یا کمرش را دو نیم کردیم،آیا باز هم بر حرمت خودش باقی است یا نه؟
اگر بگوییم:« الأحکام تابعة للأسماء»، اسما در اینجا نیست، اما ممکن است حکم استصحاب داشته باشد، در اینجا باید ببینیم مرجع ما قاعده الأحکام تابعة اللأسماء است، اگر این باشد، الآن اناء نیست، اما ممکن است حرمت باشد.
فالقاعدة غیر صادقة لافتراض حدوث تغییر موجب لسلب الاسم عنها، فیکون المرجع هو الاستصحاب.
2: الأشیاء المحددة بالوزن إذا أنقص منها شیء کالکر بالأرطال، و مد الطعام فی الصدقات، و نصاب النقدین و الغلات وصاع الفطرة إذا طرء علیها شیء النقص فهل یجزی أو لا؟ فیقال: الاحکام تابعة للاسماء.
دوم، سوم و چهارم خواهر و برادرند، دومی اشیائی است که با وزن تحدید شدهاند، سومی اشیائی که با مساحت تحدید شدهاند، چهارمی چیزهایی است که با شمارش اندازه گیری شدهاند، در فقه ما یک مشت اشیائی داریم که آنها را با وزن اندازه گیری کردهاند، مثلاً کر را با وزن اندازه گیری کردهاند، بعضی از چیزها داریم که با مساحت اندازه گیری کردهاند که کر هم وزن دارد و هم مساحت، اما نصاب وزن دارد،یک چیزهایی داریم که با عدد اندازه گیری میکنند، مثلاً میگویند اگر چاه نجس شد، چند دلو بکشید.
2: الأشیاء المحددة بالوزن إذا أنقص منها شیء کالکر بالأرطال، و مد الطعام فی الصدقات، و نصاب النقدین و الغلات وصاع الفطرة إذا طرء علیها شیء النقص فهل یجزی أو لا؟ فیقال: الاحکام تابعة للاسماء.
مثلاً به مقداری که شرع گفته بود کر داشتیم، یک استکان از آن برداشتیم، آیا در اینجا باز هم کر است یا کر نیست؟ اگر بگوییم الأحکام تابعة للأسماء، کر نیست. چرا؟ چون شرع مقدس کر را با رطل و دلو معین کرده است.
یا در حساب نقره و طلا،نقرة باید دویست مثقال باشد، حالا اگر از آن یک مثقال کم شد،یا نصاب غنم که چهل تا باشد،اگر سی و نه تا شد چه میشود؟ چیزهایی که اسلام آنها را دقیقاً معین کند،کمترین تغییر سبب میشود که حکم خود بخود از بین برود. چرا؟ چون خود اسلام دقت کرد و با عینک دقت به کار و به نصاب نگاه کرده، نصاب کر، نصاب غنم و نصاب نقدین.
2: الأشیاء المحددة بالوزن إذا أنقص منها شیء کالکر بالأرطال، و مد الطعام فی الصدقات، و نصاب النقدین و الغلات وصاع الفطرة إذا طرء علیها شیء النقص فهل یجزی أو لا؟ فیقال: الاحکام تابعة للاسماء.
البته در اینجا عرفاً صدق میکند، یعنی اگر انسان از کر نصف استکان بردارد، عرف میگوید باز هم کر است، ولی ما نمیتوانیم و باید عرف را در اینجا تخطئه کنیم. چرا؟ چون خود اسلام در اینجا اعمال دقت کرده، اگر اسلام اعمال دقت نمیکرد،حرف عرف را میپذیرفتیم، اما اسلام خودش دقت کرده است فلذا جا برای پذیرش حرف عرف باقی نمیماند.
3: ما حدد بالمساحة کالکر، و بعد البالوعة عن البئر بالأذرع و بعد الرجل عن المرأة بعشرة أذرع فی الصلاة، و مسافة القصر، و فراسخ تلقی الرکبان،إذا طرأ علیها شیء یغیر حالتها.
مثلاً شرع میگوید بین آب کر و بالوعة (آنجا که آبهای آلوده در آنجا جمع میشود) پنجاه ذراع فاصله باشد، حال اگر چهل و نه ذراع فاصله شد چه میشود؟ صدق نمیکند که پنجاه ذراع فاصله است. چرا؟ چون خود اسلام در این موارد دقت کرده.
اگر زن و مرد در یک صف قرار دارند، باید بین شان به اندازه ده ذراع فاصله باشد، حالا اگر کمتر از ده ذراع فاصله شد، در اینجا صدق نمیکند که ده ذراع فاصله است.
4: ما حدد بالعدد کدلاء البئر، و نصب الشاة و الابل و البقر، و أعداد الرضعات، و اعداد الطواف و السعی، فتأتی فیها القاعدة، فلو صدقت علیها فهو و إلا فالمرجع الاشتغال أو غیره.
و بالجملة ففی هذه الموارد التی حددت إما بالوزن أو بالمساحة أو بالعدد إذا طرأ علیها شیء من النقص فهل یبقی الحکم السابق أو لا؟ فلو صدق الاسم فهو، و إلا فالمرجع هو الأصول العملیة من الاشتغال و البراءة و غیرهما، و بذلک ظهر أن القاعدة قاعدة فعالة لها مجال کبیر فی أبواب الفقه.
تمت قاعدة الأحکام تابعة للاسماء.
بحث ما در باره قاعده « الأحکام تابعة للإسماء» میباشد،هر موقع اسم صدق نکرد، حکم هم نیست، مسلماً این یک قاعده روشنی است، اما صغریاتش محل بحث است، خمر اگر تبدیل به سرکه شود، معلوم است که این پاک است و انقلاب واقعی در آن رخ داده،چون ماهیت عوض شده، ولی مواردی است که انسان گیر میکند و نمیداند که به این قاعده عمل کند یا به استصحاب؟
فرض کنید گل نجس تبدیل به آجر شد، یا گندم یا آرد نجس را پختیم و تبدیل به نان شد، اینجا چه کنیم؟ یا آب نجس را منجمد کردیم، در این موارد چه کنیم، اسماء صدق نمیکند، چون آجر غیر از گل است، یا شیر نجس را تبدیل به پنیر کردیم، پنیر غیر از شیر است،نان هم غیر از آرد است همان گونه که یخ هم غیر از آب است، در این موارد چه کنیم؟
در مورد اول ممکن است که ما قائل به انقلاب بشویم، مورد اول کدام است؟ خشب تبدیل به زغال شد، گل نجس تبدیل به آجر شد،بعید نیست که در اینجا بگوییم صورت نوعیه عوض شده،نجاست قائم با صورت نوعیه بود،الآن صورت نوعیه نیست، هیچکس نمیگوید که زغال عیناً خشب است، یا آجر همان گل است فلذا بعید نیست که در این موارد قائل به انقلاب و طهارت بشویم،استصحاب نجاست نکنیم بلکه قاعده طهارت جاری کنیم، یعنی در جایی که خشب تبدیل به زغال بشود یا گل تبدیل به آجر بشود.
اما در مرحله پایین تر،بعید نیست که استصحاب کنیم،گندم نجس را تبدیل به آرد کردیم،آرد را هم پختیم و تبدیل به نان شد، در اینجا بعید نیست که بگوییم صورت نوعیه باقی است،خیلی اختلاف شدید نیست، در اولی اختلاف شدید است، آجر کجا و گل کجا؟! چون با گل نمیشود خانه ساخت،اما با آجر میشود چند طبقه خانه ساخت، فاصله خیلی زیاد است فلذا ممکن است قائل به انقلاب بشویم و استصحاب نکنیم.
اما در اینجا فاصله کمتر است، یعنی اینکه آرد را تبدیل به نان کنیم،یا گندم را تبدیل به آرد کنیم و بگوییم در اینجا انقلاب صدق نمیکند، قهراً حالت سابقه را استصحاب میکنیم.
سومی اسوء حالاً است، یعنی اینکه آب نجس را تبدیل به یخ کنند، فکر نمیکنم احدی در اینجا قائل به انقلاب بشود.
فلذا ما در دو صورت اول قائل به انقلاب هستیم، یعنی اینکه خشب تبدیل به زغال بشود، یا گل تبدیل به آجر بشود،در دومی استصحاب را جاری میکنیم، اما در سومی که اسوأ حالاً است، نمیتوانیم قائل به انقلاب بشویم.
بیان استاد سبحانی
ولی ما در اینجا یک بیانی داریم و با این بیان ممکن است حتی در اولی هم استصحاب کنیم، چون اشکال کردیم که موضوع باقی نیست، گفتیم قضیه متیقنه غیر از قضیه مشکوکه است، حال بر گردیم حتی در اولی هم استصحاب جاری کنیم. چه رقم؟
آن این است که حکمی را از عنوانی به عنوان بردن، قیاس است، اسراء حکم من عنوان إلی عنوان آخر أو من موضوع إلی موضوع آخر، این خودش قیاس است، انگور خودش یک عنوانی است و برای خودش حکمی دارد،حکم انگور را روی زبیب بردن قیاس است، اسراء حکم عنب و انگور روی زبیب از قبیل اسراء حکم من عنوان إلی عنوان آخر است، با اینکه من بر این اعتراف میکنم، ولی قائل استصحاب خواهیم بود، انگور اگر میجوشید، نجس یا حرام میشد، کشمش هم اگر بگوشد این حکم را دارد، چطور تناقض نیست؟ اگر بخواهیم حکم عنوانی را روی عنوان دیگر ببریم، این قیاس است، أین العنب من الزبیب؟
اما ما از راه دیگر وارد میشویم و آن اینکه دست روی انگور میگذاریم و میگوییم:« هذا إن غلی یحرم»، با کلمه «هذا» به این ماهیت خارجی اشاره میکنم نه به عنوان عنب، بعد این «هذا» آفتاب خورد و تبدیل به کشمش شد، میگوییم هاذویتش محفوظ است.
پس اگر بخواهیم حکم عنب را ببریم روی زبیب، این قیاس است،اما اگر حکم که مال عنب است،عنبی که در دکان بقالی است، دست روی آن میگذاریم (یعنی کار روی عنوان عنب نداریم) بلکه روی آن دست میگذارم و میگویم:« هذا إن غلی یحرم»، فرض این است که این هذا با آن هذا در خارچ یکی هستند، تفاوتش این است که یکی آب دارد،دیگری آب ندارد، بنابراین، نخواستیم حکم عنب را ببریم روی زبیب، بلکه حکم عنب را آوردیم روی این عنب خارجی، انگشت گذاشتیم روی آن و عنوان را نادیده گرفتیم و گفتیم:« هذا إن غلی یحرم»، حالا آفتاب خورد،این هم « إن غلی یحرم».
بنابراین، اگر علمای قائل به استصحاب تعلیقی هستند، از این راه وارد میشوند نه از رواه اول، چون راه اول قیاس است.
اگر ما از از این راه وارد بشویم، بسیاری از مشکلاتی که در استصحاب است، از ما بر طرف میشود، عین این مسئله را در آجر و گل پیاده میکنیم و میگوییم موقعی که گل بود، میگوییم:« هذا نجس»، آفتاب آمد یا در کوره آجر پزی گذاشتند و تبدیل به آجر شد، میگوییم هاذویت محفوظ است، ولو عنوان محفوظ نیست، اما هاذویت محفوظ است. مانند دوران بچگی و دوران جوانی، جوانی غیر از دوران بچگی است،ولی هاذویت محفوظ است، اگر انسانی در شانزده سالگی آدمی را کشت، این شده الآن سی ساله،موقع کشتن این نوجوان بود، الآن انسان کاملی است، میگوییم عناوین هر چند عوض شده، اما هاذویت محفوظ است، ما از این راه خیلی از اشکالات استصحاب را حل کردیم،موضوع استصحاب هاذویت است نه اینکه موضوع استصحاب عنب باشد تا بگویید عنب غیر از زبیب است.
تا اینجا دو مطلب برای ما روشن شد، در بیان اول درجه بندی کردیم، در اولی قائل به انقلاب شدیم، در دومی گفتیم فاصله کم است فلذا استصحاب نمودیم، سومی که حتماً نجس است.
در بیان دوم گفتیم بعید نیست که در اولی هم استصحاب نجاست کنیم،اما نه اینکه حکم طین را روی عنوان آجر ببریم،چون طین یک عنوان است، آجر هم عنوان دیگر است، فحم (زغال) یک عنوان است، خشب هم عنوان دیگر است، هر کس حکم خشب را روی فحم ببرد،این از قبیل اسراء حکم من موضوع إلی موضوع آخر است و قیاس.
ولی ما این کار را نمیکنیم، بلکه از عنوان استفاده میکنیم، همین که عنوان منطبق شد، عنوان را کنار میگذاریم، اشاره به این خارج میکنیم و میگوییم مادامی که هاذویت محفوظ است استصحاب میکنیم، موضوع استصحاب عنوان نیست، بلکه موضوع استصحاب هاذویت است.
بنابراین، ما دو مبنا پیدا کردیم، در بیان اول قائل به انقلاب شدیم، در بیان دوم گفتیم قابل استصحاب است.
تطبیق قاعدة
این قاعده ما در فقه مساحت زیادی دارد
1: أوانی الفضة و الذهب یحرم عملها و استعمالها فإن غیّر شیء منها علی نحو زال الاسم السابق، فهل تبقی علی الحرمة أو لا؟
کاری کردیم که آن عنوان بر آنها صدق نمیکند، مثلاً سوراخ کردیم یا کمرش را دو نیم کردیم،آیا باز هم بر حرمت خودش باقی است یا نه؟
اگر بگوییم:« الأحکام تابعة للأسماء»، اسما در اینجا نیست، اما ممکن است حکم استصحاب داشته باشد، در اینجا باید ببینیم مرجع ما قاعده الأحکام تابعة اللأسماء است، اگر این باشد، الآن اناء نیست، اما ممکن است حرمت باشد.
فالقاعدة غیر صادقة لافتراض حدوث تغییر موجب لسلب الاسم عنها، فیکون المرجع هو الاستصحاب.
2: الأشیاء المحددة بالوزن إذا أنقص منها شیء کالکر بالأرطال، و مد الطعام فی الصدقات، و نصاب النقدین و الغلات وصاع الفطرة إذا طرء علیها شیء النقص فهل یجزی أو لا؟ فیقال: الاحکام تابعة للاسماء.
دوم، سوم و چهارم خواهر و برادرند، دومی اشیائی است که با وزن تحدید شدهاند، سومی اشیائی که با مساحت تحدید شدهاند، چهارمی چیزهایی است که با شمارش اندازه گیری شدهاند، در فقه ما یک مشت اشیائی داریم که آنها را با وزن اندازه گیری کردهاند، مثلاً کر را با وزن اندازه گیری کردهاند، بعضی از چیزها داریم که با مساحت اندازه گیری کردهاند که کر هم وزن دارد و هم مساحت، اما نصاب وزن دارد،یک چیزهایی داریم که با عدد اندازه گیری میکنند، مثلاً میگویند اگر چاه نجس شد، چند دلو بکشید.
2: الأشیاء المحددة بالوزن إذا أنقص منها شیء کالکر بالأرطال، و مد الطعام فی الصدقات، و نصاب النقدین و الغلات وصاع الفطرة إذا طرء علیها شیء النقص فهل یجزی أو لا؟ فیقال: الاحکام تابعة للاسماء.
مثلاً به مقداری که شرع گفته بود کر داشتیم، یک استکان از آن برداشتیم، آیا در اینجا باز هم کر است یا کر نیست؟ اگر بگوییم الأحکام تابعة للأسماء، کر نیست. چرا؟ چون شرع مقدس کر را با رطل و دلو معین کرده است.
یا در حساب نقره و طلا،نقرة باید دویست مثقال باشد، حالا اگر از آن یک مثقال کم شد،یا نصاب غنم که چهل تا باشد،اگر سی و نه تا شد چه میشود؟ چیزهایی که اسلام آنها را دقیقاً معین کند،کمترین تغییر سبب میشود که حکم خود بخود از بین برود. چرا؟ چون خود اسلام دقت کرد و با عینک دقت به کار و به نصاب نگاه کرده، نصاب کر، نصاب غنم و نصاب نقدین.
2: الأشیاء المحددة بالوزن إذا أنقص منها شیء کالکر بالأرطال، و مد الطعام فی الصدقات، و نصاب النقدین و الغلات وصاع الفطرة إذا طرء علیها شیء النقص فهل یجزی أو لا؟ فیقال: الاحکام تابعة للاسماء.
البته در اینجا عرفاً صدق میکند، یعنی اگر انسان از کر نصف استکان بردارد، عرف میگوید باز هم کر است، ولی ما نمیتوانیم و باید عرف را در اینجا تخطئه کنیم. چرا؟ چون خود اسلام در اینجا اعمال دقت کرده، اگر اسلام اعمال دقت نمیکرد،حرف عرف را میپذیرفتیم، اما اسلام خودش دقت کرده است فلذا جا برای پذیرش حرف عرف باقی نمیماند.
3: ما حدد بالمساحة کالکر، و بعد البالوعة عن البئر بالأذرع و بعد الرجل عن المرأة بعشرة أذرع فی الصلاة، و مسافة القصر، و فراسخ تلقی الرکبان،إذا طرأ علیها شیء یغیر حالتها.
مثلاً شرع میگوید بین آب کر و بالوعة (آنجا که آبهای آلوده در آنجا جمع میشود) پنجاه ذراع فاصله باشد، حال اگر چهل و نه ذراع فاصله شد چه میشود؟ صدق نمیکند که پنجاه ذراع فاصله است. چرا؟ چون خود اسلام در این موارد دقت کرده.
اگر زن و مرد در یک صف قرار دارند، باید بین شان به اندازه ده ذراع فاصله باشد، حالا اگر کمتر از ده ذراع فاصله شد، در اینجا صدق نمیکند که ده ذراع فاصله است.
4: ما حدد بالعدد کدلاء البئر، و نصب الشاة و الابل و البقر، و أعداد الرضعات، و اعداد الطواف و السعی، فتأتی فیها القاعدة، فلو صدقت علیها فهو و إلا فالمرجع الاشتغال أو غیره.
و بالجملة ففی هذه الموارد التی حددت إما بالوزن أو بالمساحة أو بالعدد إذا طرأ علیها شیء من النقص فهل یبقی الحکم السابق أو لا؟ فلو صدق الاسم فهو، و إلا فالمرجع هو الأصول العملیة من الاشتغال و البراءة و غیرهما، و بذلک ظهر أن القاعدة قاعدة فعالة لها مجال کبیر فی أبواب الفقه.
تمت قاعدة الأحکام تابعة للاسماء.