درس خارج فقه آیت الله سبحانی
91/01/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الدّیات
یکی از مسائلی که مربوط به سیاست اسلام میباشد، مسئله دیات است. به بیان دیگر کتبی که در فقه کتاب حدود، قصاص و دیات نام نهاده شدهاند، جزء سیاسیات اسلام است، سیاست به معنای تدبیر کشور و تدبیر جمعیت، اگر در میان جامعه بشری چیزی بنام حدود، قصاص در کار نباشد، یا جنایاتی که انجام می گیرد، تدارکی در کار نباشد، مسلماً جامعه و ملت از هم میپاشد و لذا کتاب دیات همانند کتابهای دیگر از اهمیت بالای بر خوردار است، خصوصاً کتاب دیات مطابق مذاق بسیاری از روشنفکران هم میباشد، زیرا ممکن است برخی در حدود و قصاص اسلامی حرفی داشته باشند و نظر دیگری ارائه بدهند و اتخاذ کنند،اما راجع به کتاب دیات حتماً نظر موافق دارند، چرا؟ چون در اینجا در حقیقت نوعی طرفداری از مظلوم است که باید حق او (مظلوم) از متجری و ظالم گرفته شود،حال که این مطلب دانسته شد.
اینک به بررسی کلمهی دیات میپردازیم و میگوییم: «دیات» جمع دیه است، حرف «تاء» که در آخر کلمهی دیه آمده،عوض از فاء الفعل است، یعنی دیه در اصل ودی یدی ودیاً بوده، حرف «واو» را از اولش حذف کردهاند و به جای آن در آخرش حرف « تاء» را آوردهاند، مانند:« وعد یعد و عدة»، به جای اینکه بگویند:« وعداً»،گفتهاند:« عدة».
معنای لغوی دیه
معنای لغوی دیه همان معنای عرفی است، یعنی جنایتی که انجام میگیرد، بالأخرة باید انسان عوض آن را از مردم بگیرد، «واداه» یعنی در حقیقت کاری که انجام گرفته، باید مقابلش را بپردازد، این معنای لغوی دیه است.
معنای اصطلاحی دیه
معنای اصطلاحی دیه، نزدیک به معنای لغوی است، حضرت امام چنین تعریف میکند:
«و هی المال الواجب بالجنایة علی الحرّ فی النفس أو ما دونه»
دیه آن مال واجبی است که به وسیله جنایت بر عهده جانی میآید،یعنی جنایتی که بر حر انجام میگیرد، عبد یک مسئلهی دیگری دارد، «الحرّ بالحرّ» جنایت بر حر کند، خواه جنایت بر نفس باشد، مثل اینکه طرف را بکشد، یا جنایت بر اطراف کند، مثلاً گوش او را ببرد یا دستش را قطع کند،»المال الواجب بالجنایة علی الحرّ بالنفس» آدمی را بکشد، «أو ما دونها»، که جملهی « ما دونها» دو مثال دارد، یکی اطراف،مانند: گوش، چشم، و دیگری منافع، یعنی کاری کند که چشم شخص سالم بماند اما دیدش را از ببین ببرد یا بینی را باقی بگذارد،اما شامهاش را از بین ببرد. بنابراین، دیه در مقابل سه چیز است، یا جنایت بر نفس، یا جنایت بر اطراف، و یا جنایت بر منافع.
فرق میان دیه و ارش یا حکومت
آنگاه می فرماید گاهی دیه در اسلام مقدر است، یعنی در آیات و روایات اندازه و مقدار آن معین شده و مقدر است، و گاهی در اسلام مقدر نیست، آنجا که مقدر نیست، اسمش را ارش یا حکومت می نهند، البته اینکه ارش و حکومت چگونه است،به نوعی در مبحث قصاص خواندیم.
اگر مقدارش معین است، به آن می گویند:« دیه». اگر مقدارش معین نیست، به آن میگویند:« ارش و حکومت»، البته گاهی مسامحه میکنند و به همه میگویند:« دیه».
حضرت امام در این «فصل» دیباچه کتاب را نشان میشود، یعنی قصول آینده را نشان میدهد و میگوید: من در این کتاب راجع به چهار فصل بحث خواهم کرد، یعنی همه کتاب دیات خلاصه میشود در چهار فصل:
1: فی انواع القتل (انواع قتل) یعنی قتل عمد، قتل شبه العمد و قتل خطأ،
2: مقادیر الدیات، مقدار دیات هم خودش فصل مفصلی دارد.
3: موجبات الضمان، یعنی اینکه در کجا دیه است و در کجا دیه نیست.
4: گاهی دیه بر نفس است، گاهی بر اطراف، و گاهی هم دیه بر منافع میباشد، در حقیقت مجموع کتاب دیات را همین چهار فصل تشکیل میدهد.
دلیل بر وجود اصل دیه در اسلام
ممکن است کسی بپرسد دلیل براینکه در اسلام دیه است، چیست؟
در پاسخ خواهیم گفت که دلیل آیه مبارکه است، علاوه بر آیه، روایات نیز داریم که در اسلام دیه است.
«وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطَأً ۚ وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰ أَهْلِهِ إِلَّا أَن يَصَّدَّقُوا ۚ فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ ۖ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰ أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ ۖ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللَّـهِ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ عَلِيمًا حَكِيمًا» النساء/92، علاوه براین آیه مبارکه، اتفاق مسلمین است که در اسلام دیه است، علاوه براین دوتا، روایاتی هم در باره دیه داریم که در آینده خواهیم خواند.
بنابراین،دیه یک مسئلهای نیست که کسی آن را انکار کند،یعنی قابل انکار نیست.
أقسام قتل
قتل از نظر اسلام بر سه قسم است:
الف: قتل عمد، ب: قتل شبه العمد، ج: قتل خطأ.
تعریف قتل عمد
تعریف قتل عمد، حضرت امام برای قتل عمد سه مثال میزند، حقش این بود که ایشان ابتدا قتل عمد را تعریف کند و سپس برای آن مثال بزند، اما ایشان به جای آنکه تعریف کند، مثال میزند. از این رو ما ناچاریم که از مجموع این مثال ها یکنوع تعریفی را انتزاع کنیم.
نقل داستان: از آیة الله نجفی مرعشی نقل شده که ایشان گفته که من با مرحوم پدرم دیدن مرحوم حاج سید محمد کاظم یزدی صاحب کتاب عروة الوثقی رفتیم و من در آن زمان کوچولو بودم، ایشان – سید محمد کاظم یزدی- از من سوال کرد که چه کتابی را میخوانی؟ گفتم کتاب مطول میخوانم، گفت: کجای مطول را؟ گفتم: بحث مسند و مسند الیه را، آنگاه از من پرسید، بدل اشتمال چیست؟ من برای ایشان مثال زدم، گفت تو مثال زدی، تعریف کن که بدل اشتمال چیست؟ نتونستم تعریف کنم، ایشان به پدرم گفت برو فردا یک کتاب جامع المقدمات برایش بگیر، که این بچه از اول برود و دقیق بخواند و به بالا بیاید، معلوم میشود که دقیق نخوانده، چون برای بدل مثال میزند.
حضرت امام در اینجا تعریف نکرده، بلکه مثال میزند، ولی ما ناچاریم که از میان این مثال ها یک تعریفی را ارائه بدهیم. قتل عمد سه صورت دارد:
اول: هم نیت قتل دارد و هم آلت قتّالة است مثلاً با هفت تیر به مغز طرف میزند.
دوم: آلت قتّالة است، ولی این آدم قصد قتل ندارد، باز این قتل عمد است، چرا؟ چون آدمی که آلت قتاله را به کار میبرد، بی خود میگوید من قصد قتل نداشتم، بلکه اراده لازم، اراده ملزوم هم است.
سوم: نه آلت قتاله است و نه قصد قتل دارد، بلکه رجاء القتل دارد، با چوب میزند به امید اینکه طرف کشته بشود، این هم جزء قتل عمد است.
پس قتل اقسام ثلاثه دارد:
الف: هم نیت قتل را دارد و هم آلت قتاله است، ب: نیت قتل را دارد، اما آلت قتاله نیست، باز هم قتل عمد محسوب میشود.
ج: نیت قتل ندارد، ولی آلت قتاله است، هرسه را جزء قتل عمد شمردیم.
عبارت حضرت امام
«یتحقق العمد بلا إشکال بقصد القتل بفعل یقتل بمثله نوعاً- در اینجا هردو هست، قصد فعل، بفعل، یعنی آلت، آلت گاهی آهن است و گاهی مشت ، یعنی با مشت به مغز طرف می زند- و کذا بقصد فعل یقتل به، آلت نوعاً قتاله است و إن لم یقصد القتل، بل الظاهر- حضرت امام سومی را نگفته، یعنی جایی که آلت قتاله نیست، نیت قتل را دارد، ولی چیزی را گفته که جانشین آن است، و آن عبارت است از رجاء القتل، آلت قتاله نیست، ولی من او را به امید قتل میزنم، چرا امام صریحاً نمیفرماید: بقصد القتل؟ چون آلت قتاله نیست، وقتی که آلت قتاله نیست، نمیتواند بگوید: «بقصد القتل»، وقتی آلت قتاله نیست،چطور به قصد قتل میزنی؟ مثلاً با مگس به سرش میزند، مگس کش قتاله نیست، پس ناچار است که قصد قتل هم نکند، چون قصد قتل متمشی نیست، ناچار است بگوید: رجاء، رجاء جانشین سومی است، چون سومی تکویناً از انسان متمشی نمیشود، آلت قتاله نباشد، اما من قصد قتل کنم، مگر اینکه بگویم:« رجاء القتل»- بل الظاهر تحققّه بفعل لا یقتل به غالباً رجاء تحقق القتل، نفرمود:« بقصد تحقق القتل»،چون قصد در اینجا متمشی نمی شود، من که طرف را با مگش میزنم، مگس کش قتاله نیست، من چطور میتوانم قصد قتل کنم؟ ناچار است رجاء باید باشد، «کمن ضربه بالعصا برجاء القتل فاتفق ذلک».
حضرت امام این مثالها را حضرت امام زده، ولی ما تعریفش را گفتیم:
أنّ قتل العمد یتحقق بأحد الثلاثة:
1: إذا قصد القتل بفعل یقتل بمثله، و بعبارة أخری إذا کان قاصدا للقتل و الآلة قتالة .
2: إذا قصد فعلاً یقتل به نوعاً بمعنی أن الآلة قتالة و إن لم یقصد القتل .
3: إذا فعل فعلاً لا یقتل به غالباً بمعنی أنّ الآلة لا تکون قتالة لکن ضرب رجاء قصد القتل، کمن صربه بالعصا برجاء القتل فاتفق ذلک.
فقط به این نکته توجه شود که چرا حضرت امام نمیفرماید: بقصد القتل؟ چون قصد متمشی نمی شود، مگر انسان به امید این باشد که لعل که همین آلت غیر قتاله هم این آدم را بکشد.
پس حضرت امام در واقع قسم سوم را هم گفته، منتها در قالب رجاء القتل.
آیا این قاعدهی را که ما گفتیم از روایت هم استفاده میشود یا نه؟ من یک روایتی را میخوانم، از این روایت هر سه قسم در میآید
نتیجة
فتکون النتیجة أن القتل یوصف بالعمد إذا کانت الآلة قتالة و الفاعل قاصداً للقتل ، أو إذا کانت الآة قتالة و لم یقصد القتل، أو قصد القتل و لم تکن الآلة قتالة.
و قد مر الکلام فی هذه الأقسام فی کتاب القصاص.
صحیحه حلبی
و یمکن استفادة حکم الجمیع من صحیحة الحلبی، و عنه- ضمیر «عنه» به علی بن ابراهیم بر میگردد- عن محمد بن عیسی- محمد بن عیسی عبید یقطینی- عن یونس- یونس بن عبد الرحمان- عن عبد الله بن مسکان، عن الحلبی، قال: قال أبو عبدالله (علیه السلام): «العمد کلّ ما اعتمد شیئاً فاصابه بحدیدة أو بحجر أو بعصا أو بوکزة، فهذا کلّه عمد و الخطأ من اعتمد شیئاً فأصاب غیره»الوسائل: 19،الباب 11 من أبولاب القصاص فی النفس، الحدیث3.
من هر سه قسم را از این عبارت در میآورم، مثلاً: «کلّ من اعتمد شیئاً» معنایش این است که اعتمد، یعنی «قصد» شیئاً، یعنی القتل أو الضرب، شیئاً در اینجا کنایه از ضرب و قتل است، کل من اعتمد، أی قصد شیئاً، أی القتل أو الضرب، اگر قصد قتل کرد، هردو در آمد، «قصد» گاهی قصد است، ولی آلت قتاله نیست، مثل عصا، گاهی قصد قتل کرده، آلت قتاله است مانند حدید و حجر، هردو را در آوردیم، اما اولی که قصد قتل کند و آلت هم قتاله باشد،« اعتمد شیئاً»، آلت هم قتاله است، مانند حدید و حجر، اعتمد شیئاً، یعنی ضرب، اما آلت قتاله است، حدید است یا حجر. هردو را استفاده کردیم. اگر شیئا را اعم از قتل و ضرب بگیریم، هردو استفاده میشود، اگر قصد قتل باشد، آلت قتاله است که حدید و حجر باشد، اگر ضرب باشد، نیت قتل را ندارد، اما آلت قتاله است، سوم اینکه آلت قتاله نیست، قصد قتل هم ندارد،اما رجاء قتل دارد، مانند «وکزة»، کلمهی « وکزة» به معنای مشت است.یعنی با مشت به پایش یا به شکمش میزند، نه آلت قتاله است و نه قصد قتل دارد، بلکه رجاء قتل دارد، ما هر سه را از این روایت در آوردیم، شیئاً را اعم گرفتیم از قتل و ضرب، که کنارش حدید و حجر است، ضرب هم در کنارش عصا است، اما نه قصد باشد و نه آلت قتاله باشد، مانند:« وکزة» که با مشت به شکم طرف میزند به امید قتل،
ممکن است کسی در اینجا اشکال کند که پس جناب موسی دچار گناه شد.
« فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيْهِ ۖ قَالَ هَـٰذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ ۖ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ «فوکزه موسی فقضی علیه» با مشت زد و اتفاقاً طرف هم جان سپرد،
در جواب میگوییم او قصد قتل نداشته و رجاء قتل هم نبوده، بلکه همین مقداری که میخواست اینها را از هم جدا کند،مشتی زد که قبطی کنار برود، اسرائیلی به این طرف بیاید، فردا مشکل پیدا کرد، نه قصد قتل داشت و نه رجاء، آلت هم قتاله نبود و لذا قتلش، قتل خطأ بود، البته گفت: «قَالَ هَـٰذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ ۖ»
چرا این حرف را گفت؟ زیرا عمل شیطان است، چرا؟ چون اگر نکشته بود، راحت بود، فراری نمی شد، اگر نکشته بود، خود این مرد در دریا غرق می شد و کشته میشد، ولی با این کارش برای خود مشکل درست کرد، عمل شیطان به معنای عملی است که انسان را به حرج و زحمت بیندازد.
فرع دیگر
قتل عمد را مورد بررسی قرار دادیم، اینک نوبت به شبه العمد رسیده که باید مورد بررسی قرار بگیرد، حضرت امام شبه العمد را در مسئله سوم عنوان کرده است: «إذا قصد فعلاً لا یحصل به الموت غالباً و لم یقصد به القتل کما لو ضربه بسوط خفیف أو حصاة و نحوها فاتفق القتل فهل هو عمد أو لا؟ فیه قولان، أشبهما الثانی» یعنی شبه العمد است، چرا؟ در شبه العمد فعل را قصد کرده، جامع را قصد کرده، ضرب را قصد کرده، البته ضربی که نتیجهاش قتل باشد قصد نکرده، اما ضرب را قصد کرده،آلت هم قتاله نیست،این در واقع شبه العمد است.
ممکن است کسی بگوید چه فرق میکند که بگوییم شبه العمد است یا بگوییم خطاست؟ پاسخش این است که اثر دارد، اگر شبه العمد باشد، دیهاش بر خود جانی است، اما اگر بگوییم خطاست، دیه بر عاقله است نه بر جانی، یعنی عمو و عمو زاده ها باید دیه را بپردازند، در شبه العمد إذا قصد الفعل و لم یقصد عنوان القصد، ما شبه العمد را این گونه تعریف کردیم:« إذا قصد الفعل و لم یقصد عنوان القتل» نه قصد قتل دارد و نه آلت قتاله است، رجاء قتل هم ندارد، فقط جامع را قصد کرده است، این شبه العمد است، حتماً باید این جنایت را خودش تدارک کند.
اما در قتل خطا، اصلاً فعل را قصد نکرده، تیر اندازی میکرد به یک پرنده و یا مرغ، اتفاقاً یک نفر در آنجا بوده و این نمیدانسته که در آنجا نفر است، متاسفانه تیر به جای اینکه به پرنده اصابت کند، به آن شخص اصابت کرد و او را کشت. به این میگویند: خطا، من قصد کشتن یا زدن انسان را نکردم، البته خطا هم مراحل دارد، مثلاً من در عالم خواب روی کسی افتادم و طرف را خفه کردم،این هم خطاست،این هم خطاست که من فعل را نسبت به انسان قصد نکردم، یا تیر هوای میانداختم، اتفاقاً به انسانی خورد، یا اصلاً در عالم خواب بودم و روی کسی افتادم، به این قتل خطا میگویند.
المسألة الرابعة: لو ضربه بعصا و لم یقلع عنه حتّی مات فهو عمد و إن لم یقصد به القتل و کذا لو منعه من الطعام أو الشراب فی مدة لا یحتمل فیها البقاء، و لو رماه فقتله فهو عمد و إن لم یقصده.
اگر کسی را با عصا مرتب بزند و دست از زدن بر ندارد تا اینکه طرف بمیرد، چرا؟ ایشان این مسئله را عنوان کرده، قصد قتل ندارد، آلت هم قتاله نیست، اما میگوید عمد است، چرا؟ چون مکرر بوده، اینکه مکرر میزند «و لم یقلع عنه حتّی مات» این جانشین قصد قتل است.
یا طرف را در خانهای حبس کرده بدون اینکه به او آب و غذا بدهد، طرف مرد،این هم عمد است، یا اینکه طرف را با تیر زد بدون اینکه قصد قتل داشته باشد، اما او کشته شد، این عمد است، چون در سومی آلت قتاله است. اتفاقاً این سومی منصوص است،یعنی روایت هم داریم.
روایت
عن یونس، عن بعض أصحابه، عن أبی عبد الله – علیه السلام-قال: «إن ضرب رجل رجلاً بالعصا أو بحجر فمات من ضربة واحدة قبل أن یتکلّم فهو شبیه العمد- چرا؟ چون فقط یکدانه زده و در این یکدانه ضربت نه قصد قتل داشته و نه آلت قتاله بوده- و الدّیة علی القاتل، و إن علاه و ألحّ علیه بالعصا أو بالحجارة حتّی یقتله فهو عمد یقتل به – کلمهی « الحّ»، به معنای پشت سر هم زدن است- و إن ضربه ضربة واحدة فتکلم ثمّ مکث یومأً أو أکثر من یوم فهو شبه العمد»الوسائل: 19، الباب 11 من أبواب القصاص فی النفس، الحدیث 5.
مثال ما در همان دومی است، یعنی «لو ضربه بعصا و لم یقلع عنه حتّی مات فهو عمد» لم یقلع عنه، یعنی مکرر زدن.
و فی روایة أخری عن العلاء بن فضیل عن أبی عبدالله (ع) قال: «العمد الذی یضرب بالسلاح أو بالعصا لا یقلع عنه حتّی یقتل، و الخطأ الذی لا یتعمده» الوسائل: 19، الباب 11 من أبواب القصاص فی النفس، الحدیث 5.
بنابراین، اگر کسی با عصا یکبار می زند و طرف می میرد، این شبه العمد است، چرا؟ چون جامع را قصد کرده، جامع کدام است؟ ضرب را قصد کرده نه قتل را، اما اینکه مکرر می زند، آلت قتاله است، قهراً قتلش عمدی است.
پس تا اینجا معلوم شد که ما سه نوع قتل داریم، قتل عمد، شبه العمد و خطا، در قتل عمد گاهی هردو هست و گاهی یکی است و دیگری نیست، یعنی یا قصد قتل است و آلت قتاله نیست و گاهی آلت قتاله است و قصد قتل نیست، عرض کردم ناچاریم که قصد را به معنای رجاء بگیریم، بعداً شبه العمد را معنا کردیم و گفتیم آقایان در شبه العمد میگویند قصد جامع کرده، یعنی ضرب را قصد کرده نه قتل را،آلت هم قتاله نیست.
اما اگر جانی قصد فعل نکرده، مثلا در عالم خواب روی کسی افتاد و او مرد، یا تیر هوای می زد، اتفاقاً به انسانی خورد، در اینجا اصلاً فعل را قصد نکرده، نه قتل را و نه جامع را، این قتل خطئی است.