درس خارج فقه آیت الله سبحانی
کتاب الحدود
89/09/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرائط احصان
يكي از شرائط جريان حد رجم، احصان است، احصان در لغت عرب به معناي حفظ است، البته هر احصاني شرط هر حدي نيست، اگر جلد كنند هرچند مجرد باشد، اشكالي ندارد،اما اگر بخواهند رجم كنند، حتماً بايد زن و مرد محصن و محصنه باشند.
احصان از نظر لغت
احصان در لغت عرب به معناي حفظ است،قرآن كريم ميفرمايد:«و ظنّوا أنّهم مانعتهم حصونهم من الله» الحشر: 14، به قلعهها حصن ميگفتند، چون قعلهها انسان را از شر دشمن حفظ ميكردند.
در آيه ديگر ميفرمايد:« لا يقاتلونكم جميعاً إلّا في قري محصّنة» يعني يك دژهاي كه محصن هستند و به اين زودي نميشود آنجا را فتح كرد.
پس حصن در حقيقت به معناي حفظ است و قلعه را هم ميگويند حصن و حصون، بخاطر اين است كه انسان را حفظ ميكند، ولي مقصود در اينجا اين است كه اگر زن يا مرد داراي همسر باشند و ازدواج كرده باشند، همسر به منزلهي حصن است كه زن و مرد را از ارتكاب معاصي حفظ ميكند، و اگر با داشتن حصن و همسر، مرتكب عمل خلاف عفت با غير همسر بشوند، عقاب آنان دو چندان ميشود و مستحق رجم ميشوند.
تا اينجا ما كلمهي احصان و حصن را از نظر لغت معنا كرديم، اينك سراغ شرائط محصن و محصنة ميرويم، كساني كه مشمول رجم هستند، ابتداء نميشود آنان را رجم كرد، بلكه بايد داراي شرائطي باشند و اسلام اين شرئط را زياد كرده تا به اين آساني حد ثابت نشود، مگر اينكه مبان و روشن گردد.
امروزه اگر شما ملاحظه كنيد، شرائط را خيلي زياد كردهاند تا اقل مراتب و اقل مصداق پيدا كند، حتي اگر زني است محصنة و بايد رجم بشود، فرض كنيد كه او را در يك گودال تا كمر دفن كردند، اما او توانست خودش را از آن محل بيرون بكشد و فرار كند، ديگر حد از او ساقط ميشود، تمام اينها براي اين است كه از نظر ثبوت به اقل مراتب برسد.
اينك ما شرائط را يكي پس از ديگري ميخوانيم، نخست احصان رجل را مورد بحث قرار ميدهيم و سپس احصان مرأة را، چون احصان رجل به گونهاي است و احصان زن به گونهي ديگر، يعني بگويند اين مرد محصن است و داراي حصن و قلعه است كه ميتواند او را از گناه حفظ كند، مع الوصف اگر دنبال گناه رفت، معلوم ميشود كه خيلي آدم جرئ است در درجهي اول عبارات علما را بخوانيم:
عبارت شيخ طوسي
قال الشيخ: ليس من شرط احصان الرجم الإسلام.
اولين شرطي كه ميكنيم شرط نفي است نه شرط اثبات، شرائط اثبات را بعداً ميخوانيم، آيا اسلام شرط است يا نه؟ مردي كه بايد رجم بشود، آيا شرطش اسلام است يا اگر فرد كتابي هم مرتكب چنين گناهي بشود او نيز رجم خواهد شد، اسلام شرط است يا نه؟
ديدگاه اهل سنت
البته اكثريت يا اقليت اهل سنت گفتهاند اين قانون مال مسلمانان است نه مال اهل كتاب.
ديدگاه فقهاي اماميه
ولي از نظر ما اين قانون عام است،يعني هم مسلمان را شامل است و هم كتابي را، به دليل اينكه در زمان پيغمبر اكرم يك زن يهودي و مردي يهودي مرتكب چنين گناهي شده بودند، فلذا خدمت پيغمبر اكرم آمدند، حضرت آنان را رجم كرد، حتي اين قانون در تورات هم است،.
بنابراين، از نظر ما اسلام شرط نيست، بلكه هر مكلّفي خواه مسلمان باشد يا كتابي اگر در شرائط خاصي زنا بكند، مشمول قانون رجم ميشود.
قال الشيخ: ليس من شرط احصان الرجم الإسلام كلمهي اسلام، اسم ليس است-،بل شرطه الحرّية و البلوغ و كمال العقل والوطئ في نكاح صحيح يعني قبلاً زن داشته باشد و يا ملك يمين،- فإذا وجدت هذه الشرائط فقد أحصن احصان رجم، و هكذا إذا وطأ المسلم أمرأته الكافرة يعني زن مسيحي يا زن يهودي داشته باشد، مع الوصف اگر برود زنا كند، محصن است چون در احصان شرط اسلام لازم نيست نه در مرد و نه در زن، - فقد احصنا،- يعني اين دو نفر توانستند خودشان را از گناه حفظ كنند، چرا؟ چون راه حلالي دارند- و به قال الشافعي» الخلاف:5//402،كتاب الحدود، المسألة 46.
عبارت محقق حلّي
كلام محقق حلّي
و قال المحقق: لا يثبت الإحصان الّذي يجب معه الرجم حتّي يكون الواطئ بالغاً حرّاً و يطأ في فرج مملوك بالعقد الدائم أو الرق يغدو و يروح يغدو و يروح، يعني خواه صبح سراغش برود يا عصر، مانعي سر راهش وجود ندارد، يعني هر گاه بخواهد در اختيارش است، كلمهي يغدو، صبح را ميگويند و «يروح» عصر را، كنايه از اين است كه هر وقت بخواهد مسئلهي جنسي را مطرح كند، در اختيارش خواهد بود و مانعي سر راهش نيست-
دليل بر عدم شرطيت اسلام در احصان
و قبل الدخول في تبيين الشروط اللازمة نشير إلي ما ذكره الشيخ من عدم شرطية الإسلام في الإحصان و قد اختلف فيه فقهاء السنة، فشرط مالك و أبوحنيفة و لم يشترطه الشافعي- شافعي با ما موافق است- و استدل الشافعي بحديث متفق عليه من أنّ النّبي صلّي الله عليه و آله رجم اليهودي و اليهودية اللذين زنيا إذ رفع إليه اليهود،قال تعالي: «و إن حكمت فاحكم بينهم بالقسط» بداية المجتهد:2/ 407.
زن و مرد يهودي عمل خلاف عفت را انجام داده بودند و حال آنكه هم زن داراي شوهر بود و هم شوهر داراي زن، مع الوصف مرتكب زنا شده بودند، آمدند پيش احبار، احبار ميخواستند از اين مسئله چشم پوشي كنند، بالأخره بنا شد كه پيش پيغمبر اكرم بروند، خداوند ميفرمايد پيش شما آمدهاند «و عندهم التورات»، يعني در تورات حكمش آمده «و إن حكمت فاحكم بينهم بالقسط».
حضرت هردو نفر شان را رجم كرد، اين دليل شافعي بود.
و استدل الشيخ الطوسي علي عدم الإشتراط بما رواه ابن المسيّب عن أبي جويزة أنّ يهوديين أقرّا عند رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلم بالزنا و كان قد أحصنا، فرجمهما و هذا صريح في الرجم و الإحصان» الخلاف:5/403.
بنابراين، ما دليل بر شرطيت اسلام نداريم، مسلمان اگر زنش كافرة باشد، يا زن مسلمان اگر شوهرش كافر باشد بنابراينكه نكاح آنان درست است، اين كافي در احصان است و شافعي هم با ما موافق است و مخالف فقط ابوحنيفه و مالك است، و عمل پيغمبر اكرم هم دليل است، البته فعلاً اين مسئله براي ما مطرح نيست.
شرائط احصان
1: العقل
البته اولي شرط نبود بلكه نفي الشرط بود، يعني اسلام شرط نيست، ولي اكنون ميخواهيم شرائط وجودي را بخوانيم، يكي از شرائط احصان عقل است، همان گونه كه مستحضر هستيد در اوائل كه ميخواستيم شرط زنا را بخوانديم، گفتيم عقل شرط است و باز گفتيم كه نبايد ما در هر بابي شرطيت عقل را مطرح كنيم، بلكه يكبار كافي است،يعني وقتي گفتيم كه:« التكاليف مشروطة بالعقل»، اين در همهي ابواب فقه كافي است و ديگر نياز نيست كه آن را در همهي ابواب مطرح كنيم، اينجا هم از آن قبيل است، چون مجنون حكم ندارد، علاوه براين، وقتي در اقل و اضعف كه زناي مجرد است عقل شرط باشد، در عقوبت اشد به طريق اولي بايد عقل شرط باشد.
بنابراين، اگر مجنون يا مجنونة با وجود همسر، مرتكب زنا بشوند، گناهي ندارد و نميتوان بر آنان حد رجم جاري كرد، فلذا بايد روايت ابان بن تغلب را تأويل كرد.
در آن روايت امام صادق عليه السلام فرمود فرق است بين مجنون و مجنونة، چون مجنون احساس لذت ميكند و به همين جهت است كه سراغ مجنونة ميرود فلذا محكوم به حد است،اما مجنونة مورد انفعال است، يعني مجنونة سراغ كسي نميرود، بلكه سراغش ميآيند، در حقيقت فرق نهاد بين مجنون و مجنونة.
ولي ما گفتيم اين روايت معمول بهاي اصحاب نيست فلذا بايد اين روايت را تاويل كرد، تاويلش اين بود كه لابد اين مجنوني كه حضرت مطرح مي كند، بخشي از عقل را دارا بوده، يا لا اقل موقعي كه عاقل بوده مرتكب زنا شده و حالا شده مجنون، در هر حال اين روايت يك روايت معمول به نيست فلذا بايد تاويل كرد، چون همان گونه كه مرد احساس لذت ميكند، زن نيز احساس لذت ميكند، همان گونه كه مرد سراغ اين كار ميرود، زن نيز سراغ اين كار ميرود و براي اين كار جوانان را تحريك ميكند.
بنابراين، فرقي بين مجنون و مجنونة نيست، حالا اين روايت چه گونه بوده است؟ يرجع علمها إليهم عليهم السلام، يا بايد ارجاع كنيم يا تاويل كنيم، زيرا در دنيا نميشود مجنون را مكلّف به حد كنيم، اين «قضايا قياستها معها».
متن روايت ابان تغلب
ما رواه أبان بن تغلب قال أبو عبدالله عليه السلام: «إذا زني المجنون أو المعتوه جلد مجهول از ثلاثي مجرد - الحدّ و إن كان محصناً رجم» . قلت: و ما الفرق بين المجنون و المجنونة و المعتوه و المعتوهة؟ فقال: «المرأة إنّما تؤتي، و الرّجل يأتي، و إنّما يزني إذا عقل كيف يأتي اللّذة، و انّما المرأة انّما تستكره و يفعل بها و هي لا تعقل ما يفعل بها». الوسائل: 18 الباب 21 من أبواب حد الزنا، الحديث 2.
2: البلوغ
باز در اينجا همان مسئله را تكرار كنيد كه ما نبايد در همه جا اين شرط را ذكر كنيم، بلكه يكبار كافي است، يعني همين كه گفتيم:
«رفع القلم عن الثلاثة،الصبيّ حتي يحتلم»، اين در همه جا كافي است فلذا نبايد در فقهاي ما اين شرط را در همهي ابواب فقه تكرار كنند.
علاوه براين، وقتي در در حد ضعيف كه همان صد شلاق باشد، بلوغ شرط شد، در رجم به طريق اولي شرط خواهد بود.
3: الحرّية
شرط سوم عبارت است از حريت، زيرا عبد و امة هر چند داراي همسر باشند، اگر مرتكب زنا بشوند، فقط شلاق ميخورند نه اينكه آنان را رجم كنند، چرا؟ و اين يكي از مظاهر انعطاف اسلام است، يعني از آنجا كه عبد و أمة هميشه تحت بار و شدت و اوامر مولا هستند، اسلام براي آنان تخفيفي قائل شده است فلذا حتي اگر گناه بزرگي را هم انجام بدهند،همان حد گناه صغير را دارند و آنهم خمسين جلدة است، هميشه غلام حدش نصف حد حر است و در اينجا علاوه براينكه رجم ندارد، نصف حد حر بر او جاري ميشود و ما در اين زمنيه روايت هم داريم.
صحيح ابوبصير يعني المرادي، لا المرادي هر چند هردو ثقه هستند- عن أبي عبد الله عليه السلام قال في العبد يتزوج الحرّة ثم يعتق فيصيب فاحشة، قال: فقال: لا رجم عليه- ممكن است سوال كنيد كه اين حر است، چون ميگويد «يعتق فيصيب فاحشة»؟
جوابش اين است كه تنها آزادي كافي نيست، بلكه بايد دو مرتبه با زني كه گرفته است نزديكي كند، تا نزديكي نكند، عتق تنها كافي نيست، بله! اگر آزاد بشود و نزديكي هم بكند، البته، اما فرض اين است كه اعتاق است ولي هنوز نزديكي نكرده است- حتّي يواقع الحرّة بعد ما يعتق، قلت: فللحرّة خيار عليه إذا اعتق؟ قال لا،قد رضيت به و هو مملوك فه علي نكاحه الأوّل» الوسائل: ج18، الباب7 من أبواب حدّ الزنا، الحديث5.
البته در اين زمينه روايت ديگر هم داريم، ولي چون در عصر و زمان ما اين مسئله موضوعيت ندارد فلذا بحث كردن از آن چندان فايده ندارد.
و فقدان الموضوع في المجتمع الحالي يغنينا عن افاضة الكلام فيه.
4: التمكن من الوطئ الصحيح،
يعني صرف داشتن زن كافي نيست بلكه بايد متمكن از وطي صحيح باشد، يعني يا همسري داشته باشد يا كنيز مملوك، كه هر وقت خواست دفع شهوت كند، راه براي او باز باشد، اما اگر زن داشته باشد ولي در اختيارش نباشد و دور از دسترش باشد، اين فايده ندارد «چون يغدو و يروح» نيست، مثل اينكه خودش در آمريكاست، زنش در ايران. يا مرد در زندان است و زنش آزاد، اگر در زندان مرتكب گناه بشود، در اينجا محصن حساب نميشود، چون وسيلهاي كه بتواند اطفاء شهوت كند در اختيار ندارد.
يشترط في تحقق الاحصان أن تكون له زوجة دائمة قد دخل بها أو أمة كذلك و هو متمكن من وطئها متي شاء أو أراد، فلو كانت زوجته غائة عنه بحيث لا يتمكن من الاستماع بها أو كان بها أو كان محبوساً فلا يتمكن من الخروج إليها، لم يترتب عليه حكم الاحصان و هذا الشرط ينحل ياز ن آمادگي دارد، اما شوهر زنداني است و نميتواند از زندان بيرون بيايد- أو كان محبوساً فلا يتمكن من الخروج إليها، لم يترتب عليه حكم الاحصان.
من اين را تجزيه و تحليل كردم به چند شرط، اينكه ميگويد: «التمكن من الوطئ الصحيح» زن سالمي در اختيارش باشد كه هر موقع بخواهد اطفاي شهوت كند، امكانش باشد ولي مع الوصف اگر سراغ زنان فاسد برود، البته دراينجا گناه بيشتري كرده است و حدش هم رجم است، من اين وطئ صحيح را اين گونه تجزيه و تحليل كردهام:
1: أن يكون له زوجة دائمة، فلا تكفي زوجة العقد الموقت، يعني زن موقت و صيغهاي كافي نيست،.
پس اگر مردي كه زن دائم ندارد، ولي زني را صيغه كرده است، اين كافي در احصان نيست، فلذا با وجود زن موقت و صيغهاي اگر برود زنا كند،اين هرچند جلد دارد، ولي رجم ندارد، يعني حدش رجم نيست، موقت كافي در احصان نيست، چرا؟ چون در موقت آن مسئلهي «يغدو و يروح» عملي نيست، زيرا زن دائم بايد در خانه باشد و بدون اجازه شوهر حق بيرون رفتن از خانه را ندارد، ولي زن متعهاي اين قيد و بند را ندارد، بله! هر موقع شوهر بخواهد،او بايد لبيك بگويد،اما «يغدو و يروح» نيست، فلذا بر او احصان صدق نميكند
2: أن تكون له أمة مملوكة، فلا تكفي الأمة المحللة.
بايد دانست كه انسان دو جور امه دارد:
الف: امة و كنيزي كه او را خريده است، او مملوكهاش است.
ب: امة و كنيزي كه محلله است نه مملوكه، يعني «زن» امة و كنيز زيد است، ولي زيد در اختيار عمرو ميگذارد كه از او استفاده كند و بهره بگيرد، شرطش هم استبراء است،يعني بايد اين زني كه محللة است استبراء بشود تا معلوم شود كه از مولايش داراي فرزندي نيست و رحمش از اين جهت پاك است، آنگاه او را در اختيار ديگري ميگذارند.
بايد دانست كه «محلله» فقط در فقه ماست، ولي در فقه اهل سنت به اين روشني نيست، ميفرمايد بايد حتماً مملوكه باشد كه هميشه در اختيارش باشد، اما محلله اين گونه نيست، «سريه» به مملوكة ميگويند.
ج: الوطئ قبل أن يزني، يعني قبل از آنكه زنا بكند، با زنش يا با مملوكه خودش نزديكي كرده باشد كه در حقيقت در پيشگاه خدا عذري نداشته باشد.
د: تمكنه من الوطئ متي شاء، يعني زنداني بودن در تحقق احصان كافي نيست.
ما اين چهار شرط را يكي پس از ديگري بررسي ميكنيم
أما كفاية الزوجة الدائمة فيدل عليه اطلاق صحيح إسماعيل بن جابر عن أبي جعفر قال قلت: ما المحصن رحمك الله ؟قال:« من كان له فرج يغدو عليه ويروح فهو محصن»،اين تعبير در روايت است و لذا جاي شك نيست.
و ما رواه الكليني عن أبي بصير قال:« لا يكون محصنا حتي تكون عنده امرأة يغلق عليها بابه». و هو صريح في الدائم، يعني در دائم است نه در منقطع،چون انسان در منقطع يك چنين حقي را ندارد.
و أمّا عدم كفاية المنقطعة فيدل علي ذلك ما رواه إسحاق بن عمار قال : قلت لأبي إبراهيم : الرجل تكون له الجارية- مملوكة- أتحصنه؟ قال فقال : نعم، إنّما هو علي وجه الاستغناء، قال قلت: و المرأة المتعة؟ قال فقال: لا ، إنّما ذلك علي الشيء الدائم؟
فلسفهاش همان است كه گفتيم، چون در دائم و مملوكة در خانه را ميبندد و كليد هم دستش است، هر موقع كه بخواهد در را باز ميكند و داخل ميشود و حال آنكه در متعه يك چنين چيزي نيست.
و ما رواه الحفص البختري عمن ذكره عن أبي عبد الله عليه السلام في الرجل يتزوج المتعة، أتحصنه؟ قال: لا، إنّما ذلك علي الشيء الدائم عنده».
و ما رواه عمر بن يزيد عن أبي عبد الله في حديث قال:« لا يرجم الغائب عن أهله ، و لا المملك الذي لم يبن بأهله و لا صاحب المتعة»،مملّك، يعني «مالك»، كلمهي «يبن» - بفتح الياء و سكون الباء و كسر النون- در لغت كنايه از عروسي و نزديكي است، اگر گفتيم «بني فلان»، يعني نزديكي كرد.
و أما كفاية الأمة المملوكة و عدم كفاية المحلّلة فيدل عليه ما مرّ في رواية إسحاق بن عمّار و روايته الأخري قال:«سألت أبا إبراهيم عن الرجل إذا زني و عنده السرية و الأمة سرية و امة به يك معنا هستند- يطأها، تحصنه الأمة و تكون عنده؟ قال : نعم، إنّما ذلك لإنّ عنده ما يغنية عن الزنا».
اما محلّله كافي نيست، چرا؟ چون روايات ما كلمهي سريه و مملوكه دارد نه محللة، يعني محلّله در روايات ما نيست و اصل در حد حرمت است إلّا ما خرج بالدليل. محلله اين است كه امة مال زيد است، آن را به عمرو تحليل ميكند به شرط استبراء، اين كافي نيست زيرا اصل در حد در حقيقت حرمت است إلّا ما خرج بالدليل.
و أمّا عدم كفاية الأمة المحلّلة فلإنّ الأصل في باب الحدود و هو الاحتياط خرج منه ما إذا تمكّن من الزّوجة و الأمّة المملوكة و بقيت المحلّلة تحت المنع.
.