درس خارج فقه آیت الله سبحانی
کتاب الصلوة
89/08/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ماهيت و حقيقت عدالت
همان گونه كه ميدانيد، روايت ابن يعفور در دو مرحله تفسير شد، يك مرحله در باره حقيقت و واقعيت عدالت بود و اينكه حقيقت عدالت چيست، مرحله دوم راه شناخت واقعيت و حقيقت آن بود و اينكه عدالت را از چه طريق و راهي ميتوان شناخت؟
از نظر ما فراز دوم و سوم مبيّن حقيقت عدالت است، اما فراز چهارم و پنجم متضمن شناخت اين واقعيت ميباشد.
ديدگاه صاحب جواهر
مرحوم صاحب جواهر در كتاب صلات در باره اين حديث خيلي بحث مي كند و خودش را بالا و پايين ميزند تا ثابت كند كه عدالت از قبيل ملكه نيست، و يكي از اشكالالتش اين است كه اگر عدالت را از قبيل ملكه بگيريم، دستگاه قضائي كند ميشود، جماعت كند ميشود، زيرا كساني كه متلبس و متحلي به اين ملكه ميباشند خيلي قليل هستند، قهراً نميشود دستگاه قضائي را تعطيل كنيم.
اشكال استاد بر ديدگاه صاحب جواهر
بايد دانست كه پندار ايشان(صاحب جواهر) درست نيست، چون راهي را كه امام عليه السلام معين كرده ، شناخت عادل خيلي آسان شده و اكثر افراد محكوم به عدالت ميشوند.
البته «العلم عند الله»، ولي راه و طريق همان طريق و راه چهارم و پنجم است كه ميگويد عيوب شان پنهان و در جماعات هم حاضر باشند و چنين افرادي كم نيستند، يعني افراد زيادي داريم كه عيب شان پنهان است است و شهود در جماعات دارند.
پس آن گونه هم نيست كه اگر عدالت را از مقولهي ملكه بدانيم، دستگاه قضائي تعطيل شود يا دستگاه شهود تعطيل بشود، بلكه طريقي كه امام معين كرده آسان است و فراوان.
سوال
آيا روايت فقط منحصر به روايت ابن أبي يعفور است يا در اين زمينه روايات ديگري هم داريم؟
جواب
در جواب بايد عرض كنم كه روايت منحصر به روايت ابن أبي يعفور نيست، بلكه در اين زمينه روايات ديگري نيز داريم كه خواهيم خواند، منتها بايد توجه كنيد رواياتي كه ميخوانيم ميخواهند حقيقت عدالت را بيان كنند يا طريق معرفت آن را؟ در اين جهت دقت كنيد.
اينك ميپردازيم به بررسي روايات
1- روايت سماعة بن مهران
روي سماعة بن مهران عن أبي عبدالله عليه السلام قال: «قال من عامل الناس فلم يظلمهم- چند سال است كه با مردم معامله نموده بدون اينكه به آنان ستم روادارد - و حدثّهم فلم يكذبهم- چند تا قصه نقل كرده بدون اينكه دروغ بگويد - و واعدهم فلم يخلفهم- وعده كرده بدون اينكه در آن تخلف كرده باشد- كان ممن حرمت غيبته و كملت مروؤته و ظهر عدله، و وجبت اُخوته».الوسائل:ج ۵،الباب ١١ من أبواب صلاة الجماعة، الحديث ٩.
آيا اينكه معامله كرد و ستم نكرد، يا خبر داد و دروغ نگفت، يا وعده كرد و عمل كرد،اين محقق معناي عدالت است يا طريق براي شناخت عدالت؟
طريق است براي شناخت عدالت، يعني معلوم ميشود كه اين آدم يك آدم مرتب و متشرع است.
2- روايت أحمد بن عمر الطائي
ما رواه أحمد بن عمر الطائي عن أبيه عن الرضا(ع)عن علي(ع)قال: قال رسول الله(ص): «من عامل الناس فلم يظلمهم و حدّثهم فلم يكذبهم، و وعدهم فلم يخلفهم، فهو ممن كلمت مروؤته وظهرت عدالته و وجبت اُخوته و حرمت غيبته».الوسائل: ج 18، الباب ۴١ من أبواب الشهادات، الحديث 15.
3: روايت عبد الله بن سنان
ما رواه عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله عليه السلام قال: «ثلاث مَن كُنّ فيه اوجبت عليه أربعاً علي الناس:من إذا حدّثهم لم يكذبهم، و إذا و عدهم لم يخلفهم، و إذا خالطهم لم يظلمهم، وجب أن يُظهروا في الناس عدالته و تظهر فيهم مروؤته، و أن تحرم عليهم غيبته، و ان تجب عليهم اخوته». الوسائل: ج 18،الباب 41 من أبواب الشهادات، الحديث 16.
يعني اگر در كسي اين صفت باشد، مردم بايد چهار مسئله را در حق او رعايت كنند، آن سه صفت عبارتند:
الف: هرگاه خبري را براي مردم نقل كرد، دروغ نگويد (إذا حدّثهم لم يكذبهم) ،
ب: هرگاه به آنان وعده داد، نسبت به آن تخلف نكند (و إذا و عدهم لم يخلفهم).
ج: هرگاه با مردم معاشرت نمود، نسبت به آنان ظلم و ستم روا ندارد (و إذا خالطهم لم يظلمهم).
هر كس اين صفات را دارا بود، چهار حق بر گردن مردم پيدا ميكند و آن چهار حق عبارتند از:
1: بر مردم واجب است كه او را در ميان جامعه به عنوان عادل معرف كنند (وجب أن يُظهروا في الناس عدالته).
2: او را به عنوان يك انسان جوانمرد بشناسانند (و تظهر فيهم مروؤته).
3: غيبتش بر مردم حرام است (و أن تحرم عليهم غيبته) ،
4: دوستي با او بر مردم لازم است (و ان تجب عليهم اخوته).
اين سه روايت نميخواهند عدالت را معنا كنند،بلكه طريق و راه شناخت عدالت را معرفي ميكنند، و از اينجا معلوم ميشود كه فرمايش صاحب جواهر (كه ميگويد اگر عدالت را از قبيل ملكه بدانيم، قضا تعطيل ميشود) درست نيست،بلكه اين ما هستيم كه سخت گيريم، يعني در شناخت عادل خيال ميكنيم كه همگي بايد همانند شيخ انصاري باشند، بلكه همين مقداري كه در معاشرت عيبش مستور باشد و در ظاهر هم واجبات را انجام بدهد، انسان ميتواند پشت سر او نماز بخواند فلذا خيلي مشكل نيست.
ما هو مفاد هذه الروايات
إن الروايات المتقدمة بصدد بيان الطريق إلي تحلّي الرجل بوصف العدالة و ليست بصدد بيان مفهومها و واقعها، و مرجعها إلي ما عرفته من موثقة ابن أبي يعفور و ذلك لأنّ الإنسان إذا وقف علي أن الرجل لا يكذب و لا يخلف و لا يظلم فيكون هذا دليلاً علي تحلّي الرجل بمبدأ خاص (مبدأ، يعني ملكه، معلوم ميشود كه اين آدم ريشه دارد) يسوقه إلي هذا الأمر و إلّا لما كانت حياته علي و تيرة واحدة (اينكه يكنواخت است، يعني دروغ نميگويد،خلاف وعده عمل نميكند، معلوم ميشود كه در دل يك باز دارندهاي دارد، اگر قوهي باز دارنده نداشته باشد، گاهي ظلم ميكند و گاهي ظلم نميكند) بل يظلم تارة و لا يظلم اُخري و هكذا سائر الأفعال.
و بعبارة اُخري: أنّ حسن الظاهر في المعاشرة، المتحقّق(صفت حسن است) بترك الظلم و الكذب و الخلف طريق إلي تحلي الرجل بمبدأ نفساني يسوقه إلي هذا العمل علي و تيرة واحدة.
دو مطلب ديگر در باره عدالت باقي مانده كه بايد بيان شود:
برخي از علما در تعريف عدالت گفتهاند كه عدالت عبارت است از: ترك منافايايت مروؤت، و حال آنكه در روايت ابن أبي يعفور يك چنين چيزي نداشتيم.
نخست بايد ببينم كه ترك منافيات مروؤت چيست؟
ميفرمايند كارهاي كه عقلا آنها را زشت ميدانند و نميپسندد، مثل اينكه يك طلبه و اهل علم لباس افسري بپوشد، يا كروات بزند، يا جندي و افسر، لباس روحاني بپوشد، عرف اين كار را نميپسندند، يك موقع ضرورت ايجاب ميكند، آن مسئلهي ديگري است مانند زمان جنگ، در اينجا مانع ندارد كه روحاني لباس جندي بپوشد و شايد مستحب هم باشد.
اما در شرائط عادي و معمولي كه كارها تقسيم شده، به اين معنا كه يكي قاضي است، ديگري معلم، سومي افسر و ...، يعني هر كدام براي خود شئوني دارند، در يك چين وضعيتي، اگر يكي بخواهد اداء ديگري را در بياورد، اين كار خلاف مروؤت است و عرف آن را نمي پسندند. مروؤت به معناي جوانمردي است و مراد از آن اين است كه انسان كاري نكند كه عرف آن را نميپسندند بلكه زشت ميدانند، مثلاً هويج را روي دست بگيرد و در كوچه و بازار مشغول خوردن بشود، اين كار هر چند حرام نيست، ولي خلاف مروؤت و خلاف آداب عرف و جامعه است.
يا سوار مركبي بشود كه عاري است و پالان ندارد، اين حرام نيست ولي از نظر عرف اين كار زشت است و آن را قبيح ميشمارند، آقايان اين مثالها را ميزنند.
مناقشهي استاد
ولي من در اين مثالها مناقشه دارم و ميگويم اين امور به حسب عرف و آداب هر جامعه متفاوت است (يختلف باختلاف البيئة)
مثلاً در زمانهاي قديم اگر كسي پيش يك آدم بزرگ و متشخص ميرفت، بايد حتماً كلاه خود را سر ميكرد، يعني بدون كلاه يا برداشتن كلاه زشت بود. ولي الآن عكس است، بلكه كلاه گذاشتن خلاف آداب معاشرت است، بلكه بايد كلاه را برداري در كنار خود بگذاري،عرفيات يكنواخت نيستند ولذا در روايات داريم كه پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله گاهي بر استر بدون جهاز سوار ميشدند، شرائط فرق ميكند، شايد در آن زمان اين مسئله رسم بوده،ولي در زمان ما رسم نيست.
بنابراين، بايد اين عرفيات را تابع محيط بدانيم ولذا ما در كتاب حسن و قبح عقلي اين مسئله را حل كرديم و در آنجا گفتيم كه حسن و قبح عقلي غير از حسن و قبح عرفي و عقلائي است، چون حسن و قبح عقلي در همه جا يكسان است، اين منطقه و آن منطقه ندارد، اين عرف و آن عرف نميشناسد.
بر خلاف حسن و قبح عرفي كه به حسب هر منطقه و محيط فرق ميكند.
البته اين حرف درست است، آدمي كه اين گونه سبك و فاقد شخصيت باشد،اين كاشف از اين است كه يكنوع كاستي و كمبود دارد و حاكي از اين است كه اين آدم در زندگي عقل،خرد و دركش كم است و لذا نسبت به محرمات هم ممكن است پروا نداشته باشد، آدمي كه نسبت به اين گونه مسائل بي پروا است، بعيد نيست كه نسبت به مسائل ديگر هم بي پروا باشد.
بنابراين،اگر علما گفتهاند ترك منافيات مروؤت،بخاطر همين است.
البته در روايت ابن أبي يعفور نيامده است، ولي نيامدن دليل نيست، حضرت به صورت كلي فرموده است آدمي كه بي پروا و بي ادب است و در انجام كارهاي غير صحيح از كسي شرم ندارد، اين كاشف از اين است كه آن ملكهاي را كه بايد از گناه پرهيز كند ندارد ولذا در صحيح بخاري دارد كه جناب ابوهريره گاهي سوار چوب ميشد، يعني يك چوبي را در لاي دو پاي خودش قرار ميداد و فرياد ميزد كه: امير آمد، امير آمد، با اين كارش بچهها را ميخنداند، آدمي كه تا اين حد سبك باشد، معلوم نيست كه داراي ملكهي الهي باشد.
به بيان ديگر عدالت يك بخشي از عقل است، آدم اين جوري معلوم است كه عقلش كامل نيست بلكه ناقص است، يعني يكنوع نقصان و كمبودي در عقلش است.
به بيان ديگر: ما عدالت را بخشي از عقل ميدانيم. آدمي كه عقلش كامل است، آن آدم عادل است، آدمهاي فاسق شيطان هستند، يعني عقل شيطنت را دارند نه عقل الهي.
به بيان سوم: عدالت عبارت است از: «الإستواء في الحياة»، يعني در زندگي مستوي و متعدل باشد، آدمهاي كه يك كارهاي خنده آوري را انجام ميدهد، معلوم ميشود كه اين آدم آن استقامت روحي و استواء روحي را ندارد.
بنابراين، كلمهي مروؤت هر چند در حديث ابن أبي يعفور نيامده، و لي در اين دو حديث ديگر آمده است و نكتهاش اين است كه اين مكمل عدالت است، آدمي كه قبائح عرفي را رعايت نكند،زشتيهاي عرفي را رعايت نكند، معلوم ميشود كه يك چنين آدمي ريشهي درست ندارد، و از نظر رواني آدم كاملي نيست و آدم صحيح و درستي نيست.
و المروءة في اللغة هي كمال الرجولية الذي يعبر عنها باللغة الفارسية ب« مردانگي» . فالمراد من قولهم ترك «ما ينافي المروءة» أي ترك الأشياء المنكرة عرفا بحيث يكون الاتيان بها مورثا للشك في كشف حسن الظاهر علي الملكة ، و يمثّلون بلبس (بضم اللام) الفقيه لباس الجندي من غير داع او الأكل في الطريق أو غير ذلك من الأمور المستنكرة عرفاٌ .
لكن الأمور المستنكرة عرفا تختلف حسب بيئة بيئة فركوب الحمار العاري وارداف شخص خلفه أو الأكل ماشياٌ إلي الصلاة أمر مستقبح عرفا مع أنّه لم يكن مستقبحاًفي عصر الرسول و الوصي . حيث ورد أنّ الرسول كان يركب الحمار العاري و أنّه كان يأكل ماشياً .
و علي هذا يجب تحديد منافيات المروءة بشكل آخر و هو أن يدّل الفعل علي نقصان في العقل أو قلّة مبالاة أو حياء أو غير ذلك من الأمور التي ربما تورث الشك في أنّ حسن الظاهر هل يكشف عن ملكة راسخة أو لا؟
و بعبارة أخري: إذا كانت العدالة هي الاستواء و الاستقامة في الحياة فلا ريب أن الرّجل إذا كان لا يبالي بشيء من الأشياء المنكرة عرفاً يكشف عن عدم الاستواء أو الاستقامة و قد مرّ أنّ هذا يختلف حسب اختلاف الثقافات.
بنابراين؛ ترك مروؤت هر چند در روايت ابن أبي يعفور نيست، اما در روايت رسول الله است.
و واقعاًاين مكمل عدالت است، آدمي كه قبائح عرفي را ناديده ميگيرد، نسبت به قبائح شرعي هم بعيد نيست كه ناديده بگيرد.
الثاني: ترك الإصرار علي الصغائر
علما در حقيقت عدالت دو چيز را متذكر شدهاند:
الف: ترك منافيات مروؤت.
ب: ترك الإصرار علي الصغائر.
يعني بر گناهان صغيره اصرار نكند،
مرحوم اردبيلي ميفرمايد كه اصرار گاهي حكمي است و گاهي عيني است، عيني اين است كه انسان مرتب به زن نامحرم نگاه ميكند، اين عيني است، گاهي ميگويد حكمي است، نگاه كرده ولي پشيمان هم نشده و باز ميخواهد نگاه كند، اما نگاه نكرده است.
اولي عيني است و دومي حكمي، آنهم حتي حكم اصرار را دارد، اصرار لازم نيست كه پشت سر هم باشد، بلكه همين مقداري كه نگاه كرد و پشيمان نشد و مصمم است كه بار ديگر نيز نگاه كند، اين اصرار بر صغيره است، چرا در روايت ابن آبي يعفور اين نيامده است؟ اولي را توجيه كرديم و گفتيم اگر در روايت ابن ابي يعفور نيامده است، اما در روايت رسول الله آمده است و اين مكمل عدالت است، عمده اين است كه در روايت ابن أبي يعفور كلمهي ترك الإصرار نيامده، اين را ما از دو راه ميتوانيم توجيه كنيم:
الف: بگوييم همهي گناهان كبيره هستند، يعني ما دو قسم گناه نداريم تا يكي را كبيره و ديگري را صغيره نام گذاري كنيم ، بلكه بيش از يك قسم گناه نداريم كه همان كبيره باشد (كلّ الذنوب من الكبائر)، منتها تفاوت شان در نسبي بودن است، يعني ممكن است يك گناهي نسبت به مافوق خود صغيره و نسبت به ما دونش كبيره باشد، پس «كلّ الذنوب من الكبائر».
اينكه ذنوب را تقسيم بر كبيره و صغيره كردهاند، اين تقسيم يك تقسيم حقيقي نيست، بلكه تقسيم نسبي است. فرض كنيد «شخص» مؤمني را ميزند، ديگري مؤمني را ميكشد، كشتن نسبت به زدن كبيره است، ولي اگر همين زدن را نسبت به بعضي از گناهان ديگر بسنجيم، ممكن است كبيره باشد.
بنابراين، اگر حضرت نفرموده، براي اين بوده است كه همه گناهان داخلند تحت كبيره و ما در روايت ابن أبي يعفور كلمهي كبيره را داشتيم.
صغائر نسبي است، يعني ممكن است يك چيز نسبت به گناه ما فوقش صغيره باشد و نسبت به ما دونش كبيره،
بنابراين، پس امام صادق عليه السلام اگر در روايت ابن أبي يعفور اين قيد را نياورده است (يعني عدم الإصرار علي الصغائر) براي اين است كه ما گناه صغيره نداريم، صغيره نسبي است، حالا كه نسبي است همهي گناهان كبيره است حتي آن اخيري كه ريش تراشي و يا نگاه به نامحرم باشد، حتي آن هم كبيره است، منتها نسبي است، چون همهي گناهان كبيرهاند ، صغيره و كبيره نسبي هستند، از اين رو حضرت اكتفا كرده است به كلمهي «و الإجتناب عن الكبائر».
ب: وجه دومي كه حضرت نفرموده اين است كه آقايان ميگويند:« لا صغيرة مع الإصرار و لا كبيرة مع الإستغفار» اگر شخص نسبت به گناهي اصرار كرد، صغيره نيست بلكه كبيره است، اگر استغفار كرد كبيره نيست، پس حضرت درست فرموده است، چون اصرار بر صغيره خودش كبيره است و حضرت هم كبيره را فرموده است، منتها واضح نفرموده بلكه در بسته فرموده و خود شما ميگوييد كه اصرار بر صغيره كبيره است.
فتلخص كه اگر امام صادق عليه السلام صغيره را نفرموده، بخاطر اين است كه يا اصلاً صغيره نداريم و همهي گناهان كبيره است و يا اينكه صغيره مع الإصرار كبيره است و حضرت هم كبيره را فرموده است.
ما تا اينجا را توجيه كرديم، ولي در جلسه آينده بحث ما بحث فقهي نيست بلكه قرآني است و آن اين است كه آيا واقعاً گناه صغيره و كبيره داريم، يعني دوقسم گناه داريم، كه يك قسم آن را صغيره مينامند و قسم ديگر را كبيره، يا بيش از يك قسم نداريم و آن اينكه همه گناهان كبيره است، صغر و كبر نسبي است و ما همان قول اول را انتخاب خواهيم نمود.