درس خارج فقه حضرت آیت الله سبحانی
88/11/11
بسم الله الرحمن الرحیم
اشکال
از جمله اشکالاتی که در باب تقیه مطرح میباشد، این مسئله است که اگر ما تقیه را ممارست کنیم و همیشه اعمال خود را بر طبق آنها انجام بدهیم، سبب می شود که ماهیت تشیع از بین برود و در مرور و گذر زمان این مکتب به فراموشی سپرده بشود.
به بیان دیگر اگر ما همیشه ممارست به تقیه بکنیم،چه بسا که کم کم عقیده و اعمال خود را فراموش کنیم و نسلهای آیندهی ما با تشیع آشنا نشوند.
جواب
جواب این اشکال خیلی روشن است. چطور؟ چون
اولاٌ؛ تقیه حکومت بر ظاهر دارد نه بر باطن، و ما در باطن با آنها همراهی نمیکنیم، فقط در ظاهر با آنها همراهی میکنیم. یعنی از نظر باطن و عقیده بر طبق همان تعالیم تشیع باقی هستیم و باقی میمانیم.
ثانیا: اگر چنانچه ما تقیه میکنیم، تقیه ما در مساجد ومحافل عمومی است نه در خانه و مجالس خصوصی. یعنی در این گونه جاها بر طبق مذهب حق عمل میکنیم، فلذا اینکه میگویند اگر ما پیوسته تقیه کنیم،این ممارست ما باعث میشود که در مرور زمان تشیع از بین برود.این حرف در صورتی درست است که در ظاهر و باطن ممارست کنیم، ولی ما هر گز چنین نمیکنیم، بلکه فقط در محافل و مجالس عمومی با آنها همراهی میکنیم نه در همه جا حتی در زندگی خصوصی.
مثال: قبیلهی نخاوله یک قبیلهای است که حتی قبل از زمان امام سجاد علیه السلام در مدینه زندگی می کردند و اینها از نظر مذهبی شعیه هستند، با اینکه اینها پیوسته در ظاهر در مسجد النبی با اهل سنت نماز میخوانند، در عین حال تشیع شان محفوظ است، حسینههای شان محفوظ است،یعنی در حسینه و در داخل خانههای شان بر طبق مذهب تشیع نماز میخوانند و سایر عبادات شان را نیز بر طبق آن انجام میدهند بدون اینکه مرور و گذر زمان آنان را از مسیر تشیع خارج کرده باشد.
بنابراین؛ ما باید حساب ظاهر را از باطن جدا کنیم.
بله! اگر انسان در ظاهر و باطن طبق مذهب اهل سنت عمل کند،یعنی خواه در جایی که جای تقیه است و خواه در جایی که جای تقیه نیست و تقیه معنا ندارد، مانند آنها نماز بخواند و اعمال خود را در همه جا بر طبق مذهب آنها انجام بدهد،این خطر وجود دارد که در مرور زمان از مسیر تشیع خارج بشوند و نسلهای بعدی آنان همان مذهب اهل سنت را مذهب خود شان تلقی کنند.
اما اگر حدود تقیه در ظواهر باشد نه در باطن، یعنی در جاهای خصوصی و نیز در جایی که تقیه معنا ندارد بر مذهب حق عمل کنیم، چنین تقیهای موجب زوال مذهب و سبب فراموشی تشیع نمیشود.
التنبیه التاسع: الآثار البناءة للتقیة
تا کنون ما معایب تقیه را بیان کردیم و از آن دفاع نمودیم، مثلا یکی از عیبهایی که بر تقیه میگرفتند این بود که تقیه یکنوع نفاق است، ما در جواب گفتیم بین تقیه و نفاق خیلی فرق است و بینهما بعد المشرقین، یعنی در اصطلاح قرآن نقاق با تقیه فرق دارد هر کدام مقولهی جداگانه محسوب می شوند.
یا میگفتند اگر بر تقیه ممارست کنیم، سبب میشود که در مرور و گذر زمان مذهب حق فرموش شود.
ما از آن جواب دادیم و گفتیم این در صورتی درست است که در ظاهر و باطن تقیه کنیم، و حال آنکه ما فقط در ظاهر تقیه میکنیم نه در باطن و در مجالس خصوصی و زندگی شخصی و خانوادگی.
ولی در این جلسه میخواهیم زیبائیها و آثار سازنده تقیه را هم بیان کنیم، عرب به آثار سازنده میگویند: «الآثار البنّاءة»
الف: اولین اثر سازنده تقیه این است که در سایهی آن جان و مال شیعه محفوظ میماند، و این خودش اثر بسیار خوبی است، اگر امر دایر است بین اینکه من مسح بر نعلین کنم یا جانم را از دست بدهم،عقل میگوید حفظ جان لازم است، پس اولین اثرش حفظ نفس و نفیس است. اتفاقا در روایات ما به اثر سازنده تقیه اشاره شده است، مثلا امام صادق علیه السلام میفرماید:
1: «کان أبی یقول و أیّ شیء أقرّ لعینی من التقیة إن التقیة جنّة المؤمن».
یک روایت در احتجاج است که حضرت میفرماید اگر یک آن و لحظه در زبان از ما تبرّی بجویید و در باطن محبت ما را در دل داشته باشید، این ضرر به شما نمیرساند، بلکه این سبب میشود که جان و مال شما محفوظ بماند.
کسانی که نسبت به تقیه اشکال میکنند، از آثار سازنده تقیه آگاه نیستند.
1:روی الطبرسی فی الإحتجاج عن أمیر المؤمنین حدیثا جاء فیه ما یلی:
«فإنّ تفضیلک أعدائنا عند خوفک لا ینفعهم و لا یضرّنا، و إنّ إظهارک برائتک منّا عند تقیتک لا یقدح فینا، و لا ینقصنا، و لئن تتبرّأ منّا ساعة بلسانک و أنت موال لنا بجّنانک،لتبقی علی نفسک روحها الّتی بها قوامها، و مالها الّذی به قیامها، و جاهها الّذی به تمسکها، و تصون من عرف بذلک أولیاءنا و إخواننا، فإنّ ذلک افضل من أن تتعرّض للهلاک، و تنقطع به عن عمل فی الدین، و صلاح إخوانک المؤمنین، و إیّاک ثمّ إیّاک أن تترک التقیة الّتی أمرتک بها، فإنّک شائط بدمک و دماء إخوانک، معرّض لنعمتک و نعمتهم للزوال، مذل لهم فی أیدی أعداء دین الله، و قد أمرک الله بإعزازهم، فإنّک إن خالفت وصیتی کان ضررک علی إخوانک و نفسک أشدّ من ضرر الناصب لنا،الکافر بنا»
الإحتجاج:238، الوسائل: ج11، الباب 29 من أبواب الأمر و النهی،الحدیث 11.
بنابراین: ما تا کنون دو نکته را بیان کردیم، یکی اینکه ممارست با تقیه سبب محو تشیع نمیشود، اما به شرط اینکه در ظاهر به گونهی باشیم و در زندگی خصوصی به گونهی دیگر. نکتهی دیگر کسانی که با تقیه با چشم بدبینی نگاه میکنند، باید یک مقدار از آثار سازندهی تقیه نیز آگاه شوند، اولین آثار آن حفظ جان و مال است.
ب: دومین آثار تقیه حفظ وحدت امت اسلامی است،ما در عین حالی که با فرق اسلام اختلاف داریم، ولی از نظر اصول تا حدود امکان باید وحدت کلمه را حفظ نمود تا مسلمانان در مقابل کفار از قبیل مسیحیت، یهودیت و کمونیستها مغلوب نشوند، حفظ وحدت یک مقدارش هم در پرتو تقیه است، یعنی گاهی از اوقات هیچ مانعی ندارد که انسان از یک فروع در یک مدت محدود صرف نظر کند تا وحدت کلمه محفوظ باشد.
ما این درس را از امیر المؤمنان یاد گرفتیم، ایشان میفرماید هرچند دیدم که حقم ضایع میشود، اما دیدم یک مشکل دیگری وجود دارد و آن اینکه دیدم عرب در اطراف شبه جزیرة العرب مرتد شدهاند،کم کم موج ارتداد همه جا را فرا گرفته و اینها میخواهند اسلام را از ریشه بیفکنند، من دیدم که در یک چنین شرائطی اگر از حقم بگذرم و اسلام را کمک کنم،از نظر عقل و شرع بهتر از این است که اصل اسلام از بین برود.
و لذا همکاری امیر المؤمنان با خلفا به معنای رفع ید از حق و مقامش نبود. بلکه روی حق و مقامش کاملا ایستاده بود، خودش میفرماید:« و الله لقد تقمّصها فلان و إنّه یعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحا» ولی در عین حال در مواقع حساس مخصوصا شبه جزیرة العرب که تازه اسلام آورده بودند، بعد از فوت رسول اکرام صلّی الله علیه و آله ارتداد همه جا را فرا گرفته بود خصوصا بخش نجد و شمال شبه جزیرة العرب را، حضرت میفرماید من در اینجا خلافت را کمک کردم که مبادا آن اصل از بین برود.
قبل از آنکه من حدیث امام علیه السلام را بخوانم، لازم میدانم این نکته را نیز بیان کنم که قرآن کریم نسبت به تفرقه بیان بسیار عجیبی دارد و میفرماید: امتی که دچار تفرقه شود کانّه عذاب الله بر آنها نازل شده است، تفرقه را در کنار عذاب آسمانی معرفی میکند.
«قل هو القادر علی أن یبعث علیکم عذابا من فوقکم أو من تحت أرجلکم أو یلبسکم شیعا و یذیق بعضکم بأس بعض» الأنعام: 65.
کأنّه فرقه فرقه شدن کمتر از صاعقهی آسمانی یا زلزلهی زمینی نیست.
و لذا باید در بعضی از موارد، بعضی از فروع را موقتا نادیده بگیریم تا وحدت کلمه محفوظ بماند و اصل اسلام از بین نرود.
و هذا هو الّذی دعا الإمام آمیر المؤمنین علیه السلام بعد رحیل الرسول صلّی الله علیه و آله إلی المماشاة و مسایرة الظروف السیاسیة السائدة آنذاک و التخلّی (عقب نشینی کردن) عن المطالبة بحقه بالقوة، و ما ذلک إلّا نصرة للإسلام و حفاظا علی وحدة الأمّة، قال علیه السلام:
«فخشیت إن لم أنصر الإسلام و أهله أن أری فیه ثلما أو هدما، تکون المصیبة به علیّ أعظم من فوت ولایتکم الّتی إنّما هی متاع أیّام قلائل، یزول منها ما کان، کما یزول السراب، أو کما یتقشّع السحاب، فنهضت فی تلک الأحداث حتّی زاح الباطل و زهق، و أطمأنّ الدّین و تنهه» نهج البلاغة، الکتاب 62،شرح نهج البلاغة:6/94.
ج: المحافظة علی الطاقات البشریة
سومین اثر تقیه این است که نیروهای داخلی محفوظ میماند،«الطاقات» جمع طاقه است به معنای نیرو و انرژی است، در زبان فارسی به آن میگویند انرژی و نیرو، ولی عرب به آن میگویند: «الطاقة» که جمعش میشود:«الطاقات»
فرقش با اولی (که حفظ النفس و النفیس باشد) این است که اولی جنبهی فردی دارد، ولی این جنبهی اجتماعی و جمعی دارد.
اگر بنا باشد هر شیعه خودش را به هر آب و آتش بزند و در مقابل مخالفانی که تشنهی خون آنان است تقیه نکنند، نیروی باقی نمیماند، اما در سایهی همین تقیه است که در مرور زمان نیروها جمع میشوند و قدرتی مانند قدرت صفوی را به وجود میآورد که تمام یک کشور مانند ایران را شیعه میکند. قدرت صفوی زاییده و مولود یک روز و دو روز نبوده است، بلکه این همان سکوت و تقیه شیعیان بود که سبب شد که نیروها در مدت چند قرن جمع بشوند تا به صورت یک قدرت در بیایند تا بتوانند یک نظام قدرتمندی را پدید بیاورند.
مثلا در زمان و عصر ما از سال 1320 شمسی تا 1357 شمسی یکنوع حرکتهای انقلابی بوده است و اگر بنا بود که این حرکتهای انقلابی همهاش آفتابی بشود، حتما قوای کفر همه را از بین میبرد و سر کوب میکرد، ولی این نیروهای داخلی آرام آرام جمع شدند تا یک مرحلهی رسیدند که در جامعه انفجار ایجاد کرد و این انقلاب را بوجود آورد.
پس یکی از آثار تقیه زیر زمینی شدن طاقات و نیروهاست که در موقع مناسب باید از آنها استفاده بشود.
مثال: مردی از شیعیان زنش را در یک مجلس سه طلاق کرده بود، سپس از این کار پشیمان شد، علمای شیعه گفتند که این طلاق باطل است، ولی زن این مرد گفت تا من این حرف را از زبان امام صادق علیه السلام نشوم هر گز حاضر نیستم که با تو زندگی کنم.
شوهر که نسبت به این زن علاقمند بود و نمیتوانست از او دل بکند، فلذا مجبور شد که عزم سفر کند و خود را به محضر امام صادق علیه السلام برساند، امام در آن زمان در حیره (کوفه) بودند، وقتی در کوفه و در نزدیکی خانهی امام رسید، دید که اطراف خانه حضرت در محاصرهی مامورین دولتی است و امکان ندارد که کسی وارد خانه حضرت بشود، گوشه و کنار خانه را نگاه کرد، نگاهش به یک خیار فروش افتاد که صدا میکند:خیار، خیار! خود را به خیار فروش نرساند و گفت قیمت مجموع این خیار چند است؟ گفت یک درهم، تمام خیارها را یکجا از او خرید و گفت این وسایل خود را به مدت یک ساعت به من قرض بده، او هم قبول کرد، وسایل خیار را از او گرفت و ظرف خیار ها را روی سر خود نهاد، آنگاه صدایش را همانند کسانی که خیار میفروشند بلند کرد و آوازی همانند آواز آنها از خودش در آورد و به این بهانه خودش را تا دم درب خانه امام صادق علیه السلام رسانید.
امام صادق علیه السلام صدای او را شیند و متوجه شد که این آدم خیار فروش نیست،چون خیار فروش، خودش یک آهنگ خاصی دارد، از این رو حضرت به بهانهی خرید خیار از خانه بیرون آمد و او در ضمن خرید و فروش خیار مسئله را از امام علیه السلام پرسید و حضرت هم جواب داد و فرمود این طلاق باطل است و زن دوبار ه به سر زندگی خود برگردد.
در یک چنین شرائط اگر بنا بود که تقیه نکنند، دیگر از تشیع چیزی باقی نمیماند.
من وقف علی حیاة الأئمة و حیاة شیعتهم فی عصر الأمویین والعباسیین یقف علی أن الضغط علی الشیعة بلغ ذروته (ذروة، به کنگره میگویند) بأنموذج حتّی یکون شاهداً علی ما نقول:
هذا هو هارون بن خارجة من شیعة الإمام الصادق(علیه السلام) قال: کان رجل من أصحابنا طلّق إمرأته ثلاثاً (فی مجلس واحد) فسأل أصحابنا فقالوا:لیس بشیء،فقالت إمرأته: لا أرضی حتّی تسأل أبا عبدالله (علیه السلام )،وکان بالحیرة آنذاک أیام أبی العباس(سفاح عباسی) قال:فذهبت إلی الحیرة،ولم أقدر علی کلامه إذ منع الخلیفة الناس الدخول علی أبی عبد الله علیه السلام و أنا أنظر کیف ألتمس لقائه، فإذا سوادیّ (مردی از اهل کوفه) علیه جبّة صوف یبیع خیاراً فقلت له:بکم خیارک هذا کلّه؟
قال: بدرهم،فأعطیته درهماً، وقلت له:أعطنی جبتّک هذه،فأخذتها ولبستها ونادیت مَن یشتری خیاراً ودنوت منه فإذا غلام من ناحیة ینادی یا صاحب الخیار! غلام حضرت مرا صدا زد، فقال(علیه السلام) لی لمّا دنوت منه:
«ما أجود ما احتلت (چه حیلهی خوبی کردی) أیّ شیء حاجتک؟ قلت:إنّی ابتلیت فطلّقت أهلی فی دفعة ثلاثاً، فسألت أصحابنا فقالوا:لیس بشیء وإن المرأة قالت: لا أرضی حیّی تسأل أباعبدالله (علیه السلام )فقال:إرجع إلی أهلک فلیس علیک شیء»
شیعه در یک چنین شرائطی بوده است، اگر در یک چنین شرائطی تقیه نمیکردند، تمام نیروهای جزئی از بین میرفتند.
فإذا کان هذا وضع الشیعة و کان هو دیدن الحکام مع الشیعة وإمامهم(علیهم السلام)،فلو أنّهم لم یعملوا بالتقیة وخرجوا إلی المجتمع یصیر حالهم کالجندی الّذی یقابل العدو الغاشم ولیس عنده شیء من السلاح ولا درع فتکون النتیجة استزاف القوی والطاقات ولا یبقی من الشیعة إلّا الاسم،ومن أحادیث الأئمة(علیهم السلام )إلّا شیئاً لا یذکر.
وأما إذا مارسوا التقیة فترة خاصّة،فإذا هبّ علیهم نسیم الحریّة فعندئذ تیسّرت لهم المجاهرة بآرائهم و أفکارهم دون أیّ خوف و وجل فلهم التجاهر بافکارهم وأعمالهم.
روی الشریف المرتضی فی رسالة المحکم والمتشابه. نقلاً عن تفسیر النعمانی عن الإمام علی(علیه السلام )أنّه قال:
«وإن الله منّ علی المؤمن بإطلاق الرخصة له عند التقیة فی الظاهر،أن یصوم بصیامه ویفطر بإفطاره ویصلّی بصلاته ویعمل بعمله ویظهر له استعمال ذلک،موسّعاً علیه فیه،وعلیه أن یدین الله تعالی فی الباطن بخلاف ما یظهر لمن یخافه من المخالفین المستولین علی الاُمّة، فهذه رخصة تفضّل الله بها علی المؤمنین رحمة لهم لیستعملوها عند التقیة فی الظاهر» الوسائل: ج1، الباب 25 من أبواب مقدمة العبادات، الحدیث1.
اگر کسی تاریخ علوم اسلامی را بخواند، متوجه میشود که پایه گذار اکثر آنها ائمه اهل بیت علیهم السلام یا اصحاب شان بوده است، به بیان دیگر پایه گذار اکثر علوم شیعه بوده است، یکی از آن علوم، علم صرف است که پایه گذارش معاذ بن مسلم النحوی بوده است که یکی از شاگردان امام صادق علیه السلام است،ایشان به حضرت عرض میکند،من در مسجد مدینه مینشینم و مردم از من مسئله سوال میکنند، من اگر فهمیدم که سؤال کننده شیعه است،فتوای شما را برایش نقل میکنم، اگر دیدم شیعه نیست یا شک کردم که شیعه است یا غیر شیعه؟ در آن صورت نقل اقوال میکنم و میگویم شعبه چنین میگوید، ابوحنیفه چنین میگوید و ...، امام صادق علیه السلام چنین میگوید،یعنی اقوال را نقل میکنم، حضرت میفرماید: کار بسیار خوبی میکنی و من نیز چنین میکنم.
وهذا هو معاذ بن مسلم النحوی الّذی ـ أسس أساس علم الصرف ـ یروی عن أبی عبدالله(علیه السلام)أنّه قال له:
«بلغنی أنّک تقعد فی الجامع فتفتی الناس؟ قلت:نعم،وأردت أن اسألک عن ذلک قبل أن أخرج،إنّی أقعد فی المسجد فیجیء الرّجل فیسألنی عن الشیء،فإذا عرفته بالخلاف لکم أخبرته بما یفعلون،ویجیء الرجل أعرفه بمودّتکم فأخبره بما جاء عنکم،ویجیء الرجل لا أعرفه ولا أدری من هو،فاقول:جاء عن فلان کذا،وجاء عن فلان کذا،فادُخِلُ قولکم فیما بین ذلک،قال:فقال لی:إصنع کذا،فإنّی أصنعُ کذا.»
الوسائل: ج11، الباب 30 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث 2.
هر چند بحث ما در این تنبیه نهم تمام شد، از آنجا که کلمهی «نه» شعار بهائیهاست و ما از آن منزجر هستیم، فلذا یک تنبیه دیگری را (که تنبیه دهم باشد) بر آن اضافه نمودیم.
التنبیه العاشر:حکم تسمیة الإمام المهدی
خیلی از ما سؤال میکنند که آیا میشود نام آن حضرت (که همان نام پیغمبر اکرم است) ببریم یا نه؟
روایات در اینجا مختلف است، قسمی از روایات میگوید که بردن نام آن حضرت حرام است و نباید نامش را برد.
هل تجوز تسمیة الإمام المهدی(ع)باسمه الخاص أوّلاً،ولیس لهذه المسألة صلة قویة بالتقیة وأحکامها وإنّما هی مسألة فرعیة؟وربّما لا تجوز لمصالح خاصّة نعم عقد الحر العاملی باباً فی هذا الصدد أسماه:باب تحریم تسمیة المهدی(ع)وسائر الأئمة(ع)وذکرهم وقت التقیة وجواز ذلک مع عدم الخوف.وقد نقل فی الباب قرابة 23 حدیثاً تختلف مضامینها.
فقسم منها یدل علی حرمة التسمیة نحو ما رواه الکلینی عن علی بن رئاب عن أبی عبدالله(ع)قال: «صاحب هذا الأمر لا یسمیه باسمه إلّا کافر»
الوسائل: ج11، الباب 33 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث4، و ایضا الحدیث،5،11، و 13؛
وقسم منها یدل علی ترک تسمیته إلی أن یقوم ویملأ الأرض عدلاً،نظیر ما رواه أبو هاشم داود بن القاسم الجعفری عن أبی جعفر علیه السلام فی حدیث الخضر،أنّه قال: «وأشهد علی رجل من ولد الحسن علیه السلام لا یسمّی ولا یکنّی حتّی یظهر أمره فیملأها عدلاً کما ملئت جوراً،إنّه القائم بأمر الحسن بن علی علیه السلام»
الوسائل: ج11، الباب 33 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث3،و بهذا المضمون،الحدیث:9.
قسم سوم از روایات میگویند اسمش را نبرید،چون اگر اسمش را ببرید، مورد شناسائی قرار میگیرد و کشته میشود.
و قسم ثالث یدل علی عدم جواز تسمیته معللاٌ بالخوف نظیر ما رواه أبو عبدالله الصالحی قال سألنی أصحابنا بعد مضی أبی محمد أن أسأل عن الاسم و المکان، فخرج الجواب :«إن دللتهم أذا عوه ، و إن عرفوا المکان دلٍّوا علیه» الوسائل: ج11، الباب 33 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث7، و بهذا المضمون الحدیث8، و 12.
تمام این روایات ناظر است به یک عصر خاصّی است که همان عصر ائمه علیهم السلام و اوائل غیبت باشد. چون اگر بدانند که این شخصیت از نسل امام رضا، امام محمد تقی، امام علی النقی و امام حسن العسکری علیهم السلام است، این نسل ها را میکشند و از بین میبرند، در حقیقت این گونه روایات یا ناظر است به حفظ جان ائمه یا حفظ جان خود حضرت، آنهم در وقتی که تازه امام حسن عسکری به شهادت رسیده و هنوز جای آن حضرت خیلی نا مشخص نیست،چون حضرت عجّل الله تعالی فرجه مدتی در خانه بوده است.
در مقابل این روایات، روایات زیاد و کثیری داریم که میگویند نام مقدسش را ببرید، احترامش را حفظ کنید.
جمع بین روایات متعارض
جمع بین روایات این است که بگوییم روایاتی که میگویند اسم آن حضرت را نبرید،ناظر به عصر ائمه اهل بیت علیهم السلام است که جان آنان محفوظ بماند یا این روایات ناظر است به اوائل غیبت که جان خود حضرت در خطر بود. اما روایاتی که میگویند بردن نام آن حضرت هیچ اشکالی ندارد،مربوط است به بعد از زمان غیبت کبری.
و قسم رابع یدل علی جواز التسمیة و هی روایات کثیرة ، نظیر ما رواه محمد بن إبراهیم الکوفی:
إنّ أبا محمد الحسن بن علی العسکری بعث إلی بعض من سمّاه شاة مذبوحة و قال:« هذه من عقیقة ابنی محمد» عجلّ الله تعالی فرجه.
بنابراین، روایات قسم اول ناظر به یک شرائط خاصی است که جان ائمه علیهم السلام یا خود آن حضرت یا سایر بستگان آن بزرگواران در خطر باشد.
اما اگر آن شرائط مرتفع شد، حتما باید اسمش را برد و نباید اسم آن حضرت را کتمان نمود.
و أما الجمع بین هذه الأقسام فواضح و هو أن حرمة التسمیة مختصة بما إذا ترتب علیها ضرر أو خوف الضررزه، و أما إذا ارتفع ذلک فلا مانع.
روایاتی که میگویند اسمش را ببرید،خیلی بیشتر از روایاتی است که میگویند اسمش را نبرید.
یقول صاحب الوسائل : و الأحادیث فی التصریح باسم المهدی محمد بن الحسن علیهم السلام و فی الأمر بتسمیته عموماٌ و خصوصاٌ ، تصریحاٌ و تلویحاٌ (میم، ح، دال و یاء»، فعلاٌ و تقریراٌ فی النصوص، والزیارات و الدعوات ،و التعقیبات، و التلقین ، و غیر ذلک کثیرة جداٌ، قد تقدم جملة من ذلک و یأتی جملة أخری و هو دال علی ما قلناه فی العنوان.