درس خارج فقه استاد سیدجواد شبیری
96/12/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیه 231 سوره بقره /آیات عدّه در قرآن /کتاب العدد
خلاصه بحث جلسه گذشته و این جلسه:
استاد گرامی در جلسه گذشته ضمن بررسی روایات مفسر آیه 231 بقره، فرمایش آقای خویی در تفسیر آیه را ناتمام دانستند. ایشان در این جلسه به بررسی کلام محدث نوری درباره کتاب دعائم الاسلام قاضی نعمان مغربی و رد آن میپردازند.
من دیروز بنا نداشتم در مورد دعائم الاسلام صحبت کنم ولی به مناسبت مطالبی گفتم که چون از حفظ بود مشوش شد و به نظر میرسد باید مقداری بحث دعائم الاسلام را مرتبتر بگویم و سهوهایی را که در جلسه قبل داشتم اصلاح کنم.
کلام محدث نوری درباره دعائم الاسلاممرحوم حاجی نوری در خاتمه مستدرک در بحث از منابع مستدرک بحث اعتبار کتابها را مطرح میکند و از آن جمله کتاب دعائم الاسلام است. ایشان در مورد کتاب دعائم الاسلام عبارت مرحوم مجلسی را در بحار نقل میکند که مرحوم مجلسی میفرماید: دعائم الاسلام برای ابی حنیفه نعمان بن محمد قاضی مصر در ایام دولت اسماعیلیه است و كان مالكيّا أولا، ثم اهتدى و صار إماميّا و أخبار هذا الكتاب أكثرها موافقة لما في كتبنا المشهورة، لكن لم يرو عن الأئمّة بعد الصادق 7، خوفا من الخلفاء الإسماعيليّة و تحت ستر التقيّة أظهر الحقّ لمن نظر فيه متعمّقا و أخباره تصلح للتأييد و التأكيد. سپس کلام ابن خلکان را میآورد: كان مالكيّ المذهب، ثم انتقل إلى مذهب الإماميّة. بعد عبارت ابن شهرآشوب را در معالم العلماء نقل میکند: القاضي النعمان بن محمد ليس بإماميّ و كتبه حسان، منها شرح الأخبار في فضائل الأئمّة الأطهار : و سایر مطالب را ذکر کرده است.[1] بعد عبارت علامه طباطبایی بحر العلوم را نقل میکند که میفرماید: و قد كان بدو أمره مالكيّا، ثم انتقل إلى مذهب الإماميّة و صنّف على طريق الشيعة كتبا، منها كتاب دعائم الإسلام.
سپس میفرماید: و كتاب الدعائم كتاب حسن جيّد، يصدّق ما قيل فيه، إلّا أنّه لم يرو فيه عمّن بعد الصادق من الأئمة عليهم السلام، خوفا من الخلفاء الإسماعيليّة، حيث كان قاضيا منصوبا من قبلهم بمصر، لكنّه قد أبدى من وراء ستر التقيّة مذهبه، بما لا يخفى على اللبيب. که همان عبارت مرحوم مجلسی در بحار است. بعد عبارتهای دیگری را میآورد که خیلی مهم نیست و ان قلت و قلت هایی را در مورد کلام ابن شهرآشوب مطرح میکند.
در مورد اینکه آقایان فرمودهاند قاضی نعمان از ائمه بعد از امام صادق 7 روایت نکرده است، ایشان میفرماید سه روایت از ائمه
بعدی دو روایت از امام جواد 7 و یک روایت از امام رضا 7 نقل کرده است و آنها را مطرح میکند. ما مفصل وارد این میشویم و در مورد این سه روایت صحبت میکنیم.
بعد در مورد کلام مرحوم مجلسی و مرحوم علامه بحر العلوم که تحت ستر التقيّة أظهر الحقّ، شواهدی اقامه میکند. محصل شواهد این است که چنان که حسن بن موسی نوبختی صاحب فرق الشیعة بیان کرده اسماعیلیه دو گروه خالصه و باطنیه دارند. ایشان در مورد مذاهب اینها مفصل صحبت میکند و میفرماید هیچ یک از مطالبی که در فرق الشیعة به اسماعیلیه خالصه و اسماعیلیه باطنیّه نسبت داده شده است در کتاب دعائم الاسلام وجود ندارد. میفرماید: بعضی از اسماعیلیه معتقد به اسماعیل هستند و برخی به محمد بن اسماعیل اعتقاد دارند و أنت خبير بأنّه ليس في كتاب الدعائم ذكر لإسماعيل و لا لمحمد أصلا في موضع منه، حتى في مقام إثبات الإمامة و ردّ مقالات العامّة و أئمّتهم الأربعة، فكيف يرضى المنصف أن ينسب إليه هذا المذهب؟! و لا يذكر في كتابه اسم إمامه أو نبيّه، مع أنّ خلفاء عصره الذين كان هو في قاعدة سلطنتهم و منصوبا للقضاوة من قبلهم، المدّعين انتهاء نسبهم الى محمد بن إسماعيل، المستولين على بلاد المغاربة و مصر الإسكندرية و غيرها، كانوا في الباطن من الباطنية - كما صرّح به العالم الخبير البصير السيد المرتضى الرازي، في كتاب تبصرة العوام - و كان دعاتهم متفرّقين في البلاد و منهم الحسن الصبّاح المعروف في خلافة المستنصر منهم و مع ذلك ليس فيه إشارة إلى هذا المذهب و في مواضع لا بدّ من الإشارة إليه لو كان ممّن يميل إليه.
پس از آن میفرماید در این کتاب به کفر باطنیه تصریح کرده است و اسماعیلیه جزء باطنیه هستند و پیداست که پیرو اسماعیلیه نبوده است. مفصل در دعائم در مورد اینکه ابو الخطاب جزء غلات و مطلبش باطل است روایاتی را مطرح کرده است در حالی که اسماعیلیه همان خطابیه هستند، همچنان که حسن بن موسی نوبختی در کتابش ذکر کرده است. بعد مفصل متعرض این مطلب میشود و میفرماید اسماعیلیه به هر حال جزء باطنیه و در واقع جزء کفّار محسوب میشوند و لعلّه لذلك لم يتعرّض شيخ الطائفة ;في كتاب الغيبة لإبطال مذهبهم، كما تعرّض لإبطال مذهب الكيسانيّة و الناوسيّة و الواقفيّة و الفطحيّة و غيرها، لظهور فساد مذهبهم عند جميع فرق المسلمين.[2] این بحث را به تفصیل دنبال و شواهد آن را مطرح میکند. گفته شده است که در دعائم الاسلام بعضی از مطالب مخالف مذهب امامیه مثل حرمت متعه است و قائل به چیزهای دیگری شده است که ایشان آنها را نقل و توجیه میکند.
من چند نکته در مورد مطالب مرحوم حاجی نوری عرض میکنم. اولاً اینکه فرمود مالکی بود و بعد امامی شد، اصلش برای ابن خلّکان است[3] و بر خلاف کلام ابن شهرآشوب است که القاضي النعمان بن محمد ليس بإماميّ. چگونه میشود این دو عبارت را با هم سازگار کرد؟
اصطلاح عام امامیهپاسخ این است که امامیه دو اصطلاح داشته است، امامیه به اصطلاح عام و امامیه به اصطلاح خاص. امامیه به اصطلاح عام اسماعیلیه را شامل میشود و امامیه به اصطلاح خاص شامل اسماعیلیه نیست. شواهد این مطلب را عرض میکنم. در کتاب فصول مختاره که مرحوم سید مرتضی از آثار شیخ مفید جمع آوری کرده است[4] فصلی با عنوان فصل في معنى نسبة الإمامية دارد و میفرماید: قال الشيخ أيده الله یعنی شیخ مفید الإمامية هم القائلون بوجوب الإمامة و العصمة و وجوب النص. این سه اصل باید باشد، اولاً قائل هستند که بر خدا واجب است که امام تعیین کند و در هر عصری باید این امامت وجود داشته باشد، دوم عصمت و سوم وجوب نص. و إنما حصل لها هذا الاسم في الأصل لجمعها في المقالة هذه الأصول فكل من جمعها فهو إمامي و إن ضم إليها حقا في المذهب كان أم باطلا ثم إن من شمله هذا الاسم و استحقه لمعناه قد افترقت كلمتهم في أعيان الأئمة7و في فروع ترجع إلى هذه الأصول و غير ذلك. امامیهای که سه قاعده وجوب امامت، عصمت و وجوب نص را قبول دارند، در اعیان ائمه که چه کسانی امام هستند با هم اختلافاتی دارند ولی این اختلافات باعث نمیشود که عنوان امامیه بر آنان صدق نکند. بعد ایشان فرق امامیه را ذکر میکند. فأول من شذ عن الحق من فرق الإمامية الكيسانية. بعد در ردشان صحبت میکند.[5]
قال الشيخ أيده الله تعالى ثم لم تزل الإمامية على القول بنظام الإمامة حتى افترقت كلمتها بعد وفاة أبي عبد الله جعفر بن محمد7فقالت فرقة منها إن أبا عبد الله7حي لم يمت و لا يموت حتى يظهر بحث ناووسیه را مطرح و عقایدشان را ذکر میکند و میفرماید و هذه الفرقة تسمى الناووسية.[6] سپس اسماعیلیه را ذکر میکند: و قالت فرقة أخرى إن أبا عبد الله7توفي و نص على ابنه إسماعيل بن جعفر7و أنه الإمام بعده و بعد فرق سه گانه اسماعیلیه را بیان میکند. از دو فرقه دیگر شمطیه و فطحیه هم اسم میبرد و عقایدشان را ذکر میکند. سپس یکی یکی اینها را رد میکند.
این سه اصل وجوب امام، عصمت و وجوب نص، در کمال الدین نیز به نقل از ابن قبه و بعضی از زیدیه نقل شده است. ابن قبه تقریباً معاصر کلینی و یک قرن قبل از شیخ مفید است. کلام زیدیه که الإمامية تزعم أن النص على الإمام واجب في العقل را میآورد و توضیح میدهد که واجب فی العقل یعنی چه.[7] چند صفحه بعد عبارت و قد زعمت الإمامية أن الأرض لا تخلو من حجة را از زیدیه نقل کرده است.[8] بعد در صفحه 95 باز از ابن قبه نقل میکند: و إذا فسد هذا القول صح ما قالت الإمامية من أن الحجة من العترة لا يكون إلا جامعا لعلم الدين معصوما مؤتمنا على الكتاب.[9] عصمت، ضرورت امامت و نصّ، هر سه در کلمات کمال الدین وارد شده است. همچنین در جای دیگری از کمال الدین میفرماید: و ما زالت الإمامية تعتقد أن الإمام لا يكون إلا ظاهرا مكشوفا أو باطنا مغمورا[10] امام حتماً باید باشد یا ظاهر یا غائب. البته جای دیگری شیخ مفید توضیح میدهد که نص در صورتی است که معجزه نباشد یعنی یکی از نص و معجزه واجب است. همین مطلب را نیز در کمال الدین به تناسبی از ابن قبه نقل میکند. این قبه عبارتی را از مخالف نقل و رد میکند که أ فليس إمامته لا تصح إلا بالنص على ما تقوله الإمامية و لا معه دليل معجز يعلم به أنه إمام.[11]
در کلمات غیر امامیه نیز این مطلب به امامیه نسبت داده شده است. عبد القاهر بغدادی در اصول الایمان میگوید: و الإمامية كلها تدعى عصمة الإمام.[12] در همین اصول الایمان آمده است: زعمت الإمامية و الجارودية من الزيدية و الرّاوندية من العباسية أن الإمامة طريقها النص من اللّه تعالى على لسان رسوله 9 على الإمام ثم نص الإمام على الإمام بعده.[13] اینکه امام باید در هر عصری باشد نیز به نظرم در همین اصول الایمان بود ولی یادداشت نکردهام.
اصطلاح خاص امامیهاز طرف دیگر اصطلاح دیگری در مورد امامت به معنای خاص هست که مرحوم شیخ مفید در اوائل المقالات به آن اشاره میکند و میفرماید اصل امامت ولو به معنای عام است ولی علم بالغلبه در مورد امامت به معنای اخص شده است و این را توضیح داده است. ایشان میفرماید: فأما السمة للمذهب بالإمامة نسخه بدلش بالإمامیة است که شاید درستتر باشد و وصف الفريق من الشيعة بالإمامية فهو علم على من دان بوجوب الإمامة و وجودها في كل زمان که این دو تا یکی است و أوجب النص الجلي، دو و العصمة و الكمال لكل إمام، سه، ثم حصر الإمامة این ثم مطلب جدیدی است ثم حصر الإمامة في ولد الحسين بن علي7و ساقها إلى الرضا علي بن موسى7لأنه و إن كان في الأصل علما على من دان من الأصول بما ذكرناه دون التخصيص لمن قال في الأعيان بما وصفناه. در اصل چنین قیدی در امامت نخوابیده است که تا امام هشتم را قبول داشته باشند فإنه قد انتقل عن أصله لاستحقاق فرق من معتقديه ألقابا بأحاديث لهم بأقاويل أحدثوها فغلبت عليهم في الاستعمال. میفرماید فرقههایی از امامیه که این وصف را ندارند اسمهای خاص دارند مثل کیسانیه، ناووسیه، فطحیه، شمطیه و واقفه و این اسم خاص برایشان در استعمال غالب شده است. وقتی امامیه را به کار میبرند اطلاقش اقتضا میکند که مراد این فرقههای خاص نیست، چون اگر از این فرقههای خاص بودند ذکر میکردند و مراد امامیهای است که این اسمهای خاص را ندارد یعنی همان کسانی که تا امام رضا 7 قائل هستند، اثنی عشریه هم درنمیآید ولی چون فرقههای بعد از امام رضا 7 اسم مشخصی نداشتهاند، منافات با عنوان امامیه ندارد. امامیه طبق این اصطلاح خاص کسانی هستند که تا امام هشتم را قبول داشته باشند. فإنه قد انتقل عن أصله لاستحقاق فرق من معتقديه ألقابا بأحاديث لهم بأقاويل أحدثوها فغلبت عليهم في الاستعمال دون الوصف بالإمامية و صار هذا الاسم في عرف المتكلمين و غيرهم من الفقهاء و العامة علما على من ذكرناه.[14] بعد در مورد این فرقههای مختلف توضیح میدهد.
در کمال الدین از عبارتهای بعضی از زیدیه استفاده میشود که امامیه به خصوص اثنی عشریه اطلاق شده است. قال بعض الزيدية إن الرواية التي دلت على أن الأئمة اثنا عشر قول أحدثه الإمامية قريبا.[15] بعد ایشان رد میکند و میفرماید دوازده امام در کلمات عامه مکرر آمده است و روایتهای دوازده امام را از کتابهای عامه نقل میکند.
جای دیگری هم عبارتی از ابن قبه نقل کرده که موهم این است که فطحیه جزء امامیه نیست ولی عبارت بعدی ابن قبه صریح است که امامیه معنای عام است. کسی که ابن قبه بر او رد نوشته برای اینکه امامیه اثنی عشریه را تخلیط کند میگوید گروهی از شیعه قائل به قول امامیه شدهاند، ابن قبه میگوید: أما قوله إن منهم فرقة قطعت على موسى و ائتموا بعده بابنه علي بن موسى تعبیر فرقه آورده است گویا فرقه نادری است فهو قول رجل لا يعرف أخبار الإمامية یا اخبار الناس لأن كل الإمامية إلا شرذمة وقفت و شذوذ قالوا بإمامة إسماعيل و عبد الله بن جعفر قالوا بإمامة علي بن موسى[16] واقفه، اسماعیلیه و فطحیه گرچه داخل امامیه هستند ولی گروه نادری از امامیه هستند.
مجموع این کلمات و کلمات دیگری که من نیاوردم این مطلب را میرساند که امامیه دو اصطلاح داشته است، یک اصطلاح به معنای عام که اسماعیلیه را شامل میشود و اصطلاح دیگری به معنای خاص که اسماعیلیه داخل در آن نیست.
جمع بین تعبیرات ابن شهر آشوب و ابن خلکاندر عبارت مرحوم ابن شهرآشوب که فرموده است ليس بإماميّ، امامی به معنای اخص مراد است، چون کتاب معالم العلماء برای امامیه به معنای اخص است و موضوع اصلی آن مهتدین است، میفرماید که اگر چه این قاضی نعمان در موضوع کتاب که امامی مذهبها یعنی اثنی عشریها است ذاتاً داخل نیست ولی به دلیل اینکه کتابهایش خوب و قابل اعتماد است و تفکرات امامیه اثنی عشریه در آن انعکاس پیدا کرده است آوردهام. امامی در این اصطلاح به معنی امامی اثنی عشری است.
اما اگر مراد ابن خلّکان از امامیه، امامیه اثنی عشریه باشد، او از کجا فهمیده که قاضی نعمان اثنی عشری شده است؟ قاضی نعمان که ظاهراً قاضی اسماعیلیه بوده است. حاجی نوری از لابهلای کتابهایش میفرماید در روایتی که ابو جعفر محمد بن علی ذکر کرده، مراد از این ابو جعفر محمد بن علی امام جواد 7 است، با قرینههایی که خود ایشان استخراج کرده است. این طور قرائن پیچیده که بحث هم میکنیم که آیا اصلاً درست است یا نیست، قطعاً در اختیار ابن خلّکان نبوده است. ابن خلّکان که میگوید انتقل الی مذهب الامامیة همان مطلب معروفی که همه میدانند قاضی نعمان اسماعیلی بوده است را اطلاع داشته است و اطلاع خاصی از علم غیب و از دل او نداشته است که قد أبدى من وراء ستر التقيّة مذهبه. این حرفها که نیست. همچنان که حاج آقا اشاره میفرمودند اینجا انتقل الی مذهب الامامیة به همان معنای عام است که اسماعیلیه، فطحیه، واقفه، ناووسیه و... را شامل میشود. این چیزی بیش از آن مطلب ظاهری نیست که همه میدانند قاضی نعمان از اسماعیلیه بوده است.[17] بنابراین عبارت ابن خلّکان با تعبیر معالم العلمای ابن شهرآشوب قابل جمع است.
روایات قاضی نعمان از ائمه بعد از امام صادق 7مرحوم حاجی نوری میفرماید گفتهاند که از ائمه بعد از امام صادق 7 هیچ روایت نکرده است، ایشان سه روایت آورده است که آنها را بررسی میکنیم.
ففي كتاب الوصايا: عن ابن أبي عمير أنّه قال: كنت جالسا على باب أبي جعفر عليه السلام، إذ أقبلت امرأة، فقالت: استأذن لي على أبي جعفر عليه السلام، قيل لها: و ما تريدين منه، قالت: أردت أن أسأله عن مسألة، قيل لها: هذا الحكم، فقيه أهل العراق فاسأليه، قالت: إنّ زوجي هلك و ترك ألف درهم، و كان لي عليه من صداقي خمسمائة درهم[18] روایتی را نقل میکند و مطلبی در مورد حکم فقیه اهل العراق دارد. حاجی نوری میفرماید که ابن ابی عمیر از روات امام کاظم، امام رضا و امام جواد : است و برای قبل از ایشان نیست، پس مراد از ابی جعفر محمد بن علی در اینجا امام جواد 7 است. این روایت چنان که در حاشیه اشاره شده در دعائم این طور است: و عن الحکم بن عتیبة قال کنت جالسا علی باب ابی جعفر.[19] اصلاً راویاش حکم بن عتیبة است نه ابن ابی عمیر. ابن ابی عمیر راوی با واسطه این روایت در کافی است. سند کافی این طور است: عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى الشَّعِيرِيِّ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ قَالَ: كُنَّا عَلَى بَابِ أَبِي جَعْفَرٍ...[20] در متنی هم که خود حاجی نوری نقل کرده است حکمی که فقیه اهل العراق باشد کسی غیر از حکم بن عتیبه نیست. در خود آن متن هست که حکم فقیه اهل العراق حاضر بود و امام 7 افراد را ارجاع دادند که از حکم بن عتیبه سؤال کنند و از حکم سؤال شد. حکم بن عتیبه معاصر امام باقر 7 بوده و اصلاً ربطی به زمان امام جواد 7 ندارد. سفیان بن عیینه داریم و حکم، حکم بن عتیبه است. در کتب ضبط عامه ذیل کلمه عتیبه گفتهاند عتیبه نام پدر حکم فقیه معروف است. این روایت در فقیه[21] هم شبیه کافی نقل شده است.
روایت دوم: و في كتاب الوقوف: عن أبي جعفر محمد بن علي عليهما السلام، أنّ بعض أصحابه كتب إليه: إنّ فلانا ابتاع ضيعة و جعل لك في الوقف الخمس. بعد ایشان میفرماید این روایت را در کافی، تهذیب و فقیه از علی بن مهزیار نقل کردهاند. قال: كتبت إلى أبي جعفر عليه السلام. إلى آخره.[22] علی بن مهزیار از اصحاب امام جواد و امام رضا علیهما السلام است، پس این قرینه بر این است که مراد از ابی جعفر امام جواد 7 است.
این استدلال در صورتی صحیح است که اولاً قاضی نعمان مطلع باشد که طبقه علی بن مهزیار چگونه است. ممکن است قاضی نعمان این روایت را دیده و خیال کرده است مراد از ابی جعفر محمد بن علی امام باقر 7 است و آن را به امام باقر 7 نسبت میدهد.
نکته دوم و مهمتر این است که اصلاً مسلم نیست که این روایت را از مصدری گرفته باشد که اسم راوی در آن وجود داشته باشد. ممکن است از مصدری که متن روایت را بدون سند آورده بوده گرفته باشد. به عنوان مثال در مصدری این جور بوده: عن ابی جعفر محمد بن علی ان بعض اصحابه کتب الیه و ایشان مراجعه نکرده که مصدرش مثلاً تهذیب باشد. ما خیلی مطلع نیستیم که از کجا گرفته و فوقش این است که همین روایت است. مرحوم آقای خویی اینجا مطرح میکند که شاید روایت متعدد باشد، نه تعدد به هیچ وجه محتمل نیست و قطعاً همین روایت است. اصلاً مکاتبه در زمان امام باقر 7 مرسوم نبوده است و تقریباً از زمان امام صادق 7 شروع میشود که مسائل خاص را مکاتبه کنند و قبل از آن خیلی نادر بوده است و اوج مکاتبات مربوط به زمان ائمه بعدی است.
مؤید اینکه از منبع دیگری گرفته این است که دو روایت در دعائم الاسلام نقل شده است. ابتدا این روایت را نقل کرده است: وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ7أَنَّهُ قَالَ: تَصَدَّقَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ7بِدَارٍ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ تَحَوَّلْ عَنْهَا. تصدق یعنی وقف کرد. بعدش چنین است: وَ عَنْهُ7أَنَّ بَعْضَ أَصْحَابِهِ كَتَبَ إِلَيْهِ أَنَّ فُلَاناً ابْتَاعَ ضَيْعَةً.[23] روایت اول از مصادر ما نیست و هر چه گشتم پیدایش نکردم. طبیعی است که این روایت هم برگرفته از مصدری باشد. دو مقدمه برای تمامیت فرمایش مرحوم آقای محدث نوری لازم است، اولاً در مصدری که قاضی نعمان روایت را از آن اخذ کرده اسم راوی بوده است و ثانیاً او علی بن مهزیار را هم میشناخته و طبقهاش را میدانسته است که هیچ کدام ثابت نیست.
روایت سوم: و في كتاب الميراث: عن حذيفة بن منصور، قال: مات أخ لي و ترك ابنته، فأمرت إسماعيل بن جابر أن يسأل أبا الحسن عليّا صلوات اللّه عليه عن ذلك، فسأله فقال: «المال كلّه لابنته».[24] این روایت در دعائم الاسلام چاپی نیست و نمیدانم ایشان از کجا آورده است. خیلی وقتها مثلاً روایتی در حاشیه نوشته میشده و بعد این روایت داخل متن میشده است. در حاشیه هم اشاره کردهاند: و لم اثر علیه فی الکتب الحدیثیة. من هر چه گشتم در کتابهای عامه و خاصه این روایت را پیدا نکردم و اصلاً رابطهای بین حذیفه بن منصور و اسماعیل بن جابر هم پیدا نکردم.
فرمایش آقای خویی و اشکال به آنمرحوم آقای خویی در مقام پاسخ به این روایت گفتهاند شاید این ابا الحسن علیاً حضرت امیر المؤمنین 7 باشد. بعد توضیح میدهند که اسماعیل بن جابر از اصحاب الباقر 7 است و کسی که از اصحاب الباقر 7 است همچنان که نمیتواند امام رضا 7 را درک کرده باشد امیر المؤمنین 7 را نیز درک نکرده است، پس اینجا گیری وجود دارد ولی میگوییم شاید امیر المؤمنین 7 باشد.
اگر انسان عبارت محرّفی را ببیند و محرف بودنش هم ثابت باشد، نباید این جور مشی کند، چرا که تحریف ضوابط و قواعدی دارد و همین جوری تحریف رخ نمیدهد. اولاً درست است که اسماعیل بن جابر از اصحاب الباقر 7 است ولی غالب روایت هایش از امام صادق 7 است و پیداست که زمان امام باقر 7 کم سال بوده است. فرض کنید ایشان زمان وفات امام باقر 7 پانزده سال داشته باشد، متولد سال 99 خواهد بود و 84 ساله بوده که امام رضا 7 در سال 183 به امامت رسیده است. چیز خیلی غریبی نیست و گر چه بعید است ولی محال نیست و فوقش این است که معمّر بوده و اوایل زمان امام رضا 7 را درک کرده است. این را مقایسه کنید با اینکه بگوییم ابا الحسن علیا یعنی امیر المؤمنین 7 که مطلب خیلی غریبی است. هیچ کسی اسماعیل بن جابر را جزء معمرین ذکر نکرده است و اگر امام رضا 7 را درک کرده باشد باید جای دیگری هم از ایشان روایت داشته باشد. البته در قرب الاسناد حمیری دارد که اسماعیل بن جابر عن ابی الحسن الاول قال ابتدأنی.[25] ممکن است کسی استظهار کند که اسماعیل بن جابر امام رضا 7 را درک کرده است که میگوید ابی الحسن الاول. اما این شاهد قویای نیست، چون معلوم نیست که عبارت ابی الحسن الاول از اسماعیل بن جابر باشد و ممکن است راویهای بعدی تعبیر عن ابی الحسن الاول را آورده باشند.
به احتمال زیاد در این سند تحریفی رخ داده است ولی طبیعی این است که بگوییم در عن ابی الحسن علیّا، علیا زائد است و تفسیری بوده که از حاشیه داخل متن شده است. ولی آن طور که مرحوم آقای خویی میخواهند بگویند که اینجا امیر المؤمنین 7 است و تحریفی هم در آن رخ داده که نمیدانیم چیست و این جور مشی کردن صحیح نیست.
حاج آقا زمانی فرمودند بین مرحوم آقای خویی و مرحوم آقای شیخ محمد تقی شوشتری تفاوت است. آقای شیخ محمد تقی شوشتری عمری کار رجالی کرده است و مرحوم آقای خویی آخرهای عمرشان به کار رجالی پرداختهاند. این شیوه استدلال، روش کسی نیست که یک عمر کار رجالی کرده باشد.
رد قاضی نعمان بر خطابیه و باطنیهمرحوم حاجی نوری میفرماید اسماعیلیه از فرق باطنیه و جزء خطابیه هستند و قاضی نعمان در کتابش در رد خطابیه و باطنیه مطلب دارد. ایشان به این مطلب توجه نکرده که زمان فرق الشیعه نوبختی اسماعیلیه قدیمی و اصل اینها وجود داشته که جزء باطنیه بودهاند. زمان نوبختی حدود سال 300 است. انتساب فرق الشیعه به نوبختی هم ثابت است. سعد بن عبدالله صاحب مقالات و فرق حدود 300 وفات کرده و فرق الشیعه نوبختی قبل از 300 نوشته شده است. اسماعیلیهای که در فرق الشیعه نوبختی و مقالات و فرق سعد بن عبد الله معرفی شده اسماعیلیه قدیمی است. اسماعیلیه در دوره اول یک دوره سرّ داشتهاند و در این دوره پنهان و باطنیه بودهاند. معلوم هم نیست که آن دوران چه خبر بوده است و هیچ چیز آشکاری در موردشان وجود ندارد و از آن دوره کتاب خاصی در اختیار نیست و اصلاً فقاهت در موردشان مطرح نیست.
وقتی که اسماعیلیه حکومت را به دست میگیرند و در زمان معزّ فاطمی، به علت اینکه حکومت بر اساس باطنیگری اصلاً رشد نمیکند، نیاز به قانون اساسی و دیانت و شریعتی داشتند و قاضی نعمان برای حکومت اسماعیلیه نظام نامه فقهی و حقوقی به نام دعائم الاسلام تدوین میکند. برخی مدعی هستند که اصلاً به معزّ میداده که این کتاب را تأیید کند و نمیدانم چه قدر این ادعا درست است. تأیید رسمی معزّ پای دعائم الاسلام بوده است. وقتی حکومت فاطمی را به راه میاندازند و تثبیت میکنند، شریعت را در کنار باطن میپذیرند اما باطنیهای قبلی فقط باطنی هستند و شریعت در کارشان نیست. قاضی نعمان و دیدگاههایی که در زمان معزّ فاطمی مطرح میشود با دیدگاه قبلی تفاوت دارد و باید اینها را از هم تفکیک کرد. اینها سابقهای که فرق الشیعه نوبختی به ایشان نسبت میدهد را انکار میکنند، چون نمیتوانند باطنیگری را به عنوان سابقه خوب قرار دهند و میگویند ما از اول به شریعت معتقد بودیم. هیچ چیزی از گذشتگانشان در دست ندارند ولی ادعا میکنند که ما در گذشته باطنی محض نبودیم.
البته قاضی نعمان هم باطنی است و هم ظاهری و این جور نیست که ظاهری مطلق باشد. یک کتاب دعائم الاسلام دارد و یک کتاب تأویل الدعائم. تأویل الدعائم جنبه باطنیگرایی دارد که حاجی نوری اصلاً آن را ندیده است. اینکه ایشان میفرماید قاضی نعمان اصلاً در مورد امامها چیزی نگفته است، برای این است که این کتابْ عقیدتی نیست بلکه فقهی است. در کتاب عقیدتی خود با عنوان ارجوزة المختارة دقیقاً همین عقاید و امامان فاطمی را ذکر میکند. در کتاب فقهی کلیاتی را درباره امامت مطرح کرده و وارد جزئیات نشده است و چون منبع اصلیاش هم کتب امامیّه بوده است و در آن منابع مطالبی در مورد امامت بعد از امام جواد 7 وجود نداشته، در این کتاب تا امام صادق 7 اقتصار کرده است. در جایی تا امام صادق 7 را ذکر میکند و میگوید ثم یسمی الامام واحداً بعد واحد. اعتقاد به سایر ائمه را در ارجوزه المختاره کامل آورده است. این کتاب دعائم الاسلام قانون اساسی رسمی حکومت فاطمی بوده است و خود ایشان آخرش به این مطلب اشاره میکند که برای کسی که این کتاب را حفظ میکرده جایزه تعیین میکردند مثل اینکه الآن برای حفظ نهج البلاغه و صحیفه سجادیه جایزه تعیین کنند.
حاجی نوری میفرماید: «فاطمیها جزء باطنیه بودهاند و حسن صبّاح هم جزء باطنیه بوده است.» فاطمیها بعد از قاضی نعمان دو گروه میشوند، مستعلیه و نزاریه. حکومت فاطمیه بیشتر مستعلیه هستند. مستعلیه در کنار باطن به ظاهر هم معتقد هستند. که بهرههای هند جزء مستعلیه هستند و الآن به مکه و اماکن مقدسه میآیند و خیلی مفصل عبادت میکنند و کاملاً مثل ما نماز میخوانند، در نماز جماعت شرکت میکنند و عبادتهای ظاهریه دارند. گروه دیگر نزاریه هستند. نزاریها باطنی هستند و نماز و این چیزها در برنامههایشان نیست. گمان میکنم آقاخانیه از نزاریه هستند. ایشان بین این دو فرقه خلط کرده است. پیروان اسماعیلیه در ایران و عراق نزاریه هستند و اسماعیلیهای که در مصر باقی ماندهاند مستعلیه هستند و باید این دو را از هم تفکیک کرد. البته دعوای مستعلیه و نزاریه حدود 100 سال بعد از قاضی نعمان است و افتراق اسماعیلیه به این دو فرقه در نابود شدن اسماعیلیه توسط صلاح الدین ایوبی تأثیر داشت. بعد از آن هم در مصر باقی نمیمانند و به جاهای دیگر میروند.
هیچ تردیدی در این نیست که قاضی نعمان اسماعیلی بوده است. البته همان جوری که حاج آقا هم اشاره میفرمودند اینها بازیگر هستند و وقتی امثال قاضی نعمان با آن ملایی و باسوادی که از شرح الاخبارش پیداست و اصلاً اینکه کسی بتواند دعائم الاسلام را به عنوان قانون اساسی یک حکومت بنویسد، نشانگر قدرت علمی اوست، با امثال معزّ تعامل دارد و این او را تأیید میکند و او هم این را تأیید میکند تا حکومتشان را راه بیاندازد، دعنا نعیش و خلنا نأکل الخبث هستند. به خاطر بازی دنیا این کارها را میکنند. ولی این بازیهای دنیوی باعث نمیشود که ما کسی مثل قاضی نعمان را به خاطر اعتقاد باطنی که حتماً به بطلان مذهب اسماعیلیه داشته است جزء اسماعیلیه ندانیم. او علناً از اسماعیلیه حمایت میکرده است و هیچ تردیدی در اسماعیلی بودن وی نیست.
در جلسه قبل هم اشاره کردیم که اصلاً نمیتوانیم به روایت دعائم الاسلام به عنوان یک روایت دست نخورده تمسک کنیم. خیلی وقتها روایتهایش دستکاری شده است و بیشتر شبیه نهایة شیخ طوسی; است که ولو همان روایت را آورده اما هر جایی که ابهام یا پیچیدگی داشته است برای اینکه بتواند به عنوان کتاب فتوایی در جامعه مطرح شود، روایت را توضیح داده است.