درس خارج فقه استاد سیدجواد شبیری
96/11/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیه 229 سوره بقره /آیات عدّه در قرآن /کتاب العدد
خلاصه بحث جلسه گذشته و این جلسه:
استاد گرامی در جلسه گذشته به استدلالات چند گانه جصاص و فخر رازی برای مفهوم تسریح باحسان پرداختند. ایشان در این جلسه عبارات ابن هشام و مرحوم رضی را برای معنای فاء بررسی و مثالهایی برای ترتیب ذکری از آیات قرآن کریم و کلام عرفی بیان میکنند.
بحث ما در مورد مفاد تسریح باحسان بود. به نظر میرسد که برای روشن شدن این آیه باید مفاد فاء را روشن کنیم و در مورد فاء در عطف جمله به جمله صحبت کنیم، بعد در مورد مفاد این آیه بحث کنیم. روایاتی که در مسئله هست نیز میتواند در تعیین مفاد آیه شریفه مؤثر باشد.
کلام ابن هشامابن هشام در مغنی میگوید: ترد على ثَلَاثَة أوجه این فاء أَحدهَا أَن تكون عاطفة وتفيد ثَلَاثَة أُمُور أَحدهَا التَّرْتِيب وَهُوَ نَوْعَانِ معنوي كَمَا فِي قَامَ زيد فعمرو وذكري وَهُوَ عطف مفصل على مُجمل نَحْو ﴿فأزلهما الشَّيْطَان عَنْهَا فأخرجهما مِمَّا كَانَا فِيهِ﴾ آیه 36 سوره بقره است و نحو ﴿فقد سَأَلُوا مُوسَى أكبر من ذَلِك فَقَالُوا أرنا الله جهرة﴾ نساء آیه 153 و نحو ﴿و نادى نوح ربه فَقَالَ رب إِن ابْني من أَهلِي﴾ سوره هود آیه 45 و نحو تَوَضَّأ فَغسل وَجهه وَ يَديه وَ مسح رَأسه وَ رجلَيْهِ.[1] ابن هشام میگوید ترتیبی که فاء بر آن دلالت میکند ترتیب معنوی و ترتیب ذکری است و ترتیب ذکری هم عطف مفصّل بر مجمل است و مثالهایی را ذکر میکند.
قبل از اینکه وارد بحث تفصیلی شوم، در این مثالها مثال اولی که ذکر کرده اشتباه است. فازلهما الشیطان عنها اصلاً عطف مفصل بر مجمل نیست. این آیه دو جور تفسیر شده است و هر دو جور تفسیر عطف مفصل بر مجمل نیست. در حاشیه وثوقی هم دیدم میگوید این عطف مفصل بر مجمل نیست ولی غیر از زاویهای که من عرض میکنم مطرح کرده است.
﴿وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ. فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُعَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ﴾[2]
دو احتمال برای مرجع ضمیر عنها ذکر شده است، یکی هذه الشجرة و دیگری الجنة. در تفسیر کشاف این دو احتمال مفصل توضیح داده شده است. اگر مراد هذه الشجرة باشد میفرماید شیطان درباره آن شجره این دو یعنی حضرت آدم و حضرت حوا را گمراه کرد، فاخرجهما مما کانا فیه. مشخص است که نتیجه اینکه شیطان آنها را گمراه کرد این است که آنها را از بهشت خارج کرد. تفریع خارجی است و فاء زمانی است. شکل دیگر هم این است که عنها به جنّة برگردد و مراد از مما کانا فیه این است که از آن مقامات و نعیم و کرامتی که در بهشت داشتند بیرون شدند. در کشاف هم اشاره میکند که اگر عنها به جنّة برگردد مراد از مما کانا فیه نعیم و کرامت است. وقتی که از بهشت بیرون رانده شدند از نعیم و کرامت الهی دور شدند. این علت و معلول است و ربطی به فاء عطف مفصل به مجمل ندارد. تعجب این است که در بعضی کتب دیگر مثل المعجم المفصل فی النحو هم دیدم که عین عبارتهای کتاب مغنی را آورده است.[3]
ترتیب ذکریایشان میگوید ترتیب معنوی و ترتیب ذکری، ترتیب ذکری یعنی چه؟ یعنی این دو پشت سر هم ذکر شدهاند. وقتی میگویم جاء زید و بعدش میگویم جاء عمرو، این بعد از جاء زید است دیگر و این که نیاز به افهام ندارد. همیشه جمله دومی که انسان ذکر میکند بعد از جمله اول ذکر شده است. آیا مراد این است؟ علاوه بر اینکه اساساً کلمات مندک در معنا هستند. وقتی میگوییم زید جاء اشاره به خارج میکنیم اما جایی که ناظر به خود کلمه زید باشیم و بگوییم زید جمیلٌ یعنی لفظ زید را به عنوان لفظ اطلاق کرده باشیم تا خود لفظ را بفهمم، خلاف متعارف در اطلاقات واژهها است. آیا مراد این است که این فاء برای افهام معنایی است که خلاف تبع اولیه کلمات است که جنبه طریقی دارد و میخواهد واقعیتها را نشان دهد و از جانب دیگر خودش معنای واضحی است؟
کلام مرحوم رضیعبارت مرحوم رضی از دو لحاظ بهتر است. اولاً در لابهلایش در مورد ترتیب ذکری اشاراتی دارد که مراد چیست و ثانیاً ترتیب معنوی را هم توضیح داده است. مرحوم رضی توضیح میدهد که گاهی فاء اشاره به این است که آن جمله بعد از واقعیت خارجی قبلی واقع شده است و بعد وارد توضیح ترتیب ذکری میشود. ایشان میگوید: وقد تفيد الفاء العاطفة للجمل كون المذكور بعدها كلاما مرتّبا على ما قبلها في الذكر لا أن مضمونها عقب مضمون ما قبلها في الزمان به مؤدی کار ندارد به خود کلام کار دارد، كقوله تعالى ﴿ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ﴾ و قوله ﴿وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ﴾ فإن ذكر ذمّ الشيء أو مدحه يصح بعد جري ذكره.
بعضی وقتها جمله اولی که به کار میبریم ذهن مخاطب را برای شنیدن چیز دیگری آماده میکند. ارتباط معنوی است ولی گاهی ارتباط معنوی در عالم خارج است و گاهی ارتباط معنوی در عالم ذهن است. تفاوت ترتیب ذکری و ترتیب خارجی در ذکر به معنای کلام و لفظ نیست، ذکر یعنی آن مفهوم ذهنی. گاهی بین دو مفهوم ذهنی در تصویر ذهنی نوعی تقدّم و تأخّر وجود دارد. وقتی امر مذمومی را ذکر میکنید، انسان آماده میشود که عجب عاقبت بدی این اشخاص دارند ﴿ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا﴾ داخل ابواب جهنم شوید خالدین فیها نتیجه ذهنی دارد نه نتیجه خارجی. این مطلب که در ذهن من جا گیر میشود مطلب دیگری را در ذهن به دنبال میآورد و آن این است که عجب جای بدی است و مصحح این است که بعد از آن ﴿فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ﴾[4] به کار برده شود.
از طرف دیگر ﴿وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ﴾ زمین را به آدمهای خوب به ارث میگذاریم که نتبوّأُ من الجنه. ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ. وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ﴾[5] ظاهرا مراد از ارض یعنی خدا این زمین را که بهشت باشد در اختیار ما قرار داد که از این بوستان هر چه میخواهیم مسکن بگزینیم، نبوّأ یعنی مسکن گزیدن، فنعم اجر العاملین. آیات قبلی دارد تعریف میکند که در بهشت چه چیزهایی میدهیم، در ذهن مخاطب این مطلب میرود که عجب پاداش نیکی خداوند به عاملان داده است و چیزی که در ذهن مخاطب بعد از مطلب قبلی خطور میکند با فنعم میآید. بهتر بود مرحوم رضی این جور میگفت: فان ذکر ذم الشیء المذموم أو مدح الشیء الممدوح یصحّ بعد جری ذکره مذموماً و ممدوحاً، یعنی چیزی را که قبلاً ذم یا مدح کرده است بگوید این واقعاً بئس مثوی المتکبرین یا نعم اجر العاملین است.
بعد میگوید: و من هذا الباب عطف تفصيل المجمل على المجمل كقوله تعالی ﴿وَنادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي﴾ الآية و تقول أجبته فقلت لبيك و ذلك أن موضع ذكر التفصيل بعد الاجمال. جایی که باید تفصیل را ذکر کند بعد از مجمل است، نه این که من به دلم آمده که کلمه دوم را بعد از کلمه اول ذکر کنم. جایگاه طبیعی شیء بعدی باید بعد از قبلی ذکر شود، یعنی قبلی ذهن انسان را آماده میکند برای اینکه مفصل بعدی را ذکر کنیم. ترتیب ذکری این است.
ومنه قوله تعالى ﴿وَكَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً﴾ لأن تبييت البأس تفصيل للإهلاك المجمل.[6] این عبارت آخر اشاره به قول فرّاح است که او اصل ترتیب را انکار کرده است، ایشان جواب میدهد که این آیه هم از باب ترتیب ذکری است نه ترتیب خارجی و لازم نیست که فاء فقط بر ترتیب خارجی دلالت کند که شما این را نقض میآورید. مغنی هم به استدلال فراح اشاره کرده و طور دیگری جواب داده است ولی شاید این جواب روشنتر باشد که از باب ترتیب ذکری است. مطلب کلی این است که گاهی مطلبی که ابتدا ذکر میشود انتظاری در مخاطب ایجاد میکند که با مطلب دیگر توضیح داده و تبیین شود. چیزی که بعد از انتظار ذکر میشود با فاء میآید.
مرحوم رضی مطلب جالبی دارد که عطف مفصل بر مجمل را یکی از اقسام ترتیب ذکری دانسته است. مغنی گویا ترتیب ذکری را فقط عطف مفصل بر مجمل دانسته است، در حالی که یکی از اقسام آن است. ترتیب ذکری این است که چیزی که انتظار طرحش را داریم بر جمله قبل عطف شود. جملهای که ابتدا انسان میآورد انتظاری ایجاد میکند و آن انتظار را به قبل عطف میکنیم.[7]
مثالهایی برای ترتیب ذکریبه عنوان مثال میگوییم الکلمة اسم و فعل و حرف، فالاسم ما دلّ علی معنی مستقل غیر مقترن بزمان و الفعل ما دلّ علی معنی مستقل مقترن بزمان و الحرف ما دلّ علی معنی غیر مستقل. فاء در اینجا همین ترتیب ذکری است، چون وقتی سه قسم را نام بردید این انتظار وجود دارد که این اقسام را تعریف کنید. این هم به یک معنا همین عطف مفصل بر مجمل است. گونه دیگر این است که تعریف نیست بلکه میخواهید احکام آن شیء را ذکر کنید و میگویید الکلمة اسم و فعل و حرف، فالاسم منصوب و مجرور و مرفوع و الفعل منصوب و مرفوع و مجزوم و الحرف لیس له محلّ من الاعراب. وقتی کلی را به سه قسم میکنیم انتظار این است که احکام و فروع این اقسام ذکر شود. شبیه این دو مثال در استعمالات به کار میرود.
در کافیه ابن حاجب که شرح رضی شرح آن است در مورد اسم میگوید: و هو معرب و مبنيّ، فالمعرب المركّب الّذي لم يشبه مبنيّ الأصل.[8] اسم میتواند معرب باشد و میتواند مبنی باشد، بعد توضیح میدهد که معرب چیست و مبنی چیست. یا میگوید أنواعه رفع و نصب و جرّ. فالرفع علم الفاعليّة و النصب علم المفعوليّة و الجرّ علم الإضافة.[9] احکام رفع، جر و نصب است و تعریف آنها نیست. میگوید برای اینکه فاعلیت را نشان دهند رفع میآورند، برای اینکه مفعولیت را نشان دهند نصب میآورند و برای نشان دادن اضافه جرّ میآورند. وقتی گفتید انواع اعراب رفع و نصب و جرّ است این توقع در ذهن مخاطب ایجاد میشود که اعراب برای نشان دادن تفاوت معنایی است و انتظار فروق این سه قسم در معنا برای مخاطب ایجاد میشود و باعث میشود که با فاء تفریع کنیم.
من حدود پنجاه آیه قبل از آیه مورد بحث تا ده آیه بعد از آن را نگاه کردم که ببینم برای چه فاء ذکر کرده است. در همه اینها فاء برای ذکر حکمی است که انتظار میرود با ذکر آیه قبل به این حکم پرداخته شود. یک قسم این است که گاهی حکم قبلی غایتی دارد. میگوییم تا روز جمعه فلان کار را انجام بده. بعد از یوم جمعه چه؟ فاذا جاء یوم سبط کار دیگری را انجام بده. عطف حکم ما بعد الغایه بر حکم مغیّی است. تمام این هفت هشت قسمی که میخواهیم بگوییم مصادیق همان قانون کلی است.
﴿وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ﴾[10] در نزد مسجد الحرام جنگ نکنید تا زمانی که آنها قتال کنند. این انتظار ایجاد میشود که اگر آنها قتال کردند چه؟ ﴿فَإِنْ قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ﴾ حکم ما بعد الغایه را بر حکم مغیی عطف کرده است.
﴿وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ﴾ ایام معدودات یعنی ایام تشریق که حاجیها در منا هستند. در منا خدا را یاد کنید.[11] بعد از این به ذهن انسان خطور میکند که چه زمانی میتوان از منا خارج شد، میفرماید: ﴿فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقَی﴾[12] میتوانید زود خارج شوید یا دیر خارج شوید.
﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی يَطْهُرْنَ﴾ تا پاک نشدهاند به اینها نزدیک نشوید ﴿فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ﴾.[13] دو احتمال در مورد تطهّرنَ وجود دارد. یکی این است که به همان معنای یطهرن باشد یعنی وقتی پاک شدند فأتوهن من حیث امرکم الله. معنای دیگر این است که تطهّرن یعنی وقتی پاک شدند و غسل کردند، اگر آن هم باشد حکم ما بعد الغایه است ولی ما بعد الغایهای که با فاصله است، یعنی وقتی پاک شدید بعد غسل میکنید و اگر غسل کردید فاتوهنّ. و لا تقربوهنّ حتی یطهرن فاذا تطهّرن کلمه حتی یطهرن که ذکر شد ذهن انسان انتظار دارد که وقتی پاک شد و به دنبال پاک شدن هم غسل حیض میآید حکمش چیست، میفرماید فأتوهنّ من حیث امرکم الله.[14] [15]
به خصوص به این نکته هم توجه فرمایید که در جمله دوم این است که شما بعد از پاک شدن فقط من حیث امرکم الله میتوانید مباشرت کنید. این مطلب که متفرّع بر آن نیست. مثلاً اگر بگویید صلوة الظهر واجبة ففی صلاة العصر یشترط الطهارة، مجرد اینکه صلوة عصر بعد از صلوة ظهر است باعث نمیشود که این جمله تصحیح شود و باید نکته دیگری این وسط ضمیمه شود. میگوییم نماز ظهر با دلوک شمس واجب میشود پس اگر نماز مغرب و عشا را خواندید نافلهاش را هم بخوانید. مجرد اینکه فعالیت نماز مغرب و عشا بعد از فعلیت نماز ظهر و عصر است باعث نمیشود که این جمله تصحیح شود، چون این ناظر به فعلیت نیست بلکه ناظر به جمله شرط و جزا است.[16]
﴿وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْراً﴾ کسانی که از دنیا میروند و همسرانی باقی میگذارند، باید این همسران چهار ماه و ده روز صبر کنند. بعد از چهار ماه و ده روز چه؟ میفرماید: ﴿فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ﴾[17] بعد از چهار ماه و ده روز اختیار با خودشان است که هر کار خواستند بکنند البته باید بالمعروف باشد.
نوع دیگر این است که گاهی انسان حکم موضوعی را ذکر میکند و این موضوع استمرار پیدا نمیکند.
بعد از آیه 191 سوره بقره ﴿وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ﴾ میفرماید: ﴿فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[18] این ان انتهوا چیست؟ میفرماید اگر با شما قتال کردند شما هم با آنها قتال کنید. فان انتهوا هم ادامه قبلی است و معنایش این است که تا وقتی که اینها دارند با شما قتال میکنند شما با آنها قتال کنید، اگر این قتال ادامه پیدا نکرد و تمام شد فان انتهوا فان الله غفور رحیم. حکم عدم استمرار موضوع را دارد بیان میکند. این هم داخل در همان قسم قبلی و به یک معنا حکم ما بعد الغایه است.
﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ﴾[19] از قاتلوهم استفاده میشود که این قتال غایتی دارد. تا زمانی که آنها فتنهانگیزی میکنند با آنها قتال کنید. از حتی لا تکون فتنه نوعی غایت استفاده میشود. غایت قتال شما وجود فتنه و سلطه کفار بر مسلمانها است و اگر آنها از سلطه و فتنهانگیزی دست کشیدند فلا عدوان الا علی الظالمین، شما هم جنگ را رها کنید. اگر از فتنه و تبلیغ برای دین خود دست برداشتند و یکون الدین کله لله شما هم دیگر جنگ را رها کنید.