درس خارج فقه استاد سیدجواد شبیری
96/08/02
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه بحث جلسه گذشته
در مورد قرائن وثاقت ابو سمینه محمد بن علی صیرفی بحث میکردیم. یکی از قرائن وثاقت روایت اجلا از اوست. مطلب عمدهای که وجود دارد روایت علی بن حسن بن علی بن فضال از وی است.
روایت علی بن حسن بن فضال از ابو سمینه
علی بن حسن بن فضال چهل روایت از ابو سمینه دارد. در رجال نجاشی در مورد علی بن حسن بن فضال این تعبیر آمده است: كان فقيه أصحابنا بالكوفة و وجههم و ثقتهم و عارفهم بالحديث و المسموع قوله فيه. سمع منه شيئا كثيرا و لم يعثر له على زلة فيه و لا ما يشينه و قل ما روى عن ضعيف.[1] خیلی به ندرت از ضعیف روایت کرده است. روایت کردن از ضعفا خودش نوعی نقطه ضعف حدیثی است و کسانی که یروی عن الضعفا هستند به عنوان قدح در مورد شخص تلقی میشود. ظاهراً مراد از قلّ ما روی عن ضعیف بعد از عبارت لم یعثر له علی زله فیه و لا ما یشینه این است که حتی از متعارف هم که گاهی از ضعفا روایت میکنند از آن هم در نقل حدیث مقیّدتر بوده است و مثل این که خیلی تقیّد داشته که از ضعیف روایت نکند.
ولی این نکته در روایت علی بن حسن بن فضال از ابی سمینه هست که هیچ جا با لقب أبی سمینه از او روایت نکرده است و محمّد بن علی خالی است. ما با توجه به قرائنی تشخیص دادیم که مراد از این محمد بن علی، أبی سمینه است. نه صیرفی، نه کوفی و نه سایر اوصافی که این محمد بن علی را مشخّص میکند در روایتهای علی بن حسن بن فضال نیست. این پدیده خاصی است که چرا علی بن حسن بن فضال این مشخّصات را ذکر نکرده است.
چند احتمال برای عدم ذکر مشخصات ابو سمینه
احتمالاتی در این باره وجود دارد. احتمال اول این است که ابو سمینه معروف به ضعف و کذب بوده ولی حسن بن علی بن فضال نظر اصحاب را قبول نداشته و قائل به وثاقتش بوده است، اما چون مشهور به ضعف بوده، نخواسته آن شخص را خیلی معرفی کند.
احتمالات دیگری هست که اگر قویتر از این احتمال نباشد ضعیفتر نیست.
احتمال دوم این است که ابو سمینه ابتدا ثقه بوده و بعد ضعیف شده است. هنگامی که علی بن حسن بن فضال تحمّل حدیث میکرده محمد بن علی ابو سمینه ثقه بوده است، اما موقعی که ادا میکرده است، ثقه نبوده و مشهور به ضعف بوده است و او نمیتوانسته آن طور تعبیر کند. اگر این احتمال باشد معنایش این است که روایتهایی که علی بن حسن بن فضال از ابو سمینه نقل میکند قبول است، ولی نمیتوان به طور کلی روایتهای ابو سمینه را تصحیح کرد. بعداً عبارتش را هم میخوانیم که گفتهاند اگر کسانی که ضعیف هستند دو حالت استقامت و ضعف داشته باشند، در صورتی که روایتشان در حال استقامت باشد مورد قبول است. خیلی وقتها در کسانی که دو حالت دارند نمیدانیم حدیث در کدام یک از این دو حالت اخذ شده است و همین باعث میشود که نتوانیم تصحیح کنیم. ولی درباره علی بن حسن بن فضال ممکن است بگوییم که در زمان استقامت اخذ کرده است و به خاطر این که ادای آن در زمان ضعف ابو سمینه بوده مشخصات را ذکر نمیکرده است.
احتمال سومی هم اینجا هست که اگر این احتمال باشد اصلاً نمیشود به ابو سمینه اعتماد کرد. در بیشتر روایتهایی که علی بن حسن بن فضال از محمد بن علی دارد، محمد بن علی در بیشتر موارد از حسن بن محبوب، در رتبه بعد از علی بن نعمان و بعد از او از محمد بن یحیی خزّاز نقل میکند و نقل محمد بن علی از افراد دیگر خیلی اندک است. محمد بن علی ابو سمینه راوی کتاب حسن بن محبوب و علی بن نعمان بوده است و چون این کتابها شناخته شده بوده، نیازی به توثیق راوی نداشته است. بنابراین ذکر محمد بن علی ابو سمینه تشریفاتی بوده است، برای این که صورت ظاهر را حفظ کرده باشد و با همان تعبیر محمد بن علی یاد کرده است.
شبیه همین را ابن غضائری در ترجمه احمد بن هلال دارد[2] و میگوید احمد بن هلال خیلی ضعیف است و به او اعتماد نمیشود إلا في ما يرويه عن الحسن بن محبوب من كتاب المشيخة و محمد بن أبي عمير من نوادره و قد سمع هذين الكتابين جل أصحاب الحديث و اعتمدوه فيها. روایت علی بن حسن بن فضال ممکن است چیزی شبیه همین بوده باشد. اگر روایتهای علی بن حسن بن فضال عن حسن بن محبوب و علی بن نعمان را حذف کنید، تعداد روایتهایی که باقی میماند خیلی زیاد نیست که نشانگر این باشد که علی بن حسن بن فضال، محمد بن علی صیرفی کوفی را ثقه میدانسته است. به هر حال واضح است که نمیخواسته به ابی سمینه بودن و مشخصات ابی سمینه تصریح کند.
پاسخ سؤال: از طریق او کتاب به دستش رسیده بوده و اصلاً کتاب را ابو سمینه به او داده بوده است و شیخ اجازهاش بوده است. آن موقعی که پیشش درس خوانده بوده و قرائت کرده بوده است نمیدانسته که ضعیف است ولی بعداً که به کذب مشهور شده ثم اشتهر بالکذب بالکوفه آن نسخ از طریق ابو سمینه به او رسیده است. این احتمال کاملاً هست.
بنابراین عمده بحث اکثار روایت اجلا همین روایت علی بن حسن بن فضال است و ویژگی خاصی که اینجا وجود دارد و نمیدانیم چیست موجب شده که علی بن حسن بن فضال اصرار دارد که این شیخش را معرفی نکند و نگوید ابی سمینه است.
پاسخ سؤال: نه، نسبت به دیگران این طور نیست. نسبت به این محمد بن علی اصرار دارد که او را معرفی نکند.
نمیدانیم آیا ضعیف میدانسته است یا بر خلاف قوم او را ثقه میدانسته است. نمیدانیم این وسط قصه چه بوده است. همان نجاشی که در همین شرح حال میگوید و له قصة، اینجا هم قصهای است که دقیقاً نمیدانیم چیست. این حالت ویژه ما را در اعتماد کردن به روایت علی بن حسن بن فضال از ابو سمینه به تردید میاندازد و مشکل میشود که برای اثبات وثاقتش به این اعتماد کنیم. اگر هم روایت علی بن حسن بن فضال از محمد بن علی را دلیل بر وثاقت محمد بن علی ابی سمینه در نزد علی بن حسن بن فضال بدانیم، بعد باید بحث کنیم که با آن امارات ضعف باید چه کار کنیم و کدام یک از اینها قویتر است. در مورد این بعداً صحبت میکنم.
پاسخ سؤال: نه، منافات با تشریفات ندارد. به احتمال زیاد علی بن حسن بن فضال موقع اخذ حدیث، ثقه میدانسته است ولی موقعی که دارد ادا میکند ثقه نمیداند. آن چه منافات دارد این است که موقع تحمل حدیث او را ثقه بداند. این با آن عرضی که آنجا کردیم منافات ندارد.
معنای تخلیط
در ضمن مباحثی که داشتیم بحثی را نیمه کاره گذاشته بودیم. یکی از تضعیفات محمد بن علی ابو سمینه وقوع در مستثنیات ابن ولید است. مرحوم شیخ طوسی در فهرست از شیخ صدوق; نقل میکند که ایشان روایتهای تخلیط ما کان فیه من تخلیط را از روایتهای محمد بن احمد بن یحیی استثنا کرده است. یکی از موارد تخلیط ما یرویه عن محمد بن علی الصیرفی است. صحبت سر این بود که این تخلیط یعنی چه؟ و به طور کلی اصلاً معنای تخلیط چیست؟ آیا با توجه به معنایی که تخلیط در اینجا دارد میتوانیم به تضعیف ابن ولید که شیخ صدوق هم از آن تبعیّت کرده است در اثبات وثاقت استثنا شدهها اعتماد کنیم یا نمیتوانیم؟
کلام ابوالهدی کلباسی
در مورد کلمه تخلیط یا مخلّط، مرحوم ابو الهدی کلباسی صاحب سماء المقال بحثی را دارد. بزرگانی در کلباسیها بودهاند ولی معاریف آنان سه نفر بودهاند: حاجی کلباسی که محمد ابراهیم بوده است، صاحب اشارات الاصول، پسر ایشان محمد ابراهیم ابو المعالی کلباسی که رسائل رجالی از ایشان اخیراً چاپ شده است و پسر ابو المعالی ابو الهدی کلباسی که صاحب سماء المقال است. به نظرم رسید بد نیست مطلب ایشان را محور قرار دهیم. کتاب سماء المقال خیلی کتاب خوبی است ولی حیف که مقداری بد قلم است و نیز غلطهایی دارد که نمیدانم غلط چاپی چون بعضی خیلی خاص است. نمیدانم آیا مخطوطات خاصی داشتهاند یا نداشتهاند.
یکی از الفاظ رجالیهای که ایشان در جلد دوم سماء المقال درباره آن بحث میکند کلمه مخلّط است؛ التاسع عشر فی مخلّط. ایشان میفرماید ذكر بعض أصحابنا أن الظاهر من تتبع كلماتهم، أنه عبارة عن القول بالمناكير، سواء بلغ الغلو أم لا. میفرماید تخلیط و مخلّط بودن به معنای این است که شخص اعتقادهای نادرست داشته باشد. ممکن است این عقیدههای ناصواب مراحل بالایش باشد که غلوّ است یا مراحل پایینترش. این کلمه تخلیط و مخلّط معنای عامی است که غلوّ یکی از مصادیقش است. بعد میفرماید: و قال بعض المتأخرين المراد عدم المبالاة في الرواية عن الأشخاص، من الجمع فيها بين الغث و السمين و العاطل و الثمين. کسی که مقیّد نیست و همه جور روایات را نقل میکند. در حاشیه میگوید که مراد از بعض المتأخرین ابو علی حائری صاحب منتهی المقال است.
بعد خودشان میگویند که از تتبع در کلمات رجالیها استفاده میشود که کلمه تخلیط به معنای خلط یا همان مزج است ولی کلمه تخلیط را درباره انواع خاصی از خلط به کار بردهاند: یکی خلط اعتقاد فاسد با اعتقاد صحیح، دوم خلط روایتهای منکره و فاسده با روایتهای صحیحه،[3] سوم خلط اسانید روایت بعضها مع البعض و چهارم خلط مطالب باطل با مطالب صحیح. بعد ایشان در مورد هر یک از اینها شواهد و مثالهایی را ذکر میکنند.[4]
نکات کلی در این باره
قبل از این که بحث ایشان را شروع کنم به نظرم رسید باید نکاتی کلی در این بحث روشن شود تا معلوم شود که فرمایشات ایشان تا چقدر درست است و چقدر درست نیست. اصل این که ایشان میگویند تخلیط به معنای خلط و مزج است، از لغت گرفتهاند. خلط در اصل لغت به معنای مزج است: خلطه و خلّطه أی مزجه. یعنی در همان لغت علاوه بر مزج معنای دیگری برای تخلیط ذکر کردهاند و آن افساد در کار است.
تخلیط در لغت
من عبارتهای لغویها را میخوانم. در عبارت لسان العرب آمده است:[5] خلط الشیء بالشیء یخلطه خلطا و خلّطه فاختلط مزجه و اختلطا، ولی در ادامه میگوید: التخلیط فی الامر الافساد فیه[6] . اصلش هم از صحاح جوهری گرفته شده است. در تاج العروس هم همین مطلب آمده است و اشاره میکند که جوهری این معنا را دارد.
به این نکته توجه فرمایید که گاهی در تحلیل معانی الفاظ، سبکی دیده میشود که سعی میکنند معنای اصلی واژه را به هر وجهی از وجوه در تمام مشتقات و معانی مختلف سریان بدهند که اوج این مطلب در التحقیق فی کلمات القرآن الحکیم مرحوم آقای مصطفوی تجلی کرده است. در حالی که لغت چیزی سریان دار است، یعنی گاهی لغت معنای اصلیای داشته است و به تناسب آن معنای اصلی معنای دیگری پیدا میکند اما آن تناسب در ادامه خیلی وقتها از بین میرود. من زمانی مثال میزدم و میگفتم علت این که به شیر آب گفتهاند شیر این بوده که اولین باری که این شیر در ایران وارد شده شبیه کله شیر بوده است، به خاطر همین این را شیر تعبیر کردهاند. در فرانسه واژهای که برای شیر آب به کار میبرند همان واژهای است که برای خروس به کار میبرند، به دلیل این که آنجا اولین بار شبیه خروس بوده است، آنها خروس آب میگفتند! ولی الآن شما کلمه شیر آب را که میشنوید اصلاً کلمه شیر درنده به ذهنتان نمیرسد، چون آن تناسب در ابتدای انتقال وجود داشته و بعد این تناسبات از بین رفته و فراموش شده است. از این رو باید توجه داشته باشیم که برای فهم معانی این طور نیست که حتماً این معنای خلط و مزج را در همه معانی به هر شکلی با زور بگنجانیم.
به نظر میرسد که تخلیط به معنای افساد از همان تخلیط به معنای مزج است ولی به این معنا که معمولاً وقتی چیزی را با چیز دیگری قاطی میکردهاند آن را خراب میکردهاند. الآن اصطلاحی وجود دارد که میگویند فلانی آب و روغن قاطی کرده است. اصل این اصطلاحی مکانیکی است که میگویند آب و روغن قاطی کرده است و بعد هم میگویند فلانی قاطی کرده است. این قاطی کرده است دیگر به معنای مزج نیست، یعنی مقداری خل است. ریشهاش این است که آب، روغن و ماشینی بوده است و آن داستانی که باعث شده این واژه در معنای جدید وضع تعیینی یا وضع تعیّنی پیدا کند خیلی وقتها به فراموشی سپرده میشود. کلمه تخلیط هم ولو اصلش به همان معنای مزج است ولی از استعمالات برمیآید که ظاهراً به معنای قاطی کردن یا قاطی بودن است، نه این که خوب و بد را با هم دیگر مخلوط میکند، اصلاً به معنای این است که این شخص حرفهای مزخرف میزند، فلانی قاطی است یعنی چیزی سرش نمیشود. در مورد تخلیط در بعضی از عبارتهای قدمای آن دوره بعضی از تعبیرات وجود دارد که نشان میدهد همین مفهوم مزج در آن هست ولی غالباً تخلیط به معنای افساد است. ابتدا بعضی از عبارتها را میخوانم که تخلیط به معنای مزج است، بعد در مورد عبارتهای دیگری که پیرامون تخلیط آمده است صحبت میکنم.
تخلیط در کلمات قدما
در مسائل سرویّه مرحوم شیخ مفید صفحه 46 درباره عالم زرّ و... بحث میکند که عالم زرّ به چه معنایی ممکن است باشد، بحثهای مختلفی دارد که به آنها کار ندارم، بعد میفرماید:[7]
فأما الأخبار التي جاءت بأن ذرية آدم7استنطقوا في الذر فنطقوا، فأخذ عليهم العهد فأقروا، فهي من أخبار التناسخية، وقد خلطوا فيها ومزجوا الحق بالباطل.
به نظر میرسد که میخواهد تخلیط را تفسیر کند، مزجوا الحق بالباطل، بعد میفرماید:
والمعتمد من إخراج الذرية ما ذكرناه - دون ما عداه - مما يستمر القول به عك الأدلة العقلية والحجج السمعية، وإنما هو تخليط لا يثبت به أثر على ما وصفناه.
اینجا بحث مزج را مطرح کرده است. جای دیگری باز عبارتی از شیخ مفید هست که آنجا هم همین بحث مزج را در تخلیط میفرماید. مرحوم شیخ صدوق در اعتقادات در کتاب سلیم بن قیس استدلال کرده است و شیخ مفید قبول ندارد و میفرماید:[8]
وأما ما تعلق به أبو جعفر7 من حديث سليم الذي رجع فيه إلى الكتاب المضاف إليه برواية أبان بن أبي عياش، فالمعنى فيه صحيح، غير أن هذا الكتاب غير موثوق به، ولا يجوز العمل على أكثره، وقد حصل فيه تخليط وتدليس، فينبغي للمتدين أن يجتنب العمل بكل ما فيه، ولا يعول على جملته والتقليد لرواته وليفزع إلى العلماء فيما تضمنه من الاحاديث ليوقفوه على الصحيح منها والفاسد.
مضمونش این است که این کتاب، صحیح و فاسد هر دو را با هم دارد. ممکن است تخلیط به این معنا باشد. ولی استعمالات متعارفی که از این کلمه در جاهای دیگر هست به خصوص در کتب رجالی، عمدتاً تخلیط به معنای مطلب باطل است، به خصوص باطلهایی که مربوط به مضمون حدیث، مربوط به غلوّ و از این جور مضامین باشد. من بعضی عبارتهای غیر رجالی را میخوانم، بعد در مورد مطالبی که صاحب سماء المقال فرمودهاند قدری ریزتر فردا صحبت میکنیم.
البته نکتهای هم عرض کنم که کلمه خولط داریم به معنای دیوانگی. خولط فی عقله یعنی دیوانه بود. من حدس میزنم بعضی وقتها کلمه تخلیط به معنای دیوانگی به کار برده شده است. در مسائل صاغانیه که رد شیخی حنفی است، مرحوم شیخ مفید بعد از این که کلام او را میآورد میفرماید:[9]
فيقال له ما تزال تزيد على الدعوى بغير برهان و الحكم بغير بيان كأنك مطبوع على التخليط و الهذيان.
من هم فکر میکنم تخلیط اینجا به معنی جفنگ گویی است. میفرماید گویا اصلاً سرشت تو بر جفنگ گفتن و هذیان گفتن استوار است، نه این که بخواهد بفرماید تو حرفهای حق و باطل را قاطی میکنی. تخلیط در وادی هذیان است.
در امالی سید مرتضی آمده است:[10]
[قال الشريف المرتضى] رضى الله عنه و هذا كله خبط و تخليط و بعد عن الجواب الصحيح و الصحيح في تأويله.
تخلیط و بعد عن الجواب الصحیح، تخلیط یعنی حرف بیخود، نادرست و باطل.
در رجال کشی جایی در مورد یکی از اشخاصی که ادعای مزخرف داشت میگوید:[11]
فما مات حتى حجبه ولده عن الناس و حبسوه في منزله في ذهاب العقل و الوسوسة و كثرة التخليط.
چون خیلی مزخرف میگفته و قاطی کرده بوده است، میگوید گفتند محجور است و او را در خانهاش زندانی کردند که افراد با او ارتباط نداشته باشند به خاطر این که دائم مزخرف میگفته است. تخلیط به این معنا مکرر به کار برده میشود.
در تفسیر قمّی درباره ان هذا الا اختلاق میگوید أی تخلیط. اختلاق یعنی حرف مجعول، نادرست، باطل و فاسد.[12] در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری 7 هم عبارت مفصّلی دارد:[13]
و إنما كثر التخليط فيما يتحمل عنا أهل البيت لذلك، لأن الفسقة يتحملون عنا.
انواع و اقسام نکاتی که سبب تخلیط شده را آورده است. تخلیط یعنی مجعولات، روایتهای نادرست و غیر مطابق با واقع. عبارت مفصل تفسیر امام عسکری 7 را ببینید، در احتجاج طبرسی جلد 2 صفحه 458 نقل شده است.
بنابراین در استعمالات غیر رجالی تخلیط به معنای افساد در امر و آوردن مطالب فاسد، زیاد است.
ولی عمده چیزی که مهم است در این بحث عبارتهای رجالیان است. این را بیشتر باید دنبال کرد که کلمه تخلیط در کلمات رجالیها به چه معنا به کار میرود. من فردا عبارتهایی که صاحب سماء المقال آورده است را میخوانم و مقداری در موردش صحبت میکنم. میخواهم بحثهای روشی را تذکر دهم. تصور میکنم اگر مقداری بر بعضی نکات کلیتر تکیه کنیم سودمندتر از این است که به بحثهای ریزهکاری خاص بپردازیم.