درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي
1400/06/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسلک خطابات قانونیه
ادامه بررسی فرمایش امام در خطابات قانونیه
بحث راجع به فرمایش امام بود که فرمودند طبق مسلک ما که بین خطابات قانونیه و خطابات شخصیه فرق میگذاریم و معتقدیم خطابهای شرعی به شکل خطابهای قانونی است و منحل نمیشود به خطابات شخصیه، در خطابات قانونیه شرط نیست که به داعی محرکیت تکتک افراد باشد بلکه مصحح خطاب قانونی تکلیف این هست که محرک جمع معتنابهی از مردم باشد. و لذا شامل عاجزین هم میشود و لو عاجزین از ذات فعل تا چه برسد به فرض تزاحم که شخص عاجز از ذات فعل نیست، عاجز است از جمع بین دو فعل متزاحم. پس قدرت شرط شرعی تکلیف نیست؛ بلکه شرط عقلی تنجز تکلیف است.
مرحوم امام: دو نقض بر اشتراط شرعی تکالیف به قدرت: جواز جریان برائت در شک در قدرت و جواز اخراج از موضوع تکلیف
ایشان فرمودند و الا اگر ما مثل مشهور قدرت شرط شرعی تکلیف است دو نقض پیش میآید که قابل جواب نیست. نقض اول این است که باید به صرف شک در قدرت ما بتوانیم برائت جاری کنیم از تکلیف چون شک در قدرت مساوی است با شک در تکلیف، تکلیف مختص است به فرض قدرت و من شک دارم قادر هستم یا نیستم پس شک در تکلیف دارم شرعا رفع ما لایعلمون. در حالی که این خلاف اجماع هست بر لزوم احتیاط در موارد شک در قدرت به اینکه برویم و فحص کنیم ببینیم اگر قدرت داریم بر انجام واجب آن را انجام بدهیم. و علاوه بر اینکه خلاف مرتکز عقلایی هم هست که در این گونه موارد شک در قدرت احتیاط میکنند.
نقض دوم این هست که ایشان فرمودهاند اگر قدرت شرط شرعی تکلیف هست، پس باید جایز باشد من خودم را از موضوع تکلیف خارج کنم، خودم را عاجز بکنم، در حالی که هیچکس به این ملتزم نشده که جایز است انسان خودش را عاجز بکند از امتثال تکلیف.
تفاوت خطاب قانونی با خطاب شخصی: لغویت در شمول خطاب قانونی بیمعناست
ما عرض کردیم و لو ما قبول داریم خطابهای قانونی (یعنی خطابهای مطلق) با خطابهای شخصی فرق میکنند اما فرقشان این است که در خطابهای مطلق نباید شمول خطاب مطلق را نسبت به یک مورد بگوییم لغو است، اثر فعلی ندارد.
اشاره به مبنای محقق خوئی که شمول خطاب نسبت به جاهل مرکب لغو است
مثل مرحوم آقای خوئی که میفرمود خطاب شامل جاهل مرکب بشود لغو است. جاهل مرکب یعنی کسی که اصلا احتمال نمیدهد که مثلا این آب غصبی است، جاهل مرکب است که این آب غصبی است. مرحوم آقای خوئی میفرمودند در اینجا نهی از غصب واقعا ساقط است چون لغو است شامل این شخص بشود. جاهل بسیط یعنی جاهلی که متردد است آیا این آب غصبی است یا غصبی نیست خطاب نهی از غصب شامل او بشود محذوری ندارد لغو نیست، اثرش حسن احتیاط است.
و لذا ایشان تفصیل میدادند بین جاهل بسیط و جاهل مرکب. کسی که با آب غصبی وضوء میگیرد و او جاهل است به اینکه این آب غصبی است اگر جاهل بسیط است یعنی احتمال میدهد این آب غصبی باشد با قاعده ید با بینه احتمال غصبی بودن آن را نفی کرده است وضوئش باطل است چون نهی واقعی از غصب شامل او میشود و بناء بر نظر ایشان که اجتماع امر و نهی محال است، با اطلاق امر به وضوء در این آب جمع نمیشود و لذا وضوئش با این آب باطل است. ولی کسی که جاهل مرکب است ایشان تصریح کرده کسی که جاهل مرکب است یعنی احتمال نمیدهد این آب غصبی باشد یا غافل است از غصبی بودن این آب به شرط اینکه خودش غاصب نباشد، غافل است ولی خودش هم غاصب نبوده است، نهی از غصب واقعا در حق او ساقط است و اطلاق امر به وضوء شامل او میشود وضوء او صحیح است.
یا کسی که در مکان غصبی نماز میخواند، اگر طلبه است، خانهای خریده هر موقع نماز میخواند یادش میآید نکند فروشنده این خانه غاصب باشد، ارث پدری را بالا کشیده باشد، بعد میگوید نه، لولاه لما قام للمسلمین سوق، قاعده ید جاری میشود، اگر قاعده ید جاری نشود که زندگی نمیشود کرد، اللهاکبر، بیست سال اینجور نماز خوانده. یک شخص دیگری هست که با او زندگی میکند عوام است، اصلا هیچ وقت احتمال نمیداده، در ذهنش نمیآمده که بایع این خانه غاصب باشد، بعد از بیست سال آمدند گفتند که این خانه غصبی بوده بایع غاصب بوده و لذا باید این خانه را تخلیه کنید. آقای خوئی میگویند حکم قانونی تخلیه کردن خانه ربطی به من ندارد، آنی که مربوط به من هست این است که میگوییم آقای طلبه! که احتمال میدادی موقع نماز این خانه غصبی باشد و با اماره یا اصل شرعی نفی کردی احتمال غصب را، تمام نمازهایت را باید قضا کنی ولی آن عوام که جاهل مرکب بود، غافل بود، همه نمازهایش صحیح است.
پس مرحوم آقای خوئی میفرمودند شمول خطاب تکلیف نسبت به جاهل مرکب لغو است.
بیان اشکال مرحوم امام در کلام شهید صدر: روح خطاب تکلیف (محرکیت علی تقدیر الوصول) شامل جاهل مرکب هم میشود
ما این اشکال امام را که آقای صدر هم به بیان دیگری مطرح کرد و گفت خطاب مطلق شمولش نسبت به جاهل لغو نیست، چون اطلاق کلفت زایده ندارد تا ما دنبال اثر فعلی بگردیم برای آن. روح خطاب تکلیف محرکیت علی تقدیر الوصول است، لو وصل لکان محرکا، این روح تکلیف در مورد جاهل هم هست، لو وصل الیه التکلیف لکان محرکا له. و لذا شمول خطاب تکلیف نسبت به جاهل مرکب فضلا از جاهل بسیط هیچ لغو نیست. ما این مقدار را با امام موافقیم و با بیان اینکه اطلاق کلفت زایده ندارد و لذا شمول خطاب تکلیف نسبت به جاهل مرکب مشکلی ندارد با ایشان موافقیم.
اشکال به مرحوم امام: عدم شمول خطاب تکلیف نسبت به عاجز از باب انصراف است نه لغویت
اما راجع به عاجز عرض کردیم ما از باب لغویت تکلیف عاجز پیش نیامدیم تا بگویید که خطاب قانونی شمولش نسبت به عاجز لغو نیست چون کلفت زایده ندارد قانون و اطلاق قانون تا بگویید که اطلاق قانون لغو است شامل عاجز بشود. ما از باب این پیش آمدیم که ارتکاز عقلایی این است که روح تکلیف این است که به داعی محرکیت است، محرکیت علی تقدیر الوصول، و عاجز حتی اگر خطاب تکلیف به او واصل بشود قابل انبعاث نیست و تحریک او ممکن نیست. و این همانطور که آقای سیستانی فرمودند واقعا عقلایی است که اگر بگویند یجب الاستهلال از نابینا منصرف است، اگر بگویند یجب المشی از فاقد الرجلین منصرف است. از باب لغویت نیست؛ از باب انصراف خطاب تکلیف است به فرض قدرت چون خطاب تکلیف متقوم است عقلاءا به داعی محرکیت و شخص عاجز را نمیشود تحریک کرد.
[سؤال: ... جواب:] ارتکاز عقلاء این است که خطاب تکلیف از عاجز منصرف است. بله میتوانستیم بگوییم اینجا هم داعی محرکیت علی تقدیر القدرة است اما خلاف مرتکز عقلائی است این مطلب. ... یا کسی که با غل و زنجیر او را به دیوار زندان بستهاند، خطاب یجب المشی فی یوم الجمعة از او منصرف است، او قادر بر مشی نیست.
پاسخ اول از نقض اول مرحوم امام: با وجود مقیدهای لفظی عام، نمیتوان برای فرار از نقض، به شمول عقلایی خطاب نسبت به عاجز اکتفاء کرد
میماند این دو نقض امام، یکی نقض به این بود که اگر قدرت شرط تکلیف باشد در موارد شک در قدرت باید برائت جاری بشود، میگوییم: حالا شما عقلائا میگویید خطاب تکلیف شامل عاجز میشود، با ﴿لایکلف الله نفسا الا وسعها﴾ چه میکنید؟ با فحوی ما جعل علیکم فی الدین من حرج چه میکنید؟ چطور ما توجیه کنیم این آیات را؟ ظاهر بلکه بالاتر از ظهور، کالصریح این آیات این است که خداوند تکلیف نمیکند مگر به چیزی که مقدور است. صدر آیه را ببینید که میفرماید ﴿لینفق ذو سعة من سعته﴾، این حکم عقل است؟ حکم شرعی است. ﴿و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آتاه الله لایکلف الله نفسا الا ما آتاها﴾، نفرمود ﴿لایعاقب الله نفسا الا بما آتاها﴾. ایقاع در کلفت به این است که خداوند بخواهد چیزی را که خارج از وسع انسان است، میگویند کلّف الله بازید من وسعها. عرض کردم صدر آیه هم بحث جعل شرعی است نه تنجیز عقلی، لینفق ذو سعة من سعته، و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آتاه الله.
یا آیه حرج، ﴿ما جعل علیکم فی الدین من حرج ملة ابیکم ابراهیم نه ملة عقلکم که تکلیف﴾ حرجی منجز نیست، هیچ وقت عقل ما نمیگوید تکلیف حرجی منجز نیست. اگر خدا تکلیف حرجی بکند کما اینکه در تکالیف موبقه و لو انسان به حرج میافتد باید امتثال تکلیف بکند. اجتناب از زنا حرجی است باید تحمل حرج کرد و اجتناب از زنا کرد. حرمت قتل نفس گاهی حرجی است، خیلی این زن از دعواهای شوهر به تنگ آمده، مرگ موش هم هست، میگوید فقط فتوی بدهید چون زندگی بر من حرجی است مرگ موش را سر بکشم و دار دنیا را وداع کنم. شما اجازه میدهید؟ حرمت قتل نفس اینجا حرجی است، لاحرج بردارد آن را؟ پس لاحرج بیان حکم عقل نیست؛ حکم شرعی را محدود میکند به مورد عدم حرج. وقتی که شارع حکمش محدود شد به عدم حرج که مقدور است ولی سختی زیاد دارد آیا عرف نمیفهمد که جایی که عرفا مقدور نیست به طریق اولی تکلیف شرعی در آنجا منتفی است.
پس ما باید یک فکر اساسی بکنیم برای بحث شک در قدرت. صرف اینکه خطاب قانونی شامل عاجز میشود این جواب این اشکال را نمیدهد، مقید شرعی را چه بکنیم؟
پاسخ دوم: جریان احتیاط در مورد شک در قدرت، اجماعی نیست
حالا در مورد شک در قدرت انظار مختلف است: آقای خوئی در محاضرات جلد 2 صفحه 246[1] صریحا گفته من نظرم در موارد شک در قدرت این است که برائت جاری است. پس اینطور نیست که حالا بگوییم خلاف ضرورت فقه است کسی برائت جاری کند در موارد شک در قدرت. و لو در جلد 3 صفحه 207[2] از محاضرات خلاف این را فرموده. ما خودمان نظرمان احتیاط است در موارد شک در قدرت چون سیره عقلائیه بر احتیاط است، ارتکاز عقلاء بر احتیاط است در موارد شک در قدرت. و لذا این منشأ انصراف خطاب برائت میشود از موارد شک در قدرت.
نکته عقلایی جریان احتیاط در موارد شک در قدرت این است که قدرت شرط استیفاء ملاک است
و بعید نیست نکته عقلائیهاش هم این باشد که قدرت در احکام عقلاییه شرط استیفاء ملاک است. یعنی ملاک، فعلی است برای عاجز و شخص عاجز نمیتواند ملاک فعلی را استیفاء بکند. پس ظاهر خطابات شرعی هم این است که قدرت در اینها شرط استیفاء ملاک است. پس فوت ملاک در موارد عجز مسلم است، شک در قدرت یعنی آیا این ملاک ملزم که قطعا فوت میشود ناشی است از عجز یا ناشی است از قدرت؟ عقلاء میگویند ملاک ملزم را به صرف شک در قدرت که نمیتوانی تفویت بکنی، برو سراغش ببین این ملاک ملزم را میتوانی تحصیل کنی یا نمیتوانی تحصیل کنی.
آقای سیستانی: در موارد شک در قدرت، عقلاء اصالة القدرة را جاری میکنند
آقای سیستانی در جواب از این نقض امام فرمودند ما اینجور جواب میدهیم، میگوییم اولا: در شک در قدرت قبل الفحص که ما اصلا میگوییم شبهات موضوعیه قبل از فحص است و برائت شامل آن نمیشود. و ثانیا: همانطور که آقای حکیم در مستمسک دارند ما یک اصل عقلایی داریم به نام اصالة القدرة. در شک در قدرت یک اصل عقلایی است: اصالة القدرة. یعنی میگویند بناء بگذار عملا که قادر هستی مگر خلافش اثبات بشود.
حالا ما به این لفظ خیلی اصرار نداریم، مهم همان ارتکاز عقلایی است که در موارد شک در قدرت به نظر ما احتیاط میکنند و این ارتکاز عقلایی موجب انصراف خطاب رفع ما لایعلمون هست. نکتهاش را هم عرض کردم چون قدرت در خطابات عقلایی شرط استیفاء ملاک است یعنی عاجز ملاک فعلی در حقش هست و فوت میشود از او. ظهور خطابات شرعیه هم به همین قرینه که غالب احکام در میان عقلاء به این نحو است که قدرت شرط استیفاء ملاک است، خطابات تکلیف هم ظهور پیدا میکند در اینکه قدرت شرط استیفاء ملاک است و تا احراز نکنی که معذوری در تفویت ملاک به اینکه بدانی عاجز هستی، حق نداری به صرف شک در قدرت برائت جاری کنی.
[سؤال: ... جواب:] عرض کردم، وقتی که قدرت در خطابات و احکام عقلایی شرط اتصاف به ملاک نیست عادتا، شرط اتصاف به ملاک یعنی شرط احتیاج، کسی که پا ندارد اصلا احتیاج به کفش پوشیدن ندارد این میشود شرط اتصاف به ملاک، پا داشتن شرط اتصاف کفش پوشیدن است به ملاک. ولی کسی که پول ندارد کفش بخرد، قدرت بر خریدن کفش ندارد پیاده راه میرود، عاجز است از تهیه کفش، قدرت شرط استیفاء ملاک است یعنی ملاک کفش پوشیدن از او دارد فوت میشود، احتیاج دارد به کفش پوشیدن، احتیاج ملزم هم دارد، اما چه کند پول ندارد کفش بخرد. این میشود قدرت شرط استیفاء ملاک. نوع احکام عقلایی اینجور است که قدرت شرط استیفاء ملاک است. و این به مثابه قرینه لبیه متصله است که خطابهای شرعیه هم ظهور در همین مطلب پیدا میکند که قدرت در احکام شرعیه هم شرط استیفاء ملاک است و لذا عقلاء میگویند تا احراز نکنی عاجزی از تحصیل ملاک حق نداری برائت جاری کنی از تکلیف.
[سؤال: ... جواب:] کسی که قادر بر تحصیل قدرت است که قادر است. قادر بر تحصیل قدرت یعنی قادر با واسطه بر انجام واجب. المقدور مع الواسطة مقدور. ... اگر خود شارع در خطاب خاص بگوید ان استطعت فحج نه [شرط استیفاء نیست]. خطاب عام تکلیف مانع از ظهور خطابهای تکالیف در اینکه قدرت شرط استیفاء ملاک هست نیست. بله، لایکلف الله نفسا الا وسعها، ولی ظهور خطابهای تکلیف است که قدرت شرط استیفاء ملاک است. [درست است که] خدا تکلیف به غیر مقدور نمیکند ولی قدرت شرط استیفاء ملاک است. با هم تنافی ندارند.
[سؤال: ... جواب:] بحث در این است که شما میخواهید به برائت عقلاییه تمسک کنید یا به برائت شرعیه در موارد شک در قدرت. برائت عقلاییه که در موارد شک در قدرت جاری نیست چون عقلاء اصالةالاحتیاطی هستند، برائت شرعیه هم به مناسبت همین سیره عقلاییه بر لزوم احتیاط در موارد شک در قدرت، از موارد شک در قدرت منصرف است. احتمال عقلاییه انصراف هم کافی است تا نتوانیم احراز کنیم اطلاق برائت شرعیه را.
پاسخ از نقض دوم مرحوم امام: شرط تکلیف صرف الوجود قدرت است نه قدرت تا آخر وقت
اما نقض دوم: نقض دوم نقض به این است که فرمود اگر موضوع تکلیف قادر است من خودم را از موضوع تکلیف خارج میکنم. باید این جایز باشد. ما از ایشان سؤال میکنیم شما مقصودتان تعجیز قبل از زمان وجوب است یا تعجیز بعد از زمان وجوب؟ اگر قبل از اذان ظهر خودم را عاجز کنم از وضوء، این مورد فتوای بسیاری از بزرگان است که میگویند واجب مشروط قبل از اینکه شرطش محقق بشود انسان میتواند خودش را از آن عاجز بکند، صریحا فتوی دادهاند بسیاری از بزرگان. و لو ما در بحث واجب معلق وجوهی ذکر کردیم برای اینکه بگوییم تعجیز نفس قبل از دخول وقت هم جایز نیست اما بسیاری از بزرگان تجویز کردند تعجیز نفس قبل از دخول وقت را. اینکه نقض نیست، نقض باید به یک امر واضح البطلانی باشد.
و اما اگر مقصود جواز تعجیز بعد از فعلیت وجوب است، بعد از اذان ظهر آب دارم آب را به زمین بریزم قطعا جایز نیست چون شرط تکلیف صرف الوجود قدرت است نه قدرت تا آخر وقت. اذان ظهر گفتند من قادرم بر وضوء، تکلیف شامل من شد. ان کنت قادرا فتوضأ خب من قادر هستم بر وضوء هنگام اذان ظهر. پس این نقض هم به نظر ما وارد نیست.
راجع به مطالب دیگر امام نکاتی هست که عرض میکنیم:
پاسخ از نقض به خطابات وضعیه: نجاست دم (مثلا) نسبت به افراد انحلالی نیست
نکته اول: ایشان نقض کردند که کسانی که مثل مشهور میگویند خطاب تکلیف شامل عاجز نمیشود فرمودند خطاب وضع هم بگویید شامل عاجز نمیشود چون نکته لغویت اختصاص به احکام تکلیفیه ندارد. خونی که محل ابتلاء من نیست بگویید برای من نجس نیست و این قابل التزام نیست. واقعا این نقض از ایشان عجیب است. مگر نجاست دم نسبت به افراد انحلالی است؟ یا این خون نجس است یا نجس نیست. خونی که از بدن آن شخص آفریقایی بیرون میآید محل ابتلاء خود او که هست، پس این خون نجس است. انحلال نسبت به افراد مکلفین که ندارد تا بگوییم این خون برای ما ایرانیها نجس باشد لغو است. اگر مقصود ایشان آن نجسی است که محل ابتلاء هیچکس نیست، یک حیوان حرامگوشتی در یک جزیرهای زندگی میکند که احدالناسی نمیتواند آنجا رفتوآمد کند، در جایی مثل جزیره برمودا، آنجا لغو است بفرمایید که بول و مدفوع او نجس باشد چون هیچکس دسترسی به آن ندارد نه با واسطه نه بیواسطه، فوقش مشهور ملتزم بشوند چی میشود؟ میگویند جعل نجاست برای همچون چیزی که محل ابتلاء هیچکس و لو با واسطه تا روز قیامت نیست لغو است، حالا چی میشود ملتزم بشوند؟ این چه نقضی است.
[سؤال: ... جواب:] حرام گوشت یعنی گرگ، بول و مدفوع گرگ، بول و مدفوع خرس. ... مگر انحلالی است؟ مگر هذا نجس لک، است؟ ... فرق میکند با خطاب تکلیف که میگوید یا ایها الذین آمنوا، مثلا اجتنبوا علی الخمر، اجتناب از خمر خطاب شده به تکتک مکلفین، انحلال دارد نسبت به مکلفین، اما الخمر نجس چه انحلالی دارد نسبت به مکلفین؟ مگر برای من نجاست جعل میشود؟ میگویند الدم نجس، اینکه انحلالی نیست. پس بگویند الدم لیس بنجس یعنی این خون آفریقایی نجس نیست چون محل ابتلاء من ایرانی نیست؟
پاسخ اول از نقض به شمول خطاب نسبت به عاصی: توجیه خطاب شخصی نسبت به عاصی لغو نیست
نکته دوم: ایشان فرمودند لازمه قیاس خطابهای قانونی به خطابهای شخصی این است که همانطور که خطاب شخصی به عاصی مستجهن است به ابوجهل نمیشود گفت ایمان بیاور به پیامبر، پس باید خطاب قانونی هم شامل ابوجهل نشود، به ابوجهل نمیشود گفت نماز بخوان چون میدانیم او عاصی است، پس خطاب قانونی هم نباید شامل او بشود. این هم درست نیست. اولا: چه اشکال دارد توجیه خطاب شخصی به ابوجهل که میدانیم عاصی است. خطاب قانونی یا خطاب شخصی به عاصی، روحش این است که مولی اراده دارد از او، تعلق گرفته غرض لزومی مولی به اینکه ابوجهل ایمان بیاورد نماز بخواند. توجیه خطاب به او هم که لغو نیست، آخرش این است که برای تصحیح عقاب او این خطاب را به او متوجه کردند.
نمیخواهیم بگوییم روح خطاب تصحیح عقاب است، نخیر، روح خطاب اراده مولی است که ابوجهل ایمان بیاورد، نماز بخواند، مصحح توجیه خطاب فوقش نسبت به این ابوجهلی که مولی میداند او نافرمانی میکند استحقاق عقاب است. پس خطاب شخصی هم به کسی که مولی میداند عاصی است اشکال ندارد. مولی با اینکه میداند این عبدش نمیرود آب بیاورد اما میخواهد آب بیاورد حالا همین خواستهاش را ابراز میکند با خطاب جئنی بماء، میگویند برای چی میگویی، تو که میدانی او آب نمیآورد، میگوید میخواهم اتمام حجت بر او بکنم، مصحح توجیه خطاب اتمام حجت است اما روح خطاب تعلق غرض لزومی مولی است به صدور این فعل از این شخص.
[سؤال: ... جواب:] یعنی مولی غرض لزومی ندارد ابوجهل مسلمان بشود؟ به داعی این است از غرض لزومی مولی به اینکه ابوجهل مسلمان بشود. داعی تشریعی است یعنی داعی این است که تعلق گرفته است غرض مولی که او مسلمان شود و محرکیت علی تقدیر الانقیاد. میگویید چرا خطاب را متوجه او کرد؟ میگوییم مصححش اتمام حجت است و آن مشکلی ندارد.
پاسخ دوم: ملازمهای بین استهجان خطاب شخصی با استهجان خطاب حقیقی وجود ندارد
ثانیا: بر فرض خطاب شخصی به عاصی مستهجن باشد، خطاب قانونی مستهجن نیست نه از باب فرمایش شما، امام میخواهند بگویند اگر بناء باشد خطاب تکلیف شامل عاجز نشود تمام این مصیبتها بر سر ما میآید، باید مستهجن باشد خطاب تکلیف شامل عصاة هم بشود. این واقعا درست نیست. خطاب حقیقی است، خطاب به نحو قضیه حقیقیه است، خطاب به ابوجهلی که نیست، خطاب به نحو قضیه حقیقیه است، یا ایها الناس اقیموا الصلاة، شمول این خطاب نسبت به ابوجهل لغو نیست، به داعی محرکیت همه مکلفین است که قادر هستند بر این کار.
پاسخ از نقض به جملههای خبریه: دروغ وصف کاشف است اما انحلال در جعل وصف منکشف است
نکته سوم: ایشان برای اینکه اثبات کنند خطاب تکلیف منحل نیست، یحرم الزنا علی المکلفین منحل نیست به تعداد مکلفین، آمدند تشبیه کردند انشاء تکلیف را به جملههای خبریه، فرمودند شما اگر بگویید النار باردة، آتش سرد است، یک دروغ گفتید، پس معلوم میشود جمله خبریه انحلال ندارد. النار باردة به این معنا نیست که هذه النار باردة یک دروغ، تلک النار باردة دروغ دوم، آن آتش سوم باردة دروغ سوم. یک اخبار کردید که النار باردة یک دروغ گفتید. همانطور که در جمله خبریه ما یک اخبار داریم و لذا یک کذب داریم اگر بگوییم النار باردة، اگر هم بگوییم الدم نجس آنجا هم یک انشاء داریم، انشاء نجاست برای طبیعی دم، نه انشاء نجاست برای این دم، انشاء نجاست برای آن دم به نحو انحلال.
این فرمایش ایشان هم ناتمام است. ما از شما سؤال میکنیم: اگر کسی بگوید زید و عمرو بنتان، زید و عمرو دو دختر هستند، یک دروغ گفته یا دو دروغ؟ یک دروغ گفته. زید و عمرو دو دختر هستند، یک جمله خبریه است یک دروغ گفته. اما اگر مولی بگوید البول و الدم نجسان یک جعل دارد یا دو جعل؟ شما را به وجدانتان، شما را به انصافتان، کسی میتواند منکر بشود که البول و الدم نجسان، دو تا نجاست جعل شده یکی برای بول یکی برای دم؟ پس چه جور است وقتی بگوید زید و عمرو بنتان یک دروغ گفته؟ جوابش این است که دروغ وصف کاشف است، کاشف یک دانه است و لذا یک دروغ گفتی شما وقتی میگویی زید و عمرو بنتان. انحلال در جعل وصف منکشف است. وصف، آن واقع جعل است که این خطاب از او حکایت میکند. شما وصف کاشف را که کذب و صدق است و طبیعی است که کاشف واحد است کذب هم واحد است باید بیایید قیاس کنید به انحلال در جعل که مربوط به منکشف و مقام ثبوت جعل است؟
[سؤال: ... جواب:] کاشف یعنی همین جمله، همین جمله خبریه. مثال از این واضحتر، زید و عمرو بنتان، قطعا یک دروغ گفته ولی اگر بگوید البول و الدم نجسان قطعا دو تا جعل نجاست شده. ... غیبت به لحاظ من اغتبته هست. میگویند لاتغتب مؤمنا او به لحاظ مؤمن انحلال دارد. وقتی بگویی مردم قم کذا هستند، در واقع چون مردم قم انحلال دارند، شما به تعداد افراد غیبت کردی این فرد را غیبت کردی آن فرد را. غیبت وصف منکشف است به این لحاظ که گفتیم من اغتاب مؤمنا آن مؤمن انحلالی است، اغتبتَ هذا المؤمن اغتبتَ ذاک المؤمن به این لحاظ غیبت تعدد پیدا میکند. اما اخبار کاذب وصف کاشف است، هذا الکلام کاذب، حتی اگر به نحو عموم بگوید، بگوید کل نار باردة.
جالب این است ایشان در عام صریحا میگوید انحلال دارد، صریحا گفته عام انحلال دارد. گفت مطلق با عام فرق میکند. در مطلق انحلال نیست ولی در عام انحلال هست. صریحا گفت، گفت در عام حکم میرود روی کثرات و افراد. خب کل نار باردة عام است یا مطلق؟ حاکی از کثرات و مصادیق هست یا نیست؟ آنجا هم شما ملتزم میشوید به تعداد آتشهای عالم من دروغ گفتم وقتی گفتم النار باردة؟ نه. نکتهاش همین است که کذب وصف کاشف است، وصف این جمله است، جمله، واحده است. جمله واحده است، کذب واحد است. چرا این را قیاس کنیم به مقام انشاء.
اشکال دیگر به مرحوم امام: تزاحم از انقسامات اولیه است نه ثانویه
نکته آخر را هم عرض کنم، یعنی نکتهای که امروز میخواهم بگویم. ایشان فرمود: تزاحم از انقسامات ثانویه است. یعنی عارض میشود بر طبیعت بعد از طرو حکم یعنی اول باید نماز واجب باشد تا لحاظ بشود تزاحم او با صوم مثلا. [اقول] اصلا نماز واجب نیست، درست است من تقسیم کنم بگویم نمازی که مبتلاست به تزاحم با وجوب صوم، نمازی که مبتلا با وجوب صوم نیست. نماز را دارم تقسیم میکنم نه وجوب نماز را. صلات که متعلق وجوب است اصلا وجوب نداشته باشد دو فرد دارد: یکی صلات در وقت مزاحمت با وجوب صوم، یکی صلات در غیر وقت مزاحمت با وجوب صوم. این از انقسامات ثانویه نیست که.
[سؤال: ... جواب:] کدام عرف؟ عرف نمیفهمد این عرض من را؟ عرف نمیفهمد که نماز تقسیم میشود به دو قسم، نماز در وقت مزاحمت با وجوب نماز، نماز در غیر وقت مزاحمت با وجوب صوم. ذات صوم هم در وقت مزاحمت با وجوب نماز، صوم در غیر وقت مزاحمت با وجوب نماز. اصلا شما نسبت به اقم الصلاة ذات صلات را میتوانید تقسیم کنید به دو قسم، مثل اینکه نماز را تقسیم میکنند به نماز ظهر و عصر، انقسامات اولیه است یعنی وجوب هم نداشت چند قسم بود، نماز هم وجوب نداشته باشد تقسیم میشود به نماز در وقت مزاحمت با وجوب صوم و نماز در غیر وقت مزاحمت.
انشاءالله فردا اشکالهای آقای سیستانی و آقای وحید را بر خطابات قانونیه مطرح میکنیم.