درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/12/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیع
ميلاد مبارك و مسعود مولايمان حضرت اباجعفر محمد بن علي الجواد صلواتالله عليهما را خدمت حضرت بقيةالله الاعظم ارواحنا فداه و عمهي بزرگوارشان فاطمهي معصومه عليها السلام و همهي شيعيان و مواليان آن بزرگواران و شما گراميان تبريك عرض ميكنيم و اميدواريم كه همهي ما جزو شيعيان و مواليان وفاداران راستين آن بزرگواران و آباء گرامي و ابناء گرامي ايشان ان شاءالله باشيم و در دنيا و آخرت دستمان از دامان پرمهر و محبتشان ان شاءالله محروم نماند. اين صلوات خاصهي آن وجود مبارك را خدمتشان تقديم ميكنيم.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَلَمِ التُّقَى وَ نُورِ الْهُدَى وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلاَلَةِ وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّةِ أَوْصِيَائِكَ إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.يكي از دعاهاي واردهي در ماه رجب، دعايي است كه اسم اين بزرگوار و فرزند بزرگوارشان «و اتقرّب بهما اليك خير القرب» معلوم ميشود كه در ماه رجب و لو اينكه مبعث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هست و ولادت باسعادت مولايمان اميرالمؤمنين سلامالله عليه، اما شايد اينكه تخصيص به ذكر، اين دو بزرگوار شدند اين باشد كه در اين ماه آن وسيلهاي كه خداي متعال براي تقرّب به نحو ويژه مثلاً قرار داده و يك ويژگي خاص دارد توسّل به اين دو بزرگوار هست كه در ماه رجب عنايت و توجه انسان به امام جواد سلامالله عليه و امام هادي سلامالله عليه كأنّ يك تخصيصي داده شده. ميبينيد در روزهاي هفته هم همينجور است. كه مثلاً شنبه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، يكشنبه اميرالمؤمنين و فاطمهي زهرا سلامالله عليهما، دوشنبه حسنين سلامالله عليهما، امام حسن و امام حسين سلامالله عليهما، سهشنبه امام سجاد و امام باقر و امام صادق سلامالله عليهم، چهارشنبهها موسي بن جعفر سلام لله علیه و حضرت رضا سلام الله علیه و حضرت جواد سلام الله علیه و حضرت هادي سلامالله عليه، پنجشنبهها خصوص حضرت عسكري سلامالله عليه و جمعه خصوص حضرت بقيةالله. كأنّ اين هر روزي را يك عنايت ويژهاي است به بخشي و بعضي از معصومين كه ما از طريق آنها و ابتغاء به آنها و وسيله قرار دادن آنها تقرّب پيدا بكنيم. لعلّ و الله العالم كه اينكه در اين دعاي هر روز ماه مبارك رجب اسم اين دو امام بزرگوار برده ميشود و حتي روز سيزده رجب هم، كه وارد شده هر روز بخوانيد كه يكي هم روز سيزده رجب است. يكي هم همان روز بيست و هفتم رجب است كه مبعث است و روز بيست و پنجم رجب كه شهادت حضرت موسي بن جعفر سلامالله عليهما است معلوم ميشود احتمالاً كه يك ويژگياي خداي متعال براي اين دو بزرگوار در اين ماه قرار داده كه عباد به واسطهي توسل و توجه به آنها تقرّب خاص و ويژهاي پيدا بكنند. بنابراين در اين ابواب هم كه احتمال خودش منجّز است. يعني احتمال در اين ابواب اينجوري كه احتمال دارد چنين چيزي باشد بنابراين مناسب هست كه بخصوص از اين دو امام بزرگوار بيشتر توجه بشود به آن دو بزرگوار و آنها را واسطه قرار بدهيم بين خود و خداي متعال كه ان شاءالله با عنايات آنها، با شفاعت آنها، با ولايتي كه خداي متعال به آنها داده براي تصرّف در عالم ان شاءالله بتوانند دستهاي ما را بگيرند و ان شاءالله نجات بدهند از مشكلات مختلفي كه روحي و جسمي و اجتماعي و سياسي، همه وجود دارد و ان شاءالله ارتقاء ببخشند به همهي ما ان شاءالله.
خب بحث در اين بود كه آيا به دليل لاضرر يا به آيهي مباركه بنابر برداشت امام قدس سره براي حقهاي مستحدث عرفاً و باطلهاي مستحدث عرفاً ميتوانيم تمسك بكنيم أم لا؟ كه شهيد صدر قدس سره فرمودند براي افراد مستحدثه نميتوان و لو اينكه خود لفظ في حدّ نفسه و بطبعه و ذاته شامل باشد. يعني مفهوم، مفهومي است كه اگر اراده بشود از او مَجاز نيست اينها هم. ولي در عين حال فرمودند كه نميشود به بياني كه گذشت. بعد دو تا استثناء فرمودند كه بله، يك: در آن افراد مستحدثي كه در آنها نكتهاي وجود دارد و آنها متّحد النكته هستند با افراد موجود در زمان صدور. در اين موارد ما به همان اطلاق يا عموم تمسك ميكنيم. چون فرض اين است كه لفظ كه خودش شامل است. قرينهي لبّيهاي ما لازم داريم براي اينكه بگوييم آن مراد نيست. وقتي متّحد النكته با آن شد قرينهي لبّيهاي وجود ندارد براي خروج، براي اينكه بگوييم اين مراد نيست. خب پس بايد بگوييم كه مراد است. به همان اصالة الظهور اخذ ميكنيم. اين يك مورد.
اين مورد را نديدم كسي مناقشه بكند در اين مورد. حالا اينهايي كه ما ديديم. و ظاهر اين است كه اگر ما قبول كرديم سعهي مفهوم را ذاتاً كه مفهوم ميتواند بگيرد و ميگيرد. از نظر مفهوم قصوري نداشتيم. كلمهي حق در لغت به يك معنايي وضع شده كه قصوري ندارد. حالا اگر در خود مفهوم هم شك كرديم الان كه ميگيرد يا نه، خودش يك اصالة الثبات في اللغهاي دارد ديگر. قطع نداريم كه سابقاً اين مفهوم به اين شكل نبوده كه. اين مفهوم حق، مفهوم باطل، مفهوم ضرر، الان ميبينيم كه في نفسه مشكلي ندارد. فقط آن قرينهي لبّيهاي كه بخواهد قرينه بشود بر اينكه مولا اراده نكرده اين طبيعت را در واقع كه بر اين هم بخواهد منطبق بشود. خب اين قرينه را هم كه نداريم. بلكه نه قرينهاي بر خلاف آن نداريم بلكه قرينهي بر وفاق شايد بگوييم داريم يا لااقل مؤيّد داريم بر اينكه اين هم مراد است و آن اين است كه اين متّحد النكته است با همان كه در عصر حضور بوده و شارع اراده كرده و نگفته كه اين مراد من نيست. پس بنابراين اين مورد را بايد بگوييم مورد درستي است و قبول است.
مورد دوم اين بود كه اگر در زمان ما اين مفهوم ظهور دارد كه بله حتي منطبقاً علي اين مصاديق اراده شده در زمان ما. و ما احتمال ميدهيم كه اين ظهور متّصل باشد به زمان صدور. يعني آن وقت هم همينجور بوده به اين معنا كه و لو اين فرد وجود نداشته. اما در اذهان اين بوده كه اگر بپرسند ميگويند بله. مثلاً اُم، واژهي اُم، خب توي بشر وجود نداشته قبل از حضرت عيسي عليه السلام كه يك كسي بدون أب، يك خانمي بدون شوهر اُم بشود و بعد از آن هم كه نبوده. اما اين واژهي اُم ميدانيم يك معنايي دارد كه اگر به بشر بگويند يك خانمي بدون شوهر، نطفه در رحم او قرار گرفت و او فرزنددار شد، آن مادر هست یا نه؟ گفت آره آن أُم هست ديگر.
پس بنابراين اين فرد و لو مستحدث است. مثلاً در زمان حضرت عيسي مستحدث بود جديد بود. ولي ما ميبينيم كه اگر قبل از حضرت عيسي، زمان حضرت نوح هم فرض ميشد، ميگفتند اين اُم هست ديگر.
س: يا مادرهاي جديد. مادري كه در واقع فرزند توي رحم خودش رشد نميكند. از او ميگيرند ولي باز هم عرف ؟؟؟
ج: حالا اين هم يك مثال است ديگر.
خب اين طرقي كه مثلاً همان ﴿مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ﴾ [1] بگيرند نطفهها را و بگذارند توي يك دستگاهي، خب آيا اين پدر نيست؟ آيا آن مادر نيست؟ واژه، يك واژهاي نيست كه ... بگوييم بله آن وقت غافل بودند كه چنين چيزي اصلاً ممكن است يا نه؟ نبوده. ولي احتمال ميدهيم همين معنا و همين ظهوري كه الان ما داريم كه اگر الان از ما بپرسند ميگوييم بله صادق است آن وقت هم همينجور بوده؛ اين ظهور برقرار است. پس بنابراين اينجا اصالة الثبات في اللغة ميگويد آن وقت هم همينجور بوده. بله يك جايي يقين داشته باشيد نميگفتند آن بله. اما اگر احتمال ميدهيد همينجور بوده اصالة الثبات في اللغة هم مال همين جاها هست كه احتمال ميدهيم و علم به خلاف نداريم. اين هم بيان دوم ايشان.
در اين بيان مقرر معظم رحمةالله عليه در بحوثٌ في علم الاصول اشكال فرموده، بر اين بيان دوم. و آن اين است كه اينجا مصبّ آن قاعده نيست. و توضيح آن اين است كه فرموده يك وقتي ما در سعه و ضيق مفهوم شك ميكنيم كه در اعصار قبل چهجور بوده. اينجا اگر در عصر ما ظهور در اعم مثلاً دارد از آن حصّهي مشكوكه و نميدانيم آن موقع چهجور بوده، بله اصالة الثبات في اللغة جاري ميشود ميگوييم آن موقع هم مفهومش همينجور بود اعم بوده. اما در جايي كه ما در سعه و ضيق مفهوم شك نميكنيم، در تحقق يك چيزي كه محقق مصداقي از مصاديق آن مفهوم معلوم شك ميكنيم. اينجا ديگر جاي اصالة الثبات في اللغة نيست چون ظهور كه دست نميخورد كه، ظهور كلام در همان مفهوم اعم است. اينجا در يك امر خارجي داري شك ميكني كه آيا فلان امري كه محقق مصداقي از مصاديق اين مفهوم هست محقق هست يا نه؟ مثلاً اگر حق طبع و مالكيت معنوي، اين باشد و شرع قبول داشته باشد اين را، يا عقلاء قبول داشته باشند اين باعث ميشود كه اگر كسي مراعات اين مالكيت معنوي را نكند ضرر رسانده باشد. ما اينجا در مفهوم ضرر شك نداريم. شك ما در چیست؟ شك ما در اين است كه اين مالكيت معنوي وجود دارد اين حق اعتباري وجود دارد تا اگر وجود داشته باشد عدم مراعاتش اضرار باشد به غير يا نه؟ اينجا كه اصالة الثبات في اللغة كه كاري نميتواند بكند كه. اين اشكالي است كه به استاد فرمودند.
فرموده كه «تارةً يُشكُّ في أنّ معني اللفظ هو الجامع الاعم أو الحصّة الخاصّة منه» كه سعه و ضيق مفهوم است. تارة اينجور يُشكّ، «و اُخري يحرزُ المعني بأنّه عبارةٌ عن النقص مثلاً علي كلّ حال و إنّما يُشكّ في شموله للنقص في حقٍّ من جهة الشك في إمضاء الشارع لذلك الحق ففي الحالة الأولي تجري اصالة الثبات» كه در سعه و ضيق است. «إذا اُحرز أنّ معني اللفظ اليوم هو الجامع لا الحصّة و يثبت الاطلاق في طول ذلك» البته وقتي گفتيم براي جامع وضع شده آن وقت در كلامي اگر قرار گرفت و تقييد نداشت و مولا در مقام بيان بود ميگوييم اطلاق منعقد است. «و اما في الحالة الثانية فلا تجري اصالة الثبات إذ لا شكّ فيما هو المدلول اللغوي للفظ و إنّما الشك في أمرٍ محقّقٍ لمصداق من مصاديق اللفظ و هذا ليس تغييراً فيما هو مدلول اللفظ بحسب الحقيقة لكي تجري اصالة الثبات فيه».
ظاهراً اين اشكال به شهيد صدر وارد نباشد. چون ايشان از آن طرف آمدند شهيد صدر از اين طرف دارد ميرود مثل إن و لِمّ است. مقرّر معظم لمّي دارد حساب ميكند. شهيد صدر إنّي دارد حساب ميكند. توضيح فرمايش شهيد صدر اين بود، فرمود الان توي عرف ما وقتي كه مالكيت معنوي يك كسي مراعات نشود الان همه ميگويند لفظ ضرر شامل آن هست. فرض هم اين است كه ما گفتيم لفظ معنايي دارد كه شامل آن هست اين را كه فرض كرديم. فلذا خود ايشان هم در صفحهي قبل وقتي از استاد مطلب را نقل ميكنند در مباحث كه صريحاً فرمود، «ثمّ لو فُرض شمول الاطلاق اللفظي لو خلّي و طبعه للافراد العرفية المستجدّة» كه اين را مفروض گرفته، شامل دارد ميشود اين افراد مستجدة را، ايشان هم كه نقل فرموده، ايشان هم فرموده «و منه يُعرف حالُ قاعدة لاضرر فإنّها لا يمكن أن تشمل كافة مصاديق الضرر الإنائية المستجدّة في العصور المتأخِّرة الا في حدود ما يُعرض قبول الشارع لثبوت الحق فيها بل حتي إذا افترضنا الاطلاق الفظي في لاضرر لمثل هذه الاضرار» اطلاق لفظي را بپذيريم «كان لابدّ من تقييد مفادها بما كان في عصر الشارع ضرراً لا اكثر إذ من الواضح أنّه کالشارع ليس تابعاً لاحكام العقلاء...» اين همين بود كه هر دو... پس هر دو مقررات، چه در دورهي قبل و چه در دورهي بعد اين را از مرحوم شهيد صدر نقل ميكنند. خب شهيد صدر چكار ميكند؟ ميفرمايد كه الان شما چه ميگوييد؟ الان اين ضرر هست يا نه؟ يعني كلمهي ضرر در لغت، اين را شامل ميشود يا نميشود؟ ميشود. اين مفروض ما هست. خب حالا كه اين را شامل ميشود احتمال ميدهيم، يقين كه نداريم قبلاً اگر توجه ميداديد التفات به عرف ميداديد شايد ميگفت. مثل همان امّ كه مثال زديم.
پس اصالة الثبات في اللغة ميگويد چي؟ اصالة الثبات في اللغة ميگويد اين كلام همينطور كه حالا ظهور دارد و اين را هم ميگيرد اين آن موقع هم اين را ميگرفته.
پس بنابراين وقتي گرفت اين ميشود مثل مثبتات امارات. خب اين ضرر است اين هم گرفت، شارع ميتواند بگويد اين ضرر حرام است بدون اينكه آن حق را قبول كند؟ نه. چون اگر آن حق را قبول نكردي براي چه اين را حرام ميكني؟ اينكه ضرر نيست.
پس بنابراين إنّاً از شمول لاضرر نسبت به اينها إنّاً كشف ميشود و اين از مثبتات آن هست. إنّاً كشف ميشود كه پس بنابراين آن را قبول دارد. و آن استدلال همين بود ديگر. ايشان به همين نحوه ميخواست اين حقوق مستجدّة را بگويد درست است. كه اين چون ضرر در طول آن هست، ضرر را بپذيري، معلول را بپذيري، آن را نپذيري نميشود بگويي ضرر است. اين ضرر وقتي است كه آن هم باشد. مگر شما حالا در آن بحثش بيايي بگويي كه بله شارع ميگويد اين ضرر من حیث ضرر حرام است ولي من ضرر عرفي را ملاك قرار ميدهم براي حرمت، اما منشأ آن را اعتبار نميكنم خصوص آن را، براي آثار ديگر مثلاً بخواهد بفروشد. فرض كنيد كه آن مالكيت معنوي را كه دارد بگويد خب مثلاً صد ميليون ميگيرم واگذار ميكنم ميفروشم. بگويي ضرر نبايد بزني. ضرر عرفي را حرام بكند. ولي آن چيزي را كه صدق اين ضرر مستلزم اوست آن را قبول نكني. اين امكان دارد اين تفكيك طوري نميشود يعني ظاهراً ... ولي اين مطلب آخري است كه حالا توي آن بحث بايد مثلاً حالا... اگر از اين راه بخواهيم بياييم مثلاً كسي مناقشه بكند و بگويد.
پس بنابراين اين ...
س: ولي اين اشكال را ميخواهيد بفرماييد وارد نيست اما ممكن است كه كسي آنجا را انكار بكند؟
ج: بله به اين بيان كه آن بگويد كه ما مثلاً اين حقوق را ... چون براي اثبات حقوق عقلائي است. بگويد چون ضرر صادق است اگر حقوق عقلائي را كسي مراعات نكند صدق ضرر ميكند كه اضرّه.
پس بنابراين وقتي هم شارع گفت بله دليل شارع هم گرفت و گفت كه حرام است اين ضرر، پس معلوم ميشود كه قبول كرده ضرر بودن را. ضرر را كه قبول كرد بايد منشأ آن را قبول كرده باشد. چون اين در طول آنهاست آن را قبول نكند نميشود اين باشد.
س: ؟؟؟
ج: اين قابل انكار هست يعني حالا بدايةً در ذهن ميآيد كه اين قابل انكار هست. بگوييم بله شارع ميگويد آقا ضررهاي عرفي حرام است انجام ندهد. اما من آن حق را به عنوان يك حق قبول كردم كه ملك آن هست به همان بياني كه مثلاً گفته ميشد... چون اين ضرر است او اذيت ميشود ناراحت ميشود به اين ملاكها گفته خب حرام است نكن. اما حالا خود او ميتواند برود اين را بفروشد؟ يك ملكي است يك مالي است، ممكن است بگويد نه. كه به عنوان يك حقي قبول كرده. مثل اينكه اگر شارع بگويد آقا اگر كسي يك توهّمي كرده و شما اين كار را بخواهي بكني او ناراحت ميشود شما اين كار را نكن. و لو آن توهّم... نميخواهد بگويد كه آن توهّم درست است. حالا آن مسئلةٌ اُخري. ولي اينكه اين لاضرر اين ضررها را ميگيرد با اصالة الثبات في اللغة اثبات بكنيم. و حالا حق هم همينجور است. واژهي حق، واژهي باطل، الان ميبينيم كه ميگويد آقا معاملهي با اين شخصيتهاي حقوقي حق است. خب وقتي كه معامله با اين شخصيتهاي حقوقي حق است، آن هم عرف عام بگويد خب از آيه هم استفاده كرديم كه مدار در صحّت معامله پيش شارع حق و باطل بودن آن است. حق و باطل به معناي عرفي. خب اين حق است ديگر. اصالة الثبات في اللغة ميگويد آره. يعني آنها را هم احتمال اينجوري ميدهيم اگر آن آدمهاي عصر صدور را هم ميگفتيم حالا شما كعبه داريد و مسجد داريد و نميدانم حكومت، بيت المال داريد و زكات داريد و فلان، براي اينهايي كه ميگوييد بله اينها ميتوانند مالك بشوند، بفروشند، بخرند، قرض بدهند، قرض بگيرند، اينها كه ميشود كه. خب حالا اگر بعداً يك چيزهاي اجتماعي پيش آمد ما يك جايي درست كرديم كه پولها بيايد آنجا؛ آن هم بخرد، بفروشد، اين چه فرقي ميكند؟ احتمال ميدهيم اينجوري باشد. پس اصالة الثبات في اللغة میگوید خب اين هم مراد است. هم بيان اول ميآيد و هم بيان دوم ميآيد. هم بيان اول ميآيد كه اينها، آن شخصيتهاي حقوقي كه ما ميشناسيم كه متّحد النكته تقريباً با آن قبلها هستند يا اگر متّحد نباشد شبيه آنها است كه چرا مثلاً گفتند مسجد و بيَع و كنائس يا نميدانم عنوان زكات يا بيت المال، چرا اينها را گفتند معامله ميتواند بكند؟ خريد و فروش ميتواند بكند؟ قرض ميتواند بدهد، قرض ميتواند بگيرد؟ و و و ... اينها را چرا گفتند؟ براي اينكه ديدند كه سامان گرفتن امور اين زندگي بشر و اينها و اينها با همينها... اگر بخواهند اين كار را نكنند ... و الا يك امور اعتباري خفيف المؤونه خب ميگويد اعتبار ميكنم بر اين. خب همين فلسفهها و حكمتهايي كه موجب شده كه عقلاء آنها را درست بدانند همان حكمتها، نظير همان حكمتها گاهي در اينها، گاهي بنحو آكد در شخصيتهاي حقوقي مستحدث وجود دارد. و كفي في ذلك كه ما احتمال اتّصال را بدهيم. و اصالة الثبات في اللغة را بتوانيم جاري بكنيم.
پس بنابراين اين مورد دومي هم كه شهيد صدر قدس سره بيان فرمودند لايخلو من قوّة، متين است و از آن اشكال مقرر معظم قدس سره ميتوانيم تخلّص بجوييم. خصوصاً به آن چيزي كه در اصل افادهي مطلب اول ايشان عرض شد كه در ذهن شريف شهيد صدر اين بود كه ما نميتوانيم مطلق افراد مستجدّة را بگوييم الا اين دو موردي را كه استثناء كرديم آن دليل ايشان بر اينكه نميتوانيم بگوييم كه لازمهي آن اين بود كه احد المحذورين علي سبيل منع الخلوّ پيش ميآيد خب اين را قبول نكرديم. ديگر خصوصاً بر آنكه آن اصل مطلب را قبول نكرديم ديگر اين دو مورد حتماً مورد قبول است. پس مشكلي ندارد.
س: آقاي شاهرودي را رد ميكنيد واقعاً؟
ج: بله. ببينيد نه حرف آقاي شاهرودي منافاتي با حرف... يعني اين اشكال به شهيد صدر وارد نيست چون شهيد صدر غير اين چيزي نگفته كه.
س: نه حرف آقاي شاهرودي اين است ميگويد آقا قاعدهي عقلائيهي اصالة الثبات في اللغة براي كشف معناي موضوعٌلهي است كه بخاطر عدم تصوّر لغت در طول زمان عقلاء ميگويند تصور وقتي نميكند لغت را پس معنا و مفهوم همان مفهوم است اين است ؟؟؟
ج: بله شهيد صدر هم همين را ميگويد؟
س: شهيد صدر چه ميخواهد بگويد؟ شهيد صدر پس بايد اين را بگويد بايد بگويد كه استحداث افراد و تجدد افراد و مصاديق، اين همان استحداث در مفهوم است. توي حق و باطل ؟؟؟
ج: نه استحداث در مفهوم نيست.
س: چرا، ؟؟؟ توي لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل، حق به آقاي شاهرودي نميدهيم چرا؟ چون اينجور تقرير فرموديد، فرموديد عرفيت عرف في هذا الزمن مقوّمات مفهوم باطل است پس چون مقوّمات مفهوم باطل است ما اين را احتمال ميدهيم همين چيزي كه الان مقوّم مفهوم است آن وقت هم بوده با اصالة الثبات في اللغة ما ميآييم معنا و مفهوم را ميكشيم به عقب درست ميشود اما توي لاضرر ايشان ميگويد آقا ضرر ما اصلاً در مفهوم آن شكي نداريم. ضرر يعني ضرر. يعني نقض وارد كردن به قول ايشان. اين ديگر به عرف بستگي ندارد كه شمول و انطباق و مصداق قرار دادن يا قرار ندادن، اينكه به او بگويند ضرر است يا نگويند ضرر است اين فقط شك در مصداق است. اين شك در مفهوم نيست بخلاف حق و باطل. توي حق و باطل ميگوييم حق يعني چيزي كه عرف ميگويد مقوّمات آن... فرموديد خودتان ديگر، فرموديد مقوّمات آن ؟؟؟
ج: بله يك نكتهي ديگري را من بايد اضافه بكنم اينجا. و آن اين است كه اصالة الثبات في اللغة همانطور كه ديروز هم عرض كردم ظاهراً فقط مال مفردات نيست. مال جمله هم هست. كه شهيد صدر تنبيه بر اين فرموده در كلماتش، كه اصالة الثبات في اللغة در جمله هم هست اگر الان اين ظهور را دارد ظهور جمله كه حالت تركيبي كلمات با هم كه جفت ميشوند يك ظهور درست ميشود ديگر، غير مفردات. اينجا فرمايش شهيد صدر اين است كه اين جمله الان ميگوييم كه وقتي كه دارد ميگويد كه لاضررَ، اين فرض كرديم كه ضرر خودش حيث مفهوم مفردي آن كه اين را شامل ميشود. اين را كه شامل ميشود مفهوم مفردي آن. اگر در آن هم شك كردي كه مفهوم مفردي ضرر اين سعه را دارد يا ندارد كه شما هم قبول داريد، ميگوييم اصالة الثبات في اللغة ميگويد كه ... اين مال مفردش، مال جمله كه ميگويد لاضرر الان در زمان ما اين جمله ظهور دارد در اينكه اين مفهوم به هر فردي منطبق بشود اطلاق دارد ديگر، قيد نكرده، اين مفهوم به هر فردي منطبق بشود حكم من روي آن هست. اين هم ظهور اين جمله است. حالا آيا اين ظهور كه اين مفهوم بر هر فردي منطبق بشود مراد من هست اين در قبل بوده يا نبوده؟ وقتي احتمال ميدهيد كه شايد در قبل هم بوده اصالة الثبات في اللغة يعني في الظهور اينجا. اصالة الثبات في اللغة در اين ظهور ميگويد آن وقت هم همينجور بوده.
س: اين حرف خوب است يعني بگوييد كه اصالة الثبات في الظهور.
ج: بله في الظهور.
س: اين خوب است.
ج: في اللغة كه ميگوييم اعم است.
س: ؟؟؟
ج: نه آقاي شاهرودي اين را هم ... نه جايي نفي نكردند. آنجا نفي نكرده. آنجايي كه ايشان فرموده
س: ؟؟؟ آقاي شاهرودي دارد نفي ميكند ميگويد آقا ربطي ندارد ؟؟؟
ج: نه آقاي شاهرودي چون در بحث لاضرر ايشان خواسته بود چكار كند؟
س: ؟؟؟
ج: يعني شهيد صدر در اينجا خواسته بود آن مثلاً حق ابداع را، آن مالكيت معنوي را از لاضرر استفاده بكند آقاي شهيد صدر اين كار را كرده. مقرّر معظم اشكالش چیست؟ ميگويد اينجا ربطي به اصالة الثبات في اللغة ندارد اينجا مربوط به اين است كه شارع آيا آن منشأ اين صدق ضرر را قبول دارد كه مالكيت معنوي باشد يا نه؟ اگر مالكيت معنوي را قبول دارد خب ميشود ملكش، ميشود مثل فرشش، مثل خانهاش، مثل ماشينش، آنجا اگر اينها را از بين ببري، مراعات نكني ضرر زدي، اينجا هم اگر اين را مراعات نكني ضرر زدي. اما اگر شارع ميگويد باب ملكش نيست خب چه ضرري به او زدي؟ و اين ديگر ربطي به مفاد ندارد. نه به ظهور دارد و نه به مفاد دارد. اين فرمايش ايشان است. ما در اينجا گفتيم اين اشكال به شهيد صدر وارد نيست. چون شما لِم داريد پيش ميآييد شهيد صدر از إن پيش ميآيد. ميگويد آقا كلمهي ضرر كه فرض اين است كه الان صادق است بر اين توي عرف. اگر كسي مالكيت معنوي را مراعات نكند عرف ميگويد اين ضرر دارد به او ميزند.
س: بخاطر اينكه مصداق پيدا كرده.
ج: مصداق پيدا كرده و فرض اين است كه گفتيم اين مصداق مشمول اين لفظ هست.
س: الان؟
ج: الان و قبل، نه. فرض اين است كه گفتيم اطلاق بنفسه لو خلّي و طبعه شامل است، قرينهي لبّيه ميخواهد خارج بكند.
پس بنابراين اين لفظ شامل است حالا كه شامل شد پس شارع دارد ميگويد كه اين ضرر حرام است اين ضرر در شرع نيست. حالا كه ميگويد اين ضرر در شرع نيست دارد ضرر بودن را قبول ميكند ميگويد در شرع نيست ديگر، اين كار را نكن. اين كه در صدق ضرر در طول اين است كه مالكيت و اعتبار كرده باشد پس إنّاً كشف ميكند مالكيت را اعتبار كرده شارع.
س: و لو خودمان إن را قبول نداريم. آن وقت جواب ايشان داده ميشود.
ج: و لو ما إن را اشكال بكنيم اما ديگر اشكال ايشان بر شهيد صدر وارد نيست. شما بايد چكار بكنيد؟ شما اگر ميخواهيد اشكال بكنيد بگوييد درست است اصالة الثبات في اللغة ميگويد بله ضرر صادق است ما هم ميگوييم اين حرام است اين ضرر هم در شرع نيست. اما حق را از كجا ثابت ميكند؟ ممكن است شارع ميگويد هر ضرر عرفي وجود ندارد و حرام است اما منشأ آن را من قبول ندارم. نتيجهي آن چه ميشود؟ نتيجهي آن اين ميشود كه صاحب مالك معنوي، آن مالك معنوي نميتواند آن ملك معنوي خودش را بفروشد. چون لا بیع الا في ملك. ولي كسي هم حق ندارد كه اگر او متوجه ميشود ... اگر بله متوجه نميشود كه ...
س: حاج آقا ملاك چي هست؟ اگر حرج باشد توجه ؟؟؟ اگر ضرر باشد ميتواني تصرف ؟؟؟ اگر ضرر نميزند ميتواني در آن تصرف بكني.
ج: بله اگر ضرر نميزند ميتواني.
هر جا هم كه عرف ميگويد كه ضرر است نبايد بكني.
س: ولي حقي ثابت نميشود كه بدون اذن او ؟؟؟
ج: بله حقي بر او ثابت نميشود كه احكام حق براي او بتواند از آن استفاده بكند كه هذا حقّي. پس بفروشم. يا معاوضه كنم يا امثال اينها، این را نمیتواند. ممكن است كه كسي اينجوري بگويد در آنجا.
خب پس اين هم يك راه خوبي است. إنّما الكلام در اين است كه آن استظهار امام قدس سره از آيهي شريفه آن مناقشهاي نداشته باشد. كه ما بگوييم از آيه واقعاً اين مطلب استفاده ميشود. اگر واقعاً اين مطلب استفاده بشود خيلي راه خوبي باز ميشود براي تصحيح شخصيتهاي حقوقي و حالا بعيد نيست فرمايش ايشان، ولي حالا هنوز يك ابهاماتي در نفس وجود دارد كه آدم بتواند مطمئن صد درصد بشود بايد ديگر حالا بيشتر روي آن تأمّل بشود.