درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/08/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:بیع
بناء بحث البته بر اين هست كه علاوه بر آنچه كه در فقه متعارف مورد تعرّض واقع شد و اساطين فقه و اصول بيان فرمودند بيان بشود با رويكرد توجه به آنچه كه در فقه وضعي هم وجود دارد و يا در قوانين كشور، در قانون مدني و اينها ... خب الان بحث ما در اكراه از نظر موضوعي و حكمي پايان يافت ان شاءالله، بحمدالله يعني عمدهي مباحث عرض شد. در اينجا جاي اين هست كه حالا ما وارد آن ابحاث بشويم منتها از جهات مختلفي ترجيح داديم كه آن بحث بعدي را هم كه امام رضوانالله عليه مطرح فرمودند فقهاء هم مطرح فرمودند كه بحث تطبيقي است بعد از اين كه كبري و صغري مشخص شد حالا در تطبيق صغري در مواردي محل كلام واقع شده كه امام دو تا مسئله به اين مناسبت بيان ميفرمايند و ديگر مسائل تحرير تمام ميشود. اين را بيان كنيم بعد حالا وارد آن مبحث بشويم كه آن مبحث هم احتياج دارد كه آقايان كمك بفرمايند چون احتياج دارد به مطالعهي وسيعي در كلمات و حرفهاي آنها، اگر حرف جديد و تازهاي باشد.
مرحوم امام قدس سره بعد از اين كه شرط اختيار را بيان فرمودند و عناصر مأخوذهي در آن را هم بيان فرمودند، مانند ساير فقهاء وارد بحث مصداقي شدند و در اين باب دو مسئله را مطرح فرمودند و در بيع البته فروعات ديگري هم مطرح شده يا در كلمات فقهاء در كتب استدلاليه معمولاً فروعات ديگري هم مطرح شده، كه ديگر در تحريرالوسيله نيامده، حالا اگر خداي متعال توفيق داد ممكن است آنها را هم مطرح بكنيم.
در مسئلهي دو اينطور ميفرمايند: «لو أكرهه علي أحد الامرين إمّا بيع داره أو عملٌ آخر، فباع داره» گفت يا خانهات را به من بفروش، يا شُرب خمر بايد بكني. يا بايد اين خمر را بنوشي يا خانهات را به من بفروش. يا مثلاً خانهات را به من بفروش يا با من بايد فلان سفر را بيايي، فلان مسافرت را بروي، يا فلان مجلسي كه من ميخواهم بروم تو هم همراه من باشي. كه دو طرف مكرهٌ عليه و عِدل از يك جنس نيستند، هر دو مثلاً بيع نيست كه آن را در فرع بعد ذكر ميكنند. نه يكي بيع است و يكي عملٌ آخر. غير بيع. فباع داره، بعد ميفرمايد «فإن كان في العمل الآخر محذورٌ دينيٌ أو دنيويٌ يتحرّز منه وقع البيع مكرهاً عليه» اينجا بيع مكرهاً عليه است و باطل است. «و الا» اگر نه محذور ديني و دنيوي كه يتحرّز منه نباشد مثلاً گفته كه يا بايد خانهات را به من بدهي، يا بايد سكوت بكني، حرف نزني، در جايي كه حرف نزدن هيچ محذوري براي او ندارد. نه شرعاً و نه دنيوياً. اينجا وقع مختاراً. اين بيع، بيع اختياري است و قهراً صحيح است.
اين مسئلهي دوم عيناً مسئلهاي است كه در وسيلة النجاة فرموده شده و ايشان هم تغييري در آن ايجاد نفرمودند و در تعليقهشان بر وسيلة النجاة هم تعليقهاي ندارند، عين آن است. بعضي از بزرگاني هم كه بالا ما نگاه كرديم مثل مرحوم آيتالله گلپايگاني و اينها هم تعليقهاي ندارند يعني همان متن را امضاء كردند كه سيد فرموده در وسيلة النجاة.
در مسئلهي سه ميفرمايند: «لو أكرهه» حالا آن محذور ديني، مثل اين كه مثال زديم ديگر، مثلاً ميگويد يا خانهات را بفروش، يا شرب خمر بكن. آن محذور ديني دارد. آنجايي كه دنيوي باشد كه يتحرّز منه، مثلاً يك امري را ميگويد كه اين خيلي براي او صعب است خجالت ميكشد مثلاً، ميگويد يا خانهات را بفروش، يا بايد با من بيايي فلان جا كه اين خيلي يك مجلسي يك افرادي نشستند كه اين خجالت ميكشد اصلاً، براي او خيلي سخت است. يا محاذير ديگري، مثلاً فرض كنيد كه ملاقات با كسي براي او مشكل است. اينجا فرموده كه وقع البيع مكرهاً عليه در اين دو صورت و الا وقع مختاراً.
در مسئلهي سه ميفرمايد: «لو أكرهه علي بيع أحد الشيئين علي التخيير» ميگويد يا خانه را بفروش يا ماشينت را بفروش به من. هر دوي آنها بيع است «و كلّ ما وقع منه لدفع ضرره يقعُ مكرهاً عليه» بعد ادامه دارد حالا اين كه حالا اگر آمد هر دو را با هم فروخت يا علي التناوب فروخت، آن فروعاتي است كه ايشان بعد ذكر كردند كه حالا در مسئلهي سوم، بعد متعرض ميشويم ان شاءالله.
اينجا فعلاً يك سؤال بدوي قابل طرح است و آن اين است كه بدواً به ذهن ميآيد كه بين مسئلهي دو و سه يك تهافتي وجود دارد. چون در هر دو مسئله خصوصيات مورد اكراه واقع نشده جامع مورد اكراه واقع شده. هم در مسئلهي دو «اكرهه علي أحد الامرين» ، يكي از اين دو تا، ثاني هم «أكرهه علي أحد البيعين»، خب فرقي كه نميكند ديگر، أحد البيعين ميشود جامع مشترك بين اين دو. يا اين كار، يا آن كار، خب جامع بينها، أحد الشيئين ميشود أحد الامرين آن. آن وقت در دومي كه أحد البيعين است ميگوييم هر كدام را كه انجام دادي ميشود مكرهٌ عليه. اما در اولي ميگوييم نه اگر منظور ديني و دنيوي يتعرّض منه ندارد آن مكرهٌ عليه نيست، مختار است. بدواً آدم تهاوت ميبيند ديگر، ميگويد چه فرقي ميكند؟ آنجا كه ميفرمايد هر كدام را كه انجام بدهد هر دو عدل جامع مكرهٌ عليه واقع شده چون خصوصيت كه نگفته ولي ميفرمايد هر كدام را كه انجام بدهد اين مكرهٌ عليه است بيع باطل است. خانه را بفروشد باطل است ماشينش را بفروشد باطل است. اما در آن قبلي كه ميفرمايند كه عمل آخر خب آن عمل آخر ممكن است چه باشد؟ بگويد يا خانه را بفروش يا زوجهات را طلاق بده. و اين طلاق دادن زوجه هم براي او محذوري ندارد. خب اينجا ميشود گفت كه اگر محذور ديني ندارد چون محذور ديني كراهت كه نيست يك جاهايي هم طلاق كراهت ندارد. محذور دنيوي هم ندارد. اينجا حالا اگر آمد فروخت ميشود گفت صحيح است؟ يا اگر آمد طلاق داد ميشود گفت كه طلاق او اينجا صحيح است؟ چون اين عملٌ آخر، بحسب ظاهر مطلب اطلاق دارد. بعضي از بزرگان مثل شيخ الاستاد آقاي حائري قدس سره در ابتغاء الفضيلة في شرح الوسيلة، از عبارات ايشان، اشكال را طرح نكردند بين اين فرمايش، ولي يك مطلبي دارند ايشان، شايد آن حل كنندهي اين تهافت باشد ميفرمايند كه مقصود اين است كه ميگويد يا بيع انجام بده، يا عمل آخري كه آن عمل آخر هيچ اثري ندارد. مثل مثلاً همين كه ميگويد يا خانهات را بفروش يا سكوت كن، حرف نزن.
يك آقايي بود همين خيلي حرف ميزد يعني توي يك مجلسي كه واقع ميشد خيلي حرف ميزد. يادم هست كه يك وقتي يكي از علماء، يك جايي بوديم يكي از علماء تشريف داشتند آن آقا هم بود خلاصه آن آقا هم عاصي بود ديگر از دست اين، گفت كه حرف نزن، يا پدر ما ميفرمود كه ما يك جلسهاي شبهاي جمعه جلسهي هيئتي پدر ما و عموي ما داشتند ايشان ميگفتند كه ما بچه بوديم اينها روز ميخوابيدند ميگفتند شب كه فلاني ميآيد اينقدر... ما باید روز خوابید باشیم، خيلي طاقت داشته باشيم در حرف زدن و چقدر نشستن و همهاش حرف ميزند همهاش صحبت ميكند خسته نميشود از حرف زدن. خب ميگويد آقا يا سكوت كن يا بايد خانهات را بفروشي. و حرجي هم حالا فرض كنيد نه چيزي نيست فقط كيف نميكند، عدم الكيف این حرج است.
استاد رحمةالله عليه متن را اينجوري معنا كردند كه عمل آخر، يعني عمل آخر لا، آنجايي كه محذور دارد و اينها هيچ، آنجايي كه محذور ندارد يعني اثري هم، اثر شرعياي ندارد. اين مقصود است كه ماتنين ميخواهند بفرمايند كه اگر اثري ندارد خب تو آمدي اين كه بيع را چرا انتخاب كردي؟ ميخواستي آن را انتخاب بكني كه هيچ اثري ندارد. حالا كه بيع را انتخاب كردي، معلوم ميشود كه اين بيع اختياري و مكرهٌ عليه نيست. اين را حالا فعلاً طرح كرديم تا در ثناياي بحث و حرفها و مطالب و استدلالها كه نقل ميشود حالا ببينيم راه حلي داريم يا نه؟ و آيا ميشود كلام را همينجور كه استاد كأنّ معنا كردند معنا بكنيم؟ معناي آن همين است اين عبارت؟ يا نه؟ حالا در اين مسئله انظار ثلاثهاي كأنّ وجود دارد. يك نظر اين است كه در اين مسئلهي دو مطلقاً اين اكراهي محقق نميشود نسبت به ... اكراهي در اينجا محقق نميشود. و فلذاست كه حتي آنجايي كه در آن عمل آخر محذور ديني يا دنيوي هم باشد اگر بيايد بفروشد آن بيع درست است. ؟؟؟
و لعلّ اين مسئله يعني اين فتوا از بعض كلمات علامه قدس سره استفاده ميشود. علي ما نُسب اليه. و اگر عبارت ايشان توجيه و اينها نداشته باشد كه بعضيها توجيه خواستند بكنند. اين يك قول است.
قول دوم و نظر دوم اين است كه در اينجا مطلقاً اكراه است. هم آنجايي كه آن عمل آخر محذور ديني يا دنيوي دارد همانجايي كه ندارد، مطلقاً اكراه است پس باطل است. نظر سوم هم همين تفصيلي است كه در متن ذكر شده.
اما وجه آن نظر اول اين است كه گفتند اكراه در اين موارد به خصوصيتها كه نيست به جامع است. و اكراه از جامع به فرد هم سرايت نميكند همان حرفي كه نظيرش را در اصول داشتيم كه ميگفت اضطرار جامع به فرد سرايت نميكند، پس اضطرار مال جامع است. حالا فرض كنيد اگر جامع اثري دارد حالا آن اثر برداشته ميشود كه مرحوم سيد در حاشيه مثلاً مثال فرمودند جامع اثر داشته باشد مثلاً اين گفته كه يا خانهات را بفروش يا بايد با من بيايي مثلاً فرض كنيد كه ميخواهم بروم تهران، بيايي تهران. و اين نذر كرده كه من در اين ماه نه خانهام را ميفروشم و نه تهران ميروم. اينجا اگر برود همراه او يا خانهاش را بفروشد حنث نذر نكرده، چون آن جامع مكرَه است ديگر. اين نذر كرده آن جامع را تحقق نبخشد، اينجا اين اثر جامع برداشته ميشود. اما فروش خانه نسبت به آن كه اكراهي نيست.
س: ؟؟؟
ج: تك تك.
س: ؟؟؟
ج: جامع بوده يعني اين دو كار را نكنند.
خب پس بنابراين بخاطر اين جهت استدلال كه منقول شايد از علامه قدس سره باشد يا استدلالي كه ذكر ميشود براي آن مسلك همين است. كه اضطرار كه اكراه به جامع است و اكراه از جامع سرايت به فرد نميكند به خصوصيتها نميكند پس اينهايي كه از فرد سر ميزند اينها مكرَهٌ عليه نيست اكراه در اينها نيست، پس باطل نيست، آثار آن بار ميشود صحيح است.
مرحوم شيخ اعظم قدس سره دو تا جواب دادند از اين استدلال. جواب اول اين است كه حالا به بيان ما كه لا شبهة در اين كه عرفاً و لغةً اينجا گفته ميشود اكراه هست.
جواب دوم ايشان اين است كه اگر شما بخواهيد اين حرف را بزنيد اصلاً بايد بگوييد در عالم اكراهي محقق نميشود. اصلاً اكراه در عالم وجود ندارد. چرا؟ براي اين كه هر جايي كه شما ميبينيد اكراه ميشود آن اكراه به جامع است به كلي است حتي آنجايي كه معيّن است تخييري نيست، ميگويد خانهات را بفروش، خب اين خانهات را بفروش، فروش خانهاي كه از آن دارد مورد اكراه قرار ميدهد ميگويد خانهات را بفروش و الا كذا خواهم كرد خب از نظر اين كه با چه لفظي بگويي؟ كجا ايستاده باشي؟ چه خصوصيتي داشته باشي؟ به فارسي انشاء بكني، به عربي انشاء بكني، با آن صيغهي فارسي، با آن صيغهي عربي، و و و هزار تا ... جامع را خواسته ديگر، جامع است كلي است و عادتاً ايشان ميفرمايد كه نميشود كه به تمام خصوصياتي كه اين ديگر قابل انطباق بر فرد ديگري نباشد.
س: تشخصات ؟؟؟
ج: همهي تشخصات خارجيه را مدّ نظر بگيرد بگويد كه ديگر قابل صدق بر غير آن فرد نباشد نيست. و حال اين كه اين بالضروره باطل است. هم وجداناً ... خب اينهمه ادله براي اكراه آمده پس براي چه هست؟ مصداق ندارد كه. پس از اين هم ميفهميم كه اين حرف درست نيست و اين حرف باطل است. پس در نتيجه بايد گفت كه اينجا اكراه وجود دارد و مثلاً اكراه به جامع هم اكراه به فرد ميشود.
مناقشهاي كه در اين دو جواب شيخ اعظم هست اين است كه: اما آن كه ميفرماييد عرفاً و لغةً اينجا اكراه صادق است، في الجمله درست است و آن نه بالجمله شاهدي ندارد بلكه ميشود اشكال كرد در آن، بله في الجمله كه اكراه هست نسبت به جامع اكراه هست. بخواهيم بگوييم اكراهي اصلاً نيست بالمرة كما اين كه قد ينوح از بعض كلمات ؟؟؟ اصلاً اكراهي نيست، يعني نه به فرد و نه به جامع. بعضي كلمات هم در آن ديده ميشود ميگويند جامع اكراه در آن نيست چون اثر در آن جامع نيست. خب يكجاهايي ممكن است ما اثر فرض كنيم. اين بله بخواهيم بگوييم اكراهي در اينجا نيست قطعاً اينجا عرفاً و لغةً صادق است نسبت به جامع اكراه صادق است اما اين كه بخواهيم بگوييم عرف و لغت ميگويند نسبت به فرد هم اكراه هست، من مكره هستم نسبت به اين فرد، من مكره هستم نسبت به آن فرد، اين همان حرفهايي است كه در اصول هم زده ميشد، گفتند به فرد سرايت نميكند و كأنّ همانطور كه حالا بعداً شايد توضيحات بيشتري بيايد، همانطور كه در اصول هم عرض ميشد، ما نسبت به افراد در اين موارد مضطرّ هستيم نه اين كه مكره هستيم. يعني چون آن جامع را از من خواسته و جامع تكويناً لا يتحقق الا در ضمن فرد، پس براي تحقق آنجا مضطر هستم كه يا اين فرد را بياورم يا آن فرد بياورم. و الاضطرار غير الاكراه. بخاطر اكراه بر آن من مضطر ميشوم، اكراه بر آن جامع مثل مريضي شخص است كه ناچار ميشود برود خانهاش را بفروشد. اضطرار پيدا ميكند براي رفع آن جهت. اينجا هم آن اكراه باعث ميشود براي اين كه آن مكرهٌ عليه را از خودش، آن عقاب بر ترك مكرهٌ عليه را از خودش دفع كند، ناچار ميشود، اضطرار پيدا ميكند كه آن جامع را يا در ضمن اين فرد تحقق ببخشد يا در ضمن آن فرد تحقق ببخشد. اين ميشود اضطرار. فلذا بعضي از محققين ...
س: ؟؟؟
ج: خوب حرفي زدي، حالا ان شاءالله يكي از مطالبي كه در مقام گفته ميشود اين است كه اضطرار هم به جامع است. شما چطور آمدي ... مثل آقاي خوئي ميگويند ما مضطر به اين فردها هستيم. به جامع اكراه داريم اينها را از باب اضطرار انجام ميدهيم. بعد اضطرار چهطور به فرد سرايت ميكند؟ اگر اضطرار به فرد سرايت ميكند خب اكراه هم بگو به فرد سرايت ميكند. فقه العقود چنين اشكالي را فرموده. كه حالا اينها ان شاءالله در ثناياي بحث اين جوانب مسئله... خيلي پرچالش هست اين فروعات.
پس حالا اين مقدار كه شيخ اعظم خواستند به عرف و لغت تمسك كنند كه وجود دارد ميگوييم اين عرف و لغت فقط به مقدار اين كه جلوي سالبهي كليه را بگيرد بگويد اينجا اصلاً اكراه صادق نيست خوب است. ميگويد اين درست نيست. اما اين كه بتواند اثبات بكند كه شما نسبت به مصاديق هم اكراه داري، نه ميگوييم عرف چنين چيزي ... ؟؟؟ مصداق ندارد. كما اين كه اضطرار هم همينجور است اضطرار هم مصداق ندارد. همان بحث اضطرار كه در اصول گفته ميشود در اطراف علم اجمالي.
و اما آن بيان دوم شيخ اعظم كه اگر اين حرف شما درست باشد بايد بگوييم اصلاً اكراهي در عالم محقق نميشود نسبت به ... چون همهجا كلي بود. جوابي كه اينجا محقق خوئي دادند در مصباح الفقاهه و اينها. اين است كه فارق بين المقامين وجود دارد. بين اينجا و آن مثالهايي كه شيخ ... همهجا. و آن فارق را ايشان اين بيان ميكنند ميفرمايند كه در جاهاي ديگر مكرِه وقتي ميگويد خانهات را بفروش، چيز ديگري هم نميگويد فقط ميگويند خانهات را به من بفروش، شيخ ميفرمايند اينجا هم جامع هست ديگر، ايشان ميفرمايند كه در اينجا مكرِه نسبت به مشخصات فرديه نظر ندارد. كاري به آنها ندارد. و خيلي وقتها غافل است از آن مشخصات. اما در اينجا به همهي آن تشخصها، عِدلها توجه دارد و آن را مورد درخواست خودش قرار داده علي سبيبل البدلية. يا بفروش خانهات را، يا فلان كار را انجام بده، يا فلان كار را انجام بده، يا اين را بفروش، يا آن را بفروش، پس به اين خصوصيت توجه دارد. به آن خصوصيت توجه دارد علي سبيل البدلية. اين فارق ميتواند باشد كه در مانحن فيه پس ممكن است كه كسي اينجا را بگويد اكراه بر افراد هست چون توجه دارد. يعني اكراه از جامع، آن كأنّ به نحو مرآتي ديده ميشود و اكراه آن كأنّ ميآيد روي اين فرد و آن فرد. ولي آنجا اصلاً به فرد توجه ندارد به مشخصات توجه ندارد. در آنجا.
س: اولاً كه هميشه اينجور نيست. اولاً هميشه اكراه در فرض مثلاً بع دارك، اينطور نيست كه شما از كجا آن ضميرخواني مكرِه را در تمامي حالات قسم حضرت عباس ميخوريد كه قطعاً ؟؟؟ نه، خيلي وقتها اتفاقاً من ميدانم اين آقا چهار تا مشتري دارد براي خانهاش، و هر چهارتاي آنها را هم ميشناسم كه كي هستند، به چهارتاي آنها هم التفات دارم. ولي ميگويم بع دارك، اينجا ميگوييد أحدهماي معيّن است يا نميگوييد؟ و اينجا ميگوييد اكراه به فرد است ميگوييد. اولاً. ثانياً: اين كه ...
ج: حالا از شما سؤال ميكنيم همان چهارتايي كه ميگوييد ميشناسد، ساعت هشت بفروشد به يكي از آنها؟
س: نه كلي نسبت به اين ؟؟؟
ج: حرف از كلي ميشود ديگر.
س: همين ديگر، اشكال همين است. ايشان ميخواهد خارج كند
ج: ولي به اين چيزها هم توجه دارد يعني مورد چيز آن است.
س: آقا اين كلي بودن كلي و قابليت صدق آن بر كثيرين چه به چهارتا محقق و يتحقق چه به چهل تا ؟؟؟
ج: نه درست است. هر دو جا كلي است ولي فارق بينهما موجود است.
س: فارق بينهما را عرض كردم شما ميخواهيد بگوييد كه هميشه در جاهايي كه ما بر يك فردي مثل بع دارك هستيم هميشه اينجا كلي نميشود و قابل صدق بر كثيرين پيدا نميكند بخاطر اين كه هميشه التفات ندارد. من ميگويم نخير، ؟؟؟
ج: نه اين كه قابل صدق ندارد.
س: پس كلي است.
ج: نه ما در كلي بودن آن شك نميكنيم. جواب ايشان اين نيست كه كلي نيست.
س: پس چه ميخواهد بفرمايد؟ ميخواهد خارج كند ديگر، ؟؟؟
ج: نه، ميخواهد بفرمايد ...
س: ؟؟؟ از كلي بودن بايد ايشان جواب بدهد به شيخ، شيخ ميگويد مشكل تو روي كلي و فرد است؟ كلي و فرد روي آنجا هم هست. هميشه انسان در ؟؟؟ نفسش طبيعت را ملاحظه ميكند. ما در مقام امتثال هستيم كه مشخصات را ميآوريم. هميشه كلي است نه تنها در اينجا، ما اين عرض را در اضطرار هم كرديم، همهي اوامر مثل صلّ، همهي نواهي، همه را روي طبيعت برده، حتي در احدهماي معيّن. ماييم كه مشخصات را ميآوريم.
ج: نه ببينيد فرمايش شيخ چیست؟ فرمايش شيخ اين بود كه اگر شما بخواهيد بگوييد كه در اينجا اين افراد و مصادق بخواهيد بگوييد كه مكرَهٌ عليه نيست بايد آنجاها هم بگوييد، و حال اين كه شما آنجا نميگوييد
س: ميگوييد سرايت ميكند. ؟؟؟
ج: پس بايد اينجا هم بگوييد. خب جوابي كه ايشان ميدهند چیست؟ جوابي كه ايشان ميدهند اين است كه در آنجا اصلاً مورد توجه نيست بالمرة خارج از توجه مكرِه است.
س: ما ميگوييم قابل توجه آن هم هست خيلي وقتها، مثل همانجايي كه مثال زدم، ميگويد بعتُ ؟؟؟ چهار نفر هم ميتوانند ؟؟؟
ج: ميدانم بقيهي آن را چه ميگوييد؟
س: و اما بقيه، حتي اگر ما التفات هم نداشته باشيم در همان فرض هم با صرف اين كه التفات ندارد مكرِه آيا كلي از كلي بودن خارج ميشود؟ نميشود ما طبيعت را ؟؟؟
ج: ايشان نميخواهند كلي را از كلي بودن خارج بكنند.
س: جواب مناطش روی این میچرخد و الا يك جوابي بدهيد كه حذف مادهي اشكال شيخ بشود. حذف مادهي اشكال شيخ اين است كه كلي را از كلي بودن بياندازيم و الا كلي در احدهماي معيّن هم هست و شما ميگوييد به فرد سرايت ميكند. كلي را بخواهيد بياندازيد حتي اگر هم التفات نداشته باشد باز هم قابليت ؟؟؟ دارد حتي اگر ميدانم التفات ندارد به افراد. اشكال اول آنجاست كه شما كجا قسم حضرت عباس ميخوريد ميگوييد اينجا فارق وجود دارد و التفات ندارد ؟؟؟
ج: نه اين فارق ممكن است در اين جهت كه در آنجا كه التفات به افراد دارد اين موجب سرايت ميشود يعني بگوييم آن وصفي كه جامع است به فرد هم سرايت ميكند اين را ؟؟؟
س: ؟؟؟
ج: بله.
س: ؟؟؟ آنجايي كه دارد ميگويد يا دارت را بفروش يا آب بخور كه ميگوييد قطعاً نميكند بر عكس، آنجايي كه التفات ندارد ميخواهد بگويد ميكند، شما برعكس ؟؟؟ ميگويد آنجايي كه التفات دارد مثل اينجا كه احدهما را دارد با مشخصاتش ميگويد ميگويد يا خانهات را بفروش يا آب بخور مثلاً، يا خمر بخور ؟؟؟
ج: نه ببينيد درست است كه آن حرف اين است. آقاي خوئي ميفرمايد شما آنجا و اينجا را با هم مقايسه نكنيد ...
س: ؟؟؟ هر فرقي بگذاريم كه فرق نميشود كه. فرق بايد فارق باشد در مقام.
ج: نه آقاي خوئي فرمايششان اين است كه اينجا را با آنجا با هم مقايسه نكنيد از حال آنجا حال اينجا معلوم نميشود.
س: معلوم ميشود در كلي بودن و اين كه ؟؟؟
ج: از حال آنجا، حال اينجا معلوم نميشود،
س: اين جواب آقاي خوئي جواب نشد كه، فرق بله هزار تا فرق ديگر هم دارد. اين جوهرش از قبيل كمّيات و كيفيات است اين فرقيات كه فرق نشد. فرق بايد فارق باشد. كلي، كلي است به فرد هم رسانديد آن را.
ج: نه اين جهت آن كه فارق است، اين جهت آن. حالا اين فارق به ضرر شما تمام ميشود يا به نفع شما، اين يك حرف ديگري است اما اين كه كسي بخواهد بگويد ما حكم اينجا را از آنجا ميخواهيم به دست بياوريم، اگر بگوييم در آنجا ... چون آنجا به فرد سرايت ميكند، آنجا به فرد سرايت ميكند ديگر، اينجا هم بخواهيم بگوييم به فرد سرايت ميكند اين درست نيست.
س: چرا نيست؟ آقا كلي هست يا نيست اينجا؟ اتفاقاً فقيه منبّه اين است كه جمع بين مفترقات بكند بگويد اين را ميگويي فرق دارد جامع ؟؟؟ كلي را روي فرد رفتيد اين را هم بگوييد شما بايد فرق بگذاريد بگوييد اگر اين ؟؟؟ بگوييد چرا نيست؟
ج: خيلي خب حالا تا ببينيم.
س: ؟؟؟ به هر حال احتمال اين كه با همديگر از يك جهاتي فرق بكنند دارد ديگر، همين كه در آنجا همين فرقي كه آقاي خوئي ميفرمايند ...
س: ميتوانيد بگوييد كلي نيست؟
س: ؟؟؟
س: آقا شما ميگوييد ؟؟؟ اشكال ميكنيم آنجا را ميگوييد كلي نيست ؟؟؟
س: جوابي كه آقاي خوئي به شيخ ميدهد حاج آقا عرفي هم هست.
س: آنجا قطعاً ميگوييد كلي هست. اگر كلي هست پس رسيده اينجا هم بايد برسد. كلي به فرد اينجا ميگوييد نيست؟ قطعاً ميگوييد هست. ايشان گل را زده، شيخ گل را زده، ميگويد آقا ميگوييد كلي به فرد چون كلي است نميرسد نميگويد دليل ديگري دارد براي ؟؟؟ ميگويد صرف وجود الكلي ؟؟؟ حرف اين است ديگر، حرف مستشكل ؟؟؟ ميگويند چون روي كلي رفته، كلي به فرد نميرسد. ميگويد اگر ؟؟؟
ج: ببينيد آنجايي كه توجه ندارد يعني اينها را متكثّر نميبيند، آنها را یک چیز میبیند آن جا...
س: عرف هم همين را ميگويد.
ج: فلذا ميگويد كه...
س: شما در اطلاق كه جعل الطبيعه يك چيزي را ميخواهد ؟؟؟ كاري ندارد بگوييد اينجا هم پس لاينطبق، ميگوييد توي اطلاق؟ اطلاق كه جعل الطبيعة شارع يك چيز طبيعت ليسيده ميخواهد اصلاً التفاتي ندارد به شرايط، ميگوييد تطبيق ميكند يا نه؟ ميگوييد، ميگوييد ؟؟؟ ميگوييد فرد ميسازد اينجا ؟؟؟
س: حاج آقا اين را عرفاً قبول داريد؟
ج: چرا، يعني لِمّ آن چیست؟
س: همين است چون آنها مدّ نظرش نيست لذا عرفاً ميگويند يك چيز را ؟؟؟
س: ما و شيخ حاج آقا توي آنجايي كه التفات ندارد به فرد ميرسد آنجايي كه التفات دارد هم به فرد ميرسد نميتوانيد ما را ملزم بكنيد ؟؟؟ به هر دو تا ميرسد عرف. هم توي آنجا به فرد ميرسد و هم توي آنجايي كه دو تا هست ميرسد. توي كليها هم به فرد ميرسد. ما ميگوييم عرف ميگويد بله، ميگويد به فرد ميرسد اين ؟؟؟
ج: ببينيد مثل در باب حالا تشبيه..... خاک بر فرق من و تشبیهام. يك وقت يكي موحّد است كسي ديگر را نميبيند چيزهاي ديگر را نميبيند نه اين كه نيست، نميبيند. اين بعضيهاي آن ديدم يكجايي ... من الان اگر كسي از دوستان ديدند باز بگويند چون من سالها خيلي شايد چهل سال پيش در كلمات شهيد مطهري رضوانالله عليه ديدم كه ايشان توجيه ميكنند حرف وحدت وجوديها را كه عاقل نميتواند بگويد، مقصود آنها اين نيست كه واقعاً يك وجود شخصي تنها در خارج موجود نيست، اين را نميخواهند بگويند، بلكه در اثر اين كه ديگران را نميبينند و فقط او را ميبينند ميگويد وحدت وجود است. چون نميبيند نميخواهند بگويند كه بله خودم هم نيستم، آن هم نيست، ؟؟؟ همهي ما يا همين يك وجود، همين خدا و اينها همه مثل موج دريا ميمانند و اينها، اينجوري نميخواهند بگويند. ايشان توجيه ميكنند ميگويند كه مرادشان اين است. و الا عاقل نميتواند غير اين حرف را بزند، به قرينهي عقل و شعور و درايت بالا ميگويد اينها مقصودشان اين است. من يك جايي يادم ميآيد آن موقع خوانده بودم در كلام ايشان.
خب اينجا هم ببينيد اينجا همين است ميخواهد بگويد كه آن در آنجايي كه ميگويد بع دارك، اصلاً اين كي بيع دارد اينجوري هست يك بيع دارد آنجوري هست يك بيع دارد آنجوري هست يك بيع دارد كه آنجوري هست نميبيند كه اينها ... جامع بين اينها را ببيند و آنها را غير از اين ببينيد تكثّر داشته باشد آنجا اينجوري هست. پس چون اينجوري هست پس سرايت ميكند، اين اكراه آن سرايت ميكند، چون همين يك چيز دارد ميبيند.
س: كأنّه يك فرد دارد.
ج: بله.
اما اينجا كه خودش ميگويد إمّا هذا، إمّا هذا، إمّا هذا، يك چيز نميبيند متكثّر دارد ميبيند يا اين را، يا آن را، يا آن را بايد بفروشي، يا اين كار را بكني، يا آن كار را بايد بكني، پس اينها را متعدد دارد ميبيند.
س: ؟؟؟
ج: نه آنجا هم كه.
س: ؟؟؟
ج: نه ما آنجا نميخواهيم ببيند
س: آقا جعل الطبيعه اصلاً كاري ندارد.
س: اتفاقاً اين به ضرر شماست كه داريد ميفرماييد آنجا چون آنجا هم هيچ چيزي نديده حكم روي آن آمده پس سرايت ميكند
س: پس اينجا ميكند؟
ج نه اينجا ديده، اينجا متكثّر ديده.
س: ميگويد توي بع دارك نديده،
ج: پس چون نديده پس بنابراين آنجا چون نديده، پس بنابراين اكره آن روي همين دارد ميرود. اينجا متعدد ديده. جدا جدا ديده، پس اكراه آن را نميشود روي همهي اينها كه اكراه نميكند و الا اگر اكراه بود يعني هم بايد اين را بفروشي، و هم آن را بايد بفروشي. اگر اكراه آن روي هر دو رفته باشد معني آن اين است كه هر دو را بايد بفروشي، پس اكراه آن نه به اين خصوصيت ربط دارد و نه به آن خصوصيت ربط دارد. آن جامع است.
س: پس به ديدن مكرِه است حاج آقا؟ اگر من چهار تا مشتري ديدم، آنجا سرايت نميكند. اين را ميگوييد؟ نميگوييد كه. اشكال حرف اين است كه شما ميگوييد نه ما اين را قبول نداريم. ؟؟؟ اشكال نقض را جواب بدهيد، آنجايي كه التفات دارد. بسمالله. ما بع دارك را ميگوييم التفات به تشخصات هم داريم چهار تا مشتري دارد خانهاش، ؟؟؟ اينجا ميگوييم؟
س: ؟؟؟
س: نفهميد يعني چي؟ آقا مشخصات را دارم ميبينم و ميدانم ايشان ميتواند ؟؟؟ مشاور املاک ؟؟ اگر التفاتش را، اگر معيار به التفات است آنجا هم التفات است.
س: مدّ نظر ؟؟؟
س: مد نظر است يعني چي؟
ج: و للكلام تتّمة ان شاءالله فردا.