درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/08/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیع
در آستانهي ولادت با سعادت مولايمان حضرت ختمي مرتبت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليه و علي آبائه الطاهرين و ابنائه المعصومين هستيم. اين دو ولادت بسيار با عظمت را خدمت حضرت بقيةالله الاعظم الواحنا فداه و حضرت فاطمهي معصومه عليها السلام كه مشرّف به، در جوار مزجع شريف ايشان هستيم و همچنين همهي شيعيان و مواليان سراسر عالم، بلكه به بشريت و شما گراميان تبريك عرض ميكنيم و اميدواريم كه همهي ما بهرهمند از اين دو وجود مبارك و ساير معصومين عليهم السلام باشيم و با امتثال اوامر آنها و انتهاء از نواهي آنها و تمسّك به آنها و اتّباع آنها ان شاءالله راه سعادت را بپيماييم و به آنچه كه خداي متعال ما را براي او خلق فرموده است كه سعادتمندي دنيا و آخرت هست ان شاءالله نائل بشوند.
خب وجود مبارك پيامبر عظيم الشأن و ائمهي هدي عليهم السلام مظهر رحمت الهي هستند و ﴿طه﴾[1] ﴿ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى﴾[2] بيش از آن كه وظيفهي تكليفي حضرت بود حضرت دلسوزي ميفرمودند و براي نجات مردم از ضلالت و گمراهي و كجرويها بر خود وجود مباركشان تحميل ميفرمود. هدايت آنها را و اصرار و تبيين و دنبال كردن مسائل كه خداي متعال فرمود: ﴿ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى﴾ پيامبر اينچنينياي كه مطالبي كه او فرموده رهنمودهايي كه او فرموده است هر چه بر عالم ميگذرد و علم پيشرفت ميكند دقتهاي بشر افزوده ميشود بر عظمت و صحت و باريكبيني و تيزبيني و دقت فرمودههاي او در مجالات مختلف روشن ميشود. اگر علم پزشكي ترقي كرده است از آن بزرگوار در آن مباحث هم جملههايي نقل شده يا از ائمه عليهم السلام كه امروز هم مايهي اعجاب است نميخواهم بگويم مسئلهي طب اسلامي و اينها را حالا كار ندارم، ولي بالاخره مطالبي از آن بزرگواران وارد شده است كه خيلي مهم است. در مباحث ديگر، مباحث جامعهشناسي، روانشناسي، روانكاوي و و و همهي آنجاها ميبينيم كه آن آموزههايي كه بيان فرمودهاند حيرت آور است يك دانشمندي بود در قبل از انقلاب كتابهايي را مينوشت اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، و مجلدات فراواني بود كه ايشان اين تطبيقات را با پيشرفتهاي علم در آن بيان ميكرد كه ظاهراً آقاي پاكنژاد گمان ميكنم اسم شريف ايشان بود كه در همان مسئلهي حزب جمهوري و انفجار آنجا ايشان به شهادت رسيد. و همين قرآن شريفي كه آورده آن بزرگوار از طرف خداي متعال و تحدي فرموده كه يك سوره مثل اين بياوريد، يك سوره هم ميتواند به اندازهي سورهي كوثر باشد يك خط و يك سطر، خب تا حالا تمام دشمنان اسلام اگر ميتوانستند خب اين تحدي بود ديگر، به بهترين راه و آسانترين راه ميتوانستند با اسلام مبارزه كنند و اسلام را از صحنه حذف بكنند ديگر، براي اين كه خودش فرموده كه بياييد تحدي كنيد اگر آورديد، هر كسي دنبال تحدي رفته، آبروي خودش را برده، اين سورهها و اين چيزهايي كه ديديد بعضيها خواستند بسازند و آن تحدي را به حساب عملياتي كنند مضحكه شدند آدم وقتي آن عبارات را ميبيند و آن مطالب را ميبيند. خب چنين شخصيت بزرگواري، آن وقت انسانها نادان و خبيثي در عالم پيدا ميشوند جسارت ميكنند حالا نبوت را كنار بگذار، رسالت را كنار بگذار، يك انسان فرهيختهي اينچنيني، يك انسان بزرگوار اينچنيني، چه كسي به خودش اجازه ميدهد كه به او جسارت بكند؟ يا ائمهي هدي عليهم السلام؟ اين جز ناداني و جهالت و كوتهبيني چيز ديگري هست؟ اگر نگوييم خباثت و پليدياي كه در اين افراد وجود دارد و روشن است همانطور كه حالا بعضي وقتها از لسان بعضي از همان افراد هم يعني غربيها شنيده ميشود كه مسئلهي آزادي بيان، اين يك مسئلهي بيمرز و حد نيست و الا اختلالي در زندگي بشر لازم ميآيد. به طور مطلق ارزش نيست، نه با فطرت انسان ميسازد اطلاق آزادي، نه با عقل انسان سازگار است اطلاق آزادي، براي اين كه آزادي اينچنيني باعث ميشود كه هرج و مرج در زندگي برپا بشود، آرامش، امنيت، از بين برود. و از طرف ديگر باعث ميشود كه بسياري از مسائل آنها زير پردههاي ابهام و اجمال و اينها قرار بگيرد و حقايق پنهان بشود اگر بنا باشد كه آزاد باشند هر كسي با هر چيزي بتواند ... و راه بر بسياري از افراد مستور بماند، آزادي يك حدي دارد. و هيچوقت آزادي و منطق آزادي كه منطق درستي هم هست في الجمله و اسلام هم طرفدار آن بوده است معناي آن و لازمهي آن جسارت به افراد ديگر، افرادي كه هيچ نقطهي ابهامي در آنها وجود ندارد جز صلاح و سداد و اينها وجود ندارد. بنابراين اين چيزي كه در غرب ما ميبينيم هر از چندي و متأسفانه سردمداران و رئيسجمهورها و مقامات مسئول هم ميبينيم گاهي مثل رئيس جمهور فرانسه ميآيند اينچنين حالا در اثر آن واكنشهايي كه شده توي لفافه يك عقبنشيني هم كرده است. ظاهراً عقبنشيني سياسي است و اينها عقايدشان همانهاست كه دارند. حالا ما واقعاً شرمنده هستيم از رسول خدا صليالله عليه و آله و سلم و ائمهي هدي عليهم السلام كه در قبال آن محبتها و مهربانيها و هدايتها اينچنين افرادي پيدا ميشوند در دنيا كه جسارت ميكنند. خداي متعال رحم كند بر مسلمين، بر شيعيان، بر مواليان اهل بيت و به واسطهي اين جسارتهايي كه بالاخره در جامعهي بشريت ميشود موجب عدم عنايت او به بشريت و مسلمين ان شاءالله نشود. حالا اين دو صلوات خاصهي بر وجود پيامبر عظيم الشأن و امام صادق صلواتالله عليهما و آلهما را خدمتشان تقديم ميكنيم.
بسم الله الرحمن الرحيم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا حَمَلَ وَحْيَكَ وَ بَلَّغَ رِسَالاَتِكَ
وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَحَلَّ حَلاَلَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ عَلَّمَ كِتَابَكَ
وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَقَامَ الصَّلاَةَ وَ آتَى الزَّكَاةَ وَ دَعَا إِلَى دِينِكَ
وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا صَدَّقَ بِوَعْدِكَ وَ أَشْفَقَ مِنْ وَعِيدِكَ
وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا غَفَرْتَ بِهِ الذُّنُوبَ وَ سَتَرْتَ بِهِ الْعُيُوبَ وَ فَرَّجْتَ بِهِ الْكُرُوبَ
وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا دَفَعْتَ بِهِ الشَّقَاءَ وَ كَشَفْتَ بِهِ الْغَمَّاءَ وَ أَجَبْتَ بِهِ الدُّعَاءَ وَ نَجَّيْتَ بِهِ مِنَ الْبَلاَءِ
وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا رَحِمْتَ بِهِ الْعِبَادَ وَ أَحْيَيْتَ بِهِ الْبِلاَدَ وَ قَصَمْتَ بِهِ الْجَبَابِرَةَ وَ أَهْلَكْتَ بِهِ الْفَرَاعِنَةَ
وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَضْعَفْتَ بِهِ الْأَمْوَالَ وَ أَحْرَزْتَ بِهِ مِنَ الْأَهْوَالِ وَ كَسَرْتَ بِهِ الْأَصْنَامَ وَ رَحِمْتَ بِهِ الْأَنَامَ
وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا بَعَثْتَهُ بِخَيْرِ الْأَدْيَانِ وَ أَعْزَزْتَ بِهِ الْإِيمَانَ وَ تَبَّرْتَ بِهِ الْأَوْثَانَ وَ عَظَّمْتَ بِهِ الْبَيْتَ الْحَرَامَ
وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحيم
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ خَازِنِ الْعِلْمِ الدَّاعِي إِلَيْكَ بِالْحَقِّ النُّورِ الْمُبِينِ اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ كَلاَمِكَ وَ وَحْيِكَ وَ خَازِنَ عِلْمِكَ وَ لِسَانَ تَوْحِيدِكَ وَ وَلِيَّ أَمْرِكَ وَ مُسْتَحْفَظَ (مُسْتَحْفِظَ) دِينِكَ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
خب بحث در ادلها بود كه به واسطهي آن ادله گفته ميشود كه توريه ولو كذب نباشد اما حرام است يا قبيح است. كه چند تا از آن ادله را بيان كرديم يكي اين بود كه لغويت ادلهي كذب لازم ميآيد، حرمت ادلهي كذب لازم ميآيد كه جواب داديم. دو: اين بود كه خود ادلهي كذب دلالت ميكند بر حرمت توريه هم، ولو كذب لغةً بر آن صادق نباشد اما دلالت ميكند به بياني كه صاحب فقه العقود دام ظلّه فرمود، كه آن هم پاسخ داده شد. سوم اين بود كه از راه تنقيح مناط بگوييم كه مناط حرمت كذب را ميدانيم چيست و آن مناط در توريه هم هست پس از اين باب گفته بشود، كه اين هم پاسخ داده شد.
چهارم اين بود كه اغراء به جهل است توريه، و اغراء به جهل هم قبيح است و حرام هم هست و ممكن است بگوييم اغراء به جهل هم در ادلهي شرعيه داريم بر حرمت آن يا لااقل از باب ما حكمَ به العقل حَكَم به الشرع، وقتي قبيح عقلي شد پس بنابراين كلّ ما حكم به العقل حكم به الشرع ميفهميم كه اين هم حرام است حالا چه قاعدهي ملازمه را قبول داشته باشيم بنفسها و چه با آن ضميمه بگوييم، بگوييم چون رواياتي داريم كه از آن استفاده ميشود كه ما من واقعةٍ الا اين كه شارع حكم در آن دارد و ما من موضوعٍ الا اين كه شارع در آن حكم دارد خب از اين طرف عقل ميگويد اين قبيح است چيزي كه قبيح است كه نميشود خدا مباح قرار بدهد آن را، يا واجب قرار بدهد آن را، يا مستحب قرار بدهد آن را، يا وقتي در اين حد قبيح است آن را مكروه قرار بدهد. پس بنابراين حرام قرار داده آن را.
جواب از اين استدلال هم كه اغراء به جهل باشد خب اجوبهاي است كه فرموده شده، هم محقق اصفهاني قدس سره و بخشي هم حضرت امام كه بعضي جوابها را ديروز نقل كرديم.
جواب اخيري كه باقي مانده اين هست كه اغراء به جهل، درست است قبول داريم كه قبيح است اما قبح آن قبح بالذات نيست. مثل ظلم نيست. مثل كذب است. كه با طُروّ عناوين قبح آن از بين ميرود. بله كذب اگر عناوين ذا مصلحة بر آن عاري نشود طاري نشود آن قبيح است. اما اگر كذب شد ناجيِ يك مسلم، منجي يك مسلم، يا باعث شد كه يك مفسدهي مهمي برطرف بشود با آن كذب، خب آنجا قبيح نيست؟ كذب قبيح نيست. مثل صدق هم همينجور است صدق لو خلّي و طبعه حسن است ولي اگر بر اين صدق يك مفسدهي مهمي مترتب بشود، جان كسي در مخاطره قرار ميگيرد خب آنجا حسن نيست؟ اغراء هم همينجور است. اغراء اگر بر آن مصلحتي مترتب نشود فرضاً قبول ميكنيم كه اين قبيح است در اين جواب حالا. ولي اگر مصلحتي بر آن مترتب شد مثل كذبي ميماند كه مصلحت بر آن مترتب شده و ديگر قبيح نيست. و در ما نحن فيه فرض اين است كه بر اين توريه يك مصلحتي مرتب است و آن فرار از كذب است كه كذب حرام است. و با آن شخص تفصّي ميكند از دورغ گفتني كه آن دروغ گفتن حرام است فرض اين هست كه توريه كذب نبود ديگر. از باب اغراء ميخواهد بگويد.
خب توريهاي كه با آن تفصّي از كذب ميشود پس يك عنواني حسني بر آن طاري است. و وقتي عنوان حسن بر آن طاري شد ديگر نميتوانيم بگوييم اين ...
س: ؟؟؟
ج: بله ديگر، اينها اينجوري ميگفتند كه امام عليه السلام كه اشاره به توريه نكردند علت آن اين هست كه توريه قبيح است يا حرام است. جواب اين هست كه نه در اين صورت كه حرام و قبيح نيست كه، چون ما يُتفصّي به عن الكذب است. پس بنابراين اين جواب درست نيست كه شما بخواهيد اينجا بدهيد.
س: ؟؟؟
ج: نه ديگر، اينجا قبيح نيست.
س: ؟؟؟
ج: آنجا هم با كذب واقعي شما از يك محذوري تفصّي ميكنيد.
س: نه از هر محذوري؟
ج: خب بله اينجا هم چه هست؟ اينجا اين هست كه از دروغ ...
س: يعني اهم است ميخواهيد بفرماييد؟
ج: نه، قبح كذب اهم است يعني كذب اقبح است. اين اصلاً وقتي كه از چيز اقبحي ميخواهي چي كني، اصلاً اين قبيح نيست در نظر عقل،
س: ؟؟؟
ج: نه، تزاحم اينجا نميگيرد. بين دو تا قبيح گير كرديم، نه، حرف اين هست كه اغراء بذاته علت تامهي براي قبح نيست در نظر عقل، مثل ظلم نيست كه بذاته علت است كه هر جا ظلم صادق شد لامحالة قبيح است. اغراء به جهل اينجور نيست كه هر جايي اغراء جهل صادق شد لامحالة قبيح باشد. بلكه در جايي است كه در آنجا بر يك امر حسني مرتب نباشد اگر امر حسني بر آن مترتب شد اين تحت عنوان ظلم قرار نميگيرد بنابراين كه ما بگوييم محرمها و قبيح بالذات ظلم است فقط. و هر چيزي كه قبيح ميشود بخاطر اين هست كه تحت عنوان ظلم قرار ميگيرد.
س: ؟؟؟
ج: به اهميت آن كار نداريم.
س: ؟؟؟
ج: چي مساوي باشد؟ شما داريد فرض ميكنيد كه آن قبيح است بعد ميگوييد ... حرف اين هست كه اصلاً قبيح بودن آن معلّق است نه اين كه اين قبح دارد آن قبح دارد تزاحم ميشود ميگوييم آن اقبح است اين قبيح است پس اين را مقدم ميداريم.
س: ؟؟؟
ج: آنجايي كه چي؟ مانع است.
س: ؟؟؟
ج: نه مانع است از قبح. ميگويد تو كسي را در
س: ؟؟؟ هر چيزي ميتواند مانع بشود؟
ج: نه. هر چيزي نميتواند مانع بشود.
س: باید صغرویاً اثبات كنيم كه آن كذب مانع است.
ج: بله.
س: چهجوري اثبات ميكنيم؟
ج: خب وجداني هست ديگر اينها، كه اينجوري هست يا دفع ظلم است دفع مضرّت است او ميخواهد آتش بزند اينجا را، ميخواهد بكشد او را،
س: ؟؟؟
ج: خب بله، پس اين هم ... ولي اين هم اشكالي ندارد بگوييم.
س: ؟؟؟
ج: نه آن حرف ديگري است ميخواهيم بگوييم اينجاها كه آقاي اصفهاني به اين دومي نظر دارند كه اين ميخواهد ظلمي از خودش برطرف كند. مضرّتي را ميخواهد برطرف بكند.
س: ؟؟؟
ج: دروغ در جايي است كه ...
س: نتواند توريه بكند؟
ج: نه، ادلهي كذب كه اينجوري نيست ما از اين راه داريم پيش ميرويم ادلهي كذب اطلاق دارد گفته الكذبُ حرامٌ.
س: ؟؟؟
ج: آن را كه نميدانيم. آن بايد دليل بيايد بگويد. استثناء بكند از راه ادله ... آنها ميگويند كه بله امام از باب اين كه اين قبيح بوده يا خود اغراء حرام است، ميگوييم اين را از كجا ميگويي؟ اغراء را كه نميتواني بگويي كه مطلقاً اينجوري هست.
فلذا ايشان فرموده كه «و أما فيما نحن فيه فالكذب أو التورية فإن كانا اغراءً بالجهل، فكان الإغراء بالجهل لو خلّي و طبعه ظلماً الا أنّهما لدفع ظلم الظالم فعلاً فلا يتصّف شيءٌ منهما بالظلم حتي يكون قبيحاً» ديگر قبيح نيست حالا شما بگو آن هم قبيح نيست.
س: قبح اغرائي آن قبيح نيست ولي از باب قبح شرعي اطلاقات ادلهي آن هنوز قبيح است.
ج: كذب.
س: ؟؟؟ ایشان نفی میکند قبح کذب عقلی...
ج: بله ميگويد قبح ندارد.
اين يكجور جواب، جوابي كه امام ميدهند جور ديگري امام جواب ميدهند. و آن اين هست كه آقاي اصفهاني پذيرفت كه اغراء لو خلّي و طبعه قبيح است مگر عنوان حسني بر آن مترتب بشود كه آن مانع ميشود. ولي مرحوم امام ميفرمايند اصلاً إغراء به جهل مطلقاً قبح نيست حتي لو خلّي و طبعه، يك جاهايي قبيح است، نه اينكه هر جا كه اغراء صادق بود لو خليّ و طبعه اگر عنوان مُحَسّن نبود قبيح است.
مثلاً ايشان ميفرمايند اگر اغراء به جهل ميكند اما با اين اغراء به جهل ضرري به او وارد نميشود. مثلاً مثال ميزنند ميگويند كه «كلاإخبار كذباً بأنّ قطر الارض كذا» يك وقت ميگويد قطر عرض كذا هست ضرر به شخص وارد ميشود به اين كه ميخواهد امتحان برود بدهد يكي از سؤالها اين هست كه قطر زمين چقدر است؟ اين اگر غلط بنويسد نمرهاش كم ميشود اما يك وقت نه همينجور نشستند يكجا، ميگويد آقا قطر زمين اينقدر است. يا ميگويد كه فاصلهي زمين با خورشيد چقدر است؟ أو بُعدها عن الشمس كذا؟ خب اينجا اين إغراء اشكالي ندارد اما دروغ است از باب دروغ حرام است اگر دارد خلاف ميگويد اما از نظر إغراء چه ظلمي است؟ چه قبحي دارد؟ از باب دروغ داري ميگويي بله، اما از جهت اغراء چه قبحي اينجا در وجدان عقلي ما، عقل عملي ما، در اين صورت چه قبحي دارد؟
س: آنجايي هم كه يك چيزي حاصل ميشود شما ميگوييد مضرّت است، اغراء آنجا حرام نيست همان مضرّت، يعني اضرار به غير ؟؟؟ اغراء في نفسه ؟؟؟ مضرت به غير حرام است كه گاهي در لباس اغراء ؟؟؟
ج: پس شما هميشه بگو مفسده حرام است نه آن ذو مفسده، خب همان ذو مفسده است ديگر، چون از اين تراوش ميكند اين مفسده. اين مضرت از اين تراوش ميكند. فلذا اين كار خودش ميشود حرام.
س: اين عنوان باز دوباره نميشود ديگر. ميشود تعدد عنوان ديگر.
ج: چي؟
س: آن معنون ميشود حرام، اما لا من جهة اين عنوان، بلكه من جهة عوان ديگري. معنون را بايد ؟؟؟
ج: نه. ميخواهيم بگوييم.
س: اغراء به جهل هيچ موقع قبيح نيست.
ج: اغراء به جهلي كه باعث ميشود آن مغرور مفسدهاي دامنديگرش بشود يا مصلحتي از دست بدهد اين اغراء به جهل را هم ميگوييم قبيح است. منتها مثل همهي قبيحهاي ديگري كه برميگردد به ظلم ...
س: نه اينطور نيست، آن فعلي كه موجب ضرر ميشود آن فعل حرام بگوييد درست است ولي عنوان اغراء به جهل را نبايد بگوييد كه قبيح است. آن فعل قبيح است آن فعل هم از كجا تراوش كرده؟ از ضرر.
ج: نه آن فعل به عنوان اين كه مصداق إغراء به جهل است قبيح است نه از جهت ديگر.
س: نه به خاطر ضرر است
ج: نه.
س: يك معنون است كه مضر است.
ج: آن ضرر معلول اغراء به جهل است يعني حيثيت تعليليه است. يعني باعث ميشود كه حرمت بيايد روي اين. البته آن دقتهاي اينچنيني كه بعضي ميكنند، كه بله شما هيچ چيزي غير از ظلم نداريد كه قبيح باشد. همه چيزها بخاطر ظلم است. بله اما اگر ميپذيريد كه درست است ظلم هست و عقل باز يري چيزهايي كه ينتهي الي... آن هم ميگويد اين قبيح است اين قبيح است اين قبيح است بخاطر اين كه اين تحت عنوان ظلم واقع ميشود.
س: يعني ايشان حاج آقا مسئلهي إغراء به جهل را از تحت عليت تامه درميآورد و از تحت علت اقتضائي خارج ... از مقتضي بودن خارج نميكند بلكه ميآيد محدود ميكند به اغراء به جهلي كه به ضرر منجر شده، درست است؟ پس اقتضايي بودن را ايشان ؟؟؟ قبول دارد مثل آقاي اصفهاني، ميخواهد بگويد كه لغو نيست؟
ج: نه.
س: و الا اگر بگوييد كه نه اقتضايي هست و نه علت تامه است اين ميشود لااقتضاء ديگر؟
ج: نه ذات اغراء به جهل،
س: ذاتش مطلقاً؟
ج: ذاتش، يعني طبيعش، طبيعت إغراء به جهل اينجوري نيست كه لو خلّي و طبعه كه شما ميگوييد قبيح است.
س: براي اين كه در بعضي موارد همين علت اقتضائي ؟؟؟
ج: بلكه حسن بودن آن يا قبيح بودن آن، اين هر دو، حالا إغراء حسن بودن ندارد يا شايد هم يك جايي داشته باشد، حسن بودن يا قبيح بودنش، هر دو به طروّ عنوان است ذات خودش هيچ چيزي ندارد. مثل همين در كذب هم بعضيها نظرشان همين است شايد مرحوم آقاي بهجت هم نظرشان همين بوده كه ذات كذب نه بد هست و نه خوب هست. خوب بودن و بد بودن آن بر طروّ عناوين است. خودش لااقتضاء هست.
س: ؟؟؟
ج: من كه خودم حرف نميزنم داردم حرف بزرگان را ميزنم. ميگويم اين مبني با مبناي آقاي اصفهاني اين فرق آن هست.
مرحوم آقاي اصفهاني ميفرمود لو خلّي و طبعه چه هست؟ قبيح است. مگر اين كه عنوان حسن بر آن مترتب بشود و در ما نحن فيه عنوان حسن بر آن هست. از كلام امام استفاده ميشود كه نه، حتي ما نميخواهيم بگوييم لو خلّي و طبعه ذاتش قبيح است. بلكه حسنش و قبحش به طروّ عناوين است. اگر اين إغراء به جهل موجب اين ميشود كه ظلم برطرف بشود و دفع ظلمي بشود و رفع ظلمي بشود بله حسن است، اگر نه، إغراء به جهل باعث ميشود كه آن در يك جهل و ناداني يك مفسدهاي دامنگير او بشود يا مصلحتي از دست او برود ...
س: خودش قبيح است؟
ج: اينجا بله خودش قبيح است. دائر مدار اين هست. مثل آن كذب، اگر آن كذب باعث ميشود كه نجات مسلمي در آن باشد حسن است. اگر آن كذب باعث ميشود مفسدهاي دامنگير او بشود حرام است. اگر نه اين كذب هيچكدام از اينها بر آن مترتب نميشود مثل اين كه كسي بگويد مثلاً به يك كسي هيچ ربطي به كسي ندارد به او بگويد كه مثلاً من يك دائي داشتم بيست سال پيش فوت شده، دروغ هم بگويد، هيچ چيزي هم ندارد نه اثري بر آن هست نه چيزي. يا بگويد مثلاً فرض كنيد كه كوه خضر در قم چند متر است؟ ارتفاع آن چند متر است؟ اين نه بد است نه خوب است. اين هم يك حرفي است كه در مقام زده ميشود. كه ظاهراً خلاف وجدان است كه ما بگوييم كذب اينجوري هست.
علي ايّ حالٍ ما براي حرمت اغراء به جهل مطلقاً دليل نداريم كه شما بخواهيد بفرماييد كه... و شايد اين را كه بخواهيم بگوييم بخاطر اين هست و از اين استفاده بكنيم كه چرا امام اشاره نفرمودند؟ به اين مسئله هم نميتوانيم مثلاً تمسك بكنيم، اين راجع به اين جهت.
خب در مقام شيخ اعظم در همان بحث كذب در مكاسب محرمه فرمودند ما رواياتي داريم كه از اين روايات استفاده ميشود كه توريه كذب نيست. و يا لااقل بگوييم حكم كذب را ندارد و حلال است. حالا تيّمناً و تبركاً يك مقداري از اين روايات را عرض ميكنيم ديگر بحث تفصيلي همه جانبهي آن را... چون ديگر اينجا را واگذار ميكنيم به همان بحث خودش در مكاسب محرمه.
شيخ فرموده «و ممّا علي يدلّ علي سلب الكذب عن التورية ما روي في الاحتجاج أنّه سئل الصادق عليه السلام عن قول الله عزوجل في قصّة ابراهيم علي نبيّنا و آله و عليه السلام: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ قَالَ (يعني امام صادق سلامالله عليه بحسب اين نقل فرمود) مَا فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ ع» نه كبيرشان آن را كه انجام نداده بود ابراهيم هم دروغ نفرموده بود با اين كه كلامي فرموده كه ظاهر آن اين است كه او انجام داده، ولي در عين حال حضرت دروغ هم نفرمودند. اين بخواهيم جمع بين اين دو تا حرف بكنيم كه او انجام نداده فرمايش ايشان هم دروغ نيست. آيا اين كشف از اين نميكند كه پس دروغ آن است كه... فقط دروغ اين نيست كه مخالف باشد ظاهر آن با واقع، اگر دروغ اين باشد كه اين ظاهرش با واقع مخالف است. دروغ آن است كه متكلّم خلاف واقع از آن قصد كرده باشد. و اينجا كه قصد نكرده حضرت ابراهيم. خلاف واقع قصد نكرده حضرت ابراهيم، فلذا دروغ نيست. بعد حالا تتمهي آن... تا اينجا اگر درست بود حالا توضيح آن اين بود حالا بعد تتمه دارد اين حديث. «قِيلَ وَ كَيْفَ ذَلِكَ؟» خدمت حضرت عرض شد چطور او انجام نداده فرمايش ايشان هم دروغ نيست؟ چه جوري ميشود؟ «فَقَالَ إِنَّمَا قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ» كه اين امام عليه السلام كأنّ بحسب اين روايت ميخواهند بفرمايند «إن كانوا ينطقون» مال «فاسئلوهم» نيست. «فسئلوهم إن كانوا ينطقون»، مال آن هست فعله كبيرهم إن كانوا ينطقون. آن وقت اين وسط به نحو جملهي معترضه حضرت فرمود فسئلوهم، آن بزرگه انجام داده برويد سؤال بكنيد، إن كانوا ينطقون، اين تتمهي كلام اول ايشان است. حضرت اينجوري دارند.
س: ؟؟؟
ج: إن كانوا ينطقون.
س: ؟؟؟
ج: يعني بل فعله كبيرهم إن كانوا ينطقون، اگر آنها حرف ميزنند كبيرشان انجام داده.
خب پس حضرت قضيهي شرطيه ميگويد اگر اين جوري است كبيرشان انجام داده. يعني حالا كه معلوم است آنها حرف نميزنند پس من هم نميگويم كبيرشان انجام داده. «أي فَإِنْ نَطَقُوا فَكَبِيرُهُمْ فَعَلَ وَ إِنْ لَمْ يَنْطِقُوا فَكَبِيرُهُمْ لَمْ يَفْعَلْ شَيْئاً فَمَا نَطَقُوا (آنها كه حرف نزدند) وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ» حضرت هم دروغ نفرمودند. چون مطلق كه نفرمود كه آنها انجام دادند، مشروط فرمودند، آن شرط هم كه حاصل نشده پس بنابراين حضرت دروغ نفرمودند. اين تا اينجا. البته در بزرگان قوم و منهم محقق خوئي و غير ايشان، مرحوم حاج محمد كاظم شيرازي قدس سره و بزرگان ديگر، اينجا يك اشكال معروفي هست و آن اين هست كه با قضيهي شرطيه مسئله حل نميشود. چون قضيهي حمليه ملاك در صدق و كذب آن اين است كه اين ما يُراد بها مطابق با واقع است. قضيهي شرطيه ملاك صدق و كذب آن اين هست كه ملازمهاي كه تو مياندازي، واقعيت دارد يا ندارد؟ مثلاً اگر كسي بگويد إن طلعت الشمس فالليل موجود، دروغ گفته. چون ملازمه، ميخواهي بگويي بين اين دو تا ملازمه است و حال اين كه اين خلاف واقع است ديگر. اينجا هم چه آنها حرف بزنند و چه حرف نزنند لم يفعله كبيرهم، بلكه خود حضرت ابراهيم اين كار را كرده، پس بنابراين قضيهي شرطيه كاري را حل نميكند. فلذاست اين را بعضي كأنّ ممكن است اين را قرينه ميگيرند يعني خود اين كه اين مضمون قابل تصديق چون نيست پس اين روايت ولو اگر سند آن هم فرض كنيم درست باشد چون مضمون آن قابل تصديق نيست پس بنابراين حجيت صدور نميگيرد اين روايت را، چون مضموني است كه ؟؟؟
در اينجا آن وقت بحثهاي طويل ... حالا تقريباً طويل و عريضي است كه آقاي خوئي خواستند جواب بدهند و شيخنا الاستاد جواب ديگري خواستند بدهند آقاي خوئي فرموده است كه جواب درست اين هست كه اين قضيهي شرطيهها اقسامي دارد كه من ديگر حالا خيلي طولاني عرض نميكنم ما در واجب مشروط آنجا بيان كرديم، يك شقّ آن اين است كه گاهي شخص ادعاي خودش را، نه مضمون مقدم را، ادعاء اين مضمون را مترتب ميكند بر شرط، ادعاي مضمون را مترتب بر شرط ميكند. نه خود مشروط را، نه خود آن مدعا را، ادعاي آن مدعا را. يعني در ما نحن فيه، يكي فعلهُ كبيرهم است، كه خود حقيقت انجام دادن اين كبير است. يكي چه هست؟ اين است كه من ادعا بكنم او انجام داده. حضرت اينجا چه را مترتب كردند؟ بر نطق آنها؟ إن كانوا ينطقون من اين ادعا را ميكنم. اين ملازمه هم دارد خودش دارد اين ملازمه را جعل ميكند ديگر. خبر نميخواهد بدهد از يك ملازمهي واقعيه، خودش دارد جعل ميكند. ميگويد اينها اگر صحبت ميكنند من اين ادعا را ميكنم كه او انجام داده. ايشان اينجوري ميفرمايند.
خب اين البته درست است اينجا خلاف واقع نيست.
س: عرفي هم هست؟
ج: حالا عرفي است يا نه، كاري نداريم، مطلب دیگری است.
اين ادعا ميكنم آن وقت اگر آنها بتوانند حرف بزنند من ادعا ميكنم كه اينها انجام دادند، ادعا ميكنم. اين دو تا اشكال، يا سه تا اشكال شيخنا الاستاد در ارشاد الطالب فرموده، يكي اين كه خلاف ظاهر است چنين چيزي. ظاهر قضيه فرموده بل فعلهُ كبيرهم، ظاهر آن اين است كه يعني اين فعلُ الكبيرُ را دارد معلّق ميفرمايد. نه ادعاء من فعل الكبير را. اين بايد يك چيزي از جيبش دربياورد بگذارد روي آن.
س: از اين لسان كنايي آن همين برداشت ميشود. با توجه به اين كه همهي قرينه آن اين بود كه همه ميدانستند كه اينها انجام ندادند كه، از همين لسان ادعايي آن همين برداشت ميشود كه اگر اينها حرف زدند كه يك امر باطلي هست من ميگويم امر ؟؟؟
ج: نه آن حالا يك جواب ديگري است. ادعا ميكنم نه.
س: ؟؟؟
ج: نه
س: ادعا اصلاً خود واقعيت است اگر آنها صحبت ميكنند كه يك امر باطلي است من هم ادعا ميكنم كه اينها اينطور شده.
ج: ادعا ميكنم يا ميگويم فعله كبيرهم؟
س: ؟؟؟
ج: نه فعله.
س: ؟؟؟
ج: نه، ادعي أنّه فعله كبيرهم كه نگفت.
اشكال ديگري كه ايشان كردند اين هست كه نه در اين صورت هم باز، با اين توجيه شما هم باز درست نميشود چرا؟ براي اين كه حالا آنها تنطّق كردند باید گفت اين ادعا خلاف واقع است كه خودشان كردند؟
س: نه ادعا حاج آقا.
ج: ادعا ديگر، ادعاي خلاف واقع است.
س: نه ادعا خواهم كرد.
ج: بله يعني بعداً دروغ خواهم گفت؟
س: ؟؟؟
ج: بله ميدانم. ولي اگر اينجوري باشد اين حرف درستي است؟
س: اتفاقاً كاملاً عرفي هست حاج آقا.
ج: نه ببينيد ...
س: اينكه مثلاً بگويم آقا اگر فلان امر باطلي باشد من هم مثلاً فلان ادعا را ميكنم اگر شما حرف باطلي ميزنيد من هم ميگويم زمين ؟؟؟
ج: ادعا يعني چي؟ يعني ؟؟؟ مطابق با واقع ديگر.
س: من هم اگر شما چنين حرفي بزنيد ؟؟؟
ج: نه يعني ادعاي مطابق با واقع ديگر.
س: نه، نه.
ج: نه همينجوري يك ادعاي پوچ.
س: اتفاقاً كنايهي آن در همين است. كه اگر چنين حرف باطلي را ميزني، من هم ميادعا ميكنم كه زمين گرد نيست. پس همه چيز به هم ور ميشود.
ج: نه خلط نشود،
س: حضرت ابراهيم اين را اراده كرده ظاهراً.
ج: نه. شما جواب ديگري ميخواهيد بدهيد حرف ديگري است. اما اين فرمايش آقاي خوئي به اين سياقة، به اين مطلبي كه ايشان فرموده، اين اشكال ميگويند كه هست.
اما خود ايشان چطور جواب ميدهند؟ دو تا جواب ديگر هم هست. جواب خود ارشاد الطالب اين هست كه اينها قضيهي شرطيهي اتفاقيه است نه حقيقيه، در قضيهي شرطيهي اتفاقيه ميخواهند بگويند هدف اين هست كه اين جزا واقعيت ندارد يا آن شرط واقعيت ندارد، اين را ميخواهند فقط بيان بكنند در صدد اين هستند خود آن جمله مثل اين كه ميگوييد زيدٌ كثير الرماد، آن مدلول مطابقي آن مقصود شما نيست. ممكن است كه اصلاً او با هيزم چيز نميكند كه رماد داشته باشد. ميخواهد بگويد سخاوتمند است ميهماندار است. بعضي وقتها قضاياي شرطيه كه به كار ميرود نميخواهند آن ملازمه را بيان بكنند.
س: كه شرطيهي حقيقيه باشد.
ج: كه شرطيهي حقيقيه باشد بلكه آنجا ميخواهند چكار كنند؟ آنجا ميخواهند بگويند كه اين شرط محقق نيست. يا آن جزا محقق نيست. آن هست. اين مثالي كه شما ميزنيد اين همين است ميگويد كه در اينجا مقصودش اين است ميخواهد حضرت بفرمايد كه اينها نطق نميكنند هدف اين است ميخواهد جزا را نقل كند تا تنبّهي براي اينها بشود كه بابا اينها كه قدرت حرف زدن ندارند پس چطور ميگوييد كه خدا هستند؟ چطور آنها را پرستش ميكنيد؟ اينها كه حتي نميتوانند تكلّم بكنند. يك چيزي بگويند بل فعله كبيرهم إن كانوا ينطقون كه اينها هم بعدش هم آيه هست ديگر، خود اينها در آيه ذكر شده كه اينها به نفوس خودشان كه مراجعه كردند تصديق كردند كه عجب.
س: ؟؟؟
ج: بله انتم الظالمون. ايشان هم دنبال همين بود. كه اين را ... هدف اين بود نه اين كه بخواهد ملازمه را واقعاً بفهمد تا شما بگوييد كه ...
جوابي كه خود ارشاد الطالب ميدهد اين هست كه ... خب اين يك جوابي است.
جواب ديگري اين هست كه آن مرحوم ميرزا محمد كاظم شيرازي قدس سره فرموده، فرموده ان كانوا ينطقون، اين كنايهي از قدرت است. يعني اگر فرض بشود اينها قدرت دارند و قادر هستند پس فعله كبيرهم.
اگر آنها قدرت داشته باشند خب شما ممكن است بگوييد قدرت هم داشته باشند باز ملازمه نيست كه، خب قدرت دارند ولي آنها انجام نداده بودند كه، خود حضرت ابراهيم انجام داده بود. ايشان دو تا تصرف ميكنند يكي اين كه «إن كانوا ينطقون» يعني ﴿إن كانوا قادرين﴾، اين هم بل فعله كبيرهم يعني اگر آن قدرت داشت، مقتضاي آن اين بود كه آن انجام ميداد. بل فعله بحسب الاقتضاء. اگر آن قدرت داشت خب بايد اين انجام ميداد اينجا. چون تو كبير هست ديگر، ميگويد شما در مقابل من ادعاي خدايي ميكنيد شما چه هستيد؟ ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا﴾[3] اگر آن قدرت داشت لفعله كبيرهم، از باب اين كه اقتضاي بر اين جهت دارد. خب ديگر اين خيلي خلاف ظاهر است. جواب قابل قبول همان بيان ارشاد الطالب بيان خوبي است.
و سُئل. علاوه بر اين كه حالا ميگوييم علاوه بر اين كه ميگوييم اين روايت، جواب اخيري كه من ميخواهم عرض بكنم اين است كه اين روايت احتجاج مرسل است ولي روايت معتبر داريم از باب اين كه در كافي است كه حضرت فرمود حضرت ابراهيم دروغ نفرمود چون مصلحت بود. معناي آن اين هست كه حكم دروغ ندارد. خب حضرت آنجا توي آن روايت دارد تصديق ميفرمايد كه نه اين خلاف واقع است و كذب هم هست ولي مصلحت داشت. از اين باب ميفرمايد.
پس بنابراين ما اشكال استدلال به اين روايت اين هست كه علاوه بر اين كه مرسل است، خلاف اين در روايتي كه معتبر است بحسب مبناي كسي كه كافي را معتبر ميداند و الا اگر كافي را معتبر نداند.... حالا این روایت را بخوانم که تمام بشود.
﴿فَسُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ فِي سُورَةِ يُوسُفَ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ قَالَ إِنَّهُمْ سَرَقُوا يُوسُفَ مِنْ أَبِيهِ﴾ اين كه گفته شد ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ﴾، ظاهر آن چه هست؟ يعني خودتان همين صواع ملك را دزديديد ظاهر آن اين است اما نه مقصود اينها إنّكم لسارقون چه بود؟ اين كه يوسف را دزديديد، اين روايت اين را ميگويد.
من يك ... حالا روايت است در مقابل روايت نميخواهم چيزي ... اگر روايت صادر شده باشد حالا سند آن، إنّكم لسارقون را ميشود جور ديگري هم گفت توريه شده يا نه اصلاً توريه هم نباشد و آن سؤال است، شما دزد هستيد؟ ميگويند چطور؟ ميگويد صواع ملك را نميبينيد. نه اين كه إخبار دارد ميكند إنّكم لسارقون،
س: اين خلاف ظاهر است ديگر.
ج: نه، چون إنّكم لسارقون را دو جور ميشود ادا كرد. يكي به نحو جملهي خبريه ميشود ادا كرد إنّكم لسارقون،
س: توي فارسي داريم توي عربي ؟؟؟
ج: توي عربي هم همينجور است.
س: بايد با هل و اينها بيايد.
ج: نه، اينجور نيست.
س: ؟؟؟
ج: نه توي عربي هم اينجوري نيست.
س: ظاهر آيهي قرآن اين است كه إخبار است نه اين كه إنّكم لسارقون ؟؟؟
ج: نه اينجا قرينه است براي اين كه دروغ نشود، و مقام حضرت يوسف ميگوييم نه به نحو سؤال طرح كرده.
س: ؟؟؟
ج: اگر بگوييم
س: ؟؟؟ این خلاف ظاهر است.
ج: نه،
س: ؟؟؟
ج: خب باشد.
س: ؟؟؟ با هل و همزه و اینها بیان بشود.
ج: نه اينطور نيست لازم نيست.
س: نه توي متن. توي گفتار نه، توي متن.
ج: بابا متن، قرآن مگر علامت تعجب و سؤال ميگذارد؟ خب دارد نقل ميكند. حالا دارد نقل ميكند،
س: و الا ميگفت هل إنّكم لسارقون؟
ج: لازم نيست كه آنجوري بگويد. إنّكم لسارقون.
س: شما همين جملات خبريه را احتمال ميدهيد كه اينطوري باشد؟خلاف ظاهر نميدانيد؟
ج: بابا اگر قرينه باشد.
س: نه قرينه كه منحصر توي آن ... پس قبول داريد كه خلاف ظاهر را ؟؟؟
ج: نه، يك وقت ميگوييم بله اين خلاف ظاهر است ولي ممكن است كه توريةً ارادهي سؤال كرده باشند، پس بنابراين كلامي گفتند ظاهر آن امري است ولي در واقع چه را اراده كردند؟ سؤال اراده كردند. نه اين كه مقصود اين هست كه از پدر دزديديد. چون آن هم يك مقدار مشكل است از پدر كه ندزديدند اذن گرفتند. آمدند چه كردند؟ حيله به كار بردند، نه اين كه دزديدند.
خب يا اينكه بگوييم نه، براي اين كه خلاف ظاهر هم نباشد ممكن است اين جملهاي كه خبريه است به نحو انشاء و استفهام بيان شده باشد و كلامي است كه ممكن است در آن حضرت يوسف ... اگر خودشان فرموده باشند ... كه يك جواب هم در كتب تفسير اين هست كه نه اصلاً خودشان نفرمودند، اين إنّكم لسارقون، كسان ديگري گفتند، و آنها هم شايد واقعيت داشته، يعني ديدند صواع ملك نيست گفتند خب كسي هم كه اينجا نبوده، حتماً اينها برداشتند. گفتند إنّكم لسارقون.