درس خارج فقه استاد محمد مهدی شبزندهدار
96/09/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امر به معروف /مراتب امربهمعروف/ بررسی صدق امربه معروف بر مرحله قلبی و یدی / روایات باب سوم
خلاصه مباحث گذشته:چهار دلیل برای صحت تنویع امر به معروف به سه مرحله بیان شد. که از میان آنها وسیع بودن معنای امر و نهی از مرتبه لسانی مورد پذیرش قرار گرفت. دلیل پنجم این بود که با مراجعه به روایات باب در مییابیم که غرض شارع از امر و نهی یک معنای جامع و جنسی است که در برگیرنده انواع سه گانه میباشد.
مثلاً شارع فرموده است از نجس خود را تطهیر نمایید. بعد در جایی گفته است «آب مطهِّر است»؛ جای دیگر شمس را مطهر بیان کرده است؛ جای دیگری فرموده «مشی مطهر است»، و باقی مطهرات را هم همین گونه بیان کرده است. عرف اینها را تفاصیل همان «طهِّروا» میداند و آنها را احکام جدیدی نمیبیند. در بحث ما نیز امر و نهی کن یک معنای جامعی است که انواع و تفاصیلی دارد.
بررسی روایات وسائل الشیعه
مرحوم صاحب وسائل چند باب به امر به معروف اختصاص داده که میتواند به معنوان دلیل بر این مدعا قرار گیرد.
باب سوم: بَابُ وُجُوبِ الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ بِالْقَلْبِ ثُمَّ بِاللِّسَانِ ثُمَّ بِالْيَدِ وَ حُكْمِ الْقِتَالِ عَلَى ذَلِكَ وَ إِقَامَةِ الْحُدُودِ[1]
باب پنجم: بَابُ وُجُوبِ إِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِالْقَلْبِ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ تَحْرِيمِ الرِّضَا بِهِ وَ وُجُوبِ الرِّضَا بِالْمَعْرُوفِ[2]
باب ششم: بَابُ وُجُوبِ إِظْهَارِ الْكَرَاهَةِ لِلْمُنْكَرِ وَ الْإِعْرَاضِ عَنْ فَاعِلِهِ[3]
باب هفتم: بَابُ وُجُوبِ هَجْرِ فَاعِلِ الْمُنْكَرِ وَ التَّوَصُّلِ إِلَى إِزَالَتِهِ بِكُلِّ وَجْهٍ مُمْكِنٍ[4]
ظاهر کلام ایشان و این نوع تبویب این است که اینها انواع امر به معروف و نهی از منکر هستند نه اینکه به شکل اتفاقی در کنار هم و با این عنوان منظم شده باشند
پس حتی با فرض پذیرش اینکه معنای عرفیِ امربهمعروف، مرتبهی لسانی است، اصطلاح امربهمعروف، به کمک این روایات، مثل یک حقیقت شرعیه میشود.
باب سوم: وجوب الامر و النهی بالقلب ثم باللسان ثم بالیدروایت اولروایت اول: جابر از امام باقر علیهالسلام نقل میکند که حضرت فرمودند: «فَأَنْكِرُوا بِقُلُوبِكُمْ- وَ الْفِظُوا بِأَلْسِنَتِكُمْ- وَ صُكُّوا بِهَا جِبَاهَهُمْ- وَ لَاتَخَافُوا فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ- فَإِنِ اتَّعَظُوا وَ إِلَى الْحَقِّ رَجَعُوا- فَلَا سَبِيلَ عَلَيْهِمْ- إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النّاسَ- وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ- أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ- هُنَالِكَ»: یعنی آن جایی که ظلم میکنند، «فَجَاهِدُوهُمْ بِأَبْدَانِكُمْ، وَ أَبْغِضُوهُمْ بِقُلُوبِكُمْ»: این، همان مرتبهی قلبی است طبق تفسیر به «بغض فی القلب». «غَيْرَ طَالِبِينَ سُلْطَاناً، وَ لَا بَاغِينَ مَالًا، وَ لَا مُرِيدِينَ بِالظُّلْمِ ظَفَراً، حَتَّى يَفِيئُوا إِلَى أَمْرِ اللَّهِ وَ يَمْضُوا عَلَى طَاعَتِهِ.[5] »: مقصودتان اطاعت امر خدا و نه چیرهشدن بر آنها باشد.
اینها توضیح امر به معروف و بیان مصداقهای آن هستند نه تکالیف مستقل والا باید میفرمود امر به معروف کنید و بعد میفرمود با قلب و ید هم انکار کنید و دیگر امور. پس از دیدگاه عرف همین عدم ذکر عنوان امر به معروف به شکل مستقل آن هم در جایی که باید تمام خصوصیات ر ابیان کنند قرینه است بر اینکه حضرت در مقام بیان مصداق آن امر به معروف و حمل شائع آن هستند. مضاف بر اینکه حضرت بعد از فاء تفریع این سه نوع را در کنار هم بیان میکنند
البته این روایت در وسائل تقطیع شده است. در فقرههای قبلی روایت که در کافی نقل شده است، عنوان امر به معروف و نهی از منکر ذکر شده است و متفرع بر آن مطالب فوق بیان شده است.
نکته دیگر اینکه این روایت اگرچه با مشکل ارسال[6] ، و توثیق نشدن برخی روات مانند «ابیعصمه قاضی مرو» روبروست؛ اما وجود در کافی شریف برای پذیرش سند آن کافی خواهد بود.
روایت دومروایت دوم هم از کافی شریف است؛ همان روایتی است که دیروز هم خواندیم: «وَ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ يَحْيَى الطَّوِيلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا جَعَلَ اللَّهُ بَسْطَ اللِّسَانِ وَ كَفَّ الْيَدِ- وَ لَكِنْ جَعَلَهُمَا يُبْسَطَانِ مَعاً وَ يُكَفَّانِ مَعاً.[7] ». اینطور نیست که خدا بسط لسان را اجازه داده باشد که امربهمعروف لسانی کنید ولی دستها را بسته باشد؛ به عبارت دیگر اینگونه نیست که در جایی صرفا وظیفه ما لسانی باشد بلکه اینها با هم هستند؛ هر جا اجازهی کار لسانی داده، کار یدی را هم اجازه دادهاست. البته این روایت دلالت ندارد، اشاره و ایما دارد؛ ممکن است خدا بسط لسان را از باب «امر به معروف» قرار داده باشد و در کنارش وظیفة دیگری هم از باب بسط ید قرار داده باشد؛ مثل این است که خدای متعال در کنار وجوب فریضه، نافله را هم مستحب کرده باشد؛ اما از دو باب مختلفند.
روایت چهارم«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنْ تَرَكَ إِنْكَارَ الْمُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ (وَ يَدِهِ)- فَهُوَ مَيِّتٌ بَيْنَ الْأَحْيَاءِ فِي كَلَامٍ هَذَا خِتَامُهُ»[8] . اگرچه اسناد این روایت، جزمی است لکن صرفا دربارهی نهیازمنکر است و دلالت نمیکند بر سه مرحله ای بودن امر به معروف نمیکند، مگر اینکه ترک معروف را نیز منکر به شمار آوریم
روایت پنجمعَنِ الرِّضَا ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ لِمَ سُمِّيَ الْحَوَارِيُّونَ الْحَوَارِيِّينَ- فَقَالَ أَمَّا عِنْدَ النَّاسِ إِلَى أَنْ قَالَ- وَ أَمَّا عِنْدَنَا فَسُمُّوا الْحَوَارِيُّونَ الْحَوَارِيِّينَ- لِأَنَّهُمْ كَانُوا مُخْلِصِينَ فِي أَنْفُسِهِمْ- وَ مُخَلِّصِينَ لِغَيْرِهِمْ مِنْ أَوْسَاخِ الذُّنُوبِ- بِالْوَعْظِ وَ التَّذْكِيرِ الْحَدِيثَ.[9]
چرا اصحاب حضرت عیسی را حواریون نامیدند؟ چون مخلَص بودند و مخلِص؛ هم خودشان پاک شده بودند، و هم دیگران را پاک میکردند؛ به وسیلهی وعظ و تذکردادن و نفرموده با امر به معروف و نهی از منکر! حال آنکه امر به معروف وسیله غالبی و تکلیفی در طول تاریخ است. فلذا برای معرفی به عنوان عامل طهارت و پاکی اولویت داشت که ذکر گردد. پس معلوم میشود موعظه و تذکیر مصداق امر ونهی است؛ مثل این است که مثلاً کسی همهی معاصی را ترک میکند، شما در مقام تعریف از او بگویید: «کم میخوابد». پس این که خداوند اولی بالذکر را ترک کرد، معلوم میشود که وعظ و تذکیر هم از مصادیق امربهمعروف است.
نکته: اگرچه در این روایت اشارهای به مرحله قلبی و یدی نشده است؛ اما همین که (ولو به ضمیمه روایات دیگر) روایت حصر امر به معروف و نهی از منکر را در خصوص امر و نهی نمیداند و وعظ را هم ذکر کرده است، برای استدلال (عدم اراده خصوص امر لسانی از امر به معروف) مفید است.
روایت ششمعَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَيُّمَا نَاشِئٍ نَشَأَ فِي قَوْمِهِ ثُمَّ لَمْ يُؤَدَّبْ عَلَى مَعْصِيَةٍ- كَانَ اللَّهُ أَوَّلَ مَا يُعَاقِبُهُمْ بِهِ- أَنْ يَنْقُصَ فِي أَرْزَاقِهِمْ.[10]
این روایت را به دو شکل میتوان قرائت نمود:
اگر «یؤدِّب» و با صیغه معلوم بخوانیم، به این معنی است که: کسی که در گروه و قومی زندگی کند و ولی آنها را نسبت به معاصیشان تادیب نکند و بی تفاوت باشد، اولین عقابی که از سوی خدا می آید گرانی و کمبود مایحتاج و ... است.[11]
اگر «یؤدَّب» و به صیغه مجهول بخوانیم، به این معنی است که: کسی که در یک گروهی زندگی میکند و بر معصیتهایش تربیت نمیشود و اطرافیان کاری به اصلاح او ندارند، خداوند از ارزاقشان کم میکند. احتمال اول با تعبیر «نشأ فی قوم» سازگارتر است.
وجه استدلال این است که تادیب کردن منحصر در صرف گفتار نیست بلکه از اخم کردن و امر و نهی و توبیخ گرفته تا اعمال ضرب و زور از جمله مصادیق تادیب هستند. پس میتوان گفت این تعبیر تادیب، به جای امر و نهی است در نتیجه میتوانیم بگوئیم که امر ونهی یک معنای جامعی دارد که میتواند مصادیق گسترده ای را شامل شود
روایت هشتمقَالَ إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً ع يَقُولُ يَوْمَ لَقِيَنَا أَهْلُ الشَّامِ أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ- وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ- وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ- وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ- وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ الْعُلْيَا- وَ كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ السُّفْلَى- فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى- وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ- وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ.[12]
در جریان حادثه صفین امیرالمؤمنین فرمودند که هر کس با دیدن یک معصیت ، حداقل آن را در قلب انکار کند، سلامت خواهد بود. اگر با زبان انکار کند اجر دارد. اگر هم وارد میدان شده و اقدام عملی کند چه ها خواهد شد. سلامت در اینجا یعنی خودش از نظر عقاید و... سلامت میماند اما دلالتی ندارد که واجبی را هم ترک نکرده باشد. به عبارت دیگر سلامت ماندن از منکر قلبی نافی وجوب انکار لسانی نخواهد بود.
در این روایت هم سه مرتبه و حالت تصویر شده است؛ چون در موضوعی که امربهمعروف واجب است، حضرت بدون نام بردن از امربهمعروف، سه مرتبهی قلبی، لسانی و یدی را به عنوان وظیفه بیان میفرمایند.
روایت نهم«قَالَ الرَّضِيُّ وَ قَدْ قَالَ ع فِي كَلَامٍ لَهُ يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ- فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ»: این آدم همه ی خصال خیر را دارد. «وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ التَّارِكُ بِيَدِهِ- فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ- وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً»: یک خصلت خیر را تضییع کرده، ولی دو خصلت خیر دیگر را تحصیل کرده. «وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ- فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ- وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ»: متمسک به یک خصلت شده، ولی دو خصلت اشرف لسان و ید باشد را رهاکردهاست. «وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ- فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ»: کسی که همهی این خصال ثلاث را کنار گذاشته، میّتی بین احیاست. «وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ- إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ»: یعنی اثر سایر اعمال خیر حتی جهاد، نسبت به امربهمعروف، مثل یک چیز کوچکی است در بحر لجّی؛ چون اثر اقامهی فرائض در امربهمعروف بیشتر و همگانیتر است؛ چون امربهمعروف در همه جا و همهی ساعات و مقابل همهی گناهان واجب است، به خلاف جهاد. این ذیل در مقام مقایسهی آنچه گفته شده با سایر واجبات و اهمیت والای آن است، از آنچه گفته شده، با عنوان جامع «امربهمعروف» یادکردهاست، پس حضرت در این ذیل میخواهند بفرمایند: «سه مرتبهای که گفتم، مراتب امربهمعروف است.» و لذا دلالت این روایت، از قبلیها واضحتر است. «وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ- لَايُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ- وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ.»[13]
روایت دهم«إِنَّ أَوَّلَ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ- الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ- فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً- وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً- قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ.»[14]
شاید مراد از عبارت "اول ما تغلبون علیه" این باشد که اولین جهادی که به خاطر تبلیغات دشمنان از آن دست میکشید ، امر به معروف با هر سه مرتبه آن است. واقعیت هم همین است بسیاری از متشرعه در باقی امورشان دقت دارند ولی در این مورد کوتاهی میکنند.
به حسَب این روایت شریف، کسی که معروف را نشناسد و منکر را در قلب خود انکار نکند، در آخرت با حالتی وارونه و تحقیرآمیز محشور میشود و چه بسا این تحقیر از باقی عذابها دردناکتر باشد.
روایت دوازدهمالْإِمَامُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيُّ ع فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ النَّبِيِّ ص فِي حَدِيثٍ قَالَ: لَقَدْ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ وَ أَمَرَهُ- أَنْ يَخْسِفَ بِبَلَدٍ يَشْتَمِلُ عَلَى الْكُفَّارِ وَ الْفُجَّارِ- فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا رَبِّ أَخْسِفُ بِهِمْ- إِلَّا بِفُلَانٍ الزَّاهِدِ لِيَعْرِفَ مَا ذَا يَأْمُرُهُ اللَّهُ فِيهِ- فَقَالَ اخْسِفْ بِفُلَانٍ قَبْلَهُمْ فَسَأَلَ رَبَّهُ- فَقَالَ يَا رَبِّ عَرِّفْنِي لِمَ ذَلِكَ وَ هُوَ زَاهِدٌ عَابِدٌ- قَالَ مَكَّنْتُ لَهُ وَ أَقْدَرْتُهُ- فَهُوَ لَايَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ- وَ لَايَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ- وَ كَانَ يَتَوَفَّرُ عَلَى حُبِّهِمْ فِي غَضَبِي- فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَيْفَ بِنَا- وَ نَحْنُ لَانَقْدِرُ عَلَى إِنْكَارِ مَا نُشَاهِدُهُ مِنْ مُنْكَرٍ- فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص- لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ- وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ- أَوْ لَيَعُمَّنَّكُمْ عَذَابُ اللَّهِ- ثُمَّ قَالَ مَنْ رَأَى مِنْكُمْ مُنْكَراً- فَلْيُنْكِرْ بِيَدِهِ إِنِ اسْتَطَاعَ- فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ- فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ- فَحَسْبُهُ أَنْ يَعْلَمَ اللَّهُ مِنْ قَلْبِهِ أَنَّهُ لِذَلِكَ كَارِهٌ.[15]
طبق این روایت عابدی که قدرت بر انکار داشته ولی این کار را نکرده استحقاق عقاب بیشتری نسبت به معصیت کاران دارد.
پیامبر به حسب این نقل، در مقامی که امربهمعروف واجب است، میفرمایند: انکار بالید کند، اگر نتوانست انکار به لسان کند، و اگر نتوانست کافی است که در قلبش کاره باشد. پس در جایی که امربهمعروف واجب است، حضرت مراتب مختلف امربهمعروف را به عنوان وظیفهی ما فرمودند، پس این مراتب، مرابت امربهمعروف است. البته این روایت، در ترتیب، برعکس مشهور است و از یدی شروع میشود.
اینها روایاتی از باب سوم بود، باید روایات باب پنج و شش و هفت را هم مورد بررسی قرار دهیم.